رفتن به مطلب

داستان سکسی مسافرت و خیانت


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


سفر و خیانت 1
 

تقریبا یک سال پیش بود که یک روز غروب توی مسیر برگشت به خونه، رامین، یکی از همکلاسی‌های دوره کارشناسیم رو دیدم. البته همون موقع هم از دو دنیای متفاوت بودیم و رابطه خیلی گرمی نداشتیم، منتهی دیدنش اونم بعد از ده سال،حال و هوام رو عوض کرد. طولانی شدن حرف ها، ما رو به یک کافه کشوند و توی یکی دو ساعتی که با هم بودیم از خودمون، از دوران دانشجویی و دوستان مشترک گفتیم و خندیدیم. شام رو هم، با هم خوردیم و با تبادل شماره ها، قرار گذاشتیم که بیشتر در ارتباط باشیم. هفته‌ای یکی دو بار صحبت میکردیم و یکی دوبار دیگه هم دیدمش تا اینکه تقریبا دو ماهی از اون موضوع گذشته، یک شب زنگ زد و برای یک مهمونی آخر هفته، دعوتم کرد. رفتم و چند تا مهمونی بعد از اون رو هم رفتم، ولی راستش باب میلم نبودند. متاسفانه رامین با وجودی که ازدواج کرده و اتفاقا همسر فوق‌العاده‌ای هم داشت، اما هنوزم همون رامین سابق بود! همچنان در حال خوشگذرانی و به گفته خودش عشق و حال کردن بود. توی دانشگاه هم همینجوری بود. ما واسه یک نمره خودمون رو جر میدادیم، اما رامین دائم پی عشق و حال بود و بیشتر وقتش صرف خوشگذرانی میشد. نمیدونم باباش چکاره و یا به کجا وصل بود که اوضاع مالی خیلی خوبی داشتند و به لطف همین اوضاع خوب، زندگی براش بهشت بود. به گفته خودش، به اجبار خانواده و اگر اشتباه نکنم حتی با سهمیه وارد دانشگاه شده و هدفش فقط گرفتن مدرک بود. به همین خاطر، دانشگاه جنبه سرگرمی براش داشت. الان هم که به لطف مال و اموال باباش یک شرکتی دایر کرده و بازم یک‌سری آدمای عجیب و غریب دور خودش جمع کرده و راه به راه مهمونی برگزار میکرد. منم آدم علیه سلام یا بسته ای نبوده و نیستم، ولی از این نوع ولنگاری و عقده گشایی هم خوشم نمیاد. در اصل هم با اطرافیانش مشکل داشتم، یکسری آدم مفت خور و تازه به دوران رسیده که …
بعد از مدتی سعی کردم مهمونی‌ها رو با بهانه‌های جورواجور بپیچونم و فقط به ارتباط با شخص خودش بسنده کنم. چند ماهی از آخرین مهمونی گذشته، یکشب تماس گرفت و بعد از کمی صحبت و شوخی، بازم دعوتم کرد و گفت: آخر هفته تولده شادیه( خانمش) و میخوام براش تولد بگیرم، منتهی فقط دوستان نزدیک و کسانی رو که شادی می‎پسنده، دعوت کنم!
همسرش به معنای واقعی خانم و با شخصیت و انصافا لیاقتش خیلی بالاتر از رامین بود، توی اون دو سه باری که دیده بودمش نشون میداد که دختر با شخصیتیه و احترام زیادی براش قائل بودم، پس ارزش رو داشت که به خاطرش، یک بار دیگه توی مهمونی‌های رامین حضور داشته باشم.
خب طبیعتا دست خالی هم که نمیشد رفت، ولی راستش همیشه قسمت سخت ماجرا برای من، همین انتخاب کادو بود. اولش میخواستم از این چیزای روتین مثل عطر و ادکلن بگیرم، ولی خب سلیقه اش رو نمیدونستم و ممکن بود چیزی بگیرم که نپسنده. توی این دست و اون دست کردن ها، پنجشنبه شد و هنوز چیزی نگرفته بودم، یهو یک ایده توی سرم افتاد، داستان از این قرار بود که دو سه سال پیش از این اتفاقات، یک دوست دختر داشتم که به مناسبتی براش یک ست نقره گرفته بودم، منتهی قبل از اون مناسبت، بینمون شکرآب شد و بهم زدیم. و حالا تصمیم گرفته بودم که همون رو ببرم برای شادی!
همانطور که رامین گفته بود، اون شب تعداد مهمونا محدود بود و دو سه نفرشون که از دوستان خود شادی بودند رو هم اولین بار بود که میدیدم. اتفاقا برای اولین بار خیلی هم خیلی خوش گذشت و تا دیر وقت گفتیم و خندیدیم. خوشبختانه فقط کادوی رامین و خواهر شادی باز شد و بقیه رو به بعد موکول کردند. میگم خوشبختانه، به این خاطره که وسط مهمونی، یهو از آوردن اون کادو پشیمون شده و فکر میکردم اشتباه کرده‌ام. واقعا نمیدونم، اصلا با خودم فکر نکرده بودم که چرا من دارم یک همچین کادویی رو می برم؟!
خلاصه مهمونی تموم شد، پشیمونی هم دیگه فایده نداشت و برگشتم. دروغ چرا تصورم این بود که موقع باز کردن کادو ها کلی بهم میخندن و مورد تمسخر قرار میگیرم، اما صبح روز بعد، خود شادی تماس گرفت و با حالتی شبیه ذوق کردن، گفت که از کادوی من خیلی خوشش اومده و واقعا سورپرایز شده! کمی از سلیقه‌ام، تعریف و تمجید و کلی تشکر کرد!
خیلی جدی نگرفتم چون با توجه به شناختی که ازش بدست آورده بودم، حرفاش رو برگرفته از ادب و خانمیش تلقی کردم، ولی دقیقا یک هفته بعد، یعنی صبح جمعه وقتی از خواب بیدار شدم دیدم نیمه‌های شب، شادی یک عکس سلفی از خودش ارسال کرده که انگار توی یک مهمونی بودند و عکس رو طوری گرفته بود که گردنبند و گوشواره کادوی من، بیفته و زیرش نوشته: وای شاهرخ خدا بگم چکارت کنه، امشب همه کف کردند، باورم نمیشه اینقدر با سلیقه باشی!
خب در قشنگی کادو (حداقل به سلیقه خودم) شکی نبود، چون با کلی وسواس و دقت انتخابش کرده بودم و از طرفی، شادی هم اونقدر خوشگل و خوش استایل بود که هر چیزی بهش میومد. اما موضوع این بود که، این ست نقره در مقابل اون همه طلا و جواهراتی که بارها توی گردنش دیده بودم اصلا دارای ارزش نبود، پس چی این کادو براش جذابه که این جوری خودش رو ذوق زده نشون میده و از ابرازش ابایی نداره؟!
متعجب و به صورت تعارف نوشتم: سلام شادی جان، خوشحالم که مورد پسندتون واقع شده، ولی اگر زیبایی هم هست بدون شک نشات گرفته از زیبایی خودتونه!
احتمالا خواب بود چون جوابش دوسه ساعتی بعد اومد، نوشته بود: میدونی که من اهل تعارف نیستم، واقعا سورپرایز شدم و این بهترین هدیه ای بود که توی این چند سال اخیر گرفته ام!
در حد چند پیام، همینطور تعارف وار صحبت کردیم. اما از اون به بعد هرازگاهی پیامی میداد، حالی می پرسید و گاهی هم در مورد چیزی نظرخواهی می کرد یا گاهی هم شوخی و جدی گیر میداد که با یکی از دوستاش ارتباط بگیرم! با بیشتر شدن ارتباط، که عمدتا پیامی بود، حرف ها کم کم به مشورت و درد دل و گاهی هم به گلایه از رامین به خاطر کار و رفتارهاش کشیده شد.
دیگه هر دو میدونستند مایل به حضور در مهمونی‌ها نیستم، به همین خاطر دیگه اصراری به رفتن نمیکردند. در عوض گاهی که با رامین قرار میگذاشتیم، شادی هم باهاش میومد و کلی می‌گفتیم و می‌خندیدیم. خلاصه یک رابطه دوستانه و بر اساس احترام بین‌مون شکل گرفته و همه چیز خوب بود تا اینکه اواسط پاییز یک تعطیلی دو سه روزه پیش اومد. چند روز قبلش رامین تماس گرفت و گفت یکی از دوستامون اومده ایران و این تعطیلات رو میخواهیم دسته جمعی بریم شمال، تو هم بیا، تشکر کردم و بهانه آوردم، اما به محض اینکه قطع کردم شادی تماس گرفت و گیر داد که حتما باید بیایی! و با صدایی آروم که مثلا رامین نشنوه، شاهرخ به خدا من از اینا خوشم نمیاد و تو بیا که لاقل منم یک هم صحبت داشت باشم …
با اصرار شادی پذیرفتم و قرار شد که سه شنبه آخر شب با ماشین رامین راه بیفتیم و دوستانشون هم با یک ماشین دیگه. البته دوتا زوج بودند و یک خانم مجرد به اسم نیکی، که به بهانه تنگ بودن جا، با ما اومد، نوع نگاه شادی نشون میداد که از اومدن نیکی خرسند نیست، ولی چیزی نگفت و اونا عقب نشستند و من و رامین هم جلو و هر کدوم بخشی از راهرو رانندگی کردیم. با توجه به اینکه چند بار توی مسیر توقف کردیم، ساعت از پنج گذشته بود که رسیدیم به ویلا و تا ظهر خوابیدیم. و داستان ما دقیقا از زمان بیدار شدن از خواب، شروع شد. قیافه درهم و عبوس شادی، نشون میداد که اتفاقی افتاده، خیال کردم از این کدورت‌های بین زن و شوهرهاست و احتمالا خیلی زود برطرف میشه، اما وقتی ساعت دو ناهار رو آماده کردیم و مشغول شدیم، همچنان اخماش درهم و شوخی و خنده های بقیه هم تغییری در اون ایجاد نکرد. بعد از ناهار هم که ما سرگرم بازی شدیم! شادی به بهانه سردرد رفت که استراحت کنه! بعد از یکی دو ساعت والیبال بازی کردن، بساط چایی رو راه انداختیم و رفتیم زیر آلاچیق نشستیم. در حالی که سرگرم صحبت، منتظر رامین و شادی بودیم، دیدم یک پیام از رامین اومد، که نوشته: شاهرخ میشه یکم با شادی صحبت کنی، دعوامون شده و گیر داده برگرده تهران!
جا خوردم، مطمئن بودم که باز گندی زده، ولی من چکاره‌ام این وسط که با شادی صحبت کنم. چند دقیقه بعد در حالی که هنوز تصمیمی نگرفته و نمی دونستم اصلا چکار کنم، شادی عصبانی‌تر از قبل و با سگرمه‌های درهم بیرون اومد و روی پله‎های جلوی ساختمون نشست! گیج و ویج نگاهی به بقیه که گرم بگو بخند بودند، انداختم و بلند شدم رفتم به طرف ساختمون و مثلا بی خبر گفتم: ماشالله همه‌ش خوابید ها! چنان با اخم نگاه کرد که یادم رفت چی بگم، با تردید به سمت منطقه جنگلی اشاره کردم و گفتم: راستش میخواستم برم یکم قدم بزنم، گفتم، اگه مایلید، با هم بریم!
چند ثانیه‌ای خیره شده بهم و یهو بدون حرفی بلند شد و رفت به طرف جا کفشی، کتونی‎هاش رو پوشید و رفت به سمت در ویلا! سر در گم از اینکه الان چکار کنم؟ میخواد با من بیاد یا میخواست از حرف زدن فرار کنه، فقط نگاهش کردم تا از در خارج شد! با همون لباسهای راحتی که تنم بودم دو تا بطری آب برداشتم و دنبالش راه افتادم. بدون هیچ کلامی مسیر جنگل رو پیش گرفت و منم در سکوت کامل دنبالش می‌رفتم. یک کیلومتری از منطقه مسکونی فاصله گرفته بودیم اما شادی فقط میرفت و جوری قدم برمیداشت که انگار قراره سریع به جایی برسیم! به شوخی گفتم: حالا کی میرسیم؟!
ایستاد و بی حوصله برگشت؛ کجا کی میرسیم؟
نفسم رو یکجا دادم بیرون و گفتم: تهران! آخه با این سرعت که ما داریم بعید میدونم راهی مونده باشه!
لبخندی زد، اما به سرعت محو شد؛ شاهرخ اصلا حوصله شوخی ندارم!
با اشاره به یک کنده درخت که کنار مسیر افتاده بود، گفتم: این که تابلوئه، ولی بهتر نیست بشینی و در موردش حرف بزنی؟! از دست من عصبانی؟
متعجب زل زد بهم: نه چکار به تو دارم، و با دست کشیدن رو کنده و در حال نشستن: از دست دوست حرومزاده ت و این زنیکه هرزه عصبانیم!
قبلا گفته بود که از زیر آبی رفتن‌های رامین خبر داره و چند بار مچش رو گرفته، ولی به گمونم دیوث ایندفعه دسته گل بزرگی به آب داده بود که شادی تا این حد عصبانی شده، چون اولین بار بود که کلماتی مثل حرومزاده و زنیکه هرزه، رو از زبونش می شنیدم!
متعجب گفتم: زنیکه هرزه کیه؟ منظورت نی…؟
انگار حدسم درست بود و داستان فراتر از تصور من بود چون با همه تلاشش، اما یهو بغضش شکست و هق هق کنان: آره، دختره آشغال عوضی، جنده دوزاری!
هاج و واج(با فاصله) از نوع حرف زدنش، با کمی فاصله کنارش نشستم و صبر کردم تا خودش رو تخلیه کنه و مردد گفتم: میشه لطفا بیشتر توضیح بدی؟
بطری آبی که مقداری هم ازش خورده بودم رو از توی دستم کشید و بی توجه به این که دهنیه، کمی آب خورد و با حرص: چی رو توضیح بدم؟ تو رامین رو نمیشناسی؟
انگار ساعتی بعد از رسیدن به ویلا بلند میشه بره دستشویی، می بینه که نیکی و رامین توی بالکن خلوت کرده‌اند! فقط برای اینکه شادی رو کمی آروم کنم یا بگم سو تفاهم بوده، گفتم: خب شاید اونا هم مثل ما داشتند حرف میزده‌اند!
پر از حرص و عصبی: شاهرخ چرا چرت میگی؟ الان ما داریم حرف میزنیم، دست تو تا آرنج توی کون منه؟!
ناخواسته از این حجم حماقت رامین خنده‌ام گرفت! خب الاغ تو که هر غلطی دلت بخواد میکنی، دیگه چرا اینقدر هول بازی درمیاری؟! فکر کنم شادی تازه به خودش اومد، یهو رنگش سرخ شد و دستپاچه از جاش بلند شد. دیدید گاهی بی موقع خنده‌ات میگیره و بند هم نمیاد؟ اون موقع هم دقیقا این مشکل گریبان من رو گرفت و متاسفانه تلاشم برای نخندیدن، جواب نداد و همین شادی رو عصبانی‌تر کرد. با اخم‌های در هم و صورت برافروخته برگشت به طرفم و زل زد بهم، در حال خندیدن، دست‌هام رو به نشانه تسلیم آوردم بالا و خواستم معذرت خواهی کنم، ولی رفتار شادی بدجوری شوکه‌ام کرد! هنوز حرف نزده یهو در حالتی دیوانه وار و ناباورانه چنان کشیده‌ای زد توی صورتم که برق از سرم پرید و خنده‌ام محو شد. باورم نمیشد همچین حرکتی از شادی سر بزنه و بدتر از اون دستش تا این حد سنگین باشه! سمت راست صورتم گزگز میکرد و گوشم سوت میکشید، اما انگار با اون سیلی هم خشمش فروکش نکرد ودلش خنک نشد! چون همزمان که چرخید و از من دور میشد، با لحنی بدی شروع کرد به توهین کردن و حرفای نامربوط زدن!
یک دقیقه‌ای گیج بودم و نمیدونستم چه عکس العملی انجام بدم، اما هرچی بیشتر به رفتار شادی فکر میکردم عصبانیتم بیشتر میشد و دویست سیصد متری هم ازش فاصله گرفتم. روی یک تکه سنگ نشستم و داشتم به چرایی رفتار شادی فکر میکردم، اما اونقدر عصبانی و کلافه بودم که نفهمیدم چقدر زمان گذشت و حتی متوجه نزدیک شدن شادی هم نشدم! با قیافه‌ای مایوس و انگار پشیمون، یهو جلوم ایستاد و در حالی که صورتش خیس اشک بود: معذرت میخوام!
پر از غیظ نگاهش کردم و اون دوباره تکرار کرد: معذرت میخوام، به جون شاهرخ اونقدر عصبانی بودم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم، و با یک مکث؛ لطفا درکم کن!
نمیخواستم توی عصبانیت حرفی بزنم که بعدا پشیمون بشم واسه همین بلند شدم سرپا که ازش دور بشم اما همزمان که بغضش شکست، یهو جلوم ایستاد و دستاش دور کمرم چرخید و محکم بغلم کرد! شوکه از کارش، خواستم هلش بدم عقب و ازش فاصله بگیرم اما باز تکرار کرد: شاهرخ من که گفتم معذرت میخوام، اصلا غلط کردم، خوبه؟ و در حال هق هق زدن شروع کرد فحش دادن به رامین و…
نمیدونم چرا، ولی دلم سوخت براش و کمی نرم شدم .بدون حرکت و کلامی دوسه دقیقه توی اون وضع موندم تا آروم گرفت و خودش ازم جدا شد. نفس عمیقی کشیدم و با آرامش شروع کردم به حرف زدن. خب با اون اوصاف گَندکاری رامین، چیزی نبود که بشه ماست‌مالیش کرد و سرو ته قضیه رو بهم بیارم، پس تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که شادی رو دلداری بدم.
حدودا یک ساعتی حرف زدیم و برگشتیم. هرچند که شادی به ظاهر آروم شده و سعی داشت آبرو داری کنه ولی همه فهمیده بودند که اتفاقی افتاده و رامین هم خیلی دم‌پرش نمیومد!
همراه با شام کمی نوشیدنی خوردیم و فکر کنم به خاطر اون بود که بعدش سردرد بدی گرفتم. نیم ساعتی بعد از شام بچه‌ها رفتند داخل، اما من به بهانه سردرد عذرخواهی کردم و یک صندلی برداشتم و رفتم کنار نرده‌های انتهای ویلا نشستم تا شاید سردردم کمی بهتر بشه. هوای دلنشینی بود، چند دقیقه‌ای چشمام رو بسته و با گوش دادن به صدای برخورد موج‌ به ساحل گوش میدادم حس خوبی رو تجربه میکردم ولی خیلی پایدار نبود، چون…
با بوسه ناگهانی از کنار صورتم حس و حالم پرید! خیال کردم که رامینه مسخره بازیش گل کرده، اما وقتی چشمام رو باز کردم، از دیدن صورت شادی در چند سانتیمتری صورت خودم، چشمام چهارتا شد! شوکه و دستپاچه، برگشتم و نگاهی به سمت ساختمون و محوطه ویلا انداختم. خوشبختانه هیچ کس بیرون نبود و تا حدی خیالم راحت شد که حداقل کسی ندیده و دوباره نگاهم پر از سوالم برگشت به طرف شادی، که با یک ریتم خاص بدنش پیچ و تاب میخورد و می رقصید. با اون جامی که همچنان توی دستش بود، حدس اینکه زیاده روی کرده و حال نرمالی نداره خیلی سخت نبود. هنوز از شوک اولیه بیرون نیومده، بازم غافلگیر شدم! همانطور که داشت می رقصید صورتش دوباره بهم نزدیک شد و با یک خنده سرخوشانه: این بابت رفتار زشت بعد از ظهرم بود و بلافاصله لباش چسبید به سمت دیگه صورتم و بعد از بوسیدن: اینم به خاطر اینکه به خاطر من قبول کردی باهامون بیایی، درد و بلات بخوره تو سر اون رامین آشغال و بی همه چیز! و در حالیکه با صدای ترانه‌ای که از توی ویلا به گوش میرسید، همخوانی میکرد، همراه با قِروقمیش دستم رو گرفت و کشید که همراهش برقصم!
راستش توی اون یک سالی که میشناختمش، این اولین بار بود که میدیدم زیاده روی کرده و رفتارش از کنترل خارج شده، به همین خاطر بیشتر نگران حالش بودم، تا رفتارش! خنده کنان کمی همراهش رقصیدم و بدون اینکه چیزی بهش بگم، دستش رو به همراه جام چرخوندم تا مشروبش ریخت روی زمین. متعجب نگاهی به مشروب ریخته شد و بعدش به من انداخت و با کلی ناز و عشوه عجیب و غریب: شاهرخ خیلی بدی، تازه داشت منو میگرفت!!
خنده کوتاهی کردم و به حالت تمسخر گفتم: پس هنوز نگرفته بودد!
صدای قهقهه‌اش توی فضا پیچید و عین هنرپیشه‌ها با یک تغییر حالت و پر از بغض: نه، میخوام انقدر بخورم تا بمیرم، و یهو جام از دستش افتاد و انگار بدنش خالی کرد!
قبل از ولو شدن، دستام رو زیر بغلش قلاب کردم و گرفتمش، و در حالی که بازم داشت میخندید، نشوندمش روی صندلی و زیر لب اما عصبی گفتم: خواهرتُ گاییدم رامین، با این اوضاعی که درست کردی!
اونقدری مفهوم و واضح نگفتم، اما شنید و همراه با یک قهقهه بلند؛ خاک تو سرت، احمق تا زنش مونده چرا خواهرش؟!
شنیدن همچین حرفی از شادی باورش سخت و دهنم از تعجب وا مونده بود اما قدرت دزدیدن نگاهم رو نداشتم. فقط زل زده بودم توی چشماش و بِر و بِر نگاه میکردم! یهو انگار اون همه حجب و نجابتی که ازش سراغ داشتم رو زیر پا له کرد و با یک لحن ناخوشایند: چیه، دروغ میگم؟ مگه مال من خار داره که خواهرش…!
نموندم تا حرفش کامل بشه، یعنی یک حس خجالت زدگی وحشتناک بهم دست داد! با عجله ازش دور شدم و از در کوچیک انتهای ویلا رفتم به طرف دریا و سردرگم دویست سیصد متری از ویلا فاصله گرفتم، اما وقتی ناخواسته برگشتم و به پشت سر نگاه کردم دیدم شادی هم اومده بیرون و به شکلی نامتعادل داره میره به سمت دریا! یهو این فکر به سرم افتاد که نکنه میخواد دست به کار احمقانه‌ای بزنه! سراسیمه شروع کردم به دویدن که مانع رفتنش بشم، اما قبل از رسیدن، یهو خودش راهش رو کج کرد و روی تخته سنگ نسبتا بزرگ که پشت دیوار ویلای کناری بود، نشست! نگاهی بهم کرد اما چیزی نگفت و منم عصبی و نفس زنان کمی دورتر نشستم. گوشیم رو درآوردم و همراه با دوسه تا فحش به رامین پیام دادم که احمق پاشو بیا شادی حالش خوب نیست میترسم کاری دستت بده! یک دقیقه‌ای طول کشید تا جواب داد اما جوابش من رو تا آستانه انفجار پیش برد! در کمال خونسردی و بی تفاوتی: شاهرخ خودت یک کاریش کن، من باهاش دهن به دهن بشم آبروریزی میکنه!
خب من به این آدم چی باید بگم؟! دقایقی نشستم و داشتم فکر میکردم که چکار کنم، حتی به سرم زد که یک چیزی رو بهانه کنم و از ویلا بزنم بیرون و برگردم به سمت تهران! ولی راستش دلم به حال شادی می سوخت! بعد از مدتی فکر کردن بلند شدم رفتم کنارش و با فاصله اون طرف سنگ نشستم. دوباره شروع کردم صحبت کردن و دلداری دادن، ولی انگار شادی توی یک دنیای دیگه بود و اصلا حرفای من براش اهمیت نداشت، چون در حالی که مشغول صبحت بودم، یهو به پهلو دراز کشید و با کنار زدن دستم، سرش رو، رو به شکمم گذاشت رو پام!
کاملا هنگ کرده بودم و ادامه حرف‌ها یادم رفت! با دلشوره و استرس نگاهی به اطراف انداختم، کمی دورتر از ما چند نفری کنار ساحل بودند ولی فاصله زیاد بود و بعید میدونم اصلا ما رو میدیدند. تنها ترسم از این بود که مبادا یهو رامین یا یکی از بچه‌ها بیان بالای سرمون و…!
چند دقیقه بدون حرف یا حرکتی سرش روی پام بود و من از ترس دستام رو پشت سر تکیه گاه کرده و زل زده بودم به دریا. خیال میکردم کمی زمان بگذره از اون جو مستی بیرون میاد و خودش بلند میشه، اما یهو به شکل غیره منتظره‌ای موهاش رو رها کرد و دستش رو گذاشت روی برجستگی لای پاهام و خیلی نرم شروع به مالیدن کرد!
نگار تمام عضلاتم قفل شد و نفسم بند رفت! برخلاف من که قلبم داشت میومد توی دهنم، شادی با یک لبخند مسخره روی لباش، دستاش روی دم و دستگاه میچرخید!
میان شوک و بهت زدگی خودم، کیرم در حال سفت شدن بود و شادی هم با شیطنتی خاص به کارش ادامه میداد و همانطور از روی شلوار هی انگشتاش رو دور کیرم حلقه و شل و سفت میکرد! بعد از لحظاتی و سفت شدن کامل کیرم، شادی سرش رو بلند کرد که نمیدونم چیکار کنه، اما خوشبختانه به صدا درآمدن زنگ موبایلم همه چیز رو به هم ریخت و دستپاچه از هم جدا شدیم!
ادامه دارد

نوشته: شاهرخ.ک

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      بازی لذت گناه 3 داشتم لحظه لحظه اتفاق بازی قبلو مرور میکردم . تصویر ساک زدن پرنیا و صدای مامان تو مغزم هی میچرخیدن. قسمت سوم : پرنیا از دستشویی برگشت و داشت صورتشو خوش میکرد گفت : مامان چرا لباس نپوشیدی؟ الهام: شما که دیدین همتون ، بعدم شاید نوبتمه باید دوباره لخت شدم ، فکر کنم نفهمیدین این چجور بازیه. جواد: متاسفم دخترم ، چاره ای نبود ولی آخرشه من یک 7 بیارم بازی تموم میشه. پرنیا: مهم نیست بابا . تقصیر شما نیست مجبوریم هممون. من از حرف پرنیا ناراحت شدم گفتم : اره درست میگین تقصیر منه . چون من این لعنتیو اوردم. پرنیا : نه داداش تو که نمیدونستی منظوم تو نبودی . جواد: اتفاقای این خونه رو فراموش میکنیم. الهام :به همین خیال باش همسر وفادارم. بابام ی سری تکون داد هیچی نگفت الهام : ولش کن نوبت منه. بیاین بشینین. الهام تاس انداخت 3 و 5 اومد براش حالا باید میرفت روی خونه 12 صفحه بازی: رفع نیاز شما باید جلوی دیگران خود ارضایی کنید. تا زمان ارضا شدن شما نوبت شما ادامه می یابد . میتوانید از محیط اطراف کمک بگیرید اما کسی نباید به شما دست بزند الهام وای این سخته من خیلی وقته خودارضایی نکردم. پوریا: اوف بابا کارش درسته پس . بعد همه زدیم زیرخنده. از وقتی اومدیم تو این خونه تا حالا نخندیده بودیم. پرنیا : ی چیزی میدونستی که لباس نپوشیدی . من ی ایده دارم حالا میتونیم پورن بزاریم ببینی . جواد : اره ولی اینترنت نداریم. یهویی همه برگشتن به من نگاه کردن. پوریا : چیهه؟ برا چی به من نگاه میکنین ؟ الهام: پسرم میدونیم تو خودارضایی میکنی . پرنیا : اره داداش لوس نشو چاره ای نیس . پوریا : اخه فیلمام بدرتون نمیخوره… هووف باشه میزارم. دلم نمیخواست فیلمامو براشون بزارم چون همش فیلمای تریسام و گروپ و اینا بود . ولی چاره ای نبود. از تو گالریم ی فیلم ک به داغونی بقیه نباشه پیدا کردم گذاشتم. گوشیو دادم مامان. همه نشستیم که مامان رو تماشا کنیم. دیگه خجالت کشیدن بینمون نمونده بود.مامانم شروع کرد مالیدن کسش . دستشو با زبونش هی خیس میکرد باز کصشو میمالید . این لحظه واقعا جذاب بود برام. الهام: اینطوری نگام میکنین اصلا حشری نمیشم واقعا نمیتونم . جواد : چیکار کنیم خب باید نگاه کنیم . مامانم سرشو تکون داد بازم فیلمو میدید . گفت بیا پوریا فیلمو عوض کن . رفتم ی فیلم دیگه گذاشتم این یکی تریسام بود. یکم گذشت خودم از دیدن کس مامان حشری شده بودم و راست کرده بودم ولی خودش نه. تو فیلمه ی مرده ای به زنش خیانت میکنه که بعد زنش هم میاد بهشون ملحق میشه . مامانم گفت : پوریا خاک برست این فیلما چیه و خندید. الهام : شق هم کردی اره .همه به شلوارم که باد کرده بود نگاه کردن .سریع بالش گذاشتم رو خودم. گفتم : اخه میدونم مامان چی داره میبینه فیلمو حفظم حشری میشم. پرنیا : چی داره میبینه الان ؟ گفتم مامان خودت تعریف کن براشون. الهام : ی مرده از خواب بیدار میشه میبینه زنش رفته سرکار و خواهر زنش خونس میره رو تختش یکم خواهر زنشو میمالش و بیدار میشه باهم سکس میکنن . بعد الانم زنش برگشت خونه اول تعجب کرد بعد بهشون اضافه شد الان شوهرش کیرشو تو کس خواهرش عقب جلو میکنه خودشم از خواهرش لب میگیره. همینطوری ک اینارو تعریف میکرد به خودم اومدم دیدم کیرمو در اوردم دارم میمالم . دیدم بابامم همینطور پرنیا هم به روی خودش نمیاورد و فقط مامانو میدید . دیدم مامانم کسش خیسه خیسه و داره میماله و یهویی ی نفس عمیقی کشید. گفتم : الان کجاشه .الهام : زنه زبونشو گذاشته رو کس خواهرش همینطوری کیر شوهرش که میاد تو کسش کیر شوهرشم زبون میزنه . الهام نفساش تغییر کرده بود . داشت تندتر کسشو میمالید. مامان هی به من و بابا هم نگاه میکرد. ولی کیر منو بیشتر دید میزد. گفتم اخرش میدونی چی میشه مامان؟ پرسید چی . گفتم مرده ابشو میریزه رو سینه های خواهرش زنه آب شوهرشو از روی سینه و صورت خواهرش لیس میزنه. یهویی مامانم ی اهی کشید و چشاشو بست. بازی: نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن زرد. الهام : اخیش دستم درد گرفت یک ربع شد . مرسی کمک کردین. تو ذهنم با خودم میگفتم پس مامان بابا ها هم فانتزی سکسی دارن. مامانم با دستمال کسشو پاک کرد . خودمونو جمع کردیم اومدیم دوباره سراغ بازی حس میکردم دیگه دارم عاشق بازی میشم . شایدم همه همچین حسی داشتن. پرنیا: خیلی میترسم نوبت منه . امیدوارم چیز بدی نیارم. پرنیا تاس انداخت و 1 و 4 اومد و همون موقع زد تو سرش : اخ چه کمم باید میرفت روی خونه 13 . بازی : دختر دو زبانه دو نفر رو انتخاب کن یک نفر سوراخ کون و یک نفر سوراخ کست رو همزمان به مدت 5 دقیقه لیس بزنن. 5 دقیقه هم زمان داری افرد مورد نظر رو انتخاب و شروع کنی . الهام :کاش به من میفتاد خیلی اسونه. پرنیا : مامان چی میگی چیش اسونه خوندی اصن دستور بازیو. الهام: اره . پوریا ک کس منو خورد دیگه . اولش سخته برات بعدش لذ… الهام ادامه حرفشو خورد.گفت حالا انتخاب کن وقتت نره من : من میتونم داوطلب بشم . جواد: تو بشین سرجات تو بچه ای هنوز من و مامانت این مرحله تموم میکنیم .الهام زد زیر خنده : اینارو فکرکنم از بازی تو خوششون اومده به نظرم انتخابشون کن من نگاه میکنم. پرنیا : چی بگم والا باشه. فقط چجوری بشینم که جا بشین دوتا تون . الهام: ببین به پهلو دراز بکش پاتو بده بالا داداش و بابات از کنار بیان. کیرم از قبلش شق شده بود. تو عمرم انقد خوشحال نبودم . در عرض کمتر از نصف روز داشتم کص و کون مامان و خواهرمو میخوردم. خیلیم خوشحال بودم که بازیو پیدا کردم. پرنیا شلوارشو دراورد با شرت دراز کشید. من دراز کشیدم کنار پرنیا کصشو بخورم پوزیشنمون مثل 69 به پهلو بودیم بابا هم از اونطرف اومده بود سراغ کون پرنیا . الهام : شروع کنین وقت ندارین . پرنیا شرتشو در اورد دوباره دراز کشید. وای خواهرم کص سفید و صورتی داشت باورم نمیشد. پرده هم نداشت این ولی تعجب نکردم چون دوست پسر میدونستم داره . دیدم بابا لای کون پرنیا رو باز کرد و زبونشو رسوند به سوراخ کونش . پرنیا ی تکونی خورد منم شروع کردم . روی کلیتوریسشو لیس زدم و میک میزدم زبونم میکردم توش میاوردم بیرون . داشتم از خوردنش لذت میبردم هر ازگاهی ی نگاهی به بابا میکردم ک زبونشو تا دسته کرده تو کون پرنیا. پرنیا سر و صداش در اومده بود هی اه و اوه میکرد ماهم حشری تر میشیدیم با ولع بیشتری میخوردیم . کیرم داشت میترکید . صدای شهوت اه و اوه و لیسیدن خونه رو گرفته بود. من با لبام کلیتوریسشو میمکیدم و فشار میدادم . پرنیا جیغ میزد دیگه رسما . بابا هم دیدم انگشتشم کنار زبونش برده تو سوراخ . یهویی دیدم شلوارم ک جلو صورت پرنیا بود اومد پایین . پرنیا کیرمو کرد تو دهنش . نمیتونم اون لحظه رو براتون توصیف کنم . زبونش دور کیرم میچرخید و انقد حشری بود داشت کیرمو قورت میداد . اصلا نتونستم نگه دارم خودمو ابم اومد توی دهنش . فهمید یکم صبر کرد باز ادامه داد همه ابمو قورت داد منم ک نمیتونستم بازیو ول کنم داشتم همینطوری لیس میزدم ک مامان گفت تموم شد . بازی نوشته نوبت بازیکن قرمز مامانم ک اینو گفت بابا بلند شد منم دیگه لیس زدنو متوقف کردم ولی پرنیا کیرمو از تو دهنش در نیاوده بود. الهام : پرنیا شنیدی . پرنیا کیرمو دراور گفت : اره ، چه اهمیتی داره یک دقیقه اینور اونور . دوباره کیرمو کرد تو دهنش خودشو داد جلو ی من ک یعنی بخور. منم ی نگاه به مامان کردم . دیدم رفت نشسته . دوباره کص پرنیا رو براش خوردم زبونمو تو کس صورتی خواهرم میبردم. 2 دقیقه گذشت پرنیا ارضا شد . خیس عرق بودیم. نفسش در نمیومد. گفت من باید برم حموم .جواد: باشه ابم که وصل شده برو بعدا منم باید برم. منم لباسامو پوشیدم رفتم دستشویی. برگشتم دیدم مامان لباس پوشیده و کنسرو هایی ک داشتیم داره اماده میکنه. حقیقتا ضعف کرده بودیم ظهر شده بود. پرنیا هنوز حموم بود. بابا داشت سیگار میکشید بازی هم وسط خونه ول بود. سر میز نهار پرنیا هم خودشو خشک کرد اومد. الهام : بچه ها قرار بود این اتفاقا فقط تو بازی باشه نه وقتی تموم شده و نیازی نیست ادامه بدیم. پرنیا: مامان شروع نکن. اگر ارضا نمیشدم عصبی میشدم. بعدم چه فرقی میکنه به هر حال ک انجام دادیم حالا یکم بیشتر بشه مهمه ؟ جواد : باشه دخترم میخواستی ارضا بشی ولی به کیر پوریا چیکار داشتی . پرنیا : اونموقع دست خودم نبود حشری بودم . دوست داشتم بیشتر لذت ببرم همین. انقدر بحث نکنین دیگه. اگر میخواین ک بازی نکنیم تا همینجا بپوسیم. من گفتم : سخت نگیرید . ادم وقتی شهوتش میزنه بالا دست خودش نیست . کارایی ک میکنیم تو بازی دست خودمون نیست. الهام :باشه غدا رو بخوریم بازیو تموم میکنیم و همه میریم خونه . این چیزا هم فراموش میکنیم. جواد:الان من و پرنیا 13 ایم ، پوریا 10 که نوبتشم هست مامانتونم 12 پوریا بازیو تموم نکنه ایشالا من تمومش میکنم. غذا خوردیم یکم مغزمون به کار افتاد . دوباره نشستیم سر بازی. نوبت من بود . خوشحال بودم این دفعه. دوس نداشتم ده بیارم . تاس انداختم 5 و 4 اومد . جواد وایی یکی کم اوردی. رفتم روی خونه 19 بازی: بیست سوالی شما یک چشم بند به چشم میزنی و بعدش بازی به بقیه افراد یک ماموریت میده و اونا انجام میدن .بعدش چشم بند روباز میکنی و فرصت داری 20 تا سوال بپرسی و بقیه با بله و خیر جواب میدن. اگر نتونستی با بیست سوال حدس بزنی از بازی حذف میشی. گفتم وای بد بخت شدم . الان حذف میشم نهه. الهام :اروم باش مغزتو یکم به کار بندازی میتونی جواد : اصلا عجله نکن بازی وقت تعیین نکرد فقط تعداد سوال مهمه. پرنیا : دقت کردین بازی هرچی میریم جلوتر سخت تر میشه . خدا بخیر کنه الهام : پرنیا تو چشم بند داری. پرنیا : آره الان میارم. واقعا ریدم به خودم و کیرم خواب رفت . استرس داشتم که چشمام بسته میشه. واگر حذف بشم معلوم نیست چی در انتظارمه. پرنیا : بیا داداش اینو بزار چشمت. چشم بندو گرفتم و گذاشتم رو چشم . دیگه هیچ جارونمیدیدم. صدای الهام اومد : خب چرا ماموریتمون نمیاد . جواد : صبر کن یکم … اها اومد. دیگه هیچ صدایی از کسی در نیومد. گفتم : چیشدین هستین؟. پرنیا . بابا کجایین . هیچکس جوابمو نمیداد. بعد ده دقیقه فکر کنم پرنیا چشم بندمو برداشت . دیدم همشون نشستن رو به روم . گفتم انجام دادین؟ پرنیا یکی زد رو پیشونیش دیدم صفحه بازی نوشته 19. گفتم اخ ی سوالم رفت. یکم فکر کردم چیا بپرسم. شروع کردم به پرسیدن . 19 - سکس کردین؟ الهام : دیسلایک داد حتی صحبت هم نمیکردن. فهمیدم اجازه ندارن 18- لیسیدن داشت؟ دوباره دیسلایک. 17-کسی جاییشو مالید ؟ دیسلایک 16 -اصن چیزی تو چیزی رفت ؟ دیسلایک گفتم ای باباااا. یکم باز فکر کردم. استرس گرفتم. 15 - اصن بین دو نفر بود؟ .الهام : لاییک . بلاخره یک سوال درست پرسیدم. 14- کسی جای یکی دیگه رو مالید؟ دیسلایک هرچی چیز سکسی بود فکر میکردم مغزم واقعا قفل کرده بود اخه یعنی چیکار کردن. 13- کسی روی کسی ارضا شد ؟ دیسلایک. هر سوالی میپرسیدم دو سه دقیقه فکر میکردم . 12- لب خوردن داشت ؟ دیسلایک 11- اصن تماس فیزیکی وجود داشت؟ لایک . یکی دیگم درست در اومد گفتم خب این چیه پس اه نه کردنه نه خوردنه چیه یکم دیگه فکر کردم پرسیدم 10-بین دو تا زن بود ؟ دیسلایک فهمیدم پس هرچی بوده بین بابا و مامان بوده . 9-ماموریتش سکسی بود ؟ دیسلایک گفتم ای ریدم به قبر این بازی . تا حالاهرچی گفته بودسکسی بود . 8-همو بغل کردین؟ دیسلایک 7 سیلی زدین؟ دیسلایک - اعصابم خورد شد ای بابا هوف الان حذف میشم اخه چیکار کردین.6- ماچ کردین همو ؟ لایک وای خداروشکر فهمیدم . میدونستین چقدر زرنگم؟ دیدم سوالام شد 4 تا این دفعه خودم زدم تو سرم . تو چشای بقیه استرس مشخص بود. حالا کافی بود ماموریتو کامل حدس بزنم.4- بابا مامانو بوس کرد ؟ لایک 3- جایی ک بوس کرد از ناف به بالا بود؟ لایک دوتا سوال دیگه مونده بود از استرس خیس عرق شده بودم داشتم هی فکر میکردم کجا ها رو میشه بوس کرد . خیلی جاها بود. باخودم گفتم بازی میخواسته خلاف تصورم پیش بره یعنی یک چیز کاملا غیر سکسی باید باشه لب هم نبوده چون پرسیدم. دنبال ی جای دور از ذهنم بودم هی فکر کردم فکر کردم گفتم 2- بوس از پیشونی مامان ؟ پرنیا: یسسسس افرینینن . واقعا فکر کردم دیگه مردم باورم نمیشد دستامو گذاشتم رو صورتم نزدیک بود گریم بگیره خودمو جمع کردم . مامان و باباو پرنیا اومدن بغلم کردن یکم حالم بهتر شد. جواد : این بازی تو لحظه ای ک فکرشو هم نمیکنیم اذیتمون میکنه . باید مراقب باشیم. یکم گذشت تا بقیه صبر کردن تا حالم بهتر بشه. الهام : حالت بهتره پوریا؟ بازی کنیم؟ گفتم اره نوبت کی بود. جواد منم متاسفانه. الان بازی میکنم . جواد تاس انداخت جفت یک اورد . پرنیا خندید بابا کمترین تاس بازی متعلق به شماست . باز خندیدیم همه. بابا رفت روی خونه 15 . بازی : غول چراغ جادو . من غول چراغ جادو هستم میخوام بزرگ ترین فانتزی سکیسیتو برات براورده کنم دسستو بزار روی صفحه نمایش تا از عمق ذهنت ماموریتت رو بگم. گفتم : بابا اوه خوش به حالت. بزار دیگه. بابا یکم ترسیده بود و دستش یکم میلرزید . اروم دستشو گذاشت و برداشت همه سرمونو اوردیم جلو که چی مینویسه. فانتزی کاکولدیسم. بازیکن سبز و قرمز باهم سکس میکنن و تو باید بشینی و لذت ببری هروقت ارضا شدی نوبتت تمومه. پرنیا: واتدفاکککک . پرنیا زد زیر خنده . الهام با چهره طلبکارانه : نگفته بودی تا حالا. من ک هنوز شوک بازی قبلی بودم . باورم نمیشد ک باید من با مامان سکس کنم . جواد : نمیدونم این بازی از تو کجاش در میاره همچین چیزی نیست اصلا. الهام: نیست؟ باشه . یهویی دیدم مامان داره میاد سمتم دستم گرفت بلندم کرد اومدیم جلوی بابا وایساد. الهام دوباره پرسید: نیستی؟ جواد :نه مامان زانو زد جلوم شلوارم در اورد کیرم افتاد جلو صورتش . از اون پایین تو چشام نگاه میکرد. اروم سر کیرمو کرد تودهنش. منم همونجا ی اهی کشیدم پرنیا گفت : جون داداش خوشت اومده ها. گفتم اره عالیه بعد از تو مامان هم داره کیرمو میخوره دیگه چی میخوام . مامان کیرمو تا ته حلقش میبرد. مث ی جنده حرفه ای ساک میزد . بابامو دیدم همینطوری فقط نگاه میکنه . گفتم : مامان دیدی بابا کاکولد نیس. الهام: صبر کن.دستشو انداخت شلوار بابام در اورد بله کیرش راست شده بود زیر شورتش قایم کرده بود.پرنیا خندید گفت : وای بابا راست کردی .الهام : خوشت اومده کیر یکی دیگه رو میخورم؟ جواد : آره آره خوشم میاد؟ چیکار کنم الهام : جوون کیر کیو دارم میخورم؟ جواد: پسرمون. دیدم بابا دستشو دور کیرش گرفت که بماله. مامانم همینطوری ک کیرمو لیس میزد گفت: دوس داری کیرشو چیکار کنم؟ جواد: بکن تو کست. دیدم مامانم دراز کشید شلوارشو دراورد. بیا پسرم. گفتم بابا اجازه میدی؟ جواد: اره بکنش و کیرشو بالا پایین میکرد. نشستم اومدم رو مامانم کیرمو گذاشتم رو کصش مامان کیرمو گرفت تو چشاش داشتم شهوتو میدیدم . مامانم تنظیم کرد منم کردم تو کسش .الهام : آه بکن منو . بکن تو کسم محکم. من ی نگاهم به مامان بود ی نگاهم به جواد داشت کیرشو بالا پایین میکرد و نفس نفس میزد. رفتم لبمو رو لب مامان گذاشتم . مامانمو لبمو میلیسید و زبونشو میاورد تودهنم . الهام دید بابا بلند شده گفت : بیا از نزدیک تر ببین دارم کس میدم. جواد : جوون قربونت بشم. ی لحظه دیدم پرنیا همم داره دستش تو شرتشه خودشو میماله . پرنیا ی چشمک بهم زد . کس مامان خیس شده بود و داغ بود گفتم : خوش به حالت بابا چ کسی میکنی همیشه. جواد : اره زنم خیلی حشریه ی کیر براش کمه. الهام اه و ناله میکرد به بابا اشاره کرد بیا اینجا . مامانم کیرشو کرد تو دهنش . از این صحنه داشت ابم میومد . داشتم کس مامانو میکردم در حالی ک داشت کیر شوهرشو میخورد. دیدم بابا کیرشو در اورد از دهن مامان و کیرش پر اب کیر بود ک از دهن مامانم میچکید دیگه اینو ک دیدم ابم داشت میومد کشیدم بیرون ریخت رو زمین. دنیا داشت دور سرم میچرخید بهترین سکس عمرم بود اکسم سارا یک بار هم اینطوری بهم کس نداده بود کون لقش . کس مامانم بهشت بود ته ته لذت. پرنیا : نامردا بیاین زود بازی کنیم منم میخوام حشری شدم. الهام : بی حیارو نگاه .اره نوبت منه . اقایون خودتونو جمع کنین. نوبت بازیکن سبز الهام انداخت 2 و 3 : .مهرشو گذاشت روی خونه 18 بازی : همیاری شما در این نوبت میتوانید یک نفر را انتخاب کنید و ان شخص را ارضا کنید در این صورت آن شخص اجازه دارد در نوبت خود دو بار تاس بیندازد و اعداد بزرگ تر را بازی کند. الهام : عهه چه خوب. اینطوری میتونیم بازیو تموم کنیم. جواد خوبه بعدشم نوبت پرنیاس . فقط 7 بیاره بازی تمومه. پرنیا : من مشکلی ندارم . گفتم اره خواهر از خداتم هست . منم میتونه ارضا کنه خب بعد توهم نوبت منه.یکم با داشتیم با پرنیا بحث میکردیم که مامان گفت: خاک تو سرتون مادرتونم سر چی دعوا میکنین. جواد میشه شام بخوریم بعد انجام بدین؟ خیلی گرسنمونه حموم هم باید بریم از صبح هلاک شدیم. پرنیا موافقم . جواد : پس من ی دوش بگیرم تا غذا اماده میشه . مامان و پرنیا شام اماده کردن و بابا ک از حموم اومد منم رفتم دوش گرفتم . شام خوردیم و یکم از فضای بازی دور شدیم . انگار یکم برامون عادی شده بود. داشتیم از سفرمون لذت میبردیم . خلاصه کارامونو کردیم و الهامم رفت حموم برگشت و اومد بازی کنیم. الهام : خب الان باید یکیو ارضا کنم تا نوبتم تموم بشه. پرنیا : بیا دیگه منتظرم . الهام : خاک تو سرت با مامانت اینطوری صحبت نکن . پرنیا اومد جلو مامانم : چی میشه بعد؟ مامانم یهویی لبای پرنیا رو بوسید. پرنیا هم مامانو بغل کرد . مامان دستشو انداخت شلوار پرنیا رو دراورد بعد نشوندش روی مبل . از کنار شرتش زبونشو میکیشید رو پوست پرنیا و زبونش میبرد زیر شرتش. بازی نگفته بود منو بابا مجبوریم تماشا کنیم ولی با دقت و لذت داشتیم نگاه میکردیم . مامانم شرت پرنیا رودراورد کامل و کسشو میخورد. پرنیا: اوفف مامان خیلی حال میده اخ. کیر پسرت خوبه یا کص دخترت؟ الهام : هردوشون. پرنیا سر مامانو گرفته بود و به کصش فشار میداد مامانمم خوب براش میخورد. هفت هشت دقیقه طول کشید پرنیا ارضا شد. نفسش در نمیومد پرنیا: قربونت بشم مامان. الهام: چه کسی داری دختر . رودخونس یا کس. پرنیا : حقیقتا دوس ندارم بازی تموم بشه. کاش 7 کمتر بیارم. هیچکس هیچی نگفت. بعد یک دقیقه. جواد : منم دوس ندارم تموم بشه ولی غذامون داره تموم میشه . منم گفتم بیا تاس بنداز دوس دارم بدونم برنده بشی چی میشه . یادت باشه دو مرتبه میتونی بندازی. پرنیا تاسو برداشت وانداخت همون اول 5 و 4 اومد. پرنیا:یسسسس. جواد : واقعا تموم شد بردی. پرنیا مهرشو گذاشت رو خونه آخر و پیام بازی : تبریک شما برنده شدید. بازی نهایی تمام بازیکنان باید همزمان با شما سکس داشته باشند . بعد از ارضا شدن بازیکن زرد در سکس گروهی بازی به پایان میرسد. پرنیا : یسس جایزمو بدین. بازیو تموم کردم. الهام خداروشکر. پرنیا بلند شد رفت تواتاق گفت بیاین خودشو لخت کرده بود دراز کشیده بود.منو بابا بهم نگاه کردیم . گفتم : به برندمون ی حال بدیم؟ بابام رفت کنار پرنیا کیرشو درآورد. پرنیا خیلی حشری بود همچین انتظاری ازش نداشتم . یهویی کیر بابا رو کرد تو دهنش. منم رفتم جلو مامانم پشتم اومد در اتاق بست. گفتم: مامان پرنیا به شما رفته انقد حشریه. الهام: نه هنوز به من نمی‌رسه. یهو دیدم مامان دستشو کرد تو شرتم کیرمو گرفت. گفتم چیکارر میکنی قرار بود به پرنیا حال بدیم که . الهام منم کیر می‌خوام خب حالا به اونم حال میدیم . پرنیا وسط ساک زدن :ای مامان حسود مامانم نشست روی تخت کیرمو اول زبون زد بعد کرد تو دهنش .پرنیا داشت کیر بابا رو میخورد مامانمم کیر منو. صحنه فوق حشری بود . گفتم بابا ببین زنتو. جواد : اوف خیلی خوب میخوره گفتم اره ولی بیا عوض کنیم. گفت باشه. جامونو عوض کردیم . پرنیا: هوس کردی خواهرت برات بخوره؟ گفتم :آره می‌خوام بکنمت پرنیا پرنیا یکم دیگ خورد برام بعد خوابید منم رفتم روش کیرمو فرو کردم تو کسش . دیدن سکس مامان و بابا هم برام حشری کننده بود. کس پرنیا از مامان خیلی تنگ تر بود. ولی کس مامان گرم و نرم بود.بهترین حس دنیاس اگه خواهرتونو کرده باشین میفهمین چی میگم. یکم کسش و کردم پرنیا گفت: اهای بابا بیا من برنده شدم وظیفت اینه منو بکنی. جواد: پوریا خب تو بیا پیش مامان پرنیا: نهه دوتا کیر می‌خوام.همزمان بلند شو پوریا. من بلند شدم پرنیا بابا رو دراز کرد نشست رو کیرش یکم بالا پایین کرد خودشو گفت: پوریا حالا بیا کیرتو تو از پشت بزار . منم رفتم پشتش کونش خیلی تنگ بود به بدبختی تونستم بکنم توش ولی حسش بی‌نظیر بود دیگ خواهرم اه اوهش اتاقو برداشت. مامانمم اومد کنارم گفت در بیار . دراوردم برام ساک زد یکم باز کرد تو کون پرنیا الهامم با حرفاش همرو حشری تر میکرد هی به پرنیا میگفت: دخترم دوتا کیر دوس داری؟. چه حالی میده بابا و داداشت دارن میکننت؟ پرنیا هم هی میگفت اره عالیه اه اوه میکرد. مامانمم بعدش رفت نشست رو دهن بابام با پرنیا لب می‌گرفت برای اینکه ماموریت بازی هم انجام بشه خوب بود. مامان گفت : منم می‌خوام منم بعدش بکنین. یکم گذشت پرنیا ارضا شد بلند شد کنار دراز کشید . رسما بازی تموم بود . دیدم یهو مامان گفت پوریا دراز بکش بیام روت منم می‌خوام. منم دراز کشیدم اومد رو کیرم دوباره بهترین حس دنیا رو تجربه کردم . الهام گفت : جواد تو این چند سال زندگی مشترک ی کیر دیگ برام نیووردی منم به پسرت میدم. جواد: اگر میدونستم دوس داری تا حالا ده تا کیر اورده بودم برا زنم. الهام: احمق هر زنی دوس داره اینو مطمئن باش. حالا بیا کونمو بکن بابامم کرد تو کون مامانم حس میکردم کیرشو ک از پشتر رحمش ب کیرم میخورد. مامانم حسابی کردیمش و ابمو ریختم تو کسش . هیچکس از سکس سیر نمیشد هی پرنیا رو میکردیم هی مامان . خودتون ی سکس گروهی رو تصور کنید دیگه .یک ساعتی سکس کردیم انقد ک همه رو همون تخت افتادیم . خسته بودیم هممون . بقیه خوابشون برده بود. همون‌طوری ک دراز کشیده بودم داشتم به بازی فکر میکردم به کارایی ک کردیم به لذتی ک از گناه هامون بردیم . اگر این بازی نبود هیچوقت تا اخر عمرم انقدر لذت نمیبردم . بعدش رابطه بین خونوادمون چطوری قراره باشه . اصن کی از اینجا میریم. یهو دیدم ی بوی بدی میاد چرخیدم دیدم از چهار گوشه اتاق ی گاز زرد داره پخش میشه. سریع بلند شدم: باباا بیدار شین جواد: چی شده اینا چیه الهام چندتا سرفه کرد : نمیتونم نفس بکشم و الهام افتاد رو زمین میخواستم بیام سمتش که دیگه چیزی یادم نمیاد. با خوردن نور خورشید به چشمم بیدار شدم. چشام باز شدن و چشمم به جنگل سرسبز جاده افتاد. یعنی اینا همش خواب بود ؟ دیدم تو ماشین خودمونیم بابام و پرنیا و بابا خوابن و ماشین داره مسیرش تنظیم شده و داره برمیگرده خونه . دیدم ی چیزی کف ماشینه برداشتم دیدم بله . همون بازیه و ی پاکت نامه هم همراهش بود و این پیام رو صفحه نمایش بازی بود بازی به پایان رسید. تبریک به بازیکن برنده . و بازندگان بازی تا سه روز دیگه از بازی حذف میشوند . بعدش سریع نامه رو باز کردم سلام پوریا . زمانی ک خواب بودین چیپستی وارد بدن شما شده که سه روز فرصت زندگی دارید. من میخوام کمکتون کنم لطفا حرفامو باور کنید . سر فرصت براتون توضیح میدم همه چیو فقط من فهمیدم راهش اینه اگر میخواین زنده بمونین باید افراد جدیدی رو به بازی دعوت کنین و تو بازی جدید اگر تونستین برنده بشین چیپست غیر فعال میشه. از طرف م.ق پایان پرده اول… ادامه دارد. پ ن : داستان دو قسمت بعد طولانی تر هم هست اما دیرتر میاد صبور باشید راستی بهم بگید کدوم بازیو دوست داشتید . اسمشو تو کامنتا بگین ممنون از حمایتتون . نوشته: Joel Miller
    • kale kiri
      رام شدن زن عمو 2   سلام دوستان قبل اینکه ادامه اون شبو بخوام بگم لازم دونستم چند تا نکته رو عرض کنم خدمت اون دوستانی که دوست نداشتن یا توهین کردن،،، 1.من نگفتم اولین سکسم بوده 2.این خاطره مال ۷ سال پیشه من ۲۲ سالم بوده نه ۱۵ سال 3.و اینکه اسم خودم سیروانه، (اسم زن عموم و دخترش واقعی نیستن) اینارو گفتم که سو تفاهمی برا اون عزیزان هست برطرف بشه خب بریم سراغ ادامه اون شب فوق‌العاده… حدودا ساعت از دو شب گذشته بود و کنار زن عموی جذابم تو رختخواب بودیم، اون خوابش برد ولی من مطلقا خواب به چشمم نیومد، اولین بار بود با فامیل رابطه داشتم و خیلی هیجان زده بودم و دروغ نگم ترسم داشتم، یه ترس از رسوا شدن و یه میل به ادامه دادن تو وجودم بود، خلاصه انگار تازه از خواب بیدار شده بودم، نمیدونم چطوری ساعت نزدیک به شیش شد و من توی اون چند ساعت هزاران فکر و خیال کردم، ولی کم کم دوباره شهوت بهم غلبه کرد و به فکر کردن زن عموی خوشگلم شدم، پیش خودم گفتم نکنه فقط امشب باشه و دیگه دستم بهش نرسه؟! هوا داشت کم کم روشن میشد، کیرمم حسابی شد شده بود، زن عمو به پهلو خوابیده بود و من آروم از پشت بغلش کردم و کیرم گذاشتم رو کونش، باسن نرمش توی اون شلوار گل گلی نخی واقعا لذت بخش بود، دوست داشتم همون جوری پارش کنم… دستمو بردم رو سینش که بیدار شد و یه لحظه اولش مشخص بود که داشت هضم میکرد که چی گذشته دیشب -ساعت چنده؟ -نزدیک ۶ یکم موهاشو همونجوری داد پشت گوشش -بسه سیروان همون یه بارم فقط بخاطر این گذاشتم که پسر خوبی هستی، قرار نیست ادامه بدیم -زن عمو قول میدم همین یبار باشه دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم و … این گفت و گو یکم ادامه داشت، چیزی که منو امیدوار کرده بود این بود که همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم و کیرم رو شکاف کونش بود مقاومت یا حرکتی نمی کرد همونجوری وایستاده بود -میدونی اگه عموت یا هر کسی بفهمه چی میشه؟ -از کجا میخوان بفهمن؟ بخدا قول میدم هیچ حرکتی نکنم که کسی شک کنه بهت قول میدم دوباره شروع کرد به تاکید کردن که اگر کسی بفهمه آبروریزی میشه و من قبل اینکه عموت بکشتم خودمو میکشمو از این جور حرفا منم همش بهش اطمینان میدادم، ولی تمام حواسم رو بدنش بود، پشت گردنشو بوس میکردم و سینه هاشو از زیر تیشرت میمالیدم بازم رام شد، منم کامل ترسم ریخته بود و بیشتر ازش تعریف میکردم و اونم معلوم بود خوشش میاد، بین حرفام گفتم دیشب تاریک بود کن اصلا نفهمیدم چی شد هیچی ندیدم خندید گفت میخواستی لامپو روشن کنی… شروع کردم فشار دادن کیرم لای کونش شلوارش کامل رفت تو شق کونش و قربون صدقش میرفتم -چه سر و زبونی داری تو، نمیدونستم اینقدر شیطونی، فک میکردم ساده و سر بزیری… دیگه ساکت شد و تنها صدایی که میومد صدای من بود که ازش تعریف میکردم و حسابی بوسیدمش با یکم ناز تیشرتشو در آوردم و دو دستی سینه هاشو گرفت منم که توی روشنایی زن عموم زیرم بود حسابی حشری شده بودم، سینه هاشو از دستش درآوردم و دو دستی گرفتنشون و فقط میخوردم و لیس میزدم بوی خاصی میداد داشتم دیوونه میشدم از لذت. دستاشو رو ب بالا بود و آورد پشت سرمو گرفت و کم کم صداش می‌شنیدم ک بلند نفس می‌کشید و میگفت یواااااش منم وحشیانه میخوردم و میک میزدم، به سرعت خودمو لخت کردم و اومدم که شلوارشو در بیارم فقط نگاش به کیرم بود -داره صبح میشه زود باش بدون اینکه چیزی بگم شلوارشو درآوردم و انداختم کنار پاهاشو باز کردم زاویه خوبی نداشت ک قشنگ کیرم بکنم توی کوسش، سر کیرمو مالیدم به کوسش و میخواستم رو دستام تکیه بدم که کیرم از روی کوسش سر میخورد، خودش کیرمو گرفت و می‌مالید به کوسش -زودباش توله سگ -اووووف بزار روش بکنم فشار دادم ولی نرفت توی کوسش، یه قسمتی از پتو رو جمع کرد داد زیر کون و کمرش یکم اومد بالا. سر کیرم قشنگ روی کوسش بود و با یه فشار کوچولو رفت توی کوس نازش، نمیتونم بگم چقدر لذت بخش بود وقتی به صورتش نگاه کردم دیدم دهنش بازه و داره از رفتن کیرم توی کوسش لذت میبره -آااااااااااااااه یواش بکننننننن -اووووووف چه حالی میده زن عمووووو -نگو زن عمو بدم میاد یه جوری میشم -چشم مهوش جون دیگه نمیگم -آروم فشار بده آخخخخخ -خوش به حال عمو هر شب زیرشی خندید گفت چه خبره هرشب ماهی چند بار بیشتر نمیشه اونم بیشتر وقتایی که شادی مدرسه میره کیرمو بیشتر میکردم توی کوسش و لذت میبردم میترسیدم آبم بیاد ولی مشخص بود خبری ازش نبود تا جایی که می‌میشد کیرم توی کوس مهوش بود و عقب جلو میکردم -جووووونم چه کوسی داریییییییی -بکن برا خودت توله سگ، اون عموی خرت دیروز به خاطر دوستش با من دعوا کرد‌، بکن زنشوووو -واااااای کیرم تو کوس زنشه -خودش رفته ولگردی فک کرده نمیدونم،،، اخخخخخ بکننننن جفتمون خسته شدیم ازش خواستم داگی شه بلند شدیم پتو رو انداختم کنار پشت کرد ب من خم شد پاهاشو باز کرد و کمرشو داد پایین و کونش قمبل جلوم بود هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر لذت میبردم، از اینکه زن عمو مهوشم خودش برام وایمیسه واقعا لذت بخش بود سرش رو متکا بود و کونش به من با یه دستم کیرمو گرفتم و با یه دستم لای کونشو با انگشت شست باز کردم سوراخ کون قهوه ای رنگی داشت کیرمو گذاشتم روی کوس خیس و لیزش و با یه فشار کوچیک رفت توی کوسش جفتمون باهم صدامون بلند شد -آخخخخ یوااااااش -جووووون اویییییییی به کونش نگاه میکردم که کیرم از زیر میرفت توی کوسش باسنشو چنگ میزدم -کمرمو بگیر پهلواشو گرفتم و کیرمو توی کوسش عقب جلو میکردم دوس داشتم تلمبه بزنم ولی ترسیدم ارضا بشم یه چند دقیقه همونجوری کوسشو کردم و چند بارم دستمو رسوندم سینه هاشو میگرفتم هربار کیرمو تا ته میکردم توی کوسش -آخخخخخخ بسههههه تمومش کنننننن -دوست ندارم تموم بشههههه -زودباش دیگهههههه -همین یبار بزار یه دل سیر بکنمت -حیوون بازم تنها شدیم وقت هست اینو گفت انگار دنیارو بهم دادن، خیییییلی لذت بردم از حرفش دیگه نخواستم کاری کنم که ناراحت بشه و آخرین بار باشه گفتم چشم شروع کردم چندتا تلمبه زدم که با آه و ناله رو ب جلو رفت، اصلا دوست نداشتم کیرم از توی کوسش در بیاد من همونجوری رو به جلو رفتم باهاش، کامل خوابید و منم روش خوابیدم، کوسش خیلی تنگتر شد و نمیتونستم خوب تلمبه بزنم -آییییی سیرو بسههههههه -آخ الان میاااااد یه کم کیرم توی کوسش عقب جلو میکردم همونجوری، نرمی کونش روی زیر‌شکمم وحشتناک لذت بخش بود، دستامو تکیه دادم تا کمر بلند شدم و به کونش نگاه میکردم -اووووووووووووف چه تنگهههههههه -بسههههههههههه -بده بالا کونتوووووو -نمیتونمممممم یکم کونشو داد بالا و خیلی حال داد، حس کردم همه بدنم داره میره توی کوس مهوش جونم، کیرمو تا ته فشار دادم توی کوسش طوری که فحش داد -آییییییی کره خررررر بسههههههه کیرمو در آوردم و گرفتم روی کونش و آبمو ریختم رو کمر و باسنش کلی بوسش کردم و با دستمال تمیزش کردم -خیلی سگی پاره شدم -دست خودم نبود بخدا -لباس بپوش برو نمیخوام کسی بفهمه امشب تنها بودیم -چشم کلی بوسش کردم و لباس پوشیدم و رفتم امیدوارم خوشتون اومده باشه باور کردن یا نکردنشم پای خود خواننده های عزیز نوشته: سیروان
    • kale kiri
      علاقه‌ی خاله‌م و فاصله گیری من   این داستان شروعش برمیگرده به زمانی که تقریبا ۷ ساله بودم و هیچی از سکس نمیدونستم. یک خاله دارم که واقعا مهربونه و بیش از حد منو از بچگی دوست داره شاید بخاطر این باشه که مجرده و نتونسته به بچه های خودش عشق بورزه. اختلاف سنیمون حدود ۲۰ تا ۳۰ ساله و ازتون میخوام به سوالی که آخر داستان دارم جواب بدین اون هر چی عشق داشت رو تقدیم به من میکرد با خرید خوراکی و بازار بردن و لباس خریدن و اسباب بازی خریدن و خلاصه هر چی یک مادر میتونه واسه بچه‌ش بخره خالم واسم انجام میداد و تا به همین الان که ۲۰ سالمه ذره ای از علاقش بهم کم نشده. وقتی بچه بودم منو همراه خودش میبرد حموم (خیلی از داستانا دیدم گفتم میبرن حموم ولی واقعا واقعیه خیلیاتون وقتی بچه بودین تجربه داشتین احتمالا) و منو خیلی تمیز و مرتب میکرد و قشنگ آب کشی میکرد بعد می‌فرستاد بیرون البته خودشم لخت میشد ولی خب من بچه بودم هیچی حالیم نبود بخوام منظوری داشته باشم. تا اینکه یه بار رفتیم حموم در حموم رو بست وسط آب تنی بودیم دوتایی تا اینکه کامل داگی شد کون بزرگی داشت و همینطور ممه های گنده که واقعا محو کننده بود البته الان اون موقع فهم نداشتم از سکس. گفت دوست داری انگشتت رو بکنی اونجام؟ من دست و پام یخ شد که چرا باید همچین کاری کنم؟ من خشکم زده بود ولی نگام به کس پر از گوشتش بود که با دستاش از هم باز میکرد و قرمزی توش چشمک میزد بهم منم چون زیاد حالیم نبود انگشتمو کردم داخل آروم شروع کرد به ناله کردن از اینکه می دیدم داره خوشش میاد خوشم میومد و سعی میکردم کارمو درست انجام بدم تا اینکه گفت میخوای با اونجات امتحان کنی خاله؟ تپش قلبم صد برابر شد دیگه دست خودم نبود فقط مطیع بودم و کیرمم شاید اندازه انگشت اشاره میشد شایدم خیلی کمتر و باریک تر منم دو طرف کونشو گرفتم کیرمو گذاشتم روی کصش آروم فرستادم داخل عقب جلو شدم گفت : “خاله جان کیرت بیرونه عزیزم” انقد کوچیک بودم که کیرمم نمیرسید داخل کصش و سعی می‌کردم با انگشت ارضاش کنم که گفت “بسه” چرخید سمتم نگام کرد گفت “بین خودمون بمونه هیچکس نباید از کار ما خبر داشته باشه وگرنه واسه هر دوتامون بد میشه” منم گفتم باشه خاله میدونی که من به کسی نمیگم. خلاصه اون روز گذشت و میخواست انباری خونشون رو تمیز کنه گفت میای کمک؟ منم دویدم رفتم انباری گفتم بله خاله چی میخوای؟ گفت برو اون پشت تو کوچیک تری راحت میتونی بری بالا وسایل بیاری پایین منم واسه اینکه کمک کنم رفتم پشت دیدم راه برگشت ندارم چون خالم وایساده بود پیراهنشو زد بالا شلوارشو آورد پایین سریع چشمش خورد به کس تپلش و شرت هم نپوشیده بود چرخید کونشو کرد سمتم یه پاش روی زمین بود یه پاشو آورد بالاتر تکیه داده بود به یه گوشه که راحت کصش واسم باز بشه گفت “دوست داری دوباره امتحان کنی؟” منم که یه بچه هیجان زده بودم و از روی کنجکاوی دلم میخواست امتحانش کنم ولی خب کوچیک بودم نه قدم میرسید بکنمش نه کیرم بزرگ بود منم گفتم خاله من نمیتونم انجام بدم نمیرسم. دستمو گرفت گفت پس یواشکی بیا بریم تویه حموم تا کسی ما رو ندیده منم قبول کردم و پشت سرش راه افتادم شلوارشو آورد پایین خودم سریع انگشت فرو کردم داخل تند تند تکون میدادم ولی خب فرو کردن کافی نبود اونم چون حشرش بالا بود اونم خودشو میمالید ناخونش می‌خورد به انگشتام فقط دردش مال من بود لذتش واسه خالم ، کیرمم که نمیرسید بفهمم تویه کصش چه حالی داره. چند مدت گذشت و منم با انگشت بهش حال میدادم تا اینکه خونه خالی شد فقط ما دوتا بودیم. لباساشو یکی یکی درآورد منم شلوارکمو در آوردم شلوار و سوتین انداخت یه گوشه وقتش رسیده بود که منم یه حالی بکنم می‌خواستیم شروع کنیم که یه نفر از راه رسید شروع کرد به کوبیدن در (زنگ نبود) خالم درو باز نکرد از ترس لباساشو تند تند پوشید از دور صحبت کرد که اون بنده خدا هم رفت و نیومد داخل ما رو ببینه دوباره اومدیم داخل و این بار درا رو قفل کردیم که جامون امن باشه لباسامو در آوردم اونم تکیه داد به دیوار پاهاشو باز کرد ولی گفت "خاله میشه با دستات انجامش بدی؟ منم انجامش دادم ولی خب خیلی تویه کف کصش بودم و مدام میخواستم کیر کوچیکمو بکنم توش ولی فرصت نمیشد منم هر از گاهی تویه دستشویی یا حموم جق میزدم یه حالی کرده باشم. یه بار که خیلی شلوغ بود همه کنار هم خوابیده بودیم خالم بهم پشت کرد و خوابید منم خیلی خسته بودم و خوابم میومد از خوابم بیدارم کرد آروم دم گوشم گفت “من پشتم میکنم تو میتونی با انگشتات با اونجام بازی کنی” استرسش دیگه داشت منو میکشت تصمیم گرفتم دیگه فاصله بگیرم از این کار و سعی می‌کردم دعا بخونم تا شیطون وسوسه نندازه به جونم ولی خب شکست میخوردم چون هم من خالمو دوست داشتم هم اون منو سعی می‌کردم درکش کنم اونم نیاز داره شرایط نداشته ازدواج کنه فقط هم به من اعتماد و نیاز داشت. یه شب خاله کوچیکم رفت خونه خاله بزرگم شب نشینی منم با این خالم تنها شدیم فاصلمون یکم زیاد بود چراغا هم خاموش بود داشتیم تلویزیون می‌دیدیم صدام زد گفت میای دوباره انجامش بدیم؟ یکم مردد بودم دیگه سریع نگفتم باشه دوباره اصرار کرد گفت بیا الان تنهاییم این بار گفتم قبوله ولی منم میخوام و دوس دارم لذت ببرم سریع شلوارمو از پام در آوردم منم شلوارشو از پاش در آوردم رفتم تو بغلش جوری که بهم احساس آرامش میداد. کامل تکیه دادم به بغلش آروم دستمو بردم سمت کصش انگشتمو کامل فرو کردم دیگه دستم اومده بود چجوری بهش لذت بدم شروع کرد به ناله کردن منم بزرگ تر شده بودم و کیرم در حال رشد بود که شق کردم دستشو حلقه دور کیرم واسم تند تند داشت جق میزد قلقلک بچگانه کیرمو با دستاش حس میکردم و اونم داشت به ارضا میرسد که یهو حس کردم آبم اومد سریع پسش زدم گفتم بسه خالم ترسید گفت چی شده؟ آبت اومد؟ سرمو تکون دادم که بفهمه آره اومده رفت چراغ رو روشن کرد اثری از آب نبود سعی کرد آرومم کنه گفت خاله تو هنوز به سنی نرسیدی که آبت میاد عزیزدلم نگرانش نباش ، اون شب هم دو دست همدیگه رو مالیدیم. من دیگه وارد عذاب وجدان شده بود نمی‌خواستم بکنمش با اینکه بزرگ تر شده بودم و کیرم توانایی اینو داشت بره تویه کصش ولی نمیتونستم. چندین بار ازم خواست ولی دیگه انجامش نمی دادم این باعث شد درخواست های خالم از من کمتر بشه ولی همچنان دوسم داشت. دیگه حدود راهنمایی بودم که خاله کوچیکم رفت مسافرت و خاله بزرگم تنها بود و این تویه زمانی بود که من ازش فاصله میگرفتم. خاله کوچیکم که رفت منم زنگ زدم بابام بیاد دنبالم برم خونه ولی خالم منو گیر آورد تنها. گفت میتونیم هر روز با هم انجامش بدیم همیشه تنهاییم فقط کافیه تو بخوای عزیز دلم. فقط میگفتم خاله دیگه کافیه من خسته شدم از انجامش هر روزش. دستشو آورد سمت کیرم و یکم مالیدمش گفت چقدر بزرگ تر شده الان میتونی خودتم منو بکنی به لذت برسی ولی خب موفق نشد مخ منو بزنه تا اینکه رفتم و تا اومدن خاله کوچیکم منم اون سمت پیدام نشد. زیاد تنها شدیم ولی اون دیگه ازم نمیخواست. کم کم این من بودم که دلم میخواست گاهی بهش دست بزنم. یه شب خوابم نمیبرد منم تا ۵ صبح بیدار بودم و دیدم خالم اومد گفت بیداری عزیزم؟ یه لحظه بیا کارت دارم منم رفتم و استرس داشتم یعنی چی شده خالم ۵ صبح اومده پیش من پشت سرش راه میرفتم که نگام به زمین و پاهاش افتاد دیدم زیر اون لباس بلندش شلوار پاش نیست و لخته فهمیدم حتما ازم سکس میخواد اینجا دیگه وارد دبیرستان شده بودم و کیرم بهتر توانایی سکس داشت. گفتم چی شده خاله؟ بی بهونه و حرف اضافه گفت دلم میخواد منو دوباره بکنی. دستمو گرفت برد حموم که کسی شک نکنه اینقدر حشری بود تند تند همه کار انجام میداد که گرما و تشنگی کصش با کیرم آروم بگیره ولی من ترس داشتم و میگفتم نمیتونم دیگه ولی اون اصرار داشت حتما بکنمش کیرمو از گوشه شرت آوردم بیرون گذاشتم روی کصش روی فرو نکردم و اون هی کون بزرگ و ژله ایشو میلرزوند تا تحریک بشم ولی فهمید دیگه حسی ندارم واسه همین کشید عقب شلوارشو پوشید و رفت از من ناراحت شد. منم یه جورایی کصخل بودم دلم کص میخواست و هی با پورن جق میزدم ولی خب نمیتونستم خالمو بکنم با اینکه خیلی پیش اومده بود و راحت بودیم. خستگی من روز به روز بیشتر میشد تا اینکه یه روز توافق کردیم این بار آخرین دفعه ای میشه که با هم سکس داریم و قبول کرد با انگشت ارضاش کنم و بهش گفتم دیگه هیچوقت نمیاد خونتون که بخوای ازم استفاده کنی واسه خودت. منم دیگه هیچوقت نتونستم بهش حس شهوت داشته باشم. ولی خب ماجرا اینجا تموم نمیشه من دیگه ۱۹ سالم شده بود حس شهوت درونم فوران میکرد و نیاز داشتم خودمو خالی کنم و اینجوری شد که ۳ سال نیازمو نگه داشتم و هیچوقت بهش نگفتم بیا با هم سکس کنیم. هر روز فکر و ذهنم این بود یه بار دیگه ازم بخواد تا بتونم با کیرم ترتیبشو بدم البته تا حدودی با کیر سکس داشتیم ولی خب نه کامل که بخوام آبم و بریزم. تویه حموم بود منم رفتم دستشویی(کسایی که خونه قدیمی دیدن میدونن دستشویی و حموم به همراه داره) رابطمون با هم خوب بود و مثل گذشته فقط سکس نداشتیم. صدام زد و با هم همینجور صحبت میکردیم منم کارم تموم شده و بیخود میموندم داخل دستشویی ببینم بهم میگه سکس کنیم یا نه. دیگه ناامید شده بودم که هیچوقت قرار نیست دیگه بهم بگه. من همیشه عادت دارم پاهامو بعد دستشویی بشورم از شانس خوب من بیرون از دستشویی همسایه اومده بود داشت با خالم و مامانم صحبت می‌کرد گفت چی شده؟ گفتم میخوام برم بیرون پاهامو بشورم همسایه اومده. گفت خب یواشکی برو نبینه یهو مکث کرد و گفت میخوای بیای تویه حموم بشوری؟ من پشت میکنم تو راحت باشی. رفتم سمت حموم کامل لخت بود مثل زمان بچگی که باهاش میرفتم حموم ولی خب ممه هاش اینقدر بزرگ بود که هر چقدم تلاش می‌کرد کامل پنهون نمیشد و فقط زل زده بودم به بدن لخت و خیسش و ضربان قلبم مثل بچگی رفت بالا و دستام یخ بود با خودم گفتم یا الان یا هیچوقت اگه الان نکنیش دیگه فرصت پیش نمیاد. زیر چشمی داشتم بهش نگاه میکردم دیدم داره با دستاش لای پاهاشو و کصشو تمیز میکنه وانمود میکردم حواسم نیست. لوله رو بستم گفتم میخوام برم بیرون بازم ممنون. قبل اینکه پامو بشورم شلوارمو در آورده بودم و شرتم خیلی تنگ بود میخواستم بپوشم و برم بیرون مکث کردم و گفتم خاله ببخشید پام کثیف شد میشه آب بگیری؟ آب گرفت سمتم و سینش کامل ولو شد و از شهوت داشتم دیوونه میشدم و حواسم رفت سمت چشماش که دیدم داره به کیرم نگاه میکنه و منم که شق بودم نمیتونستم قایمش کنم. پوشیدم خواستم برم بیرون آروم گفت دوست داری با هم سکس کنیم؟ باورم نمیشد دوباره بهم پیشنهاد داد منم قبول کردم و گفت درو ببند کسی نیاد بی خبر. درو بستم پیراهن و شلوارمو در آوردم اون واسم مثل قدیم داگی شد و آماده بود برم بکنمش. رفتم پشت سرش دستمو کشیدم روی کون گندش و بوسه میزدم روی کون نرمش انگشتمو کشیدم روی کصش و آروم لیزش دادم بهش و فرو کردم تویه کصش و شروع کرد به ناله کردن و باهاش بازی کردم لذت ببره. خودمو کشیدم سمتش گفتم من الان ارضات میکنم تو یه روز دیگه آبمو بیار قبوله؟ دیدم پاشد و نشست روی زانو هاش و دستاشو حلقه کرد دور کیرم تند تند واسم جق میزد کیرم چون خشک بود لذت زیادی نداشت ممه هاشو بوسیدم و خیلی رک و آروم گرفتم میشه از کس بکنم؟ نگام کرد گفت باشه بکن خاله ولی لطفا حواست باشه آبتو خالی نکنی تویه کصم. تویه دلم جشن بود که بالاخره موفق شدم بکنمش. با دستام سوراخ کس تپلشو از هم باز کردم کلاهکمو گذاشتم دم سوراخ و یه ضرب و کامل کیرمو انداختم توش دو طرفو کونشو گرفتم چشامو بستم فقط تلمبه میزدم و اونم کونشو عقب جلو میکرد بیشتر لذت ببریم و صدای ناله هاش و صدای تلمبه ها با هم یکی شده بودن و فشار آب تویه خایه هامو حس میکردم ولی نکشیدم بیرون انقد تشنه کصش شده بودم که دلم میخواست تمام آبمو خالی کنم توش ولی به آب تویه خایه هام هم اکتفا نکردم. به تلمبه ادامه دادم تا آبمو تویه کلاهک کیرم حس کردم بعد کشیدم بیرون و خالیش کردم کف حموم. بی حال بودم کمرم تا ذره آخر خالی شد دوباره حس حموم بچگیامو باهاش داشتم تجربه میکردم و اومدم سمتم گفت تو کیرتو بشور برو خودم آبتو میزنم بره من وقتی حموم کردم دیگه بیا حموم کن بدنت تمیز بشه عزیزم. این اتفاق چند ماه پیش بود و با اینکه تنها شدیم چند بار ولی دیگه با هم سکس نداشتیم. من ۲۵ سالمه و خالم حدود ۵۵ سالشه بنظرتون با اینکه انقد دوسم داره و همیشه خودش پیشنهاد داده، الان واسه اینکه جفتمون یه حالی کنیم بهش پیشنهاد بدم؟ نوشته: جای خالی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18