chochol ارسال شده در 17 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین بیغیرتی × تریسام × فانتزی × سکس بیغیرتی × داستان بیغیرتی × سکس تریسام × داستان تریسام × سکس فانتزی × داستان فانتزی × داستان سکسی × تریسام برنامه ریزی شده یک زوج در اینکه من جقی هستم هیچ شکی نیست. و هیچ اصراری هم ندارم باور کنید این داستان دروغه یا راسته پس لطفا خودتو خسته نکن که فحش بدی اگر دوست داشتی بخون اگر دوست نداشتی رد شو بزار بقیه لذتشو ببرن. شما از ما خیلی بهتری در این شکی نیست اما اگر غیرتی بودی وسوسه نمیشدی بیای که داستان بخونی. و ممنون از افرادی که وقت میذارن میخونن و محترمانه نظر میدن یا انتقاد میکنن امیدوارم تونسته باشم از کلمات به درستی استفاده کرده باشم که حس هارو بهتر منتقل کنم تا لحظات رو به درستی تصور کنید. خب از اینجا شروع کنم که من یک جوان ۲۵ساله هستم با اندامی لاغر و سایز نسبتا متناسب و خوش فرم ۱۷سانت و از خصوصیات اخلاقیم یک فرد بسیار درونگرا و مستقل عاشق خلوت و تنهایی بدور از هیچ دوست و دود و دمی… ورزشکارم نیستم نمیگم که خوشتیپم؛ یه فرد معمولی استاندارد جامعه ام، چیزی که میگم کاملا حقیقته و برمیگرده به ۲سال پیش یعنی وقتی ۲۳سالم بود؛ داستان از اینجایی شروع میشه که من هر موقع حوصله ام سر میرفت میرفتم توی ربات تلگرام جرات حقیقت بازی میکردم… که بعد از مدتی توی یکی از بازی ها با یک خانم به اسم مهناز آشنا شدم عکسی نداشت روی پروفایلش اما روی پروفایل من عکس خودم بود درخواست بازی دادم بهش و قبول کرد یکم خشک و حالت طلبکارانه صحبت می کرد که زیاد به دلم ننشست گذاشتمش پای حساب اینکه امسال پسرای لاشی توی مجازی حد خودشون رو نمیدونن و هر چی دلشون میخواد میگن و هولن… گفتم شاید منو هم به اون دید نگاه میکنه… بدون اینکه چت کنم بازی کردیم سوال جواب پرسیدیم از هم تا سر بحث باز شد که یکم معرفی کردیم همو بهم تا آشنا بشیم گاهی وسط چت میرفت چند ساعتی پیداش نمیشد منم حوصله نداشتم قطع کنم با کسی دیگه بازی کنم… که وقتی وصل شد گفت چقد پسر باحال و صبوری هستی و معلومه از ادبیات محترمانه ات تو خانواده خوبی بزرگ شدی… و از پسرای دیگه که چقدر هولن و سریع تا وصل میشن عکس اونجاشون رو میفرستن و یا عکس میخوان گله کرد و گفت تا هیچی نشده ندیده نشناخته میان پسرخاله میشن… راجب اینکه دوست دختر دارم یا ندارم و یا سکس داشتم یا نه شغلم چیه کجا زندگی میکنم ایا سیگار میکشم یا دوست صمیمی دارم راز هامو به کی میگم سوال کرد و یکم بازی و دوباره غیبش زد… دو سه روزی همینطوری گذشت و هر دفعه که وصل میشد میگفت ممنون که منتظر موندی. خلاصه یکم با هم صمیمی تر شده بودیم و خودش ایدیش رو بهم داد همینطور صحبت های معمولی و روزمرگی می کردیم و تا حدی متوجه شدم که زن و شوهر لارجی هستن و عاشق همدیگه ان بهم متعهد و اعتماد دارن مثل زن های متاهل دیگه اهل زیر ابی رفتن و خیانت نیست شایدم حس کردم داره حد خط و مرز هارو