رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     تابو × خواهر × لاپایی × داستان تابو × سکس تابو × داستان خواهر × سکس خواهر × سکس لاپایی × داستان لاپایی × داستان سکسی × داستان محارم × سکس محارم ×

سکس لاپایی با خواهرم

سلام مایه خانواده ۶نفره هستیم که خواهر و برادر بزرگم ازدواج کردن و مستقل شدن خواهر کوچیکم ملیکا ۱۹ سالشه ومن خودم سینا ام ۲۲سالمه دیپلم کامپیوتر دارم ولی ادامه ندادم و مشغول ویزیتوری جراحی بینی و زیبایی هستم .خواهرم ملیکا بشدت بابایی هستش و عزیز دردونه خونه و همیشه همه چی براش فراهم بود .خواهرم بدن سفید سفید لاغر اندام قدش ۱۶۵ و وزنش ۵۰ و سینه هایی که ببینی عاشقش میشه سری .
برعکس خواهرم ملیکا که عزیز دور دونست من زیاد با پدرم صمیمی نیستم چون همیشه برعکس حرف اونا عمل میکردم .من قدم ۱۷۸و بدنی خوبی دارم .من چون درسمو ادامه ندادم و دوستم تو کلینیک زیبایی بود منم برد اونجا دوساله مشغول شدم و دستم به دهنم میرسه و خواهرم هر موقع از پدرم یا من پول خواسته بهش دادیم .منو خواهرم باهم صمیمی هستیم چند بار خواهرم دوستاشو برام اوکی کرده باهاشون رفیق شدم ولی هیچکدومشون به خواهرم نمی رسیدن از نظر سینه هاش و بدن ورزشیش اینو بگم که اصلا باشگاه نرفته کلا بدنش ارثیه .من اصلا تو نخ خواهرم نبودم تا تابستون شد ما با خانواده و خواهر بزرگمو شوهرش رفتیم شمال تو روستا یه ویلا ی دوبلکس استخردار گرفتیم .داداشمو زن داداشم نیومده بودن .ویلا دوبلکس بود اتاق زیادداشت.رفتیم ساحل و سوار قایق اینا شدیم بعدازظهر برگشتیم خونه همه خسته بودن شب ساعت ۱۰اینا شام خوردیم همه رفتیم خوابیدیم من بیدار بودم خواهرم پیام داد گفت میخوام برم استخر میای باهم بریم چون شنا اصلا بلد نبود می ترسید گفتم الان میام .رفتم پایین درو باز کردم دیدم خواهرم لباساشو در اورده البته نه که لخت لخت شده باشه . تیشرت گشاد لش با شلوار لش میپوشید جلو دامادمون اینا.ولی با سوتین بود و با یه شرت شبیه مایو تقریبا .من بازم هیچ حسی نداشتم بهش چون قبلنم اینجوری دیده بودمش .ملیکا خیلی میترسید بره داخل آب من رفتم پایین تو آب از پله ها یدونه یدونه اومد پایین دو دستی گردن منو گرفته بود اومد تو آب .یهو پرید بغلم دو دستش دور گردنم دوتا پاهاش حلقه زده بود دور کمرم محکم محکم .یه خورده بردمش تو عمق بیشتر از یه متر شروع میشه تا دو متر که آخرش بود .همینجوری که عمق آب بیشتر میشد هم جیغ میزد هم مثل اینکه داره تلمبه میزنه میخواست از ترس آب نیاد تا لب دهنش یهو دیدم همینجوری داره میپره بالا کیرم شق شق شده دقیق بین کونو کسش قرار گرفته بود.منی که هیچ حسی بهش نداشتم دیدم یه حسی بهش پیدا کردم یهو تازه سینه هاشو حس کردم داره به سینه هام می‌خورده خیلی حس عجیبی بود مگه میشه آدم به خواهرش همچین حسی داشته باشه .دست من نبود ولی یه خورده بیشتر رفتم جلوتر ملیکا داشت می‌گفت نرو جلوتر سینا منم میگفتم نترس من هواتو دارم هی خودشو میداد بالا واسه همین کیرم دقیق با کصشو کونش برخورد می‌کرد خیلی خوب بود سینه منم چسبوندمش به خودم جوری که سرشو گذاشت رو شونه هام یه خورده رفتم تو عمق کمتر که آب نره تو دهنش بترسه .دیگه ترسش ریخته بود گفتم از پشت میگیرمت میخوام شنا کردن یادت بدم کلا سینه هاشو مالوندم نوکشون سیخ شده بود واسه اینکه بگم رو آب چجوری یاد بگیره بمونه به صورت خوابیده رو آب دستمو از زیر گذاشتم رو کونش خیلی نرم بود نگرش داشته بودم بعد گفت واسه امشب بسه خسته شدم من که اصلا نفهمیدم که ما دوساعته تو آبیم انقد خوش گذشت کمکش کردم اومد بیرون از آب شرتش که شبیه مایو بود چسبیده بود به کونش خط کون افتاده بود بیرون وای انگار من اصلا یکی دیگه شده بودم انگار ن انگار خواهرم بود .یه نگا به کیرم کرد دید داره شرتو جر میده روشو کرد اونوری که لباسامونو عوض کنیم بریم تا سرما نخوردیم گفتم من نگاه نمیکنم تو لباساتو بپوش برو بعد من می‌پوشم گفت دیوونه این حرفا چیه خواهر برادریما مثلا محرمیم انگار عوض شده بود تا حالا این جوری ندیده بودمش دیدم سوتین دراورد واااای نوک سینه هاش سیخ سیخ شده بود همچین سینه ایی ندیده بودم نوکش صورتی وااای داشتم دیوونه میشدم از شق درد. تیشرتشو پوشید با شلوار لششو گفت توام عوض کن دیگ گفتم تو برو من عوض میکنم گفت وا چقد خجالتیه بچمون .منو ملیکا خیلی صمیمی بودیم حتی دوستاشو برام اوکی میکرد ولی ن دیگه اینجوری بخواد کیرمو ببینه .خلاصه رفت منم لباسامو عوض کردمو رفتم اتاق خوابم اصلا همش تو فکر خواهرم بودم همینجوری کیرم شق بود دیگه مجبور شدم خود ارضایی کنم منی که بخاطر شغلم زیاد بادخترا سرکار دارم کم پیش میاد خود ارضایی کنم .جق زدمو خوابیدم .مابرگشتیم تهران .یه روز بیدار شدم دیدم ملیکا داره ناهار درست می‌کنه با تاپ و شلوارک چسبون منم یه حسی بهش پیدا کرده بودم ولی ن اونقدر که بخوام باهاش سکس کنم.رفتم غذا درست کرد باهم خوردیم دوباره سر میز ناهار خوری نگاهم افتاد به سینه هاش که نصفش از تاپش بیرون بود یهو دیدم سوتین تنش نیست گفتم لابد یادش رفته بپوشه یاهر دلیل دیگ .بعد غذارو خوردیم من گفتم آماده بشم برم کلینیک یهو خواهرم گفت سینا از شمال اومدیم بدنم خیلییی کوفتست خیلی درد می‌کنه گفتم میخوای ببرمت دکتر گفت نبابا گفت یخورده کمرمو ماساژمیدی ؟گفتم چی بگم باشه بخواب ماساژ بدم گفت تو آشپزخونه نکنه گفت بریم تو اتاق خوابم رفتیم تو اتاق خواب رو تختش خوابید منم بدم نمیومد یخورده بمالمش رفتم رو کونش نشستم از گردنش شروع کردم ماساژ دادن همش میگفت آخ آخ منو بگی یهو دیدم دوباره راست کردم کیرم شق شده یخورده خم شدم دودستی گردنشو ماساژ بدم کیرم دقیق روخط کونش افتاده بود رو ابرا بودم ملیکاام همش آخ آخ میکرد منم داشتم ماساژ میدادم حالمم خیلی یدیود باکیرمم میمالیدم به کونش یهو دیدم گفت برو پایین تر رفتم پایین نشستم رو پاهاش یخورده ازکونش بالاتر شروع کردم ماساژ دادن گفت پایین تر اومدم روکونش وااای خیلی نرم بود دودستی شروع کردم ماساژ دادن چنان محکم ماساژ میدادم معلوم بود رو ابرا بود همینجوری کونشو مالیدم یهو گفت پاشو پاشدم لباساشو درآورد تاپشو درآورد سوتین نداشت شلوارکشو درآورد دوباره خوابید منو بگی داشتم دیوونه میشدم کیرم سفت سفت شده بود داشتم میمردم ارشق دردی از بغل معلوم بود نوک سینش سیخ شده خواستم بیام بالا به بهونه کمرش دست بزنم به سینه هاش گفت همونجا قبلی ماساژ بده منم دوباره کونشو ماساژ دادم دوتا دستامو گذاشتم روکونش باانگشت شصتام می‌کشیدم کونشو بالا لایه کونش معلوم بود داشتم دیگه ارشق درد میمردم جرعت کاری ام نداشتم همینجوری مالیدم گفت بیا بالا منم دوباره نشستم روکونش کمرشو ماساژ دادم آروم آروم دستمو بردم بغل بردم کم کم به سینه هاش خیلی عادی نشون میدادم مثلا دستمو گذاشتم رو سینه هاش یه زور دستامو کردم زیر بدنش قشنگ سینه هاشو گرفتم مجبور بود واسه اینکار بخوابم روش وااای دراز که کشیدم کیرمو باخط کونش درست کردم یخورده با مالیدن سینه هاش عقب جلو میکردم ولی روم نمیشد لباسامو درییارم یهو گفت پاشو پاشدم گفت لباسات اذیتم می‌کنه درشون بیار منم از خدا خواسته دراوردم فقط شرت پام بود یهو اومد جلو شرتو کشید پایین گفتم ملیکا این کارا چیه می‌کنی گفت نه که توام بدن میاد گفت دوستم ساناز برام تعریف کرد چجوری کسشو میخوردی واسش من که خواهرتم باید بخوری واسم من با این حرف داشتم آب میشدم گفت خجالت نکش یهو کیرمو کرد تو دهنش وااای داشتم حال میکردم یهو گاز گرفت یادندون بلد نبود گفتم بسه کن بلد نیستی گفت ببخشید مثه دوستم حرف ایی نیستم نوک کیرمو مک میزد داشتم حال میکردم بلندش کردم موهاشو گرفتم رفتم تو لباش چنان می‌خوردم لباشو اونم همراهی میکرد ۵دیقه لباشو خوردم آب از لبو لوچمون آویزون شده بود زبونشو می‌خوردم خیلی خوب بود بعد دیدم درو قفل کرد گفتم کسی خونه نیست هیچی نگفت خوابید رو تخت شرتش درآورد گفت بخور منم کس صورتی کلوچه ایی دیدم گفتممم جووووون کص صورتیه من رفتم تو کصش لاله هایه کصشو چنان می‌خوردم که ملافه تختو چنگ میزدو صدایه جیغش اتاقو برداشته بود یه آهنگ گذاشته بودیم با اسپیکر که صدا بیرون نره .واسش ۱۰دیقه خوردم تو آسمونا بود یهو گفت ارضا شد من که ندیدم آبش بیاد ولی خودش گفت دوبار ارضا شده منم که بیار داشتم میمالیدم کونشو از زیر شلوارکم ارضا شده بود دوباره کرم زدم به نوک کیرم‌چون پرده بکارت داشت گفتم برگرد داگی ازکون بکنمت گفت اصلا درد داره گفتم درد نداره به زور برگشت به استایل داگی کیرمو نوکشو گذاشتم دم سولاخش یه کوچولو اومد بره تو دیدم چنان جیغ زد گوشم سوت کشید سریع درآوردم گفتم ولش کن برگرد روتخت خوابید منم کیرمو گذاشتم لاپاش نوک کسش عقب جلو میکردم کیرم با کسش مالیده میشد تند تند عقب جلو میکردم لباشو داشتم می‌خوردم همینجوری یدونه از سینه هاشم تو دستم بود تند تند میزدم گفتم داره میاد گفت بریز روسینه هام منم همینجوری دوباره لباشو خوردم عقب جلو کردم یهو آبم اومد منم ریختم روسینه هاش.بهم گفت دوستم جوری که تعریف میکرد از کس میکنیش منم پرده نداشتم دوست داشتم از کس بکنیم گفتم با اون دوستای جندت قطعه رابطه باید بکنی .خیلی ام از اینکه نذاشتم خواهرم زیر کسی بخوابه خوشحالم پشیمونم نیستم .
اگه خوشتون اومد لایک کنین ادامه داستان بگم

نوشته: داداش بزرگه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.