dozens ارسال شده در 5 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 5 ساعت قبل فرح جون - 1 سلام دوستان عزیز سایت کون باز ،این یه داستان ۴ قسمتی هست و بر اساس تعریفهای یکی از دوستانم که از مادر زن خودش داشت نوشتم و شاخ و برگ دادم ممنون میشم نظر بدین تا قسمتهای بعد سریعتر منتشر بشه . یه موقعه هایی تو زندگی شرایطی بوجود میاد که منتظرش نبودی و تا اون موقع تجربه ای ازش نداشتی. همیشه نمیشه فرمون و بگیری و بری جلو چون یه تیکه سنگ ریز امکان داره بره زیر لاستیک و مسیر زندگیت و عوض کنه . من علیرضا هستم ، تو یکی از استخرهای بالا شهر ماساژور هستم ،هیکل و بدنم بخاطر ورزش خوبه ،کار و کاسبی خوبی هم دارم ،بیشتر مشتری هام آدمای پول داری هستن که اونا رو ویزیت میکنم . معمولا از ساعت ۵ عصر کارم شروع میشه و تا ۱۲ شب آقایون و تو استخر ماساژ میدم که پول خوبی گیرم میاد .بیشتر مشتری هام خصوصی هستن و قبل ساعت کاری میرم خونه شون و دو برابر پول میگیرم ،بماند که تو این کار همه جور آدم به پستم خورده، از کونی بگیر تا زن و شوهری که فانتزی تری سام دارن ،خب منم کم نمیذارم براشون ولی در عین حال نمیزارم که سحر زنم متوجه بشه . یه مادر خانوم دارم که از اول ازدواجم هیچ نوع گرایشی نسبت بهش نداشتم و همیشه احترامش و داشتم و دارم همیشه همه آدما مثل هم نیستن و همینطور همه مادر زنها مثل هم نیستن . دو سالی میشه که ازدواج کردم و زندگیم بالا و پایین داشته ولی با تلاش خودم بیشتر رو به بالا بود زنم مثل ماه میمونه یه تیکه جواهر از نظر استایل و از نظر سواد و از هر نظر که بگید. سحر، تک دختر ، نه خواهری داره و نه برادری، بخوام بگم از اندام بدنش ،یه فرشته زیبا رو با یه بدن کاملا سرحال ورزشی و سینه های سفت و سربالا ،کمر باریک و قد بلند حتی از منم چند سانت بلندتره حالا همینا رو داشته باشید و تصور کنید مادر سحر ،دقیقا به همین شکل فقط یه پلنگ خفته یعنی سینه ها پروتز ( این و سحر گفت من نمیدونستم) لبها تزریقی بوتاکس و اندام مثل سحر ورزشکار و عالی از نظر سن ۱۵ سال بیشتر از سحر یعنی وقتی فرح خانوم که مادر سحر هست ۱۵ سالش بود سحر بدنیا میاد و اختلاف سن بابای سحر ،احمد آقا با سحر ۳۰ سال هست و اختلاف سن احمد آقا با همسرش فرح خانم که از این ببعد من میگم فرح جون ۱۵ سال هست . کاری به رقم و ارقام ندارم فقط این و بگم الان که سحر ۲۵ سالشه فرح جون ۴۰ سال و تازه دوران چلچلی و شروع کرده دیگه خودتون حدس بزنید و پدرش احمد آقا الان ۵۵ سالشه یا خدا بریم سر اصل داستان یه ماشین دنا صفر از نمایندگی خریدم و قرار شد یه سفر بریم مشهد من و سحر و احمد آقا و فرح جون این اسم فرح جون و میگم، جون آخرش بخاطر چیز خاصی نیست چون همه فرح جون صداش میزنن منم از اول ازدواجم ، فرح جون صداش زدم. واقعا جون داره چون خیلی جونه از خود سحر هم جون تره ولی گفتم که من هیچ نظر خاصی نداشتم بهش