برام تعیین میکنه… خلاصه بدون اینکه حرف سکسی بزنیم با گذر زمان حدود یک ماهی گذشت که بیشتر باهم اشنا شدیم یه چندتا عکس ازم خواست و بدون اینکه من چیزی بگم عکسای خودشو برام فرستاد که چشمام چهارتا شد چه خانم خوشگل و سکسی بود پوست سفید چهره مهربون و جذاب…خودش پیشنهاد داد که بیرون همدیگه رو ببینیم منم قبول کردم…روز موعد که فرا رسید سمت میدون انقلاب تهران قرار گذاشتیم تنها اومده بود یه تیپ خفن باز و سکسی هم زده بود که چاک سینه هاش لمبه های کونش از زیر مانتو کوتاهش پیدا بود یه شلوار کرم رنگ کشی پوشیده بود اصلا هیکلش غیر قابل توصیف… خلاصه سلام علیک کردیم و گفت یه اسنپ گرفتم الان میرسه بشینیم بریم یه چرخی بزنیم من یخورده خرید دارم… اولش فکر کردم میخواد منو تیغ بزنه… سوار ماشین که شدیم خودش دستشو میذاشت روی پاهامو صحبت میکرد و باعث شد منم روم باز تر بشه مثل خودش دستمو بذارم روی پاهاش و باهاش راحت باشم اقای راننده هم از توی آینه زیر زیرکی گاهی نگاهمون میکرد یا سرشون میچرخونن…خلاصه رسیدیم به یه مرکز خرید ویکم خرید جزئی داشت بعد بیشتر از جلوی مغازه های بوتیک لباس زیر زنانه و لباس های خواب رد میشدیم به مدل هاشون علاقه نشون میداد و راجب سلیقه اش حرف میزد… حس کردم غیر مستقیم داره بهم میفهمونه که دوست داره براش یکی از اون لباسا رو بخرم… خلاصه گذر کردیم رفتیم دوباره سوار همون اسنپ شویم و تا یه مسیری رو باهم رفتیم که وسط راه دیدم داره با راننده اسنپ خیلی صمیمی صحبت میکنه!!! که همون حال متوجه شدم شوهرشه! بهم شوک وارد شد خیلی ترسیدم ولی برخورد شوهرم تا اون لحظه خوب بود تا یه مقصدی منو رسوندن و خدافظی کردن و رفتن!! تو ذهنم پر شد کلی از معما که چرا و چی شد؟؟؟ خلاصه دیدم خودش پیام داد گفت نخواستم اولش بگم شوهرمه که نترسی یا فکر بد نکنی ولی خواستم امتحانت کنم ببینم ظرفیتت در چه حدیه با موفقیت امتحان رو رد کردی نگران نباش شوهرم مشکلی نداره اتفاقا خواستم دعوتت کنم فردا شب مثل یه دوست معمولی شام بیای خونه مون… البته نه به عنوان دوست من به عنوان اینکه دوست شوهرم هستی… اینطور فکر کن؛ با تردید قبول کردم و لحظه موعود فرا رسید و با یه جعبه شیرینی راهی خونه شون شدم و استقبال گرم و صمیمانه ای ازم کردن تا چشمم به مهناز خورد داغی شهوت افتاد به جونم یه شلوار نخی سفید نازک که از زیر شلوارش شرت قرمزش پیدا بود با یه تاپ قرمز رنگ چقدر تحریک آمیز بود ولی تا جایی که تونستم خودم رو کنترل کردم که نگاه هیز یا توهین آمیزی نداشته باشم و چشمام رو میدزدیدم دوست داشتم هرچه سریع تر برگردم خونه به عشقش جق بزنم اب شهوتم کلی راه افتاده بود اما از ترس و معذب بودن کیرم شق نشده بود هنوز، یکم با شوهرش هم صحبت شدم خودشم کمتر حرف میزد بیشتر پذیرایی میکرد مهناز از جلو خط سینه هاش میخورد تو چشمم از پشت هم که راه میرفت چاک کون و خط شرتش می خورد تو چشمم بعد از پذیرایی شربت و شیرینی سفره انداخت برای شام و