رفتن به مطلب

داستان سکس گی دو دوست


dozens

ارسال‌های توصیه شده


نیما و شاهین 1
 

سلام این داستان سه قسمتیه اولیش از زبان نفر سوم(داستانی قسمت دوم از زبان نیما و قسمت سوم از زبان شاهینه)
نیما و شاهین از بچگی باهم بزرگ شده بودن. تو یه محله‌ی معمولی تو تهران، جایی که همه همدیگه رو می‌شناختن و پسرا یا دنبال فوتبال بودن یا گیم. نیما ۱۹ سالش بود، یه پسر آروم و خوش‌چهره با موهای مشکی و چشم‌های درشت. شاهین ولی یه مدل دیگه بود؛ ۲۰ ساله، قدبلند و هیکلی، با یه جذابیت خفن که دخترای محله روش کراش داشتن. کیر کلفتش هم تو شلوار ورزشی که همیشه می‌پوشید معلوم بود، یه جوری که نیما گاهی نمی‌تونست چشم ازش برداره.

نیما از یه مدتی می‌دونست که گی‌یه، ولی اینو به هیچ‌کس نگفته بود، مخصوصاً به شاهین. شاهین همیشه از این پسرای استریت بود که حرفاش پر از دخترا و فتح‌الفتوحاتش تو رابطش با اونا بود. نیما هم فقط گوش می‌داد و می‌خندید، ولی تو دلش یه جنگ بود. از یه طرف رفیقشو مثل برادرش می‌دید، از یه طرف نمی‌تونست جلوی حسشو بگیره. شاهین براش یه جور فانتزی دست‌نیافتنی شده بود.

یه روز بعد از ظهر، شاهین زنگ زد به نیما:
_هی نیما، بیا خونه‌مون. بابا اینا نیستن، یه گیمی بزنیم حال کنیم.
نیما که دلش همیشه برای دیدن شاهین پر می‌زد، سریع آماده شد و رفت. وقتی رسید، شاهین با یه شلوارک گشاد و یه تیشرت تنگ رو مبل لم داده بود. نیما یه لحظه چشمش به خط کیرش افتاد و سریع نگاهشو دزدید، ولی قلبش تندتر زد.

نشستن و PES زدن. شاهین مثل همیشه پر سر و صدا بود، هر گلی که می‌زد نیما رو مسخره می‌کرد و دستشو می‌زد به شونه‌ش. نیما هم می‌خندید، ولی هر لمس شاهین یه آتیش تو وجودش روشن می‌کرد. یه لحظه که شاهین رفت دستشویی، نیما نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو جمع کنه. ولی وقتی شاهین برگشت، یه چیزی تو هوا عوض شده بود.

شاهین گفت:
_چته امروز؟ چرا اینقدر ساکتی؟
نیما با دست‌پاچگی گفت:
_هیچی، فقط خسته‌م.
شاهین نزدیک‌تر اومد و با یه لبخند شیطون گفت:
_خسته‌ای یا یه چیزی تو کله‌ته؟ بگو ببینم، رفیقتم دیگه.

نیما نمی‌دونست چی بگه. یه لحظه نگاهش تو نگاه شاهین قفل شد. شاهین با اون چشمای تیز و لبخند کجش یه جوری نگاهش کرد که نیما حس کرد دیگه نمی‌تونه خودشو نگه داره. بدون فکر، گفت:
_شاهین… یه چیزی می‌خوام امتحان کنم.
_چی؟
نیما نفسشو حبس کرد و گفت:
_فقط… قول بده به کسی نگی.

شاهین با تعجب سرشو تکون داد. نیما آروم دستشو گذاشت رو پای شاهین، نزدیک رونش. شاهین یه لحظه خشکش زد، ولی چیزی نگفت. نیما که دیگه داشت از خجالت و هول شدن می‌مرد، دستشو بالاتر برد، تا جایی که به برآمدگی شلوارکش رسید. شاهین نفسش سنگین شد و گفت:
_نیما… چیکار داری می‌کنی؟
_فقط یه بار… بزار حسش کنم.

شاهین انگار تو شوک بود، ولی تکون نخورد. نیما که دیگه نمی‌تونست جلوی خودشو بگیره، آروم شلوارشو کشید پایین. کیر کلفت شاهین جلوی چشمش بود، بزرگ و سفت، یه چیزی که نیما فقط تو رویاهاش دیده بود. شاهین هنوز چیزی نگفته بود، فقط نفسش تندتر شده بود. نیما با دستش آروم لمسش کرد و یه ناله‌ی ریز از شاهین شنید.

گفت:
_نیما… تو… چی داری می‌کنی کسخل؟
_نیما حرف نمی زد… ادامه میداد.

نیما سرشو پایین برد و با تردید کیر شاهینو تو دهنش کرد. شاهین یه لحظه بدنش لرزید و دستشو گذاشت رو سر نیما. نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه، ولی انگار غریزه‌ش بیدار شده بود. نیما با ولع کارشو ادامه داد، حس داغی و سفتی کیر شاهین تو دهنش دیوونه‌ش کرده بود. شاهین دیگه ناله‌هاشو قایم نمی‌کرد و گفت:
_کثافت… چرا این‌قدر بلدی؟

نیما چیزی نگفت، فقط بیشتر خودشو غرق کرد. چند دقیقه بعد، شاهین نفس‌نفس‌زنان گفت:
_بس… وایسا… نمی‌تونم.
نیما سرشو بلند کرد و با چشمای پر از هوس نگاهش کرد. شاهین که دیگه تو حال خودش نبود، گفت:
_اگه این‌قدر می‌خوای… بیا دیگه.

نیما نمی‌دونست منظورش چیه، ولی شاهین بلندش کرد و بردش سمت اتاقش. درو بست و گفت:
_شلوارتو در بیار.
نیما با تعجب و هیجان شلوارشو کشید پایین. شاهین که هنوز نمی‌دونست نیما گی‌یه و فکر می‌کرد این فقط یه لحظه حشریته، گفت:
_بشین اون‌جا.

نیما رو تخت به شکم در حالی که از هیجان و استرس میلرزید دراز کشید و شاهین پشتش وایستاد. یه لحظه مکث کرد، انگار داشت فکر می‌کرد، ولی بعد شلوارشو کامل دراورد. و دراز کشید روی نیما و کیر کلفتشو گذاشت بین پاهای نیما و آروم فشار داد. نیما یه ناله‌ی بلند کشید ، شاهین که دید نیما دلشه اروم اروم کیرشو فرو کرد داخل، نیما سعی کرد جلو شاهینو بگیر چون خیلی زود داشت پیش میرفت و با ناله گفت:
_شاهین… آروم‌تر.

شاهین دندوناشو رو لباش فشار داد گفت:حرف نزن… خودت خواستی.

شاهین نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه، ولی غریزه‌ش کار خودشو کرده بود. آروم شروع کرد به تلمبه زدن، و نیما حس کرد داره تو یه دنیای دیگه غرق می‌شه. کیر شاهین انقدر بزرگ بود که نیما هم درد می‌کشید هم لذت می‌برد. چند دقیقه بعد، شاهین نفسش تندتر شد و گفت:
_نیما… دیگه نمی‌تونم…
نیما با صدای خمار گفت:
_بریز… هر جا که می‌خوای.

شاهین با یه ناله‌ی عمیق تموم کرد، و نیما حس گرمای آبشو رو پوستش حس کرد. بعدش هر دو ساکت افتاده بودن رو تخت. شاهین بعد از چند لحظه گفت:
_این… چی بود الان؟ تو… همیشه این‌جوری بودی؟
نیما که هنوز نفس‌نفس می‌زد، گفت:
_شاید… تو چی؟
شاهین خندید و گفت:
_نمی‌دونم… ولی بدم نیومد.

اون روز هیچ‌کدوم حرفی از گی بودن نیما نزدن، ولی یه چیزی بینشون عوض شد. شاهین هنوز فکر می‌کرد این فقط یه لحظه حشری‌بازی بود، ولی نیما می‌دونست که این تازه شروع ماجراش با رفیق کودکیش بود.

نوشته: نیما و شاهین

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


نیما و شاهین 2

قسمت اول حالت سوم شخص داشت،این قسمت میخوام ادامه داستان از زبان نیماست
چند ‎ روز از اون ماجرا با شاهین گذشته، فکر کنم پنج روز، شایدم شیش. نمی‌دونم، چون این چند روز مثل یه خواب گنگ برام گذشته. همش تو فکرشم، همش اون لحظه که کیر کلفتش تو دستم بود، اون ناله‌های خفش، اون حس داغی که هنوز تو تنم مونده. ولی یه ترس لعنتی هم باهاشه. اگه ازم بدش اومده باشه چی؟ اگه دیگه نخواد رفیقم باشه؟ این فکرا انقدر رو مغزم رژه رفتن که جرات نکردم زنگ بزنم بهش. گوشیمو نگاه می‌کنم، ولی دستم به شماره‌ش نمی‌ره.

‎تا اینکه امروز صبح، یهو گوشیم زنگ خورد. اسم شاهین رو صفحه بود. قلبم اومد تو دهنم. با تردید جواب دادم:
‎_الو؟
‎_هی نیما، چطوری؟ کجایی؟
‎صدا‌ش مثل همیشه بود، یه کم شوخ و یه کم غلیظ. گفتم:
‎_خوبم… تو چطوری؟
‎_بیا خونه‌مون دیگه، تنهام. بیا یه گیمی بزنیم مثل قدیما.

‎یه لحظه ماتم برد. مثل قدیما؟ یعنی اون روز رو فراموش کرده؟ یا داره تظاهر می‌کنه؟ نمی‌دونستم، ولی دلم نمی‌خواست نه بگم. گفتم:
‎_باشه… میام.
‎_زود باش، منتظرما.

‎تلفنو قطع کرد و من همون‌جا خشکم زد. یه حس عجیب داشتم، یه جور هیجان مخلوط با ترس. سریع رفتم حموم، خودمو شیو کردم. همه‌جای بدنمو تمیز کردم، حتی جاهایی که شاید… خب، نمی‌دونستم چی قراره بشه. به خودم تو آینه نگاه کردم و گفتم:
‎_ماجرا نمی‌کنم. اگه خواست، می‌دم. اگه نخواست، فقط گیم می‌زنیم. همین.

‎لباس پوشیدم و رفتم خونه‌شون. وقتی درو باز کرد، همون شاهین همیشگی بود؛ شلوارک گشاد، تیشرت چسبون، و اون هیکل خفن که نمی‌تونستم نگاش نکنم. با یه لبخند کج گفت:
‎_چقدر طولش دادی، بیا تو دیگه.

‎رفتم تو و نشستیم رو مبل. کنترل رو برداشت و گفت:
‎_مثل اون روز بزنیم؟
‎یه لحظه نفسم بند اومد. منظورش گیم بود یا…؟ با دست‌پاچگی گفتم:
‎_آره… بزنیم.
‎خندید و گفت:
‎_چته؟ چرا اینقدر هولی؟ نکنه هنوز به اون روز فکر می‌کنی؟

‎قلبم تندتر زد. نمی‌دونستم چی بگم. فقط سرمو تکون دادم و گفتم:
‎_نه… فقط… نمی‌دونم.
‎کنترل رو گذاشت زمین و نزدیک‌تر اومد. صداش یه کم پایین‌تر رفت:
‎_نمی‌دونم؟ یا می‌ترسی بگی؟ بگو ببینم، هنوز به کیرم فکر می‌کنی؟

‎از رک بودنش سرخ شدم. نمی‌تونستم نگاهش کنم. گفت:
‎_نگاه کن بهم، نیما. می‌خوام ببینم چشات چی می‌گه.

‎سرمو بلند کردم و نگاهش کردم. یه برق عجیب تو چشاش بود، یه جور حس ارباب‌گونه که هم ترسناک بود هم جذا‌ب. گفت:
‎_اون روز خودت شروع کردی، نه؟ حالا چرا خجالت می‌کشی؟
‎_من… نمی‌دونم ازم بدت اومده یا نه.
‎خندید، یه خنده‌ی بلند و یه کم تحقیرآمیز:
‎_بدم اومده؟ اگه بدم می‌اومد الان این‌جا بودی، احمق؟ بلند شو ببینم.

