gayboys ارسال شده در 23 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت خاطرات شمال حمید و سارا - 1 سلام حمیدم ۴۲ همسرم سارا ۳۶ تپل و سفید چشم و ابرو مشکی و خوشگل و تو دل برو باسن متوسط سینه ۷۵ ۶ ساله ازدواج کردیم خاطره ای دارم از چهارسال پیش که شمال رفته بودیم . اوایل ازدواج روابط زناشویی عادی داشتیم و کم کم رابطه و سکسمون بهتر شد و خانم کاربلد تر میشد پوزیشن های مختلف اجرا می کردیم و گاهی هم با دیدن سوپر هیجان بیشتری تجربه می کردیم . یک شب که تو بغل هم خوابیده بودیم ازم پرسید تو مجردی هم با کسی سکس داشتی ؟ من که تو فکرم داشتم خاطرات قبلی رو مرور میکردم با مکث گفتم چطور مگه . گفت میخوام برام تعریف کنی ولی خواهشا دروغ نگو … منم از دوست دختر دوران دبیرستان براش گفتم ولی او مشتاق بود بدونه باهاش سکس هم داشتم یا نه … منم گفتم آره و دست مالی و لاپایی و بغل و … که براش میگفتم بیشتر بهم می چسبید انگار ی با ی حس حسادت خاصی تحریک شده بود دست بردم تو شرتش دیدم حدسم درسته بیشتر تحریک شده بود و خیس و آماده منم خدا خواسته ترتیبش و دادم ولی حس میکردم زهرا دوست دختر سابقم زیر پامه . سارا هم شیطنت میکرد و میپرسید اگر زهرا اینجا بود چکارش میکردی منم میگفتم هیچی خوشگلم تو رو میکردم . هی از اندامش و پوستش و سینه و رونش میپرسید منم هی تلمه میزدم و هی براش توصیف میکردم ولی همش از اندام و خوشگلی سارا میگفتم که تو خوشگلتری و باحال تری .و … خلاصه مواظب بودم همش ازش تمجید کنم … اون شی با حس و حرارت بیشتری سکس کردیم و واقعا به هردومون بیشتر خوش گذشت . آهرش هم وقتی آبش و تخلیه کردم تو کصش محکم بغلم کرد و حسابی بوسیدم و میگفت خوبه که مال منی . اون شب گذشت تا این که ی شب دوباره تو بغل هم از خواستگارای قبلی و … تعریف کرد و این بار نوبت من بود که هی تحریک بشم و هی با حرص بیشتری تو بغلش بگیرم هی نازش کنم اونم هی شیطنت میکرد و میگفت عزیزم حالا که مال توام ولی هیچ وقت از ارتباط جنسی نگفت همش می گفت اجازه نمیدم بهم دست بزنن و خودش و لوس میکرد میگفت این سینه فقط مال توئه هیچکدوم دستش بهم نخورد و … اون شب انگار نوبت من بود حسادت و حرارت خاصی باهاش سکس کردم تا اینکه وسط سکس که حسابی شهوتی شده بود آروم تو گوشش گفتم دوست داشتی دوتا شوهر داشته باشی گفت بیشعور تو هم از سرم زیادی گفتم پس چرا هرچی میکنمت بیشتر میخوای … بعد بردمش تو رویا گفتم فکرش بکن تو بغل منی و یکی هم از پشت بهت بچسبه میتونی دونفر ساپورت کنی گفت آره برا زن کاری نداره چندتا رو هم با هم ساپورت میکنه ولی مرد چی ؟دو تا باشه از پا میوفته … دوباره بردمش تو حس گفتم من که اجازه نمیدم کسی دست به سینه ات بزنه و یا کست رو بکنه با خنده گفت پس اون بیچاره چیکار کنه همینطور که محکم تر بغلش میکردم گفتم سینه و کس و لب خوردنت با من اون فقط از پشت بکنه … گفت نه اینکه بازش کردی … خودت نمیتونی از پشت بکنی یکی دیگه چطور بکنه … گفتم آخه کیر من کلفته خوراک و سایز کصته … اونم مشکل خودشه … اینم بگم که خیلی دوست داشت از پشت دادن رو تجربه کنه که متاسفانه با چند بار اقدام و درد کشیدنش دیگه ادامه نمی دادم خلاصه اینکه اون شب با حس و حال نفر سومی که تو حال کردن بتونه سارا رو به اوج برسونه و البته به شوخی گذشت ولی شبهای هربار که از نفر سوم صحبت میکردیم بیشتر خوش میگذشت و شهوتی تر حال میکردیم خصوصا اینکه هی به سارا القا میکردم برا من مهم نیست یکی بیاد تا بتوانیم از پس تو بربیاییم و اونم بهم میگفت گه نخور خودت میکنی بسه ولی دروغ میگفت شهوتی تر از این حرفها بود و همش میگفت تو روزبروز منو شهوتی تر کردی تا اینکه دیگه فیلم سوپرهایی هم که با هم میدیدیم اکثرا تری سام گروپ و … بود … تا اینکه ی شب که فیلم گروپ میدیدیم تو سکس که حشرش زده بودبالا گفتم سارا جون گفت جونم گفتم اگر دوتا کیر دیگه بود چکار میکردی گفت میزاشتم گفتم دوست داشتی یکی هم تو دهنت بود با حالت سکسی خاصی گفت آره گفتن یکی هم تو کونت بود گفت آره گفتم پس گروپ هم دوست داری هی میگفت آره میخوام … دیگه حسابی رومون تو رو هم باز شده بود و با رویا و فانتزی بیشتر حال میکردیم … تا اینکه یک روز تصمیم گرفتیم بریم شمال تو راه که میرفتیم هی سر به سر هم میزاشتیم من میگفتم حیفه دونفری بریم اگه دوتا دیگه هم مثل خودمون پایه بودن میرفتیم بهتر بود سارا هم هی شیطنت میکرد و میگفت آره تا توهم هی با خانمه بری تو استخر و … گفتم لابد تو هم بیکار می نشتی خب تو هم میری ماساژ هی میخندید و میگفت بیشعور خب یکی رو سر راهت سوار کن و… شب رسیدیم شمال ی سوئیت گرفتیم فرداش تصمیم گرفتیم بریم تو جنگل و کوهپایه گشتی بزنیم عصر بریم کنار دریا آدرس رو از صاحبخانه پرسیدیم و راهنمای کرد بعد یک ساعت گشتن به هر حال ی جا کنار رودخونه ماشین توی پارکینگ عمومی قفل کردیم و کنار رودخانه به راه افتادیم … من همیشه عاشق ارتفاعات و کلاه تو طبیعت کنجکاو بودم تصمیم گرفتیم تا میتونیم جلو بریم تا به یکی از چشمه ها برسیم سارا هم عاشق آب و چشمه و … هرچی جلو میرفتیم خلوت تر میشد تا جای که دیگه انگار غیر ما دوتا کسی نبود … سارا گفت بسه دیگه بیا برگردیم گفتم بزار نیم ساعت دیگه میریم اگر به سرچشمه نرسیدیم استراحت میکنیم و بر میگردیم هنوز ربع ساعت نرفته بودیم که دیدیدم هی هوا ابری تر و تاریکتر میشه سارا گفت اگر بارون بیاد چی گفتم تا شروع کنه برگشیم . گفت دیوونه الان دوساعت و نیم پیاده روی کردیم بیا زود برگردیم گفتم باشه بریم ولی نم نم بارون شروع شد و ما غافلگیر شدیم تو راه برگشت دیگه هر دوتا خیس شده بودیم دیگه آب از سرمون چکه میکرد . سارا گفت من که دیگه نمیتونم ادامه بدم زمین گل شده بارونم که بند نمیاد چکار کنیم گفتم ی کم بریم شاید ی سرپناهی پیدا کردیم هنوز ۵ دقیقه نرفته بودیم که سارا گفت اونور رودخونه ی آلاچیق و آتیش هست بیا بریم اونجا گرم بشیم . قبول کردم خوشبختانه روخونه کم عمق و شنی بود از وسط آب رد شدیم و به الاچیق رسیدیم دیدیم ی چادر مسافرتی بزرگ هم اونجا هست … ادامه و قسمت اصلی بعد از استقبال و لایک خوردن … نوشته: حمید و سارا واکنش ها : migmig و mohsen 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
migmig ارسال شده در 5 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد خاطرات شمال حمید و سارا 2 سلامی دوباره حمیدم ادامه خاطرات شمال رو براتون می نویسم . ممنون از لایک هاتون . یادتون باشه قسمت قبل با سارا تو جنگل می رفتیم که دچار بارون شدیم و برای پیدا کردن سرپناه مجبور شدیم بریم تو ی آلاچیق که ی چادر هم کنارش برپا بود . وقتی رسیدیم دیدیم سه تا پسر کنار آتیش نشستن و مشغول آماده کردن کباب هستن. سلام کردیم و ازشون خواستیم کنار آتیش خودمون گرم کنیم . پسرهای بامعرفت و خوش برخوردی بودن . علیرضا که بزرگتر بود حدود ۲۵ ساله به کامران گفت برو کاپشن منو بیار بنداز رو خانم کامران هم رفت با ی بارونی و کاپشن برگشت کاپشن داد خانم ، بارونی هم داد به من گفت خودتون رو گرم کنید . تشکر کردیم ولی سارا که لباس هاش حسابی خیس شده بود داشت می لرزید و گفت نمیتونم بپوشم اول باید خشک بشم . علیرضا گفت بچه ها بریم تو چادر خانم راحت باشه . سه تای گوشتها و سیخ ها رو برداشتن بردن تو چادر ، من و سارا هم کنار آتیش موندیم تا خودمون خشک کنیم . سارا شالش رو در آورد کنار آتیش نشستیم که سعید کوچیک ترینشون بود (حدود ۱۶ سال) با ی حوله دستی اومد گفت خدمت شما تشکر کردیم و من حوله رو گرم کردم باهاش صورت و گردن و موهای سارا رو خشک کردم .با دیدن سارا که موهای مشکی و خوشگلش خیس شده بود گفتم خانومی خیلی خوشگل شدیا ! سارا لبخندی زد و گفت مگه بار اولته میبینش ؟ گفتم تو این هوا و طبیعت و این وضعیت آره سارا گفت لرزم گرفته چیکار کنم گفتم نمیدونم اگر الان تو سوییت بودیم میگفتم برو زیر دوش آب گرم ولی اینجا چیکار میتونم برات بکنم . گفت نمیدونم کاش الان تو سوییت بودم یا لااقل ی پتو بود میخوابیدم . گفتم بدون بوس و بغل من که گرم نمیشی . خندید گفت مثل همیشه بیشعوری ولی واقعا بغلت ی چیز دیگه هس گفتم الان میرم ببینم اینجا چی دارن ؟ رفتم تو چادر دیدم بله هم چادر جادار و بزرگه هم اینکه به اندازه دو سه روز موندن امکانات با خودشون آوردن . گفتم بچه ها ی پتو میدید به من خانمم لرزش گرفته علیرضا گفت آره ولی بیارش تو چادر ما میریم کنار آتیش کباب کنیم شما بیاید داخل . رفتم سارا رو صدا زدم گفتم بیا داخل اینجا بهتره . سارا بلند شد و اومد طرف ما لباس خیسش که چسبیده بود به تنش سینه تپلش برجسته تر نشون میداد بدون روسری و موهای خیس با ساپورت و کفش اسپورتش واقعا اندامش رو سکسی تر از همیشه کرده بود داشتم با عشق و هوس نگاش میکردم که متوجه شدم علیرضا هم داره دید میزنه روش ولی پنهون میکرد کامران هم از تو چادر اومد بیرون ولی سعید داخل بود . دست سارا رو گرفتم بردمش تو دیدم سعید از تو ساکش ی تیشرت و شلوارک درآورد بهش داد گفت فکر کنم لباس من اندازه اش باشه بپوشه اون لباس و بده بیرون بزارم خشک بشه ی تک پوش هم به من داد با ی شلوار راحتی فکر کنم مال کامران بود . سعید پسر تپل و سفید و تپلی بود و هیکلش هم اندازه سارا بود . سارا لباس و از سعید گرفت و گفت بیرون باش تا لباسم عوض کنم . وقتی لباس خیسش رو در آورد گفتم خانم سوتینت هم خیسه درش بیار داشت سوتینش رو که در میاورد که شیطنتم گل کرد و از پشت گرفتمش سارا هی دستمو میکشید میگفت نکن بیشعور زشته میفهمن گفتم باشه ی بوس از گردنش گرفتم و گفتم زود باش پس الان سعید میاد . لباس که پوشید بهش گفتم واقعا هر لباسی بهت میادا خندید گفت حتی پسرونه گفتم آره ولی سعید هم خوش سلیقه هستا سارا گفت: آره هم خوش سلیقه هم خوشگل و تپل . گفتم شیطون نکنه خوشت اومده ازش گفت :حسودیت شد گفتم نه برا چی حسودی کنم تو که مال منی عاشق منم که هستی ی لب ازم گرفت گفت لباس بده سعید بیا گرمم کن دارم یخ میزنم . لباس و سوتین و شلوار بردم بیرون آویزون کردم زیر آلاچیق علیرضا گفت کباب آماده شد بیا دو تا سیخ ببر ی کم حالتون جا بیاد . گفتم واقعا لطف میکنید پسرا امیدوارم بتونم جبران کنم رفتم تو چادر دیدم سارا حوله پیچیده دور سرش ی پتو انداخته زیر یکی هم روش و داره اون زیر میلرزه رفتم از پشت بغلش کردم گفتم الان گرمت میکنم … گفت بچه ها نیان تو گفتم نگران نباش حداقل تا ی ربع دیگه مشغول کبابن منم حسابی گرمت میکنم از پشت سینه هاش تو دست گرفتم و از گردنش ی بوس گرفتم گفتم از پشت بگیرمت بهتر گرم میشی یا از جلو . گفت فعلا که بدن خودتم سرده … به شوخی گفتم میخوای پسر خوشگله رو صدا بزنم بیاد گرمت کنه گفت دیدی گفتم حسودی اون پسره اسم داره. گفتم: خببب حالا سعید . میخوای من تو بغلت باشم اونم از پشت بهت بچسبه پتو هم که روته هم گرم میشی هم حال میکنی گفت آره لابد تو هم تحمل میکنی یکی دیگه منو بچسبه مشغول لاس زدن بودیم که دیدیم سعید از پشت چادر صدا میزنه رفتم گفت علیرضا میگه بیا رفتم پا آتیش علیرضا ی سیخ تعارف کرد گفت بیا هم خودت بخور هم برا خانومت ببر . مشغول خوردن که شدیم گفت خانمت گرم شد یا هنوز سردشه گفتم نه هنوز فعلا که خوابیده گفت مشروب میخوره گفتم آره گاهی وقتها تو مهمونی به کامران گفت بطری و پیک و ی سیخ هم ببر برا خانوم گفتم بده خودم ببرم گفت تو همینجا بشین پا آتیش خشک بشی خودت از اون بیشتر خیس شده بودی حواست نبود گفتم باشه پس بده سعید ببره کامران که انگار بهش برخورده بود گفت چرا اونوقت ؟ با خنده گفتم آخه با سعید راحت تره هم کم سنه هم اینکه لباساشو پوشیده خودمونی تره خندید گفت باشه سعید برو از خانوم پذیرایی کن سعید که رفت منم با علیرضا و کامران مشغول صحبت و خوردن کباب و مشروب شدیم . جاتون خالی تو جنگلای شمالی و نم نم بارون و مشروب و کباب حسابی حالمو جا اورد حسابی منو گرفته بود . گفتم بچه ها من ی سر به سارا بزنم گفتن راحت باش رفتم تو دیدم سارای من پتو رو انداخته رو شونه اش و نشسته دست سارا رو لپ سعید بود که رفتم تو گفتم سارا جون خوبی گفت آره بهترم سعید هم پاشد که بره منم لپش کشیدم گفتم مرسی سعید جون لباس خانم که خشک شد بی زحمت بیارش سعید هم گفت چشم و رفت اومدم کنار سارا نشستم گفتم این سعید هم از یه دختر سره ها گفت توهم انگار خوشت اومد ازش گفتم آره دیدم حیفه ی لپش تو گرفته بودی گفتم منم بگیرم ببینم مظنه اش چنده دوتا دستش انداخت تو گردنم ی لب گرفت گفت وحید جووون گفتم جونم گفت خوب که تو رو دارم کنارمی واقعا احساس آرامش دارم باهات منم ی بوس ازش گرفتم ناخودآگاه رفتم زیر پتو خوابوندمش تو بغلم و حسابی فشردمش گفتم سارا جوون با ناز و ادا گفت جون دلم گفتم تنت خوب گرم شدا گفت آره بعد از کباب و شرابی که سعید اورد خوردم گرم شدم گفتم سعید یا سعید جون گفت :حسوود من که همش به تو میگم جونم عزیزم گفتم آخه منم همین میگم تا حالا به کسی دیگه جونم نگفته بودی گفت الانم نگفتم برا تشکر گفتم سعید جان مرسی گفتم آره دیدم لپش هم کشیدی گفت دست بردار چته گفتم هیچی اتفاقا منم خوشم اومد از این پسره چقدر با ادبه ولی نمیدونم چرا با این اختلاف سنی با اینا میگرده سارا گفت اتفاقا منم ازش پرسیدم گفت هفته ای ی بار میایم خوشگذرونی ظاهرا پولش هم میدن تازه شستم خبردار شد شیطونا چه کیسی هم تور کرده بودن . گفتم سارا جون بریم دیگه تا شب نشده بریم گفت برو لباسم و بیار تا عوض کنم رفتم لباس هایش خشک شده بود آوردم تا عوض کن عليرضا گفت کجا ؟ گفتم بریم دیگه سویی گرفتیم گفت میل خودتونه ولی هنوز هوا بارونیه شب هم نزدیکه دوباره تو دردسر می افتد بمونید فردا برید. گفتم باید بریم شما زحمت بکشید ما رو با ماشین برسونید پایین گفت نمیشه آخه جاده خیلی لیزه سرازیری هم تنده سری تکون دادم و لباسهای سارا رو بردم بهش بدم به سارا گفتم بچه ها میگن بمونیم چکار کنیم گفت چمیدونم هر چی تو بگی سارا لباس سعید رو در اورد تاپ و مانتو خودش پوشید گفتم باشه بمونیم … ادامه دارد… نوشته: حمید و سارا واکنش ها : mohsen 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mohsen ارسال شده در 15 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد خاطرات شمال حمید و سارا 3 شب خیلی خوبی بود ، بیشتر با هم آشنا شدیم بچه ها از خودشون گفتند که سه تایی تو میدون تره بار کار میکنن ’ علیرضا پیمان کاره و میوه خرید فروش میکنه کامران هم سرکارگر با ۱۶ تا کارگر و سعید هم تدارکات برا آماده کردن و سورت کردن میوه ها سعید پدرش رو چند سالی از دست داده بود و مجبور بود درس و ول کنه و کار کنه . بعد از شام چند تا پیک مشروب به سلامتی هم زدیم ، کامران گیتارش رو اورد و با علیرضا کلی ترانه خواندن ، شاد؛ غمگین ، درخواستی… خلاصه که هم پسرای با معرفت و با مرامی بودن هم هنرمند و خوش گذرون اولین بار بود با سارا تو اینجور جمعی راحت و ریلکس و خودمونی بهمون خوش میگذشت . سارا به کامران درخواست ترانه های شاد میداد اونم اجرا میکرد با عليرضا همخوانی میکردن ، سعید خوش اندام هم میرقصید سارا هم که کمی مست شده بود با نگاهش به سعید همون جور نشسته هی تو خودش قر میداد و بشکن میزد گفتم سارا جون پاشو ی دور با هم بریم وسط سارا هم دستمو گرفت به کامران گفت ی امشب شب عشقه هایده رو بزن سعید نشست و دوتایی شروع به رقص کردیم من چون بلد نبودم بعد ی دور رقصیدن نشستم دست میزدم و سارا رو تماشا میکردم انگار بار اول بود اینقدر اندام سارا رو خوب و سکسی میدیدم باسن خوش فرمش که هی میچرخوند و سینه ی خوش سایزش که میلرزوند حسابی منو تو رویا برده بود با چشمای خمارش که بهم چشمک میزد دلم میخواست بخوابونمش و ی دل سیر بکنمش … محو تماشای سارا بودم که بچه ها آهنگ باباکرم رو شروع کردن ، به سعید اشاره کردم گفتم پاشو ی دوری هم تو بزن سعید هم پاشد اونم دلبری میکرد طوری باسنش میچرخوند که انگار داره با سارا رقابت میکنه من که از سفیدی و تپلی سعید خوشم اومده بود تو اون حال مستی رفته بودم تو رویای کردن سعید . تو سکس هام با سارا هر وقت تقاضای کون میکردم سارا میگفت منم خیلی دلم میخواد ولی دردش نمیتونم تحمل کنم . با خودم گفتم کاش موقعیتی پیش میومد ی حالی با سعید میکردم . داشتم به علیرضا و کامران فکر میکردم که کیس به این خوبی رو هر وقت بخوان میکنن ناخودآگاه نگاهشون کردم دیدم حسابی دارن سارا رو دید میزنن من که بعد از چند سال داشتنش اینقدر لذت میبردم اونا که دیگه معلوم بود … البته راست میگن از نخورده بگیر بده به خورده . سارا هم با سعید حسابی خوش میگذروند راحت دستاش گرفته بود چشم تو چشمش می رقصید . ی آن تصور کردم الانه که لب تو لب بشن نمیدونم از رو حسودی بود یا چیز دیگه پاشدم دستای سارا رو گرفتم ی دور باهاش زدم ، بهش گفتم خسته شدی خانومی بسه دیگه بشین ی کم استراحت کن . نشوندمش ی لیوان آب خنک هم براش اوردم خورد گفت حمید جوون خوابم میاد . گفتم باشه میخوابیم … از پسرا تشکر کردم گفتم بچه ها شما راحت باشید من و سارا جوونم میخوایم بخوابیم . علیرضا دوتا پتو به ما داد دو تا هم برا خودشو سعید . کامران هم رفت تو کیسه خواب خودش وقتی چراغ شارژی رو خاموش کردن سارا چسبید بهم و حسابی تو بغل فشارم میداد و ریزه ریزه بوسم میکرد حال به حال میشدم . خیلی دلم میخواست الان تو خونه خودمون بودم و لختش میکردم با چند تا پوزیشن مختلف هوسم و خالی میکردم انگار سارا هم از من حشری تر بود . چند دقیقه در سکوت همدیگه رو فشار دادیم بعد سارا چرخید و پشتش کرد به من باسنش جا داد تو بغلم. خونه که بودیم هر وقت میخواست همین شکلی خودش رو به من میچسبوند . دستش رو از زیر تنه اش اورد و کرد تو شرتم . حسابی حشری شده بودم . یواش تو گوشش گفتم بریم بیرون بزنیم و بیایم بدون اینکه جوابمو بده شرتش کشید پایین کیر منم از تو شرت در آورد چسبوند لای باسنش یواش گفتم خوشگلم مگه میخوای؟ کیرم فشار داد گفت اوووم بعد گذاشتش لای پاش دیدم وای چقدم خیس کرده فقط موقع دیدن سکسهای تریسام اینجوری می شد . حسابی هوس کرده بود مست مشروب هم بود خودش سرش گرفت و گذاشتش دم کصش . بعد ی کم باسن داد به عقب و شروع کرد آروم آروم عقب و جلو کردن دوتایی بیخیال اینکه تا پسر دیگه هم تو فاصله دومتریمون خوابیدن داشتیم یکی از خوش خاطره ترین سکسهامون میکردیم مخصوصا سارا که عاشق سکس تو تاریکی و پوزیشن قمبلی و مستی شراب بود… منم که انگار با حوری بهشتی بغل خواب شده بودم از پشت سینه هاش چسبیده بودم و داشتم گردنش بوس میکردم که با ی فشار خاصی آبم اومد استپ کردم سارا هم ی آه سکسی کشید فهمیدم اونم از فشار شهوت خالی شده … وقتی تو بغلش آروم گرفتم متوجه علیرضا و سعید شدم که اونا هم تو هم قفل شده بودن و داشتن زیر پتو وول میخوردن و معلوم بود علیرضا هم داره ترتیب سعید و میده دوباره رفتم تو فکر سعید با اینکه سارا باسنش چسبونده بود بهم و حال اساسی بهم داده بود دلم میخواست جای علیرضا بودم و سعید رو از پشت میکردم با خودم گفتم کاش اینقدر رومون باز شده بود که سارا رو میدادم به علیرضا و سعید و خودم میکردم تو رویای سارا بودم که همش رفتار سارا میومد تو ذهنم . هیچ تمایلی به اون دوتا نشون نمیداد ولی با سعید فرق میکرد فکر کردم شاید بخاطر بچه دار نشدنمونه آخه سارا هیچ وقت بچه دار نمیشد و عصر هم وقتی دیدم با سعید اینقدر راحت و ریلکس داره لاس میزنه حتی موقع تشکر لپش هم کشید اصلا ناراحت نشدم یا موقع رقصیدن دستش گرفته بود و داشت با چشمای خمارش نگاهش میکرد فهمیدم اونم از سعید خوشش اومده ولی نه مثل من . من از رو شهوت سعید میخواستم سعید که هم خوشگل و تپل و سفید بود هم راحت کون میداد . اینم متوجه شدم علیرضا و کامران از سارا خوششون اومده و تو کف سارا خوابیدن .پارادوکس عجیبی مغزم گرفتار کرده بود . تو همین فکرو خیالها بودم که علیرضا همکارش با سعید تموم شد و خوابیدن منم شرت خودمو سارا رو بالا کشیدم و سعی کردم بخوابم سارا که انگار هفتاد سال خوابش برده ولی من موندم و کلی فانتزی سکسی که تو سرم میچرخید … ی بار خودمو تو بغل سعید حس میکردم …ی بار سارا رو تو بغل سعید … ی بار سارا چسبیده به سینه من و سعید از پشت چسبیده به سارا … ی بار سعید از پشت کرده تو سارا منم از پشت کردم تو کون سعید و دستام رو سینه سارا و کلی منظره و فانتزی جورواجور دیگه … تا این که خوابم برد . صبح با صدای سارا بیدار شدم گفتم بیا بریم دستشویی پانشدم هنوز نمیدونستم کجام و چکار میکنم رفتیم بیرون تا دو تا نفس عمیق کشیدم حسابی سرحال شدم … آفتاب زده بود بوی جنگل و بارون و صبح قشنگ انرژی خاصی میده وقتی برگشتیم چادر، پسرا هم بیدار شده بودن و داشتن مرتب میکردن . صبحونه خوردیم و ازشون خداحافظی و تشکر کردیم . علیرضا با لبخند پرسید خوب خوابیدید و هردومون که میدونستیم چه غلطی کردیم با خنده گفتم اره خوش گذشت ازتون خییلی ممنونم و دعوتشون کردم شب بیان سوییت که اونام قبول کردن … شماره هم رد و بدل کردیم و راه افتادیم به سمت ماشین … نوشته: حمید و سارا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده