رفتن به مطلب

داستان کاکولد بودن من (تماشاگری جنسی) از سکس زنم با اندام زیبایش


mame85

ارسال‌های توصیه شده

     زن شوهردار × همسر × بیغیرتی × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار × سکس بیغیرتی × داستان بیغیرتی × داستان همسر × داستان سکسی ×

زنونگی زنم و کاکولدی من - قسمت اول
سلام خدمت دوستان کون باز
اسم من علی ۳۵ ساله قد ۱۷۵ و اسم زنم سمانه ۳۲ ساله قد ۱۷۳ وزن ۷۵ موهای قهوه ای روشن بدن توپر ورزشکار رونای تپل و باسن گرد و خوش فرم سینه های ۷۵
یه بدن زنونه ی حشری
من و سمانه با هم دوست بودیم و بعدش ازدواج کردیم یعنی از قبل روی هم تقریبا شناخت داشتیم و درباره سکس و اینا خیلی حرف میزدم. سمانه فوق العاده حشری بود همیشه به خودش خیلی می‌رسید
تو لباس پوشیدن همیشه لباسای به روز و سکسی انتخاب میکرد به خاطر رونای خوش فرمش همیشه لگ و ساپورت تو پاهاش خیلی خودنمایی میکرد تو همه مهمونیا سرآمد بود و نگاه هر مردی رو جذب خودش میکرد
اینو از نگاه های دنباله دار مردای دیگه به زنم متوجه شده بودم. هم حس غیرت بهم دست میداد و از این موضوع شاکی میشدم که رو زنم هیز نگاه میکنن و هم خیلی خوشحال بودم که یه همچین زن سکسی دارم که همه خواهانش هستن ولی مال منه. منم بیشتر خوشم میومد راستش یه چیزی ته دلم لذت میبرد از این موضوع و دوست داشتم سمانه بیشتر لباسای باز بپوشه بیشتر خودنمایی کنه ولی میترسیدم بهش چیزی بگم فکر بدی بکنه ، سمانه ام با اون بدن سکسی و لباسهایی که میپوشید همیشه منو حشری میکرد دلبری و لوندی میکرد واسه مردای غریبه و وقتی میدید من چیزی بهش نمیگم بی پروا تر میشد. انگار متوجه چیزی شده بود.
چند باری تو سکسمون بهش اشاره کرده بود اینکه مردای دیگه بهش خیلی نیز نگاه میکنن و حتی بهش شماره دادن و وقتی میدید من حشری تر میکنمش خودشم حشری تر میشد و داد میزد :
+کصکش محکم بکن زنتو تا چشمم دنبال مردای دیگه نچرخه، اگه خوب نکنی منو میرم دنبال یه کیر کلفت میگردم بیاد منو بکنه کصمو حال بیاره بکن منو جندگی نکنم جوون من جنده توام علی
_ جنده حشری خودمی تو خانومم کیرم تو کص جندت

    ااا دوست داری جنده باشم ؟ دوست داری زنتو دید میزنن؟ مثل جنده ها بهش میمالن؟
    _ اره دوست دارم عشقم جونم، تو مال من جندگی کن تا چشم همه در بیاد همه ببینن من چه زن سکسی دارم
    آخ کیرت تو کص جندم کصکش

از این دست فانتزیا تو سکسمون زیاد صحبت میکردیم و هیجان سکسمون رو بالا نگه میداشتیم
سمانه یکم اجتماعی بود و زود با آدما گرم می‌گرفت
همیشه تو خرید و بیرون خیلی راحت با مردای دیگه صحبت می کرد و یه جورایی روی من کنترل پیدا کرده بود
جدیدا یاد گرفته بود شورتهای خودشو میداد من میپوشیدم منم که عاشق زنونگی بودم با ذوق قبول میکردم میپوشیدم میرفتم سرکار. وای که چقدر شورت زنونت رو پوشیدن حال میده نرم و توری
یبار دوتایی حموم بودیم داشتم بدنش رو لیف می‌کشیدم شورتش رو هنوز از پاش در نیاورده بود
یه شورت گیپور فسفری خوشگل،. که یهو سمانه بهم گفت شورتم رو از پام در بیار قشنگ لای کس و کونمو صابون بزن پاهامو بشور تا من خودمو آب میکشم شورتمم تو دستت تاید بزن بشور آفرین
برای اولین بار بود بهم این دستور رو میده کیرم از دستوری که بهم داد یکم بلند شد و شورتش رو از پاش درآوردم و شروع کردم لیف کشیدن لای کس و کونش
همه جاشو کف زدم و شستم رفت زیر دوش . منم رفتم سراغ شورتش و تاید رو برداشتم زدم روش و شروع کردم چنگ زدن شورت زنم کیرم راست شده بود و داشتم تو دستم شورت زنم رو می شستم …
یبار تو سکسمون دوباره حشری شد شروع کرد ناله کردن

    علی کیرت تو کصم بکن منو امشب هوس جندگی زده به سرم بکن کس زنتو که داغه حشرم
    _ چشم خانوم خوشگلم حشرتو گاییدم زن سکسیمو گاییدم
    آخ اره بگا بگا حشرمو بگا زنه حشریتو بگا هوس
    من که کرمم گرفته بود یه لحظه تلمبه زدن رو قطع کردم گفتم اگه زنه حشریمو نگام چیکار میکنه؟
    سمانه با یه خماری تو چشماش گفت: زنت می‌ره جندگی می‌کنه
    با این حرف سمانه انگار تنم آتیش گرفته بود و شروع کردم محکم تلمبه زدن تو کصش
    جوون قربونت برم کصکش که با جندگیم حشری میشی جوون اگه اینقدر دوست داری باید یه کاری برات بکنم باید برم کس بدم. سمانه همینجوری داشت حرف میزد که من آبم با فشار اومد و همشو تو کصش خالی کردم سمانه یه جووون کشید و آروم منو نوازش میکرد
    بلند شدم رفتم خودمو شستم اومدم سمانه هم رفت خودشو شست و دراز کشید بغلم یکم سکوت بینمون بود که یهو سمانه گفت:
    علی؟ یه چیز بپرسم راستشو میگی؟
    _جونم عشقم اره بپرس
    این حرفایی که میزنی تو فانتزیامون رو واقعا دوست داری یا همش حرفه؟
    _کدوم حرفا؟ اینکه بری جندگی کنی؟ دیوونه شدی؟
    نه بابا دیوونه آخه خیلی حشری میشی وقتی دربارش حرف می‌زنیم به خاطر اون پرسیدم. اصن ببخشید
    _ نه فداتشم عیب نداره …راستش…
    +راستش چی؟
    _راستش، من از اینکه زن زیبا و سکسی . حشری مثل تو دارم خیلی خوشحالم و از اینکه آنقدر پایه ای واقعا لذت میبرم و دوست دارم ولی نمی‌دونم چه حسیه …
    ولش کن اصلا بی‌خیال
    ااا بگو، چه حسی؟
    آخه میترسم دربارم فکر بد کنی
    +نه عشقم نمیکنم بگو
    سمانه که با یه شیطونی خاصی و حالت حشری معلوم بود بو برده و میخواد از دهنم مستقیم بشنوه هی از زیر زبون من حرف میکشید
    _راستش من یه حسی توم هست از اینکه زنم لباسای سکسی جلو مردای دیگه میپوشه از اینکه بدنشو به رخ مردای دیگه می‌کشه لذت میبرم. از اینکه مردای دیگه همش چشمشون دنبال پروپاچه و سینه زنمه و من شب اون زن رو میکنم لذت میبرم اینکه بیرون میریم اون ساپورت های رنگی رو میپوشی میفهمم همه دارن هیز نگاهت میکنن کیرم سیخ میشه
    سمانه که داشت کیر سیخ شدمو می‌مالید ازم لب گرفت و گفت قربون شوهرم برم من میدونستم از اینکه منو داری خیلی خوشحالی. مرسی که زنونگی منو به رخم میکشی و بهم اعتماد به نفس میدی

یکی دو روز گذشت و سرکار بودم دیدم سمانه پیام فرستاده

    سلام عشقم روزت بخیر اگه تونستی غروب زودتر بیا بریم پاساژ کوروش هم یه شام بخوریم هم یه لباس دیدم بگیرمش
    غروب رفتم دنبالش و سمانه اومد پایین سوار شد که بریم یه لگ چرم عسلی که اون پاهای سکسی و خوشگلش رو کلا ریخته بود بیرون با یه نیم بوت پاشنه بلند که باعث شده بود کونش قشنگ گرد بزنه بیرون
    با یه کت چرم و مخمل تا وسط کونش و یه آرایش سکسی
    تا دیدنش گفتم جووون چه کصی شدی مگه میریم جنگ؟
    جنگ چی؟ نه بابا. با خنده ( آخه شوهرم دوست داره زنش سکسی میگرده) حشری میشه
    _ من قربون زن سکسیم برم
    رفتیم داخل پاساژ سمانه با اون تیپ سکسی نگاه هر مردی رو کج می کرد سمت خودش با اون نیم بوت پاشنه بلند کونش افتاده بود بیرون. اولش یکم معذب بودم و خجالت می‌کشیدم تا سمانه ازم پرسید چیه؟ تیپمو دوست نداری ؟ خودتو رها کن عشقم از زنونگی زنت لذت ببر. با این حرفش کیرم یه تکون خورد و دستشو محکم گرفتم گفتم من فدای زنم بشم
    چند تا مغازه رو دیدیم و رفتیم مغازه ای که مد نظر سمانه بود
    یه بوتیک لباس زنونه فروشی که دوتا پسر جوون فروشندش بودن با ورود ما به پامون بلند شدن و جفتشون پا تا سر زنم رو برانداز کردن و خوش آمد گفتن
    سمانه یه شلوار لی یخی زاپ دار تو ویترین دیده بود و از پسره خواست تا براش بیاره پسره شلوار و آورد سمانه یکم شلوار رو تماشا کرد و پسره شروع کرد چنتا مدل دیگه آوردن و زبون ریختن که این کار ترکه و فلان
    که سمانه همون اولی رو برداشت پرسید پرو داره؟
    فروشنده اتاق پرو رو نشون داد گفت بله حتما
    من که تا الان بجز سلام اول ورودم به مغازه چیزی نگفته بودم یهو دیدم سمانه کتش رو بیرون اتاق پرو درآورد و داد به من و با شلوار چرم و کون کون خوشگل
    یه بافت ریز سفید و چسبون که از زیرش میشد قشنگ قرمزی سوتینش رو دید زیر کت پوشیده بود
    من با دیدن این صحنه به طرزی عجیبی قلبم تند تند میزد و دوتا پسر فروشنده قشنگ زنم رو دید میزدن
    حس عجیبی داشتم سمانه. است چیکار میکرد؟
    نمی‌دونستم آمادگی
    سمانه رفت تو من کیف و کت سمانه دستم همچنان قلبم داره تند میزنه به فروشنده نگاه کردم تا منو دید سرشو چرخوند
    در اتاق پرو باز شد و سمانه با شلوار لی و اون بافت سفید می‌درخشید گفت خوبه؟
    گفتم آره بهت میاد بچرخ ببینم
    سمانه گفت:بزار بیام بیرون قشنگ ببین
    سمانه از اتاق پرو اومد بیرون و دوباره جلوی چشم اون دوتا فروشنده بدن سکسیش رو به نمایش گذاشت و هی با دکمه شلوار ور میرفت منم پیش آبم تو شورتم
    گفتم چیه ؟ دکمش خرابه ؟
    گفت نه این جا دکمه ای دوخته شده کور شده
    برگشت سمت فروشنده و گفت میشه جای دکمه رو باز کنید ببینم کمرش اندازید یا نه
    پسره از خدا خواسته یه وسیله مثل سوزن آورد و رفت جلو سمانه که یه دفعه سمانه دوتا گوشه کنار دکمه رو از هم باز کرد و شورت توری قرمزش قشنگ مشخص بود
    کیرم چند قطره پیش آبش اومد و به سرعت سیخ شد
    زنم میدونست چجوری حشریم کنه
    گوشه دکمه رو باز کرد و شورت خوشرنگش جلوی مرد غریبه داشت خودنمایی میکرد
    من محو تماشای لوندی زنم با مرد غریبه بودم و از چیزی که میدیدم لذت می‌بردم
    پسره الکی طولش میداد و یکی دو جا دستش قشنگ با شورت سمانه برخورد کرد
    دکمه هارو بست برگشت سمت من گفت خوبه؟ همینو بگیریم؟
    من زبونم بند اومده بود و با سر تایید کردم گفتم آره بگیریم. سمانه برگشت رفت سمت اتاق پرو و درو بست
    شلواری عوض کرد اومد بیرون شلوار داد به فروشنده و یهو پشت به ما دولت شد بندهای پوتینش رو ببنده
    کون گنده و کس تپلش از زیر اون لک چرم زده بود بیرون و خط شرتش صحنه رو سکسی تر کرده بود
    پنکه شوهرشم کیرم راست شده بود بنده خدا اون دونفر
    سمانه خودشو مرتب کرد و با پسره حساب کردیم و موقع رفتن پسره که نسخ بدن سمانه مونده بود بهمون کارت مغازش رو داد به امید اینکه فرجی بشه
    از مغازه اومدیم بیرون چند قدم دور شدیم گفتم مبارکت باشه عزیزم. با خنده گفت پسره بی حیا نمی‌بینه انگار شوهرم وایستاده هی دستشو می‌مالید به بدنم توام که چقدر غیرتی ای.
    محکم دستشو گرفتم و راه افتادیم تو پاساژ یکم چرخیدیم و مغازه هارو نگاه می کردیم و از داشتن سمانه به خودم افتخار میکردم اینکه هر مرد دیگه ای تو نخ زنم بود بهم حس قدرت می داد یه لذت عجیبی بود
    بعد یکم گشت و گذار ‌ بدن نمایی زنم تو پاساژ سمانه گفت علی گرسنمه بریم یه چیزی بخوریم
    یه رستوران تو محله مون هست که پاتوق مونه و غذاهاش خوبه معمولا زیاد میریم اونجا راه افتادیم رفتیم سمت رستوران
    تو ماشین یهو یه نیشخند زد و گفت :
    +بنده خدا پسره دلم سوخت براش
    _کدوم پسره؟
    همون فروشنده دیگه خیلی اذیت شد
    _ چرا مگه چی شد؟
    +تو واقعا بیغیرتی یا خودتو زدی به بیغیرتی؟ زنت جلو دوتا مرد غریبه کس و کونش و شورتش رو به نمایش گذاشته بود تو وایساده بودی نگاه میکردی؟
    از نفس کشیدن پسره مشخص بود سگ حشر شده بود یکم دیگه ادامه میدادم دست میکشیدن رو کصم
    سمانه دستشو برد سمت کیرم زیر شورت دید شورتم خیس شده از پیش آبم یه جوون کشید و گفت :
    قربون شوهر غیرتیم برم من چه خیسی شده از جنده بازی زنش ، یکی دیگه زنتو میماله دید میزدن حال میکنی؟ یکی دیگه با زنت ور می‌ره لاس میزنه حال میکنی؟ وای علی خیلی دلم میخواست شلوارمو بافتمو تو مغازه در می آوردم یکم پسره کس و کونمو نگاه میکرد. یا مثلاً شلوارمو از پام در می آورد یکی دیگه میپوشوند بهم آخه خیلی حشری شده بودم جلوت به یکی دیگه حس داشتم کاش حداقل کیرشو از رو شلوار لمس میکردم.
    سمانه ما داشت از حشریت دیوونه میشد همینجوری که داشت کیرمو میمالید آبم اومد و همون‌جوری تو ماشین ارضا شدم
    سمانه یه نیشخندی زد . دستمال برداشت دست خودشو و منو تمیز کرد همینجوری داشت نگاهم میکرد

ادامه دارد…

نوشته: زن پرست

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 3 هفته بعد...

سلام دوستان کون بازی عزیزم


فصل ۲
سمانه یه لبخند زد و موزیک گذاشت و راه افتادیم سمت رستوران ماشین رو پارک کردیم رفتیم داخل طبق معمول غذای همیشگی رو سفارش دادیم و موقع خوردن غذا سمانه یه چشمک بهم زد و گفت یکم یارو صاحب رستوران رو اذیت کنیم؟ گفتم چجوری؟ گفت وایسا و تماشا کن
غذارو تموم کردیم و رفتیم که حساب کنیم سمانه جلو رفت و …
سمانه: دستتون درد نکنه واقعا کبابتون خیلی خوشمزست من و شوهرم عاشق کباب شماییم بهترین کباب منطقه واسه شماست
یارو گفت نوش جان مرسی از تعریفتون
سمانه ادامه داد خودتون سیخ میزنید یا سیخ زن دارید واسه گوشت و اینا
یارو صاحب رستورانه با تعجب نگاهمون کرد و گفت آشپز داریم
سمانه ادامه داد آهان اوکی ببخشیدا شما که کارتون با گوشت و اینا هستش میشه بپرسم چه گوشتی واسه سیخ زدن مناسبه که وا نره قشنگ گوشت و کباب بچسبه به سیخ
یارو منو یه نگاه کرد و دید منم انگار همین سوال رو داشتم منتظر جوابشم گفت
گوشت راسته واسه سیخ زدن خوبه قشنگ که با مواد مخلوط کردی و با دستات گوشتارو ورز دادی مناسب کباب میشه اونجوری سیخ زدنش راحته
سمانه تشکر کرد و کارت دادم حساب کردیم و رفتیم
تو ماشین بهش گفتم تو کی یاد گرفتی لاشی بازی رو؟
خندید گفت همون موقع که شوهرم بی غیرت شد. ♠️
زندگیمون به همین شکل می‌گذشت و من از هیجان تو زندگیمون راضی بودم و زنمم کاملا باهام پایه بود و فانتزیامون رو یکی پس از دیگری تجربه می‌کردیم .
دو ماه مونده بود به عروسی خواهر زنم و سمانه
شدیدا درگیر لباس و آرایشگاه بود که چی بپوشه و چه آرایشگاهی بره و هر روز به من کلی عکس نشون میداد و می‌گفت وای علی فکر کن من تو این لباس چه دافی بشم و چقدر قراره به تو خوش بگذره.
+چرا من؟
_چون قراره کلی زنتو دید بزنن و توام وایستی و تماشا کنی. راستی تو دوست داری چه لباسی بپوشم از کدوم مدل خوشت اومد؟
_من تو عکسهایی که بهم نشون دادی یکی دوتاش چشم رو گرفت فکر کنم بهت بیاد.
+کدوما رو میگی؟
عکس ها رو بهش نشون دادم و گفتم اینا
+ااا از اینا خوشت اومد؟ تخم سگ این لباسا یکم بازه ها
همه جارو می‌ریزه بیرون که
_اتفاقا قشنگیش به اینه که همه جاتو بریزه بیرون حیف این بدن نیست ؟
+جوون بخدا حیفه، علی واقعا از اینکه زنتو دید بزنن حال میکنی؟ یعنی تو غیرتی نمیشی؟
_ خب اره میشم ولی حس لذت بهش غلبه می‌کنه میدونی به نظرم غیرت این نیست زنت رو کسی نبینه و فلان غیرت اینه من تلاشمو بکنم تو راضی باشی
و از اینکه یه همچین زن سکسی دارم عشق میکنم و دوست دارم قشنگیاشو نشون بقیه بدم
+جوون یعنی من میسترس تو بشم و توام برده من؟
_حالا دیگه نه اونجوری شلوغ ولی اوهوم
+غیرتت تو کصم علی من با کص و کونم غیرت تو رو آب میکنم تا دیگه همشو لذت ببری

لباسی که به سمانه نشون دادم یه لباس قرمز دکلته کوتاه تا زیر باسن بود که بخاطر جنس براقی که داشت کاملا جذب بدن بود و همه برآمدگی هارو نشون میداد و یه چاک گوشه پایین لباس داشت که کاملا رون مشخص میشد و قسمت بالای لباس باز بود و تا خط سینه دیده میشد.
سمانه : آخه اینا ژورنالیه سخت میشه با همین جنس و دوخت پیدا کرد، مگر اینکه پارچه رو بگیرم یه خیاط خوب پیدا کنم برام بدوزه.
_خیاط خوب مگه سراغ داری؟
یکم فکر کرد گفت اره محدثه دوستم یه خیاط خوب سراغ داره آمارشو میگیرم ازش ببینم وقت داره، حالا واقعا این لباسه قشنگه بهم میاد؟ یعنی تو میگی همین خوبه؟
گفتم آره عشقم خیلی خوشگله میدرخشی تو این لباس.
اومد نزدیک صورتم و لبامو بوسید و گفت قربون شوهرم برم که درخشش زنش رو تو جمع دوست داره.
دوست داره یا بی غیرته؟ کیرش راست میشه میبینه زنشو دارن هیز نگاه میکنن.

هفته بعد با محدثه دوستش هماهنگ کردن و رفتن پارچه خریدن و بردن پیش خیاط واسه اندازه گیری و قرار بود دو هفته بعد جمعه سمانه بره واسه پرو
تو این چند وقت همش تو فکرم سمانه رو تو اون لباس تجسم میکردم و از اینکه قراره کلی زنمو تو عروسی دید بزنن کیرم راست میشد
روز جمعه وقت پرو لباس سمانه چون منم خونه بودم قرار شد باهم بریم و سمانه رفت آماده بشه
یه آرایش ملایم کرد و موهاشو دم اسبی بست یه شلوار مشکی استرچ گشاد که قسمت کونش جذب بود و خط شورتش مشخص شده بود پوشید با یه تاپ مشکی یقه باز که گردن و بالای سینه هاش بیرون بود با مانتو جلو باز پوشید و طبق معمول یکی از شورتهای خودش رو داد من پوشیدم و رفتیم سمت خیاطی
خیاطی یه مغازه تو پاساژ سمرقند بود و رفتیم داخل دیدم خیاط یه آقای تقریبا ۴۰ ساله قد بلند و خوشتیپ از اینایی که به خودش میرسه هست
من فکر میکردم خیاط یه خانوم باشه و با دیدن احمد یکم جا خوردم و تو فکر این بودم احمد موقع اندازه زدن لباس سمانه چقدر زنم رو دستمالی و دید زده که با این فکرا که تو ۲ ثانیه از سرم گذشت احساس کردم کیرم داره تکون میخوره و راست میشه
سلام دادیم و احمد خیلی گرم با زنم احوالپرسی کرد و با من دست داد و لباس سمانه رو داد بهش که بپوشه
احمد: فقط اینکه این هنوز یکم کار داره و فقط می‌خوام ببینم تو تنت چجوری وایستاده ایرادش رو بگیرم
سمانه گفت اوکی و مانتوش رو همونجا درآورد با کیف و شالش داد به من، کون خوشگل و خط شورتش از رو شلوار استرج مشخص بود لباس رو گرفت و رفت تو اتاق پرو.
لباس رو پوشید و در رو باز کرد و با دیدن سمانه تو اون لباس سکسی قند تو دلم آب شد
یه لباس دکلته با پارچه ساتن کشی جذب که از بالا تا خط سینه هاش مشخص بود و به خاطر چاک کنار دامن تقریبا تا بالای رونش مشخص بود من محو تماشای زنم تو اون لباس بودم و اصلا یادم رفته بود احمد داره زنم رو برانداز می‌کنه
سمانه اومد بیرون اتاق پرو و برگشت دیدم زیپ لباس از پشت بازه و بند سوتین قرمز زنم مشخصه که یهو احمد رفت سمت سمانه و دست انداخت زیپ لباس زنم رو جلوی من کشید بالا یه حس کاکولدی عجیبی اومده بود سراغم ، لذت و استرس تماشای مردی که داشت زیپ لباس زنم رو بالا می کشید کیرم رو تو شورت زنم راست نگه داشته بود.
سمانه تشکر کرد و جلوی آینه خودشو نگاه میکرد از من پرسید چطوره؟ خوبه؟
_عالیه عشقم خیلی بهت میاد
احمد گفت البته یکم هنوز کار داره و رفت سمت سمانه
لباس رو تو تن سمانه جا به جا میکرد و تو برگه یه چیزایی یادداشت میکرد و به بهونه اندازه زدن لباس کلی سمانه رو دستمالی کرد و من با کیر راست شده داشتم دستمالی شدن زنم رو تماشا می‌کردم و حس کاکولدی داشت پیش آبم رو می‌آورد
سمانه ام که قشنگ کرمش گرفته بود و از حال من خبر داشت هی خودش رو خم و راست میکرد و واسمون دلبری میکرد که یهو احمد گفت فقط موقع مراسم بدون سوتین بپوشید من برای سینه هاش کاپ میذارم که نگه داره سمانه برگشت منو نگاه کرد و خندید گفت اره حتما منم در حال لذت بردن از زنونگی زنم بودم که چجوری کیرم رو راست کرده
احمد یکم دیگه سمانه رو به بهونه لباس مالید و گفت اوکی برو درش بیار تا دو هفته دیگه آمادش میکنه یکم سرش شلوغه
سمانه رفت تو اتاق پرو و لباس رو عوض کرد اومد بیرون و خداحافظی کردیم رفتیم همینکه اومدیم بیرون سمانه بهم گفت دیوث خان کیرت چرا راست شده بود از رو شلوار مشخص بود
گفتم با اون جنده بازی که تو در آوردی بایدم کیرم برات راست میشد زن جونم.
گوشی سمانه زنگ خورد و جواب داد دیدم یه نیشخندی زد و گفت واای ببخشید چشم الان میام و قطع کرد
گفتم چی شده؟
گفت احمد خیاطه بود میگه یه چی جا گذاشتید مغازه
گفتم چی؟
گفت دعوام نمیکنی؟
گفتم نه مکه چی جا گذاشتی؟
گفت رفتم تو اتاق پرو لباسمو عوض کنم شورتم رو هم درآوردم که از رو لباس مشخص نشه بعدش لباسای خودمو پوشیدنی یادم رفت بپوشم احمد آقا میگه بیا شورتت جا مونده ببرش .
من مات و مبهوت جنده بازی زنم بودم که چه برنامه ای برای نشون دادن هاتوایفی خودش و کاکولدی من چیده بود که خیاط زنگ بزنه بگه شورت زنت جا مونده بیا ببر.
کیرم که آروم شده بود دوباره مثل نبض داشت میزد در گوش سمانه گفتم: کس جندتو گاییدم لاشی خانوم
جنده تر از زن من نیست
سمانه بهم گفت خودت خواستی جندت باشم با جنده بازیام حال میکنی خندید و گفت حالام خودت برو شورت زنت رو از خیاط بگیر
برگشتم سمت مغازه و رفتم تو و سمانه پشتم اومد قلبم داشت تند تند میزد احمد بلند شد گفتم ببخشید شرمنده،
احمد گفت خواهش میکنم و از رو میز شورت قرمز گیپور زنم رو برداشت داد به من رو کرد به زنم گفت
این مدل لباس رو یا بدون شورت بپوش یا با یه شورت لامبادا که خیلی قشنگ خودشو نشون بده کیر من آنقدر پیش آبش اومده بود شورت سمانه تو پام خیس آب بود.
شورت زنم رو ازش گرفتم و گذاشتم تو جیبم تشکر کردیم و رفتیم بیرون.
سمانه یه لبخندی زد و گفت کصکش خودمی تو علی

ادامه دارد …

نوشته: زن پرست

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 3 ماه بعد...


زنونگی زنم و کاکولدی من - 3

سلام به دوستان عزیز و ممنون بابت کامنت های زیباتون و عذر خواهی بابت دیر شدن قسمت سوم

از خیاطی اومدیم بیرون و من مات و مبهوت از اتفاق افتاده و کیرم شق شده پیش آبش شورتمو خیس کرده
برگشتم سمت سمانه گفتم خیلی جنده ای
نیشخند زد و گفت کجاشو دیدی حالا تازه شروع شده
دستشو محکم گرفتم و راه افتادیم سمت خونه
تو راه از لباسش هی تعریف میکرد و می‌گفت احمد خیلی خوب دوخته و تعریف کارش رو از محدثه شنیده
یکی دوتا لباس واسش دوخته و تو کارش ماهره اینا
که بهش گفتم آره دیوث به بهونه اندازه زدن خوب زنمو داشت می‌مالید
سمانه خندید گفت : ا‌ا‌ا‌ا‌ توام متوجه شدی؟
راستش اره علی یکی دوبار کون و سینمو قشنگ گرفت دستای مردونه بزرگی داشت اصلا خجالت نمی کشید. البته خجالتم نداره دیگه می‌دونی این تو روز چند تا زن مثل من می‌ره پیشش لباس میدوزه دیگه عادی شده براش.
ولی نمیدونم چرا من حشری شده بودم
راستش اینکه کنار تو یه مرد غریبه داشت دستمالیم میکرد حشری کرد منو واسه خاطر همین شورتمو جا گذاشتم اونجا. علی کصم خیس خیس شده دستشو انداخت تو شلوار من دید شورت منم خیس و کیرم شق شده
یه جوون کشید گفت جووون علی جوووون بی‌غیرت کی بودی تو؟ زنتو می‌مالید خوشت اومده بود؟
غیرتت تو کصم علی
_وقتی زن سکسی و حشری من میتونه اینجوری کیر منو راست کنه و کس خودشو خیس، غیرت چی چیه؟
اره من بی‌غیرت توام عشقم دوست دارم آخه دوست دارم تو لذت میبری
+من لذت میبرم یا تو؟
_خب راستش منم می برم ولی توام میبری اگه لذت نمیبردی کصت خیس نبود
+جوون شوهرم کسکشی رو گردن گرفته. اره خب منم دوست دارم.
رسیدیم خونه و یه سکس حسابی کردیم و تو سکس کلی از ماجرای جا گذاشتن شورتش تو خیاطی رو تعریف کردیم و تو اوج شهوت دوتایی ارضا شدیم .

چند روزی گذشت و سمانه هرروز برام عکس های سکسی می‌فرستاد و هیجان تو زندگیمون جریان پیدا کرده بود.
محدثه همون دوست سمانه که خیاط رو بهش معرفی کرده بود تازه عروسی کرده بود و سمانه دعوتشون کرد خونمون شام برای پاگشایی
من زودتر از سرکار رفتم خونه تا آماده شم و توراه یکم خرید کردم. قبلاً با محدثه و احسان شوهرش بیرون رفته بودیم ولی خونمون نیومده بودن و چون از قبل میدونستم که عرق میخورن یه بطری عرق گرفتم یه پک هم گل گرفتم و رفتم خونه.
وارد خونه شدم سمانه حموم بود وسایلارو گذاشتم آشپزخونه و منم لخت شدم رفتم حموم
درو باز کردم یه لحظه ترسید گفت خدا خفت نکنه فکر کردم کسیه؟
گفتم مگه منتظر کسی بودی؟
گفت نه فکر کردم خدایی نکرده دزدی چیزیه نگفتی زود میای آخه بیا تو حالا درو ببند سرده
رفتم داخل حموم یه لب ازش گرفتم و همینجوری که کصشو میمالیدم گفتم اگه دزد بیاد تو حموم زن منو اینجوری ببینه که خیلی بد میشه.
سمانه انگار حشری شده بود گفت بد چرا؟ دزد دزدی می‌کنه می‌ره دیگه.
گفتم آره ولی اگه زنمو دزدید چی؟ اونم لخت و خیس
آبروم می‌ره که .
سمانه قشنگ حشری شده بود گفت آبرو؟ مگه بیغیرتا هم آبرو دارن؟ تازه میومدی می‌دیدی کس زنتو دزدیدن خوشحالم میشدی. یکم با کیرم ور رفت
در گوشش گفتم خیلی بی حیایی و ولش کردم شروع کردم شستن خودم و سمانه خودشو آب کشید رفت بیرون منم یه دوش ریز گرفتم و رفتم بیرون
موقع آماده شدن سمانه دیدم یه ست شورت و سوتین مشکی با یه دامن سفید تا بالای زانو و یه کراپ قرمز جذب ناف و چاک سینه هاشو بیرون بود پوشیده با یه آرایش ملایم و سکسی
گفتم جوون چه خبره؟
سمانه خودشو برانداز کرد و گفت جدا خوب شدم؟
گفتم آره عشقم عالی شدی فقط لباست یکم باز نیست؟
گفت وااا علی! کجای این بازه بعدشم غریبه نیست که احسان منو کلی دیده و قراره کلی دیگه هم ببینه؟
گفتم آخه نه اینجوری؟
سمانه به نیشخند زد و اومد سمت من پاهاشو باز کرد نشست روی پام در گوشم گفتم:
ادای شوهر غیرتی رو در نیار واسه من که اصلا بهت نمیاد و خندم میگیره
مهمونا اومدن مثل یه شوهر حرف گوش کن به حرفام گوش میدی. من با محدثه شرط بندی کردم کی می‌تونه شوهرش رو بیشتر بگیره تو مشتش
همینجوری داشت توضیح میداد در گوشم و من تو فکر حرفهای سمانه که یهو زنگ آیفون خورد و سمانه از رو پاک بلند شد و رفت در رو باز کرد برگشت سمت من دید همون‌جوری مات نشستم بهم گفت مگه نشنیدی صدای درو؟ پاشو مهمونا اومدن
من رفتم سمت در و درو باز کردم محدثه و احسان از آسانسور پیاده شدن و اومدن داخل
محدثه یه زن ۳۲ ساله با قد حدود ۱۶۵ یکم تپلی با کون و سینه تقریبا درشت یه لگ کرم رنگ چسبون قد ۸۰ با کفشهای پاشنه بلند و یه مانتو تا باسن و یه تاپ از زیرش پوشیده بود که خیلی سکسی و هات شده بود
سلام و احوالپرسی کردیم و دعوتشون کردم داخل
احسان با دیدن سمانه یکم چشماش گرد شد تا حالا تو اون لباس ندیده بودمش
محدثه با سمانه ماچ و بوسه و من با احسان خوش و بش که سمانه محدثه رو برد تو اتاق لباسشو عوض کنه و منم احسان رو دعوت کردم رو مبل بشینه
با احسان تازه شروع به حرف زدن کرده بودیم که سمانه و محدثه از اتاق اومدم بیرون
محدثه یه پیرهن مشکی گیپوری که رنگ قرمز سوتینش کاملا مشخص بود با یه دامن پلیسه کوتاه که گوشه دامنش چین داشت و وقتی راه می‌رفت رونش میوفتاد بیرون
اومدن نشستن کنار ما
سمانه برگشت سمت من گفت پاشو از مهمونا پذیرایی کن
نگاه کردم دیدم سمانه مثل میسترس ها نشسته و یه ابهت خاصی تو چشاش موج میزنه بی اختیار گفتم چشم و بلند شدم
محدثه خندید و گفت اذیتش نکن علی آقا رو سمانه
سمانه با یه نیشخند گفت اذیت چیه وظیفشه جونم
یه حس بردگی و حقارت اومده بود سراغم و مثل مهماندار ها ازشون پذیرایی کردم و نشستم
گرم صحبت بودیم که سمانه پیشنهاد مشروب داد و بچه ها اوکی دادن
با یه نگاه به من گفت پاشو بساط رو بیار
رفتم بساط رو آوردم چیدم رو میز و شنیدم محدثه به احسان میگه از علی یاد بگیر چه در خدمت خانومشه.
یکم مشروب خوردیم و کم کم داشتیم مست می‌شدیم محدثه و احسان روبروی ما نشسته بودن
محدثه یکم جا به جا شد و پاهاش رو از هم باز کرد
یه لحظه قرمزی شورت محدثه منو شوکه کرد و متوجه نگاه من به لای پاهاش شد و با یه نیشخند بیشتر باز کرد
سمانه که کنار من نشسته بود متوجه داستان شد و به خاطر اینکه کم نیاره دقیقا مثل محدثه لای پاشو باز کرد و نگاه احسان به کس زنم دوخته شد
میدونستم ببینم احسان داره چی میبینه
بخاطر کوتاه تر بودن دامن سمانه نسبت به محدثه شورت مشکی زنم قشنگ از زیر دامن سفیدش مشخص بود و احسان داشت کس زنمو برانداز میکرد و من کس زن اونو
هردومون فهمیدیم چی شد ولی انگار احسان هم مثل من از جنده بازی زنش راضی بود به روی خودمون نیاوردیم و به خوردن و دید زدن زن هم ادامه دادیم
سمانه به بهونه یخ بلند شد رفت سمت آشپزخونه از پشت خط شورتش زیر اون دامن تنگ قشنگ مشخص بود و به رو آورد دولا شد جلوی علی که مثلاً براش یخ بریزه سینه هاشو کامل ریخته بود بیرون
اومد بغل دست من نشست و گفت دوتا دیگه بریز داره کرم می‌کنه سرمو
با این حرفش محدثه گفت آخ آره سمانه خونتون گرمه و یهو شروع کرد با دامنش باد زدن و با بالا پایین شدن دامنش تپلی کصش تو اون شورت قرمزش قشنگ مشخص بود
اوضاع از کنترل من و احسان خارج بود و زنامون مسابقه مرسی کردن مارو گذاشته بودن
احسان یه موزیک گذاشت و دست محدثه رو گرفت بلند شدن به رقصیدن محدثه ام دست سمانه رو گرفت و با من بلند شدیم چهارتایی مست شروع کردیم به رقصیدن
موقع رقص سمانه هم هی خودشو بهم می‌مالید
محدثه مست مست افتاده بود بغل احسان و داشتن با همدیگه ور میرفتن و دست احسان از زیر دامن روی کون تپل محدثه بود و لب بازی می‌کردن. محدثه خیلی مست بود و تو حال خودش نبود رفت سمت دستشویی و احسان دنبالش رفت
من سمانه رو چسبوندم به دیوار و شروع کردم ازش لب گرفتن. دستمو بردم زیر دامنش دیدم شورت زنم خیس خیس شده گفتم چه خبرته؟!!!
سمانه گفت آخه کصم میخاره این احسانم همش چشمش به سینه و لاپای کنه حشری شدم خب
گفتم جوون منکه شوهرتم سیخ کردم برات بدبخت تازه داماد.
سمانه که چشاش مست و خمار بود گفت پس چه بیغیرتی تو که شاهد سیخ کردن به کیر دیگه برای زنتی
البته احسانم خوب کسکشیه توام خوب داری محدثه رو با چشات میکنی.
شورتم به قدری با پیش آبم خیس شده بود که انگار آبم اومده بود
احسان و محدثه از دستشویی اومدن بیرون محدثه یکم حالش بد شده بود احسان رفته بود کمکش
سمانه به پری گفت بهتری؟ حالت خوبه
محدثه با حالت مستی گفت چه جووورم و شروع کرد دوباره تکون دادن بدنش و رقصیدن
من یهو یاد گلی که خرید زدم افتادم گفتم بچه ها پایه اید گل بکشیم ؟
بچه ها یکم همو نگاه کردن و سمانه گفت اره من پایه ام
قبلاً با سمانه چند باری گل کشیده بودم
محدثه و احسان من من کردن که سمانه گفت محدثه ضد حال نزن دیگه خیلی حال میده
محدثه قبول کرد و احسانم اوکی داد و رفتم گل رو چاقیدم و شروع کردیم به کشیدن
یکی دو دست چرخید و خاموش کردم ترسیدم یوقت چیزیشون بشه چون خیلی مست بودن
گل رو کشیدیم و شروع کردیم رقصیدن
رو زمین نبودیم. مست و چت تو بغل هم میرقصیدم و می‌خندیدیم اصلا حالیم نبود دارم چیکار میکنم بی اختیار دستمو بردم زیر دامن سمانه و شروع کردم کس خیسشو مالیدن دستم دور کمرش با موزیک تکون می‌خوردیم و لب می‌گرفتیم و یه لحظه دیدم محدثه و احسانم پاره شدن و دارن میرقصن .و لب بازی می‌کنن
سمانه چشاش قرمز شده بود اومد در گوشم گفت کصکش نکن میبینه
گفتم چیو میبینه؟ کی میبینه؟ اصلا بذار ببینیه
و به کار خودم ادامه دادم
سمانه گفت جووون میدونستم کس لیس خودمی
محدثه و احسان خیلی چت شده بودن، برگشتم دیدم محدثه لباسش رو درآورده و با سوتین قرمز سینه های تپلش زده بیرون و دست احسان تو شرتشه
سمانه تا محدثه رو دید با خنده گفت هووی عروس دامادید که عروس دامادید خونه من حرمت داره نه لذت
محدثه برگشت سمت ما با یه نیشخند به سمانه گفت
الان که فقط لذت داره حرمت رو ولش کن
و دست احسان رو گرفت گفت با اجازه و رفتن تو اتاق خواب ما
سمانه گفت راحت باش و منو چسبوند به دیوار و دستشو کرد تو کیرم گفت کصکش کصم داره میمیره
کیر می‌خوام کیر می‌خوام
نگاه احسان برد زنشو بکنه توام منو بکن
صدای ناله های محدثه بلند شده بود و به شدت داشت حشریم میکرد
شورت سمانه رو درآوردم و رفتم لای پاش شروع کردم به خوردن کصش و صدای سمانه هم بلند شد
جوون بخور کصمو بخور . بخور دارم دیوونه میشم
صدای تلمبه های احسان و محدثه شروع شده بود
اینکه یه زوج دیگه کنار ما داشتن سکس میکردن خیلی تحریکم کرده بود و بلند شدم با آب کس سمانه کیرمو مالیدم و گذاشتم تو کصش
سمانه از شهوت داشت دیوونه میشد و با صدای بلند می‌گفت بکن بکن بکن منو علی بکن منو بی‌غیرت
صدای دادن زنت رو دارن می‌شنون جوون جون کیرت تو کصم اگه خوب نکنی میرم به احسان میدما
بکن منو
احسان داشت محدثه رو پاره میکرد و صدای ناله های محدثه شبیه گریه شده بود و منم داشتم سمانه رو میکردم که یهو آب سمانه اومد و پشت بندش آب من اومد

ولو شدم رو سمانه، چند ثانیه هیچی نشنیدم و یهو صدای آه و اوه احسان اومد فکر کنم ارضا شده بود
دیگه تا چند دقیقه هیچ صدایی از هیشکی در نمیومد و فقط صدای ریز موزیک بود
ادامه دارد …