یکم صحبتو بعد پیشنهاد دادن که حاضر بشیم بریم بیرون گشت و گذاری کنیم… دیدم که مهناز رفت از این ساپورت های توری با یه دامن چرم کوتاه و یه لباس بالا نافی پوشید و شوهرشم با همون لباس خونگی نشستیم تو ماشین شون در کمال تعجب دیدم مهناز اومد عقب پیش من نشست به بهونه ی اینکه دوربین کشف حجابش رو ثبت نکنه شوهرشم مشغول رانندگی شدو باهام دیگه حرف میزدیم در عین این حال دیدم مهناز داره دستشو روی پاهام میکشه و دست منو گرفت گذاشت روی رون پای خودش و دستمو با دست خودش فشار داد به رون پاش به منظور اینکه پامو ماساژ بده!!! هنگ کرده بودم که یهو شوهرش صدای موسیقی ماشین رو بیشتر کرد و سکوت کردیم همگی مهناز دستمو گرفت برد زیر دامنش که متوجه شدم شورت نداره… دستم خورد به کس داغ و لطیف و نرمش خیس خیس بود هم استرس داشتم هم پر از شهوت بودم کصشو که یکم مالیدم انگشتم فرو کردم داخل حسابی انگولش کردم و چشماشو بسته بود و لباشو گاز میگرفت شوهرشم داشت از توی آینه به صورت مهناز نگاه میکرد که یکدفعه مهناز گفت بزن بغل میخوام بیام جلو بشینم! فکر کردم کار بدی کردم یا شایدم دوباره داشت امتحانم می کرد حسابی خورد تو برجکم منو تا دم در خونه مون بردن رسوندن یه خداحافظی گرمی کردیم و بهش پیام دادم که جواب نداد رفتم سریع جق زدم تا حالا اینقدر ابم با فشار نپاشیده بود… فردا ظهر بود که جواب پیاممو داد راجب اتفاق های توی ماشین صحبت کردیم و راجب راحتی رابطه خودشو و شوهرش ولی اصلا راجب فانتزی که داشتن صحبت نمی کرد بیشتر حس کردم غیرمستقیم با حرکاتش میخواد بهم بفهمونه دنبال چی هستن… که دوباره برای اخر هفته دعوتم کردن شام خونه شون این دفعه تمام حرفا و رفتار هاشو پیش خودم مرور کردم تا بفهمم درک کنم که اون چیزی که دنبالش براشون باشم که یدفعه یادم افتاد به لباس زیر های سکسی خیلی علاقه نشون میداد به رسم ادب رفتم دو تا ست لباس زیر جذاب و فوق سکسی خریدم مطمعن بودم این رفتارم حسابی جذبشون میکنه یکی از لباس ها سکسی بود ساپورت توری لوزی شکل و یه با یه شرت لامبادا و یه سوتین حالت چرم مشکی رنگ و اونیکی ست دامن کوتاه قرمز حسابی جذب و یه تاپ سفید رنگ مثل حالت لباس فرم مدرسه خارجی ها بود؛ رفتم به سمت خونه شون مطمعن بودم امشب دیگه قراره یه اتفاق های بیوفته زنگ رو که زدم در رو باز کردن دیدم یه هوری بهشتی ایندفعه با یه ساپورت لیمویی رنگ که نه تنها خط چاک باسنش مشخصه بلکه حتی اندازه و خط کص اش هم مشخصه که این دفعه شرتم نپوشیده بود زیرش یه تاپ که بیشتر شکل یه سوتین بود پوشیده بود به علاوه چاک سینه هاش نوک ممه هاشم معلوم بود تازه دیگه داشتم با جرات اندامشو بر انداز میکردم و با خیال راحت نگاهش میکردم یه زن گوشتی سفید پوست با قد بین ۱۶۰تا۱۶۵ با وزنی حدودا ۵۸الی۶۵ با سینه های ۷۰ و یه کون تپلی و گرد خوش فرم ایندفعه موقعه ورود بغلم کرد و روبوسی کرد و یه پذیرایی گرم کردن همش چشمام روی گردی کونش و خط لمبراش بود وقتی که راه میرفت