تا… قرار شد یه سفر دسته جمعی بریم مشهد. منتها از سمت شمال ،مازندران و استان گرگان. شب و گرگان بخوابیم و خوش خوشان بریم سمت مشهد مامانم یه دختر خاله داره که تو گرگان زندگی میکنه وقتی فهمید که من با خانواده همسرم میخوایم یه شب بریم پیششون ،خوشحال شد و شماره منو از مادرم گرفت و خودش زنگ زد و رسما دعوت کرد و لوکیشن و فرستاد برام سحر یذره کم رو تشریف داره ولی برعکس فرح جون استقبال کرد و قرار شد تو مسیر شب خونه دختر خاله مامانم بخوابیم. از شیرینی فروشی خوب تهران یه جعبه شیرینی خریدم و به سمت گرگان راه افتادیم چون سفرمون تفریحی بود عجله ای نداشتیم و هر جا میشد تو مسیر یه توقف میکردیم و عکس و فیلم و یادگاری میگرفتیم حدود ساعت ۶ عصر رسیدیم گرگان هوا شرجی ،گرم و مرطوب و کمی هم خستگی راه باعث شد که یک راست بریم خونه بعد از پذیرایی گرم و مهمان نوازی و خوردن شام و گپ زدن های معمول یه اتاق و برامون آماده کردن که شب و اونجا بخوابیم متاسفانه یا خوشبختانه یک عدد تخت بیشتر نداشت و قرار شد احمد آقا روی تخت بخوابه و سه عدد تشک با روانداز هم برای ما آماده کردن سحر گفت من نمیتونم وسط بخوابم حالت خفگی بهم دست میده اتاق به اندازه ای کوچیک بود که نمیشد تشکها رو با فاصله از هم جدا کرد حتی این فکر به سرم زد که من برم تشکم و ببرم تو حال بخوابم ولی ظاهرا خودشون هم جمعیتی بودن و انگار اتاق خواب خودشون و دادن به ما ،بهر صورت باید یه شب و تا صبح چسبیده به هم تحمل می کردیم ،از نظر من مشکلی نبود من انقدری هم تیتیش مامانی نبودم که رو زمین نخوابیده باشم ولی تا اونجایی که یادم هست سحر و خانواده سحر همیشه رو تخت خواب خوابیدن تا رفتم یه دستشویی و برگشتم دیدم احمد آقا به قدری خوش خوابه که صدای خرناسش بلند شده و سحر و فرح جون هم لباس خواب پوشیدن و سحر هم کنار سمت دیوار جا رو گرفته و بهم گفت شلوارتو عوض کن بیا وسط بخواب یذره خودمم هم معذب شدم تا اون موقع انقدر چسبیده به مادر زن نخوابیده بودم ولی با اکراه گفتم شرمنده لطفا اونور و نگاه کنید میخوام شلوارمو عوض کنم سحر شیطنتش گل کرد گفت مگه چی داری که حالا میخوای قایمش کنی چیزی نگفتم فرح جون روش و کرد به سمت اونور و گفت خجالت نداره که ،بکش پایین مگه اینجا نامحرم هست خلاصه شلوار راحتی مو پوشیدم ،چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم تو جا بغل سحر بین سحر و فرح جون خوابیدم. سمت راست سحر و سمت چپ فرح جون. سحر شروع کرد چرت و پرت گفتن و خندیدن و مسخره بازی ،چون واقعا جامون تنگ بود یعنی من یذره اونوری میشدم دستم میخورد به فرح جون حالا سحر اشکال نداره. با خنده گفت مامی یدفعه علیرضا رو با بابا اشتباه نگیری تو خواب خفتش کنی ، میگفت و قهقهه میزد و میخندید. منم حسابی سرخ شده بودم و سحر و از زیر بشگون میگرفتم که بسه خجالت بکش فرح جونم کم نمیاورد میگفت : ●خیلی هم دلش بخواد که من اشتباه بگیرمش. من گفتم شب بخیر و چشام و بستم ولی انگار مادر و دختر شوخیشون گل کرده بود یکی سحر میگفت یکی فرح جون سحر گفت: ● مامی علیرضا تو خواب عادت داره یه کارایی بکنه حواست باشه اگه اومد سمتت بدون که تو رو با من اشتباه گرفته . میگفت و می زد زیر خنده فرح جون واقعا کم نمیاورد اونم گفت ،نترس اومد سراغم جوری ازش پذیرایی میکنم که دیگه سراغ تو نیاد. مگه اینا ول میکردن هر چی جملات سکسی بود در مورد من میگفتن سحر یه وقتایی که جای خوابش عوض میشه حالش یه جورایی عوض میشه راحت بگم حشری تر میشه ، کونش و چسبوند به من و دست انداخت تو شلوارم دستش و می کشیدم بیرون و در گوشش میگفتم زشته مامانت کنار منه میفهمه ولی انگار بدتر می کرد هر جور بود کیرم و گرفت تو دستاش منم از خجالت نمیتونستم راست کنم خوبیش این بود که چراغا خاموش بود ولی دست سحر تو شورت و شلوارم بالا و پایین میشد دیگه نمیتونستم چیزی بهش بگم شاید چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدم یه دست از سمت کونم داره میره تو شورتم دیگه مطمئن بودم که بله! فرح جون هم دست به کار شده. من رو دست راستم خوابیده بودم جوری که کونم به فرح جون بود راستش اینجوری خوابیدم تا نفهمه دست دخترش تو شلوار منه خب من زیاد روم باز نبود به فرح جون هیچ عکس العملی نشون ندادم گفتم شاید اتفاقی الان دستش و بر میداره ،خودم و زده بودم به خواب ولی هر لحظه انگشتای دستش و داشت بیشتر میرسوند به سمت سوراخ کونم یذره خودم و جا بجا کردم کیرم داشت سیخ میشد اصلا انتظار اینو نداشتم که مادر زنم انگشتش و می خواد بکنه تو کونم ولی این اتفاق داشت میفتاد از این طرف کیر و خایه تو دستای سحر در حال مالش و از اون طرف کون و سوراخ کون تو دستای فرح جون مادر زن. احساس کردم کیرم حسابی بلند شده نفسام تند تر شده بود و سحر هم با لمس کردن کیر راستم حشری تر شده بود در گوشش گفتم سحر بسه ولی گوش نمیداد روم نمیشد تکون بخورم هم دلم میخواست دست فرح جون تو کونم باشه هم احساس خوبی نداشتم ولی انگار گیر افتاده بودم مطمئن بودم سحر نمیدونه اونور ،چه خبره. فقط همین که دید کیرم راست شده سحر هم نوازش دستاش و بیشتر و تندتر کرد. کاملا سوراخ کونم و فتح کرد و یه انگشتش و حسابی میزد به سوراخ کونم جوری که میخواست بکنه توش ،میدونستم که فرح جون با احمد آقا چند سالی هست که سکس ندارن اینم سحر بهم گفته بود انگار احمد آقا دیگه نمیتونست راست کنه حالم جوری بود که هر آن امکان داشت آبم بیاد انقدر قشنگ فرح جون داشت با سوراخ کونم ور میرفت که یدفعه هر چی آب کمرم بود تو دستای سحر خالی شد تمام شلوار گرمکنم خیس شده بود و یه آهی کشیدم که حتی فرح جون هم فهمید ولی همچنان انگشتش اون تو بود سحر دستاش و که خیس خیس بود با شلوارم پاک کرد و دستش و از شلوارم کشید بیرون و شب بخیر گفت و خوابید ،انگار ماموریتش تموم شده بود ولی فرح جون هنوز حشرش بالا بود روم نمیشد بر گردم که دستش و از تو شلوارم در بیاره تا منم بخوابم حسم بهم میگفت که حسابی کیر لازمه ولی نمیشه کاری کنم یذره گذشت خیالم از سحر راحت شد انقدری خسته بود که اونم خوابش برد یه لرز خفیفی افتاده بود تو بدنم ،دل و زدم به دریا و برگشتم سمت فرح جون چشماشو بسته بود ولی دستش خوب کار میکرد تا من برگشتم دستش و از شلوارم اومد بیرون و صورتشو آورد نزدیک صورتم جوری که انگار خوابه یا اینکه بفهمونه به من که خوابه ولی کاملا مشخص بود که داره فیلم بازی میکنه نمیتونستم با اون وضع بخوابم ،تو شورتم حسابی آب منی بود و واقعا راحت نبودم پاشدم کور مال کورمال رفتم سمت ساکمون دست انداختم و یه شورت پیدا کردم یه نگاه به سحر انداختم مطمئن شدم خوابه ولی میدونستم فرح جون بیداره پاشدم جوری که روبروی فرح جون باشه مخصوصا شلوار و شورت و درآوردم تا عوضش کنم میدونستم داره زیر چشمی نگاه میکنه ولی انقدری تاریک بود که نتونه زیاد چشم چرونی کنه دیگه کاملا فهمیده بودم که فرح جون کیر میخواد و ظاهرا تا ارضا نشه خوابش نمیبره لباس زیرو عوض کردم و بدون شلوار گرمکن رفتم تو جام تو دلم گفتم این تنش میخاره پس باید بخارونم ایندفعه جوری خوابیدم که پشتم به سحر بود فرح جون هم فهمید که من میخوام بخارونمش اونم پشتش و کرد به من که مثلا خوابه دستمو از زیر رواندازش رد کردم و رسوندم به لباس خوابش فهمید کونش و یه تکون داد و یذره هل داد سمت من همون کاری که با من کرد و انجام دادم دست انداختم لباس زیرشو زدم بالا لپای کونش و میمالیدم حس کردم صدای نفساش عوض شده ترسیدم که باعث بشه بقیه بیدار شن ولی خودم هم حالی به حالی شده بودم باید یه کاری میکردم کیرم دوباره راست شد خیلی تعجب کردم که الان مثل شیلنگ داشت آب ازش میزد برون ولی دوباره راست کردم برگشتم سحر و دیدم انگار تو هفت آسمون داشت خواب میدید خیالم راحت شد کیرم و از تو شرتم آوردم بیرون فرح جون که خودش و زده بود بخواب کف دستش و جوری گذاشت رو کونش که مخصوصا بخوره به کیر من منم کیرم و هدایت کردم سمت دستش تا اون موقع واقعا هیچ نظری به مادر زنم نداشتم حتی لباس سکسی هم جلوی من پوشیده بود من به خودم این اجازه رو نمیدادم که مثلا تو دلم بگم عجب کصیه یا عجب ممه هایی داره ،خب سحر برام کم نذاشته تو سکس و راضی بودم از سحر ولی انگار فرح جون دکمه مکانیسم ماشه منو فعال کرد اون شب کیرم و گذاشتم تو دستش ،تکونی خورد ،انگار حالی به حالی شده باشه ،از حق نگذریم کیرم سایزش خوبه یه وقتایی سحر رو شکمش میخوابه و من از پشت کیرم و میکنم تو کصش قد کیرم جوری هست که میره توش اونم خوشش میاد حسابی کیرم تو دست فرح جون بود انگشتاش شروع به کار کرد ،سر کیرم و میمالید و نفساش تندتر و تند تر شد. دستمو انداختم جلو جوری که بخوره به کصش. اونم حسابی راه میداد ولی چشماش بسته که مثلا خوابه با انگشتای دستم لبه شورتش و دادم پایین و لبه بالای کصش و شروع کردم مالوندن جوری داشت کیرم و میمالید که احساس کردم دوباره میخوام ارضا بشم . یه تکون به خودم دادم و کیرم و از تو دستش بیرون کشیدم و گذاشتم لای پاهاش از روی شورت خودش شورتش و کشید پایین واقعا همکاری میکرد با دستم سر کیرم و گرفتم و اوردمش بالاتر جوری که یه تکون بهش میدادم میرفت لای کصش از عقب همینم شد دستاش و گذاشت جلو دهنش ،قشنگ معلوم بود که داره حال میکنه کیرم میخورد به لبه های کصش و اونم صداش در اومد ولی نفسش و حبس میکرد یک آن سحر جابجا شد ،جوری که دیگه پشتش به من نبود ولی دیدم چشاش بسته هست و انگار واقعا خواب بود بالشم و جوری تنظیم کردم که اگه سحر اتفاقی چشاش و باز کنه بالش مانع دیدش بشه فرح جون تشنه کیر بود ،شاید اگه تو این پوزیشن نبودم باهاش هیچ وقت نمی تونستم یه حالی بهش بدم سرعت کمرم و بیشتر کردم و دلم میخواست یه دست هم بندازم تو ممه هاش خب همه امکانات مهیا بود چرا دست نندازم کیرم حسابی میرفت تو کصش و میخورد به لبه های کصش. دستام و کردم تو لباس خوابش رو ممه هاش درسته که پروتز بود ولی واقعا سفت و بزرگ و لطیف بود نوک ممه هاش خیلی بزرگ بود هر کدومش اندازه یه بند انگشت من میشد . از پایین تلمبه میزدم و از بالا ممه ها رو میمالیدم یه دفعه فرح جون برگشت معلوم بود خیلی حشری شده و نمیتونست خودشو کنترل کنه ،دیگه خبری از اینکه خودش و بزنه به خواب نبود . کیرم روی شکمش قرار گرفت دستاشو آورد جلو و صورتمو گرفت چنان لباش و انداخت رو لبام و شروع کرد به خوردن لبام زبونش و تا جایی که میتونست فرو کرد تو دهنم و میچرخوند منم دیگه خجالت نمیکشیدم چنان لب و دهنش و مک میزدم که اگه احمد آقا و سحر یذره خوابشون سبک بود از صدای لب بازی ما می فهمیدند چه خبره. کیرم و گرفت و منو کشید رو خودش تنها کاری که تونستم بکنم این بود که کیرمو بذارم توش کصش تنگ تنگ بود لامصب انگار خیلی سال بود دست نخورده بود. بوی عطر بدنش و دوست داشتم و همچنان لبام رو لباش بود صداش و نازک کرد و در گوشم گفت: پدرسوخته داری جرم میدی منم حسابی حشری بودم انگار یه حس متفاوت و داشتم برا اولین بار تجربه میکردم از اینکه صدامون باعث بشه بقیه بیدار بشن یکم اضطراب داشتم ولی انگار تو فضا بودم آبم میخواست بیاد گفتم بکشم بیرون گفت نه بریز توش انگار لوله های رحمش و بسته بود.اینم بعدا از سحر فهمیدم تا قطره آخر آبم و ریختم توش و خودم و انداختم تو جام کاری که نباید میشد ،شده بود و بقولی دیگه آب ریخته رو نمیشد جمع کرد فردا صبح از خواب بیدار شدم سحر همچنان خواب بود فرح جون نشسته بود کنار تخت احمد آقا و داشت پاهای احمد آقا رو ماساژ میداد سلام کردم ولی سرم و انداختم پایین ،جرات اینو نداشتم که تو چشای فرح جون نگاه کنم. احمد آقا هم بلند شد و گفت سحر و بیدار کن که یواش یواش زحمت و کم کنیم و بریم. ادامه دارد… ❤️ ❤️ نوشته: شاه غلام لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده