رفتن به مطلب

داستان سکسی عمه با سینه های سفیدش


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


پشت پرده خانواده، تابویی که شکست - 1
 

سلام

قبل از هر چیزی بگم تمام داستان زیر الکی و فقط و فقط فانتزیه. شاید اینجوری بشه یکم از دنیای بیرون راحت بشیم و یکم سرگرم بشیم.

داستان طولانیه حوصله کنید.

تابویی که شکست: قسمت اول، عمه‌ مظلوم، عمه شیطون.

محو نگاه کردنش بودم. قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد. تا حالا همچین تجربه ای نداشتم. تو اینجور موقع ها ناخودآگاه دست پسرها به سمت کیرشون میره. منم نفهمیدم چی شد ولی داشتم لباس عوض کردن عمه‌ام رو میدیدم و کیرمو میمالوندم. واقعا کیرم برای عمه‌ام سیخ شده بود؟ هیچی نمیفهمیدم. تا اینکه یکدفعه صدای افتادن چیزی از بیرون اومد و عمه‌ام سریع برگشت …

سال آخر مدرسه برای هرکس متفاوته. خیلیا مثل من با اصرار پدر مادرشون مدام باید درس بخونن. منم از ۶ صبح که بیدار میشدم میرفتم مدرسه، تا ۸ یا ۹ شب که از کلاس کنکور برمیگشتم خونه.
یکشنبه شب که برگشتم کسی خونه نبود. لباس عوض کردم و به بابام زنگ زدم جوابی نداد. مامانم و گرفتم برداشت. خیلی آروم صحبت میکرد. فهمیدم یه چیزی شده.
+کی اومدی خونه سهیل؟
-همین الان. کجایین؟
+شام رو گازه داغ کن بخور
-کجایین مامان؟
+چیزی نشده میایم خونه
قطع کرد. به خواهرم زنگ زدم. گفت نگران نباشم و بعدا برام توضیح میدن. با صحبت‌های آتنا فهمیدم واقعا چیز مهمی پیش نیومده و آروم شدم. انقدر خسته بودم که خوابم برد و شب نفهمیدم مامان و بابام کی اومدن. صبح توی ماشین از بابام پرسیدم دیشب کجا بودین؟
+خونه‌ی بابایی بودیم
-چرا مگه چی شده؟
+هیچی. شیدا کارمون داشت و میخواست حرف بزنیم.
-خب چی شده حالا؟
+یکم خسته شده. منم بهش حق میدم. همه‌ی کارای بابایی رو اون داره انجام میده.

بعد از سکته بابایی، تقریبا همه‌ی کاراشو عمه‌ شیدا انجام میداد. غذا می پخت، قرصاشو به موقع میداد، تمیزش میکرد، دکتر میبردش و…
هفته ای یکبار هم بابام میرفت و بابایی و میبرد حموم. عمه‌ام هم دیشب گفته که خیلی داره سخت میگذره و یکم خسته شده. عمه‌ام ۳۶ سالشه و مجرده. توی فامیل همیشه میگن که شیدا جوونیشو وقف پدر و مادرش کرده. میگن که از بیماری سخت مامانی و فوتش تا الان اون بوده که بهشون سر و سامون میداده.
سه شنبه شام قرار بود بریم خونه‌ی بابایی. وقتی ما رسیدیم آتنا و شایان رسیده بودن. نیم ساعت بعد هم عمه‌ میترا و شوهر و بچه هاش رسیدن.
فردا روز پدر بود و بخاطر همین همه پیش بابایی بودیم. همه مشغول صحبت و بگو و مگو بودن. عمه‌ میترا و مامانم باهم. آتنا و شایان و کیانا دختر عمم با هم پچ پچ میکردن. بابام و آقا کیوان با هم سر به سر بابایی میداشتن. من و سامان هم از فوتبال و مدرسه حرف میزدیم. وقتی که ما مشغول بودیم عمه‌شیدا توی آشپزخانه سو و سات شام رو آماده میکرد. مثل همیشه تنها برای خودش بود. دور از همه. از بعد از قضیه ی دلخوریش من کم و بیش حواسم بهش بود. میخواستم ببینم توی کار کردنش تفاوتی ایجاد شده یا نه. نشده بود. اون همچنان با علاقه از همه پذیرایی میکرد و به همه میرسید. حال همه رو میپرسید و با من و سامان شوخی میکرد. بعد از شام، کیک رو آوردن و چندتایی کادو به بابایی دادیم. مشغول دست زدن بودیم و تو حال و هوای خودمون که چشمم به عمه‌ام افتاد. روی مبل دستش روی سینه اش بود. انگار نفسش بالا نمیاد. یکمی سرخ شده بود. من سریع بدن اختیار بلند گفتم عمه چیشده؟
همه نگاهشون از بابایی به عمه شیدا تغییر کرد. بلند شدن و دورش ایستادن. چی شده شیدا؟ چرا قلب تو گرفتی؟ حالت خوب نیست؟ پاشو بریم بیمارستان.
همه گیج شده بودیم. چی شده بود. کسی نمیدونست. به اصرار عمه‌ام به بیمارستانی که خودش گفت بردیمش. همه نگرانش شده بودیم. شبیه فیلم های کمدی ۱۰ نفری دنبال کاراش توی بیمارستان بودیم.
۱ ساعت بعد از اینکه بستری شد و آزمایش های مختلفی ازش گرفتن، دکتر تخصصی‌اش اومد. آقای دکتر بهزاد. جوان و قد بلند بود. متخصص قلب. وقتی عمه‌ام رو دید به شوخی گفت: بازم که تو اومدی پیش ما!
ما همه هاج و واج به همدیگه نگاه میکردیم. عمه‌ام سرش رو برگردوند. نخواست مارو نگاه کنه. عمه‌میترا سریع پرسید: قبلا؟ چرا مگه چی شده؟
دکتر سریع تمام موضوع رو فهمید. گفت این خانوم مشکل قلبی پیدا کرده. قبلا هم اومده بود اینجا. باید تحت نظر باشه و دارو مصرف کنه. کسی چیزی نمیگفت. پدرم سکوت رو شکست و به دکتر گفت: الان حالش چطوره؟ ما باید چکار کنیم؟
دکتر گفت: داروهاش رو مصرف نکرده. امشب باید تحت نظر باشه و از این به بعد دارو هاش رو مصرف کنه.
آتنا که پیش بابایی مونده بود وقتی موضوع رو فهمید داروهای عمه‌رو به شایان داد تا به بیمارستان بیاره. عمه‌ام شب رو در بیمارستان گذروند و من تمام شب فقط به مظلومیتش فکر میکردم.
همه‌ی دوستاش ازدواج کرده بودن و بچه داشتند. موفق شده بودن. ولی عمه‌شیدا تنها بود. از موقعی که یادم میاد تنها بود. نمیدونم چرا ولی زنی مثل اون نباید تنها میموند. هیکل زیبا و بی نقصی داشت. همیشه لاغر و خوش اندام بود. ممه های خوش فرم و بزرگ. کونش بزرگ نبود ولی خیلی گرد و خوشگل بود.
قدش متوسط بود.رون های پاش یه خورده توپر بود و خیلی جلب توجه میکرد. موهای زیبا و رنگ شده ای داشت. اکثرا قهوه ای میکرد. همیشه خوشبو بود. ولی همیشه هم تنها. با این که تحصیل کرده بود. ولی تنها بود.
پنجشنبه صبح همه خونه‌ی بابایی بودیم. نمی‌ گذاشتیم عمه‌شیدا هیچ کاری رو انجام بده. اون هم مثل بابایی روی تخت دراز کشیده بود و من و سامان سر به سرش میزاشتیم. سامان ریلز های خنده دار نشونش میداد و بعضی موقع ها شکمش رو قلقلک میداد. عمه‌ام میخندید و حسابی حالش خوب بود. من رفتم توی پذیرایی شنیدم پدرم میگه: دکتر گفت کار زیاد و فشار عصبی به قلبش آسیب رسونده. باید استراحت بکنه.
قرار شد برای بابایی پرستار بگیریم. آقا کیوان گفت: هفته‌ی بعد ۴ روز تعطیله. بیاین بریم شمال.
مامانم گفت: شما برین ما نمیتونیم بیایم سهیل درس داره. عمه میترا گفت: خب بزار این بچه یکم نفس بکشه. سامانم سال کنکورش انقدر درس خوند تا خراب کرد. ۴ روز که چیزی نمیشه.
منم سریع گفتم: اره بخدا حالم داره از هرچی کتابه بهم میخوره. بابام گفت اشکالی نداره و به خاطر شرایط پیش اومده همه باهم بریم خوبه.
عمه‌ام خیلی خوشحال شد. میشد اینو از نگاهش فهمید.
صبح که حرکت کردیم عمه و بابایی با مامان و بابام اومدن. منم با عمه میترا اینا. آتنا و شایان نتونستن بیان. کیانا هم مثل همیشه پیچونده بود.
نمیدونم چرا همیشه این سه تا باهم میپیچونن. همیشه‌ام با هم پچ پچ میکنن.
ویلای آقای کیوان در کلاردشت بود. مثل همیشه آب و هوای بهشتی داشت. رسیدیم و حسابی خسته شده بودیم. یه خورده به ترافیک خورده بودیم. ویلا دو طبقه بود. توی زیرزمین جکوزی داشت و بابام و بابایی و آقا کیوان نیومده رفتن توی جکوزی.
طبقه پایین یک اتاق داشت که مخصوص عمه‌ام و آقا کیوان بود. طبقه بالا دو تا اتاق که یکیش ما بودیم و یکیش هم بابایی و عمه. کنار دو تا اتاق یک حمام و دستشویی بزرگ داشتن.