نوشته: زن پرست

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • poria
      آنال سکس با دوست دختر سکسی و حشری با کص و کونش ور میره و دمر میخوابه و تا خایه تو کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 08:30 - حجم: 55 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      ضربدری با هماهنگی خانومهامون   من پرستو 29 ساله هستم 6سال هست كه ازدواج كردم شوهرم علی 32 ساله و مهندس كامپیوتره. شوهرم مرد خوبیه ،دست و دلباز و شاید بشه گفت نسبت به درآمدش ولخرج، تیپش بالاتر از متوسط ، همیشه به احساسات زنانه جواب میده و سكس قوی. من واقعاً دوستش دارم . ما زندگی خوبی داریم امیدوارم كه هر روز بهتر هم بشه. میخوام خاطره ای رو كه باعث شد زندگی زناشوئی ما رنگ بوئی تازه بگیره رو براتون بگم. به نظر من بهتره فقط خانومها بخونن ولی اگر آقایون هم دوست دارن بخونن من كاریش نمیتونم بكنم. من با علی با عشق و عاشقی ازدواج كردم(قبل از ازدواج با هم دوست بودیم) چند سالی از ازدواجمون گذشته بود و كم كم احساس میكردم سكسمون خیلی یكنواخت شده و خیلی از هم لذت نمی بریم. این موضوع مدتی فكرم رو مشغول كرده بود و می ترسیدم كه این موضوع ناخواسته روی شوهرم و زندگیم اثر بگذاره. من همیشه سعی میکردم از تمام جذابیت و زنانگیم برای جلوگیری از این مسئله كمك بگیرم. لباسهای زیر فانتزی و لباس خوابهای جورواجور میخریدم و شبها می پوشیدم و از عطرهای محرك استفاده میکردم، آرایشم رو مرتب عوض میکردم و با بعضی از دوستهام مشورت میکردم و روشهای اونها رو توی حال دادن به شوهرهاشون اجراء میکردم و وقتی شوهرم نبود فیلم سكسی نگاه میكردم تا توش چیزی یاد بگیرم، ناگفته نماند كه من از فیلم سكسی خیلی بدم میاد. به نظر من تمام فیلم سكسیها برای لذت بردن مردها ساخته میشه و در این فیلمها به روحیات زنانه در سكس توجه نمیشه به همین علت هیچ وقت من خودم رو نمیتونم نقش اول زن یك فیلم سكسی تجسم كنم. یك شب موقع سكس به روشی كه یكی از دوستهام پریسا گفته بود، برعكس روی كیر شوهرم نشستم، به این صورت كه اون خوابیده بود و من جوری روی اون نشستم كه روم به پاهاش بود و با دست مچ دوتا پاهاش رو گرفتم و شروع كردم به بالا و پایین شدن و آه و ناله حشری كردن. شوهرم كه از این روش خوشش اومده بود نفس نفس زنان به من گفت كه می بینم مبتكر شدی!!!. من هم تو همون حالت وسط ناله هام گفتم كه پریسا یادم داده. چشمتون روز بد نبینه یا شاید هم روز خوب، با گفتن این حرف شوهرم انگار كه قرص اكس خورده باشه آنچنان ترتیب منو داد كه اگر چه اون شب خیلی حال داد ولی فرداش حسابی جاش سوزش داشت. روز بعد خیلی به سكس شب قبلمون و اینکه چی شد كه علی انقدر حشری شد فكر كردم و به این نتیجه رسیدم كه علی از تجسم پریسا موقع سكس با من اینقدر حشری شده بود به خصوص كه چند بار وسط عرق ریختن هاش گفت كه دیگه پریسا چی یادت داده، به پریسا گفتی كه كیر من اینقدر كلفته و … حی اسم پریسا رو می آورد. لازم به گفتنه كه پریسا یكی از خوشگلترین و عشوه ای ترین دوستهای منه با موهای بلوند و بلند. از فهمیدن این موضوع خیلی ناراحت شدم ولی بعد كه یادم اومد كه من هم بعضی شبها تو رختخواب به جای علی بعضی از دوستهای اون و یا شوهرهای دوستهای خودم رو تصور میکردم، آروم شدم. چند شب بعد دوباره با علی تو رختخواب مشغول بوديم كه من برای اینکه هم مطمئن بشم كه چند شب قبل درست فكر كردم و هم اینکه علی درست و حسابی مثل اون شب حالم رو جا بیاره گفتم امشب میخوام به روش مریم بهت حال بدم و اون هم با شنیدن این حرف 2 ساعت تموم پدرم رو در آورد كه البته خیلی حال داد. فردای اون شب از بس كه به نوك سینه هام ور رفته بود و فشارشون داده بود به لباس كه كه میگرفت میسوخت. ناگفته نماند كه سینه های من نسبتاً بزرگ هستن و به خاطر همین همه جا نمیتونم لباسهای باز بپوشم چون یك جورهایی ضایع است. خلاصه اینکه به مرور متوجه شدم كه علی در رفت و آمد با اون دوستهایی كه زنهای خوشگل دارن و به خصوص اونهائی كه زنهاشون راحت لباس می پوشند مشتاق تره. و تمام اینها باعث شد كه بفهمم علی مثل من دوست داره با یكی دیگه سكس داشته باشه و از این موضوع كه علی ممكنه به من خیانت كنه ناراحت بودم تا اینكه موضوع رو با پریسا در میون گذاشتم و پریسا هم راه حل رو به من نشون داد. و اما راه حل یك شب جمعه بود و من و پریسا با قرار مدارهامون رو با هم گذاشتیم كه شب پریسا با شوهرش شهرام بیان خونمون و طبق قرارمون با پریسا بهانه آوردیم كه امشب حوصله بقیه بر و بچه ها رو نداریم و میخواهیم امشب یك مهمونی كوچك و خودمونی داشته باشیم. من قبل از اینکه مهمونا بیان رفتم حموم و تا آمدن مهمانها از حمام بیرون نیامدم. زنگ در خونه رو كه زدن علی درب رو باز كرد. و پریسا و شهرام آمدن بالا. قرارمون این بود كه پریسا قبل از آمدن به خونه ما شهرام رو به یك بهانه ای از خونه بفرسته بیرون تا وقتی كه بر میگرده دنبال پریسا كه بیان خونه ما پریسا مانتوش رو بپوشه كه شهرام لباس پریسا رو نبینه كه بهش ایراد بگیره. پریسا ماموریتش رو خوب انجام داده بود و تازه وقتی میرسن خونه ما شهرام میفهمه كه پریسا چی پوشیده. یك تاپ قرمز رنگ نازك چسبون با بندهای خیلی نازك بدون كرست و یك دامن تنگ كوتاه و آرایش بسیار هنرمندانه. خلاصه وقتی من پریسا رو دیدم دلم آب افتاد دیگه خدا به داد علی برسه. توی این فاصله كه علی مشغول پذیرایی اولیه از مهمان ها بود من هم رفتم تو اتاق و یك لباس چسبون لختی كه ازش داشت سینه های درشتم بیرون میزد با یك دامن پوشیدم و تمام گردن و سینمو عطر هوس انگیزی زدم و یك مرتبه قبل از اینکه علی منو تنها ببینه رفتم تو حال. با دیدن من علی بدجوری چشم غره رفت كه من رو خودم نگذاشتم و رفتم طبق معمول با مهمونها روبوسی كردم و خوشامد گفتم. من و پریسا گفتیم كه امشب می خواهیم بیشتر از هر شب مشروب بخوریم و برقصیم. شوهرهامون هم كه همیشه وقتی خودمون چهارتائی بودیم تخته نرد بازی می کردن با دیدن ما دوتا با اون وضعیت ،تخته نرد رو فراموش كرده بودند و داشتن یواشکی زن همدیگر رو دید میزدن. اونشب شوهر هامون بیشتر از شبهای دیگه مشروب خوردن و مست شدن. آخه من و پریسا یواشکی پیكهاشون رو پر میكردیم و میگفتیم كه كمتر از ما خوردید و اونها هم رگ غیرتشون میگرفت و بیشتر میخوردن. ماهواره روی PMC بود و صداش هم بلند بود و ما هم با بعضی از آهنگهاش میرقصیدیم و در طول رقص من و پریسا دائم جامون رو باهم عوض میکردیم در طول رقص من حواسم به چشمهای شهرام كه از هر فرصتی برای دیدن سینه های بزرگ من استفاده ميكرد و لبخند های معنی دارش بود تا اینکه من یك CD گذاشتم كه توش یك آهنگ ملایم بعد از آهنگ Sexy Lady بود و نور حال رو حسابی كم كردم طبق قرار قبلی من و پریسا آهنگ Sexy Lady رو با شوهرهای همدیگه رقصیدیم و وقتی آهنگ ملایم بعدی شروع شد جامون رو عوض نكردیم و در اولین حركت پریسا یك دست انداخت گردن علی و با دست دیگه اش دست اونو گرفت و با اون عشوه های خاص خودش چشم تو چشمش دوخت و شروع كرد تانگو رقصیدن.من با دیدن این صحنه حسابی شهوتی شده بودم و شهرام داشت این صحنه رو میدید و گیج شده بود كه من برای این که توجهش رو به خودم متوجه كنم دو دستم رو انداختم گردنش و شروع كردم رقصیدن. حس كردم شهرام توی فضای نسبتاً تاریک و با اون وضعیت لباس من خیلی دوست داره سینه هامو دید بزنه و نگاه چشم تو چشم من نمیذاره كه این كار رو بكنه،گفتم كه یك كاری كنم كه راحت بشه. در طول رقص یواش یواش از پریسا و شوهرم كه داشتن اونها هم چیزی به هم میگفتن چند قدمی فاصله گرفتیم در این موقع من یواش یواش به بیشتر به شهرام چسبیدم و در گوشش و با عشوه و ملایم گفتم :امشب هرچی بخوای میتونی چشم چرونی كنی. راحت باش. این رو گفتم و دیگه خودم طاقت نیاوردم و دستهام رو محكم كردم و حسابی سینه هام رو بهش فشار دادم. اون هم كه شهوت از نفس هاش میریخت یك مرتبه دستهای پشت كمر منو سفت كرد و در همون حالت زیر گردن منو یك بوس خیس كرد. با این حركت شهرام كاملاً بی حس شدم و نا خواسته یك آه از همون آه هایی كه برای علی موقع سكس میکشیدم كشیدم كه باعث تحریك شهرام شد و شهرام من رو یك فشار دیگه داد. توی این احوال بودیم كه برگشتم یك نگاه به پریسا و علی كردم دیدم كه علی هم سرش تو گردن هوس انگیز پریسا است. با دیدن این صحنه شهرام رفت پشت سر من و شروع كرد به خوردن گردنم و دستهاش هم از زیر لباسم داشتن سینه هامو میمالیدن حسابی شهوتی شده بودم یك آه بلندتر كشیدم بلافاصله ناله شهوت انگیز پریسا هم كه دیگه اون موقع علی داشت سینه هاشو می مکید بلند شد برگشتم و خودم رو محكم تو بغل شهرام فشار دادم و یك لب اساسی با زبون بهش دادم و گفتم: تا حالا شده زن دوستت رو بكنی؟ گفت نه. و بلند طوری كه علی بشنوه گفتم امشب من زن تو هستم زنت هم زن شوهرم و همون موقع پریسا كه دیگه از شدت شهوت چشمهاش نیم بند شده بود با صدای بلند به علی گفت امشب میخوام به روش خودم زنت بشم. و همین موقع علی گفت خوب بیاین بریم تو اتاق خواب كه همه استقبال كردن. هر چهارتائی ریختیم تو رخت خواب ما و من در اولین حركت زیپ شهرام رو باز كردم و شروع كردم ساك زدن و همون موقع هم علی داشت برای پریسا ساك میزد و پریسا با نفس نفس میگفت آآآآه ه ه بیا بالا، بیا بكن دیگه طاقت ندارم كه علی هم همین كار رو كرد و جلو چشم شهرام كیرش رو در آورد و زنش رو كرد. من از دیدن این صحنه ها داشتم دیوونه میشدم شروع كردم خوردن تخمهای شهرام در ضمن دست شهرام رو گرفتم گذاشتم روی نوك سینه هام اون هم من رو بلند كرد و سرم رو گذاشت كنار سر پریسا و تمام قد روی من افتاد و شروع كرد به مكیدن گردن و لب و سینه هام چیزی نگذشت كه من هم مثل پریسا به التماس افتادم و گفتم:شهرام دیگه طاقت ندارم منو بكن ببین اون داره زنت رو میكنه. و اون هم پاهامو باز كرد و ضمن اینکه منو میبوسید منو جلو شوهرم كرد. ما هر چهارتائی تا صبح تو اون تخت خواب پدر همدیگر رو در آوردیم و فرداش تا ظهر خوابیدیم و ظهر در موردش صحبت كردیم. همه راضی بودیم و از اون موقع تا حالا هر وقت كه لازم باشه این كار رو میکنیم. در ضمن من و پریسا به شوهرهامون نگفتیم كه ما از قبل برای سكس ضربدری برنامه ریزی كرده بودیم تا گناهش گردن اونا باشه. اگر چه فكر كنم اگر بدونن از ما تشكر میكنن. نوشته: عاشق سکس
    • poria
      نیاز همسرم به سکس - 3 این نوشته بخش سوم از ترجمه یک داستان به زبان انگلیسی است. اسامی و مکان ها تغییر داده شده و برخی از اتفاقات و شخصیت های فرعی داستان حذف شده اند. در صورت استقبال خوانندگان ترجمه ادامه خواهد یافت. بعد از رفتن آنها مدتی من و شهره بدون اینکه حرفی بزنیم روی صندلی هایمان نشستیم. هنوز مبهوت بودم که چطور نازنین اجازه داده بود این مرد گستاخ لبش رو ببوسه؟ شهره یکی از دستهاش رو زیر میز برد روی ران و بعد کیرم سفتم کشید و بعد گفت: -«خوب! من به این میگم یه شروع دوباره، نظرتو چیه؟» وقتی به خونه رسیدم ساعت ۶ عصر شده بود. یک دسته گل خریدم و برای اینکه نتونسته بودم به قرار عاشقانه مون برسم از همسرم عذرخواهی کردم. متعجب شدم از اینکه نازنین خیلی کمتر از اون چیزی که انتظار داشتم ناراحت بود. ازش در مورد کافه پرسیدم. اینکه اونجا بدون من چطور بوده؟ هنوز امیدوار بودم در مورد بهرام بهم بگه تا در مورد اینکه چطور از شر این مرد هیز خلاص بشیم با همدیگه یه فکری کنیم و برنامه ای بریزیم. اما اون فقط گفت که دو تا فنجون قهوه نوشیده و از اونجا اومده بیرون و بعدش رفته خرید. با لبخند بهش گفتم: -«قربونت برم! پس امروز با نیومدن من بدجوری اونجا احساس تنهایی کردی؟» اون هم در حالی که لبخندی معصومانه ای بر لب داشت سرش رو به علامت تایید تکون داد و چشمهاش خندید. فهمیدم که قصد نداره درباره اینکه بهرام رو تصادفی توی اون کافه دیده چیزی بهم بگه. حالا اون یه راز کوچک داشت. یه چیزی که از من پنهان کرده بود. سوال توی ذهنم الان این بود که آیا این دیدار تصادفی، آخرین دیدارشون هست یا قرار دیگه ای با هم گذاشته بودند؟ وقتی بچه ها رفتند بخوابند نازنین هم رفت دوش بگیره و منو توی آشپزخونه تنها گذاشت. کیفش اونجا روی دسته صندلی آشپزخونه آویزون بود. درش رو باز کردم و دفترچه یادداشت کوچکش رو بیرون آوردم. تقریباْ یک سوم صفحاتش پر شده بود. در آخرین صفحه چیزی را که به دنبالش بودم پیدا کردم. نوشته را خواندم و وا رفتم. اونجا نوشته شده بود: -«چهارشنبه ساعت یک بعد از ظهر – ناهار» نازنین و بهرام برای سه روز دیگه با هم قرار گذاشته بودند و زنم قصد نداشت در این باره چیزی بهم بگه. برای من آسان نبود که برنامه کاری خودم برای روز چهارشنبه تغییر بدم اما بعد از یک روز تونستم جلسات و ملاقات هام توی شرکت رو طوری جابجا کنم که ظهر چهارشنبه آزاد باشم. حالا همه چیزی که لازم بود بدونم این بود که اونها همدیگه رو قراره در کجا ملاقات کنند؟ اول صبح چهارشنبه شهره به دفترم آمد و گفت: -«توی یه باغ رستوران قرار گذاشتن. بهترین جا برای اینکه بدون دیده شدن نزدیکشون باشی. بین میزها اینقدر گل بته هست که نگو! بهرام میز شماه۲۶ رو رزرو کرد، من هم میز ۳۱ رو برای تو رزرو کردم.» وقتی نشانی بیشتری داد یادم اومد که چند بار با نازنین و بچه ها اونجا رفته بودیم. اینکه زنم قرارش رو جایی گذاشته بود که قبلاً با خانواده اش همون جا بوده قدری منو پکر کرد. البته چون این رستوران از خونه مون قدری فاصله داشت احتمال این که دوست یا آشنایی نازنین رو با کسی غیر از شوهرش ببینه کم بود. نمی دونم ، شاید همین به نازنین کمک کنه بیشتر راحت باشه و شاید یه کمی بیشتر توی رابطه اش با بهرام جلو بره. = « ممنونم شهره جان . مطمئنی که نمی خواهی خودت بیایی اونجا؟» -«شاید دفعه دیگه! امروز خیلی گرفتارم.» بعد اومد جلو تر، لبخندی زد و زیر گوشم گفت : -«بی غیرت خودمی، عزیزم!» سر ساعت ۱۲ به رستوران رسیدم و سینی مزه سفارش دادم و وانمود کردم منتظر کسی هستم تا بیاد و بعد غذا رو سفارش بدم. شهره میزهای درستی رو انتخاب کرده بود از آنجایی که من بودم بدون دیده شده دید کاملی به میز آنها داشتم. ۲۰ دقیقه بعد زنم وارد شد و به سوی میز ۲۶ رفت و اونجا نشست. انگار با ماشین خودش اومده که و این نشون میداد، هنوز اینقدر با بهرام صمیمی نشده که ازش بخواد بیاد دنبالش و با هم و با یه ماشین برن واسه ناهار. آرایش قشنگی روی صورتش بود ، شالش روی دوشش افتاده، موهای بلندش را به عقب کشیده و دم اسبی و با روبان آبی تیره بسته بود. مشخص بود که برای زیباتر بودن در این قرار با بهرام تلاشش رو کرده بود. ده دقیقه بعد بهرام رسید. معلوم بود اون هم سعی کرده بود خیلی شیک به نظر برسه. هیکل ورزشکارش در اون تی شرت تنگ و شلوار جینش جلب توجه می کرد. وقتی به میز ۲۶ رسید نازنین از جا بلند شد. بهرام بوسه کوچکی روی لبش گذاشت و بعد کنار هم نشستند و شروع به صحبت کردند . این دفعه از همون لحظه اول دست نازنین توی دست بهرام بود. هم من و هم اونها غذا سفارش دادیم. در حین غذا خوردن صحبت می کردند و هر چند نمی تونستم از فاصله ای که با میزشون داشتم متوجه حرف هاشون با هم بشم اما از خنده های نازنین به صحبتهای بهرام معلوم بود که اوقات خوشی رو با هم میگذرانند. دست های بهرام که در ابتدا دستهای نازنین رو گرفته بود کم کم روی بازوهایش لغزید و بعد شانه اش رو هم لمس کرد. اما وقتی دست بهرام روی رانهای زنم قرار گرفت ، نازنین با خنده دستهاش رو پس زد. ولی دستش روی زانو هاش باقی موند و نازنین هم اعتراضی نکرد. بعد، حین خوردن غذا بتدریج جلو تر رفت و کم کم رانهای نازنین را نوازش میداد و نازنین هم انگار دیگه شکایتی نداشت. وقتی دیدم زنم توی یه محیط عمومی داره دستمالی میشه و لذت می بره و یا حداقل مخالفت جدی با این کار نداره حسابی راست کردم. وقتی زمان ترک رستوران فرا رسید از روی حالت چهره نازنین برام به نظرم رسید راضی به رفتن نیست. انگار دوست داشت وقت بیشتری رو با بهرام بگذرونه. از رستوران که خارج شدند و رفتند من هم با فاصله پشت سرشون رفتم. وقتی وارد پارکینگ خلوت رستوران شدم ، جلو ماشین نازنین اونها رو دیدم. داشتند همدیگه رو می بوسیدند و این بار بوسه شون طولانی تر بود و مهم ترین نکته هم این بود که نازنین، زن من داشت باهاش همراهی می کرد. از دور دیدم که دست بهرام روی باسن زنم رفت و اون رو مالید و نازنین هم هیچ اعتراضی نکرد. رفتار نازنین توی خونه یه جوری شده بود که انگار زیاد حوصله ام را نداشت. اون شب عشق بازی ما برای اون رضایت بخش نبود و ارضا نشد. اما من خیلی زود آبم اومد. با وجود اینکه سایز کیرم کوچک نیست و در تمام این سالها برای زنم ایده آل بوده ، برای اولین بار این فکر مسموم توی سرم افتاده بود که شاید به اندازه ای که نازنین نیاز داره آلت بزرگی ندارم. بهرام و نازنین یک شنبه هفته بعد دوباره همدیگه رو دیدند. این بار ساعت ۱۰ صبح به صرف قهوه در همون کافه اولی که اون روز با من قرار داشت و یه دفعه سرو کله بهرام پیداش شده بود. زمان و مکان به موقع توسط شهره به من اطلاع داده شده بود. از اول هم توافق من برای همکاری با شهره این بود که بهرام نباید بدون اطلاع من ملاقاتی با نازنین داشته باشه. برام سخت بود که اون ساعت از شرکت بزنم بیرون ولی هر طوری بود خودم رو رسوندم. خوشبختانه شهره هماهنگی کرده بود و میز روی بالکن برای من مهیا بود. اون ساعت کافه خلوت و تقریباً خالی از مشتری بود. این بار دست بهرام برای مدتی زیادی روی قسمت بالای رانهای همسرم قرار گرفت. میتونستم ببینم این بار نازنین نسبت دستمالی های بهرام کاملاً بی تفاوت بود. نه تشویقش می کرد و نه مقاومتی در برابر این نوازش ها از خودش نشون میداد. انگار میخواست بگه که برام اهمیتی نداره. یا اصلاً متوجه نشدم چیکار داری باهام میکنی. این بار سرشون به همدیگه نزدیک تر بود و تموم مدت توی گوش همدیگه پچ پچ می کردند. بیشتر اوقات دست بهرام زیر میز و روی دامن زنم بود. نمی تونستم جزئیات رو ببینم. نمیدونستم که دستهاش الان داره کجا ها رو می ماله. نازنین چشمهاش رو بست و نفساش تند شد. میتونستم ببینم که سینه هاش در اثر نفس های عمیقی که می کشید بالا و پایین میره. دردی در سینه ام احساس کردم. به بهرام که کنترل زنم رو در دستش گرفته بود حسادت می کردم. آن شب وقتی به خونه رسیدم از نازنین در مورد اینکه یکشنبه اش رو چطور گذرونده سوال کردم اما اون مثل قبل اشاره ای به ملاقاتش با بهرام نکرد. در عوض سریع بحث رو عوض کرد و برد به سمت فیکس کردن برنامه خانوادگی پنج شنبه و جمعه. قبلاً درباره اینکه آخر هفته به ویلای پدر و مادر من در چالوس بریم با هم صحبت کرده بودیم. نظر بچه ها رو که پرسیدیم اونها هم مشتاق و موافق بودند. نازنین منو وا داشت که همون لحظه به پدرم زنگ بزنم و برنامه رو قطعی کنم. پدرم مطابق انتظار خیلی خوشحال شد. هم اون و هم مادرم عاشق نوه هاشون بودند و حالا من ، نازنین عزیزم و بچه ها قرار بود آخر هفته رو با اونها بگذرونیم. دوشنبه غروب که در حال رفتن  به خانه بودم متوجه شدم یک تماس از دست رفته روی موبایلم از شهره دارم. ماشین رو کناری نگه داشتم و بهش زنگ زدم. وقتی گوشی رو برداشت هیجان زده می نمود . بدون اینکه سلام کنه سریع گفت: -«چهارشنبه! بهرام نازنین رو برای شام می بره بیرون و بعدش اونو توی خونه شما میکنه!» -« چی؟ … چی؟» نابود شدم. اصلاً آمادگی نداشتم. نه به این زودی! وای خدای من. انگار نقشه شیطانی شهره داشت عملی می شد. خیلی زودتر از اونچه که فکرش رو کردم. -« البته قطعی قطعی نیست. اما بهرام فکر می کنه به اندازه کافی آماده اش کرده. خونه تون هم که اون شب مهیاست؟ درسته؟» -«نه ، نه! اشتباه می کنی! قرار شده روز چهارشنبه بعد از ظهر همه ما با هم بریم ویلای پدرم. پنجشنبه و جمعه هم آنجا هستیم.» «نازنین یه بهونه می تراشه و با شما نمیاد اونجا. به من اعتماد کن. اون الان آماده اس. من و تو باید با هم صحبت کنیم.» از شدت هیجان و استرس می لرزیدم. شهره، این زن شیطان چه بلایی داشت سرمون می آورد؟ نازنین اون شب و حتی روز بعدش که سه شنبه بود هیچ مخالفت و اشاره ای به برنامه آخر هفته و یا اینکه با ما به ویلا نمیاد نکرد. به نظرم رسید نظر شهره اشتباهه و به دلیل اینکه بهرام هنوز نتونسته نازنین رو به هم آغوشی با خودش و خیانت به من راضی کنه، قرار چهارشنبه شب اون دو تا کنسل میشه. به این فکر کردم که توی هفته بعد اونها احتمالاً قرار هایی توی کافه و رستوران می گذارند و باید به تماشا بنشینیم و ببینیم بهرام چطور می تونه از قدرت جادویی متقاعد سازی خودش برای اثر گذاری روی نازنین استفاده کنه. سه شنبه شب وقتی که داشتیم برای خواب آماده می شدیم ، این نازنین بود که پیشنهاد داد که سکس داشته باشیم. یه کمی غیر معمول بود. در هیچ شبی در هفته های اخیر اون پیشنهاد دهنده نبود. مخصوصاً روز سه شنبه که می دونستم روز شلوغی برای همسرم هست و برنامه باشگاه ورزشی اون روزش هم از بقیه روزهای هفته سنگین تر و بر اثر این تمرین ها، خسته تر از روزهای دیگه هست. آیا این سکس برای تسلی وجدانش بود؟ چون تصمیم گرفته، شب بعدش با کسی غیر از شوهرش سکس داشته باشه؟ نمی دونم ، شاید ته دلم دوست داشتم، همین دلیل این درخواست سکس زنم باشه. با خودم گفتم آیا ممکنه بر اثر القائات شهره فانتزی های مورد علاقه اون توی ذهن من هم شکل بگیره و کم کم رشد کنه؟ وقتی سکس شروع شد من دوباره، خیلی زود ارضا شدم. خیلی زودتر از اینکه اون حتی نزدیک به زمان ارضا شدنش شده باشه. عجیب اینجا بود که نازنین به من اطمینان داد که از سکسش با من لذت برده اما من میدونستم اینطور نیست. اخیراً ، این اتفاق که اونو توی سکسمون بدون اینکه ارضا بشه رها کنم یه چند باری پیش آمده بود. به حال و وضع همسرم در شب و روز بعد که احتمالاً بهرام رو میبینه فکر کردم. این سکس ناموفق حتماً احساس شهوت ، نا امیدی و نارضایتی رو در وجود نازنین شعله ور تر می کرد و ارضا نشدنش باعث میشد برای سکس با بهرام آماده تر باشه. داشتم با آتش بازی می کردم. انگار به صورت آگاهانه و یا نا آگاهانه خودم داشتم شرایطی رو فراهم میکردم که نتونه در برابر وسوسه های مداوم جنسی بهرام مقاومت کنه. صبح چهارشنبه اول صبح طبق معمول سر کارم رفتم. قرار بود نازنین بچه ها رو کمی زودتر از مدرسه شون برداره و وسایلی که قرار بود برای این دو روز با خودمون ببریم به ویلا رو جمع کنه و عصر که رسیدم خونه بلافاصله حرکت کنیم تا به ترافیک نخوریم. به نظرم رسید طبق برنامه اولیه کارها در حال انجام است. اما همه چیز وقتی ساعت ۱۱ نازنین به موبایلم زنگ زد واژگون شد. -«سلام عزیزم» -«سلام ، یه مشکلی پیش اومده!» قلبم به تپش افتاد. فهمیدم چی میخواد بگه. حتماً بهونه میخواست بیاره برای نیومدن. درست همونطور که شهره گفته بود. از قصد خیلی دیر اطلاع میداد که من فرصت فکر ، مخالفت یا حتی کنسلی برنامه رو نداشته باشم. خیلی حرفه ای رفتار کرده بود. ازش پرسیدم: « چه مشکلی پیش اومده؟» «مامانم! حالش خوب نیست. انگار فشار خونش بالا رفته. بهم زنگ و ازم خواست که امشب پیشش بمونم.» چه بهانه فوق العاده ای! عالی! از اونجا که نازنین مثل من تک فرزند بود گاهی لازم بود به پدر و مادرش رسیدگی کنه. پدر همسرم وکیل داگستری، بسیار متمول و مادر نازنین هم خانه دار و عاشق دختر یکی یکدونه اش بود. خوب اونها رو می شناختم. از نظر اونها هر کاری که دخترشون تصمیم به انجامش می گرفت درست و بی نقص بود. اونها اینقدر دوستش داشتن که اگر من با تلفن ثابت خونشون تماس می گرفتم بهونه ای بتراشن که نبودش رو توی اون لحظه توجیه کنند ، تا من شک نکنم. از اونجا که بهانه مربوط به مریضی مادرش بود طبیعتاً من و بچه ها کار زیادی نمی تونستیم انجام بدیم و چون از قبل رفتنمون به ویلای پدرم ، رو برنامه ریزی کرده بود خونه هم خالی و در اختیارش می بود. فکر همه چیز را کرده بود. با کمی غرولند گفتم: «اما ما قراره امروز غروب … » حرفم رو قطع کرد و گفت: «می دونم. متاسفم. شما بدون من برین. به بچه ها گفتیم و اگه نریم خیلی دلخور میشن. سعی می کنم خودم جمعه صبح بیام ویلا . اما معلوم نیست. بستگی به حال مامانم داره. وقتی می خواهید حرکت کنید من خونه هستم اما بعدش سریع باید برم.» با اکراه باهاش موافقت کردم. و برای مادرش آرزوی سلامتی کردم. بعدش به پدرم زنگ زدم. بهش گفتم که حال مادر نازنین خوب نیست و من و زنم باید امشب پیشش بمونیم. ازش خواهش کردم که بعد از ظهر که میخواد با مادرم از تهران به سمت چالوس حرکت کنند من بچه ها رو تا جلوی در خونه شون می رسونم تا اونها رو هم با خودش به ویلا ببره. همه چیز طبق نقشه شهره داشت پیش میرفت. بعد از کار، به خونه رفتم تا بچه ها و وسایل مون رو که نازنین توی دو تا چمدان کوچک جا داده بود بود بردارم. تمام تلاشم رو کردم که با وجود هیجان ناشی از اتفاقاتی که به سرعت در حال وقوع بود خونسرد و طبیعی باشم. وقتی نازنین رو توی خونه دیدیم. آروم و معمولی به نظر می رسید. خوب البته به غیر از گونه اش نظرم رسید کمی از هیجان قرمز شده و می درخشه. وقتی جلوی در خداحافظی می کردیم بغلش کردم و خودم رو به سینه هاش فشردم و عاشقانه لبهاش رو بوسیدم و اون رو توی خونه تنهاش گذاشتم تا مثلاْ خودش رو برای رفتن به خونه مامانش آماده کنه. بعد از ۴۵ دقیقه رانندگی بچه ها رو جلوی خونه پدرم رسوندم. توی ماشین با مادرم نشسته بود و منتظر ما بودند تا حرکت کنند. بچه ها عاشق پدربزرگ و مادربزرگشون بودن و همیشه توی ویلای اونها اونقدر پدرم واسشون سرگرمی فراهم می کرد که هیچوقت دوست نداشتند ، زود به خونه خودمون برگردن. لحظه ای که داشتم ازشون جدا می شدم نمی دونستم کدوممون بیشتر هیجان داشتیم. بچه هام که قراره دو روز رو خوش بگذرونن؟ یا من که داشتم بر می گشتم تا ببینم چه جوری یه مرد دیگه قراره زن منو جر بده؟ به سرعت به سمت خونه برگشتم. ماشین نازنین هنوز جلوی در پارک شده و و چراغ های اتاق خواب و حموم روشن بود. قلبم با فکر اینکه زنم داره خودشو برای دیدن معشوقش آماده میکنه تند تند می زد. دو ساعت بعد من و شهره در یکی از آلاچیق های یک رستوران سنتی، گرون، رومانتیک و با کلاس در شمال شهر نشسته بودیم. ماشین خودم رو توی یه پارکینگ گذاشته و با ماشین شهره به رستوران آمده بودیم. صاحب این رستوران از دوستان بهرام بود. تقریباً هیچ کدام از خانم های مشتری در این رستوران حجاب نداشته و لباس هایشان هم از شدت باز بودن و نمایان کردن قسمتهایی از بدنشان، قدری غیر معمول بود. شهره یک آلاچیق را برای من و خودش و دیگری را برای بهرام و نازنین از قبل رزرو کرده بود. شهره کنار من لم داده و خودش رو به من چسبونده بود. از گرمای تنش که به من می خورد تحریک شده بودم. آلاچیقی که ما داخلش بودیم طوری طراحی شده بود که دید خوب به بقیه آلاچیق ها داشت. نیم ساعت بعد از رسیدن من و شهره بهرام وارد رستوران شد. شهره زیر گوشم گفت: «خوشتیپ و جذابه . مگه نه ؟ امشب نازنین رو با همین تیپش شیفته خودش میکنه. جوری که نتونه بهش نه بگه.» چند دقیقه بعد وقتی نازنین وارد رستوران شد و به سمت بهرام رفت چشمهام از حدقه بیرون زد. اونقدر زیبا شده بود که نمی تونستم چشم ازش بردارم. شهره در حالی که از روی شلوار روی کیرم که حسابی بیدار شده بود دست می کشید گفت: «خدا ! ، این روزها، زنها ، چه کارها که برای دوست پسراشون نمی کنند.» زنم که چند ساعت پیش ازش جدا شده بودم به قدری تغییر کرده بود که به زحمت تونستم بشناسمش. اولین بار بود که این لباس رو توی تنش می دیدم. یک پیراهن بدون آستین که دامنش تا روی زانو بود به تن داشت. پاهای زیبایش را هم با یک جوراب شلواری نقره ای رنگ پوشانده بود. کفش پاشنه بلند قشنگی که من تا حالا اون روز ندیده بودم توی پاهایش بود که قدش را بلند تر نشان میداد. برای پوشاندن بازوان لختش هم یک مانتو تابستانی سبک جلو باز تنش بود که در حال حرکت با کنار رفتنش هر بار، قسمتی از شانه های لختش پدیدار میشد. آرایش موها و صورتش هم بی نظیر بود. زیباتر و دلربا تر از همیشه شده بود. موهای زیبایش که روی شانه هایش ریخته بود ظاهر سکسی تری به او داده بود. تا یک ساعت و نیم بعد شهره و من اونجا نشستیم  و در حالی که اون زوج زیبا رو تماشا می کردیم شام خوردیم. اونها شونه به شونه همدیگه اونجا نشسته بودند. می خوردند و می خندیدند. می تونستم دستهای بهرام رو که بازو ، شانه و حتی به گردنش دست میکشید رو ببینم. کمی بعد پر رو تر شد و دستش رو به زیر دامنش برد و روی پاهاش دست می کشید. نازنین هیچ مخالفتی از خودش نشون نمیداد. صحبت شون متوقف شد و چشم نازنین بسته شد. به نظرم رسید که نفس هاش عمیق تر شده.  می تونستم بازو و دست بهرام رو که داره تکون میخوره رو ببینم. شهره آهسته زیر گوشم گفت: « میدونی الان چی شد؟ داره انگشتش می کنه! زیر اون میز انگشتش الان روی کس زنت هست. می بینی؟ اون داره لذت میبره؟ زنت توی آسمون هاست. داره کیف میکنه. تو هم خوشت اومده، نه؟» با نگاه به صورت زیبای همسرم فهمیدم حق با شهره است. سر نازنین کمی به عقب خم شده بود و پاها را تا جایی که دامن پیراهنش بهش اجازه می داد از هم باز کرده بود. اما یه دفعه گارسونی که براشون یه قوری چای آورده بود سر و کله اش پیدا شد و اونها هم زود از هم جدا شدند. دستهای بهرام دوباره روی میز قرار گرفت و نازنین هم سعی کرد دامنش رو مرتب کنه و درست سر جایش بشینه و وانمود کنه که هیچ اتفاقی نیافتاده. بدون اینکه با همدیگه صحبت کنند چشمهاشون به همدیگه خیره شده بود. نازنین سرش رو جلو برد و توی گوش بهرام چیزی گفت و هر دو از سر جایشان بلند شدند. شهره بهم گفت: « وقتشه ما هم بریم.» لبخند زد و اضافه کرد: «بی غیرت من!» با ماشین شهره به خونه ما رفتیم. خونه ما ، یک آپارتمان بزرگ ۴ خوابه بود که یک اتاق خواب برای من و نازنین ، دو تا اتاق برای بچه ها و یک اتاق هم برای مهمان مورد استفاده قرار می گرفت. نور سالن پذیرایی کم بود و بوی عطری در فضا به مشام می رسید. به نظر می رسید که نازنین همه چیز رو برای گذراندن یه شب رمانتیک و خیانت به من فراهم کرده بود. از روزهای قبل که شهره در مورد این برنامه با من صحبت کرده بود برای اینکه در چنین موقعیتی جایی برای پنهان شدن داشته باشیم برنامه ریزی کرده بودم. در سالن پذیرایی یک فرورفتگی در دیوار خانه بود که توسط سازنده ساختمان در آنجا، یک کمد به مساحت تقریباً ۵ متر مربع با در کشویی که روی درهایش آینه های بزرگ قدی نصب شده و از بیرون قفل می شد قرار گرفته بود. انقدر بزرگ بود که میشد داخلش رفت و از قفسه هایی که در سه طرف اون نصب شده بود چیزهایی برداشت. این کمد فقط چند متر از کاناپه بزرگمون در پذیرایی فاصله داشت. چند باری پیش اومده بود که قفل در این کمد گیر کرده و من با گرفتاری و یک بار هم با کمک قفل ساز بازش کرده بودم. برای برنامه امشب، چفت کوچکی از داخل کمد پیچ کردم تا اگر نازنین بعد از ورود به خونه بر حسب اتفاق چیزی خواست از داخل کمد برداره فکر کنه که باز هم قفل در گیر کرده و نتونه من و شهره رو در حالی که اونجا پنهان شده بودیم ببینه. اون داخل جا به اندازه کافی بود که من و شهره به راحتی و بدون اینکه دیده بشیم بتونیم تمام اتفاقاتی که توی پذیرایی میافته رو از شکاف در ببینیم و چون داخل کمد تاریک و پذیرایی روشن بود دیده نشیم. نقشه بی نظیری به نظر می رسید. اگر خوش شانس بودیم و اونها توی پذیرایی می موندن که ایده آل بود. اگر هم به اتاق خواب می رفتن هم باید از کمد بیرون می اومدیم تا ببیینم چه اتفاقی اونجا می افته. شهره به ساعت مچی خودش نگاه کرد، لبخندی زد و گفت: « زیاد وقت نداریم. ببین میتونی منو از اون تو ببینی؟» من رفتم داخل کمد و درش رو بستم و شهره روی کاناپه نشست. مانتویش رو از تنش در آورد و سه تا از دکمه های بلوزش رو هم باز کرد تا سوتینش نمایان شد. یکی از سینه هاش رو از توی سوتین درآورد و بهم لبخند زد. ازم پرسید: « چیزی می بینی؟» بعد ساپورتش رو بالا کشید تا تپلی کسش معلوم بشه. سرش رو به عقب برد و به پشتی کاناپه چسباند. چشمانش را بست و با دست راست شروع به مالیدن کسش از روی لباس کرد. با دست چپ هم سینه ای رو که بیرون آورده بود رو می مالید. بعد از دو دقیقه چشمهاش رو باز کرد و دوباره بهم لبخند زد. از من پرسید: « خوب دیده میشه؟» در کمد رو باز کردم و در حالی که با لبخند به داخل دعوتش می کردم سرم رو به علامت تایید تکون دادم. ازش پرسیدم: «تو چطور؟ می تونستی من رو ببینی؟» «نه. اونا نمی تونند متوجه بشن ما کجا قایم شدیم.» شهره کیف و مانتوش رو برداشت و با من به داخل کمد اومد. توی تاریکی روی سکوی چوبی که اونجا قرار داشت نشسته بودیم. از فرط دلهره و اضطراب درد مبهمی رو در شکمم حس می کردم. شهره گفت: « چه حالی داری؟ انتظار اینکه نازنین رو ببینی که قراره دوباره با بهرام سکس داشته باشه؟ خوشبختانه این بار سوار ماشین نیستیم و لازم نیست از اینکه ممکنه ما رو به کشتن بدی نگران باشیم.» نیم ساعت بعد که برای من به اندازه ساعتها طول کشید صدای چرخش کلید رو روی در ورودی شنیدیم. بعد، صدای صحبتهای مبهمی جلو ورودی آپارتمان به گوش رسید. صدای بستن در ورودی و خنده نخودی نازنین و صدای پا روی پارکت ورودی به گوش رسید. زوج خیانتکار وارد شدند. حالا میتونستم صداشون رو واضح بشنوم. ته دلم یه ذره امیدوار بودم معجزه ای رخ بده. یعنی میشد نازنین فقط یه چای با بهرام بخوره و وقتی که اون ازش سکس میخواد بگه که دوستی شون فقط یه معاشرت ساده اس و به شوهرش که من باشم وفادار می مونه؟ اینجوری تموم نقشه ها و برنامه های شهره نقش بر آب میشد. چه قدر ساده اندیش بودم! با اون آرایش زیبایی که روی صورت نازنین دیده بودم و اینکه آن همه به لباس رسیدگی کرده بود و همینطور دروغ هایی که برای بودن با بهرام بهم گفته بود این احتمال خیلی بعید به نظر می رسید. با وجود اینکه از جایی که بودم دیده نمی شدند صداشون رو میشد واضح شنید. نازنین گفت: «ازت ممنونم بابت این بعد از ظهر قشنگی که باهم داشتیم. مدتها بود که اینقدر بهم خوش نگذشته و نخندیده بودم. » بهرام با لحن معنی داری جواب داد : « امیدوارم که خیلی خسته ات نکرده باشم نازی جان! امشب ، خیلی کار داریم!» نازی؟؟! همسرم همیشه ازم می خواست نازنین صداش کنم نه نازی! اصلاْ بدش میومد کسی بهش بگه نازی. خیلی برای من عجیب بود اجازه داده بهرام اینطور صداش کنه. کاملاً مطمئن بودم هیچ کدام از دوستان و فامیل هم نازی صداش نمی کردند. چطور چنین چیزی امکان داشت؟ شنیدم همسرم خندید و بهش جواب داد: -«خیلی بیشعوری! قهوه میخوری درست کنم؟» بهرام هم با خنده گفت: -«برای شروع بد نیست!» -«پس من میرم قهوه …» اما نتونست جمله اش رو کامل کنه. همچنان نمی شد آنها را ببینم. چکار داشتن میکردن؟ می بوسیدند؟ بغلش کرده بود؟ بعد صدای زنم رو که نفس نفس میزد رو شنیدم. -«آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه…» نوشته: بهروز
    • poria
      نیاز همسرم به سکس - 2 این نوشته بخش دوم از ترجمه یک داستان بسیار طولانی به زبان انگلیسی است. اسامی و مکان ها تغییر داده شده و برخی از اتفاقات و شخصیت های فرعی داستان حذف شده اند. در صورت استقبال خوانندگان ترجمه ادامه خواهد یافت. نام داستان اصلی برای دانلود، پس از ارائه آخرین قسمت اعلام می شود. شش ماه از آن شب عجیب و غریب گذشت. همون شبی که شوهر همکارم شهره جلوی من و توی ماشین خودم با زنم سکس کرده بود. دلهره حامله بودن یا نبودن نازنین وقتی هفته بعدش پریود شد از بین رفت و هر دو ما نفس راحتی کشیدیم. در تمام سالهای زندگی مشترک هیچوقت به اینکه ممکنه نازنین به من وفادار نباشه شکی به دلم راه پیدا نکرده بود. ما دو تا بچه نوجوان داشتیم و زندگی آرامی رو تا اون موقع تجربه کرده بودیم. اگر در تمام این سالها کسی از من می پرسید بدترین اتفاقی که ممکنه زندگی مشترکم رو تهدید کنه چیه؟ ، خیانت جنسی همسرم هرگز بین گزینه هایی که ممکنه به فکرم برسه نبود. به همین دلیل هر روز به خودم می گفتم حادثه اون شب فقط یه تصادف بوده و عشق ما اینقدر محکم هست که نمی تونه با یه همچین نسیمی خدشه ای بهش وارد بشه. اما تغییراتی که در زندگی یکنواخت مون بوجود اومده بود غیر قابل انکار بود. تا یک ماه بعد از اون اتفاق من و نازنین شب و روز توی بغل هم بودیم و با همدیگه سکس داشتیم. هر دو سعی می کردیم بیشتر به هم محبت کنیم و کیفیت سکسمون بهتر و مشخصاً زمان هم آغوشی هامون طولانی تر شده بود. انگار اینطوری هر دو ما می خواستیم تلاش کنیم اون حادثه هر چه زودتر از ذهنمون پاک بشه. حتی بچه ها هم متوجه بهبود روابط پدر و مادرشان شده بودند که البته امیدوار بودم هیچ وقت نفهمند دلیل واقعی اون چی بوده است. یک نوع رقابتی بین ما برای ابراز عشق و علاقه ایجاد شده بود که قبلا به این شکل وجود نداشت. در این شش ماه که از اون اتفاق گذشته بود هر دوی ما منظم باشگاه می رفتیم و خیلی بیشتر ورزش می‌کردیم و تندرست و سالم‌تر شده بودیم. اون پس از سالها دوباره رفتن به کلاس پیانو رو از سر گرفته بود. ورزش منظم باعث شده بود که به وضوح هیکل زنم سکسی تر و جذاب تر بشه. نازنین کلاس فیتنس می رفت و از آخرین چربی هایی که بعد از زایمان دوم توی شکمش باقی مونده بود الان دیگه اثری نبود. حالا با جدی گرفتن برنامه های باشگاه، بدن همسر خوشگلم یه ساعت شنی کامل شده بود که البته در این میان بهترین اتفاق شکیل تر شدن باسنش بود. اگرچه از زمان اون سکس عجیب، یک بار برحسب اتفاق بهرام و شهره را در خیابان دیده بودیم و همینطور خودم شهره را تقریباٌ هر روز در محل کار می دیدم اما هیچ کدوممون اشاره ای به اون اتفاق نمی کردیم و خودم امیدوار بودم در عمرم، هیچ وقت دیگه توی چنین موقعیتی قرار نگیرم. شاید به این خاطر که از یادآوری اون خجالت می کشیدم و شاید به این دلیل که اولویتم این بود که از ازدواج و زندگی مشترکم محافظت کنم. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه اون روز لعنتی رسید. بعد از یک جلسه کاری شهره گفت که امروز ماشینش تعمیرگاه هست، شوهرش هم به سفر کاری رفته و از من پرسید که بعد از کار می تونم برسونمش؟ من هم موافقت کردم. ساعت ۴ بود که از شرکت بیرون رفتیم. در مسیر منو به قهوه دعوت کرد و اینطوری بود که با هم به یک کافه رفتیم. چند دقیقه ای در مورد کارهای شرکت صحبت کردیم شهره از نازنین پرسید. بهش در مورد برنامه باشگاه ورزشی و کلاس پیانو و حال خوب این روزهای اون گفتم. به من نزدیک شد و دستم رو در دستش گرفت. نگاهم روی لاک قرمز زیبایی به ناخن های مرتبش زده بود جلب شد. با اینکه کمی کوتاه تر از همسرم بود میشد گفت زن زیبایی هست. از نازنین تپل تر بود اما نمی شد بهش گفت چاق. شهره موهاش قهوه ای و چشمانش سیاه و پوستش از همسرم سفید تر بود. مانتو بدون دکمه ای به تن داشت و یقه بلوزش زیادی باز بود. طوری که بخشی از سوتین سفید و چاک بین سینه هاش رو میتونستم ببینم. بهم گفت: -«مدتی میشه توی شرکت خودت رو از من قایم میکنی، درست فهمیدم؟ نازنین هم به من زنگ نمیزنه. یک ماه پیش به موبایلش زنگ زدم اما گوشی رو برنداشت و بعدش هم بهم زنگ نزد. میدونی؟ لزومی نداره. لازم نیست خودتون رو از من قایم کنید. راز کوچولومون بین خودمون میمونه. در ضمن من و بهرام هیچوقت شما رو برای کاری که دوست نداشته باشین تحت فشار نمی گذاریم ، اینو میدونی؟» -«دلیلش این نیست. یه کمی سرم شلوغه و کارهای بخش من توی شرکت قدری زیاد شده. نازنین هم با کلاس های پیانو و سه چهار روز در هفته باشگاه حسابی خودش رو مشغول کرده. تازه مادر دو تا بچه بودن هم یه کار تمام وقته!» تلاش مسخره ای بود. خودم هم می دونستم که این ها دلیل فاصله گرفتن مون از اون نیست. -«البته که همینطوره. شما دو تا اینقدر سرتون شلوغه که نمیشه یه لحظه هم به اون شب فکر کنید. اینطور نیست؟» اون خندید و من از خجالت مثل یک پسربچه که در مورد اندام خصوصی اش ازش سوال کرده باشند قرمز شدم. بعد ادامه داد: -«من و بهرام خیلی در مورد اون شب که با هم بودیم حرف می زنیم. شب خیلی خوبی بود. خیلی به همه مون خوش گذشت.» چشمهاش به چشمهام خیره شده و بود و من به سختی سعی کردم نگاهم رو ازش برگردونم. -«همیشه صحبت من و بهرام اینطور تموم میشه که شاید بهتر باشه یه مهمونی دیگه هم با شما دو تا داشته باشیم.» با لبخند بهش گفتم: -«اما من و نازنین فکر می کنیم همون یه مهمونی که با تو و شوهرت رفتیم برای هفت پشتمون بسه!» انگار شهره میتونست چیزی رو که من سعی می کردم پنهان کنم رو احساس کنه. ادامه داد: -«شما دوتا فوق العاده بودید. اصلاْ فکر نمی کردیم تا اونجا پیش برید. برای ما خیلی هیجان انگیز بود.» دوباره به چشماش نگاه کردم. دوست داشتم بیشتر در این مورد که چه فکری درباره ما می کردند بدونم. «بهرام فکر می کرد همین که دستش رو روی پاهای نازنین بذاره، تو، ماشین رو نگه می داری و میاریش پیش خودت روی صندلی جلو. البته ستاره اون شب نازنین بود. اون خودش رو خیلی زودتر از اونچه فکر می کردم وا داد و تسلیم کرد.» این حرفش من رو یه کمی عصبانی کرد. شهره متوجه شد. چون دستم رو دوباره توی دستش فشار داد و گفت: -«نمی خواستم ناراحتت کنم. اما واقعیت اینه که اون مقاومت زیادی از خودش نشون نداد. حتماً خودت هم اینو متوجه شدی.» بله. من هم همین طور فکر می کردم. اما برای اعتراف به این موضوع آمادگی نداشتم. حس میکردم با این تایید این حرف شهره، در واقع دارم با صدای بلند اعلام می کنم که زنی که عاشقش هستم در اصل یه جنده است. -«و در مورد تو. به نظرم اگه ناراحت نمیشی باید بگم بی غیرتی توی ذاتت هست. و تو نمی تونی با چیزی که در درونت هست بجنگی. در حالی که به وضوح داشتی میدیدی که چه اتفاق داره میافته تو برای محافظت از زنت حتی یه انگشتت رو هم بلند نکردی. باور کنی یا نه، قرار بود که اگه یه مخالفت کمی هم از تو ببینیم و یا حتی با بلند کردن یه انگشتت بهرام دیگه به کارش ادامه نده. من و بهرام توی این سالها که باهم هستیم برای اینکه به همدیگه لذت بیشتری بدهیم توی ایران و خارج از کشور ماجراجویی هایی جنسی زیادی رو با هم داشتیم که اصلاً نمیتونی تصورش رو بکنی. اما برای خودمون اصولی و قوانینی داریم. مهمترین اونها هم اینه که هیچوقت و هیچوقت در صورت عدم رضایت کامل طرف مقابل مون، کاری نمی کنیم.» عصبانیتم زیادتر شد. این بار، از خودم عصبانی بودم. چرا واکنشی نشون نداده بودم؟ شهره راست می گفت. اون با لبخند ادامه داد: -« حتی وقتی که دیدی بهرام داره جلوی روی تو توی کس زنت ارضا میشه و آبش رو می ریزه هم چیزی نگفتی، عزیزم! و اینم واقعیت داره که وقتی همه اینها رو دیدی و من هم در دسترس تو بودم سعی نکردی بخاطر تلافی هم شده منو بکنی! نه؟» برای اینکه از خودم دفاع کنم پرسیدم: -«اگه می خواستم، بهم اجازه میدادی اون موقع بکنمت؟ » -«البته که نه! من تک پرم، عزیز من! دیگه سالهاست که من فقط با بهرام سکس کامل دارم. با وجود اینکه ما دو تا ماجراهای سکسی زیادی با دیگران تجربه کردیم و میکنیم اما فقط یه کیر هست که دوست دارم منو بکنه. فقط کیر بهرامه که منو وابسته خودش کرده. کیرهای دیگه هر چقدر هم خاص باشند برام اهمیتی ندارن.» دستش رو نوازش کردم و بهش لبخند زدم اما ساکت بودم. اون ادامه داد: -«می دونی فتیش چیه؟ هر کسی حتماً تو زندگیش یکی داره. اون یک چیز یا موضوع هست که مثل خوره توی ذهنت نفوذ می کنه. شاید بشه گفت یه جور مریضی هست. میتونه آدم رو روانی کنه. به اون چیز ، موضوع یا موقعیت که باعث برانگیختگی جنسی و حتی ارضای جنسی می‌شه میگن فتیش. وقتی اونو بخواهی داشته باشی، تمام هدفت میشه اون، تا ارضا بشی. سبک بشی. همونطور که برای نازنین هم توضیح دادم و حتماْ بهت گفته من یه فتیش جنسی دارم. میدونی فتیش من چیه؟» به چشمهاش نگاه کردم. میدونستم قراره چی بگه. -«من وقتی کامل ارضا میشم که ببینم بهرام یه زن شوهر دار رو جلوی چشم شوهرش میکنه و آبش رو توی کس اون میریزه.» -« اعتراف می کنم تمام تلاشم رو می کنم که بهرام رو بیشتر و بیشتر توی یه همچین موقعیتی قرار بدم. وقتی که یه همچین اتفاقی بیفته تا نهایت تحریک می شم و باید هر چه زودتر بعدش با بهرام سکس کنم.» از تصور سکس شهره و بهرام توی خونه شون درست بعد از اینکه اون شب پیاده شون کردیم سرم گیج رفت. اینکه دلیل تحریک اونها تصاحب کامل غیر منتظره نازنین عزیزم بوده منو حیران کرده بود. شهره پرسید: -«یه چیزی رو بهم بگو بعد از اون شب سکس شما چطوره؟» آهسته گفتم: -«خوبه. اگر بخوام صادق باشم باید بگم فوق العاده است. خیلی عالی» -«اما بعد از گذشت شش ماه ، دوباره زنت یک کمی سرد شده اینطور نیست؟» من جوابی ندادم. درست می گفت. توی چند هفته اخیر سردی اون رو حس کرده بودم. به تازگی یک سری سوء تفاهم ها و بگو و مگو بین من و نازنین پیش اومده بود. حالا که فکرش میکردم شاید همین سردی دلیل تنش بین من و نازنین توی روزهای اخیر بود. شهره صندلیش رو نزدیک تر آورد لحن صداش رو سکسی کرد آهسته زیر گوشم گفت : -«تو اون شب وقتی خونه رسیدی نازنین رو کردی؟ درسته؟ حس فوق العاده ای نبود؟ اینکه زن خوشگلت رو درست بعد از اینکه با بهرام نزدیکی کرده بکنیش؟ کردن کس پر از آبش خوب بود؟» دوباره جوابی ندادم. اما با بیاد آوردن این موضوع کیرم راست شده بود. دوست نداشتم به درست بودن حرفهایش اعتراف کنم. در حالی که دستم همچنان توی دست شهره بود و نوازشش می کرد آهسته توی گوشم زمزمه می کرد. هنوز یادم بود. اون لحظه که خودم رو وارد کس نازنین کردم. در حالی که میدونستم یک ساعت قبل با آب منی یه مرد دیگه پر شده. اینکه می دیدم هنوز کسش از شدت تلمبه هایی که یه مرد دیگه اون تو زده قرمز هست. -«دوست داری زنت رو دوباره توی اون حال ببینی ، نه؟» دست و پام رو گم کرده بودم به خودم اومدم و پرسیدم: = «ببخشید ؟ چی ؟» -«بی غیرت من ! داشتم بهت میگفتم که تو دوست داری دوباره اون کار رو تکرار کنیم؟» با لحن قاطعانه ای گفتم: -«البته که نه! همون یکبار بود و تموم شد. همون هم اشتباه بود.» در حالی که با ناباوری بهم نگاه میکرد گفت: -«واقعاً ؟» به نظر می رسید شهره میتونست ذهنم رو بخونه. برای اولین بار داشتم به این فکر کردم که شاید اون درست میگه. شاید من هم از عمق وجودم همین رو می خواستم. وگرنه چرا الان کیرم راست شده بود؟ سرم رو به پایین انداختم. و جوابی ندادم. حالا دیگه درست نمی دونستم دقیقاً چی می خواهم. -«خجالت زده نباش. تو تنها کسی نیستی که توی این دنیا این حس رو داری.» هنوز دستهام توی دستش بود دستش رو جلو آورد و از روی شلوار کیرم رو لمس کرد و لبخندی چهره اش رو پر کرد. انگار بجای زبانم از کیرم پاسخ سوال خود رو دریافت کرده بود چون دیگه سوالش رو تکرار نکرد. از خجالت سعی می کردم بهش نگاه نکنم. -« اگه بدونی چه تعداد از مردها دوست دارند، سکس زن یا دوست دخترشون رو با یک مرد دیگه ببینن تعجب می کنی. فقط باید توی اون موقعیت قرار بگیرن. البته تعداد بیشتری زن های شوهر دار و دوست دختر ها هم هستند که تمایل دارند اگر موقعیت مناسبی پیش بیاد یه کیر بهتر از دوست پسر یا شوهرشون اونها رو بکنه. این کار به خودی خود لذت بخشه. یه غریزه است که از زمان انسان های اولیه توی وجود ما آدم ها باقی مونده و روابط اجتماعی جامعه جدید اونو سرکوب میکنه.» چند لحظه مکث کرد و ادامه داد: -«و بیشتر تعجب میکنی اگه بهت بگم با چشم خودم چه کسانی رو دیدم که این کار رو انجام میدن. آدم هایی که تو خوب اونها رو می شناسی. توی محل کار خودمون، توی محله خودمون، بین آشناها و شاید همسایه ها. البته شاید همشون به اندازه تو و نازنین مشتاق نباشند اما علاقه یا فانتزی در این باره دارن. من و بهرام هم موفقیت های زیادی در پیدا کردن اونها داشتیم! » مات و مبهوت شده بودم. این زن و شوهر عجب موجوداتی بودند. دوباره به چشمهاش نگاه کردم. به این فکر کردم که بهرام با زن کدوم یکی از دوستهای مشترکمون نزدیکی داشته؟ بعد با لحنی که انگار که توی یکی از جلسات کاری شرکت صحبت می کنه گفت: -«خب، حالا بیا از بحث کوچیکمون نتیجه بگیریم. تو دوست داری که نازنین و بهرام دوباره با هم باشن. درسته؟ » من سرم رو پایین آوردم و چشمهام رو بستم. مخالفت نکردم. این خودش یه جور تایید بود. -«اما فکر نمی کنی که نازنین با این کار موافق باشه. و نگران هستی که زنت فکر کنه تو یه منحرف عوضی هستی. اینطوریه؟» سرم رو تکون دادم. انگار از حرفهاش مسخ شده بودم. از خودم تعجب می کردم که چه جوری تحت تاثیر حرفهای شهره قرار گرفتم. انگار منو با دستها و نگاهش طلسم کرده بود. -«و ته دلت بدت نمیاد شرایطی فراهم بشه که یه بار دیگه اون اتفاق تصادفی دفعه پیش تکرار بشه. بدون اینکه نازنین بدونه تو نقشی در اون کار داری.» تمام جراتم رو جمع کردم و سرانجام زمزمه کردم: -«شاید!» -«حالا سوال من اینه که چقدر خودت برای متقاعد کردنش نازنین همکاری می کنی؟» با تندی بهش نگاه کردم و گفتم: -«منظورت چیه؟» -«بیا یه قهوه دیگه سفارش بدیم و صحبت کنیم . من یه فکری دارم.» شش روز بعد من و شهره توی بالکن یک کافه دیگه که صاحبش از دوستان اون بود نشسته بودیم. میز ما روی بالکن کافی شاپ جایی قرار داشت که تمام سالن پایین دیده میشد و به دلیل گل و گیاه هایی که اطراف میزمون بود بدون جلب توجه دید کاملی به همه میزهای سالن پائین داشت. در گوشه دنجی از سالن روی یکی از همین میزها همسر دوست داشتنی و بی گناه من نشسته بود و بی صبرانه در انتظار رسیدن من بود. هر چند دقیقه یکبار به ساعتش نگاه می کرد و چشمش به خیابان بود. یواش از شهره پرسیدم: -چقدر باید منتظر بمونم؟ -شهره در حالی که با موبایلش در حال چت کردن بود گفت:     ۵ دقیقه دیگه.     نازنین بیشتر قهوه اش رو نوشیده بود و در حالی که برای چندمین بار به ساعتش نگاه میکرد آخرین جرعه را از فنجانش نوشید. بعد گارسون را که از کنارش می گذشت صدا زد و چیز دیگری سفارش داد. ۵ دقیقه بعد موبایلم رو برداشتم و رفتم روی بالکن و بهش زنگ زدم.     -«سلام عزیزم کجایی؟ دیر کردی.»     -«ببخشید کاری پیش اومد. رفتم بیرون از شرکت. توی راه هستم که بیام پیش تو. خیلی متاسفم عزیزم . اینجا تصادف شده و راه بسته است. بدجور توی ترافیک گیر کردم. بعید میدونم تا دو ساعت دیگه بتونم برسم پیشت. به نظرم بهتره چیزی بخوری و بری خونه.»     -«اما بهم گفتی امروز دوتایی یه قرار عاشقانه توی این کافی شاپ داریم. خودت گفتی از سر کار مستقیم میای اینجا. من یه لباس قشنگ پوشیدم. آرایش کردم و موهام …»     نزدیک بود گریه اش بگیره. دلم درد گرفت. من هیچ وقت اینقدر بی ملاحظه نبودم. این شهره عوضی منو به این کار واداشته بود.     -«می دونم. خیلی متاسفم. می شه باشه برای یه وقت دیگه؟ لطفاْ؟»     مشخص بود که بدجوری توی ذوقش خورده. اما بعد از اینکه یه کمی دیگه باهاش صحبت کردم آروم شد و با گفتن یه دوستت دارم به همدیگه تلفن رو قطع کردیم. وقتی سر جام کنار شهره برگشتم و نازنین رو از اون بالا دیدم مشخص بود که توی چند دقیقه از یه زن سکسی و بی قرار و خوشحال به یه خانم ناراحت و غمگین و ناامید تبدیل شده. تلفنش رو روی میز گذاشت و با فنجون نوشیدنی جدیدی که گارسون براش آورده بود شروع به بازی کرد. خودش رو مشغول می کرد. کمتر از یک دقیقه بعد یک مرد خوشتیپ و جذاب وارد کافی شاپ شد. کمی مکث کرد و به میزهایی که تقریباً همشون پر بودند نگاه کرد و یکدفعه لبخندی چهره ا ش رو پر کرد و مستقیم به سمت میز همسرم رفت. بهرام بود. دستش رو روی شونه نازنین گذاشت و اون برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. بلافاصله اونو شناخت. حالت صورتش آمیخته ای از تعجب و معذب بودن را نشان میداد. بهرام در حالی که لبخند میزد شروع به صحبت کرد. بعد خم شد و دست زنم را گرفت و بوسه ای بر آن زد. نمیتونستم از اون فاصله متوجه بشم چه صحبتهایی رد و بدل میشه. نازنین به نظر وحشت زده می رسید. بهرام به ساعتش نگاه کرد و دوباره به صحبت هایش ادامه داد. بعد دیدم حالت چهره نازنین تعییر کرد و خندید . بهرام هم همینطور. نازنین سرش رو به علامت موافقت تکون داد و بهرام هم روی صندلی کنارش نشست و گرم صحبت شدند. بهرام گارسون رو صدا کرد و چیزی سفارش داد. در این بین شهره دستم رو توی دستهاش گرفته و از تماشای صحنه روبرو بود لذت می برد. صحبت شون ادامه پیدا کرد و به نظر می رسید بهرام سعی میکنه چیزهای بامزه ای تعریف کنه و نازنین و به خنده بندازه. نازنین هم چیزی گفت در حالی که می خندید با دست روی شونه بهرام زد. لحظه به لحظه با اون راحت تر می شد. بعد دیدیم همینطور که صحبت می کردند بهرام دست نازنین رو توی دستهاش گرفت. نازنین دستش رو به صورت غریزی عقب کشید و از توی دستهاش در آورد. اما وقتی صحبت ها ادامه پیدا کرد و بهرام دوباره تلاش کرد این بار نازنین دیگه مخالفتی نکرد. بدین ترتیب تا حدود ۲۰ دقیقه بعد دستهاشون توی دست یکدیگر بود. دوباره بهرام به ساعتش نگاه کرد و به نظر می رسید که میخواد اونجا رو ترک کنه. با هم بلند شدند و به سمت صندوق رفتند. متوجه شدم نازنین توی کیفش به دنبال چیزی میگرده. همونطور که نزدیک صندوق کنار بهرام ایستاده بود دفترچه یادداشت کوچکش رو از توی کیفش بیرون آورد و چیزی توش یادداشت کرد و دوباره داخل کیفش گذاشت. بهرام صورتحساب میزشان را پرداخت کرد. وقتی از کافه بیرون رفتند با هم خداحافظی کردند. اما قبل از جدا شدن حرکتی رو دیدم که دوباره قلبم رو به تپش انداخت. اونجا، بهرام خم شد و بوسه ای روی لبهای نازنین زد. نازنین مبهوت به نظر می رسید چند لحظه ای در چشمان هم خیره شده و بعد از هم جدا شدند و هر کدام به سمتی رفتند. نوشته: بهروز
    • poria
      اولین سکس سه نفره منو همسرم نسترن   من جواد هستم ۴۳ سالمه و خانمم نسترن ۳۸ سالشه و ۱۲ ساله که ازدواج کردیم ، من خیلی به سکس و فانتزیایی سکسی علاقه دارم و بیشتر داستانها رو خوندم و دوست داشتم براتون از تجربه سکسی که برای منو نسترن پیش اومد داستان بنویسم ، البته اینم بگم من نویسنده خوبی نیستم و فقط اتفاقاتی که افتاده رو براتون می نویسم. چند ماهی بود که تو سکس با نسترن ۰حرف از نفر سوم میزدیم و همش بهش میگفتم دوست داشتم الان یکی دیگه هم اینجا بود سه نفری سکس می کردیم ، یبار که داشت برام ساک میزد گفتم الان اگه دوتا کیر دستت بود چه حالی می کردیا ، که اونم با خنده گفت اره خیلی و شروع کرد تخمامو لیس زدن خوردن و منم ادامه دادم الان یه کیر دیگه بود چی کارش می کردی اونم گفت دوست داری ببینی منم گفتم اره خیلی زیاد که اونم شروع کرد با اب دهنش کل تخما و کیرم خیس کرد جوری ساک میزد که تاحالا نزده بود و اب از لب و دهنش اویزون شده بود ، سرشو دودستی اوردم جلو صورتم گفتم چته چرا وحشی شدی همونجور که اب از دهنش می ریخت گفت مگه خودت نخواستی ، منم گفتم واقعا دوست داری تجربه کنی که بدون جواب دوباره رفت سر وقت کیرمو انقدر محکم و حشری خورد تا ابم اومد و همه ابمو خورد و بازم کیرمو ول نمی کرد و سرشو گذاشته بود رو شکمم و با سرکیرم بازی می کرد.یه چند دقیقه همونجوری ادامه داد منم دوباره کیرم راست شدو گفتم نوبت منه ، بعد خوابوندمش و شروع کردم به خوردن کصش و بهش می گفتم اخ که چه حالی میداد الان یکیم بود که کیرش تو دهنت بود براش ساک میزدی ، نسترن هم چشاشو بسته بود و فقط ناله می کرد چند دقیقه بعد شروع کردم به کردنش و موقع تلمبه زدن هی راجع به یه کیر دیگه حرف می زدم که یهو نسترن گفت اگه راست میگی بر دار بیار تا ببینم راست میگی منم گفتم تو دوست داری اونم با چشمای نیمه باز و شهوتی گفت اره دوست دارم لعنتی مگه میشه دوست نداشته باشم اصلا مگه میشه دوست نداشت به شرطی که تو راضی باشی منم گفتم منم دوست دارم تجربه کنم و تو همین حرفا ابم اومدو همشو ریختم تو کص نسترن افتادم رو تخت نسترن چرخید سمت من و در حالیکه با نوک سینم بازی می کرد گفت یعنی واقعا تو دوست داری یکی دیکه منو بکنه گفتم اره ولی همیشه نفر سوم مرد نیستا شایدم زن باشه اونوقت تو ناراحت نمیشی، یکم فکر کرد گفت مثلا کی ، گفتم چه میدونم هر کی مگه فرقی می کنی گفت اره اگر مجرد باشه نمیشه باید متاهل باشه و منم بشناسمش گفتم باشه حالا همینجوری گفتم ، خلاصه چند وقتی گذشت و عید شد و رفتیم شمال یه ویلای نقلی تو شیرگاه تو شهرک . دختر عمه زنم هم که چند وقتی بود از شوهرش طلاق گرفته بود همراه ما بود با پسر دختر خاله مادر خانمم کا مجرد بود . دخترعمه خانم اسمش ندا ۴۵ سالش و پسره هم اسمش بهزاد و ۳ث سالشه خلاصه صبح روز اول عید بود که داشتم جلوی ویلا باغچه رو تمیز میکردم دیدم ندا با یه استکان چای اومد پیش منو احوال پرسی و اینم بگم که ندا یکم شیطونه و با من خیلی شوخی می کنه و راحته کلا و احساس می کنم رو منم حس داره و از نگاهش متوجه میشم ، شروع به صحبت کردیم اونم شروع کرد شوخیو که نسترن بیچاره احتمالا تا ظهر خوابه گفتم چرا گفت خوب معلومه دیشب چه بلایی سرش اوردی دیگه حتما تا صبح بیدار نگه داشتی و شیطونی کردین منم گفتم ای بابا مگه شما قبلا نمی کردین گفت چرا ولی بعد از طلاق دیگه نمیشه ، گفت نمیشه دیگه به کسی اعتماد کرد ، ولی فکر کنم شما تا پوست نسترن رو نکنی ول کنش نیستی و دوتایی خندیدم و گفتم دوست داشتی جای نسترن بودی ، یهو نگام کرد و گفت من از خدامه و گفتم یعنی الان پایه ای و دوست داری گفت اگه تو بخوای اره من حرفی ندارم ولی نسترن بفهمه چی گفتم اون با من به راهش میارم ، ندا رفت منم کارم تموم شد و رفتم داخل و صبحانه رو آماده کردم و رفتم نسترن و بهزاد رو بیدار کردم گفتم من میرم نون بگیرم توهم پاشو دوش بگیر تا من بیام، تو راه رفتن دیدم ندا پیاده با لباس ورزشی داره قدم میزنه صداش کردم گفتم کجا گفت هیچی دارم ورزش میکنم میرم تا سر جاده ، گفتم حالا بیا با هم بریم بعد خودم بهت تمرین میدم و خنده کنان سوار شد و گفت من از خدامه که تو تمرینم بدیو منم گفتم قول بده خسته نشیا و دوتایی خندیدیم توراه داشتیم میرفتیم که ندا گفت نسترن بفهمه چی ، گفتم نگران نباش اون اوکی میشه فقط بهزادو چیکار کنیم که ندا گفت من یه فکری دارم بهزاد دوره ماساژ دیده و مهارت خوبی داره اگه نسترن راضی شد به بهانه ماساژ نسترن به بهزاد بگیم ماساژش بده و دیگه بعدش با خود نسترن منم گفت فکر خوبیه و یهو دیدم دست ندا روی کیرمه و داره میماله بهش گفتم خیلی عجله داریا ، خندید و گفت اره خیلی زیادالان میخوام ببینمش گفتم اینجا وسط خیابون گفت من حالیم نیست گفتم باشه صبر کن برم جای مناسبتر ، رفتم سمت جاده جنگلی کنار شهرک و یه جای خلوت پارک کردم ، ندا با عجله پرید سمت من و شروع کرد لبامو خوردن و منم از خدا خواسته چند دقیقه ای همراهیش کردم و بعد چند دقیقه گفت اجازه هست پسرتو ببینم گفتم بفرما خواهش می کنم ، اونم خیلی اروم کیرمو در اورد و با دیدنش با ذوق گفت اخ جون بالاخره مال من شد و شروع کرد ساک زدن ، از حق نگذریم خیلی حرفه ای و باحال ساک میزد ، ابم داشت میومد بهش گفتم داره میاد که اونم اصلا کیرمو در نیاورد و تو همون حالت تمام ابمو تو دهنش خالی شد و اونم همشو خورد و با خنده و ذوق قطره های اخرشو با فشار کیرم خارج کرد و با نوک زبونش تمیز کرد و سر کیرمو یه بوس کرد و با نوازش باهاش حرف میزد و هی قربون صدقش می رفت . خلاصه که خیلی حال داد بهم و رفتیم و خرید و برگشتیم ویلا ، ندا رفت دستشویی و منم اومدم داخل که دیدم نسترن بیداره و بهزاد هم رفته چوب جمع کنه آتیش درست کنیم نسترن با حوله حموم داره نیمرو درست می کنه منم از پشت بغلش کردم و دستمو رسوندم به سینشو مالوندم و بهش گفتم طلاخانم کی بودی شما ، اونم سرشو چرخوندو لبامو بوسیدو گفت تو دیگه دیونه خلاصه صبحانو رو خوردیم و بعدش طاقت نیاوردم بغلش کردم بردم رو تخت و شروع کردم به خوردن سینه هاش ، بهش گفتم نظرت چیه فانتزیمونو اجرا کنیم ، گفت یعنی چی ، گفتم نفر سوم دیگه ، گفت باز شروع کردی منم در حال خوردن سینه هاش گفتم جدی می گم نظرت چیه ، پاشد نشست جلومو با جدیت گفت یعنی تو راضی میشی یه نفر دیگه منو بکنه ، منم با کمی مکس گفتم اگر فقط سکس باشه و علاقه ای توش نباشه اره راضیم دوباره گفت یعنی پشیمون نمیشی بعدش منم گفتم اگر تورو خوشحال کنه نه ، گفت حالا باشه تا فرصتش پیش بیاد زود باش خوا را جمع و جور کن الان ندا و بهزاد میان گفتم نظرت چیه با اونا اینکارو کنیم گفت ندا و بهزاد ؟ گفتم اره گفتم نه بابا اونا تو این فازا نیستن گفتم تو با بهزاد اوکی هستی ، کمی مکث کرد گفت پسر تمیز و مهربونیه اره اگه تو بخوای من حرفی ندارم وگفتم پس با ندا سر صحبتو باز کن و بهش بگو فکر کنم ندا اوکی باشه اخه خیلی شیطونه با یه اخمی بهم نگاه کردو و گفت تا الان که سکس نکردی باهاش ؟ گفتم نه بابا حدس میزنم.داشتیم حرف میزدیم که صدای در اومد منم پاشدم اومدم سمت در و باز کردم دیدم نداست بعد سلام و احوال پرسی گفت نسترن جون بیداره گفتم بله الان صداش می کنم ، نسترن داشت سوتینشو می بست گفت کی بود گفتم نداست ، اونم گفت چه حلال زادست و رفت سمت در گفتم لباس بپوش گفت بیخیال بابا با خنده رفت سمت در ورودی و با ندا مشغول حرف زدن شد و دعوتش کرد داخل ، ندا با خنده و شیطونی گفت مزاحم نشم داشتین کاری می کردین نسترن هم گفت نه بابا من از حمام اومدم و رفتن رو مبل نشستن به حرف و منم رفتم براشون چای ریختم صبحانه اوردیم و بهزاد را هم صدا کردم ، بعد خوردن صبحانه نسترن گفت ندا جون بیا تو اتاق کارت دارم و ندا هم پاشد باهم رفتن تو اتاق بهزاد هم گفت میخواد بره دریا قدم بزنه بابلسر گفت تو هم میای گفتم نه بمونم کارها را بکنم ، منم دیدم کاری ندارم و از طرفی میدونستم اونا درمورد چی میخوان حرف بزنن رفتم حوله حمومو برداشتم گفتم من میرم دوش بگیرم و با بهزاد خداحافظی کردم ، رفتم حمام نیم ساعت بعد که اومدم رفتم تو اشپزخانه یه لیوان اب بخورم که نسترن صدام کرد ، رفتم تو اتاق ببینم چی میگه دیدم دو تا هلو با شورت و سوتین دراز کشیدن رو تخت و دارن به من نگاه می کنن ، گفتم جریان چیه ، که نسترن گفت اقای داماد تشریف بیارن دراز بکشن تا عرض کنم خدمتشون. منم رفتم دراز کشیدم وسط دوتاشون دو تا دستامو بردم زیر گردنشون و هر دو چرخیدن به سمت من و لباشون نزدیک لب من و دوتا هلوی خوشگل و ناناز الان در اختیار من بودن ، به ندا گفتم جریان چیه ، گفت مگه نگفتی دوست داری سه نفری سکس کنیم اینم شروع داستان ، منم گفتم باشه پس باید برات جبران کنم و یه مرد خوشگل و جذابم من برات جور کنم که هر سه زدیم زیر خنده ، ندا شروع کرد از نسترن لب گرفتن و منم بهشون اضافه شدم و سه تایی داشتیم لب بازی میکردیم که نسترن از زیر حوله دستشو رسوند به کیر من و شروع به مالیدن کرد و ندا هم رفت سمت کیر من و شروع کرد به خوردن تخمام و سمیرا هم رفت کمک دوتایی داشتن برام ساک میزدن ، منم با انگشت داشتم کص دوتاشونو ناز می کردم و بازی می کردم. بعد دو سه دقیقه خوردن نسترن اومد نشست رو صورت منو منم از خدا خواسته شروع کردم به خوردن کص و کون نسترن و لیس زدن و بازی با کصش ، ندا هم پاشد سر کیرمو خیس کرد نشست روی اونو شروع کرد به بالا پایین و همزمان با سینه های هم بازی می کردن و لب می گرفتن ، بعد چند دقیقه نسترن رفت پشت ندا و با یه دستش شروع به مالیدن تخمای من کرد و با یه دستم سینه ندا رو میمالید و همزمان از ندا هم لب می گرفت ، بعد چند دقیقه ندا پاشد منم پاشدم نسترن رو خوابوندم و کیرمو گذاشتم لب کصش و شروع به کردنش کردم و ندا هم دراز کشیده بود کنار اونو ازش لب می گرفت منم با یه دستم پای نسترن رو می مالیدم با اون یکی کص ندا رو انگشت می کردم هر دوشون ناله می کردن و با ولع و اه ناله لبای همو می خوردن ، بعد چند دقیقه ندا با نسترن جاشو عوض کردو همون مدلی شروع به کردن ندا کردم نسترن افتاده بود به جون سینه های ندا و یکیشو میخوردو اون یکی را می مالید منم از پشت کص سمیرا رو با انگشت بازی می کردم و همزمان تو کص ندا تلمبه میزدم ، ندا با اه و ناله می گفت چقدر حال میده سه نفری و از من تشکر می کرد و نسترن هم با شهوت تمام و ناله سینه هاشو لیس می زد و می خورد ، بعد به نسترن گفتم از پشت اشکالی نداره ، اونم با ناز و ادا گفت اخه درد داره گفتم اولشه تحمل کن ، از کص ندا کشیدم بیرون و نسترن اومد روی ندا به حالت داگی منم با انگشت شروع به بازی کردن با سوراخ کون نسترن اونا هم مشغول لب بازی ، بهشون گفتم خانمها خوش می گذره ، اونام با ناله گفتن اره لعنتی بکن ، منم سر کیرمو یکم کرم زدم و یواش و یواش فشار دادم تو کون نسترن ، اولش یه جیغ زد و افتاد رو ندا و اونم با نوازش کردن سرش و بدنش و قربون صدقه رفتنش و بویدنش ارومش می کرد و منم یواش یواش کل کیرمو فشار دادم داخل کونش و نسترن از شدت درد و لذت یه ناله بلند کرد و داد می زد اخ جر خوردم بعد چند دفعه عقب جلو کردن دیگه اروم شد و حالا اون مشغول به خوردن لبای ندا و سینه هاش شد انگار که می خواد ندارو بکنه عین مردا افتاده بود به جونش و حال می کردن با هم ، از شدت اه و ناله اونا دیگه داشتم ارضا می شدم که گفتم داره میاد و کشیدم بیرون خوابیدم رو تخت و اون دوتا افتادن به جون کیر من و با اه و ناله می مالیدنش تا ابم اومد و هر دوشون ابمو خوردن ، بعدم از هم لب گرفتنو اومدن تو بغل من خوابیدن و و نسترن گفت بهزاد بیچاره رو کی دوماد کنیم که من گفتم همین امشب ترتیبشو میدم و فقط شب اول باید بهزاد تنها باشه نسترن هم گفت باشه و هر چی اقامون بگه و با خنده دوباره رفت سمت کیر منو شروع کرد به ساک زدن ، نسترن بعد هم پاشد رفت دوش بگیره ندا مشغول ساک زدن کیرم شد منم که از شدت خوردن ندا دوباره راست کرده بودم انگار نه انگار از صبح دوبار ارضا شدم ، ندا رو خوابوندمو کصش و شروع کردم خوردن ، اون با اه ناله کنان با سینه هاش ور می رفت و می گفت ، بالاخره به ارزوم رسیدم و جواو خان اقامون شدو قربون کیرم می رفت وگفت بکنم تورو خدا دلم می خواد دارم دیونه میشم ، منم پاشدم نشستم لای پاهاش و کیرم گذاشتم لب کصش و گفتم اجازه هست ، اون گفت بکن لعنتی دیونه شدم ، من با خنده فشار دادم تمام کیرمو داخل کصش یه ناله بلند کرد و منو کشید رو خودش و با دو دشتش صورت منو گرفت شروع کرد به خوردن لبام ،با ناخنهاش کمرمو نوازش میداد از شدت فشار نوک ناخناش می فهمیدم که چقدر داره لذت می بره ، نسترن حموم اومد و در حالیکه موهاشو خشک می کرد گفت بسه دیگه ، خسته نشدین ، منم گفتم من که نه ، ندا گفت که اگر شما ناراحت نمیشی من تازه اقامونو پیدا کردمو حالا حالا باهاش کار دارم ، نسترن حوله سرشو بست و اومد دراز کشید کنار ندا و با انگشتاش نوک سینه شو کشید و بهش گفت اگر دختر خوبی باشی همیشه میتونی پیش منو جواد باشی ولی تنهایی نبینم باهاش رابطه بگیری فقط باید خودمم باشم ندا هم گفت چشم عزیزم چشم ، منم که رو ابرا بودمو داشتم ارضا میشدم به ندا گفتم دارم میام اونم گفت بریز داخل اشکال نداره و در حالیکه ابمو تو کص ندا خالی می کردم نسترن رو کشیدم سمت خودمو لباشو میخوردم ، دیگه جونی برام نمونده بود و افتادم وسط اون دوتا اونا هم با نوک انگشتاشون بدنمو نوازش می کردن ، خیلی حس قشنگی بود سکس با دوتا کص قشنگترین حس دنیاست ، به نسترن گفتم امشب بهزاد را بیاریم تو خط ، اونم با ذوق می گفت اخ جون و چشم عزیزم و … پاشد رفت حمام تا کصشو بشوره و بعدشم لباساشو پوشید و منو نسترن از هم لب گرفتیم .تا شب بهزاد رو هم داماد کنیم . نوشته: جواد
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.