رفتن به مطلب

داستان سکس گی دو دوست


dozens

ارسال‌های توصیه شده


نیما و شاهین 1
 

سلام این داستان سه قسمتیه اولیش از زبان نفر سوم(داستانی قسمت دوم از زبان نیما و قسمت سوم از زبان شاهینه)
نیما و شاهین از بچگی باهم بزرگ شده بودن. تو یه محله‌ی معمولی تو تهران، جایی که همه همدیگه رو می‌شناختن و پسرا یا دنبال فوتبال بودن یا گیم. نیما ۱۹ سالش بود، یه پسر آروم و خوش‌چهره با موهای مشکی و چشم‌های درشت. شاهین ولی یه مدل دیگه بود؛ ۲۰ ساله، قدبلند و هیکلی، با یه جذابیت خفن که دخترای محله روش کراش داشتن. کیر کلفتش هم تو شلوار ورزشی که همیشه می‌پوشید معلوم بود، یه جوری که نیما گاهی نمی‌تونست چشم ازش برداره.

نیما از یه مدتی می‌دونست که گی‌یه، ولی اینو به هیچ‌کس نگفته بود، مخصوصاً به شاهین. شاهین همیشه از این پسرای استریت بود که حرفاش پر از دخترا و فتح‌الفتوحاتش تو رابطش با اونا بود. نیما هم فقط گوش می‌داد و می‌خندید، ولی تو دلش یه جنگ بود. از یه طرف رفیقشو مثل برادرش می‌دید، از یه طرف نمی‌تونست جلوی حسشو بگیره. شاهین براش یه جور فانتزی دست‌نیافتنی شده بود.

یه روز بعد از ظهر، شاهین زنگ زد به نیما:
_هی نیما، بیا خونه‌مون. بابا اینا نیستن، یه گیمی بزنیم حال کنیم.
نیما که دلش همیشه برای دیدن شاهین پر می‌زد، سریع آماده شد و رفت. وقتی رسید، شاهین با یه شلوارک گشاد و یه تیشرت تنگ رو مبل لم داده بود. نیما یه لحظه چشمش به خط کیرش افتاد و سریع نگاهشو دزدید، ولی قلبش تندتر زد.

نشستن و PES زدن. شاهین مثل همیشه پر سر و صدا بود، هر گلی که می‌زد نیما رو مسخره می‌کرد و دستشو می‌زد به شونه‌ش. نیما هم می‌خندید، ولی هر لمس شاهین یه آتیش تو وجودش روشن می‌کرد. یه لحظه که شاهین رفت دستشویی، نیما نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو جمع کنه. ولی وقتی شاهین برگشت، یه چیزی تو هوا عوض شده بود.

شاهین گفت:
_چته امروز؟ چرا اینقدر ساکتی؟
نیما با دست‌پاچگی گفت:
_هیچی، فقط خسته‌م.
شاهین نزدیک‌تر اومد و با یه لبخند شیطون گفت:
_خسته‌ای یا یه چیزی تو کله‌ته؟ بگو ببینم، رفیقتم دیگه.

نیما نمی‌دونست چی بگه. یه لحظه نگاهش تو نگاه شاهین قفل شد. شاهین با اون چشمای تیز و لبخند کجش یه جوری نگاهش کرد که نیما حس کرد دیگه نمی‌تونه خودشو نگه داره. بدون فکر، گفت:
_شاهین… یه چیزی می‌خوام امتحان کنم.
_چی؟
نیما نفسشو حبس کرد و گفت:
_فقط… قول بده به کسی نگی.

شاهین با تعجب سرشو تکون داد. نیما آروم دستشو گذاشت رو پای شاهین، نزدیک رونش. شاهین یه لحظه خشکش زد، ولی چیزی نگفت. نیما که دیگه داشت از خجالت و هول شدن می‌مرد، دستشو بالاتر برد، تا جایی که به برآمدگی شلوارکش رسید. شاهین نفسش سنگین شد و گفت:
_نیما… چیکار داری می‌کنی؟
_فقط یه بار… بزار حسش کنم.

شاهین انگار تو شوک بود، ولی تکون نخورد. نیما که دیگه نمی‌تونست جلوی خودشو بگیره، آروم شلوارشو کشید پایین. کیر کلفت شاهین جلوی چشمش بود، بزرگ و سفت، یه چیزی که نیما فقط تو رویاهاش دیده بود. شاهین هنوز چیزی نگفته بود، فقط نفسش تندتر شده بود. نیما با دستش آروم لمسش کرد و یه ناله‌ی ریز از شاهین شنید.

گفت:
_نیما… تو… چی داری می‌کنی کسخل؟
_نیما حرف نمی زد… ادامه میداد.

نیما سرشو پایین برد و با تردید کیر شاهینو تو دهنش کرد. شاهین یه لحظه بدنش لرزید و دستشو گذاشت رو سر نیما. نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه، ولی انگار غریزه‌ش بیدار شده بود. نیما با ولع کارشو ادامه داد، حس داغی و سفتی کیر شاهین تو دهنش دیوونه‌ش کرده بود. شاهین دیگه ناله‌هاشو قایم نمی‌کرد و گفت:
_کثافت… چرا این‌قدر بلدی؟

نیما چیزی نگفت، فقط بیشتر خودشو غرق کرد. چند دقیقه بعد، شاهین نفس‌نفس‌زنان گفت:
_بس… وایسا… نمی‌تونم.
نیما سرشو بلند کرد و با چشمای پر از هوس نگاهش کرد. شاهین که دیگه تو حال خودش نبود، گفت:
_اگه این‌قدر می‌خوای… بیا دیگه.

نیما نمی‌دونست منظورش چیه، ولی شاهین بلندش کرد و بردش سمت اتاقش. درو بست و گفت:
_شلوارتو در بیار.
نیما با تعجب و هیجان شلوارشو کشید پایین. شاهین که هنوز نمی‌دونست نیما گی‌یه و فکر می‌کرد این فقط یه لحظه حشریته، گفت:
_بشین اون‌جا.

نیما رو تخت به شکم در حالی که از هیجان و استرس میلرزید دراز کشید و شاهین پشتش وایستاد. یه لحظه مکث کرد، انگار داشت فکر می‌کرد، ولی بعد شلوارشو کامل دراورد. و دراز کشید روی نیما و کیر کلفتشو گذاشت بین پاهای نیما و آروم فشار داد. نیما یه ناله‌ی بلند کشید ، شاهین که دید نیما دلشه اروم اروم کیرشو فرو کرد داخل، نیما سعی کرد جلو شاهینو بگیر چون خیلی زود داشت پیش میرفت و با ناله گفت:
_شاهین… آروم‌تر.

شاهین دندوناشو رو لباش فشار داد گفت:حرف نزن… خودت خواستی.

شاهین نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه، ولی غریزه‌ش کار خودشو کرده بود. آروم شروع کرد به تلمبه زدن، و نیما حس کرد داره تو یه دنیای دیگه غرق می‌شه. کیر شاهین انقدر بزرگ بود که نیما هم درد می‌کشید هم لذت می‌برد. چند دقیقه بعد، شاهین نفسش تندتر شد و گفت:
_نیما… دیگه نمی‌تونم…
نیما با صدای خمار گفت:
_بریز… هر جا که می‌خوای.

شاهین با یه ناله‌ی عمیق تموم کرد، و نیما حس گرمای آبشو رو پوستش حس کرد. بعدش هر دو ساکت افتاده بودن رو تخت. شاهین بعد از چند لحظه گفت:
_این… چی بود الان؟ تو… همیشه این‌جوری بودی؟
نیما که هنوز نفس‌نفس می‌زد، گفت:
_شاید… تو چی؟
شاهین خندید و گفت:
_نمی‌دونم… ولی بدم نیومد.

اون روز هیچ‌کدوم حرفی از گی بودن نیما نزدن، ولی یه چیزی بینشون عوض شد. شاهین هنوز فکر می‌کرد این فقط یه لحظه حشری‌بازی بود، ولی نیما می‌دونست که این تازه شروع ماجراش با رفیق کودکیش بود.

نوشته: نیما و شاهین

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


نیما و شاهین 2

قسمت اول حالت سوم شخص داشت،این قسمت میخوام ادامه داستان از زبان نیماست
چند ‎ روز از اون ماجرا با شاهین گذشته، فکر کنم پنج روز، شایدم شیش. نمی‌دونم، چون این چند روز مثل یه خواب گنگ برام گذشته. همش تو فکرشم، همش اون لحظه که کیر کلفتش تو دستم بود، اون ناله‌های خفش، اون حس داغی که هنوز تو تنم مونده. ولی یه ترس لعنتی هم باهاشه. اگه ازم بدش اومده باشه چی؟ اگه دیگه نخواد رفیقم باشه؟ این فکرا انقدر رو مغزم رژه رفتن که جرات نکردم زنگ بزنم بهش. گوشیمو نگاه می‌کنم، ولی دستم به شماره‌ش نمی‌ره.

‎تا اینکه امروز صبح، یهو گوشیم زنگ خورد. اسم شاهین رو صفحه بود. قلبم اومد تو دهنم. با تردید جواب دادم:
‎_الو؟
‎_هی نیما، چطوری؟ کجایی؟
‎صدا‌ش مثل همیشه بود، یه کم شوخ و یه کم غلیظ. گفتم:
‎_خوبم… تو چطوری؟
‎_بیا خونه‌مون دیگه، تنهام. بیا یه گیمی بزنیم مثل قدیما.

‎یه لحظه ماتم برد. مثل قدیما؟ یعنی اون روز رو فراموش کرده؟ یا داره تظاهر می‌کنه؟ نمی‌دونستم، ولی دلم نمی‌خواست نه بگم. گفتم:
‎_باشه… میام.
‎_زود باش، منتظرما.

‎تلفنو قطع کرد و من همون‌جا خشکم زد. یه حس عجیب داشتم، یه جور هیجان مخلوط با ترس. سریع رفتم حموم، خودمو شیو کردم. همه‌جای بدنمو تمیز کردم، حتی جاهایی که شاید… خب، نمی‌دونستم چی قراره بشه. به خودم تو آینه نگاه کردم و گفتم:
‎_ماجرا نمی‌کنم. اگه خواست، می‌دم. اگه نخواست، فقط گیم می‌زنیم. همین.

‎لباس پوشیدم و رفتم خونه‌شون. وقتی درو باز کرد، همون شاهین همیشگی بود؛ شلوارک گشاد، تیشرت چسبون، و اون هیکل خفن که نمی‌تونستم نگاش نکنم. با یه لبخند کج گفت:
‎_چقدر طولش دادی، بیا تو دیگه.

‎رفتم تو و نشستیم رو مبل. کنترل رو برداشت و گفت:
‎_مثل اون روز بزنیم؟
‎یه لحظه نفسم بند اومد. منظورش گیم بود یا…؟ با دست‌پاچگی گفتم:
‎_آره… بزنیم.
‎خندید و گفت:
‎_چته؟ چرا اینقدر هولی؟ نکنه هنوز به اون روز فکر می‌کنی؟

‎قلبم تندتر زد. نمی‌دونستم چی بگم. فقط سرمو تکون دادم و گفتم:
‎_نه… فقط… نمی‌دونم.
‎کنترل رو گذاشت زمین و نزدیک‌تر اومد. صداش یه کم پایین‌تر رفت:
‎_نمی‌دونم؟ یا می‌ترسی بگی؟ بگو ببینم، هنوز به کیرم فکر می‌کنی؟

‎از رک بودنش سرخ شدم. نمی‌تونستم نگاهش کنم. گفت:
‎_نگاه کن بهم، نیما. می‌خوام ببینم چشات چی می‌گه.

‎سرمو بلند کردم و نگاهش کردم. یه برق عجیب تو چشاش بود، یه جور حس ارباب‌گونه که هم ترسناک بود هم جذا‌ب. گفت:
‎_اون روز خودت شروع کردی، نه؟ حالا چرا خجالت می‌کشی؟
‎_من… نمی‌دونم ازم بدت اومده یا نه.
‎خندید، یه خنده‌ی بلند و یه کم تحقیرآمیز:
‎_بدم اومده؟ اگه بدم می‌اومد الان این‌جا بودی، احمق؟ بلند شو ببینم.

‎بلند شدم. اومد جلوم وایستاد، قدش ازم بلندتر بود و حس می‌کردم زیر نگاهش کوچیکم. گفت:
‎_شلوارتو بکش پایین. می‌خوام ببینم چی داری برام.

‎دستم لرزید، ولی حرفشو گوش دادم. شلوارمو کشیدم پایین و اون با یه لبخند راضی نگاهم کرد. گفت:
‎_خوبه… حالا بچرخ.

‎چرخیدم و حس کردم داره از پشت نگاهم می‌کنه. یه لحظه ساکت شد، بعد صداشو شنیدم:
‎_کون خوشگلی داری، نیما. حیفه اینو قایم کنی.

‎از حرفش هم خجالت کشیدم هم یه حس عجیب لذت توم پیچید. برگشتم سمتش و گفتم:
‎_شاهین… چی می‌خوای؟
‎_چی می‌خوام؟ تو خودت می‌دونی چی می‌خوام. زانو بزن ببینم.

‎زانو زدم جلوش. شلوارشو کشید پایین و کیر کلفتش درست جلوی صورتم بود. بزرگ‌تر از اون چیزی که یادم بود، سفت و آماده. گفت:
‎_بخور، مثل اون روز. ولی این‌بار بهتر باش، تنبل.

‎دستمو دورش پیچیدم و آروم تو دهنم بردم. حس داغیش دیوونه‌م کرد. سعی کردم بیشتر از قبل بکنمش تو، هرچند همه‌ش جا نمی‌شد. شاهین دستشو تو موهام فرو کرد و گفت:
‎_آفرین… همین‌جوری. یه کم زبونت رو بیشتر کار بنداز.

‎حرفشو گوش دادم و زبونمو دور سر کیرش چرخوندم. ناله‌ی آرومی کرد و گفت:
‎_خوبه… می‌بینم داری یاد می‌گیری، پسر خوب.

‎از تعریفش با اون لحن تحقیر آمیزش بیشتر حشری شدم. چند دقیقه همین‌جوری ادامه دادم تا گفت:
‎_بسه، بلند شو. می‌خوام یه چیز دیگه امتحان کنیم.

‎بلند شدم و اون منو هل داد سمت تخت. گفت:
‎_چهار دست و پا شو، می‌خوام اون کون خوشگلتو ببینم.

‎چهار دست و پا شدم رو تخت. حس کردم پشت سرم وایستاده و داره نگاه می‌کنه. یه لحظه دستشو رو باسنم کشید و گفت:
‎_لعنتی… اینو چرا ازم قایم کرده بودی؟

‎بعد حس کردم کیرشو بین باسنم گذاشت. هنوز خیس بود از دهنم، ولی آروم فشار داد. یه درد تیز حس کردم و ناله‌م بلند شد. گفت:
‎_آروم باش، الان عادت می‌کنی. خودت اینو می‌خواستی، نه؟

‎سرمو تکون دادم و سعی کردم نفس بکشم. آروم‌تر فشار داد و کم‌کم حس درد جای خودشو به یه لذت عمیق داد. شروع کرد به حرکت، اول آروم، بعد تند تر. پوزیشن چهار دست و پا باعث می‌شد هر ضربه‌ش عمیق‌تر بره و من فقط ناله می‌کردم. گفت:
‎_صداتو بلند کن، می‌خوام بشنوم چقدر خوشت میاد.

‎ناله‌هام بلندتر شد و اونم با هر ضربه محکم‌تر می‌زد. یه لحظه دستشو دور کمرم پیچید و منو بلند کرد، طوری که کمرم به سینه‌ش چسبید. تو پوزیشن زانو زده بودیم و اون از پشت داشت منو می‌کرد. دستشو دور کیرم گذاشت و شروع کرد به حرکت دادنش. گفت:
‎_کونت مال منه، نه؟ بگو مال منه.

‎با صدای لرزون گفتم:
‎_مال توئه… شاهین… همش مال توئه.
‎_آفرین… پسر خوب منی.

‎حرکاتش تندتر شد و حس کردم داره به آخر خط نزدیک می‌شه. منم دیگه نمی‌تونستم خودمو نگه دارم. با یه ناله‌ی بلند آبم اومد و رو دستش ریخت. اونم چند ثانیه بعد با یه آه عمیق تموم کرد و حس گرمای آبشو توم حس کردم. رو تخت افتادیم و نفس‌نفس می‌زدیم.

‎بعد از چند لحظه گفت:
‎_دیگه ازم نترس، احمق. هر وقت بخوام صدات می‌کنم، باشه؟
‎خندیدم و گفتم:
‎_باشه… عشقم.

‎خندید و یه ضربه آروم بهم زد:
‎_خوبه، میدونی باید چکار کنی.

‎اون روز فهمیدم که این حس تسلیم شدن به شاهین، با اون لحن ارباب‌گونه‌ش، یه چیزیه که بدجور بهم می‌چسبه

نوشته: نیما

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


نیما و شاهین 3
 

قسمت سوم از زبان شاهین:

چند ماه از اون روزای اول بین من و نیما گذشته بود. من، شاهین، همون پسر استریت پررو و هیکلی که فکر می‌کردم دنیا فقط مال منه و دخترای دورم، حالا یه جای عجیب تو زندگیم وایستاده بودم. اولش با نیما فقط یه بازی بود، یه حس غریزی که نمی‌دونستم از کجا اومده. اون کون خوشگلش، اون ناله‌های خفنش، یه جوری منو کشیده بود سمتش که فکرشم نمی‌کردم. ولی کم‌کم، یه چیزایی تو وجودم عوض شد.

دیگه فقط به این فکر نمی‌کردم که کی قراره بیاد خونه‌مون و خودمو بندازم روش. شبایی که تنها بودم، بهش فکر می‌کردم. به چشمای درشتش، به خنده‌ش وقتی مسخره‌بازی درمی‌آوردیم، به اون لحظه‌هایی که بعد از سکس رو تخت می‌افتاد و نفس‌نفس می‌زد. یه شب که داشتم سیگار می‌کشیدم، یهو به خودم گفتم:
_لعنت بهت… این دیگه فقط حشری بودن نیست. من دلم براش تنگ می‌شه.

اون موقع نمی‌فهمیدم این یعنی چی. من که همیشه با دخترا بودم، من که تو جمع پسرا از فتح‌الفتوحاتم تعریف می‌کردم، حالا چرا به یه پسر این‌جوری فکر می‌کنم؟ ولی هر بار که نیما رو می‌دیدم، قلبم یه جور دیگه می‌زد. اونم انگار اینو حس کرده بود، چون نگاهش عمیق‌تر شده بود، دستاش وقتی منو لمس می‌کرد یه جور لرزش داشت که قبلاً نبود.

یه روز زنگ زدم بهش. صدام یه کم نرم‌تر از همیشه بود:
_نیما… بیا خونه‌مون. دلم برات تنگ شده.
اونم با یه خنده‌ی آروم گفت:
_جدی؟ شاهین دلش تنگ شده؟
_خفه شو، بیا دیگه.

وقتی اومد، دیگه اون شاهین پررو و ارباب‌صفت نبودم. نشستم رو مبل و فقط نگاهش کردم. اومد کنارم نشست و گفت:
_چته امروز؟ چرا انقدر ساکتی؟
دستشو گرفتم و گفتم:
_نیما… یه چیزی بگم، مسخره‌م نکنی؟
_بگو دیگه.
_من… فکر کنم دیگه فقط دنبال بدنت نیستم. تو رو می‌خوام، خودتو.

یه لحظه ماتش برد. بعد با یه لبخند گفت:
_شاهین… داری می‌گی عاشقمی؟
خندیدم و سرمو انداختم پایین:
_لعنتی… آره، فکر کنم همینو دارم می‌گم.

اون شب حرف زدنمون فرق داشت. بهش گفتم که چطور این چند ماه ذهنم عوض شده، که دیگه به دخترا فکر نمی‌کنم، که وقتی اون کنارم نیست یه چیزی تو وجودم کمه. نیما فقط گوش داد و آخرش گفت:
_من از همون اول عاشقت بودم، احمق. فقط نمی‌خواستم بترسونمت.

اون لحظه دیگه نمی‌تونستم خودمو نگه دارم. دستشو کشیدم و لبامو گذاشتم رو لباش. این‌بار فرق داشت، نه فقط حشری بود، پر از حس بود. زبونم تو دهنش چرخید و اونم جوابمو داد. آروم تی شرتمو درآورد و دستشو رو سینه‌م کشید. گفت:
_دلم اینو می‌خواست، شاهین. نه فقط بدنت، خودتو.

لباساشو در آوردم و بدنشو نگاه کردم. همیشه برام جذاب بود، ولی حالا انگار یه جور دیگه می‌دیدمش. گفتم:
_بیا این‌جا، می‌خوام امشب فرق کنه.

بردمش سمت تخت و دراز کشید. رفتم روش و لبامو رو گردنش گذاشتم. آروم بوسیدمش، از سیبک گلوش تا خط شونه‌ش. ناله‌ی آرومی کرد و گفت:
_شاهین… بیشتر.

دستامو رو بدنش کشیدم، تا پایین کمرش. شلوارشو درآوردم و خودمم لخت شدم. کیرم که همیشه براش سفت بود، حالا با یه حس دیگه بهش نزدیک می‌شد. گفتم:
_می‌خوام روبه‌روت باشم، می‌خوام چشاتو ببینم.

پاهاشو باز کردم و آروم کیرمو به سوراخش نزدیک کردم. خیسش کرده بودم با دهنم، چون نمی‌خواستم درد بکشه. تو پوزیشن میسیونری بودیم، صورتش جلوی صورتم بود و چشاش تو چشام قفل شده بود. آروم فشار دادم و رفتم توش. ناله‌ش بلند شد و دستاشو دور گردنم پیچید. گفت:
_شاهین… تو بهترینی.

شروع کردم به حرکت، آروم و عمیق. هر ضربه که می‌زدم، چشاشو بیشتر می‌دیدم، پر از عشق و لذت. دستمو دور کیرش پیچیدم و با ریتم خودم حرکتش دادم. ناله‌هامون با هم قاطی شده بود و اتاق پر از صدامون بود. گفت:
_شاهین… من مال توام. همیشه بودم.
_تو هم مال منی، نیما. دیگه هیچ‌کسو نمی‌خوام.

یه لحظه پوزیشن عوض کردیم. بلندش کردم و نشوندمش رو پاهام. کیرم هنوز توش بود و حالا روبه‌رو هم بودیم، بدنامون کامل به هم چسبیده بود. دستاشو رو شونه‌م گذاشت و خودش شروع کرد بالا پایین کردن. حس داغی کونش دور کیرم دیوونه‌م می‌کرد، ولی بیشتر از اون، نگاهش بود که منو می‌برد. لبامو به لباش چسبوندم و تو همون حالت بوسیدمش. زبونامون با هم چرخید و ضربان قلبمون یکی شده بود.

گفت:
_نزدیکم… تو چی؟
_منم… بیا با هم تموم کنیم.

حرکاتش تندتر شد و منم کمرمو بیشتر فشار دادم. چند ثانیه بعد، با یه ناله‌ی بلند آبش اومد و رو شکمم ریخت. گرمیش منو دیوونه کرد و منم با یه آه عمیق توش تموم کردم. حس گرمای آبم تو کونش، با اون چشمای خمارش که بهم زل زده بود، بهترین چیزی بود که تجربه کرده بودم.

رو تخت افتادیم و نفس‌نفس می‌زدیم. سرشو گذاشت رو سینه‌م و گفت:
_باورم نمی‌شه تو همون شاهینی که می‌شناختم.
خندیدم و موهاشو نوازش کردم:
_منم باورم نمی‌شه. ولی حالا فقط تو رو می‌خوام، نیما. تو منو عاشق خودت کردی.

خندید و گفت:
_خوش اومدی به دنیای من.

اون شب فهمیدم که دیگه دختر نمیخوام. نه فقط به خاطر سکس، به خاطر این که عاشق نیما شده بودم، با همه وجودم. و این حس، از هر چیزی که قبلاً تجربه کرده بودم قشنگ‌تر بود.

نوشته: شاهین

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


نیما و شاهین (پایانی)

این قسمت از زبان نیماست. از اون روزی که شاهین گفت عاشقمه، یه جورایی زندگیم عوض شده. قلبم وقتی کنارشم تندتر می‌زنه، ولی یه چیزی تو وجودم هست که نمی‌تونم بهش بگم. من عاشق اون شاهین عاشق و نرمی‌ام که دستمو می‌گیره و تو چشام نگاه می‌کنه، ولی یه وقتایی دلم اون شاهین دستوری و خشن رو هم می‌خواد. همون که منو تحقیر می‌کرد و حس کوچیک بودن بهم می‌داد. یه جورایی این دوتا حس با هم قاطی شده بود و نمی‌دونستم چطور بهش بگم.

دلم می‌خواست فانتزیامو باهاش اجرا کنم. چیزایی که تو تنهایی بهشون فکر می‌کردم و خودمو باهاشون دیوونه می‌کردم. دلم می‌خواست زیر بغلشو لیس بزنم، بوی تنشو حس کنم، می‌خواستم تو دهنم تف کنه و منو به اوج حشریت برسونه. می‌خواستم فحش بده، خودمو زیر دستش حس کنم، ولی روم نمی‌شد بگم. فقط گاهی با حرفام یا کارام یه نشونه‌هایی بهش می‌دادم، امیدوار بودم خودش بفهمه و پا پیش بذاره.

یه روز که خونه‌ش بودم، رو مبل لم داده بود و من کنارش نشسته بودم. داشتیم فیلم نگاه می‌کردیم، ولی من حواسم بهش نبود. به هیکلش نگاه می‌کردم، به اون کیر کلفتش که حتی زیر شلوارکم معلوم بود. یه لحظه عمداً دستمو بیشتر از حد معمول رو پاش نگه داشتم و آروم گفتم:
_شاهین… دلم یه چیزی می‌خواد، ولی نمی‌دونم چطور بگم.
نگاهم کرد و با یه لبخند کج گفت:
_چیه؟ باز حشری شدی؟ بگو دیگه.

سرمو انداختم پایین و گفتم:
_فقط… دلم می‌خواد امشب یه جور دیگه باشی. یه کم… محکم‌تر.
چشماش برق زد. انگار یه چیزی تو سرش کلیک کرد. بلند شد و گفت:
_محکم‌تر؟ باشه، پسر کوچولو. خودت خواستی. بلند شو، بیا این‌جا.

دلم لرزید، ولی بلند شدم. اومد جلوم وایستاد و با یه لحن دستوری گفت:
_زانو بزن، می‌خوام ببینم چقدر گوش به فرمونمی.

زانو زدم و نگاهش کردم. شلوارکشو کشید پایین و کیرش جلوی صورتم بود. گفت:
_بخورش، جنده‌ی کوچولو. اینو برات نگه داشتم.

از فحشش یه آتیش تو وجودم روشن شد. اونم فهمید…کیرشو تو دهنم بردم و شروع کردم به خوردن. زبونمو دورش چرخوندم و سعی کردم تا جایی که می‌تونم عمیق‌تر ببرمش. دستشو تو موهام فرو کرد و گفت:
_آفرین… همین‌جوری. بیشتر تلاش کن، کونی.

یه لحظه سرمو بلند کرد نگام میکرد

من دهنمو باز کردم انگار که چیزی میخوام داشت فکر میکرد که منظورم همینه که حدس زده
یهو گفت:

_دهنتو باز کن.

دهنمو باز کردم و اون با یه لبخند شیطون تو دهنم تف کرد. حس خیسیش رو زبونم دیوونه‌م کرد. گفت:
_بخور، بعد لباشو گاز گرفت چشماشو خمار کرد. خوشت اومد؟

سرمو تکون دادم و گفتم:
_آره… بیشتر.
خندید گفت بیشتر!!! باز کن دهنتو دوباره تف کرد. گفت:
_چه پسر تشنه ای. حالا بلند شو، می‌خوام یه جای دیگه‌تو ببینم.

بلند شدم و اون منو هل داد سمت تخت. گفت:
_لباساتو در بیار، لخت شو برام. می‌خوام همه‌تو ببینم، کسکش.

تیشرتمو درآوردم و شلوارمو کشیدم پایین. اونم لخت شد و بدن هیکلیش جلوم بود. گفت:
_بچرخ، کونتو نشونم بده.

چرخیدم و حس کردم داره نگاهم می‌کنه. یه لحظه دستشو رو باسنم کشید و بعد یه ضربه محکم زد. ناله‌م بلند شد و گفت:
_صداتو دوست دارم، جنده. همینو میخوای؟؟حالا چهار دست و پا شو.

چهار دست و پا شدم رو تخت. اومد پشت سرم و کیرشو بین باسنم کشید. گفت:
_دلم برا این کون تنگ شده بود. آماده‌ای پارت کنم؟
_آره… فقط بکن توش.

یه تف دیگه رو کیرش انداخت و آروم فشار داد. حس سفتی و داغیش توم پیچید و ناله‌م بلند شد. شروع کرد به حرکت، اول آروم، بعد تند تر. گفت:
_کونت مال منه، فهمیدی؟ هیچ‌کس دیگه حق نداره بهش نگاه کنه.

از حرفاش و اون لحن دستوری‌ش دیوونه شده بودم. گفتم:
_مال توام… فقط تو.
_خوبه… حالا بگو چقدر کیرمو می‌خوای، کونی.

با صدای لرزون گفتم:
_خیلی… شاهین… همشو می‌خوام.
یه ضربه محکم‌تر زد و گفت:
_آفرین، پسر خوبم. حالا پاشو

منو بلند کرد و گفت:
_بشین رو پاهام، می‌خوام چشماتو ببینم وقتی دارم می‌کنمت.

نشستم رو پاهاش. کیرش دوباره رفت توم و این‌بار روبه‌روش بودم. دستاشو دور کمرم پیچید و منو به خودش فشار داد. گفت:
_بگو چقدر منو می‌خوای، جنده‌

ناله‌کنان گفتم:
_خیلی… شاهین… تو همه‌چیزمی.
خندید و یه تف تو صورتم انداخت اخم شهوتنامی کرد و گفت:
_بخور، اینم جایزه‌ت.

داشتم برای خودم میزدم حس کردم دیگه دارم به آخر خط می‌رسم. گفت:

_یه چیز دیگه برات دارم. زیر بغلشو نشون داد گفت دوست داری با سر تایید کردم ،گفت زیر بغلمو بو کن، می‌دونستم دلت می‌خواد.

سرمو به زیر بغلش نزدیک کرد. بوی عرقش، تند و مردونه، داغم کرد. زبونمو درآوردم و شروع کردم به لیس زدن. ناله‌ای کرد و گفت:
_حرومزاده… چقدر حشری‌ای. همین‌جوری ادامه بده.

زیر بغلشو لیس زدم و حس کردم کیرش توم سفت‌تر شد. حرکاتش تندتر شد و گفت:
_دارم میشم… تو چی؟
_منم… بکن منو… بیشتر.

یه لحظه پوزیشن عوض کرد. منو خوابوند رو تخت و پاهامو انداخت رو شونه‌ش و حالا عمیق‌تر می‌زد. گفت:
_کونتو برام باز کن، می‌خوام تا ته برم، کسکش.

پاهامو بیشتر باز کردم و اون با یه ریتم وحشی ادامه داد. دستشو دور کیرم پیچید و گفت:
_آبتو برام بیار، می‌خوام ببینم چقدر مال منی.

با چند ضربه دیگه، ناله‌م بلند شد و آبم رو شکمم ریخت. شاهین با دیدن این صحنه دیوونه شد و گفت:
_حالا نوبت منه…، جنده.

با یه آه عمیق توم تموم کرد و حس گرمای آبشو تو کونم حس کردم. رو تخت افتاد کنارم و نفس‌نفس می‌زد. سرشو نزدیک کرد و آروم گفت:
_دوست دارم، نیما. حتی وقتی این‌جوری باهاتم، دوست دارم.

خندیدم و گفتم:
_منم… هم اینجوری تو می‌خوام، هم اون عاشقونه‌تو.

اون شب فهمیدم که شاهین همه‌ی نیازامو می‌فهمه، بدون اینکه مجبور باشم بگم. و این، بهترین حس دنیا بود.

قسمت پنجم و آخر
این چند وقت که با نیما بودم، انگار همه‌چیزم شده. اون پسر کوچیک و خوشگلم که هم عاشقشم، هم دلم می‌خواد زیر دستم حسش کنم. یه جورایی این حس ارباب بودنم باهاش خالی می‌شه، وقتی فحشش می‌دم، وقتی تحقیرش می‌کنم و اون چشمای خمارش بهم زل می‌زنه. ولی از یه طرف، نمی‌تونم عشقمو بهش نبینم. می‌خوام اونم ارضا بشه، می‌خوام هر چیزی که تو فانتزیاشه بهش بدم. حالا که می‌دونم چی دوست داره، می‌خوام امشب یه سکس خفن براش درست کنم.

صبح بهش زنگ زدم:
_نیما، امشب بیا خونه‌مون. یه چیزی برات دارم.
با اون صدای آرومش گفت:
_چی داری؟
_بیا خودت می‌بینی.

وقتی اومد، تیشرت تنگ پوشیده بودم با شلوارک، که کیر کلفتم معلوم باشه. می‌دونستم چشاش می‌ره دنبالش. درو باز کردم و گفتم:
_بیا تو عزیزم.

اومد تو و یه لبخند ریز زد. دستشو گرفتم و گفتم:
_مستقیم می‌ریم حموم. می‌خوام یه جوری بشورمت که یادت نره کی اربابته.

چشماش برق زد. بردمش حموم و گفتم:
_لباساتو در بیار، کونی. می‌خوام همه‌تو ببینم.

تیشرتشو درآورد و شلوارشو کشید پایین. بدنش جلوم بود، سفید و نرم، انگار برام ساخته شده. خودمم لخت شدم و کیرم که از فکرش سیخ شده بود، جلوی چشمش تکون خورد. گفتم:
_زانو بزن، جنده.

زانو زد و نگاهم کرد. یه تف گنده رو صورتش انداختم، خیس و غلیظ، که از چونه‌ش چکید. ناله‌ی آرومی کرد و گفت:
_شاهین… بیشتر.
خندیدم و گفتم:
_حریص شدی، نه؟ دهنتو باز کن، مادر جنده.

دهنشو باز کرد و یه تف دیگه تو دهنش انداختم. گفتم:
_بخور، این مال توئه. حالا بلند شو، می‌خوام یه چیز دیگه بهت بدم.

بلند شد و من کیرمو دستم گرفتم. گفتم:
_می‌خوام بشاشم روت، جنده‌. آماده‌ای؟
با تعجب نگاه کرد و سرشو تکون داد و من شروع کردم. آروم شاشیدم رو بدنش، از سینه‌ش تا پایین شکمش. اون فقط ناله کرد و گفت:
_لعنتی… چقدر خوبه.
_خوبه؟ حالا نوبت منه که تورو بکنم، کونی.

دوشو باز کردم که آب گرم بره رو بدنش، ولی هنوز کثیف بود. گفتم:
_بچسب به دیوار، کونتو بده عقب.

دستاشو گذاشت رو دیوار و کونشو داد عقب. کیرمو با یه تف خیس کردم و آروم فشار دادم تو سوراخش. تنگ بود و داغ، انگار هر بار اولین بارمونه. ناله‌ش بلند شد و گفتم:
_صداتو بلند کن، می‌خوام بشنوم چقدر کیرمو می‌خوای، مادر جنده.

شروع کردم به تلمبه زدن، اول آروم، که حسش کنم. دیوار خیس بود و بدنش زیر دستام می‌لرزید. گفت:
_شاهین… محکم‌تر…
_محکم‌تر؟ بگیرش، کونی.

سرعتمو بیشتر کردم و هر ضربه رو عمیق‌تر زدم. کونش با هر تلمبه تکون می‌خورد و صدای ناله‌ش با صدای آب قاطی شده بود. گفتم:
_خوبه توله سگ دوست داری جنده؟تو کونی منی
_آره… فقط تو…

یه لحظه کیرمو درآوردم و گفتم:
_بچرخ،
برگشت و پاهاشو باز کرد. پاشو گذاشتم رو لبه‌ی وان و کیرمو دوباره فرو کردم توش. تو پوزیشن ایستاده بودیم و صورتش جلوم بود. چشاش پر از هوس و عشق بود. گفتم:
_بگو کی اربابته، کونی.
_تو… شاهین… همیشه تو.

یه تف دیگه تو دهنش انداختم و گفتم:
_بخور، اینم جایزه‌ت. حالا دستتو بذار رو کیرت، می‌خوام ببینم چطور خودتو می‌مالی.

دستشو برد رو کیرش و شروع کرد به حرکت دادن. منم تلمبه‌هامو تندتر کردم. آب گرم رو بدنامون می‌ریخت و بخار همه‌جا رو پر کرده بود. گفت:
_نزدیکم… شاهین…
_صبر کن، با هم تموم می‌کنیم.

یه لحظه پوزیشن عوض کردم. نشستم رو زمین حموم و گفتم:
_بیا بشین روم، می‌خوام حسابی سواری بدی.

نشست رو پاهام و کیرمو خودش هدایت کرد تو سوراخش. تو پوزیشن کابوی بودیم و اون شروع کرد بالا پایین کردن. دستامو رو باسنش گذاشتم و محکم فشارش دادم. گفتم:
_سریع‌تر، جنده‌. می‌خوام کونت کیرمو ببلعه.

ناله‌هاش بلندتر شد و منم کمرمو بالا می‌دادم که عمیق‌تر برم. کیرش جلوی چشمم تکون می‌خورد و دستش دورش بود. گفت:
_دارم میام… نمی‌تونم…
_بریز، می‌خوام ببینم چطور آب می‌دی، بیغیرت.

با یه ناله‌ی بلند آبش پاشید رو سینه‌م، گرم و غلیظ. دیدن اون صحنه منو به اوج برد و گفتم:
_حالا نوبت منه.

با یه تلمبه‌ی آخر توش تموم کردم و آبم تو کونش ریخت. حس گرمیش دیوونه‌م کرد. هر دو نفس‌نفس می‌زدیم و اون رو سینه‌م افتاد. آب هنوز رو سرمون می‌ریخت و من فقط بغلش کردم.

یه لحظه حسم عوض شد. اون شاهین خشن رفت کنار و فقط عاشقش موند. گفتم:
_بیا بشورمت، عشقم.

بلندش کردم و شامپو رو برداشتم. آروم موهاشو شستم، دستمو رو بدنش کشیدم. زیر آب گرم بوسیدمش، این‌بار نرم و عاشقانه. گفت:
_دوست دارم، شاهین.
_منم دوست دارم، نیما. تو همه‌چیزمی.

دوشو بستم و حوله رو دورش پیچیدم. خودمم خشک کردم و بردمش اتاق. رو تخت دراز کشیدیم و اون سرشو گذاشت رو سینه‌م. گفتم:
_امشب مال تو بود. هر چی می‌خواستی بهت دادم.
خندید و گفت:
_تو بهترین اربابی، بهترین عشق.

موهای خیسشو نوازش کردم و گفتم:
_بخواب، جنده‌ی کوچولو.

چشماشو بست و منم فقط به نفس کشیدنش گوش دادم. اون شب فهمیدم که نیما همه‌ی وجودمه، چه تو خشونتم، چه تو عشقم. و این، یکی از بهترین سکس ها برای ما بود.

نوشته: شاهین

نوشته: نیما

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18