رفتن به مطلب

داستان فانتزی و بیغیرتی لذت بردن از زندگی


poria

ارسال‌های توصیه شده


لذت واقعی زندگی 1
 

یک سال از ازدواجمون میگذشت که خبر آوردن مهران با موتور خورده زمین و بردنش بیمارستان آخه کارش با موتور بود و زندگی ما با کار کردن بهرام با موتورش می گذشت دو سه روز بعد رفتیم پیش متخصص که اونجا فهمیدیم مهران باید موتور رو کنار بزاره به خاطر آسیبی که به پاش خورده بود اگه مجدد تکرار میشد خطرناک میشد
گذشت و مهران ی مدت بیکار بود و بعدش مشغول کارگری شد و صبح میرفت و شب تا دیر وقت کار میکرد که برای من و زندگیمون چیزی کم نذاره زندگی خوبی نداشتیم ولی داغون هم نبود زندگی سکسی بدی هم نداشتیم میشه گفت خوب هم بود هفته دو یا سه بار سکس میکردیم و منم با تلمبه های مهران داخل کُسم بهترین لذت زندگی رو میبردم
ی روز مهران که اومد خونه گفت صاحبخونه باهاش تماس گرفته و پول پیش رو دو برابر کرده و کلی هم گذاشته رو اجاره همه همین بودن یهویی گرونی از همیشه تو مملکت ما بدتر شد کارمون شده بود گشتن از این بنگاه به اون بنگاه
کسی رو هم نداشتیم که ازش کمک بگیریم خانواده هر دوتامون هم وضعش بهتر از ما نبود
دیگه نا امید شده بودیم باید میرفتیم چند محله پایین تر همین الانش هم تو حومه شهر زندگی میکردیم
تو یکی از همین روزها که با یکی از دوستام صحبت میکردم و درد دل میکردم دوستم پیشنهاد داد که بگردیم دنبال سرایداری به گفته خودش یکی از بستگانش این کار رو کرده بود کلی هم رازی بودن موضوع رو با مهران که در میون گذاشتم اولش خوشش نیومد ولی بعد چند روز که فشار صاحبخونه بیشتر شده بود قرار شد بگردیم داخل آگهی ها برای سرایداری ی هفته ای مشغول بودم میگشتم همش یا مجرد میخاستن یا اگر متاهل می خواستند بنا استخدامشون اتباع بودن بود از این هم دیگه ناامید شده بودم ی آگهی دیدم که زده بود متاهل با جای اسکان تماس گرفتم قرار شد بریم برای صحبت
روز بعدش مهران رفت و اومد از این روبه اون رو شده بود هرچی ازش میخواستم فقط میگفت دعا کن اوکی بشه همون شب ی سکس مشتی کردیم و حسابی به هم حال دادیم حدود ۲۰ دقیقه کارمون طول کشید و هر دو لذت بردیم دو سه روز بعد مهران خبر داد که باهاش تماس گرفتن و گفتن اولویت با ی خانواده افغانستانی هست ولی قرار بر این شد که با هم بریم و من غذا درست کنم تا دست پخت من رو ببینن
روز موعود رسید و ما رفتیم و کارهای که میخواستن رو انجام دادیم و برگشتیم آخه اونجای که سرایدار میخواستن ی خونه باغ بزرگ داخل بالاشهر بود که ی آقای حدود ۶۰ ساله تنها زندگی میکرد و سرایدار رو بیشتر برای کارهای روزانه میخواستن که بیشترش مربوط میشد به پخت و پز غذا
خلاصه اون آقا که اسمش فرزاد بود با دستپخت من اوکی شد قرار شد هر چه زودتر ما بریم اونجا ساکن بشیم وقتی رفتیم برای قرارداد و دادن سفته برای وثیقه تازه فهمیدم چرا اون روز مهران انقدر خوشحال بود واحدی که به عنوان سرایداری بود داخل حیاط پشتی بود که واحد مستقل تک خواب حدود ۶۰ متری اون هم بصورت مبله همه چی کامل قند تو دل منم آب شده بود تمام وسایل خودمون رو که آنچنان هم نبود فروختیم و پولش رو با پول کمی که بابت پیش خونه بود گذاشتیم بانک به عنوان سرمایه گذاری
دو ماهی از ساکن بودن ما می گذشت و همه چی خوب و خوش بود تا رفت و آمدهای مشکوک آقا فرزاد شروع شد هر چند روز یکبار یکسری خانم جوان میومدن و میرفتن ماه سوم هم گذشت و یکشب آقا فرزاد گفت بریم دیدنش حرفهای که اون شب به ما زد دنیا رو برای ما روی سرمون خراب کرد آقا فرزاد دنبال رحم جایگزین بود تا برای مال و اموالش وارثی داشته باشه چون به گفته خودش کسی رو نداشت
تو همون قرارهای اولش کیس مورد نظرش رو پیدا کرده بود ولی بخاطر شرایط اون کیش و به گفته خودش بیشتر بخاطر ما بیشتر گشته بود ولی دست آخر به همون کیس اوکی داده بود ولی این ما بودیم که باید از اونجا می رفتیم اون هم به خاطر اینکه اون خانم با مادرش و دختر کوچکش زندگی میکرد و مشکل خونه داشتن و قرار شده بود بیان جای ما و مادرش کارهای من رو انجام بده
ی چند شبی گذشت و تازه فهمیدیم که دیگه با پولی که داریم نه میتونیم خونه بگیریم و نه همون وسایلی که فروختیم مهران گفت امشب میرم التماس آقا فرزاد رو میکنم
رفتن و اومدن مهران دو ساعتی طول کشید و وقتی برگشت بدجوری داغون بود هرچی پرسیدم چی شده جوابی نمیداد روز سوم بعد از اون شب مهران گفت آقا فرزاد دوتا راه به ما داده یکی که خالی کنیم و اون بابت قراردادی که خودش نوشته بود میتونست خسارتی به ما ندهی مقدار پول به ما بده که تقریبا هیچی بود یک راه دیگه قبول کردن من برای رحم جایگزین شدن بود حسابی عصبی شدم از پیشنهادش موقع خواب که آرومتر شده بودم به گذشته فکر کردم روزهای خوشی که اینجا داشتیم تصمیم گرفتم به خاطر زندگیمون شرط دوم رو که آقا فرزاد گفته بود رحم جایگزین بشم و این رو هم بگم به مهران گفته بود تمام طول بارداری بصورت طبیعی انجام میشه صبح بعد از خوردن صبحونه به مهران گفتم قبول کنیم مهران هم به حرف اومد گفت خودش از روز دوم پیشنهاد آقا فرزاد اوکی شده
به آقا فرزاد اطلاع دادیم و قرار شد چند جلسه برم پیش دکتر معتمدش هر زمان بهترین وقت بارداری من بود به ما اطلاع بده آخرین روز که دکتر گفت از امشب باید اقدام کنید و الان در بهترین حالت هستم همونجا رفتم داخل شوک وقتی رسیدیم خونه دکتر به آقا فرزاد اطلاع داده بود
و رو به من و مهران کرد و گفت برید خوب فکر هاتون رو بکنید اگر اوکی شدین به من اطلاع بدین اگر هم نه ایرادی نداره من هنوز به اون خانم نه قطعی ندادم
اومدیم واحد خودمون هر دو مثل مجسمه یا ربات دست آموز شده بودیم که توانایی کاری رو نداشتیم
به مهران گفتم زنگ بزنه و بگه ما آماده ایم
آقا فرزاد اومد و با خودش ی قرص آورد داد به مهران که بخوره اولش مهران طفره رفت ولی با خشم آقا فرزاد قرص رو خورد و به پیشنهاد آقا فرزاد رفت دراز کشید بعد رو به من کرد و گفت پریسا خانم من میرم شما آماده شو بیا اتاق خواب من
نفهمیدم چطور و چطور خودم رو به اصطلاح آماده کردم و چجوری رسیدم جلوی درب اتاق آقا فرزاد برای بار آخر قبل ورود به اتاق گذشته زندگیم داخل ذهن مرور شد دیدم دارم درب اتاق رو میزنم آقا فرزاد به استقبالم اومد

دستم رو به آرومی گرمی فشار داد من رو با خودش به داخل اتاق برد فضای داخل اتاق تقریبا رمانتیک بود آقا فرزاد آروم اومد کنار گوشم و گفت از این لحظه من فرزاد هستم برای تو پریسا جان پس بهدخاطر خودمون فقط به لحظه فکر کن و خودت رو بسپار دست من
منم به حرفش گوش کردم و خودم رو در اختیارش گذاشتم
نفس فرزاد وقتی به گردنم رسید بدن من یخ شده بود اون هم قشنگ این موضوع رو فهمیده بود خیلی آروم شروع کرد به لیس زدن گردن و گاه بیگاه لاله های گوشم رو میخورد انقدر قشنگ این کار رو میکرد که خونوتو بدنم جریان گرفته بود شهوت من داشت کم کم خودش رو نشون میداد خیلی حرفه ای لختم کرد و سر تا پای وجودم رو بوسه بارون میکرد اما اون لحظه ای که نوک سینه هام رو لیس زد و مشغول خوردنش شد صدایی از عمق وجودم دراومد اولین ناله شهوتناک خودم رو سر دادم پریسا جان لذت میبری با سر تایید کردم دوست دارم امشب برای تو یادگاری بمونه خودم خبر نداشتم که آب از کُس کوچیک راه افتاده و خودم رو خیس کردم دیگه فقط لذت بود و شهوت داخل ذهن مدام این افکار بود که بخور فرزاد جان بخور که آتیش افتاده به جونم وقتی زبون فرزاد رفت لای کسم همون لحظه اولین ارگاسم زندگیم رو تجربه کردم با خود که اومدم دیدم فرزاد لخت شده من مات و مبهوت کیر خوشگلش شدم اصن بهش نمیخورد این کیرش باشه حدود ۲۰ سانت کلفت و با ی کلهدتخم مرغی شکل ترس به جونم افتاد آخه کیر مهران ۱۳ سانت بود تقریبا نازک
یهو فرزاد گفت کجائی پریسا زبونم باز شد گفتم من نمیتونم این برای من بیش اندازه بزرگه فرزاد گفت اشتباه میکنی بهت ثابت میکنم بدنت و کُس خوشگلت با این کیر من جفت میشه ازش خواهش کردم بهم فشار نیاره اون هم قبول کرد من رو دراز کرد روی تخت و افتاد به جون کُسم حالا نخور و نلیس کی بلیس دوباره شهوتم زده بود بالا بیشرف جوری لیس میزد که انگار تو بهشت بودم نزدیک بود دوباره ارگاسم بشم که فرزاد متوجه شد و دست نگه داشت ازش خواستم ادامه بده ولی گفت الان نوبت تو هست من هم مشغول ساک زدن کیرش شدم با راهنمائ های فرزاد فهمیدم‌ چیزی از ساک زدن بلد نبودم فرزاد مجدد درازم کرد روی تخت و پاهام رو داد رو به بالا دیگه داشتم میمردم و با صدای بلنرگد خواهش میکردم که من رو بکنه ولی فرزاد توجهی نمیکرد و با کیرش کُسم رو ماساژ میداد که یکدفعه برق تمام وجودم رو گرفت متوجه شدم سر کیرش رو کرده داخل کُسم آروم آروم عقب جلوش میکرد و من آرومتر میشدم همینجوری که زمان برای من ثابت شده بود ازش خواستم بیخیال بشه من طاقت این کیر رو ندارم که فرزاد گفت بهت که گفتم اشنگتباه میکنی ببین الان تمامش داخل کُست هست به خودم افتخار کردم و فرزاد آروم آروم شروع به تلمبه زدن کرد دومین ارگاسم هم اتفاق افتاد و فرازد به بهترین شکل من رو میکرد تازه فهمیدم عروس شدن یعنی چی لذت سکس خوب چی هست دوست نداشتم اون شب تموم بشه در حال تلمبه زدن فرزاد صدرتش رو نزدیک صورتم کرد من طاقت نیادردم شروع کردم به خوردن لبهاش تلمبه ها دیگهدسرعت گرفته بود حرف فرزاد درست بود کُس من و کیرش شده بودن عاشق و معشوق به درخواست فرزاد اون دراز کشید و من رفتم نشستم روی کیرش و دوباره طعموعروس شدن رو تجربه کردم بالخره لحظه موعود فرا رسید و فرزاد آبش رو که زیاد هم بود داخل کُسم خالی کرد اون لحظهدبهترین لحظه این سکس ما بود مدتی رو تو بغلش آروم گرفتم و اون هم مدام من رو نوازش میکرد و بوسه های مکرر نگاه به ساعت کردم متوجه شدم نزدیک ۴ ساعت مشغول بودیم خودم رو جمع و جور کردم سراسیمه خواستم برم پیش مهران که فرزاد گفت نترس اون الان خواب و تا فردا بیدار نمیشه قرصی که بهش دادم قرص خواب بود که مشکلی از سمتش پیش نیاد ازم خواست بمونم کنار دروغ چرا دوست داشتم بمونم ولی خواستم مهران که بیدار میشه پیشش باشم
لحظه خروج از اتاق فرزاد دستم رو گرفت آروم بهم گفت امشب به خواست من اینجا بودی امیدوارم تونسته باشم بهت آرامش و لذت بدم من هم لبی شیرین بهش دادم و اومدم بیرون…

دوستان این اولین بار بود که داستانی مینوشتم
کامل ساخته ذهنم بود
بابت طولانی بودن شرمنده
میتونه ادامه دار باشه اما همش بستگی به شما داره
موفق باشین

نوشته: آپاراتچی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


لذت واقعی زندگی 2

سلام عشقم بیدار شدی بلند شو دیگه باید به کارات برسی
چقدر میخوابی تمام تلاشم رو میکردم که همه چی رو عادی جلوه بدم مهران که از خواب بیدار شد
بهش گفتم صبحونه رو آماده کردم پاشو صبحونه آقا فرزاد رو ببر بده بهش بیا با هم صبحونه بخوریم من خیلی گرسنه ام
پاشو تنبل خان پاشو برو دست و صورتت رو بشور بیا
اما مهران اینجا نبود حواسش جای دیگه بود
بالاخره به حرف اومد و گفت دیگه اینجا جای ما نیست امروز با آقا فرزاد صحبت میکنم ما از اینجا میریم بالاخره یه کاریش میکنم من نمیتونم ببینم شب زنم کنار مرد دیگه ای باشه بهش میگم دنبال یکی دیگه بگرده
مهران داشت حرف میزد و این من بودم که حواسم اینجا نبود داشتم تو دنیای جدیدی که از دیشب برام شروع شده بود سرک می کشیدم از حس و حالی که فرزاد بهم داده بود نمیدونم چطور بگم ولی هرچی بود خود من نبودم پریسای که انگار زندگی و لذت واقعیش تازه تو بیست و یک سالگیش شروع شده بود تو افکار خودم بودم که با صدای مهران به خودم اومدم کجایی تو پریسا حواست کجاست اصلا میشنوی من چی میگم
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم و ضعف نشون ندم
نه عزیزم حواسم هست آره منم موافقم بهتره از اینجا بریم منم نمیتونم دوری از تو رو تحمل کنم ولی مهران هیچ فکر کردی که از اینجا بریم چکاری باید بکنیم ما همه لوازمی که داشتیم رو فروختیم با همون پول دیگه الان نمیتونیم نصفش رو حتی بصورت دست دوم بخریم خونه از کجا گیر بیاریم از همه مهم تر تو که کاری نداری
عشقم درباره دیشب باید با تو صحبت کنم بیا اول صبحونه آقا فرزاد رو ببر بده بهش داره دیر میشه بعد بیا با هم صحبت کنیم
تو فاصله ای که مهران رفت با خودم درگیر بودم من مهران رو دوست داشتم خیلی زیاد ولی دیشب حسی تو من بوجود اومد که مانع رفتن من از اینجا میشه اون حس قوی تر از این حرفها بود
با خودم تصمیم گرفتم یه جوری مهران رو راضی کنم از تصمیمی که معلوم بود جدی هم هست پشیمونش کنم
مهران که اومد صبحونه رو که میخوردیم شروع کردم به صحبت از گذشته ای که داشتیم از سختی های که کشیدیم
صحبت رو رسوندم به دیشب مهران جان اونجوری که تو فکر میکنی نیست هیچ لذتی بین ما نبود آقا فرزاد جوری خودش رو آماده کرده بود که فقط مرحله باردار شدن من رو انجام بده اونم تو کمترین زمان شاید خندت بگیره رابطه بین ما شاید به پنج دقیقه هم نرسید
کارم خوب بود عالی داشتم پیش میرفتم مهران کم کم داشت آروم میشد نگران چی هستی ما با این کار جای خودمون رو اینجا ثابت میکنیم زمان خوبی هم داریم تا بتونیم تو این مدت پول جمع کنیم بعد ی زندگی قشنگ برای خودمون درست کنیم میخوام با آقا فرزاد صحبت کنی که اجازه بده تو بری سرکار چون وقتی آقا فرزاد میره سرکار تو بیخود و بی جهت وقتت رو توی این خونه که کاری هم نداره هدر میدی مگه یادت نیست دکتر چی گفت
اون گفت با وضعیتی که من دارم و آقا فرزاد به احتمال فراوان بارداری من تو سه یا چهار جلسه اوکی میشه
از جام بلند شدم رفتم پشت مهران دستم رو انداختم دور گردنش و صورتش رو بوس کردم
بهش گفتم نگران من نباش تو همه زندگی من هستی کسی یا چیزی جای تورو نمیگیره
هیچ حسی بین من و آقا فرزاد نیست این و من نمیگم از رفتار دیشبش متوجه شدم و خوشحال که این مرد واقعا
فقط دنبال بچه دار شدن هست پاشو آقای من پاشو به کارات برس
لبخند به صورت مهران برگشته بود
به خودم افتخار میکردم
ولی این من نبودم که این حرفها رو میزد اون هم به کسی که عاشقش بودم
راستی امروز چیزی به آقا فرزاد نگو من وقتی رفت بیرون بهش زنگ بزن بگو امروز یه سری کار داری باید بری بیرون
کارهای رو هم که تو باید انجام بدی من انجام میدم
نمیدونم چیکار کرده بودم که هر حرفی میزدم مهران قبول میکرد
پریسا جونم بخاطر تو و زندگیمون قبوله
فقط من میخوامت نمیدونم چی شده که نیاز دارم بریم توی تخت باشه خانمم
نه نه اشتباه نکن عزیزم حواست باشه دکتر به من گفت فقط این چند روز رابطه باید برای بارداری باشه نه عشقبازی
مهران نامید شد که گفتم نترس وجود من برای تو هست کمی تحمل کن این چند روز میگذره نمیخوام با ی اشتباه کوچیک مسیر رو طولانیش کنم
با خودم گفتم این منم همون دختر ساده و بی ریا
هم از خودم میترسیدم و همه خوشحال که پیروز این تنش زن و شوهری شده بودم
مهران وقتی فهمید فرزاد رفت اون رفت بیرون بهش گفتم همین دور بر بگرد دنبال کار ببین چی میشه
گوشی رو برداشتم شماره آقا فرزاد رو گرفتم چند باری بوق خورد تا جواب بده
خیلی معمولی جواب داد بفرمایید پریسا خانم کاری داشتین
تعجب کرده بودم از نوع حرف زدنش ولی خوب
مجبور بودم آقا فرزاد میخوام خواهش کنم اگر میشه اجازه بدین مهران که داخل خونه زیاد کاری نداره
همون کاراهای رو هم که انجام میده من فعلا میتونم انجام بدم بهتره مهران ی جایی مشغول بشه موقت برای خودش بهتره
حرفهام که تموم شد فرزاد با آرومی خاصی که انگار نه انگار دیشب بین ما چی گذشته جواب داد اجازه بدین بهش فکر میکنم به شما خبر میدم
اون روز گذشت و مهران و فرزاد برگشته بودن هنوز از فرزاد جوابی نیومده بود شب شده بود منتظر بودم که فرزاد صدام بزنه و من رو پیش خودش بخواد
به چیز دیگه ای فکر نمیکردم و فقط منتظر بود آتیشی که داخل کُسم گُر گرفته و مثل خوره افتاده بود به جونم رو کنار فرزاد خاموش کنم
هرچه بیشتر میگذشت بیشتر ناامید میشدم
با صدای مهران به خودم اومدم
پریسا چی شده خبری نشد فکر کنم همون جور که خودت گفتی بود آقا فرزاد هم پشیمون شده
با این حرفش دنیا رو روی سرم خراب کرد اون شب بدون اینکه اتفاقی بیفته گذشت روز بعدش هم همینطور شد و روز سوم هم به همون صورت
روز چهارم طاقت نیاوردم و بهش پیام دادم
سلام آقا فرزاد اتفاقی افتاده پشیمون شدین یا من اشتباهی کردم
بعد از حدود ی ساعت فرزاد جواب داد و نوشته بود نه اتفاقی نیفتاده و پشیمون نشدم
اول از همه منتظر بودم خودت پیگیر باشی که این برای من خیلی مهم بود
بعدش با کار کردن مهران مشکلی ندارم حتی براش کار هم پیدا کردم
فقط نباید متوجه بشه که من کار پیدا کردم براش
امشب که اومدی کنارم بهت میگم چیکار کنی
خوشحال بودم واقعا خوشحال دنیا داشت به کام من میشد
دوباره فرزاد بهم پیام داد امیدوارم که تو این چند روز بدنت رو شیو نکرده باشی چون برنامه دارم
براش نوشتم نه شیو نکردم و در خدمتم
شب موعود رسیده بود
وقتی فرزاد اومد بهم دو مرتبه پیام داد ممنون بابت شام امشب نمیدونم از کجا فهمیده بود و حتی نمیدونستم چرا غذای مورد علاقه اش رو پخته بود کارها روی روال انجام شد و فرزاد مهران رو خواسته بود مهران که رفت پیشش به منم اطلاع داد که دوباره به مهران قرص داده و وقتی خوابش برد من برم کنارش
مهران اومد ناراحت بود ولی نه مثل مرتبه قبل قرص که اثر کرد راه افتاد رفتم به سمت ساختمون اصلی فرزاد خیلی با وقار منتظر بود با ی شاخه گل ازم استقبال کرد نمیدونم چی داشت این مرد ولی وقتی چشم تو چشم میشدم باهاش محو حرفاش میشدم اختیاری از خودم نداشتم دست رو گرفت و من رو دنبال خودش برد آقا فرزاد ببخشید فرزاد جان کجا داریم میریم اتاق خواب که تا اومدم حرفم رو تموم کنم انگشتش رو گذاشت رو لبام که ساکت باشم وارد حموم تقریبا بزرگی با حموم داخل اتاق خوابش بود فرق داشت شدیم آروم کنار گوشم گفت پریسا جان خودت رو به من بسپار و غرق در لذت شو اولین کاری که کرد دوتا لیوان آورد یا به قول خودش دوتا جام شراب بهم گفت بخورم توضیح داد که چجوری و آروم آروم بخورم چون بار اولم بود
یکم سختم بود ولی انجام دادم خوردم به آرومی لباسم رو که یه توری ساده بود که اون برای شب عروسیم گرفته بودم از تنم درآورد طبق حرفش نشستم کنار وان حموم و فرزاد مشغول خوردن تمام قسمتهای بدنم شد اصن این مرد بوجود اومده بود که زنها رو به بهترین مدل شهوتی و داغ بکنه چشما رو بسته بودم و غرق در لذتی شده بودم که فرزاد بهم قول داده بود
که عالی هم داشت انجامش میداد ناله های ریز من فضا رو سکسی و شهوتی کرده بود که ی لحظه دیدم روی کسم خنک شد چشمام رو باز کردم دیدم کف مالیده روی موهای کسم که زیاد هم نبود با ژیلت مشغول شده این کارش هم لذت داشت کارش که تموم شد بهم گفتم نگاه کن پریسا جان این نشون میده که این کُس دیگه از این به بعد مال منه و بدون اجازه من کسی بهش حق نداره دست درازی کنه نفهمیدم چرا ولی در جوابش گفتم همون شب اول مال شما شد تا این لحظه دست کسی( منظور مهران) بهش نخورده چشماش داشت برق میزد آخه این تا حدودی میشه گفت پیرمرد
چی داشت که من اینجور اسیرش شده بودم زبون فرزاد که وارد کُسم شد دل و رودم آشوب شد زمان زیاده طول نکشید که دوباره طعم ارگاسم رو بچشم آروم دستاش رو روی کُس من که دیگه واسه اون شده بود میکشید و ماساژش میداد لعنت بهت مرد من دیگه ناله نمیکردم فریاد شهوتناک سر میدادم فرزاد هم دوست داشت لذت میبرد
تا اومد مشغول بشه لباسش رو در بیاره ازش خواستم اجازه بده من این کار رو بکنم باید یه جوری براش جبران میکردم لباسش رو که درآوردم اولین قدم بوسیدن لبهای مردونش بود که با ته ریشی که داشت لذتش رو بیشتر میکرد حالا نخور کی بخور انگار به جونم وصل بود کم کم اومدم پایین تر و نوک سینه هاش رو گرفتم توی دهنم و براش میک میزدم میلیسیدم سرم رو آوردم بالا و دیدم بله موفق شدم فرزاد رو تونستم وارد همون دنیای کنم که اون منو وارد میکرد شلوارک رو از پاش درآوردم شورت نپوشیده بود دلبر من با ی جهش اومد بیرون چقدر زیبا بود حداقل برای من میخواستم خودم رو بهش ثابت کنم تمام تلاشم رو کردم که بهترین ساک عمرش رو براش بزنم آخه به خاطر دفعه اول که فهمیدم چیزی از ساک زدن نمیدونم کلی تو نت تحقیق کرده بودم که سربلند باشم لیسیدن تخمهای درشت و مردونش به من بیشتر از خودش لذت می داد جوری براش ساک زدم که خودش ازم خواست تمومش کنم
خوشگلم کافیه اگه همینجوری ادامه بدی ارضا میشم ممنونتم زیبای من
وای با این کلمات دوباره داغم کرده بود اصن مهم نبود که از پدر هم بزرگتر بود بلد بود از کلمات کی و کجا استفاده کنه دستم رو گرفت من رو بغل کرد آخه وزن بالایی هم نداشتم لباش رو گذاشت رو لبهای بوسه آبدار داغی رو بهم هدیه کرد و منو برد به اتاق خواب گذاشتم روی تخت دوباره مشغول خوردن کُسم شده بود و باز هم آبی بود که از من راه افتاده بود فرزاد جونم بزار توش خواهش میکنم بکن منو دیگه طاقت ندارم دارم دیوونه میشم مگه دوسم نداری بکن توش رسما قاطی کرد بودم با وارد شدن کیرش به کسم انگار آبی بود روی آتیش داخل کُسم نه اینکه خاموش بشم آروم شدم و دل دادم به تلمبه های با ریتم فرزاد آخ فرزاد جونم بزن که خوب میزنی لعنت بهت داری با من چیکار میکنی
این کُس دیگه به تو وابسته شده اسیرت شده نیاز نبود تو بگی دست کسی بهش بخوره اجازه نمیدم کیری به غیر از کیر تو واردش بشه جاااااااان سووووووختم بکن محکم بکن تورو خدا محکمتر بزن به من رحم نکن وجود من رو بکش داخل خودت من مال توام دیوونتم اسیرتم فرزاد هم به بهترین شکل ممکن کارش رو انجام میداد زمان ایستاده بود برای ما دوتا عاشق قلبم اومدبود توی دهنم تو همین حالت بودم که دیدم همزمان که داخل کُسم تلمبه میزنه آروم داره انگشتش رو داخل سوراخ کونم میکنه راستش
میخواستم اعتراض کنم ولی قدرتش رو نداشتم با تلمبه های شدید فرزاد دوباره ارگاسم رو تجربه کردم و برای اولین بار آب از داخل کُسم پاشید بیرون بدنم سست شده بود حالی نداشتم ولی این حال بهترین حال دنیا بود فرزاد روغنی آورده بود مشغول سوراخ کونم شده بود با ته صدای شهوتی بهش گفتم نه فرزاد از کون نه کیرت کلفت و درازه اذیت میشم ولی اجازه نمیداد حرفام زیاد طول بکشه و زبونش رو دوباره گذاشت داخل کُسم مشغول خوردنش شد به خودم که اومدم دیدم ی چیز سفت داره وارد کونم میشه نمیتونستم کاری کنم در اختیارش بودم با ی درد عجیب اون وسیله وارد کونم شد و فرزاد با ی آینه نشونم داد گفت ببین پریسا جان این بات پلاگ هست برای باز شدن سوراخ کون استفاده میشه کاری بهش نداشته باش تا بهت بگم با سر اطاعت کردم و ازش خواست دراز بکشه که بتونم اختیار رو بگیرم دستم و با کیرش برای خودم دلبری کنم فرزاد دراز کشید و من نشستم به آرومی روی کیرش آخ که این کیر چه لذتی به من میداد مشغول بالا و پایین شدم و از ته دل ناله میکردم
کجائی مهران بیا ببین چه کُسی دارم میدم ببین لذت سکس به چی میگن زنت نشسته روی چیزی که دیگه زندگیش به اون وصله وای مرُردددددددددم جااااااانم آخ که کُسم پاااااااااره شد دوست دارم پارش کنم آخه اختیار دارش کیر فرزاد جووووووونم هست شب رویایی من کامل شده بود به شدت داشتم لذت میبردم فرزاد ازم خواست که بلند بشم و به صورت داگی استایل بشم این کارو کردم و فرزاد بات پلاگ رو برای چند بار در اورد دوباره میکرد تو کونم درد داشت دروغ نمیگم ولی دردی بود همزمان با لذت دیگه رسما راحت عقب جلوش میکرد
فرزاد جان ولش کن عزیزم نفسم برس به کُسم که داره هلاکم میکنه اونم نامردی نکرد و دوباره اون کیر خوشگلش رو فشار داد داخل کسم ریتم تلمبه داشت از همیشه تندتر میشد و منی که دیگه رسما داخل ابرها بودم دیگه داشتم دوباره ارگاسم میشدم که همزمان با من فرزاد آبش اومد آتیش شدیدی داخل رحمم شد رو احساس کردم منم ارگاسم شدم دوباره سست افتادم روی تخت
دست نوازش فرزاد دوباره من رو گرفت تو آغوشش و مشغول نوازشم شد موهام رو نوازش میداد آروم سینه هام رو ماساژ میداد آخه چقدر تو خوبی مرد لبهام رو رسوندم به لبهاش اینبار من با دستهای ظریفم مشغول نوازشش شدم چشمام رو بستم و با صدای فرزاد به خودم اومدم نفهمیدم که کی تو بغلش خوابیده بودم حسی که با مهران تجربه نکردم هوا روشن شده بود
به خودم اومدم یاد مهران افتادم که ممکنه هر لحظه بیدار بشه اومدم سریع برم که فرزاد اجازه نداد گفت نگران نباش تازه اول صبحه مهران فعلا بیدار نمیشه
چطور بود پریسا جوونم لذت بردی مثل ی معشوق که به عشقق نگاه میکنه نگاه عمیقی بهش کردم با سر تایید کرد پیشونیم رو بوسید و گفت بیا دراز بکش گفتم آخه صبحونه
گفت نگران نباش اون لحظه که مثل پریا تو خواب ناز بودی
من صبحونه رو آماده کردم که ی لحظه درد رو داخل کونم
رو مجدد احساس کردم دست بردم که اون بات رو در بیارم فرزاد اجازه نداد پریسا جووونم اون رو فقط زمانی در بیار که مجبور باشی بعدش مجدد بزارش سر جاش عزیزم
با یه چشم گفتن خیالش رو راحت کردم
راستی پریسا جان امروز ی سر میری بیرون
ولی با هماهنگی مهران باش رستورانی که چندتا خیابون پایین تره یکی از دوستان من هست روی درب ورودیش ی کاغذ میچسبونه که به همکار ساده نیازمندیم ازش عکس میگیری به مهران میگی میره اونجا همه چی رو اوکی کردم
خیالت راحت باشه
در ضمن حرفهای دیشبم جدی بود تو و کُس خوشگل و کوچولوت دیگه مال من هستین مگر خودت نخواهی پس فعلا بدون اجازه من دست مهران بهش نمیرسه
اون بات پلاگ رو هم گذاشتم تا سوراخ کونت خوب جا باز کنه چون نمیخوام تو درد بکشی میخوام همیشه با من تو لذت باشی
ازش تشکر کردم و بوسه ای عاشقونه بهش دادم اون هم انگشتش رو به آرومی ماهرانه کشی لای کُسم و آهی از ته دل براش کشیدم برگشتم که مهران بیدار میشه کنارش باشم…

دوستان گلم این داستان ساخته ذهن من هست
تو قسمت قبل اول داستان بجای مهران از بهرام استفاده کردم که از همه شما عذرخواهی میکنم
اگر لایق دونستین به نظرم میشه باز هم ادامه دارش کرد

نوشته: آپاراتچی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18