توسط
migmig
در داستان سکسی متنی
-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط migmig · ارسال شده در
ویدا جندهی یک نزولخوار 2 برای درک بهتر، پیشنهاد میکنم قسمت اول را مطالعه فرمایید: قسمت دوم: صبح از صادقیه با پژو ۲۰۷ سفیدم راه افتادم و ظهر به ویلای کلاردشت رسیدم. پیامک هوشنگ آمد: “پرواز مالک تأخیر خورده، شام میرسیم.” نفس راحتی کشیدم، وقت داشتم آماده شوم. ماهی شکمپر درست کردم، دوش گرفتم، آب داغ از روی پستانهام و کون سفتم میچکید. آرایش کردم: خط چشم سیاه، رژ قرمز، ناخنهامو لاک قرمز زدم، تاپ مشکی تنگ و شلوارک چسبون پوشیدم. شب شد، صدای ماشین هوشنگ آمد. به استقبالش رفتم. مالک کنارش بود: پنجاهساله، طاس با موهای جوگندمی، هیکل درشت، نگاه ترسناک و لبخند زشت؛ سیبیل نازک و مدادی بالای لبش چهرهاش را زشتتر میکرد. پشتش دختری ایستاده بود. مالک گفت: “این شیماست.” حدود بیستوپنجساله، خوشگل، موهای بلوند یخی، پوست سفید، پلیور قرمز تنگ به رنگ لبهاش، جین آبی، کتانی سفید، عینک دودی با فریم طلایی. هوشنگ منو معرفی کرد: “این ویداست.” مالک با چشمهای هیز گفت: “عجب تیکهای!” لبخند ساختگی زدم و گفتم: “خوش اومدین.” داخل رفتیم، شام ماهی شکمپر با سبزیجات و ترشی سیر سرو کردم. شیما زیر میز پاشو روی مچ هوشنگ کشید، با چشمهای نیمهبسته بهم زل زد، موهاشو نمایشی پشتش انداخت، نگاهش روی من قفل موند. شام تموم شد، با عرق سگی دور هم نشستیم، موسیقی فضا رو پر کرد. هوشنگ با تماسی مضطرب به تراس رفت. مالک لیوانشو پر کرد و گفت: “بدنت حرف نداره.” شیما با کنایه گفت: “خوبه یه چیزی اینجا حرف نداره!” و چشمک زد. هوشنگ برگشت و گفت: “باید برم، برای پسرم اتفاقی افتاده. ویدا، از مهمونا پذیرایی کن.” سرمو تکون دادم: “باشه.” مالک پیشنهاد کمک داد، هوشنگ رد کرد و رفت. کمی بعد، فضای ویلا سنگین شد. لیوان عرق سگی تو دستم بود که مالک بلند شد، قدمهاش سنگین و مطمئن، نزدیکم اومد، دستای زبرش دور کمرم قفل شد و محکم بغلم کرد. “ویدا…” صدام زد، صداش بم و غلیظ، انگار اسممو مال خودش کرده بود. دستش زیر چونهم رفت، سرمو بالا آورد، چشماش تو چشمام گره خورد. “از الان تو مال منی.” نفسش بوی عرق و الکل میداد. با لحن اغواگرانه گفتم: “ببینم میتونی از پسم بربیای؟” ولی قلبم تند میزد. “لخت شو، همینجا!” با لبخند کثیف غرید. نفس عمیق کشیدم و شروع کردم. تاپ مشکیمو آروم درآوردم، بدن برنزهم زیر نور لوستر برق زد. شلوارکمو با ریتم آهنگ پایین کشیدم، فقط شرتم تنم بود. دستامو رو سینهم گذاشتم، جلوش ایستادم و لبخند زدم. “اونم دربیار!” صداش آمرانه بود. شرتمو پایین کشیدم. “برگرد!” چرخیدم، کونمو بهش نشون دادم، با حرکاتم اغواگری کردم، ولی دلم یخ زد. شیما گوشی دستش بود و فیلم میگرفت. مغزم هنگ کرد. “عجب کون خوشگلی، ویدا…” با لحن سکسی و تمسخر گفت. مالک خندید: “این فیلما یادگاریه، نگران نباش.” با لبخند بیروح، پستانهام تو دستام، گفتم: “هرچی تو بگی…” ولی دلم میخواست زمین منو ببلعه. “بیا پیشم!” نزدیکش رفتم. دستش تو موهام فرو رفت، محکم به خودش چسبوندم. لباشو خشن رو لبام گذاشت، زبونش تو دهنم چرخید. دستش به کسم رفت، انگشتاش کسمو مالید. ترس و شهوت قاطیم کرده بود. با ناله زمزمه کردم: “مالک…” شیما با لبخند شیطانی گفت: “عالیه، ادامه بده!” آبم اومد، گرم و خیس رو پاهام ریخت. دست خیسشو جلوی دهنم آورد، شیما غرید: “بخورش!” زبونمو رو انگشتاش کشیدم، طعم خودمو چشیدم. مالک لباساشو کند، با شرت جلوم ایستاد. “قراره حسابی بهت خوش بگذره!” صداش مرموز و تهدیدآمیز بود. نزدیکش رفتم، لباشو نرم بوسیدم و گفتم: “همینو میخواستم بشنوم…” دستش رو سرم فشار داد، زانو زدم. شرتشو درآوردم، کیر کلفت و رگداری نمایان شد، نفس تو سینهم حبس شد، کلفتتر از کیر هوشنگ بود. شروع کردم لیسیدن، زبونمو دور سرش چرخوندم و مکیدم. شیما با هیجان گفت: “بخورش!” تا ته تو دهنم فرو بردم، گلویم قفل کرد. “میخوام دهنتو بگام!” غرید، دستش تو موهام قفل شد، تلمبه زد، کیرش تا گلو رفت، داشتم خفه میشدم. با دستام به پاهاش کوبیدم، بیفایده بود. شیما مچ دستامو از پشت گرفت، مالک تندتر تلمبه زد. چشام سیاهی رفت، آب دهنم رو پستانم چکید، نالههام با آه قاطی شد. رهام کردن، رو زمین افتادم، نفسنفس زدم، سرفه کردم، بدنم لرزید. شیما بالای سرم ایستاد، سایهش روم افتاد، نگاهی بهم انداخت و رفت. هنوز رو زمین بودم که مالک منو از زمین بلند کرد، توی هوا معلقم کرد. “بریم تو اتاق، رو تخت بهتره!” صداش بم و خشن بود. گلویم میسوخت، ولی پاهام دنبالش کشیده شد. وارد اتاق خواب شدیم. مالک بیرون رفت، شیما کنار تخت ایستاده بود، پلیور قرمز تنگش رو آروم درآورد. پوست سفیدش زیر نور شمعا میدرخشید، موهای بلوند یخیش رو شونههاش ریخته بود. جین آبیش رو پایین کشید، با شرت مشکی توری جلوم بود، بدنش نرم و خطدار. نگاهش بهم گره خورد، با لبخند کج گفت: “بیا پیشم.” با صدای لرزان گفتم: “باشه… عزیزم…” کنارش دراز کشیدم، توی بغلش غرق شدم. بدنش گرم و نرم بود، بوی عطرش، وانیل و مشک، توی سرم پیچید. لباشو رو لبام گذاشت، با دندوناش آروم گاز گرفت، زبونش دور لبام چرخید و زمزمه کرد: “عشقی، ویدا…” با لبخند کج گفتم: “تو هم عزیزم، شیما…” قربونصدقهم رفت، آروم شدم. سرمو به سینههاش بردم، پستانهاش گرد و پر، نوک صورتیشون برق میزد. “بخور!” گفت، لحنش بین دستور و التماس بود. یکیشونو فشار دادم، اون یکی رو تو دهنم کشیدم، با ولع مکیدم. شیما ناله کرد، موهامو چنگ زد، بدنش لرزید. “کسمو بخور، ویدا!” صداش تیز و پرنیاز شد. زبونمو رو شکمش کشیدم، تا شرتش رسیدم. شرت توریش خیس بود، کسش پفکرده و برجسته. شرتشو درآوردم، کسش گوشتی و خیس، یه خط صورتی تیره. کونمو بالا بردم، زانوهامو رو تخت فشار دادم. “بخور!” دوباره گفت، صداش پر از عطش بود. “با اجازه، شیما…” زمزمه کردم، هرچند زیاد از کس خوشم نمیاومد. تف رو کسش انداختم، زبونمو آروم روش کشیدم، دور کلیتوریسش چرخوندم، محکم مکیدم. شیما پاهاشو بازتر کرد، موهامو کشید، نالههاش بلند شد، آه و اوهاش اتاق رو پر کرد. مشغول لیسیدن کسش بودم که خنکی غلیظی رو کونم حس کردم. مالک بود، قوطی خامه دستش، با لبخند شیطانی خامه رو رو پوستم پخش کرد، زبونشو رو کونم کشید، خامه رو لیسید، گاز گرفت، دندوناش تو گوشت کونم فرو رفت. دیوونه شدم، زبونم توی کس شیما میچرخید، مالک کونمو میخورد، انگشتاش کسمو میمالید. کونمو عقبتر دادم، پاهامو بازتر کردم. شیما با خنده گفت: “ببین جنده رو چطور دیوونه کردی!” حرفاش آتیشم زد، زبونمو تندتر چرخوندم. مالک غرید: “بچرخ، طاقباز بخواب، کستو میخوام!” چرخیدم، شیما کسشو رو صورتم گذاشت. زبونمو تندتر تکون دادم. مالک کسمو تو دهنش قفل کرد، زبونش دور کلیتوریسم چرخید، محکم مکید. انگشتش دور سوراخ کونم چرخید، فرو رفت. خودمو شل کردم، انگشتش عقب و جلو میرفت، زبونش کسمو لیس میزد. شیما جیغ کشید: “آههه… آیییی!” آبش داغ رو صورتم ریخت، ولو شد رو تخت، نفسنفس میزد. لبامو بوسید، صورتمو لیسید، زمزمه کرد: “خیلی حال دادی.” بعد رفت بیرون. مالک گفت: “پاتو بلند کن، ویدا!” پای چپمو بالا بردم، زانومو خم کردم. انگشتش تو سوراخم کرد، لباشو رو لبام گذاشت. از بوسیدنش بدم میاومد، ولی براش مهم نبود. “عجب کُسیه این ویدا…” زبونشو تو دهنم فشار داد، انگشتش عقب و جلو میرفت. شیما برگشت، بین پاهام نشست. مالک انگشتشو بیرون کشید، پستانامو فشار داد، نوکشونو لیسید. شیما زبونشو رو سوراخم کشید، انگشتشو فرو کرد، باریک و راحت تو کونم حرکت میکرد. شیما با تمسخر گفت: “کونت حسابی گشاد شده!” با نیشخند گفتم: “از دهنت گشادتر نشده!” شیما انگشتای بیشتری تو کونم کرد، تا چهار تا، حس کش اومدن قابل تحمل بود. کیر مصنوعی سیاه رو فرو کرد، ریتمش تند شد، همزمان کسمو میخورد، بدنم لرزید، آبم ریخت، تنم غرق لذت و خستگی شد. مالک گفت: “آفرین، دختر خوب!” شیما گفت: “برات کافیه یا گُشادترش کنم؟” با صدای لرزان و خندان گفتم: “هرچی بیشتر، بهتر.” شیما لبامو بوسید. کیر مصنوعی تو کونم بود، به پهلو چرخیدم، شیما تو بغلم بود و مالک از پشت منو میکرد، آروم و بیرحم کیر مصنوعی رو عقب و جلو میبرد. کونم دیگه مقاومتی نداشت. شیما پستانامو تو دهنش گرفت، با دندوناش گاز میزد، نالههام بلند شد. کیر کلفت و رگدار مالک به کمرم خورد، گرمای نبضزنش ترس رو تو وجودم ریخت. «مالک… نمیتونم… پاره میشم…» گفتم، ولی مالک سرد نگاهم کرد. شیما با تمسخر خندید: «ببین جنده چطور التماس میکنه!» مالک به شیما اشاره کرد: “بچرخونش!” شیما از روم بلند شد، با یه لبخند شیطانی و پرشوق گفت " ببینم چقدر توی این وضعیت دوام میاری…"دستاشو زیرم گذاشت، با فشار منو چرخوند. رو شکم افتادم، صورتم تو ملافهها فرو رفت. بالشتی زیر شکمم گذاشت، کونم بالا اومد. مالک کیر مصنوعی رو بیرون کشید، سوراخ کونم گشاد و خالی موند. ژل روانکننده، سرد و غلیظ، توش ریخت، از سوراخم سرریز کرد و رو تخت چکید. شیما خم شد، کیر مالک رو توی دهنش گرفت، با ولع ساک زد، خیس و براقش کرد. بعد ژل رو برداشت، حسابی به کیر مالک مالید. مالک با وزن سنگینش رو پشتم نشست، بدنش مثل کوهی رو تنم بود. موهامو گرفت، انگشتاش توش قفل شد، محکم کشید تا سرم بالا بمونه. کیرشو دم سوراخ کونم گذاشت. آروم ولی بیرحم فشار داد، تا دسته تو کونم جا کرد و نگه داشت. آه شکستهای از گلوم بیرون اومد، نالههام تو اتاق پیچید. شیما با لبخند شیطانی مسخرهم کرد: “ببین چطور زار میزنه!” با این که کونم گشاد بود، ولی درد مثل چاقوی کند توم میچرخید. ملافه رو چنگ زدم، لبمو گاز گرفتم و خون مزه کردم، اشکام راه افتاد. مالک صبر کرد، انگار میخواست کونم عادت کنه. دستش رو پهلوم لغزید، کمرمو مالید. با اولین فشار عمیقتر، گریهم گرفت، اشکام رو ملافه چکید، بدنم میلرزید. موهام تو مشتش بود، کیرش تا ته تو کونم گرم و کلفت کیرش دیوارههای کونم رو میکشید. عضلاتم شل شد، مقاومت شکست. آروم تلمبه زد، درد با لذتی بیمارگونه قاطی شد. “آی… آی…” نالههام بلندتر شد، ضربش تندتر شد، خودشو محکم رو کونم میکوبید، کیرش بیرحمانه منو میشکافت. دوباره گریهم گرفت: “آیـــی… نه… نمیتونم…کافیه…” گریهم بیفایده بود. بدون توقف با ریتم تند کونمو گایید، صدای شالاپ شالاپ تو اتاق میپیچید. یهو کیرشو بیشتر فرو کرد، زبونم بند اومد، فقط هقهق میکردم. تلمبه زدنش تندتر شد، هر ضربه مثل شلاق بود. شیما یهو لبامو با خشونت گرفت، بوسهش عمیق بود، دندوناش لبمو زخمی کرد، زبونش با قدرت تو دهنم چرخید، انگار میخواست منو ببلعه. من، غرق درد و آشوب، همراهیش کردم، بهش پناه بردم، انگار اون تنها تکیهگاهم تو این موقعیت بود. پستانهامو گرفت، آروم فشار داد، نوکشو لمس کرد. هقهقم کم شد، نفسام آرومتر شد، ولی بدنم هنوز میلرزید. با صدایی خشدار از گریه زمزمه کردم: “آروم… نمیتونم… بسه…” مالک با خنده گفت: “تازه شروع شده! جنده خانم” تمسخر تو صداش موج میزد، انگار نالههام براش لذت داشت. مالک کیرشو آروم بیرون کشید، صدای درآوردنش تو اتاق پیچید. سوراخ کونم، گشاد و داغ، هنوز نبض میزد. شیما خم شد، زبونشو رو کونم کشید و آروم تو سوراخم فرو کرد. بعد رفت، کیر مالک رو توی دهنش گرفت، با ولع ساک زد، خیسش کرد. با یه نگاه شیطانی، تف غلیظی تو سوراخ کونم انداخت،. کیر مالک دم سوراخم تنظیم کرد، مالک با حرکتی نرم و پیوسته تا ته فرو کرد. این بار بازوهامو از پشت گرفت، انگشتاش دورشون قفل شد، منو خشن عقب کشید، بدنم قوس برداشت، کمرم بالا اومد، انگار داشت میشکست. درد تیز تو ستون فقراتم پیچید، و نمیتونستم تکون بخورم. شیما جلوم اومد، چشماش برق میزد، خم شد و پستانامو توی دهنش گرفت، زبونش دور نوکشون چرخید، محکم مکید و دندوناشو تیز و بیرحم تو نوک پستانام فرو کرد، گازشون گرفت و کشید. مالک تندتر تو کونم تلمبه میزد، ریتمش بیامون بود، صدای شالاپ شالاپ بدنش به لمبرهام تو اتاق میپیچید. کونم با هر رفتوآمدش پر و خالی میشد، دیوارهی رودهم کش میاومد، صداش بلند بود. درد غیرقابل تحمل بود، ولی لذتی عجیب توش قاطی شده بود. چند دقیقه گذشت، بدنم لرزید، کسم نبض زد، با موجی تند ارضا شدم، آبم رو ملافه رو خیس کرد. شیما با خندهی تمسخر گفت: “ببین چطور میلرزه!” ولی مالک بیتوجه تلمبه زدنشو ادامه داد. مدتی بعد دستام رو رها کرد و پهلوهام رو محکم گرفت و یهو کیرشو تا ته فرو کرد و نگه داشت، نفسام بریده شد، بدنم قفل کرد. لحظهای بعد، داخل رودهم داغ شد، آبش با فشار تو کونم خالی میشد، گرم و غلیظ. بعد نصف کیرشو بیرون کشید، با فشار بقی آبش رو خالی کرد، کونم پر شد، انگار باد کرده بودم. درد دیوونهم میکرد، با صدای لرزان گفتم: “مالک… بسه… نمیتونم!” ولی اون بعد از ارضا روم دراز کشید، وزن سنگینش داشت منو له می کرد. نفسنفس میزد، گردنمو میخورد، زبونش رو پوستم میکشید، هنوز آروم تلمبه میزد و کیرش تو کونم نبض می زد. دستش تو موهام بود، و موهامو نوازش میکرد، ولی من فقط درد و خستگی حس میکردم. شیما جلوم نشسته بود، حرف میزد و خندید، صداش گنگ بود. فقط لبخند کجش تو ذهنم موند، بعد همهچیز سیاه شد، انگار مغزم خاموش شد. نوشته: کاسْمیر -
توسط migmig · ارسال شده در
زندایی جاافتاده سلام دوستان ، من علی م و 23 سالمه و زنداییم مریم 43 سال ما کورد و از شهر های غرب هستیم ولی بیست ساله بندر عباس زندگی میکنیم ، زندایی من یه زن با قد 165 وزن 75 سفید و مو بور تقریبا ، من همیشه از دوازده سیزده تو کفش بودم اما یکی این که بچه بودم و جرات نداشتم یکی خونواده مون سنتی بود میترسیدم بگایی بشه ، تا این که نوروز سال گذشته مادرم گفت زندایی و دخترش ده روز عید قراره بیان بندر خونه ما ، و پسر و شوهرش به خاطر مشغله نمیان دایی و هم 60 سالی سن داره و کلا دور کار و باره و زیاد خونه نیست در هفته یکی دو شب و اینکه بعید میدونم حسی هم مونده باشه براش، من همیشه شهرستان که بودم کمد و لباس های مریم و چک میکردم همیشه ست های سکسی داشت و بروز میخرید مرتب و من مونده بودم که داییم زیاد فکر نکنم شیطونی تو وجودش مونده باشه ، رابطم با زنداییم خوب بود اما اصلا در حد گرمی سکسی نبود ، گاه گداری از دوست دختر و اینا میپرسید اونم بصورت این که اره علی زرنگه و اینا .… بگذریم من که همیشه تو کف بدن سفید و نرمش بودم تا اینکه اینا اومدن بندر خونه ما با دخترش بعد یکی دو روز با خانواده بردمشون درگهان ، اونجا اول صبح رسیدیم دیگه زنها تا دو و سه رفتن پاساژ گردی و من به عنوان تنها مرد جدا شدم ازشون ، دم ظهر دیگه رفتم کنار ماشین و سایه پیدا کردم و چادر مسافرتی رو به پا کردم ، دیدم مریم زنگ زد کجایی بیا وسیله ها رو ببریم بزاریم تو ماشین منم خودمو رسوندم و مریم که دیسک کمر داشت گفت دیگه نا ندارم بریم منم میام میخوام دراز بکشم و مادرم و دخترا رفتن ادامه خرید و منم با مریم رفتیم سمت ماشین و چادر وسیله ها رو گذاشتم و دیدم دراز کشید تو چادر و همش از درد کمر مینالید که سرپا بوده و … منم زیپ در چادر و کشیده بودم و از دمر خوابیدن مریم شق کرده بودم و کون ژله ایش با موهاش شهوت و پر وجودم کرده بود ، از فرصت استفاده کردم گفتم زندایی من ماساژ بلدم میخوای کمی کمرتو ماساژ بدم شاید آروم شدی که دیدم گفت اره ، هیچ منم عین خری که تیتاب میدن پریدم و از شونه هاش شروع کردم و آروم آروم اومدم رو کمرش و پنج دقیقه ماساژ دادم دیگه کیرم از زیر شلوارک داشت میترکید جامو و عوض کردم و الان دیگه کونش قشنگ زیر کیرم بودم ، هیچی نمی گفت و منم کیرمو از رو شلوار جا داده بودم بین پاهاش و کمرشو ماساژ دادم و واقعا شهوت همه جا مو گرفته بود که گفت مرسی و دیگه مادرم اینام اومدن شب رفتیم سمت بندر و من رفتم بیرون و برگشتم دیدم مریم تو اتاقه و همه خسته خوابیدن فهمیدم بیداره پیام دادم زندایی کمرت خوبه گفت اره بهترم گفتم اگر میخوای تا باز ماساژت بدم ،دبدم پیام داد توله از ماساژ خوشت اومده ها ، منم نوشتم چرا که نه ، دیدم از اتاق اومد رفت تو حیاط دستشویی و همه خواب بودن منم دنبالش رفتم از دستشویی که اومد بیرون لبخندی زد و اع اینجایی گفتم آره خواستم ببینم خوبی یا نه ، بغل دستشویی یه انباری داریم که ده دوازده متر میشه و خالی ، گفتم میخوای ماساژ بدم گفت که نه خوابن کسی میاد میبینه فکر میکنن چکار میکنیم دستشو گرفتم و با علامت سر گفتم بیا تو انباری کسی نیس ، بردمش داخل و در بستم ، نگاه هامون میدونست چی میخوایم بی درنگ لبامو گذاشتم رو لباش و با دست با سینه هاش بازی میکردم و آروم آروم گردنشو خوردم و حسابی داغ شد و درگوشم میگفت دیوونه میاد کسی ، منم که وحشی شده بودم تیشرت شو بالا دادم و سینه های نرم و سفیدشو شروع کردم خوردن دیگه صداش دراومده بود که دستمو بردم تو شلوارش و دیدم بله خانوم خیس خیس شلوار شو پایین کشیدم و کص سفید و نرمشو که خیس از شهوت بود بعد از سالها تو کف بودنش دیدم تازه موهاش درآمده بود و این بدتر منو شهوتی کرد ، میدونستم وقت ندارم و ممکنه هر لحظه کسی بیاد بره دستشویی و بگایی درست بشه ، کیر مو درآوردم و در حالی که لبامو گذاشتم روی لبش و آروم در گوشش گفتم بالاخره کام گرفتم ازت کیرمو هل دادم تو کص خیس و تنگش یه اهی کشید و با چنگ پشتمو میکشید وزنی نداشت دوتا پاهاشو آوردم بالا و همونحور ازچسبونده بودمش به دیوار تو کس غرق در آبش تلمبه میزدم دو سه دقیقه ای مداوم زدم و گردنش و همزمان که عرق کردم بود میک میزدم که ابم با فشار اومد و از شدت شهوت تا قطره آخر توی کصش تخلیه کردم … و اون شب رفت خوابید و ادامه ماجرا رو دوست داشتید میزارم براتون باز … نوشته: بوی هات من -
توسط migmig · ارسال شده در
من و دوستم دو سال زن همدیگر رو کردیم من و دوست هم دانشکده این سالها درباره روابط آزاد صحبت کردیم. وقتی من ازدواج کردم حس کردم که به همسرم خیلی علاقه داره و با اون گرم می گرفت. اما هیچ وقت بهشون گیر نمیدادم چون همیشه مرزی بینشون بود. تا اینکه اون هم با یه دختر جوان ازدواج کرد . زنش خیلی ول بود و از این نسل جدیدی ها بود که راحت جلوی دیگران حرف سکسی میزنه. خلاصه فضا خیلی باز بود. تا اینکه یبار وسط چت با دوستم عکس همسرم رو با مایو که ترکیه رفته بودیم فرستادم .میدونستم چقدر این صحنه رو دوست داره. اونم نامردی نکرد و عکس کون برهنه زنش رو به ای من فرستاد. من هم برای جب آن کلی فرداش از زنم عکس لختی گرفتم و فرستادم براش. دیگه کارمون شده بود عکس لخت همسرانمون روب ای هم بفرستیم. با این تفاوت که همسر من نمیدونست ولی همسر اون میدونست که عکس لختش برای من فرستاده میشه. تا اینکه اونها یکبار من رو خونشون دعوت کردن و دوستم از من دعوت کرد که همسرش رو ماساژ بدم .رفتم تو اتاق و دیدم کون برهنه است. خلاصه دل سیری سه نفره از غذا درآوردیم . ولی من باز هم نکردم تو فقط برای خانمش خوردم و اون هم برام ساک زد. همون روز صحبت سکس چهار نفره پیش اومد. ولی میدونستم زن من راضی نمیشه خلاصه یبار قرار استخر کردان گذاشتیم . خانمم اهل مایو پوشیدن بود . چهار نفری تو استخر با مایو بودیم و با هم شوخی می کردیم . یهو به خودمون اومدیم دیدیم من با زن اون خلوت کردم و اون هم با زن من. چهار نفری هم مست بودیم . خانمش گفت بریم بالا من رو با روغن ماساژ بده. من هم رفتم و حسابی ماساژش دادم . اومدم یه لحظه از استخر دیکم رو بردارم دیدم دوستم داره از خانمم که تو حال خودش نبود لب میگیره . دوستم چشمکی بهم زد و ادامه داد . منم رفتم سراغ خانمش آنی شرتش رو کشیدم پایین و شروع کردم خوردن و بعد هم کاندوم أوردمم و زنش رو سیر کردم. بعد که آبم اومد رفتم دیدم دوستم خانمم رو لخت مادرزاد تو استخر کرده و داره کسش رو میخوره گاهی هم ممه . بهش یه اوکی دادم و با خانمش رفتم حموم. پشت سر ما هم دوستم و خانمم با هم رفتند حموم و دوستم حسابی خانمم رو تو حموم کرد و صداشون میومد. بعدا فهمیدم از قبل با هم رابطه عاشقانه هم داشتند . یکم حس کردم سرم کلاه رفته ولی بعد به این شرایط عادت کردیم. اون شب زنهامون رو با هم عوض کردیم و این شد یه روال . هر از چند گاهی زنهامون رو با هم عوض کردیم و حتی با هم مسافرت می رفتیم. خانمم عاشق دوستم شده بود ولی دوست نداشت که زندگی با من رو خراب کنه رابطه مون با هم عالی تر هم شده بود و زن اون هم خیلی سکسی بود و من مرتب میکردمش. گاهی هم چهار نفره با هم سکس میکردیم و خانمها هم با هم. از میکردن و من و دوستم هم حسابی کون هم میزاشتیم. چه. ماه مرتب خونه هم بودیم و هر کس با سه نفر دیگه سکس داشت. دوستم همچین جلوی من با خانمم عشق بازی می کرد و میکردش که من با همون صحنه ها آبم میومد و لازم نبود همیشه همسرش رو بکنم . ضمن اینکه حشر زن خودش خیلی بالا بود و من نمیتوانستم هر روز بکنمش . این بود که دوستم هر دو رو می کرد و جون منم میزاشت . این شرایط برایم حتی لذت بخش تر شده بود. یه بار تو یه روز سه تامون رو حسابی گاهیدد و آبش رو ریخت تو کون من. تا اینکه همسرم حامله شد و نمیدونستم بچه مال کیه . آزمایش دادیم و فهمیدیم بچه برای دوستمه. بچه رو خانم نگه نداشت و انداخت و کم کم رابطه ما با اونها کمرنگ شد و بعد خودم و خانمم بچه دار شدیم و اون خاطرات رو برای همیشه فراموش کردیم نوشته: بهنام -
توسط migmig · ارسال شده در
سکس با خواهرزن مقبول در قدم اول ل در باره آن عده کسانی که فحش میدهند، باید گفت که اگر خود شان علاقه یی به سکس با خواهرزن شان نداشتند چرا داستان های سکس با خواهر زن را تعقیب میکنند؟ فحش و دشنام شان بخاطر حسادت شان است نه علت دیگری. میریم سر اصل داستان، یک خوهرزن دارم است اش هست میگذارم نازیلا. قد ۱۷۰، سینه متوسط، باسن، فیت، لب غنچه یی، خیلی مقبول، گندمی. از دیر وقت به فکر سکس با وی بودم و این را میدانستم طرف حسادت خواهر اش را داشت. بالاخره یک روز وقتی اند به خانه ما، خواهر اش خانه نبود و من تنها بودم، شاید فهمیده آمده بود. وقتی هرد تنها نشستیم از این طرف و آنطرف روزگار حرف زدیم، دیدم کم کم چشمان اش خمار میشود، فهمیدم سر شهوت است، به بهانه یی رفتم پهلویش نشستم هیچ عکس العملی ندیدم فهمیدم همه چیز آماده است. آهسته دست ام را بردم طرف ران ها، بین هردو وقتی دست ام را گذاشتم، چیزی نگفت، شروع کردم به مالیدن، کم کم رفتم طرف سینه هایش، آخخخخخخخ که مثل ژله سور می خورد، آهسته دست به یقه اش بردم دیدم همکاری میکند، سینه هایش را کشیده شروع به مک زدن کردم، مزه مانند عسل، وقتی زیاد سینه هایش را خوردم، خودش گفت بس، کم کم رفتم سراغ کوس اش، چنان بوی عطری داشت دیوانه ام کرد، دهنم گذاشتم روی کوس اش یک آهی کشید، شروع کردم به چوشیدن، چیغ اش بالا آمده بود،بالاخره گفت دیگر طاقتی برایش نمانده بکنم داخل کوس اش، گفتم مرده نداری؟ گفت فدایت این پرده. گفتم اینطوری نمیشود، باید تو هم کیر منو بخوری، گفت از خدا میخواهم، خودش کیر ام را کشید سیخ شده بود، شروع کرد به چوشیدن، چنان میچوشید فکر کردم کیر ام را از جایش میکند. بالاخره نتوانستم حوصله کنم، چون دختر بود، کیر ام را در لب کوس اش شروع کردم به مالیدن، زیاد جیغ اش برآمد که داخل کوس اش کنم، دل ام نشد و خودم را کنترل کردم. بالاخره یک تکان شدید خورد و ارضا شد. منم کمی به لب کوس اش فشار را زیاد کردم و بالاخره خلاص شدم و ریختم روی کوس اش. تا الان یک سال میگذره هر وقت فرصت مناسب باشد یک بار کیر ام از لب کوس اش بهره مند میشود. هر وقتی پرده اش را شوهر اش تمام کرد تصمیم داریم مکمل با هم سکس کنیم، تشکر. نوشته: کوس گای -
توسط migmig · ارسال شده در
سهگانهٔ آتشین پرواز بی پایان 2 کم کم، مژگان شروع به معرفی فانتزیهایش کرد. یک شب، پیشنهاد داد که با هم به مهمونی های خصوصی برن. «یلدا جون، اونجا آدمایی هستن مثل خودمون… می توانیم آزاد باشیم.» یلدا اولش یه کم مقاومت کرد، اما رفتن به مهمونی و خوشگذرانی وسوسش کرد. اولین مهمونی در یک آپارتمان لوکس در شمال تهران برگزار شد. زنا و مردانی با لباس های نیمهباز، نوشیدنیهای رنگارنگ و موسیقی که فضای اتاق رو پر کرده بود. مژگان دست یلدا رو گرفت و به وسط جمعیت برد: «نترس… من کنارت هستم.» یلدا سعی کرد خودشو با ریتم موسیقی هماهنگ کنه، اما نگاهای مردا که بدنشو برانداز میکردن، اونو میترسوند. مژگان در گوشش زمزمه کرد: «همشون دارن به تو نگاه میکنن… میدونی چرا؟ چون تو خاصی.» در همون مهمونی، مردی قدبلند با موهای جو گندمی و چشمائی سبز به اونا نزدیک شد. با مژگان دست داد و بوسیدش … مژگان:: «سامان جون! این یلداست… همونی که برات تعریف کردم.» سامان دست یلدا رو بوسید: «خیلی خوشبختم. مژگان همیشه از زیبایی شما میگفت… اما حقش رو ادا نکرده به نظرم شما خیلی زیباتر هستی نسبت به اوصافی که ازتون شنیدم.» به هر حال خیلی خوش اومدی و ما رو سرافراز کردی ، سه نفری دور یه میز نشستن ، سامان سه تا پیک ویسکی ریخت و تعارف کرد ، مژگان زیر چشمی یلدا رو میپائید و سامان هم وسط سینه های یلدا رو دید میزد ، یه ساعتی گذشت هر سه کله شون داغ شده بود ،سامان سه تا سیگار روشن کرد و رو لبای خودش و خانوما گذاشت ، بوی سیگار و مشروب فضا رو پر کرده بود ، مژگان: یلدا عشقم میای بریم جای آرومی یه کم دراز بکشیم؟ یلدا با تکون دادن سرش تایید کرد ، سامان دست یلدا رو گرفت و به سمت یکی از اتاقها را افتادن… سامان یلدا رو روی تخت نشوند و گفت : عشقم دراز بکش، کفشای یلدا رو از پاش دراورد …یلدا کمی احساس ناراحتی کرد، اما مژگان دستشو فشار داد و گفت : «سامان دوست مورد اعتماد منه… میتونه بهمون کمک کنه تا بیشتر لذت ببریم.» بعدش سامان رو به بالای تخت هدایت کرد و در ادامه خودش هم بهشون اضافه شد. سامان دستشو برد تو موهای لخت یلدا و شروع به نوازشش کرد، بدجوری برا سکس با این زن لوند و زیبا و خوش استایل بی طاقت شده بود دیگه بیشتر از این طاقت نیاورد و گفت: یلدا چقد چشات سگ داره؟ چشمات منو بد گرفته، یلدا خنده ریزی کرد، سامان یه جوون گفت و لبای یلدا رو بوسید بعدش دستشو گذاشت رو ممه هاش، از لای سوتین ممه رو دراورد و نوکشو کشید تو دهنش و شروع به میک زدن کرد و یواش خوابید رو یلدا بطوری که کیرش مماس کوس یلدا قرار گرفت و خودشو به اون میمالید و کیرشو با فاصله بین کس و شکم یلدا حرکت میداد بعد کمی به مژگان یه اشاره کرد اونم اومد و به آرومی و با عشوه و بوس و… لباسای یلدا رو از تنش درآورد سامان دستشو برد سمت کوس یلدا خیس خیس بود اول پاهاشو جمع کرد که نتونه بماله بعد یکم باز کرد گفت فقط تو همین حد، سکس نه، "یلدا یه شرت مشکی مدل لامبادا پاش بود سامان پیش خودش فکر کرد که یلدام سکس میخواسته و این که میگفت سکس نه ، الکی بود.و الا شورت لامبادا پوشیدنش تجسم سکس کردنش بوده " سامی گفت: باشه و انگشتشو کرد تو کوسش، اوووف کوس خوشگل و تمیز و اپیلاسیون کرده،حسابی خیس شده بود به راحتی انگشت توش میرفت ؛ همزمان ممه هاشو لیس میزد مثه یه نوزاد که از سینه مامانش شیر میخوره … یلدا رو به مژگان کرد و گفت:خودت نمیخوای لخت بشی؟ مژی گفت : خب یکی لختم کنه، سامان گفت: چشم خودم لختت می کنم و لباسای مژی رو در آورد یلدا داگ استایل شده بود مژی کوسشو لیس میزد سامانم زبونشو فرو کرده بود تو سوراخ کونش … اه و ناله یلدا هر لحظه بلندتر میشد …به سامان گفت انگار تا امشب نکنی منو ول کن نیستی سامان گفت : نهههه ! یلدا بدجور حشری شده بود و حسابی فاز سکس ورداشته بود ، یهو کیر سامی رو محکم گرفت سرشو برد سمت شلوارکش و با یه حرکت کیرشو از تو شلوارک و شورت بیرون کشید و شروع کرد ساک زدن براش ، خیلی حرفه ای با تف زیاد …پر حرارت و با عشق خاصی ساک میزد کیر سامی هم هر لحظه بزرگ و بزرگتر میشد ، کیرش داشت منفجر میشد و پیش ابش راه افتاده بود. … سامی بلند شد یلدا رو خوابوند رو تخت … سینه های ۷۵ سفت که احتیاج به سوتین هم نداشت باسن با توجه به وزن و مانکن بودنش فوق العاده بود یه کس تمیز و پر آب که هر تشنه ایی رو سیراب میکرد شروع کرد به لیس زدن بهشتش یلدا سروسامان رو به سمت کوسش فشار میداد و داشت به شدت لذت می برد … چشاشو بسته بود و فقط لذت میبرد بعد گفت بیا ۶۹ شیم تا منم برات بخورم و ۶۹ شدن خیلی لذت بخش بود یلدا حتی تخمای سامی رو لیس میزد …. بالاخره آماده سکس شدن گفت سامی بکن ولی آروم بکنی … …سامی بدجور حشری شده بود بلند شد یلدا رو بغل کرد و بوسیدش و طاق باز خوابوندمش و بلادرنگ کیرشو تا ته فرو کرد تو کس یلدا و شروع به تلمبه زدن کرد، یلدائی که میگفت سکس دخول نباشه بدون هیچ مقاومتی از گائیده شدنش توسط سامان استقبال کرد و بدون هیچ اعتراضی ، بلکه با تمام وجود کوسش رو در اختیار کیر کلفت سامان قرار داد و داشت از کوس دادنش حظ وافر می برد!..وای سامی چقدر کیرت داغه ، آتیشم زدی …یلدا اولین باری بود که به کسی بجز شوهرش داشت کوس میداد ،اولین بار بود که تجربش میکرد خیلی براش لذت بخش بود …مدام میگفت: بزن … بزن…تند بزن… و ناله میکرد سامان با شدت تلمبه میزد بعد از چند دقیقه تلمبه زدن رو آهسته کرد و انگشتشو همزمان کرد تو کونش ،گفت :نکن جیغ میزنم آی وااای واااای…، از ته دل ناله میزد سامان تو همون حالت داگی صورت یلدا رو خوابوند رو بالش و یه غوص داد به کمرش و کون گردشو کامل داد بالا ،حالا دیگه کس یلدا با شدت هر چه تمام تر تلمبه میخورد و ناله های یلدا به فریاد تبدیل شده بود… سامان خسته شده بود کشید بیرون…کیر دراز و کلفت و سفت که حداقل ۱۹یا۲۰سانت میشد ، حسابی تو کوس یلدا خیس و لزج شده بود مژی به سمت کیر حمله کرد و با یلدا دوتایی شروع کردن به ساک زدن کیر به طعم کوس یلدا… مژگان یلدا رو به پشت خوابونده بود و کوس یلدا رو لیس میزد که احساس کرد کیر سامی تو کوسشه ، چند دقیقه ای کوس مژگان تلمبه خورد بعدش سامی موهای یلدا رو گرفت و سر اونو به سمت کیرش چرخوند و کردش تو حلق یلدا ،،،،یلدا تف بنداز رو کیرم میخوام بکنمش تو کون مژگان…کیر سامی تو دهن یلدا و توکون مژگان در حال تردد بود هر سه در حال ارضا شدن بودن … خانوما هر دو برا سامی ساک میزدن ، یلدا موقع ساک زدن چشماشو تو چشای سامی دوخته بود که همین کار سامی رو به مرز جنون رسوند که یهو تمام آبشو تو دهن یلدا خالی کرد یلدا هم آب کیر سامان رو ریخت تو دهن مژگان…و با هم آب بازی کردن… اون شب، یلدا برای اولین بار طعم سهنفره رو چشید و این تجربه ای لذت بخش بود براش، سامان با حرکات ماهرانش، هم مژگان رو راضی نگه داشته بود که حسادت نکنه و هم یلدا را به وجد آورده بود. صبح روز بعد، رضا تماس گرفت: «یلدا جون، فردا برمیگردم. دلتنگتم.» یلدا جواب داد: «خب… خوشحالم.» صدای رضا جدی شد: «خسته به نظر میرسی… همه چی رو به راهه؟» یلدا : «همه چیز خوبه. فعلاً بای.» بعد سریع قطع کرد. اون به آینه نگاه کرد و جای بوسهی روی گردنش رو با آرایش پوشوند. «اگر رضا بفهمه…» اما مژگان قول داده بود همه چی رو کنترل کنه. یلدا دیگه نمی تونست انکار کنه. رابطه با مژگان مثه یه گرداب بود که اونو عمیق تر به درون خودش میکشید. هر روز بهونهای جدید: یه مهمونی، یه سفر کوتاه به شمال، یا ملاقات با «دوستان خاص». اما در پسِ این هیجان، ترسی عمیق در وجودش ریشه دوونده بود. ترس از لو رفتن خیانتش، ترس از دست دادن امیر، و ترس از اینکه شاید این هیاهو هیچوقت نتونه خوشحالیه ادامه داری براش فراهم کنه… ادامه دارد… نوشته: رضا
-
ارسالهای توصیه شده