رفتن به مطلب

داستان سکسی سفر شمال با زن تپل و خوشگلم


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


خاطرات شمال حمید و سارا - 1
 

سلام
حمیدم ۴۲ همسرم سارا ۳۶ تپل و سفید چشم و ابرو مشکی و خوشگل و تو دل برو باسن متوسط سینه ۷۵
۶ ساله ازدواج کردیم خاطره ای دارم از چهارسال پیش که شمال رفته بودیم .
اوایل ازدواج روابط زناشویی عادی داشتیم و کم کم رابطه و سکسمون بهتر شد و خانم کاربلد تر میشد پوزیشن های مختلف اجرا می کردیم و گاهی هم با دیدن سوپر هیجان بیشتری تجربه می کردیم . یک شب که تو بغل هم خوابیده بودیم ازم پرسید تو مجردی هم با کسی سکس داشتی ؟ من که تو فکرم داشتم خاطرات قبلی رو مرور میکردم با مکث گفتم چطور مگه . گفت میخوام برام تعریف کنی ولی خواهشا دروغ نگو … منم از دوست دختر دوران دبیرستان براش گفتم ولی او مشتاق بود بدونه باهاش سکس هم داشتم یا نه … منم گفتم آره و دست مالی و لاپایی و بغل و … که براش میگفتم بیشتر بهم می چسبید انگار ی با ی حس حسادت خاصی تحریک شده بود دست بردم تو شرتش دیدم حدسم درسته بیشتر تحریک شده بود و خیس و آماده منم خدا خواسته ترتیبش و دادم ولی حس میکردم زهرا دوست دختر سابقم زیر پامه . سارا هم شیطنت میکرد و میپرسید اگر زهرا اینجا بود چکارش میکردی منم میگفتم هیچی خوشگلم تو رو میکردم . هی از اندامش و پوستش و سینه و رونش میپرسید منم هی تلمه میزدم و هی براش توصیف میکردم ولی همش از اندام و خوشگلی سارا میگفتم که تو خوشگلتری و باحال تری .و … خلاصه مواظب بودم همش ازش تمجید کنم … اون شی با حس و حرارت بیشتری سکس کردیم و واقعا به هردومون بیشتر خوش گذشت . آهرش هم وقتی آبش و تخلیه کردم تو کصش محکم بغلم کرد و حسابی بوسیدم و میگفت خوبه که مال منی .
اون شب گذشت تا این که ی شب دوباره تو بغل هم از خواستگارای قبلی و …‌ تعریف کرد و این بار نوبت من بود که هی تحریک بشم و هی با حرص بیشتری تو بغلش بگیرم هی نازش کنم اونم هی شیطنت میکرد و میگفت عزیزم حالا که مال توام ولی هیچ وقت از ارتباط جنسی نگفت همش می گفت اجازه نمیدم بهم دست بزنن و خودش و لوس میکرد میگفت این سینه فقط مال توئه هیچکدوم دستش بهم نخورد و … اون شب انگار نوبت من بود حسادت و حرارت خاصی باهاش سکس کردم تا اینکه وسط سکس که حسابی شهوتی شده بود آروم تو گوشش گفتم دوست داشتی دوتا شوهر داشته باشی گفت بیشعور تو هم از سرم زیادی گفتم پس چرا هرچی میکنمت بیشتر میخوای … بعد بردمش تو رویا گفتم فکرش بکن تو بغل منی و یکی هم از پشت بهت بچسبه میتونی دونفر ساپورت کنی گفت آره برا زن کاری نداره چندتا رو هم با هم ساپورت میکنه ولی مرد چی ؟دو تا باشه از پا میوفته … دوباره بردمش تو حس گفتم من که اجازه نمیدم کسی دست به سینه ات بزنه و یا کست رو بکنه با خنده گفت پس اون بیچاره چیکار کنه همینطور که محکم تر بغلش میکردم گفتم سینه و کس و لب خوردنت با من اون فقط از پشت بکنه … گفت نه اینکه بازش کردی … خودت نمیتونی از پشت بکنی یکی دیگه چطور بکنه … گفتم آخه کیر من کلفته خوراک و سایز کصته … اونم مشکل خودشه … اینم بگم که خیلی دوست داشت از پشت دادن رو تجربه کنه که متاسفانه با چند بار اقدام و درد کشیدنش دیگه ادامه نمی دادم خلاصه اینکه اون شب با حس و حال نفر سومی که تو حال کردن بتونه سارا رو به اوج برسونه و البته به شوخی گذشت ولی شبهای هربار که از نفر سوم صحبت میکردیم بیشتر خوش میگذشت و شهوتی تر حال میکردیم خصوصا اینکه هی به سارا القا میکردم برا من مهم نیست یکی بیاد تا بتوانیم از پس تو بربیاییم و اونم بهم میگفت گه نخور خودت میکنی بسه ولی دروغ میگفت شهوتی تر از این حرفها بود و همش میگفت تو روزبروز منو شهوتی تر کردی تا اینکه دیگه فیلم سوپرهایی هم که با هم میدیدیم اکثرا تری سام گروپ و … بود … تا اینکه ی شب که فیلم گروپ میدیدیم تو سکس که حشرش زده بودبالا گفتم سارا جون گفت جونم گفتم اگر دوتا کیر دیگه بود چکار میکردی گفت میزاشتم گفتم دوست داشتی یکی هم تو دهنت بود با حالت سکسی خاصی گفت آره گفتن یکی هم تو کونت بود گفت آره گفتم پس گروپ هم دوست داری هی میگفت آره میخوام … دیگه حسابی رومون تو رو هم باز شده بود و با رویا و فانتزی بیشتر حال میکردیم … تا اینکه یک روز تصمیم گرفتیم بریم شمال
تو راه که میرفتیم هی سر به سر هم میزاشتیم من میگفتم حیفه دونفری بریم اگه دوتا دیگه هم مثل خودمون پایه بودن میرفتیم بهتر بود سارا هم هی شیطنت میکرد و میگفت آره تا توهم هی با خانمه بری تو استخر و … گفتم لابد تو هم بیکار می نشتی خب تو هم میری ماساژ هی میخندید و میگفت بیشعور خب یکی رو سر راهت سوار کن و…‌
شب رسیدیم شمال ی سوئیت گرفتیم فرداش تصمیم گرفتیم بریم تو جنگل و کوهپایه گشتی بزنیم عصر بریم کنار دریا
آدرس رو از صاحبخانه پرسیدیم و راهنمای کرد بعد یک ساعت گشتن به هر حال ی جا کنار رودخونه ماشین توی پارکینگ عمومی قفل کردیم و کنار رودخانه به راه افتادیم … من همیشه عاشق ارتفاعات و کلاه تو طبیعت کنجکاو بودم تصمیم گرفتیم تا میتونیم جلو بریم تا به یکی از چشمه ها برسیم سارا هم عاشق آب و چشمه و …‌
هرچی جلو میرفتیم خلوت تر میشد تا جای که دیگه انگار غیر ما دوتا کسی نبود … سارا گفت بسه دیگه بیا برگردیم گفتم بزار نیم ساعت دیگه میریم اگر به سرچشمه نرسیدیم استراحت میکنیم و بر میگردیم هنوز ربع ساعت نرفته بودیم که دیدیدم هی هوا ابری تر و تاریکتر میشه سارا گفت اگر بارون بیاد چی گفتم تا شروع کنه برگشیم . گفت دیوونه الان دوساعت و نیم پیاده روی کردیم بیا زود برگردیم گفتم باشه بریم ولی نم نم بارون شروع شد و ما غافلگیر شدیم تو راه برگشت دیگه هر دوتا خیس شده بودیم دیگه آب از سرمون چکه میکرد . سارا گفت من که دیگه نمیتونم ادامه بدم زمین گل شده بارونم که بند نمیاد چکار کنیم گفتم ی کم بریم شاید ی سرپناهی پیدا کردیم هنوز ۵ دقیقه نرفته بودیم که سارا گفت اونور رودخونه ی آلاچیق و آتیش هست بیا بریم اونجا گرم بشیم . قبول کردم خوشبختانه روخونه کم عمق و شنی بود از وسط آب رد شدیم و به الاچیق رسیدیم دیدیم ی چادر مسافرتی بزرگ هم اونجا هست … ادامه و قسمت اصلی بعد از استقبال و لایک خوردن …

نوشته: حمید و سارا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18