و تکون میخوردن این دفعه دیگه به علاوه که اب شهوتم اومده بود تا بیخ سیخ کرده بودم همین که کادو رو دادم بهشون کلی خوشحال شد و جیغ زد چشماش برق میزدن مثل بچه ها رو کرد به شوهرش حالت ذوق زده گفت ببینم چی برام خریده چه پسر با ادبیه اخه میدونست چی خوشحالم میکنه شوهرشم خندید و ازم تشکر کرد خودشم اومد بغلم کرد و گفت برم بپوشمشون ببینم سلیقه ات چطوریه رفت داخل اتاق همین طور که پشتش بهم بود داشتم کون و هیکلش رو بر انداز میکردم دوست نداشتم شلوارشو عوض کنه چون همینطوری داشت خود نمایی میکرد منم در همون حال داشتم قهوه ام رو میخوردم و ضربان قلبم رو هزار بود بعد چند دقیقه دیدم مهناز از اتاق اومد بیرون بازم به حالت ذوق بچگونه اومد وسط حال واقعا جذاب و تحریک کننده شده بود دوتا ست لباسی که خریدم رو سرهم پوشیده بود یعنی شلوار توری لوزی مشکی رنگ رو بدون سوتین پوشیده بود و ست دوم که دامن قرمز و تاپ سفید بود رو پوشیده بود… اومد یه قری داد وسط پذیرایی چرخید گفت چطور شدم؟ من همینطوری خیره شده بودم بهش که رفت جلو شوهرش خم شد بوسش کنه دامنش اینقدر کوتاه بود که وقتی قنبل کرد کلا چاک کونش زد بیرون یعنی دقیقا کونش با فاصله چند قدمی جلوی چشمای من بود که متوجه شدم خودش یه شورت لامبادا از شورت های خودش که رنگش قرمز و چرم بود رو پوشیده بود عجب ترکیب خوشگل و سکسی و جذابی شده بود با اون پوست سفیدش مشخص بود سوراخ هاش هم صورتی ان همینطور که خم شده بود روی شوهرش و کونش به سمت من قمبل شده بود اندازه کسش از روی همون شورت لامبادای قرمز معلوم بود که برگشت سمت من دامنشو یکم کشید پایین تر بهم گفت توام برو داخل اتاق لباس راحتی بپوش اگه نداری از لباس های امیر بهت بدم دستمو گرفت بلندم کرد بردم توی اتاق یدونه شلوارک بهم داد یه بلوزم خودم داشتم پوشیدم اومدم بیرون دیدم دارن با شوهرش امیر لب میگیرن که یهو گفت خب دیگه سفره رو بندازیم شام بخوریم… منم کمکشون کردم که سفره رو بندازیم امیر دو تا وسیله گذاشت روی میز ناهارخوری و رفت نشست روی مبل منم با مهناز توی آشپزخونه بودم که همش خنده ملیح بهم میزد و چشمک میزد میگفت خب دیگه چ خبر که توی اشپز خونه یه موقعیتی پیش اومد که مثلا که داره رد میشه باسنشو بهم فشار داد که مثلا که اتفاقی بوده، برگشت بهم گفت اوه! این دیگه چیه؟ شیطون چقد سفت شده؟ و بلند بلند خندید میز رو که چیدیم بیشتر شبی بساط عرق خوری بود چند قلم خوراکی و دسر و یه دیس هم ماهی پلو و انرژی زا و عرق کشمش میز که تکمیل شد در گوشم گفت به خاطر من پایینت اینقدر مثل سنگ شده؟ دوباره بلند خندید و بهم اروم گفت راحت باش اگه خواستی میتونی بهم در کونی بزنی مشکلی ندارم جلو خودتو نگیر که یه نگاه شیطانی کرد بهم روی میز یه حالت قنبل کرد که مثلا چیزی میخواد بر داره منم یه اسپک محکم بهش زدم بازم یه خنده ای کرد در گوشم گفت دستت چقد سنگینه تا مرز کصم لرزش رو احساس کردم تا اینو که گفت حس کردم یه حجم زیادی از اب شهوتم ریخت توی شرتم بعد با حالت خنده بلند بلند گفت اگه امشب این لباس هارو نمیخردی حالا حالا ها محال بود هیکل منو توی این وضع ببینی پسر واقعا با شخصیتی هستی که فهمیدی چی باید بگیری بجای جعبه شیرینی بیاری بعد امیر رو صدا زد اومد سر میز نشسیتم یه میز گرد چهار نفره بود از تلوزیون یه اهنگ ملایم گذاشتن دیس هامون رو پر کرد مشغول حرف زدن شدیم تفریح تفریح غذا و خوراکی میخوردیم و صحبت میکردیم کم کم شروع کردیم به پیک ریختن پیک اول رو که خوردیم موقعه پیک دوم احساس کردم پاهای مهناز روی رون پاهام دارم احساس میکنم پیک دوم رو که رفتیم بالا مهناز با پاهای خودش پاهای منو هدایت کرد به سمت بالا و با دستش کمک کرد پامو گذاشت روی صندلی خودش طوری که حرارت و داغی رون پاش داشت منو میسوزوند فقط شصت انگشت پام به کصش از روی شرت برخورد میکرد که مهناز یکمی خودشو کشوند جلوتر طوری که تقریبا انگار به کمر روی صندلی نشسته بود و پای منو گرفت به سمت خودش کشید منم یکم به سمت جلو و پایین کشیده شدم طوی که کامل شصت پام به کصش برخورد میکرد گاهی هم شرتش کنار میرفت شصت پام به چوچولش مالیده میشد پیک پنجم و شیشم رو رفتیم بالا و امیر و مهناز بلند شدن باهم رقصیدن لب تو لب بودن که دست من هم گرفتن اومدیم وسط سه تایی رقصیدیم کمی بعد امیر رفت روی مبل نشست مهنازم با من کمی رقصد و از روی شلوار کیر شق شده منو نوازش میکرد منم به خودم جرات دادم بغلش گرفتم و از پشت دستامو رسوندم به کونش حسابی توی مشتم فشارشون میدادم که کمی بعد ازم جدا شد رفت پیش امیر نشست و شروع کردن به لب گرفتن دیدم امیر یهو سینه های مهنازو انداخت بیرون شروع کرد به خوردن بعد دوباره گذاشتش داخل مهناز صدام زد گفت بیا بشین اینجا جلوی میز پذیرایی میوه پوست بکنم بخوریم همین که نشستم بلند شد چراغ هارو خاموش کرد از نور ها کم کرد اومد نشست کنار امیر و دوباره شروع کردن به لب گرفتن منم زیر پای مهناز کنار میز پذیرایی نشسته بودم و به این دوتا خیره شده بودم انگار مستیم کم کم داشت میپرید دستم و نوک انگشتام رو به ساق و رون پای مهناز میکشیدم که مهناز تو همین حالتی که داشت به امیر لب میداد دستاشو به سمت من دراز کرد که مثلا بیا نزدیکتر تا یکم بهش نزدیک شدم پای سمت چپش رو دور گردنم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید و با دستش سرمو فشار داد بین لای پاهاش که متوجه شدم دست امیر توی شرتشه داره کصشو میماله امیر دستشو دراورد مهناز کمرشو داد بالا دامنش رو کشید بالاتر و امیر هم سر منو گرفت چسبوند به کس مهناز!!! مهنازم دستشو برد بین موهام و سرمو فشار میداد روی کصش یکم از روی شرت براش خوردم بوی اب کصش خیلی شهوت انگیز تر از هرچیزی بود داشت دیونه ام میکرد نمیدونم به چی تشبیه اش کنم شرتشو زدم کنار کصشو انگشت کردم حسابی خیس خیس شده بود طوری که وقتی شروع کردم به خوردن کصش اطراف دهنم و بینی ام خیس شده بود در عین این حال امیر لباس مهنازو از تنش در