‎بلند شدم. اومد جلوم وایستاد، قدش ازم بلندتر بود و حس می‌کردم زیر نگاهش کوچیکم. گفت:
‎_شلوارتو بکش پایین. می‌خوام ببینم چی داری برام.

‎دستم لرزید، ولی حرفشو گوش دادم. شلوارمو کشیدم پایین و اون با یه لبخند راضی نگاهم کرد. گفت:
‎_خوبه… حالا بچرخ.

‎چرخیدم و حس کردم داره از پشت نگاهم می‌کنه. یه لحظه ساکت شد، بعد صداشو شنیدم:
‎_کون خوشگلی داری، نیما. حیفه اینو قایم کنی.

‎از حرفش هم خجالت کشیدم هم یه حس عجیب لذت توم پیچید. برگشتم سمتش و گفتم:
‎_شاهین… چی می‌خوای؟
‎_چی می‌خوام؟ تو خودت می‌دونی چی می‌خوام. زانو بزن ببینم.

‎زانو زدم جلوش. شلوارشو کشید پایین و کیر کلفتش درست جلوی صورتم بود. بزرگ‌تر از اون چیزی که یادم بود، سفت و آماده. گفت:
‎_بخور، مثل اون روز. ولی این‌بار بهتر باش، تنبل.

‎دستمو دورش پیچیدم و آروم تو دهنم بردم. حس داغیش دیوونه‌م کرد. سعی کردم بیشتر از قبل بکنمش تو، هرچند همه‌ش جا نمی‌شد. شاهین دستشو تو موهام فرو کرد و گفت:
‎_آفرین… همین‌جوری. یه کم زبونت رو بیشتر کار بنداز.

‎حرفشو گوش دادم و زبونمو دور سر کیرش چرخوندم. ناله‌ی آرومی کرد و گفت:
‎_خوبه… می‌بینم داری یاد می‌گیری، پسر خوب.

‎از تعریفش با اون لحن تحقیر آمیزش بیشتر حشری شدم. چند دقیقه همین‌جوری ادامه دادم تا گفت:
‎_بسه، بلند شو. می‌خوام یه چیز دیگه امتحان کنیم.

‎بلند شدم و اون منو هل داد سمت تخت. گفت:
‎_چهار دست و پا شو، می‌خوام اون کون خوشگلتو ببینم.

‎چهار دست و پا شدم رو تخت. حس کردم پشت سرم وایستاده و داره نگاه می‌کنه. یه لحظه دستشو رو باسنم کشید و گفت:
‎_لعنتی… اینو چرا ازم قایم کرده بودی؟

‎بعد حس کردم کیرشو بین باسنم گذاشت. هنوز خیس بود از دهنم، ولی آروم فشار داد. یه درد تیز حس کردم و ناله‌م بلند شد. گفت:
‎_آروم باش، الان عادت می‌کنی. خودت اینو می‌خواستی، نه؟

‎سرمو تکون دادم و سعی کردم نفس بکشم. آروم‌تر فشار داد و کم‌کم حس درد جای خودشو به یه لذت عمیق داد. شروع کرد به حرکت، اول آروم، بعد تند تر. پوزیشن چهار دست و پا باعث می‌شد هر ضربه‌ش عمیق‌تر بره و من فقط ناله می‌کردم. گفت:
‎_صداتو بلند کن، می‌خوام بشنوم چقدر خوشت میاد.

‎ناله‌هام بلندتر شد و اونم با هر ضربه محکم‌تر می‌زد. یه لحظه دستشو دور کمرم پیچید و منو بلند کرد، طوری که کمرم به سینه‌ش چسبید. تو پوزیشن زانو زده بودیم و اون از پشت داشت منو می‌کرد. دستشو دور کیرم گذاشت و شروع کرد به حرکت دادنش. گفت:
‎_کونت مال منه، نه؟ بگو مال منه.

‎با صدای لرزون گفتم:
‎_مال توئه… شاهین… همش مال توئه.
‎_آفرین… پسر خوب منی.

‎حرکاتش تندتر شد و حس کردم داره به آخر خط نزدیک می‌شه. منم دیگه نمی‌تونستم خودمو نگه دارم. با یه ناله‌ی بلند آبم اومد و رو دستش ریخت. اونم چند ثانیه بعد با یه آه عمیق تموم کرد و حس گرمای آبشو توم حس کردم. رو تخت افتادیم و نفس‌نفس می‌زدیم.

‎بعد از چند لحظه گفت:
‎_دیگه ازم نترس، احمق. هر وقت بخوام صدات می‌کنم، باشه؟
‎خندیدم و گفتم:
‎_باشه… عشقم.

‎خندید و یه ضربه آروم بهم زد:
‎_خوبه، میدونی باید چکار کنی.

‎اون روز فهمیدم که این حس تسلیم شدن به شاهین، با اون لحن ارباب‌گونه‌ش، یه چیزیه که بدجور بهم می‌چسبه

نوشته: نیما

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


نیما و شاهین 3
 

قسمت سوم از زبان شاهین:

چند ماه از اون روزای اول بین من و نیما گذشته بود. من، شاهین، همون پسر استریت پررو و هیکلی که فکر می‌کردم دنیا فقط مال منه و دخترای دورم، حالا یه جای عجیب تو زندگیم وایستاده بودم. اولش با نیما فقط یه بازی بود، یه حس غریزی که نمی‌دونستم از کجا اومده. اون کون خوشگلش، اون ناله‌های خفنش، یه جوری منو کشیده بود سمتش که فکرشم نمی‌کردم. ولی کم‌کم، یه چیزایی تو وجودم عوض شد.

دیگه فقط به این فکر نمی‌کردم که کی قراره بیاد خونه‌مون و خودمو بندازم روش. شبایی که تنها بودم، بهش فکر می‌کردم. به چشمای درشتش، به خنده‌ش وقتی مسخره‌بازی درمی‌آوردیم، به اون لحظه‌هایی که بعد از سکس رو تخت می‌افتاد و نفس‌نفس می‌زد. یه شب که داشتم سیگار می‌کشیدم، یهو به خودم گفتم:
_لعنت بهت… این دیگه فقط حشری بودن نیست. من دلم براش تنگ می‌شه.

اون موقع نمی‌فهمیدم این یعنی چی. من که همیشه با دخترا بودم، من که تو جمع پسرا از فتح‌الفتوحاتم تعریف می‌کردم، حالا چرا به یه پسر این‌جوری فکر می‌کنم؟ ولی هر بار که نیما رو می‌دیدم، قلبم یه جور دیگه می‌زد. اونم انگار اینو حس کرده بود، چون نگاهش عمیق‌تر شده بود، دستاش وقتی منو لمس می‌کرد یه جور لرزش داشت که قبلاً نبود.

یه روز زنگ زدم بهش. صدام یه کم نرم‌تر از همیشه بود:
_نیما… بیا خونه‌مون. دلم برات تنگ شده.
اونم با یه خنده‌ی آروم گفت:
_جدی؟ شاهین دلش تنگ شده؟
_خفه شو، بیا دیگه.

وقتی اومد، دیگه اون شاهین پررو و ارباب‌صفت نبودم. نشستم رو مبل و فقط نگاهش کردم. اومد کنارم نشست و گفت:
_چته امروز؟ چرا انقدر ساکتی؟
دستشو گرفتم و گفتم:
_نیما… یه چیزی بگم، مسخره‌م نکنی؟
_بگو دیگه.
_من… فکر کنم دیگه فقط دنبال بدنت نیستم. تو رو می‌خوام، خودتو.

یه لحظه ماتش برد. بعد با یه لبخند گفت:
_شاهین… داری می‌گی عاشقمی؟
خندیدم و سرمو انداختم پایین:
_لعنتی… آره، فکر کنم همینو دارم می‌گم.

اون شب حرف زدنمون فرق داشت. بهش گفتم که چطور این چند ماه ذهنم عوض شده، که دیگه به دخترا فکر نمی‌کنم، که وقتی اون کنارم نیست یه چیزی تو وجودم کمه. نیما فقط گوش داد و آخرش گفت:
_من از همون اول عاشقت بودم، احمق. فقط نمی‌خواستم بترسونمت.

اون لحظه دیگه نمی‌تونستم خودمو نگه دارم. دستشو کشیدم و لبامو گذاشتم رو لباش. این‌بار فرق داشت، نه فقط حشری بود، پر از حس بود. زبونم تو دهنش چرخید و اونم جوابمو داد. آروم تی شرتمو درآورد و دستشو رو سینه‌م کشید. گفت:
_دلم اینو می‌خواست، شاهین. نه فقط بدنت، خودتو.

لباساشو در آوردم و بدنشو نگاه کردم. همیشه برام جذاب بود، ولی حالا انگار یه جور دیگه می‌دیدمش. گفتم:
_بیا این‌جا، می‌خوام امشب فرق کنه.

بردمش سمت تخت و دراز کشید. رفتم روش و لبامو رو گردنش گذاشتم. آروم بوسیدمش، از سیبک گلوش تا خط شونه‌ش. ناله‌ی آرومی کرد و گفت:
_شاهین… بیشتر.

دستامو رو بدنش کشیدم، تا پایین کمرش. شلوارشو درآوردم و خودمم لخت شدم. کیرم که همیشه براش سفت بود، حالا با یه حس دیگه بهش نزدیک می‌شد. گفتم:
_می‌خوام روبه‌روت باشم، می‌خوام چشاتو ببینم.

پاهاشو باز کردم و آروم کیرمو به سوراخش نزدیک کردم. خیسش کرده بودم با دهنم، چون نمی‌خواستم درد بکشه. تو پوزیشن میسیونری بودیم، صورتش جلوی صورتم بود و چشاش تو چشام قفل شده بود. آروم فشار دادم و رفتم توش. ناله‌ش بلند شد و دستاشو دور گردنم پیچید. گفت:
_شاهین… تو بهترینی.

شروع کردم به حرکت، آروم و عمیق. هر ضربه که می‌زدم، چشاشو بیشتر می‌دیدم، پر از عشق و لذت. دستمو دور کیرش پیچیدم و با ریتم خودم حرکتش دادم. ناله‌هامون با هم قاطی شده بود و اتاق پر از صدامون بود. گفت:
_شاهین… من مال توام. همیشه بودم.
_تو هم مال منی، نیما. دیگه هیچ‌کسو نمی‌خوام.

یه لحظه پوزیشن عوض کردیم. بلندش کردم و نشوندمش رو پاهام. کیرم هنوز توش بود و حالا روبه‌رو هم بودیم، بدنامون کامل به هم چسبیده بود. دستاشو رو شونه‌م گذاشت و خودش شروع کرد بالا پایین کردن. حس داغی کونش دور کیرم دیوونه‌م می‌کرد، ولی بیشتر از اون، نگاهش بود که منو می‌برد. لبامو به لباش چسبوندم و تو همون حالت بوسیدمش. زبونامون با هم چرخید و ضربان قلبمون یکی شده بود.

گفت:
_نزدیکم… تو چی؟
_منم… بیا با هم تموم کنیم.

حرکاتش تندتر شد و منم کمرمو بیشتر فشار دادم. چند ثانیه بعد، با یه ناله‌ی بلند آبش اومد و رو شکمم ریخت. گرمیش منو دیوونه کرد و منم با یه آه عمیق توش تموم کردم. حس گرمای آبم تو کونش، با اون چشمای خمارش که بهم زل زده بود، بهترین چیزی بود که تجربه کرده بودم.

رو تخت افتادیم و نفس‌نفس می‌زدیم. سرشو گذاشت رو سینه‌م و گفت:
_باورم نمی‌شه تو همون شاهینی که می‌شناختم.
خندیدم و موهاشو نوازش کردم:
_منم باورم نمی‌شه. ولی حالا فقط تو رو می‌خوام، نیما. تو منو عاشق خودت کردی.

خندید و گفت:
_خوش اومدی به دنیای من.

اون شب فهمیدم که دیگه دختر نمیخوام. نه فقط به خاطر سکس، به خاطر این که عاشق نیما شده بودم، با همه وجودم. و این حس، از هر چیزی که قبلاً تجربه کرده بودم قشنگ‌تر بود.

نوشته: شاهین

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


نیما و شاهین (پایانی)

این قسمت از زبان نیماست. از اون روزی که شاهین گفت عاشقمه، یه جورایی زندگیم عوض شده. قلبم وقتی کنارشم تندتر می‌زنه، ولی یه چیزی تو وجودم هست که نمی‌تونم بهش بگم. من عاشق اون شاهین عاشق و نرمی‌ام که دستمو می‌گیره و تو چشام نگاه می‌کنه، ولی یه وقتایی دلم اون شاهین دستوری و خشن رو هم می‌خواد. همون که منو تحقیر می‌کرد و حس کوچیک بودن بهم می‌داد. یه جورایی این دوتا حس با هم قاطی شده بود و نمی‌دونستم چطور بهش بگم.

دلم می‌خواست فانتزیامو باهاش اجرا کنم. چیزایی که تو تنهایی بهشون فکر می‌کردم و خودمو باهاشون دیوونه می‌کردم. دلم می‌خواست زیر بغلشو لیس بزنم، بوی تنشو حس کنم، می‌خواستم تو دهنم تف کنه و منو به اوج حشریت برسونه. می‌خواستم فحش بده، خودمو زیر دستش حس کنم، ولی روم نمی‌شد بگم. فقط گاهی با حرفام یا کارام یه نشونه‌هایی بهش می‌دادم، امیدوار بودم خودش بفهمه و پا پیش بذاره.

یه روز که خونه‌ش بودم، رو مبل لم داده بود و من کنارش نشسته بودم. داشتیم فیلم نگاه می‌کردیم، ولی من حواسم بهش نبود. به هیکلش نگاه می‌کردم، به اون کیر کلفتش که حتی زیر شلوارکم معلوم بود. یه لحظه عمداً دستمو بیشتر از حد معمول رو پاش نگه داشتم و آروم گفتم:
_شاهین… دلم یه چیزی می‌خواد، ولی نمی‌دونم چطور بگم.
نگاهم کرد و با یه لبخند کج گفت:
_چیه؟ باز حشری شدی؟ بگو دیگه.

سرمو انداختم پایین و گفتم:
_فقط… دلم می‌خواد امشب یه جور دیگه باشی. یه کم… محکم‌تر.
چشماش برق زد. انگار یه چیزی تو سرش کلیک کرد. بلند شد و گفت:
_محکم‌تر؟ باشه، پسر کوچولو. خودت خواستی. بلند شو، بیا این‌جا.

دلم لرزید، ولی بلند شدم. اومد جلوم وایستاد و با یه لحن دستوری گفت:
_زانو بزن، می‌خوام ببینم چقدر گوش به فرمونمی.

زانو زدم و نگاهش کردم. شلوارکشو کشید پایین و کیرش جلوی صورتم بود. گفت:
_بخورش، جنده‌ی کوچولو. اینو برات نگه داشتم.

از فحشش یه آتیش تو وجودم روشن شد. اونم فهمید…کیرشو تو دهنم بردم و شروع کردم به خوردن. زبونمو دورش چرخوندم و سعی کردم تا جایی که می‌تونم عمیق‌تر ببرمش. دستشو تو موهام فرو کرد و گفت:
_آفرین… همین‌جوری. بیشتر تلاش کن، کونی.

یه لحظه سرمو بلند کرد نگام میکرد

من دهنمو باز کردم انگار که چیزی میخوام داشت فکر میکرد که منظورم همینه که حدس زده
یهو گفت:

_دهنتو باز کن.

دهنمو باز کردم و اون با یه لبخند شیطون تو دهنم تف کرد. حس خیسیش رو زبونم دیوونه‌م کرد. گفت:
_بخور، بعد لباشو گاز گرفت چشماشو خمار کرد. خوشت اومد؟

سرمو تکون دادم و گفتم:
_آره… بیشتر.
خندید گفت بیشتر!!! باز کن دهنتو دوباره تف کرد. گفت:
_چه پسر تشنه ای. حالا بلند شو، می‌خوام یه جای دیگه‌تو ببینم.

بلند شدم و اون منو هل داد سمت تخت. گفت:
_لباساتو در بیار، لخت شو برام. می‌خوام همه‌تو ببینم، کسکش.

تیشرتمو درآوردم و شلوارمو کشیدم پایین. اونم لخت شد و بدن هیکلیش جلوم بود. گفت:
_بچرخ، کونتو نشونم بده.

چرخیدم و حس کردم داره نگاهم می‌کنه. یه لحظه دستشو رو باسنم کشید و بعد یه ضربه محکم زد. ناله‌م بلند شد و گفت:
_صداتو دوست دارم، جنده. همینو میخوای؟؟حالا چهار دست و پا شو.

چهار دست و پا شدم رو تخت. اومد پشت سرم و کیرشو بین باسنم کشید. گفت:
_دلم برا این کون تنگ شده بود. آماده‌ای پارت کنم؟
_آره… فقط بکن توش.

یه تف دیگه رو کیرش انداخت و آروم فشار داد. حس سفتی و داغیش توم پیچید و ناله‌م بلند شد. شروع کرد به حرکت، اول آروم، بعد تند تر. گفت:
_کونت مال منه، فهمیدی؟ هیچ‌کس دیگه حق نداره بهش نگاه کنه.

از حرفاش و اون لحن دستوری‌ش دیوونه شده بودم. گفتم:
_مال توام… فقط تو.
_خوبه… حالا بگو چقدر کیرمو می‌خوای، کونی.

با صدای لرزون گفتم:
_خیلی… شاهین… همشو می‌خوام.
یه ضربه محکم‌تر زد و گفت:
_آفرین، پسر خوبم. حالا پاشو

منو بلند کرد و گفت:
_بشین رو پاهام، می‌خوام چشماتو ببینم وقتی دارم می‌کنمت.

نشستم رو پاهاش. کیرش دوباره رفت توم و این‌بار روبه‌روش بودم. دستاشو دور کمرم پیچید و منو به خودش فشار داد. گفت:
_بگو چقدر منو می‌خوای، جنده‌

ناله‌کنان گفتم:
_خیلی… شاهین… تو همه‌چیزمی.
خندید و یه تف تو صورتم انداخت اخم شهوتنامی کرد و گفت:
_بخور، اینم جایزه‌ت.

داشتم برای خودم میزدم حس کردم دیگه دارم به آخر خط می‌رسم. گفت:

_یه چیز دیگه برات دارم. زیر بغلشو نشون داد گفت دوست داری با سر تایید کردم ،گفت زیر بغلمو بو کن، می‌دونستم دلت می‌خواد.

سرمو به زیر بغلش نزدیک کرد. بوی عرقش، تند و مردونه، داغم کرد. زبونمو درآوردم و شروع کردم به لیس زدن. ناله‌ای کرد و گفت:
_حرومزاده… چقدر حشری‌ای. همین‌جوری ادامه بده.

زیر بغلشو لیس زدم و حس کردم کیرش توم سفت‌تر شد. حرکاتش تندتر شد و گفت:
_دارم میشم… تو چی؟
_منم… بکن منو… بیشتر.

یه لحظه پوزیشن عوض کرد. منو خوابوند رو تخت و پاهامو انداخت رو شونه‌ش و حالا عمیق‌تر می‌زد. گفت:
_کونتو برام باز کن، می‌خوام تا ته برم، کسکش.

پاهامو بیشتر باز کردم و اون با یه ریتم وحشی ادامه داد. دستشو دور کیرم پیچید و گفت:
_آبتو برام بیار، می‌خوام ببینم چقدر مال منی.

با چند ضربه دیگه، ناله‌م بلند شد و آبم رو شکمم ریخت. شاهین با دیدن این صحنه دیوونه شد و گفت:
_حالا نوبت منه…، جنده.

با یه آه عمیق توم تموم کرد و حس گرمای آبشو تو کونم حس کردم. رو تخت افتاد کنارم و نفس‌نفس می‌زد. سرشو نزدیک کرد و آروم گفت:
_دوست دارم، نیما. حتی وقتی این‌جوری باهاتم، دوست دارم.

خندیدم و گفتم:
_منم… هم اینجوری تو می‌خوام، هم اون عاشقونه‌تو.

اون شب فهمیدم که شاهین همه‌ی نیازامو می‌فهمه، بدون اینکه مجبور باشم بگم. و این، بهترین حس دنیا بود.

قسمت پنجم و آخر
این چند وقت که با نیما بودم، انگار همه‌چیزم شده. اون پسر کوچیک و خوشگلم که هم عاشقشم، هم دلم می‌خواد زیر دستم حسش کنم. یه جورایی این حس ارباب بودنم باهاش خالی می‌شه، وقتی فحشش می‌دم، وقتی تحقیرش می‌کنم و اون چشمای خمارش بهم زل می‌زنه. ولی از یه طرف، نمی‌تونم عشقمو بهش نبینم. می‌خوام اونم ارضا بشه، می‌خوام هر چیزی که تو فانتزیاشه بهش بدم. حالا که می‌دونم چی دوست داره، می‌خوام امشب یه سکس خفن براش درست کنم.

صبح بهش زنگ زدم:
_نیما، امشب بیا خونه‌مون. یه چیزی برات دارم.
با اون صدای آرومش گفت:
_چی داری؟
_بیا خودت می‌بینی.

وقتی اومد، تیشرت تنگ پوشیده بودم با شلوارک، که کیر کلفتم معلوم باشه. می‌دونستم چشاش می‌ره دنبالش. درو باز کردم و گفتم:
_بیا تو عزیزم.

اومد تو و یه لبخند ریز زد. دستشو گرفتم و گفتم:
_مستقیم می‌ریم حموم. می‌خوام یه جوری بشورمت که یادت نره کی اربابته.

چشماش برق زد. بردمش حموم و گفتم:
_لباساتو در بیار، کونی. می‌خوام همه‌تو ببینم.

تیشرتشو درآورد و شلوارشو کشید پایین. بدنش جلوم بود، سفید و نرم، انگار برام ساخته شده. خودمم لخت شدم و کیرم که از فکرش سیخ شده بود، جلوی چشمش تکون خورد. گفتم:
_زانو بزن، جنده.

زانو زد و نگاهم کرد. یه تف گنده رو صورتش انداختم، خیس و غلیظ، که از چونه‌ش چکید. ناله‌ی آرومی کرد و گفت:
_شاهین… بیشتر.
خندیدم و گفتم:
_حریص شدی، نه؟ دهنتو باز کن، مادر جنده.

دهنشو باز کرد و یه تف دیگه تو دهنش انداختم. گفتم:
_بخور، این مال توئه. حالا بلند شو، می‌خوام یه چیز دیگه بهت بدم.

بلند شد و من کیرمو دستم گرفتم. گفتم:
_می‌خوام بشاشم روت، جنده‌. آماده‌ای؟
با تعجب نگاه کرد و سرشو تکون داد و من شروع کردم. آروم شاشیدم رو بدنش، از سینه‌ش تا پایین شکمش. اون فقط ناله کرد و گفت:
_لعنتی… چقدر خوبه.
_خوبه؟ حالا نوبت منه که تورو بکنم، کونی.

دوشو باز کردم که آب گرم بره رو بدنش، ولی هنوز کثیف بود. گفتم:
_بچسب به دیوار، کونتو بده عقب.

دستاشو گذاشت رو دیوار و کونشو داد عقب. کیرمو با یه تف خیس کردم و آروم فشار دادم تو سوراخش. تنگ بود و داغ، انگار هر بار اولین بارمونه. ناله‌ش بلند شد و گفتم:
_صداتو بلند کن، می‌خوام بشنوم چقدر کیرمو می‌خوای، مادر جنده.

شروع کردم به تلمبه زدن، اول آروم، که حسش کنم. دیوار خیس بود و بدنش زیر دستام می‌لرزید. گفت:
_شاهین… محکم‌تر…
_محکم‌تر؟ بگیرش، کونی.

سرعتمو بیشتر کردم و هر ضربه رو عمیق‌تر زدم. کونش با هر تلمبه تکون می‌خورد و صدای ناله‌ش با صدای آب قاطی شده بود. گفتم:
_خوبه توله سگ دوست داری جنده؟تو کونی منی
_آره… فقط تو…

یه لحظه کیرمو درآوردم و گفتم:
_بچرخ،
برگشت و پاهاشو باز کرد. پاشو گذاشتم رو لبه‌ی وان و کیرمو دوباره فرو کردم توش. تو پوزیشن ایستاده بودیم و صورتش جلوم بود. چشاش پر از هوس و عشق بود. گفتم:
_بگو کی اربابته، کونی.
_تو… شاهین… همیشه تو.

یه تف دیگه تو دهنش انداختم و گفتم:
_بخور، اینم جایزه‌ت. حالا دستتو بذار رو کیرت، می‌خوام ببینم چطور خودتو می‌مالی.

دستشو برد رو کیرش و شروع کرد به حرکت دادن. منم تلمبه‌هامو تندتر کردم. آب گرم رو بدنامون می‌ریخت و بخار همه‌جا رو پر کرده بود. گفت:
_نزدیکم… شاهین…
_صبر کن، با هم تموم می‌کنیم.

یه لحظه پوزیشن عوض کردم. نشستم رو زمین حموم و گفتم:
_بیا بشین روم، می‌خوام حسابی سواری بدی.

نشست رو پاهام و کیرمو خودش هدایت کرد تو سوراخش. تو پوزیشن کابوی بودیم و اون شروع کرد بالا پایین کردن. دستامو رو باسنش گذاشتم و محکم فشارش دادم. گفتم:
_سریع‌تر، جنده‌. می‌خوام کونت کیرمو ببلعه.

ناله‌هاش بلندتر شد و منم کمرمو بالا می‌دادم که عمیق‌تر برم. کیرش جلوی چشمم تکون می‌خورد و دستش دورش بود. گفت:
_دارم میام… نمی‌تونم…
_بریز، می‌خوام ببینم چطور آب می‌دی، بیغیرت.

با یه ناله‌ی بلند آبش پاشید رو سینه‌م، گرم و غلیظ. دیدن اون صحنه منو به اوج برد و گفتم:
_حالا نوبت منه.

با یه تلمبه‌ی آخر توش تموم کردم و آبم تو کونش ریخت. حس گرمیش دیوونه‌م کرد. هر دو نفس‌نفس می‌زدیم و اون رو سینه‌م افتاد. آب هنوز رو سرمون می‌ریخت و من فقط بغلش کردم.

یه لحظه حسم عوض شد. اون شاهین خشن رفت کنار و فقط عاشقش موند. گفتم:
_بیا بشورمت، عشقم.

بلندش کردم و شامپو رو برداشتم. آروم موهاشو شستم، دستمو رو بدنش کشیدم. زیر آب گرم بوسیدمش، این‌بار نرم و عاشقانه. گفت:
_دوست دارم، شاهین.
_منم دوست دارم، نیما. تو همه‌چیزمی.

دوشو بستم و حوله رو دورش پیچیدم. خودمم خشک کردم و بردمش اتاق. رو تخت دراز کشیدیم و اون سرشو گذاشت رو سینه‌م. گفتم:
_امشب مال تو بود. هر چی می‌خواستی بهت دادم.
خندید و گفت:
_تو بهترین اربابی، بهترین عشق.

موهای خیسشو نوازش کردم و گفتم:
_بخواب، جنده‌ی کوچولو.

چشماشو بست و منم فقط به نفس کشیدنش گوش دادم. اون شب فهمیدم که نیما همه‌ی وجودمه، چه تو خشونتم، چه تو عشقم. و این، یکی از بهترین سکس ها برای ما بود.

نوشته: شاهین

نوشته: نیما

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • kale kiri
      بازی لذت گناه 3 داشتم لحظه لحظه اتفاق بازی قبلو مرور میکردم . تصویر ساک زدن پرنیا و صدای مامان تو مغزم هی میچرخیدن. قسمت سوم : پرنیا از دستشویی برگشت و داشت صورتشو خوش میکرد گفت : مامان چرا لباس نپوشیدی؟ الهام: شما که دیدین همتون ، بعدم شاید نوبتمه باید دوباره لخت شدم ، فکر کنم نفهمیدین این چجور بازیه. جواد: متاسفم دخترم ، چاره ای نبود ولی آخرشه من یک 7 بیارم بازی تموم میشه. پرنیا: مهم نیست بابا . تقصیر شما نیست مجبوریم هممون. من از حرف پرنیا ناراحت شدم گفتم : اره درست میگین تقصیر منه . چون من این لعنتیو اوردم. پرنیا : نه داداش تو که نمیدونستی منظوم تو نبودی . جواد: اتفاقای این خونه رو فراموش میکنیم. الهام :به همین خیال باش همسر وفادارم. بابام ی سری تکون داد هیچی نگفت الهام : ولش کن نوبت منه. بیاین بشینین. الهام تاس انداخت 3 و 5 اومد براش حالا باید میرفت روی خونه 12 صفحه بازی: رفع نیاز شما باید جلوی دیگران خود ارضایی کنید. تا زمان ارضا شدن شما نوبت شما ادامه می یابد . میتوانید از محیط اطراف کمک بگیرید اما کسی نباید به شما دست بزند الهام وای این سخته من خیلی وقته خودارضایی نکردم. پوریا: اوف بابا کارش درسته پس . بعد همه زدیم زیرخنده. از وقتی اومدیم تو این خونه تا حالا نخندیده بودیم. پرنیا : ی چیزی میدونستی که لباس نپوشیدی . من ی ایده دارم حالا میتونیم پورن بزاریم ببینی . جواد : اره ولی اینترنت نداریم. یهویی همه برگشتن به من نگاه کردن. پوریا : چیهه؟ برا چی به من نگاه میکنین ؟ الهام: پسرم میدونیم تو خودارضایی میکنی . پرنیا : اره داداش لوس نشو چاره ای نیس . پوریا : اخه فیلمام بدرتون نمیخوره… هووف باشه میزارم. دلم نمیخواست فیلمامو براشون بزارم چون همش فیلمای تریسام و گروپ و اینا بود . ولی چاره ای نبود. از تو گالریم ی فیلم ک به داغونی بقیه نباشه پیدا کردم گذاشتم. گوشیو دادم مامان. همه نشستیم که مامان رو تماشا کنیم. دیگه خجالت کشیدن بینمون نمونده بود.مامانم شروع کرد مالیدن کسش . دستشو با زبونش هی خیس میکرد باز کصشو میمالید . این لحظه واقعا جذاب بود برام. الهام: اینطوری نگام میکنین اصلا حشری نمیشم واقعا نمیتونم . جواد : چیکار کنیم خب باید نگاه کنیم . مامانم سرشو تکون داد بازم فیلمو میدید . گفت بیا پوریا فیلمو عوض کن . رفتم ی فیلم دیگه گذاشتم این یکی تریسام بود. یکم گذشت خودم از دیدن کس مامان حشری شده بودم و راست کرده بودم ولی خودش نه. تو فیلمه ی مرده ای به زنش خیانت میکنه که بعد زنش هم میاد بهشون ملحق میشه . مامانم گفت : پوریا خاک برست این فیلما چیه و خندید. الهام : شق هم کردی اره .همه به شلوارم که باد کرده بود نگاه کردن .سریع بالش گذاشتم رو خودم. گفتم : اخه میدونم مامان چی داره میبینه فیلمو حفظم حشری میشم. پرنیا : چی داره میبینه الان ؟ گفتم مامان خودت تعریف کن براشون. الهام : ی مرده از خواب بیدار میشه میبینه زنش رفته سرکار و خواهر زنش خونس میره رو تختش یکم خواهر زنشو میمالش و بیدار میشه باهم سکس میکنن . بعد الانم زنش برگشت خونه اول تعجب کرد بعد بهشون اضافه شد الان شوهرش کیرشو تو کس خواهرش عقب جلو میکنه خودشم از خواهرش لب میگیره. همینطوری ک اینارو تعریف میکرد به خودم اومدم دیدم کیرمو در اوردم دارم میمالم . دیدم بابامم همینطور پرنیا هم به روی خودش نمیاورد و فقط مامانو میدید . دیدم مامانم کسش خیسه خیسه و داره میماله و یهویی ی نفس عمیقی کشید. گفتم : الان کجاشه .الهام : زنه زبونشو گذاشته رو کس خواهرش همینطوری کیر شوهرش که میاد تو کسش کیر شوهرشم زبون میزنه . الهام نفساش تغییر کرده بود . داشت تندتر کسشو میمالید. مامان هی به من و بابا هم نگاه میکرد. ولی کیر منو بیشتر دید میزد. گفتم اخرش میدونی چی میشه مامان؟ پرسید چی . گفتم مرده ابشو میریزه رو سینه های خواهرش زنه آب شوهرشو از روی سینه و صورت خواهرش لیس میزنه. یهویی مامانم ی اهی کشید و چشاشو بست. بازی: نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن زرد. الهام : اخیش دستم درد گرفت یک ربع شد . مرسی کمک کردین. تو ذهنم با خودم میگفتم پس مامان بابا ها هم فانتزی سکسی دارن. مامانم با دستمال کسشو پاک کرد . خودمونو جمع کردیم اومدیم دوباره سراغ بازی حس میکردم دیگه دارم عاشق بازی میشم . شایدم همه همچین حسی داشتن. پرنیا: خیلی میترسم نوبت منه . امیدوارم چیز بدی نیارم. پرنیا تاس انداخت و 1 و 4 اومد و همون موقع زد تو سرش : اخ چه کمم باید میرفت روی خونه 13 . بازی : دختر دو زبانه دو نفر رو انتخاب کن یک نفر سوراخ کون و یک نفر سوراخ کست رو همزمان به مدت 5 دقیقه لیس بزنن. 5 دقیقه هم زمان داری افرد مورد نظر رو انتخاب و شروع کنی . الهام :کاش به من میفتاد خیلی اسونه. پرنیا : مامان چی میگی چیش اسونه خوندی اصن دستور بازیو. الهام: اره . پوریا ک کس منو خورد دیگه . اولش سخته برات بعدش لذ… الهام ادامه حرفشو خورد.گفت حالا انتخاب کن وقتت نره من : من میتونم داوطلب بشم . جواد: تو بشین سرجات تو بچه ای هنوز من و مامانت این مرحله تموم میکنیم .الهام زد زیر خنده : اینارو فکرکنم از بازی تو خوششون اومده به نظرم انتخابشون کن من نگاه میکنم. پرنیا : چی بگم والا باشه. فقط چجوری بشینم که جا بشین دوتا تون . الهام: ببین به پهلو دراز بکش پاتو بده بالا داداش و بابات از کنار بیان. کیرم از قبلش شق شده بود. تو عمرم انقد خوشحال نبودم . در عرض کمتر از نصف روز داشتم کص و کون مامان و خواهرمو میخوردم. خیلیم خوشحال بودم که بازیو پیدا کردم. پرنیا شلوارشو دراورد با شرت دراز کشید. من دراز کشیدم کنار پرنیا کصشو بخورم پوزیشنمون مثل 69 به پهلو بودیم بابا هم از اونطرف اومده بود سراغ کون پرنیا . الهام : شروع کنین وقت ندارین . پرنیا شرتشو در اورد دوباره دراز کشید. وای خواهرم کص سفید و صورتی داشت باورم نمیشد. پرده هم نداشت این ولی تعجب نکردم چون دوست پسر میدونستم داره . دیدم بابا لای کون پرنیا رو باز کرد و زبونشو رسوند به سوراخ کونش . پرنیا ی تکونی خورد منم شروع کردم . روی کلیتوریسشو لیس زدم و میک میزدم زبونم میکردم توش میاوردم بیرون . داشتم از خوردنش لذت میبردم هر ازگاهی ی نگاهی به بابا میکردم ک زبونشو تا دسته کرده تو کون پرنیا. پرنیا سر و صداش در اومده بود هی اه و اوه میکرد ماهم حشری تر میشیدیم با ولع بیشتری میخوردیم . کیرم داشت میترکید . صدای شهوت اه و اوه و لیسیدن خونه رو گرفته بود. من با لبام کلیتوریسشو میمکیدم و فشار میدادم . پرنیا جیغ میزد دیگه رسما . بابا هم دیدم انگشتشم کنار زبونش برده تو سوراخ . یهویی دیدم شلوارم ک جلو صورت پرنیا بود اومد پایین . پرنیا کیرمو کرد تو دهنش . نمیتونم اون لحظه رو براتون توصیف کنم . زبونش دور کیرم میچرخید و انقد حشری بود داشت کیرمو قورت میداد . اصلا نتونستم نگه دارم خودمو ابم اومد توی دهنش . فهمید یکم صبر کرد باز ادامه داد همه ابمو قورت داد منم ک نمیتونستم بازیو ول کنم داشتم همینطوری لیس میزدم ک مامان گفت تموم شد . بازی نوشته نوبت بازیکن قرمز مامانم ک اینو گفت بابا بلند شد منم دیگه لیس زدنو متوقف کردم ولی پرنیا کیرمو از تو دهنش در نیاوده بود. الهام : پرنیا شنیدی . پرنیا کیرمو دراور گفت : اره ، چه اهمیتی داره یک دقیقه اینور اونور . دوباره کیرمو کرد تو دهنش خودشو داد جلو ی من ک یعنی بخور. منم ی نگاه به مامان کردم . دیدم رفت نشسته . دوباره کص پرنیا رو براش خوردم زبونمو تو کس صورتی خواهرم میبردم. 2 دقیقه گذشت پرنیا ارضا شد . خیس عرق بودیم. نفسش در نمیومد. گفت من باید برم حموم .جواد: باشه ابم که وصل شده برو بعدا منم باید برم. منم لباسامو پوشیدم رفتم دستشویی. برگشتم دیدم مامان لباس پوشیده و کنسرو هایی ک داشتیم داره اماده میکنه. حقیقتا ضعف کرده بودیم ظهر شده بود. پرنیا هنوز حموم بود. بابا داشت سیگار میکشید بازی هم وسط خونه ول بود. سر میز نهار پرنیا هم خودشو خشک کرد اومد. الهام : بچه ها قرار بود این اتفاقا فقط تو بازی باشه نه وقتی تموم شده و نیازی نیست ادامه بدیم. پرنیا: مامان شروع نکن. اگر ارضا نمیشدم عصبی میشدم. بعدم چه فرقی میکنه به هر حال ک انجام دادیم حالا یکم بیشتر بشه مهمه ؟ جواد : باشه دخترم میخواستی ارضا بشی ولی به کیر پوریا چیکار داشتی . پرنیا : اونموقع دست خودم نبود حشری بودم . دوست داشتم بیشتر لذت ببرم همین. انقدر بحث نکنین دیگه. اگر میخواین ک بازی نکنیم تا همینجا بپوسیم. من گفتم : سخت نگیرید . ادم وقتی شهوتش میزنه بالا دست خودش نیست . کارایی ک میکنیم تو بازی دست خودمون نیست. الهام :باشه غدا رو بخوریم بازیو تموم میکنیم و همه میریم خونه . این چیزا هم فراموش میکنیم. جواد:الان من و پرنیا 13 ایم ، پوریا 10 که نوبتشم هست مامانتونم 12 پوریا بازیو تموم نکنه ایشالا من تمومش میکنم. غذا خوردیم یکم مغزمون به کار افتاد . دوباره نشستیم سر بازی. نوبت من بود . خوشحال بودم این دفعه. دوس نداشتم ده بیارم . تاس انداختم 5 و 4 اومد . جواد وایی یکی کم اوردی. رفتم روی خونه 19 بازی: بیست سوالی شما یک چشم بند به چشم میزنی و بعدش بازی به بقیه افراد یک ماموریت میده و اونا انجام میدن .بعدش چشم بند روباز میکنی و فرصت داری 20 تا سوال بپرسی و بقیه با بله و خیر جواب میدن. اگر نتونستی با بیست سوال حدس بزنی از بازی حذف میشی. گفتم وای بد بخت شدم . الان حذف میشم نهه. الهام :اروم باش مغزتو یکم به کار بندازی میتونی جواد : اصلا عجله نکن بازی وقت تعیین نکرد فقط تعداد سوال مهمه. پرنیا : دقت کردین بازی هرچی میریم جلوتر سخت تر میشه . خدا بخیر کنه الهام : پرنیا تو چشم بند داری. پرنیا : آره الان میارم. واقعا ریدم به خودم و کیرم خواب رفت . استرس داشتم که چشمام بسته میشه. واگر حذف بشم معلوم نیست چی در انتظارمه. پرنیا : بیا داداش اینو بزار چشمت. چشم بندو گرفتم و گذاشتم رو چشم . دیگه هیچ جارونمیدیدم. صدای الهام اومد : خب چرا ماموریتمون نمیاد . جواد : صبر کن یکم … اها اومد. دیگه هیچ صدایی از کسی در نیومد. گفتم : چیشدین هستین؟. پرنیا . بابا کجایین . هیچکس جوابمو نمیداد. بعد ده دقیقه فکر کنم پرنیا چشم بندمو برداشت . دیدم همشون نشستن رو به روم . گفتم انجام دادین؟ پرنیا یکی زد رو پیشونیش دیدم صفحه بازی نوشته 19. گفتم اخ ی سوالم رفت. یکم فکر کردم چیا بپرسم. شروع کردم به پرسیدن . 19 - سکس کردین؟ الهام : دیسلایک داد حتی صحبت هم نمیکردن. فهمیدم اجازه ندارن 18- لیسیدن داشت؟ دوباره دیسلایک. 17-کسی جاییشو مالید ؟ دیسلایک 16 -اصن چیزی تو چیزی رفت ؟ دیسلایک گفتم ای باباااا. یکم باز فکر کردم. استرس گرفتم. 15 - اصن بین دو نفر بود؟ .الهام : لاییک . بلاخره یک سوال درست پرسیدم. 14- کسی جای یکی دیگه رو مالید؟ دیسلایک هرچی چیز سکسی بود فکر میکردم مغزم واقعا قفل کرده بود اخه یعنی چیکار کردن. 13- کسی روی کسی ارضا شد ؟ دیسلایک. هر سوالی میپرسیدم دو سه دقیقه فکر میکردم . 12- لب خوردن داشت ؟ دیسلایک 11- اصن تماس فیزیکی وجود داشت؟ لایک . یکی دیگم درست در اومد گفتم خب این چیه پس اه نه کردنه نه خوردنه چیه یکم دیگه فکر کردم پرسیدم 10-بین دو تا زن بود ؟ دیسلایک فهمیدم پس هرچی بوده بین بابا و مامان بوده . 9-ماموریتش سکسی بود ؟ دیسلایک گفتم ای ریدم به قبر این بازی . تا حالاهرچی گفته بودسکسی بود . 8-همو بغل کردین؟ دیسلایک 7 سیلی زدین؟ دیسلایک - اعصابم خورد شد ای بابا هوف الان حذف میشم اخه چیکار کردین.6- ماچ کردین همو ؟ لایک وای خداروشکر فهمیدم . میدونستین چقدر زرنگم؟ دیدم سوالام شد 4 تا این دفعه خودم زدم تو سرم . تو چشای بقیه استرس مشخص بود. حالا کافی بود ماموریتو کامل حدس بزنم.4- بابا مامانو بوس کرد ؟ لایک 3- جایی ک بوس کرد از ناف به بالا بود؟ لایک دوتا سوال دیگه مونده بود از استرس خیس عرق شده بودم داشتم هی فکر میکردم کجا ها رو میشه بوس کرد . خیلی جاها بود. باخودم گفتم بازی میخواسته خلاف تصورم پیش بره یعنی یک چیز کاملا غیر سکسی باید باشه لب هم نبوده چون پرسیدم. دنبال ی جای دور از ذهنم بودم هی فکر کردم فکر کردم گفتم 2- بوس از پیشونی مامان ؟ پرنیا: یسسسس افرینینن . واقعا فکر کردم دیگه مردم باورم نمیشد دستامو گذاشتم رو صورتم نزدیک بود گریم بگیره خودمو جمع کردم . مامان و باباو پرنیا اومدن بغلم کردن یکم حالم بهتر شد. جواد : این بازی تو لحظه ای ک فکرشو هم نمیکنیم اذیتمون میکنه . باید مراقب باشیم. یکم گذشت تا بقیه صبر کردن تا حالم بهتر بشه. الهام : حالت بهتره پوریا؟ بازی کنیم؟ گفتم اره نوبت کی بود. جواد منم متاسفانه. الان بازی میکنم . جواد تاس انداخت جفت یک اورد . پرنیا خندید بابا کمترین تاس بازی متعلق به شماست . باز خندیدیم همه. بابا رفت روی خونه 15 . بازی : غول چراغ جادو . من غول چراغ جادو هستم میخوام بزرگ ترین فانتزی سکیسیتو برات براورده کنم دسستو بزار روی صفحه نمایش تا از عمق ذهنت ماموریتت رو بگم. گفتم : بابا اوه خوش به حالت. بزار دیگه. بابا یکم ترسیده بود و دستش یکم میلرزید . اروم دستشو گذاشت و برداشت همه سرمونو اوردیم جلو که چی مینویسه. فانتزی کاکولدیسم. بازیکن سبز و قرمز باهم سکس میکنن و تو باید بشینی و لذت ببری هروقت ارضا شدی نوبتت تمومه. پرنیا: واتدفاکککک . پرنیا زد زیر خنده . الهام با چهره طلبکارانه : نگفته بودی تا حالا. من ک هنوز شوک بازی قبلی بودم . باورم نمیشد ک باید من با مامان سکس کنم . جواد : نمیدونم این بازی از تو کجاش در میاره همچین چیزی نیست اصلا. الهام: نیست؟ باشه . یهویی دیدم مامان داره میاد سمتم دستم گرفت بلندم کرد اومدیم جلوی بابا وایساد. الهام دوباره پرسید: نیستی؟ جواد :نه مامان زانو زد جلوم شلوارم در اورد کیرم افتاد جلو صورتش . از اون پایین تو چشام نگاه میکرد. اروم سر کیرمو کرد تودهنش. منم همونجا ی اهی کشیدم پرنیا گفت : جون داداش خوشت اومده ها. گفتم اره عالیه بعد از تو مامان هم داره کیرمو میخوره دیگه چی میخوام . مامان کیرمو تا ته حلقش میبرد. مث ی جنده حرفه ای ساک میزد . بابامو دیدم همینطوری فقط نگاه میکنه . گفتم : مامان دیدی بابا کاکولد نیس. الهام: صبر کن.دستشو انداخت شلوار بابام در اورد بله کیرش راست شده بود زیر شورتش قایم کرده بود.پرنیا خندید گفت : وای بابا راست کردی .الهام : خوشت اومده کیر یکی دیگه رو میخورم؟ جواد : آره آره خوشم میاد؟ چیکار کنم الهام : جوون کیر کیو دارم میخورم؟ جواد: پسرمون. دیدم بابا دستشو دور کیرش گرفت که بماله. مامانم همینطوری ک کیرمو لیس میزد گفت: دوس داری کیرشو چیکار کنم؟ جواد: بکن تو کست. دیدم مامانم دراز کشید شلوارشو دراورد. بیا پسرم. گفتم بابا اجازه میدی؟ جواد: اره بکنش و کیرشو بالا پایین میکرد. نشستم اومدم رو مامانم کیرمو گذاشتم رو کصش مامان کیرمو گرفت تو چشاش داشتم شهوتو میدیدم . مامانم تنظیم کرد منم کردم تو کسش .الهام : آه بکن منو . بکن تو کسم محکم. من ی نگاهم به مامان بود ی نگاهم به جواد داشت کیرشو بالا پایین میکرد و نفس نفس میزد. رفتم لبمو رو لب مامان گذاشتم . مامانمو لبمو میلیسید و زبونشو میاورد تودهنم . الهام دید بابا بلند شده گفت : بیا از نزدیک تر ببین دارم کس میدم. جواد : جوون قربونت بشم. ی لحظه دیدم پرنیا همم داره دستش تو شرتشه خودشو میماله . پرنیا ی چشمک بهم زد . کس مامان خیس شده بود و داغ بود گفتم : خوش به حالت بابا چ کسی میکنی همیشه. جواد : اره زنم خیلی حشریه ی کیر براش کمه. الهام اه و ناله میکرد به بابا اشاره کرد بیا اینجا . مامانم کیرشو کرد تو دهنش . از این صحنه داشت ابم میومد . داشتم کس مامانو میکردم در حالی ک داشت کیر شوهرشو میخورد. دیدم بابا کیرشو در اورد از دهن مامان و کیرش پر اب کیر بود ک از دهن مامانم میچکید دیگه اینو ک دیدم ابم داشت میومد کشیدم بیرون ریخت رو زمین. دنیا داشت دور سرم میچرخید بهترین سکس عمرم بود اکسم سارا یک بار هم اینطوری بهم کس نداده بود کون لقش . کس مامانم بهشت بود ته ته لذت. پرنیا : نامردا بیاین زود بازی کنیم منم میخوام حشری شدم. الهام : بی حیارو نگاه .اره نوبت منه . اقایون خودتونو جمع کنین. نوبت بازیکن سبز الهام انداخت 2 و 3 : .مهرشو گذاشت روی خونه 18 بازی : همیاری شما در این نوبت میتوانید یک نفر را انتخاب کنید و ان شخص را ارضا کنید در این صورت آن شخص اجازه دارد در نوبت خود دو بار تاس بیندازد و اعداد بزرگ تر را بازی کند. الهام : عهه چه خوب. اینطوری میتونیم بازیو تموم کنیم. جواد خوبه بعدشم نوبت پرنیاس . فقط 7 بیاره بازی تمومه. پرنیا : من مشکلی ندارم . گفتم اره خواهر از خداتم هست . منم میتونه ارضا کنه خب بعد توهم نوبت منه.یکم با داشتیم با پرنیا بحث میکردیم که مامان گفت: خاک تو سرتون مادرتونم سر چی دعوا میکنین. جواد میشه شام بخوریم بعد انجام بدین؟ خیلی گرسنمونه حموم هم باید بریم از صبح هلاک شدیم. پرنیا موافقم . جواد : پس من ی دوش بگیرم تا غذا اماده میشه . مامان و پرنیا شام اماده کردن و بابا ک از حموم اومد منم رفتم دوش گرفتم . شام خوردیم و یکم از فضای بازی دور شدیم . انگار یکم برامون عادی شده بود. داشتیم از سفرمون لذت میبردیم . خلاصه کارامونو کردیم و الهامم رفت حموم برگشت و اومد بازی کنیم. الهام : خب الان باید یکیو ارضا کنم تا نوبتم تموم بشه. پرنیا : بیا دیگه منتظرم . الهام : خاک تو سرت با مامانت اینطوری صحبت نکن . پرنیا اومد جلو مامانم : چی میشه بعد؟ مامانم یهویی لبای پرنیا رو بوسید. پرنیا هم مامانو بغل کرد . مامان دستشو انداخت شلوار پرنیا رو دراورد بعد نشوندش روی مبل . از کنار شرتش زبونشو میکیشید رو پوست پرنیا و زبونش میبرد زیر شرتش. بازی نگفته بود منو بابا مجبوریم تماشا کنیم ولی با دقت و لذت داشتیم نگاه میکردیم . مامانم شرت پرنیا رودراورد کامل و کسشو میخورد. پرنیا: اوفف مامان خیلی حال میده اخ. کیر پسرت خوبه یا کص دخترت؟ الهام : هردوشون. پرنیا سر مامانو گرفته بود و به کصش فشار میداد مامانمم خوب براش میخورد. هفت هشت دقیقه طول کشید پرنیا ارضا شد. نفسش در نمیومد پرنیا: قربونت بشم مامان. الهام: چه کسی داری دختر . رودخونس یا کس. پرنیا : حقیقتا دوس ندارم بازی تموم بشه. کاش 7 کمتر بیارم. هیچکس هیچی نگفت. بعد یک دقیقه. جواد : منم دوس ندارم تموم بشه ولی غذامون داره تموم میشه . منم گفتم بیا تاس بنداز دوس دارم بدونم برنده بشی چی میشه . یادت باشه دو مرتبه میتونی بندازی. پرنیا تاسو برداشت وانداخت همون اول 5 و 4 اومد. پرنیا:یسسسس. جواد : واقعا تموم شد بردی. پرنیا مهرشو گذاشت رو خونه آخر و پیام بازی : تبریک شما برنده شدید. بازی نهایی تمام بازیکنان باید همزمان با شما سکس داشته باشند . بعد از ارضا شدن بازیکن زرد در سکس گروهی بازی به پایان میرسد. پرنیا : یسس جایزمو بدین. بازیو تموم کردم. الهام خداروشکر. پرنیا بلند شد رفت تواتاق گفت بیاین خودشو لخت کرده بود دراز کشیده بود.منو بابا بهم نگاه کردیم . گفتم : به برندمون ی حال بدیم؟ بابام رفت کنار پرنیا کیرشو درآورد. پرنیا خیلی حشری بود همچین انتظاری ازش نداشتم . یهویی کیر بابا رو کرد تو دهنش. منم رفتم جلو مامانم پشتم اومد در اتاق بست. گفتم: مامان پرنیا به شما رفته انقد حشریه. الهام: نه هنوز به من نمی‌رسه. یهو دیدم مامان دستشو کرد تو شرتم کیرمو گرفت. گفتم چیکارر میکنی قرار بود به پرنیا حال بدیم که . الهام منم کیر می‌خوام خب حالا به اونم حال میدیم . پرنیا وسط ساک زدن :ای مامان حسود مامانم نشست روی تخت کیرمو اول زبون زد بعد کرد تو دهنش .پرنیا داشت کیر بابا رو میخورد مامانمم کیر منو. صحنه فوق حشری بود . گفتم بابا ببین زنتو. جواد : اوف خیلی خوب میخوره گفتم اره ولی بیا عوض کنیم. گفت باشه. جامونو عوض کردیم . پرنیا: هوس کردی خواهرت برات بخوره؟ گفتم :آره می‌خوام بکنمت پرنیا پرنیا یکم دیگ خورد برام بعد خوابید منم رفتم روش کیرمو فرو کردم تو کسش . دیدن سکس مامان و بابا هم برام حشری کننده بود. کس پرنیا از مامان خیلی تنگ تر بود. ولی کس مامان گرم و نرم بود.بهترین حس دنیاس اگه خواهرتونو کرده باشین میفهمین چی میگم. یکم کسش و کردم پرنیا گفت: اهای بابا بیا من برنده شدم وظیفت اینه منو بکنی. جواد: پوریا خب تو بیا پیش مامان پرنیا: نهه دوتا کیر می‌خوام.همزمان بلند شو پوریا. من بلند شدم پرنیا بابا رو دراز کرد نشست رو کیرش یکم بالا پایین کرد خودشو گفت: پوریا حالا بیا کیرتو تو از پشت بزار . منم رفتم پشتش کونش خیلی تنگ بود به بدبختی تونستم بکنم توش ولی حسش بی‌نظیر بود دیگ خواهرم اه اوهش اتاقو برداشت. مامانمم اومد کنارم گفت در بیار . دراوردم برام ساک زد یکم باز کرد تو کون پرنیا الهامم با حرفاش همرو حشری تر میکرد هی به پرنیا میگفت: دخترم دوتا کیر دوس داری؟. چه حالی میده بابا و داداشت دارن میکننت؟ پرنیا هم هی میگفت اره عالیه اه اوه میکرد. مامانمم بعدش رفت نشست رو دهن بابام با پرنیا لب می‌گرفت برای اینکه ماموریت بازی هم انجام بشه خوب بود. مامان گفت : منم می‌خوام منم بعدش بکنین. یکم گذشت پرنیا ارضا شد بلند شد کنار دراز کشید . رسما بازی تموم بود . دیدم یهو مامان گفت پوریا دراز بکش بیام روت منم می‌خوام. منم دراز کشیدم اومد رو کیرم دوباره بهترین حس دنیا رو تجربه کردم . الهام گفت : جواد تو این چند سال زندگی مشترک ی کیر دیگ برام نیووردی منم به پسرت میدم. جواد: اگر میدونستم دوس داری تا حالا ده تا کیر اورده بودم برا زنم. الهام: احمق هر زنی دوس داره اینو مطمئن باش. حالا بیا کونمو بکن بابامم کرد تو کون مامانم حس میکردم کیرشو ک از پشتر رحمش ب کیرم میخورد. مامانم حسابی کردیمش و ابمو ریختم تو کسش . هیچکس از سکس سیر نمیشد هی پرنیا رو میکردیم هی مامان . خودتون ی سکس گروهی رو تصور کنید دیگه .یک ساعتی سکس کردیم انقد ک همه رو همون تخت افتادیم . خسته بودیم هممون . بقیه خوابشون برده بود. همون‌طوری ک دراز کشیده بودم داشتم به بازی فکر میکردم به کارایی ک کردیم به لذتی ک از گناه هامون بردیم . اگر این بازی نبود هیچوقت تا اخر عمرم انقدر لذت نمیبردم . بعدش رابطه بین خونوادمون چطوری قراره باشه . اصن کی از اینجا میریم. یهو دیدم ی بوی بدی میاد چرخیدم دیدم از چهار گوشه اتاق ی گاز زرد داره پخش میشه. سریع بلند شدم: باباا بیدار شین جواد: چی شده اینا چیه الهام چندتا سرفه کرد : نمیتونم نفس بکشم و الهام افتاد رو زمین میخواستم بیام سمتش که دیگه چیزی یادم نمیاد. با خوردن نور خورشید به چشمم بیدار شدم. چشام باز شدن و چشمم به جنگل سرسبز جاده افتاد. یعنی اینا همش خواب بود ؟ دیدم تو ماشین خودمونیم بابام و پرنیا و بابا خوابن و ماشین داره مسیرش تنظیم شده و داره برمیگرده خونه . دیدم ی چیزی کف ماشینه برداشتم دیدم بله . همون بازیه و ی پاکت نامه هم همراهش بود و این پیام رو صفحه نمایش بازی بود بازی به پایان رسید. تبریک به بازیکن برنده . و بازندگان بازی تا سه روز دیگه از بازی حذف میشوند . بعدش سریع نامه رو باز کردم سلام پوریا . زمانی ک خواب بودین چیپستی وارد بدن شما شده که سه روز فرصت زندگی دارید. من میخوام کمکتون کنم لطفا حرفامو باور کنید . سر فرصت براتون توضیح میدم همه چیو فقط من فهمیدم راهش اینه اگر میخواین زنده بمونین باید افراد جدیدی رو به بازی دعوت کنین و تو بازی جدید اگر تونستین برنده بشین چیپست غیر فعال میشه. از طرف م.ق پایان پرده اول… ادامه دارد. پ ن : داستان دو قسمت بعد طولانی تر هم هست اما دیرتر میاد صبور باشید راستی بهم بگید کدوم بازیو دوست داشتید . اسمشو تو کامنتا بگین ممنون از حمایتتون . نوشته: Joel Miller
    • kale kiri
      رام شدن زن عمو 2   سلام دوستان قبل اینکه ادامه اون شبو بخوام بگم لازم دونستم چند تا نکته رو عرض کنم خدمت اون دوستانی که دوست نداشتن یا توهین کردن،،، 1.من نگفتم اولین سکسم بوده 2.این خاطره مال ۷ سال پیشه من ۲۲ سالم بوده نه ۱۵ سال 3.و اینکه اسم خودم سیروانه، (اسم زن عموم و دخترش واقعی نیستن) اینارو گفتم که سو تفاهمی برا اون عزیزان هست برطرف بشه خب بریم سراغ ادامه اون شب فوق‌العاده… حدودا ساعت از دو شب گذشته بود و کنار زن عموی جذابم تو رختخواب بودیم، اون خوابش برد ولی من مطلقا خواب به چشمم نیومد، اولین بار بود با فامیل رابطه داشتم و خیلی هیجان زده بودم و دروغ نگم ترسم داشتم، یه ترس از رسوا شدن و یه میل به ادامه دادن تو وجودم بود، خلاصه انگار تازه از خواب بیدار شده بودم، نمیدونم چطوری ساعت نزدیک به شیش شد و من توی اون چند ساعت هزاران فکر و خیال کردم، ولی کم کم دوباره شهوت بهم غلبه کرد و به فکر کردن زن عموی خوشگلم شدم، پیش خودم گفتم نکنه فقط امشب باشه و دیگه دستم بهش نرسه؟! هوا داشت کم کم روشن میشد، کیرمم حسابی شد شده بود، زن عمو به پهلو خوابیده بود و من آروم از پشت بغلش کردم و کیرم گذاشتم رو کونش، باسن نرمش توی اون شلوار گل گلی نخی واقعا لذت بخش بود، دوست داشتم همون جوری پارش کنم… دستمو بردم رو سینش که بیدار شد و یه لحظه اولش مشخص بود که داشت هضم میکرد که چی گذشته دیشب -ساعت چنده؟ -نزدیک ۶ یکم موهاشو همونجوری داد پشت گوشش -بسه سیروان همون یه بارم فقط بخاطر این گذاشتم که پسر خوبی هستی، قرار نیست ادامه بدیم -زن عمو قول میدم همین یبار باشه دیگه هیچوقت مزاحمت نمیشم و … این گفت و گو یکم ادامه داشت، چیزی که منو امیدوار کرده بود این بود که همونجوری که از پشت بغلش کرده بودم و کیرم رو شکاف کونش بود مقاومت یا حرکتی نمی کرد همونجوری وایستاده بود -میدونی اگه عموت یا هر کسی بفهمه چی میشه؟ -از کجا میخوان بفهمن؟ بخدا قول میدم هیچ حرکتی نکنم که کسی شک کنه بهت قول میدم دوباره شروع کرد به تاکید کردن که اگر کسی بفهمه آبروریزی میشه و من قبل اینکه عموت بکشتم خودمو میکشمو از این جور حرفا منم همش بهش اطمینان میدادم، ولی تمام حواسم رو بدنش بود، پشت گردنشو بوس میکردم و سینه هاشو از زیر تیشرت میمالیدم بازم رام شد، منم کامل ترسم ریخته بود و بیشتر ازش تعریف میکردم و اونم معلوم بود خوشش میاد، بین حرفام گفتم دیشب تاریک بود کن اصلا نفهمیدم چی شد هیچی ندیدم خندید گفت میخواستی لامپو روشن کنی… شروع کردم فشار دادن کیرم لای کونش شلوارش کامل رفت تو شق کونش و قربون صدقش میرفتم -چه سر و زبونی داری تو، نمیدونستم اینقدر شیطونی، فک میکردم ساده و سر بزیری… دیگه ساکت شد و تنها صدایی که میومد صدای من بود که ازش تعریف میکردم و حسابی بوسیدمش با یکم ناز تیشرتشو در آوردم و دو دستی سینه هاشو گرفت منم که توی روشنایی زن عموم زیرم بود حسابی حشری شده بودم، سینه هاشو از دستش درآوردم و دو دستی گرفتنشون و فقط میخوردم و لیس میزدم بوی خاصی میداد داشتم دیوونه میشدم از لذت. دستاشو رو ب بالا بود و آورد پشت سرمو گرفت و کم کم صداش می‌شنیدم ک بلند نفس می‌کشید و میگفت یواااااش منم وحشیانه میخوردم و میک میزدم، به سرعت خودمو لخت کردم و اومدم که شلوارشو در بیارم فقط نگاش به کیرم بود -داره صبح میشه زود باش بدون اینکه چیزی بگم شلوارشو درآوردم و انداختم کنار پاهاشو باز کردم زاویه خوبی نداشت ک قشنگ کیرم بکنم توی کوسش، سر کیرمو مالیدم به کوسش و میخواستم رو دستام تکیه بدم که کیرم از روی کوسش سر میخورد، خودش کیرمو گرفت و می‌مالید به کوسش -زودباش توله سگ -اووووف بزار روش بکنم فشار دادم ولی نرفت توی کوسش، یه قسمتی از پتو رو جمع کرد داد زیر کون و کمرش یکم اومد بالا. سر کیرم قشنگ روی کوسش بود و با یه فشار کوچولو رفت توی کوس نازش، نمیتونم بگم چقدر لذت بخش بود وقتی به صورتش نگاه کردم دیدم دهنش بازه و داره از رفتن کیرم توی کوسش لذت میبره -آااااااااااااااه یواش بکننننننن -اووووووف چه حالی میده زن عمووووو -نگو زن عمو بدم میاد یه جوری میشم -چشم مهوش جون دیگه نمیگم -آروم فشار بده آخخخخخ -خوش به حال عمو هر شب زیرشی خندید گفت چه خبره هرشب ماهی چند بار بیشتر نمیشه اونم بیشتر وقتایی که شادی مدرسه میره کیرمو بیشتر میکردم توی کوسش و لذت میبردم میترسیدم آبم بیاد ولی مشخص بود خبری ازش نبود تا جایی که می‌میشد کیرم توی کوس مهوش بود و عقب جلو میکردم -جووووونم چه کوسی داریییییییی -بکن برا خودت توله سگ، اون عموی خرت دیروز به خاطر دوستش با من دعوا کرد‌، بکن زنشوووو -واااااای کیرم تو کوس زنشه -خودش رفته ولگردی فک کرده نمیدونم،،، اخخخخخ بکننننن جفتمون خسته شدیم ازش خواستم داگی شه بلند شدیم پتو رو انداختم کنار پشت کرد ب من خم شد پاهاشو باز کرد و کمرشو داد پایین و کونش قمبل جلوم بود هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر لذت میبردم، از اینکه زن عمو مهوشم خودش برام وایمیسه واقعا لذت بخش بود سرش رو متکا بود و کونش به من با یه دستم کیرمو گرفتم و با یه دستم لای کونشو با انگشت شست باز کردم سوراخ کون قهوه ای رنگی داشت کیرمو گذاشتم روی کوس خیس و لیزش و با یه فشار کوچیک رفت توی کوسش جفتمون باهم صدامون بلند شد -آخخخخ یوااااااش -جووووون اویییییییی به کونش نگاه میکردم که کیرم از زیر میرفت توی کوسش باسنشو چنگ میزدم -کمرمو بگیر پهلواشو گرفتم و کیرمو توی کوسش عقب جلو میکردم دوس داشتم تلمبه بزنم ولی ترسیدم ارضا بشم یه چند دقیقه همونجوری کوسشو کردم و چند بارم دستمو رسوندم سینه هاشو میگرفتم هربار کیرمو تا ته میکردم توی کوسش -آخخخخخخ بسههههه تمومش کنننننن -دوست ندارم تموم بشههههه -زودباش دیگهههههه -همین یبار بزار یه دل سیر بکنمت -حیوون بازم تنها شدیم وقت هست اینو گفت انگار دنیارو بهم دادن، خیییییلی لذت بردم از حرفش دیگه نخواستم کاری کنم که ناراحت بشه و آخرین بار باشه گفتم چشم شروع کردم چندتا تلمبه زدم که با آه و ناله رو ب جلو رفت، اصلا دوست نداشتم کیرم از توی کوسش در بیاد من همونجوری رو به جلو رفتم باهاش، کامل خوابید و منم روش خوابیدم، کوسش خیلی تنگتر شد و نمیتونستم خوب تلمبه بزنم -آییییی سیرو بسههههههه -آخ الان میاااااد یه کم کیرم توی کوسش عقب جلو میکردم همونجوری، نرمی کونش روی زیر‌شکمم وحشتناک لذت بخش بود، دستامو تکیه دادم تا کمر بلند شدم و به کونش نگاه میکردم -اووووووووووووف چه تنگهههههههه -بسههههههههههه -بده بالا کونتوووووو -نمیتونمممممم یکم کونشو داد بالا و خیلی حال داد، حس کردم همه بدنم داره میره توی کوس مهوش جونم، کیرمو تا ته فشار دادم توی کوسش طوری که فحش داد -آییییییی کره خررررر بسههههههه کیرمو در آوردم و گرفتم روی کونش و آبمو ریختم رو کمر و باسنش کلی بوسش کردم و با دستمال تمیزش کردم -خیلی سگی پاره شدم -دست خودم نبود بخدا -لباس بپوش برو نمیخوام کسی بفهمه امشب تنها بودیم -چشم کلی بوسش کردم و لباس پوشیدم و رفتم امیدوارم خوشتون اومده باشه باور کردن یا نکردنشم پای خود خواننده های عزیز نوشته: سیروان
    • kale kiri
      علاقه‌ی خاله‌م و فاصله گیری من   این داستان شروعش برمیگرده به زمانی که تقریبا ۷ ساله بودم و هیچی از سکس نمیدونستم. یک خاله دارم که واقعا مهربونه و بیش از حد منو از بچگی دوست داره شاید بخاطر این باشه که مجرده و نتونسته به بچه های خودش عشق بورزه. اختلاف سنیمون حدود ۲۰ تا ۳۰ ساله و ازتون میخوام به سوالی که آخر داستان دارم جواب بدین اون هر چی عشق داشت رو تقدیم به من میکرد با خرید خوراکی و بازار بردن و لباس خریدن و اسباب بازی خریدن و خلاصه هر چی یک مادر میتونه واسه بچه‌ش بخره خالم واسم انجام میداد و تا به همین الان که ۲۰ سالمه ذره ای از علاقش بهم کم نشده. وقتی بچه بودم منو همراه خودش میبرد حموم (خیلی از داستانا دیدم گفتم میبرن حموم ولی واقعا واقعیه خیلیاتون وقتی بچه بودین تجربه داشتین احتمالا) و منو خیلی تمیز و مرتب میکرد و قشنگ آب کشی میکرد بعد می‌فرستاد بیرون البته خودشم لخت میشد ولی خب من بچه بودم هیچی حالیم نبود بخوام منظوری داشته باشم. تا اینکه یه بار رفتیم حموم در حموم رو بست وسط آب تنی بودیم دوتایی تا اینکه کامل داگی شد کون بزرگی داشت و همینطور ممه های گنده که واقعا محو کننده بود البته الان اون موقع فهم نداشتم از سکس. گفت دوست داری انگشتت رو بکنی اونجام؟ من دست و پام یخ شد که چرا باید همچین کاری کنم؟ من خشکم زده بود ولی نگام به کس پر از گوشتش بود که با دستاش از هم باز میکرد و قرمزی توش چشمک میزد بهم منم چون زیاد حالیم نبود انگشتمو کردم داخل آروم شروع کرد به ناله کردن از اینکه می دیدم داره خوشش میاد خوشم میومد و سعی میکردم کارمو درست انجام بدم تا اینکه گفت میخوای با اونجات امتحان کنی خاله؟ تپش قلبم صد برابر شد دیگه دست خودم نبود فقط مطیع بودم و کیرمم شاید اندازه انگشت اشاره میشد شایدم خیلی کمتر و باریک تر منم دو طرف کونشو گرفتم کیرمو گذاشتم روی کصش آروم فرستادم داخل عقب جلو شدم گفت : “خاله جان کیرت بیرونه عزیزم” انقد کوچیک بودم که کیرمم نمیرسید داخل کصش و سعی می‌کردم با انگشت ارضاش کنم که گفت “بسه” چرخید سمتم نگام کرد گفت “بین خودمون بمونه هیچکس نباید از کار ما خبر داشته باشه وگرنه واسه هر دوتامون بد میشه” منم گفتم باشه خاله میدونی که من به کسی نمیگم. خلاصه اون روز گذشت و میخواست انباری خونشون رو تمیز کنه گفت میای کمک؟ منم دویدم رفتم انباری گفتم بله خاله چی میخوای؟ گفت برو اون پشت تو کوچیک تری راحت میتونی بری بالا وسایل بیاری پایین منم واسه اینکه کمک کنم رفتم پشت دیدم راه برگشت ندارم چون خالم وایساده بود پیراهنشو زد بالا شلوارشو آورد پایین سریع چشمش خورد به کس تپلش و شرت هم نپوشیده بود چرخید کونشو کرد سمتم یه پاش روی زمین بود یه پاشو آورد بالاتر تکیه داده بود به یه گوشه که راحت کصش واسم باز بشه گفت “دوست داری دوباره امتحان کنی؟” منم که یه بچه هیجان زده بودم و از روی کنجکاوی دلم میخواست امتحانش کنم ولی خب کوچیک بودم نه قدم میرسید بکنمش نه کیرم بزرگ بود منم گفتم خاله من نمیتونم انجام بدم نمیرسم. دستمو گرفت گفت پس یواشکی بیا بریم تویه حموم تا کسی ما رو ندیده منم قبول کردم و پشت سرش راه افتادم شلوارشو آورد پایین خودم سریع انگشت فرو کردم داخل تند تند تکون میدادم ولی خب فرو کردن کافی نبود اونم چون حشرش بالا بود اونم خودشو میمالید ناخونش می‌خورد به انگشتام فقط دردش مال من بود لذتش واسه خالم ، کیرمم که نمیرسید بفهمم تویه کصش چه حالی داره. چند مدت گذشت و منم با انگشت بهش حال میدادم تا اینکه خونه خالی شد فقط ما دوتا بودیم. لباساشو یکی یکی درآورد منم شلوارکمو در آوردم شلوار و سوتین انداخت یه گوشه وقتش رسیده بود که منم یه حالی بکنم می‌خواستیم شروع کنیم که یه نفر از راه رسید شروع کرد به کوبیدن در (زنگ نبود) خالم درو باز نکرد از ترس لباساشو تند تند پوشید از دور صحبت کرد که اون بنده خدا هم رفت و نیومد داخل ما رو ببینه دوباره اومدیم داخل و این بار درا رو قفل کردیم که جامون امن باشه لباسامو در آوردم اونم تکیه داد به دیوار پاهاشو باز کرد ولی گفت "خاله میشه با دستات انجامش بدی؟ منم انجامش دادم ولی خب خیلی تویه کف کصش بودم و مدام میخواستم کیر کوچیکمو بکنم توش ولی فرصت نمیشد منم هر از گاهی تویه دستشویی یا حموم جق میزدم یه حالی کرده باشم. یه بار که خیلی شلوغ بود همه کنار هم خوابیده بودیم خالم بهم پشت کرد و خوابید منم خیلی خسته بودم و خوابم میومد از خوابم بیدارم کرد آروم دم گوشم گفت “من پشتم میکنم تو میتونی با انگشتات با اونجام بازی کنی” استرسش دیگه داشت منو میکشت تصمیم گرفتم دیگه فاصله بگیرم از این کار و سعی می‌کردم دعا بخونم تا شیطون وسوسه نندازه به جونم ولی خب شکست میخوردم چون هم من خالمو دوست داشتم هم اون منو سعی می‌کردم درکش کنم اونم نیاز داره شرایط نداشته ازدواج کنه فقط هم به من اعتماد و نیاز داشت. یه شب خاله کوچیکم رفت خونه خاله بزرگم شب نشینی منم با این خالم تنها شدیم فاصلمون یکم زیاد بود چراغا هم خاموش بود داشتیم تلویزیون می‌دیدیم صدام زد گفت میای دوباره انجامش بدیم؟ یکم مردد بودم دیگه سریع نگفتم باشه دوباره اصرار کرد گفت بیا الان تنهاییم این بار گفتم قبوله ولی منم میخوام و دوس دارم لذت ببرم سریع شلوارمو از پام در آوردم منم شلوارشو از پاش در آوردم رفتم تو بغلش جوری که بهم احساس آرامش میداد. کامل تکیه دادم به بغلش آروم دستمو بردم سمت کصش انگشتمو کامل فرو کردم دیگه دستم اومده بود چجوری بهش لذت بدم شروع کرد به ناله کردن منم بزرگ تر شده بودم و کیرم در حال رشد بود که شق کردم دستشو حلقه دور کیرم واسم تند تند داشت جق میزد قلقلک بچگانه کیرمو با دستاش حس میکردم و اونم داشت به ارضا میرسد که یهو حس کردم آبم اومد سریع پسش زدم گفتم بسه خالم ترسید گفت چی شده؟ آبت اومد؟ سرمو تکون دادم که بفهمه آره اومده رفت چراغ رو روشن کرد اثری از آب نبود سعی کرد آرومم کنه گفت خاله تو هنوز به سنی نرسیدی که آبت میاد عزیزدلم نگرانش نباش ، اون شب هم دو دست همدیگه رو مالیدیم. من دیگه وارد عذاب وجدان شده بود نمی‌خواستم بکنمش با اینکه بزرگ تر شده بودم و کیرم توانایی اینو داشت بره تویه کصش ولی نمیتونستم. چندین بار ازم خواست ولی دیگه انجامش نمی دادم این باعث شد درخواست های خالم از من کمتر بشه ولی همچنان دوسم داشت. دیگه حدود راهنمایی بودم که خاله کوچیکم رفت مسافرت و خاله بزرگم تنها بود و این تویه زمانی بود که من ازش فاصله میگرفتم. خاله کوچیکم که رفت منم زنگ زدم بابام بیاد دنبالم برم خونه ولی خالم منو گیر آورد تنها. گفت میتونیم هر روز با هم انجامش بدیم همیشه تنهاییم فقط کافیه تو بخوای عزیز دلم. فقط میگفتم خاله دیگه کافیه من خسته شدم از انجامش هر روزش. دستشو آورد سمت کیرم و یکم مالیدمش گفت چقدر بزرگ تر شده الان میتونی خودتم منو بکنی به لذت برسی ولی خب موفق نشد مخ منو بزنه تا اینکه رفتم و تا اومدن خاله کوچیکم منم اون سمت پیدام نشد. زیاد تنها شدیم ولی اون دیگه ازم نمیخواست. کم کم این من بودم که دلم میخواست گاهی بهش دست بزنم. یه شب خوابم نمیبرد منم تا ۵ صبح بیدار بودم و دیدم خالم اومد گفت بیداری عزیزم؟ یه لحظه بیا کارت دارم منم رفتم و استرس داشتم یعنی چی شده خالم ۵ صبح اومده پیش من پشت سرش راه میرفتم که نگام به زمین و پاهاش افتاد دیدم زیر اون لباس بلندش شلوار پاش نیست و لخته فهمیدم حتما ازم سکس میخواد اینجا دیگه وارد دبیرستان شده بودم و کیرم بهتر توانایی سکس داشت. گفتم چی شده خاله؟ بی بهونه و حرف اضافه گفت دلم میخواد منو دوباره بکنی. دستمو گرفت برد حموم که کسی شک نکنه اینقدر حشری بود تند تند همه کار انجام میداد که گرما و تشنگی کصش با کیرم آروم بگیره ولی من ترس داشتم و میگفتم نمیتونم دیگه ولی اون اصرار داشت حتما بکنمش کیرمو از گوشه شرت آوردم بیرون گذاشتم روی کصش روی فرو نکردم و اون هی کون بزرگ و ژله ایشو میلرزوند تا تحریک بشم ولی فهمید دیگه حسی ندارم واسه همین کشید عقب شلوارشو پوشید و رفت از من ناراحت شد. منم یه جورایی کصخل بودم دلم کص میخواست و هی با پورن جق میزدم ولی خب نمیتونستم خالمو بکنم با اینکه خیلی پیش اومده بود و راحت بودیم. خستگی من روز به روز بیشتر میشد تا اینکه یه روز توافق کردیم این بار آخرین دفعه ای میشه که با هم سکس داریم و قبول کرد با انگشت ارضاش کنم و بهش گفتم دیگه هیچوقت نمیاد خونتون که بخوای ازم استفاده کنی واسه خودت. منم دیگه هیچوقت نتونستم بهش حس شهوت داشته باشم. ولی خب ماجرا اینجا تموم نمیشه من دیگه ۱۹ سالم شده بود حس شهوت درونم فوران میکرد و نیاز داشتم خودمو خالی کنم و اینجوری شد که ۳ سال نیازمو نگه داشتم و هیچوقت بهش نگفتم بیا با هم سکس کنیم. هر روز فکر و ذهنم این بود یه بار دیگه ازم بخواد تا بتونم با کیرم ترتیبشو بدم البته تا حدودی با کیر سکس داشتیم ولی خب نه کامل که بخوام آبم و بریزم. تویه حموم بود منم رفتم دستشویی(کسایی که خونه قدیمی دیدن میدونن دستشویی و حموم به همراه داره) رابطمون با هم خوب بود و مثل گذشته فقط سکس نداشتیم. صدام زد و با هم همینجور صحبت میکردیم منم کارم تموم شده و بیخود میموندم داخل دستشویی ببینم بهم میگه سکس کنیم یا نه. دیگه ناامید شده بودم که هیچوقت قرار نیست دیگه بهم بگه. من همیشه عادت دارم پاهامو بعد دستشویی بشورم از شانس خوب من بیرون از دستشویی همسایه اومده بود داشت با خالم و مامانم صحبت می‌کرد گفت چی شده؟ گفتم میخوام برم بیرون پاهامو بشورم همسایه اومده. گفت خب یواشکی برو نبینه یهو مکث کرد و گفت میخوای بیای تویه حموم بشوری؟ من پشت میکنم تو راحت باشی. رفتم سمت حموم کامل لخت بود مثل زمان بچگی که باهاش میرفتم حموم ولی خب ممه هاش اینقدر بزرگ بود که هر چقدم تلاش می‌کرد کامل پنهون نمیشد و فقط زل زده بودم به بدن لخت و خیسش و ضربان قلبم مثل بچگی رفت بالا و دستام یخ بود با خودم گفتم یا الان یا هیچوقت اگه الان نکنیش دیگه فرصت پیش نمیاد. زیر چشمی داشتم بهش نگاه میکردم دیدم داره با دستاش لای پاهاشو و کصشو تمیز میکنه وانمود میکردم حواسم نیست. لوله رو بستم گفتم میخوام برم بیرون بازم ممنون. قبل اینکه پامو بشورم شلوارمو در آورده بودم و شرتم خیلی تنگ بود میخواستم بپوشم و برم بیرون مکث کردم و گفتم خاله ببخشید پام کثیف شد میشه آب بگیری؟ آب گرفت سمتم و سینش کامل ولو شد و از شهوت داشتم دیوونه میشدم و حواسم رفت سمت چشماش که دیدم داره به کیرم نگاه میکنه و منم که شق بودم نمیتونستم قایمش کنم. پوشیدم خواستم برم بیرون آروم گفت دوست داری با هم سکس کنیم؟ باورم نمیشد دوباره بهم پیشنهاد داد منم قبول کردم و گفت درو ببند کسی نیاد بی خبر. درو بستم پیراهن و شلوارمو در آوردم اون واسم مثل قدیم داگی شد و آماده بود برم بکنمش. رفتم پشت سرش دستمو کشیدم روی کون گندش و بوسه میزدم روی کون نرمش انگشتمو کشیدم روی کصش و آروم لیزش دادم بهش و فرو کردم تویه کصش و شروع کرد به ناله کردن و باهاش بازی کردم لذت ببره. خودمو کشیدم سمتش گفتم من الان ارضات میکنم تو یه روز دیگه آبمو بیار قبوله؟ دیدم پاشد و نشست روی زانو هاش و دستاشو حلقه کرد دور کیرم تند تند واسم جق میزد کیرم چون خشک بود لذت زیادی نداشت ممه هاشو بوسیدم و خیلی رک و آروم گرفتم میشه از کس بکنم؟ نگام کرد گفت باشه بکن خاله ولی لطفا حواست باشه آبتو خالی نکنی تویه کصم. تویه دلم جشن بود که بالاخره موفق شدم بکنمش. با دستام سوراخ کس تپلشو از هم باز کردم کلاهکمو گذاشتم دم سوراخ و یه ضرب و کامل کیرمو انداختم توش دو طرفو کونشو گرفتم چشامو بستم فقط تلمبه میزدم و اونم کونشو عقب جلو میکرد بیشتر لذت ببریم و صدای ناله هاش و صدای تلمبه ها با هم یکی شده بودن و فشار آب تویه خایه هامو حس میکردم ولی نکشیدم بیرون انقد تشنه کصش شده بودم که دلم میخواست تمام آبمو خالی کنم توش ولی به آب تویه خایه هام هم اکتفا نکردم. به تلمبه ادامه دادم تا آبمو تویه کلاهک کیرم حس کردم بعد کشیدم بیرون و خالیش کردم کف حموم. بی حال بودم کمرم تا ذره آخر خالی شد دوباره حس حموم بچگیامو باهاش داشتم تجربه میکردم و اومدم سمتم گفت تو کیرتو بشور برو خودم آبتو میزنم بره من وقتی حموم کردم دیگه بیا حموم کن بدنت تمیز بشه عزیزم. این اتفاق چند ماه پیش بود و با اینکه تنها شدیم چند بار ولی دیگه با هم سکس نداشتیم. من ۲۵ سالمه و خالم حدود ۵۵ سالشه بنظرتون با اینکه انقد دوسم داره و همیشه خودش پیشنهاد داده، الان واسه اینکه جفتمون یه حالی کنیم بهش پیشنهاد بدم؟ نوشته: جای خالی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18