ساعت ۲ بعد از اینکه ناهار رو خوردیم همه‌گی خوابمون میومد و کسی بجز خواب به چیزی فکر نمی کرد. ما و عمه‌ام رفتیم بالا که بخوابیم. بابایی زودتر خوابیده بود. وقتی رفتیم توی اتاق فهمیدیم یک مشکل بزرگ داریم. توی هر اتاق فقط یک تخت یکنفره وجود داشت. به غیر از تخت اتاق عمه‌میترا که دو نفره بود. عمه شیدا بخاطر ضعفش باید روی تخت می خوابید. بابام به عمه‌ام گفت بیا رو تخت اتاق ما بخواب من پیش بابا میخوابم. عمه‌ام قبول کرد. موقع خواب عمه‌ام روی تخت خوابیده بود. من و مامان هم روی زمین موازی تخت خوابیدیم. شب که بیدار شدم فهمیدم همه از خواب پاشدن بجز من و عمه‌ شیدا. بلند شدم. تشک رو جمع کردم و دیدم عمه‌ام پشت به من خوابه. بخاطر تکون هایی که تو خواب خورده بود یه خورده لباسش نامرتب شده بود و بدنش رو میشد دید. شلوارش یخورده پایین رفته بود و خط شورتش معلوم بود. شوتش صورتی بود و من برای اولین بار انقدر با جزئیات به عمم نگاه میکردم. یه خورده نزدیک شدم دیدم نافش هم معلوم شده. هیچی شکم نداشت. خیلی هیکل رو فرمی داشت. همینجوری مشغول نگاه کردنش بودم. تا اینکه چشمم خورد به خط سینه‌اش. به حالتی که خوابیده بود دستش رفته بود زیر بالشت و جفت سینه هاش روی هم افتاده بودن. یه خورده دیگه تکون میخورد میشد نیپل ممه هاشو دید. همینجوری هم میشد حدس زد نیپل هاش کجان. خیلی سفید بود. پیش از حد سفید بود. یکدفعه صدای بالا اومدن از پله اومد و من سریع رفتم سمت در که برم بیرون. سامان بود. گفت اومدم که صدات کنم بیدارشی. حوصلم سر رفته سهیل. وقتی اینجوری حرف میزد میدونستم منظورش چیه.
با اینکه یک سال از من بزرگتر بود ولی چند باری راجب سوپرایی که دوست داریم و جق زدن با هم صحبت کرده بودیم. گفتم. گفتم چیکار کنیم؟ گفت بیا بریم تو اتاق. بابایی رفته بود پایین و هیچکس تو اتاق نبود. سامان گفت ظهر که همه خوابیده بودید یه سوپر خوب دیده و الان میخواد باهم ببینیم. گفتم کسی نیاد. گفت نه بابا همه بیرون تو آلاچیق نشستن. سوپر رو گذاشت. طبق معمول فانتزی که داشت، توی مدرسه با معلم سکس میکردن. داشتیم میدیدم و یخورده از روی شلوار کیرامون رو میمالوندیم که صدای در اومد. عمه بیدار شده بود و رفت دستشویی. خودمون و جمع و جور کردیم رفتیم پایین.
منو سامان و عمه شیدا باهج رفتیم توی آلاچیق. بعد از کلی صحبت و بگو و بخند، آقا کیوان به من و سامان گفت: بخدا حیفه شما همینجوری تو خونه موندین. اینجا شب های قشنگی داره. برید بیرون یه دوری بزنید حال کنید. من و سامان و تقریبا همه فهمیدیم چرا میخواد سامان رو شب از اتاق بیرون کنه. قبلا یه تجربه ای توی همین ویلا پیدا کرده بودیم. حدود ۳ سال قبل تابستون که اومده بودیم ویلا، من و سامان بعد از بازی توی کوچه اومدیم تو خونه. سر و صدای تخت و آه و ناله ی عمه میترا خیلی واضح شنیده میشد. انگار مطمئن بودن که ما حالا حالا ها نمیایم تو. به همدیگه نگاه کردیم و نمیدونستیم چیکار کنیم. یه خورده نزدیک تر شدیم و صدای تلمبه زدنای محکم آقا کیوان من و سامان رو بدجوری سیخ کرده بود. خیلی استرس داشتیم. یه وقت کسی نیاد مارو ببینه. سامان خیلی سرخ شده بود. چون سفید هم بود، لپاش قشنگ گل انداخته بود. یخورده گوش دادیم و دیدیم فریاد آقا کیوان بلند شد. صدای نفس نفس زدن عمه میترا واضح شنیده میشد. فهمیدیم آقا کیوان ارضا شده. خوب هم ارضا شده بود. من و سامان بدو بدو رفتیم بیرون. توی کوچه هیچکدوممون حرفی نمیزد. از همون جا بود که یخ من و سامان آب شد و راجب جق و پورن باهم دیگه صحبت می‌کردیم.
سامان به آقا کیوان گفت: باشه میریم بیرون ولی باید سوئیچ بدی با ماشین بریم دور بزنیم. آقا کیوان علیرغم میل باطنیش قبول کرد. من و سامان بهم دیگه نگاه کردیم و یه خورده خندیدیم.
شب خیلی دیر برگشتیم. قشنگ گذاشتیم عمه میترا و آقای کیوان با خیال راحت لذتش رو ببرن. وقتی رسیدیم خونه من داشتم از پله ها بالا میرفتم و به سامان به شوخی گفتم: سامان در بزن یوقت … سامان گفت: هه هه بامزه. رفت تو.
وقتی رفتم بالا مامان خواب بود. ولی عمه سر جاش نبود. رفتم اتاق بابایی رو نگاه کنم که صدای باز شدن دوش حموم اومد. خیلی دستشویی داشتم. مجبور شدم دوباره برم پایین دستشویی کنم. وقتی اومدم بالا نزدیک در که شدم دیدم عمه‌شیدا بدون هیچ ترسی و با خیال راحت داره لباس عوض میکنه. حوله اش روی تختش بود. مامان هم روی زمین خواب بود. و وجود منم حس نکرده بود. حس عجیبی بود. اولین بار بود که یک زن رو لخت کامل از نزدیک میبینم. اون هم عمه‌ام. محو نگاه کردنش بودم. قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد. تا حالا همچین تجربه ای نداشتم. تو اینجور موقع ها ناخودآگاه دست پسرها به سمت کیرشون میره. منم نفهمیدم چی شد ولی داشتم لباس عوض کردن عمه‌ام رو میدیدم و کیرمو میمالوندم. واقعا کیرم برای عمه‌ام سیخ شده بود؟ هیچی نمیفهمیدم. با حوله ممه هاش رو خشک میکرد و اون ممه های خوشگل و سفید تکون میخوردن. آب از لب و لوچه ام آویزون بود. پشت به من پای راستش رو گذاشته لبه ی تخت. دولا شد که پاهاش رو خشک کنه. کون سفید و نسبتا بزرگش رو به روی من بود. میخواستم برم از پشت خودمو بچسبونم بهش. دولاتر که میشد یخورده از کصش هم معلوم میشد. بدنش صاف صاف بود. بدون وجود هیچ مویی.مثل برف سفید بود. مست بدنش شده بودم. تا اینکه یکدفعه صدای افتادن چیزی از بیرون اومد و عمه‌ام سریع برگشت. منم ناخودآگاه سرم برگشت. عمه ام منو دید. پسری رو دید که دست به کیر جلوی در وایساده و داره به پشت سرش نگاه میکنه. من حول شده بودم. استرس داشتم. دوباره برگشتم رو به عمه‌ام. دیدم حوله رو جلوی خودش گرفته و داره آروم آروم میزنه به صورتش. اِوا اِوا میکرد و میزد به صورتش. سریع کیرمو کردم تو شلوارم. داشت میومد سمتم. من سریع رفتم پایین. قلبم داشته از سینه ام میزد بیرون. رفتم پایین و دیدم سامان نخواسته تو اتاق بخوابه و اومده روی مبل بخوابه. دستش خورده کنترل تلویزیون افتاده روی زمین. گفت تو چرا لباس عوض نکردی؟ هیچی نگفتم. رفتم آب خوردم و اومد پیشش نشستم. گفتم سامان میری برای منم پتو و بالشت بیاری؟ گفت چرا؟ مگه بالا نمیخوابی؟ گفتم نه میخوام اینجا بخوابم. گفت میشه نرم تو اتاق؟ فهمیدم یه چیزی شده. ولی اصلا حوصله سوال و جواب نداشتم. گفتم باشه و روی مبل خودمو ول دادم. سامان خسته بود و سریع خوابش رفت. من ولی داشتم فکر میکردم. چیکار باید بکنم؟ چی باید بگم؟ اگه به کسی بگه چی؟ به این نتیجه رسیدم که بهش پیام بدم و عذرخواهی بکنم. براش نوشتم: بخدا نفهمیدم دارم چیکار میکنم ببخشید. همین. همین کافی بود. گوشی رو از خودم دور کردم و سعی کردم بخوابم ولی پلکم رو که می بستم هیکل و اندام عمه‌ام جلوی چشمم بود. تکون خوردن سینه هاش. رونای پاش. کمر باریکش. مدام به اینا فکر میکردم. کیرم دوباره سیخ شده بود. حال عجیبی داشتم. رفتم توی دستشویی تا راحت بشم از این همه فکر و خیال. کیرمو تو دستم گرفتم. چشمامو بستم. شروع کردم به جق زدن. این اولین باری بود که با فکر کردن به عمه‌ام جق میزدم. اومدم و حالا با خیال راحت تری نسبت به قبل خوابیدم. ولی از اون شب به بعد درهای جدیدی رو به من باز شد که زندگیم رو برای همیشه تغییر داد. از اون شب این راز های این خانواده کم کم نمایان شد.
ادامه دارد…

نوشته: سهیل خاموش

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • dozens
      فیلم سکس با میلف گوشتی و تتو دار وطنی . تایم: 02:20 - حجم: 27 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • dozens
      3 قسمت فیلم سکس و ساک زدن رویا میلف وطنی . کلیپ اول تایم: 02:22 - حجم: 15 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم   کلیپ دوم تایم: 02:12 - حجم: 14 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم   کلیپ سوم تایم: 01:10 - حجم: 8 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • dozens
      برادر عاشق و خواهر حشری   درود به همگی، میلادم ۲۷ سالمه و مجردم. یه کمی تپلم و میشه گفت هیکل درشتی دارم. از ارث طایفه ی مادری فقط این تپلی و کون گندگی به من رسیده.😄 ولی خب خدا رو شکر فیس خوب و جذابی دارم. نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم، اینو اکثرا بهم میگن. از اینکه گفتم کونم گنده ست حالا فکر نکنید کونی ام 😂. فقط خواستم بدونید مادرم و طایفه ی مادریم اکثرا کونشون گنده و گرد و قلمبه ست و از شانس بد، منم مثل اونا شدم😅 یه خواهر بیشتر ندارم که اونم سه سال از من کوچیکتره و شوهر کرده. یعنی الان ۲۴ سالشه و توی یه شهر دیگه نزدیک شهر خودمون که یه ساعت فاصله داره زندگی میکنن. من و خواهرم خیلی باهم خوب و رفیق هستیم و تا دو سال پیش، یعنی قبل از اینکه ازدواج کنه، دائم باهم بودیم و همیشه حرفها و درد دلهامون رو به همدیگه میگفتیم. اونم مثل من یه کم تپله ولی با ورزش و رژیم به خودش میرسه و شکم نداره و کمر باریکه. اما کونش مثل مامانم گنده و گرد و قلمبه ست. طوری که خیلی جلب توجه میکنه و توی فامیلهای پدری همه‌ی پسرها و حتی مردها چشمشون دنبال کون خواهرم بود و هست. چنان کونشو دید میزنن که انگار دارن با چشم هاشون میخورن و میکننش. منم دیگه به این وضع عادت کرده بودم و محلشون نمی داشتم. باز خوبه مامانم مثل اون جلوی فامیل بلیز شلواری نمیگرده یا دامن تنگ نمیپوشه و با دامن گشاد یا حتی جلوی بعضی ها با چادر میاد. غیر از بابا بزرگم یعنی بابای بابام که جلوی اون با تاپ و شلوارکم میاد. چون مامانم زود ازدواج کرده و از چهارده سالگی توی خونه ی اونا بوده، بابا بزرگم رو مثل بابای خودش میدونه و این حس واقعا متقابله و بابا بزرگمم خیلی مامانم رو دوست داره. البته مامانم پیش فامیلای خودش که اکثرا زنهاشون کون گنده هستن راحتتره، مثلا پیش شوهر خالم. بریم سر اصل مطلب که داستان در مورد اونه، یعنی خواهرم. همون خواهر خوشگل ناز و کون گنده ای که عشق داداششه. باورتون نمیشه اگه بگم بارها شده اومده شب تا صبح روی تختم و کنارم خوابیده. چه توی بچگی، چه زمانی که بزرگتر شد و حتی تا قبل از ازدواجش. آخه ما اتاقمون یکی بود. گاهی میومد کنارم دراز میکشید و باهم حرف میزدیم. منم نوازشش میکردم و همونجا توی بغلم میخوابید. اینو گفتم که بدونید چقدر باهم صمیمی و رفیقیم. بارها با شلوارک تنگ یا گشاد، کونش توی بغلم بوده و شب تا صبح اینجوری خوابیدیم. منم گاهی نصفه شب بیدار میشدم و میدیدم شق کردم، واسه همین میچرخیدم و پشت بهش میخوابیدم. البته گاهی هم حشری میشدم و دلم میخواست همونجوری بمونم و با کون نرم و تپلش حال کنم ولی خودمو سرزنش میکردم و میچرخیدم اونطرف. چون با دختر خالم که هیکل و کونش شبیه خواهرمه، رفیق بودم و همچنان هم هستم، همیشه حالمو با اون میکردم و کمبودی واسه سکس نداشتم. خیلی زیاد پیش میاد که باهم باشیم و حال کنیم و کونش شده غار😂. همه فکر میکنن ما باهم ازدواج میکنیم که البته شایدم کردیم😉. چون خیلی خوب کون میده و منم عاشق خودش و هیکلش و کونشم. اونم دیوونه وار عاشقمه. چند وقتی بود به خاطر کار و گرفتاری نتونسته بودم به خواهرم سر بزنم و دلم خیلی براش تنگ شده بود. اونم نتونسته بود بیاد. واسه همین تصمیم گرفتم برم خونه شون. شب جمعه بود و زنگ زدم گفتم شام میام خونه تون. خوشحال شد و گفت قدمت روی چشم. غروب رسیدم و شوهرشم از سر کار اومده بود. شوهرش همسال خودمه و از سال بالایی های دانشگاهشون بود و همونجا عاشقش شده بود. نامزد کردن و بعد از فارغ التحصیلی خواهرم عروسی کردن. الان نزدیک دو ساله که باهم زندگی میکنن و ظاهرا خوشبختن. اون شب تا دیر وقت با خواهرم و شوهرش حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم. شبم همونجا توی پذیرایی خوابیدم، چون خونه شون یه خوابه ست. خواهرم مثل همیشه جلوی من راحت بود و با شلوارک از جنس پنبه ای که رفته بود لای کونش و حتی کوسشم قلمبه شده بود و خطش معلوم بود. نشسته بودیم دور هم و چند پیکی هم آبجو زدیم. تاپ نیم تنه ی قرمزش که با شلوارکش ست بود، سینه های سایز هشتادش رو به نمایش گذاشته بود و خط سینه‌ش تا وسط سینه هاش بیرون بود. من که به دیدن این تیپش عادت داشتم و برام مهم نبود ولی دارم برای شما میگم که بدونید ما چقدر راحتیم. مامانم هم توی خونه وقتی کسی نیست و خودمونیم، همینجوری تیپ میزنه و خیلی خوشگل و نازه. ۱۶ سالش بود که من به دنیا اومدم و الان ۴۳ سالشه. هنوز جوان و زیباست، طوری که وقتی میریم بیرون همه فکر میکنن خواهرمه 😅 خلاصه اون شب خونه خواهرم خوابیدم و اونا هم رفتن توی اتاقشون و در رو بستن. سرم توی گوشی بود و با دخترم خاله‌م چت میکردم. شاید یه ساعت یا کمتر گذشت که در اتاق خواهرم اینا باز شد و نمیدونم چرا من سریع صفحه ی گوشیم رو خاموش کردم. توی تاریکی که فقط یه نور ملایمی از پنجره میومد، خواهرم رفت توی آشپزخونه یه لیوان آب پر کرد و برگشت توی اتاقش. شنیدم که آروم به شوهرش گفت خوابه. برگشت درو بست و یکی دو دقیقه نگذشته بود که صدای آخ و اوف و خنده های ریزش میومد. بعدش یواش یواش صداش تبدیل به آه و ناله های سکسی شد. رفتم پشت در صداشون رو واضح تر میشنیدم. مشخص بود داره کوس خواهرم رو میخوره و لیس میزنه. بین همون آه و ناله ها که هی بلندتر میشد شنیدم خواهرم گفت دو انگشتی بکن لعنتی، تندتر دارم میام. آاااهههههههه سعید وااااااییییییی… اوووییییییییییی… دهنتو گاییدم سعید چه حالی دااااد، هووووفففففف… سعید: نوش جونت، حالا بیا ساک بزن که کارت دارم. یه خنده ی ریزی هم کرد و یواش یواش صدای عوق عوق زدن خواهرم بلند شد. معلوم بود داره حلقی تلمبه میزنه توی دهنش. بعدش گفت برگرد کونی خانم، زود باش که نوبت کونته. -وای نه، نامرد قول دادی امشب از جلو بکنی. -خفه، من کون میخوام. -کوسکش پدر دوماهه کوسمو نگاییدی و فقط با خوردن و انگشت کردن ارضام کردی. اگه نکنی دیگه کون بی کون. -اوهو، توی کونی میتونی ندی؟ یه خنده ای هم کرد و صدای سیلی اومد، انگار زده بود روی کونش. اوخخخخ نزن کوسکش، جون ملیکا بذار جلو. اوخخخخخخ خیلی کسکشی سعییییید. آااههههههه نامرد قول داده بودی.‌ ساکت باش و کونتو بده، اگه دختر خوبی باشی دفعه ی بعد از کوس میکنمت. اووففففف نامرد هر دفعه داری همینو میگی، میکردی جلو دیگه. -حالا که کردم توی کونت و حال ندارم برم بشورمش. باشه دفعه ی دیگه… بدش عقب تر این عشق منو. جووووون کونده خانم هر چی این کونتو میکنم سیر نمیشم. -وااایییی سعیییید، آااااههههه فشار بده تا آخرش، جووووون قربون کیر داغ و کلفتت بشم که منو کونی کرده. -جوووون، من قربون این کونت بشم که بهشته روی زمینه. متکای منه لامصب. بمال، کوستو بمال حال کن جنده ی من. اووووفففففففف ملیکا مادرتو گاییدم چه حالی میدی. هر بار انگار دفعه ی اوله میکنمت. -بکن کوسکش خان، آخر منو جنده میکنی برم به این و اون کوس بدم. عرضه‌ و لیاقت کوس کردن نداری تو. -جوووووون کوستو میذاشتی خونه ی بابات و فقط این کونو میاوردی. وقتی این کون هست، کی کوس میکنه 😄 -خیلی بی لیاقتی، کوس به این خوشکلی و تنگی، همه چشمشون دنبال منه. -دنبال کونتن فقط. -نخیر هر کی میبینه میگه جوووون چه کوسیه، چه کونی داره. هر دوتاشو میخوان. تو فقط کون دوستی بچه کونی. اووووفففففف تندتر بزن دیگه. -نمیخوام زود بیاد، دارم حال میکنم. -خواهر جنده تو گاییدم سعید، بذار دمر بخوابم کوسمو بمال باهم بیایم. -بخواب عشقم، بخواب تشک من. جووووون. خلاصه دو سه دقیقه نشد که کارشون تموم شد و هر دو ارضا شدن. دیگه فقط صدای پچ پچ میومد و بعدش ساکت شدن، انگار خوابیدن. منم رفتم سرجام و بی اختیار با کیر شق شدم بازی میکردم و تمام صداهایی رو که شنیده بودم رو داشتم با توجه به شناختی که از بدن خواهرم و هیکل شوهرش داشتم واسه خودم تصویرسازی میکردم. آبم اومد و همه رو توی دستم خالی کردم و رفتم دستشویی.‌ فردا صبح دامادمون موقع صبحونه خوردن گفت میلاد داداش شرمنده من باید برم جایی و قرار مهمی دارم. ببخش تنهات میزارم، ولی تا موقع ناهار خودمو میرسونم. نری ها، بمون تا بیام. خواهرم گفت نمیذارم بره، تو برو به کارت برس. خلاصه دامادمون رفت و خواهرمم داشت ظرف میشست که رفتم از پشت دستامو دور شکمش قلاب کردم و صورتش رو بوسیدم. برگشت اونم با لبخند منو بوس کرد و به کارش ادامه داد. چونم رو گذاشتم روی شونه ش و داشتم باهاش حرف میزدم. کارش که تموم شد. گردنش رو بوسیدم و صاف شدم محکم بغلش کردم. گفتم دیشب اونقدر سر و صدا کردین نذاشتین بخوابم. خنده ای کرد و گفت ما؟ چه سر و صدایی؟ -همه رو شنیدم. دوباره خندید و گفت تو که خواب بودی من اومدم بیرون. -نخیر بیدار بودم آب بردی واسه سعید.😄 عقبکی بردمش و نشستم روی صندلی و یه وری نشوندمش روی پام. یه دستم هنوز دور کمرش بود و یه دستمو گذاشتم روی رونش. اونم یه دستش رو انداخت گردنم و گفت حالا باید به روم میاوردی؟ -نمیدونم، گفتم دیگه.😄 خودشم خندید و بوسم کرد گفت ایشالله تو هم زن بگیری ما سر و صداتون رو بشنویم.😄 -ما؟ یعنی تو و سعید؟ خندید و گفت نه، خودم تنها.😄 -ملیکا از شوهرت راضی هستی؟ -آره چطور مگه؟ -دیشب شنیدم چی میگفتی، معلومه که ازش راضی نیستی و اون کاری که میخوای رو نمیکنه. لبخند زیبای روی لبش از بین رفت و تبدیل به یه تلخند شد. سرشو انداخت پایین و اون یکی دستش که روی دستم بود رو برداشت و خواست بلند بشه. کمر و رونش رو محکم گرفتمش و گفتم فرار نکن. تو همیشه درد دلت رو فقط به من میگفتی. -آره ولی نه مسائل زناشویی رو. -حالا من غریبه شدم؟ -نه، من مشکلی ندارم ولی خب یه چیزایی هست که نمیشه گفت، البته زیادم مهمم نیست. -ولی دیشب یه چی دیگه میگفتی، نکنه بری با کسی دیگه. زد روی دستمو گفت خیلی بدی، من اون موقع یه چی گفتم، جدی نبود که. تو هم نشستی با دقت همه رو گوش دادی؟ -گوش ندادم، شنیدم. -حالا هر چی، فراموشش کن. -ملیکا، یه عمر توی بغل من خوابیدی، همیشه مال من بودی، حالا از چی خجالت میکشی. -آره توی بغلت بودم، اما مال تو که نبودم. اصلا چه ربطی داره. -ربطش اینه که اگه یه روز به کسی غیر از شوهرت نیاز داشتی، اون شخص فقط منم. منم که حق دارم. با تعجب نگام کرد و گفت میلااااااااد. -جون میلاد. -خجالت نمیکشی؟ -نه، وقتی باید خجالت بکشم که خواهر بره زیر این و اون بخوابه. -زد روی سینه‌م و گفت خیلی بیشعوری. من و این کارا. حالا یه چیزی گفتم و تو هم شنیدی، جدی نبود که. زیاد از این چیزا به هم میگیم. واسه شوخیه. -اگه حرف تو شوخی بوده، مال منم شوخی حساب کن. اگه جدی بوده، منم جدی گفتم. خواست دوباره بلند بشه که بازم نذاشتم و برگشت بغلم کرد. منم پشت کمر و پشت سرش رو دست میکشیدم و گفتم تو خواهر منی، عشق منی، رفیقمی، مال منی. نبینم ناراحت باشی ها. یه دفعه بغضش ترکید و زد زیر گریه. شونه و کنار گردنش رو می بوسیدم و نوازشش میکردم و میگفتم گریه نکن عشقم، چی شد؟ ناراحت شدی از حرفم؟ با گریه گفت نه، از این ناراحتم تو یه بار حرف منو شنیدی فهمیدی من چی میکشم، اون دو ساله میشنوه عین خیالش نیست. -واقعا دوماهه از جلو نکرده؟ جوابی نداد و دوباره گریه کرد. -بیخیال، خودم فهمیدم. -آره، توی کل این دو سال بعد از دوماه اول زندگیمون دیگه نمیکنه. شاید کلا ده پونزده بار شده. -یعنی فقط از عقب؟ -آره، منم دیگه عادت کردم بهش.‌ تو ناراحت نباش. -آره معلومه، پس این ننه بزرگ منه داره گریه میکنه؟ دوباره زد زیر گریه. سرشو بلند کردم چشماشو پاک کردم و بوسیدمشون. بعدش کل صورتش و لبهای لرزونشم بوسیدم گفتم برو صورتتو بشور بیا کارت دارم.‌ ( دوستان این چیزایی که از مکالمه‌ هامون میگم تمام حرفهامون نیستا، اونایی که مهمتر بوده و یادم مونده رو دارم میگم. نه فقط اینجا، توی کل داستان رو میگم. پس در جریان باشید. چون خیلی وقته از اون روزها گذشته.) بلند شد صورتشو آب زد و رفت سمت اتاقشون. گفتم کجا میری؟ -الان میام. رفتم دنبالش و دیدم حوله برداشت صورتشو خشک کنه. بعدش داشت موهاشو شونه میکرد و منم که لب تختخوابشون نشسته بودم، از توی آینه نگاهش میکردم. گفتم ملیکا، اگه نمیتونی و سختته بگو خودم هستم و واست جبران میکنم. -از توی آینه نگام کرد و گفت تو روت میشه؟ برات مهم نیست با خواهرت…؟ -هیچی از تو مهمتر توی زندگیم نیست. حاضرم چشم بند بزنیم ولی به تو رسیدگی کنم تا کمبودی نداشته باشی.‌ -چشم بند؟ -آره، شاید همدیگه رو نبینیم خجالتش کمتر باشه. -اون شبایی که دیگه بزرگ شده بودم و بازم میومدم توی بغلت میخوابیدم، اگه ازم میخواستی نه نمیگفتم. -واقعا؟ -آره، مخصوصا وقتی نامزد کرده بودم و سعید راهشو باز کرده بود. -پشتتو؟ -آره دیگه. -الانم دیر نشده. -شاید، ولی نمیخوام بعدا به خاطر من عذاب وجدان بگیری.‌ -وقتی عذاب وجدان میگیرم که تو در عذابی. از اون بدتر وقتی که تو خدایی نکرده مجبور بشی خلاف کنی. -نمیکنم نترس. همینجوریشم هر دفعه دو بار ارضام میکنه. خندیدم و گفتم بله، دیشب فهمیدم. خودشم خندید و اومد جلوم گفت تو هم میخوای ارضام کنی؟ -آره -از جلو دیگه؟ -دقیقا -خیلی دیوونه ای، من اصلا نمیتونم تصورش کنم. تصورشم سخته. -تصور نکن. بیا انجامش بدیم. -تو چرا اینجوری شدی؟ تا حالا به من از این حرفها نزده بودی. -دیشب از صداتون حالم بد شد. -آها پس به خاطر خودته، نه من. -نخیر، به خاطر هر دو تامونه ولی بیشتر به خاطر تو.‌ بلند شدم و روبروش ایستادم. دستامو گذاشتم دو طرف پهلوهاش و به صورت هم نگاه میکردیم. دستاشو رو بازوهای من گذاشت و اومد جلو بوسم کنه که لبمو گذاشتم روی لبش و محکم بغلش کردم. یه دستم پشت سرش بود و لبشو با لذت میخوردم. خودشو کامل شل کرده بود و لبش نرم و خوردنی بود. دیگه خودشم شروع کرد و همپای من شد. هر دو لب میگرفتیم و اونم منو بغل کرده بود. شاید دو سه دقیقه بود که لب می گرفتیم و یه دستم رفته بود پشت کونش و میمالیدمش.‌ کونشو چنگ میزدم و بالا پایین میکردم. چرخوندمش و انداختمش رو تختخواب. خودمم افتادم روش و دوباره لب میگرفتیم. کیرم شق شده بود و فشار میدادم به کوس و رونش.‌ تا حالا کوس نکرده بودم و غیر از سالها گاییدن کون دختر خالم و سه بار گاییدن کون یکی از همکلاسیهای دانشگاه که چند باری هم فقط واسم ساک زده بود، با هیچ کس دیگه ای هیچ نوع سکس دیگه ای نداشتم. همونطور که روی خواهرم بوم، تاپ نیمتنه ش رو زدم بالا و سینه های سایز هشتادش افتاد جلوی چشمم. دو دستی گرفتمشون و شروع کردم به مکیدن و لیس زدن. حسابی خوردم و مالیدمشون. دوباره رفتم سراغ لبش و بعد از خوردن و بوسیدنش، مشغول خوردن و لیس زدن گردنش شدم. آه می کشید و دستش پشت سرم بود. یه دستمو گذاشتم روی کوسش و واسه اولین بار از روی شلوار لمسش کردم. چند بار آروم فشارش دادم و بعد دستمو بروم زیر شلوارکش و کردم توی شورتش. دستم مستقیم و بدون واسطه داشت کوس نرم و تپل خواهرم رو که خیس شده بود لمس میکرد.‌ با آرامش میمالیدمش و انگشت میکشیدم لای کوسش. با آب خودش کل کوسش رو خیس کردم و میمالیدمش. همزمان هنوزم مشغول خوردن گردنش بودم و گاهی هم لب میگرفتم. سرمو فشار داد سمت سینه هاش و گفت بخورشون میلاد… آهههههه میلااااد، بالاخره کار خودتو کردی. سرمو بلند کردم و با لبخند به اون چشمهای مستش نگاه کردم و گفتم نه هنوز نکردم. لبخند زد و پاهاشو به دستمو فشار داد و دوباره سرشو گذاشت روی تخت. گفتم بازش کن عشقم. پاهاشو از هم باز کرد و انگشتمو کردم توی کوسش که یه آه کشید و کوسشو آورد بالا.‌ واقعا کوسش تنگ بود و با یه انگشت هم میشد تنگیش رو حس کرد. دیشب شنیده بودم به شوهرش میگفت دو انگشتی بکن. منم دو انگشتی کردم و آروم توش حرکت میدادم. دندوناشو به هم فشار میداد و ناله میکرد. بلند شدم شلوارک و شورتش رو باهم کشیدم پایین و از پاش درآوردم. دستشو گذاشت روی کوسش و به من نگاه کرد و زود چشماشو بست. دستشو گرفتم و کشیدم کنار، با سر رفتم روی کوسش و مثل دیوونه ها افتادم به جونش. چنان میمکیدم و میخوردم که انگار از قحطی برگشتم. به کوس لیسی واسه دختر خالم عادت داشتم و خوب بلد بودم چطوری انجامش بدم، با این تفاوت که این کوس یه دختر نبود، کوس خواهر متاهلم بود و میتونستم همزمان انگشتامم توی کوسش بکنم. همین کارو کردم و همزمان با لیس زدن چوچولش، دو انگشتی توی کوسش تلمبه میزدم. مثل مار به خودش میپیچید و کوسش رو بالا پایین میکرد. صدای آه و ناله هاش اتاق رو پر کرده بود و میلااااااد میلاااااااد میکرد. با ارضا شدنش سرمو بلند کردم و فشار لذت رو توی صورتش میدیدم. هنوز انگشتام توی کوسش در حال حرکت بود و داشت کوسش رو بالا پایین میکرد. پاهاشو بست و گفت بسه داداشی، کشتی منو.‌ رفتم روی بدنش و لبمو گذاشتم روی لبش. بغلم کرد و شروع کردیم با لذت لب گرفتن. کیرمو به کوسش فشار میدادم که خودش دستشو آورد و کیرمو از روی شلوار گرفت. یه اوففففف گفت و فشارش داد. بلند شدم تیشرت و شورت و شلوارم رو درآوردم و به کوسش و صورتش نگاه میکردم. با لبخند به کیرم نگاه کرد و گفت خیلی نامردی، دلت میاد اینو بکنی توی من؟ -چرا دلم نیاد؟ میکنم خوبم میکنم. -بیچاره میترا چه دردی میکشه با این. چقدر کلفته. -مسخره میکنی؟ -نه جون داداش، مثل کیر باباست. خندیدم و گفتم مال بابا رو کی دیدی؟ -یه دفعه مامان داشت براش ساک میزد دیدم. وقتی اومدم خونه تلوزیون اتاقشون روشن بود و اصلا نفهمیدن من اومدم. روی تختشون دراز کشیده بود و مامان لای پاش بود. خندیدم و گفتم پس بیا بخور ببینم تو بهتر میخوری یا میترا. نشست لب تخت و به کیرم نگاه کرد، بعد به صورتم نگاه کرد و یه سیلی زد به کیرم گفت خیلی بی تربیتی. به خواهرت میگی بیا کیرمو بخور؟ -نه نخور، ساک بزن.😄 هر دو خندیدیم و کیرمو گرفت دستش و یه کم بالا پایینش کرد. بعد یه لیس به سرش زد و گفت طفلی آب دهنش راه افتاده.😄 شروع کرد ساک زدن و با چه مهارتی این کارو انجام میداد. تنه ی کیرمو گرفته بود و تا نصفه می کرد توی دهنش و زبونش رو دورش میچرخوند. بعد دو طرف پاهامو گرفت و شروع کرد حلقی زدن. عوق عوق میکرد و منم از لذت دیوونه شده بودم. دو طرف سرش رو گرفتم و خودم شروع کردم به تلمبه زدن توی دهنش. گاهی فشار میدادم و نگه میداشتم. درست مثل میترا دختر خالم، حسابی دهنشو گاییدم و آبمو آورد. هر چی گفتم داره میاد، ول نکرد و نذاشت بکشم بیرون تا آبم توی دهنش اومد و همه رو قورت داد. گفتم واقعا شوهرت حق داره بهت میگه جنده. دور دهنش رو پاک کرد و خندید گفت ولی تا حالا واسه اونو نخوردم. اصلا غیر از کونم به هیچی فکر نمیکنه. -ولی دیشب شنیدم واسش ساک میزدی. -آره، ولی آبشو نخوردم. -آهااا -مال تو فرق میکنه، مال عشقمه، مال داداشیمه. -ممنون عشقم ولی میخواستم کوستو بکنم، نذاشتی که. -مگه دیگه بلند نمیشه؟ -میشه -منم خواستم سبک بشی که بعدش خوب بکنی و زود خالی نکنی. لپش رو گرفتم و نشستم جلوش. لب گذاشتم روی لبهاش و حسابی خوردمش. گفت برو جیش کن و بشورش بیا. -چرا؟ -میترسم آبت مونده باشه توش و حامله‌م کنی. من جلوگیری نمیکنم و قرص نمیخورم. دلیلی هم نداره بخوام بخورم. سعید همیشه میریزه توی کونم. تو هم حواست باشه نریزی توش. -ملیکا، راستش من تا حالا کوس نکردم. خندید و گفت واقعا؟ -آره به جون خودت. با لبخند شیطونش گفت اشکال نداره، خودم الان دامادت میکنم. برو زودتر بیا تا سعید برنگشته. رفتم دستشویی و اومد دیدم تاپش رو درآورده و کامل لخت شده. دمر خوابیده بود و گفت بیا بخواب روی من تا کیرت راست بشه. -ساکم میزدی میشد. -نه، میخوام با کونم کیرتو راست کنم، میدونم دوسش داری. نشستم روی رونش و شروع کردم با کونش بازی کردن و مالیدنش. میلرزوندمش و قربون صدقه‌ی اون کون سفید گنده ش میرفتم. خم شدم و شروع کردم به خوردن و مکیدن و لیس زدن کونش. بوسش میکردم و سرمو کردم لای کونش. مثل کوره گرم بود و سوراخ گشادش رو لیس میزدم. زبونم راحت میرفت توش و عقب جلو میکردم. کونشو بالا پایین میکرد و آه میکشید. دراز کشیدم روش و کیرمو گذاشته بودم لای کونش. میمالیدم بهش و صورت و گردنش رو میبوسیدم و میخوردم. روی اون کون نرم و گرد و قلمبه کیرم مثل سنگ سفت شد و از همون پشت دادم پایین و فرو کردم توی کوسش. وای که چه تنگ و گرم و لیز بود. خواهرم یه آه کشید و منم از آهش گفتم جووووووون. ملیکا کوست چقدر خوبه. خیلی از کون بهتره. -واقعا؟ -آره عشقم. این دیگه مال منه. کونتو بده شوهرت، کوست مال من. هر هفته میام میکنمش. -جووووون، مال خودت. اصلا هر روز بیا بکنش. داشتیم می خندیدیم که گفت اصلا نمیخوای کونمو بکنی؟ -حالا یه بار میکنم و تست میزنم ولی فقط کوستو میخوام. -همه جام مال تو. هر جور دلت بخواد بهت حال میدم میلادم. شروع کردم تلمبه زدن و حس میکردم کیرم داخل یه تونل نرم و تنگه که داره میشکافه و میره جلو. ملیکا روتختی رو چنگ گرفته و بود و آه و ناله میکرد. ‌کمرشو قوس داده بود و کونش رو تا جایی که میتونست داده بود بالا. روی دستام بلند شدم و سرعتمو بیشتر کردم و شالاپ شالاپ می کوبید زیر کونش. کونش مثل ژله موج میخورد و دیوونم کرده بود. دو سه دقیقه اینجوری کردمش و بلند شدم گفتم برگرد… پاهاشو دادم بالا و در حالی که به کوسش نگاه میکردم، کیرمو فرو کردم توش. چند تا همونجوری تلمبه زدم و ورود و خروج کیرمو توی اون کوس تنگ و خوشکل نگاه میکردم. بعدش خوابیدم روش و در حال لب گرفتن کوسش رو میگاییدم. بهترین لذت دنیا رو داشتم میبردم. خواهر خوشگل و سکسیم، خواهر داغ و حشریم، عشقم زیرم بود و در حال گاییدن کوسش و خوردن لبهاش بودم. گردنش رو میخوردم و لیس میزدم. خواهرم آه و ناله هاش اتاق رو پر کرده بود و کمرمو چنگ میزد. محکم کیرمو تا آخر فرو میکردم توی کوسش و با تمام وجود لذت میبردم. وقتی ارضاش کردم و شروع کرد به ناله و فشار دادن من. گفتم ادامه بدم یا صبر کنم؟ -نه میلاد، بکن، بککن منو…‌. فقط بکن و ولم نکن داداش. باز ادامه دادم و ملیکا تقریبا داشت جیغ میزد از لذت. بلند شدم روی دستام و شروع کردم رگباری و محکم تلمبه میزدم.‌ صدای شالاپ شالاپ و آه و ناله توی اتاق پیچیده بود. دیگه داشت آبم میومد ولی اصلا دلم نمیخواست کیرمو از اولین کوس عمرم بکشم بیرون. گفتم ملیکا داره میاد. پاهاشو داد بالاتر و گفت بکن توی کونم. کیرمو کشیدم بیرون و با همون خیسیه آب کوسش فرو کردم توی کونش.‌ یه آی گفت و من کشید توی بغلش. گفت محکم بغلم کن وقتی داری ارضا میشی. با چند تا تکون دیگه آبم اومد و با فشار توی عمق کونش خالی کردم. محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم و بهترین ارضا شدن عمرم رو تجربه کردم. توی کون خواهرم خالی کردم و روی بدن لخت نرم و گرمش بودم و محکم بغلش کرده بودم. دیگه چی بهتر از این؟ تازه بلافاصله لب گذاشتم روی لبش و مثل پاستیل داشتم میمکیدم و میخوردمش. پاهاشو پشت کمرم قلاب کرده بود و هر دو دلمون نمیخواست از هم جدا بشیم. توی همون حال لب میگرفتیم و میبوسیدمش و قربون صدقه‌ی همدیگه میرفتیم. کیرم خوابیده بود و فقط سرش هنوز اون تو بود که اونم در اومد. گفتم ملیکا من بازم میخوام، سیر نشدم.‌ ‌ لبخند زد و صورتمو دست کشید گفت برو بشورش بیا تا زنگ بزنم ببینم سعید کی میاد. راستش منم هنوز سیر نشدم و میخوام. هر دو خندیدیم و بوسش کردم و بلند شدم. رفتم دستشویی و اومدم پشت سرم خواهرم رفت. روی صندلی توی آشپزخونه نشسته بودم آب میخوردم که اومد بیرون و رفت گوشیش رو برداره. منم داشتم به کون گرد و قلمبه ی لُختش که میلرزید و بالا پایین میشد نگاه میکردم. همونجوری لخت اومد نشست روی پام و بغلش کردم. زنگ زد به شوهرش و منم داشتم با سینه هاش بازی میکردم. ملیکا: سلام سعید، کجایی؟… اگه دیر میای با میلاد بریم بیرون یه چرخی بزنیم.‌… باشه پس برگشتنی سه پرس کوبیده بگیر بیار… ‌قربونت برم عزیزم.‌ خدافظ. من: چی شد؟ میگه یکی دو ساعت دیگه کار دارم. شما برید. -ایول بلند شو بریم.‌ -کجا؟ بشین همینجا خوبه.😄وقت داریم، عجله نکن. 🙂 چرخید رو به من نشست و مشغول لب گرفتن شدیم. منم دو دستی کونش رو گرفته بودم و میمالیدم. بلندش کردم بردمش روی مبل و دوباره همونجوری نشوندمش رو کیرم. لم داده بودم به مبل و لب میگرفتیم و کونش رو میمالیدم. سینه‌ش رو انداخت دهنم و یکی یکی میخوردم و میمالیدم. بعد خودش از لبم شروع کرد و گردن و سینه هامو خورد و رفت پایین سراغ کیرم. خیلی قشنگ کارشو بلد بود و خیلی حال میداد. وقتی رسید به کیرم، دورش رو لیس میزد و تخمهام رو خورد و مکید. داخل رونم رو لیس میزد و بوس میکرد. خیلی خوب بود و خوشم میومد. کیرم توی دستش داشت بزرگ و بزرگتر میشد که گذاشت دهنش و شروع کرد به ساک زدن و حسابی سفت و شقش کرد.‌ بعد خودش اومد بالا و نشست روی کیرم.‌ تا تهش رفت توی اون کوس تنگ و داغش. گفت این مدلی دوست داری؟ -آره عشقم، چرا که نه.‌ لب گذاشت روی لبم و شروع کرد بالا پایین کردن. منم سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به خوردن و مکیدن. بعد دو دوستی کونش رو گرفتم و کمک میکردم بالا پایین کنه. یه کم که گذشت دیگه چنان محکم کوسش رو میکوبید به کیرم و آه و ناله میکرد که باورتون نمیشه. تقریبا از لذت داشت داد میزد. گردنم رو گرفت و شروع کرد کوسش رو عقب جلو کردن. چند تا حرکت اینجوری کرد و دیگه چشماش باز نمیشد. فهمیدم ارضا شده و داره باهاش حال میکنه. گذاشتم هر جور خودش دوست داره کیفشو کنه و منم باهاش حال میکردم. تا اینکه خوابید روی سینه‌م و گفت مرسی میلاد، امروز خیلی حال کردم. خیلی وقت بود حسرت یه همچین لذت و ارضا شدن هایی رو میخوردم. کوسم واقعا کیر میخواست. خیلی میخواستم. کمرش رو نوازش میکردم و گردن و شونه ش رو میبوسیدم و قربون صدقه‌ش میرفتم‌. بعد گفتم حالا نوبت منه. -کون میخوای؟ بلندش کردم و گفتم نه عشقم، فقط کوس. بردمش روی تخت خوابشون و گفتم حالت داگی بگیر. زانو زدم پشتش و کیرمو فرو کردم توی کوسش. دوتا لمبر کونش رو گرفتم و مثل اسب توی کوسش تلمبه میزدم. چنان میزدم که صدای شالاپ و شولوپ اتاق رو گرفته بود و کونش مثل ژله میلرزید و موج میخورد. چه صحنه ای بود و چه لذتی داشت. خواهرم مثل یه گرگ زوزه میکشید و ناله میکرد. دیگه طاقت نیاورد و سینه ش رو گذاشت روی تخت و رو تختی رو چنگ میزد. حالا کوسش بیشتر زده بود بیرون و تا خایه فرو میکردم توش. سوراخ کونش باز و بسته میشد و دلم خواست بکنمش ولی میدونستم که میتونم یه بار دیگه هم ارضاش کنم. واقعا لذت کوس کردن، اونم کوس تنگ و کم کار خواهرم به تمام لذتهای دنیا می ارزید. بدون توقف میکوبیدم توی کوسش و عرقم در اومده بود. لپهای گنده و تپل کونش جلوی چشمش می لرزید و موج میخورد. منم سیلی میزدم روشون و چنگ میگرفتم. دوباره ارضا شد و دمر خوابید روی تخت. عضلات کونش رو شل و سفت میکرد و کوسشو فشار میداد به تخت. سرمو کردم لای کونش چند تا لیس زدم و توف انداختم روش. کیرمم توف زدم و فرو کردم لای کونش که راحت و مستقیم رفت توی سوراخ کونش. خوابیدم روش و گفتم واقعا سعید حق داره نمیتونه از کونت بگذره، ولی خیلی خره که قدر این کوس تنگ و خوشکلت رو نمیدونه. ملیکا با یه ناله و مستی خاصی خندید و گفت کون لقش، دیگه مال خودتم میلاد. زود به زود بیا پیشم. خیلی بهت نیاز دارم. -چشم عشق داداش. هفته ای یه بار من میام، تو هم سعی کن زود به زود بیای پیش ما. آروم و با حوصله روی کونش کمر میزدم و با کون نرم و قلمبه‌ش حال میکردم.‌ آبم نزدیک بود بیاد که دیگه تلمبه نزدم و بی حرکت خوابیدم روش. حلقه ی کونش دور کیرم دل میزد و کیرمو فشار میداد. دستمو بردم از زیر کوسشو گرفتم توی دستم. هنوزم خیس و آبدار بود. بوسش میکردم و گوش و گردنش رو میخوردم. اونم آروم با نفسش آه میکشید و کوس و کونش رو زیرم بالا پایین میکرد. گفتم ملیکا بدجور کونیت کرده ها. -آاهههه آره، خیلی بهم حال میده ولی بیشتر دوست دارم از کوس بدم.‌ -میای بریم دو روز پیش ما باشی؟ خیلی وقته نیومدی. -آره، باهم بریم. میخوام مثل اون وقتا شب تا صبح توی بغلت باشم. ولی ایندفعه دیگه بهت کوسم میدم. خندیدیم و گفتم آره، بعدش کیرمو میکنم توی کونت تا صبح بخواب توی بغلم.‌ -آخ جوووون. ناهار خوردیم زود بریم. -عجله نکن، هر وقتم که بریم، فقط شب میتونیم باهم باشیم. خلاصه با مالیدن کوسش و آروم آروم کمر زدن روی کونش و گاییدنش مشغول بودم تا آبم اومد و همه رو خالی کردم توی کون داغش. اونروز برای اولین دفعه توی عمرم، کوس کردم، اونم چه کوسی، کوس تنگ خواهر خودمو. در اصل با کوس اون داماد شدم😄. دو بار کوس خواهرمو گاییدم و هر دوبار آبمو توی کونش خالی کردم. حدود یه ربعی روی کونش خوابیده بودم و باهم حرف میزدیم. بعد خوابیدم کنارش و همدیگه رو بغل کرده بودیم. لب میگرفتیم، به هم نگاه میکردیم، حرفهای عاشقانه میزدیم و قربون صدقه‌ی همدیگه میرفتیم. بلند شدم رفتم یه دوش سریع گرفتم و خواهرمم اومد داخل حموم. یه کم همدیگه رو بغل کردیم و گفت تو برو بیرون تا سعید نیومده. اونم دوش گرفت و اومد. شاید باورتون نشه و الان بگید عجب خالی بند دروغگوییه. ‌یه روزه و بی مقدمه مخ خواهرشو زد و حسابی گاییدش. ولی وقتی به نزدیکی و راحتیه ما فکر کنید، باورش راحت تره و از اون مهمتر اینه که وقتی بریم جلوتر و ادامه داستان و قسمت بعد رو بخوونید اونوقت دقیقا متوجه میشید که چرا خواهرم اینقدر راحت قبول کرد با من باشه. فعلا بریم سراغ ادامه ی ماجرا. وقتی سعید اومد خونه، ما نشسته بودیم روی مبل و دستم گردن خواهرم بود حرف میزدیم. تلوزیونم روشن بود و آهنگ گوش میدادیم‌. سعید با غذا اومد و گفت بیاید تا سرد نشده… داشتیم ناهار میخوردیم که سعید گفت رفتید بیرون؟ ملیکا: نه، تصمیمم عوض شد، میخوام با سعید برم دو سه روزی پیش مامانم اینا باشم. -دو سه روز؟ من از دلتنگیت میمیرم. -آره جون عمه‌ت. تو که راست میگی؟ -بمون خودم فردا پس فردا میبرمت. -نخیر، خیلی وقته نرفتم، با میلاد میرم، دو سه روز دیگه بیا دنبالم. -باشه بابا چرا میزنی حالا. برو عشقم، خودم فردا میام دنبالت. -نه، دو سه روز دیگه بیا. من: حالا دعوا نکنید، اصلا خودم میارمش. سعید: نه بابا، ما هیچ وقت دعوا نمیکنیم. دو سه روز دیگه خودم میام که بابات اینارم ببینم.‌… بعد از ظهر به بهونه ی چرت زدن، سعید خواهرمو برد اتاق و فهمیدم داره میکنتش. ولی سر و صداشون کم بود و فقط از صدای قیژ قیژ تخت فهمیدم. قبل از غروب هم راه افتادیم و بردمش خونه مون. توی راه گفتم آخر سر به بهونه‌ی خوابیدن بردت توی اتاق خفتت کرد و گاییدت ها. 😂 -آره عوضی کار خودشو کرد. -بازم از کون؟ -نه، گفتم اگه میخوای بی سر و صدا بهت بدم باید اول از کوس بکنی و ارضام کنی. نمیخواستم شک کنه.‌ چون قول داده بود. -ای شیطون، پس امروز یه بار دیگه هم کوست کیر خورد و کیف کردی. -ولی مثل تو حال نداد، با تو خیلی خوب بود. -فدات بشم عشقم. امشبم حال میکنیم، فردا شبم همینطور. -اوووفففففف از الان دلم خواست. 😂 تا خونه گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت. آخر شب اومد اتاقم پیش خودم خوابید و وقتی مطمئن شدیم مامان بابام خوابیدن، بی سر و صدا شروع کردیم و مثل خونه ی خودشون حسابی حال کردیم و کوس سیری ازش گاییدم. آخرشم آبمو ریختم توی کونش و توی بغل خودم خوابید. صبح که سرکار بودم گفت امروز که مامان میره پیش بابا بزرگ میتونی بیای پیشم. -آره، ظهر مرخصی میگیرم میام… آخه مامانم هر روز ظهر واسه بابا بزرگم ناهار میبره و کاراشو میکنه. واسش شامم درست میکنه و عصری برمیگرده خونه. دوستان این ماجرا ادامه داره و خیلی جالب تر از این میشه. اگه دوست دارید ادامه ش رو بخونید، با لایک و کامنتهای گرم و خوبتون نشون بدید تا منم دلگرم بشم و وقت بذارم واسه تایپ کردن. نوشته: میلاد  
    • dozens
      لذت و سکس با عمه طاهره   من طاهره دوس‌دار شما از همدانم، _چرا ازدواج نمیکنی تو دختر این خواستگارا چی کم دارن ک تو ناز می‌کنی +تو ک میدونی من هنوز از مجردی سیر نشدم 😉 _٢۵ سالت شده دیگ وقتشه الان جونی الان هیکلت خوبه الان تپلی الان قشنگی چند سال دیگ خواستگارات هم لولشون میاد پایناااا این مکالمه منو خواهرم بود ما چهار تا بچه ایم سه تا دختر ی پسر همشون متاهلن من ک از همه کوچیک ترم و مجرد ،مجموعا ٩ تا خواهر زاده و برادر زاده دارم بزرگترین نوه دختر برادرمه ک ٢٠ سالشه خب از داستان دور نشیم فروردین ١۴٠٣ مثل هر سال خانواده جمع شدن خونه ما یعنی خونه پدر و مادرم،خونه ما بزرگ و مدل سنتیه طبق هر سال خواهر و برادرام به همراه خانوادشون جمع میشن اینجا ک سال تحویل و چند روز اول نوروز دور هم باشیم بعد جشن و بگو بخند خسته بودم از مامانم پرسیدم من کجا بخوابم گفت اتاق بالایی جاتو بنداز ک ما هم (خانوما) بیایم اونجا جامو انداختم یکی از گوشه های اتاق لامپا رو خاموش کردم این اتاق جوریه ک وقتی لامپ خاموش باشه در تارییییک ترین حالت ممکن قرار میگیره نمیدونم چند ساعت بود ک خوابیده بودم،احساس کردم ی چیزی داره وارد پتو میشه ترسیدم فکر کردم حشری خواستم پتو رو بندازم کنار و پاشم ک یهو حس کردم ی انگشت خورد ب انگشت پام،هنوز هیچ تکونی نخورده بودم تو شوک بودم ک چ اتفاقی داره میوفته،این کیه ک همچین جسارتی کرده دوتا دستاشو کامل کرده بود داخل پتو و خییلی آروم و با حوصله داشت انگشتای پامو لمس میکرد هم استرس داشتم هم خیلی عصبانی بودم باید می فهمیدم این کیه،شایدم میترسیدم بفهمم،تو این فکرا بودم ک ی بوسه از کف پام کرد،یهو تو دلم خالی شد ب یکباره اون حس نفرت و ترس جاشو داد ب لذت و شهوت اون هی کارشو تکرار می‌کرد و من خیس‌تر میشدم با دوتا دست ی پامو گرفت و کفشو دقیقا مثل بستنی لیس میزد لعنتی خیلی حرفه ای بود انگشتای پامو یکی یکی میکرد تو دهنش و مک میزد،من رو ابرا بودم فقط برام سوال بود ک این شخص کیه با توجه به پوست نرم و لطیفش میشد فهمید خانومه،راستش میترسیدم ک یکی از خواهرام باشه تو این فکرا بودم ک حس کردم جابجا شد و خودشو نزدیک کرد بهم از اونجایی ک من دامن پوشیده بودم و زیر دامن یه شورت،خیلی راحت میتونست ب همه جای بدنم دسترسی داشته باشه دستشو آورد بالاتر و رسید ب رونام داشتم دیونه میشدم داخل رونامو خیلی آروم و باحوصله میمالید،همش با خودم میگفتم لعنتی نترس بیا بالاتر بعد چند دقیقه مالیدن دستشو برد بیرون از پتو،خیلی ضدحال خوردم گفتم شاید کارش تموم شده تو این فکرا بودم ک احساس کردم تکون خورد و داره از پایین بازم میاد داخل،جسارتش بیشتر شده بود و با سرش اومد بین پاهام از حالت دستاش مشخص بود ک رو شکمش خوابیده ساقه هامو لیس میزد از کف پام لیس میزد میومد تا بالای زانو هام چون دامن داشتم کارش راحت تر بود منم ک خیسه خیس شده بودم آروم آروم داشت میومد بالا وقتی شروع کرد ب لیس زدن داخل رونم داشتم روانی میشدم دوس داشتم با صدای بلند ناله کنم دستشو آورد لبه شرتمو داد کنار اومد جلو گرمای نفسشو روی کسم حس میکردم خیلی هیجان داشتم زبونشو چسبوند ب پایین ترین نقطه کسم و کشید تاااا بالا تو این لحظه ناخودآگاه ی تکون کوچیک خوردم و اونم متوقف شد قطعا ترسیده بود لبه شرتمو نگه داشته بود و کاری نمی‌کرد دلم میخواستم بهش بگم نترس کارتو بکن ولی نمیشد،ولی باید ی کاری میکردم ک نشون بدم مشکلی ندارم آروم دستمو آوردم و گذاشتم رو سرش تپش قلبم داشت سینمو سوراخ میکرد دست میکشیدم رو سرش و نازش میکردم بعد چند دقیقه سرشو فشار دادم سمت کسم,با این کار من جرئتش بیشتر شد با حرص و فشار بیشتری کسمو میخورد و چون ی دستش فقط رو من بود احتمالا داشت کس خودشو می‌مالید با توجه ب تپل بودن کس و رونای پام ميتونستم حدس بزنم ک چقد داره کیف می‌کنه با ی دست چوچولمو می‌مالید با دهنشم کسمو میخورد و با دست دیگش کس خودشو میمالید خیلی حس خوبی بود قشنگت رو ابرا بودم ولی اینکه نمی‌دونستم کیه اذیتم میکرد سعی کردم خیلی ب این موضوع فک نکنم و لذت ببرم دستشو گرفتم و رسوندم به ممه هام،ممه هام نقطه حساس منه ممه هامو ماساژ می‌داد و کسمو لیس میزد توصیف اون لحظه غیر ممکنه من بهترین حس ممکنو داشتم خیلیم حرفه ای بود لامصب پاهامو ی خورده جمع کردم ک بتونم سرشو بگیرم بین پاهام سرشو با پاهام فشار میدادم سرشو اونم خودشو بیشتر فشار میداد ب کسم سرعت زبونشو بیشتر کرد ممه هامم سفت تر می مالید داشتم ب اوج می‌رسیدم قشنگ حس میکردم ک سوراخ کونم و پتو با آب کسم خیس شده کم کم داشتم ارضا میشدم دستمو گذاشتم رو سرش و تند تند نفس میکشیدم اونم فهمیده بود دارم ارضا میشم فشارشو بیشتر کرد جووونم داشت بالا میومد با کلی آب و چند دقیقه لرزش ارضا شدم و شیره جونم بالا اومد لحظه ای ک داشتم ارضا میشدم موهاشو کشیدم ب نشونه اینکه دیگ نخوره اونم قشنگ فهمید همچنان داشتم میلرزیدم انگشتشو میمالید ب آبی ک از کسم اومده بیرون و احتمالا میکش میزد بعد چند دقیقه بازم شروع کرد ب خوردن احتمالا میخواست خودشم ارضا کنه دستشو آورد کرد تو دهنم منم انگشتاشو میک میزدم چنان با ولع لیس میزد ک انگار سالهاست چیزی نخورده بعد از تلوتلو زدنش فهمیدم داره ارضا میشه دوس داشتم کسشو میمالیدم ولی نمی شد بعد دو دقیقه سرشو گذاشت رو پام دقیقا کنار کسم جوری ک نفسش میخورد ب کسم منم دوتا دستامو گذاشتم رو سر و صورتش نازش میکردم این کارو ب نشانه تشکر انجام میدادم واقعا بی نهایت لذت بردم دیگ خیلی علاقه ای ب کشف هویتش نداشتم با توجه ب اینکه خودمم همراهیش کردم و هر دومون خیلی لذت بردیم میدونستم ک شبای دیگه ام میاد سراغم همونجا تصمیم گرفتم فردا شب برم حموم و خودمو آماده و مرتب کنم تو همین فکرا بودم ک آروم آروم از زیر پتو رفت منم اینقد خسته بودم ک دو دقیقه بعد خوابم برد صبح با صدای مامانم بیدار شدم ساعت ٩ بود رفتم دست و صورتمو شستم اومد سر سفره صبحانه جرئت نمی‌کردم تو روی کسی نگاه کنم همش چون دیشب طرفو نشناختم شکم ب همه خانوما می‌رفت احساس میکردم همه خانوما بودن ک دیشب باهام سکس کردن ولی بیشتر بیشتر شکم ب خواهرم(طاووس) ک سومین بچه خانواده بود می‌رفت چون فقط دو سال باهم اختلاف سنی داریم و دوران مجردیش خیلی باهام شوخی سکسی میکرد از یک طرفم شکم ب دختر برادرم (هانیه) ک ٢٠ سالش بود میرفت از عروسمونم ک ب هات بودن تو زنای فامیل معروف بود نباید غافل میشدم خلاصه هرکسی که بوده میدونستم امشبم میاد سراغم نوشته: طاهره طهماسب
    • dozens
      کوس دادنم تو تور گردشگری   سلام اسم من افرا هست ۲۸ سالمه ساکن تهران اصالتا لر قدم تقریبا۱۷۰ وزنم ۸۰ یکم توپر ام کلا بدن نرم و سفیدی دارم ۳سال پیش از نامزدم جدا شدم و تنها زندگی میکنم این داستان کاملا واقعی . یروز حوصلم سر رفته بود دیوار و باز کردم که آگهی تور و دیدم با خودم گفتم برم یکم آب و هوام عوض شه خلاصه برنامه دو روزه بود پنجشنبه جمعه و قرار بودیم بریم شمال تماس گرفتم و ثبت نام کردم وسایلامو برداشتم و رفتم سوار اتوبوس که شدم دو تا از لیدراشون که پسر بودن خیلی خوشگل و جذاب بودن منم که اول داستان نوشتم بدنم خیلی سفیده و یه دامن کوتاه پوشیده بودم که یکم از پاهام بیرون بود خلاصه از اول تو نخ این پسرا بودم راه که افتادیم همه شروع کردن به رقص منم بلند کردن شروع کردم رقصیدن چون من یه نفر بودم کنار دست صندلی من یه دختر جوون بود که اونم تنها اومده بود همینطور وسط اتوبوس با دختره که اسمش الهام بود میرقصیدم من چون یکم باسنم گندس عاشق شیک زدنم لیدرا یه آهنگ پلی کردن که جون میداد برای شیک زدن اکثرا بعد از پلی شدن این آهنگ نشستن تا استراحت کنن ولی من وسط اتوبوس از خود بی خود شده بودم جو گرفته بود شیک میزدم همه نگاها به کون من بود خلاصه که دیدم این لیدرا بیشتر بهم نزدیک شدن و اسم یکی ارسلان بود اسم اونیکی طاها که من از طاها بیشتر خوشم اومده بود خلاصه که اومدن یکم حرف زدیم که دفعه اولتو و فلان گفتم آره همینطور سر صحبت گرفت تا رسیدیم به مسائل شخصی مثل اینکه اونم از من خوشش اومده بود که چراغ ها را خاموش کردن که همه بخوابید یکی دو ساعت دیگه میرسیم همه دراز خوابیدن منم این مدلی نمیتونم بخوابم به طاها گفتم نمیتونم این مدلی بخوابم گفت میخوای برو جا خواب راننده بخواب گفتم آره خیلی خوب میشه خلاصه با راننده صحبت کرد گفت اوکی من رفتم تو جا خواب یه جای تاریک و تقریبا تنگ دامنم و در آوردم با شورت و سوتین دراز کشیدم یکم اول چندشم شده بود از جا خواب برا همین دامنمو انداختم زیرم همینطوری که دراز کشیده بودم دیدم در باز شد طاها بود که اومده بود سرک بکشه بهم گفت جات راحته اوکی گفتم آره چراغ گوشی و که گرفت سمتم دید با شورت و سوتین خوابیدم گفت خوب حال میکنیا عجب بدن سفیدی داری گفتم اوم یکم عشوه اومدم براش دستشو آروم برد سمت کونم یه دست کشید رو کون و باسن و رونام گفت عجب نرم و سفیدن خلاصه که در و بست و رفت دو ساعت بعد رسیدیم اومد بهم گفت لباساتو بپوش رسیدیم از ماشین که پیاده شدیم هوا کامل روشن نشده بود رفتیم داخل اقامتگاه که حالت ویلایی داشت اتاق هارا تقسیم کردن و همگی تحویل گرفتیم رفتم یه دوش گرفتم استراحت کردم گفتن ساعت ۱۰ همه برای صبحانه بیایید اتاق و من هزینه اضافه داده بودم موقع ثبت نام تا اختصاصی باشه با کسی شریک نباشم همینطور که از حموم اومدم با حوله رو کاناپه خوابم برده بود ساعت۹ دیدم در اتاقو میزنن از خواب یهو پریدم دیدم طاها هست که بشدت تو نخ من بود سلام صبح بخیری کردیم و گفتم چرا زود اومدی گفت اومدم حالتو بپرسم ببخش خواب بودی گفتم نه شب همینطور که رفتم حموم رو کاناپه خوابم برده بود گفت اجازه هست بیام تو گفتم آره بیا اومد تو رفت برام یدونه چایی تو آشپزخانه دم کرد منم حوله به تن نشسته بودم اومد نشست پیشم گفت افرا مجردی ؟ گفتم من جدا شدم وقتی نامزد بودم ۳ سال پیش گفت ااا منم جدا شدم همینطور سر صحبت که باز شده بود یهو صورتامون به هم نزدیک شد و شروع کردیم لب رفتن و طاها از فرصت استفاده کرد آروم حولمو باز کرد بدن لخت و سفید و گوشتیم زد بیرون حسابی حشری شده بودیم بعد از لب کلی سینه هامو خورد و مدام از بدنم تعریف میکرد منم لختش کردم و رفتیم تو اتاق لخت لخت بغل هم دراز کشیده بودیم داشتیم بدن همو میخوردیم کیر طاها را گرفتم دستم و حسابی براش ساک زدم بعد ۶۹ شدیم و حسابی کوس و کیر همو نوش جان کردیم بعد لنگامو داد بالا پاهامو گذاشت رو شونش و کیرشو تا دسته تو کوسم کرد داشتم لذت می‌بردم خیلی برام جذاب بود هم قیافه هم بدن و همه چی طاها و زیرش حسابی حال میکردم تن تن کوسمو میگایید و مدام از بدنم تعریف میکرد این بیشتر حشریم میکرد بعد گفت بدو داگی شو کونتو جر بدم گفتم نه طاها کون اینجا نمیشه که به زور برم گردوند و کونم و‌جوری گایید از درد و لذت به خودم میپیچیدم تو حین گاییدن کونم در اتاقمو زدن طاها با استرس از روم بلند شد گفت پاشو برو ببین کی من اینجا قایم میشم آخه میترسید صاحب تور جریان بفهمه و بندازنش بیرون آخه تور برای خودش قوانینی داره مخصوصا برای لیدر هاشون با حال پریشون حوله را پیچیدم به خودم رفتم جلو در دیدم ارسلان اونیکی لیدری که از اینم خوشم میومد سلام احوالپرسی کردیم گفت برای صبحانه نمیایید گفته بودیم ۱۰ داریم کم کم جمع میکنیم صبحانه را گفتم چرا یکم دیگه میام گفت میخوای صبحانه تو را بیارم تو اتاقت بخوری گفتم آره ممنون میشم گفت باشه ازم پرسید طاها اینجا نیومده گفتم نه چطور گفت اومده بود یه ساعت قبل تو را صدا بزنه از اونموقع نیست گفتم آره اومد صدا زد و رفت گفت اوکی ارسلان هم رفت ۳ـ۴ دقیقه بعد سینی صبحانه را برام آورد همینطور که خم شد بزاره رو میز کفشای طاها را دید گفت از صبح طاها اینجاست در و بست و اومد داخل طاها اومد گفت فقط به صاحب تور نگی گفت نمیگم ولی حال کردیدا سهم من چی پس گفتم وسط کار اومدی حس و پروندی گفت خب الان به حس بیارم چی خلاصه منم که بدم نمیومد گفتم اوکی کیر دوتاشونو کامل خوردم همزمان یکی تو کوسم میزد یکی تو کونم و بشدت داشتم ارضا میشدم حس خفنی داشتم بعد که همگی ارضا شدیم بچه ها رفتن اتاق های خودشون منم دوباره رفتم حموم و صبحانه را خوردم و قرار بود ساعت۱۲ بریم گشت و آبشار ساعت ۱۲ رفتم و کلی گشتیم شب موسیقی و دیجی داشتن یه لباس سکسی پوشیدم و رفتیم سالن گردهمایی اقامتگاه اونجا هم کلی رقصیدبم و عشق و حال کردیم شب که بشدت مست بودم وقتی برگشتم تو اتاق طاها به بهانه کمک بهم منو آورد تو اتاق و دوباره شب و تمام کوس و کونمو گایید اونقدری ارضا شده بودم بدنم نا تکون خوردن نداشت صبح هم پاشدیم صبحانه و ناهار و خوردیم و برگشتیم تهران و تا چند ماه هرزگاه طاها را میدیدم و سکس میکردیم تو خونش که بعداً دوباره زنش برگشته بود و ما هم رابطمون تموم شد. دوستان داستان کاملا واقعی لطفاً فحش ننویسید شاید موقع نوشتن غلطی باشه ولی عین حقیقت بود ‌ نوشته: افرا  
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18