اورد خودشم لخت شد با یه شرت و شروع کرد به خوردن سینه های مهناز مهنازم داشت مبل رو چنگ میزد که بار دیگه به حالتی که صبرش سر اومده کمرشو بلند کرد شرت و دامنش رو از پاش در بیاره منم کمکش کردم سریع شرتش و دامنشو که در اوردم گردنم رو گرفت کشید بالا نشستم سمت راستش شوهرش امیر هم سمت چپ اش بود من شروع کردم به خوردن گردنش و رسیدم به سینه هاش وای فکر نمیکردم یه سینه ۷۰ اینقدر خوش فرم و این همه خوش مزه باشه یه سینه دیگه شو شوهرش داشت میخورد یه سینه دیگه اش رو من داشتم میخوردم دستم رو روسوندم به چوچولش مالیدم و انگشت فاکم رو کردم داخل کصش که امیر دوباره برگشت با مهناز لب گرفت منم هر جفت سینه هاشو سعی کردم بخورم که امیر دستشو اورد سمت کص مهناز همینطور که من انگشت فاکم توش بود امیر هم انگشت اشاره اش رو کرد داخل کص مهناز تکون تکون دادن یهو دست منو کشید بیرون شرتشو در اورد چشمام که به کیرش خورد واقعا متعجب شدم عجب کیر تمیز و صاف و خوش فرمی داشت و اینکه از کیر منم بزرگ تر بود من فکر میکردم کیر شوهر مهناز کوچیکه لذت نمیبره که نیاز به نفر سوم پیدا کردن اومدن سمت این فانتزی که امیر رو کرد به زنش گفت عاشق این چشمای خمار و پر از شهوتتم که داری لذت میبری چی میخوای؟ ها؟ چی میخوای؟ که یه تف انداخت رو کیر خودش و سرشو فرو کرد داخل کصش مهناز یه جیغی کشید و دستشو کرد داخل شرت من کیرمو کشید بیرون منم بلند شدم لخت شدم دوباره نزدیک مهناز شدم تف انداخت روی کیرم و برام جق زد امیر هم کمر مهرناز رو گرفته بود محکم تلمبه میزد سفیدی چشم مهناز معلوم بود و همش ناله میکرد و کیر منو گرفت به سمت دهنش کشوند منم رفتم بالای مبل وایستادم خودمو تنظیم کردم که مهناز واسم کیرم رو ساک بزنه گاهی تا ته میکرد توی حلقش گاهی فقط زبونش رو میکشید روی کلاهک کیرم بعد به حالت داگ استایل شد امیر منو صدا زد گفت بیا اینجا حالا نوبت توعه دستمو گرفت کشید منم سر کیرمو تنظیم کردم خیلی اروم فرو کردم داخل کس مهناز وای که عجب چیزی بود شیرین ترین کسی بود که باهاش سکس داشتم امیر هم رفت تو همون حالت داگی جلوی دهن مهناز نشست که کیرشو ساک بزنه مهناز دستشو حلقه کرد دور کیر امیر براش ساک میزد و تقریبا خودشو عقب جلو میکرد تلمبه میزد یعنی کنترل عقب جلو شدن رو خودش دست گرفته بود تا من، بعدش به کمر خوابید کشیدم لبه مبل خودم سرپا شدم کیرمو تنظیم کردم روی کصش فرو کردم داخل شروع کردم به تلمبه زدن امیر بلد شد اومد یکم نزدیک تر به حرکت کیر من که داخل کس مهناز زنش عقب جلو میشد خیره شده بود نگاه میکرد که دستشو گذاشت رو چوچول مهناز و یه تف انداخت رو کصش در حالی که من داشتم تلمبه میزدم امیر هم چوچول زنشو میمالید و روشو کرد به مهناز گفت بالاخره به آرزوت رسیدی عشقم؟ زن سکسی و زیبای من؟ لذت میبرم که زیبا ترین زن دنیا رو دارم و سهم منی اما همه توی کف کس و کونت هستن همه در حسرت اینن که با زن من سکس کنن چه مرد های به خاطر تو حشری نشدن چه کسانی که به فکرت خود ارضایی نکردن… لذت میبرم از اینکه زن منی بالاخره تونستی یکی از اون مردا رو انتخاب کنی که امشب ترتیب کصتو بده حالت چطوره امشب عشقم؟؟؟ بعد شروع کردن با هم لب گرفتن… تازه اینجا بود که من عمق این فانتزی رو درک کردم فهمیدم تمام این فانتزی ها چه ضرب چه تریسام فقط برای اینکه بتونی لذت و شهوت رو توی حال و چشمای همسرت ببینی… دلیل بر داشتن ضعف توی رابطه و سکسشون نیست بر خلاق تصوراتی که داشتم که با همین حرفای امیر و اه و ناله های مهناز داشتم ارضا میشدم افتادم روی مهناز و تند تند سینه هاشو خوردم و چنگ زدم و ضربه تلمبه هامو بیشتر کردم مهناز فهمید دارم ارضا میشم در گوشم گفت خالی نکن توم در بیار روی شکمم خالی کن که همون لحظه ارضا شدم کشیدم بیرون به قدری ابم با قدرت پاشید بیرون که تا سینه های مهناز پاشیده شد بعد امیر اومد من پاشدم تو همون حالت پاهای مهنازو داد بالا کیرشو فرو کرد داخل کسش تند تند تلمبه میزد و با اونیکی دستش از زیر کس مهنازو میمالید که به دقیقه نکشید مهناز جیغ زد و ارضا شد همون لحظه هم امیر نفس هاش تند تر شد و محکم تلمبه میزد که امیر هم ارضا شد و ابشو خالی کرد رو شکم مهناز و افتاد روش میبوسیدش که مهناز هنوز تو جیغ و ناله بود که احساس کردم داره گریه میکنه تمام این اتفاقات زیر یک دقیقه افتاد بعد مهناز بلند شد تو همون حالت تاریک رفت توی حمومی که داخل اتاقشون بود کمی بعد هم امیر رفت توی اتاق صداشو میشنیدیم که داره حال مهنازو میپرسه منم توی این فاصله لباس هامو پوشیدم که امیر اومد چایی ریخت باهم خوردیم مهنازم یه ۲۰ دقیقه ای طول کشید از اتاق اومد بیرون یه پراهین سفید مردونه پوشیده بود با یه شرت معمولی مشکی رنگ انگار خجالت میکشید توی صورتمون نگاه کنه رفت توی اشپز خونه اب خورد گوشیش رو گرفت تو دستش کمی بعد اومد پیشمون نشست سرش پایین بود منم دیدم فضا ساکت و سرد شده معذب شدم گفتم خب دیگه منم دیگه کم کم برم که مهناز نگاهم کرد گفت نه کجا بمون امشبو پیش ما بخواب یکم تعارف کردم ولی نگهم داشتن مهناز دوباره رفت داخل اتاق منو امیر هم یکم با گوشی سرگرم بودیم که مهناز صدامون زد گفت بچه ها بیاین دیگه بخوابین جا امادس امیر هم رو کرد به من گفت بلند شو، گفتم بیام پیش شما بخوابم؟ گفت اره دوباره صدای مهناز اومد بیاید دیگه بلند شدم رفتم دیدم مهناز یه لباس خواب کوتاه با یه شرت بلند نخی که حالت دامنی شکل داشت پوشیده واقعا هیکل معرکه ای داشت مخصوصا کون گرد و نرم و بزرگش هر دفعه ادمو وسوسه میکرد کرد اسپک بزنی بهش، رفتیم روی تخت مهناز وسط منو امیر خوابید یکم با امیر لب تو لب شدن حرفای عاشقانه زدن بعد پشتشو کرد به امیر گفت از پشت بغلم کن مهنازم دستشو گذاشت روی سینه من خوابیدیم که کمی بعد دیدم مهناز دستشو کرد زیر شلوار من دستی به کیرم کشید و با تخمام شروع کرد به بازی کردن که احساس کردم کم کم داره خوابش میبره و دستاش بی حرکت شد پوزیشنش تغییر کرد امیر جابجا شد مهنازم ازم فاصله گرفت و دراز شد به کمر خوابید منم دستم رو از روی لباسش گذاشتم روی سینه هاش خیلی اروم و نرم میمالیدم چشمای منم داشت گرم میشد ولی باز شهوتی شده بودم دستم رو رسوندم به همون شلوار یا شرت خوابی که پوشیده بود از روی شرت کصش رو مالیدم همچنان کصش داغ بود ولی دیگه خیس نبود شرتش اینقدر گشاد بود که راحت از بغل دستمو کردم زیر و چوچول کصشو مالیدم پاهاشو باز تر کرد منم دستم رو کشیدم بیرون از بالای شرتش دستمو دوباره کردم داخل انگشتمو فرو کردم توی کصش عقب جلو کردم چند مین که گذشت انگشتم خسته شد همین که کشیدم بیرون دیدم مهناز پوزیشن رو عوض کرد دستم از توی شرتش اومد بیرون به سمت شوهرش چرخید خوابید امیر رو بغل کرد و به سمت من قنبل کرد خیلی با احتیاط شرتش رو در اوردم با انگشتم دنبال سوراخ کصش گشتم جاشو که پیدا کردم کمی انگشتش کردم بعد کیرمو در اوردم تف زدم بهش سرشو تنظیم کردم رو کصش همینطور که به پهلو خوابیده بود و به سمت من قنبل کرده بود کیرمو فرو کردم داخل کصش اخ که نمیدونم چرا لذت و حال و طعم کسش ایندفعه برام بیشتر شده بود تازه انگار داشتم میفهمیدم کیرم رو دارم کجا فرو میکنم چندتا تلمبه که زدم مهناز کمی ناله کرد و برگشت منو هل داد به سمت عقب دراز شدم روی تخت بعد اومد روی من نشست سر کیرمو تنظیم کرد روی کسش و شروع کرد به بالا پایین شدن منم کمرشو گرفتم توی بغلم خمیده شد روم سینه هاشو جا کردم توی دهنم و دوتا لمبه های کونشو میگرفتم توی مشتم با دستم از هم جداشون میکردم و ضربه تلمبه ام رو محکم میزدم و گاهی هم اسپک خیلی اروم میزدم روی کونش و ممه هاشو مک محکم میزدم کیرم تا اخر توی کصش عقب جلو میشد که یهو مهناز شل و سنگین شد افتاد روم متوجه شدم ارضا شده در گوشم گفت اگه ارضا شدی سریع بکش بیرون توی دست خودت خالی کن منم تلمبه محکم میزدم وحشی تر شدم که ارضا بشم مهناز یهو کنترل گرفت توی دستش مثل ژله خودشو بالا پایین کرد کمرشو موج میداد منم ارضا شدم سریع کشیدم بیرون خالی کردم توی دستم رفتم سرویس وقتی برگشتم دیدم مهناز شوهرش رو بغل کرده خوابیده متوجه شدم امیر هم از موقعه ای که داشتیم سکس میکردیم بیدار بوده ولی به روی خودش نیاورده منم کنارشون خوابیدم که اصلا نفهمیدم کی خوابیدم کی بیدار شدم همه چی انگار خیلی زود گذشت صبحانه که خوردیم امیر تا یه مسیری برد منو رسوند و خدافظی کردیم.یه مدت بعد باهم چت میکردیم من خیلی دلم میخواست دوباره باهاشون رابطه داشته باشم راجب اتفاقی که بینمون افتاده بود اصلا حرف نمیزنی نمیدونم دوست نداشتن یا روشون نمیشد ولی قول و وعده میدادن که بعدا دوباره یه همچین برنامه سکسی شاید داشته باشیم با هم ، که بعد یه مدت دیدم کالا خبری نشد ازشون و گوشی شونم خاموش منم دیگه پیگیرشون نشدم ولی این بهترین و شیرین ترین خاطره زندگیم شد. ممنون از شما هم که وقت گذاشتید تا انتها خوندین نوشته: مرتضی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده