رفتن به مطلب

داستان سکس با مادر زن یک فرشته زیبا و سینه های سربالا


dozens

ارسال‌های توصیه شده


فرح جون - 1
 

سلام دوستان عزیز سایت کون باز ،این یه داستان ۴ قسمتی هست و بر اساس تعریفهای یکی از دوستانم که از مادر زن خودش داشت نوشتم و شاخ و برگ دادم ممنون میشم نظر بدین تا قسمتهای بعد سریعتر منتشر بشه .

یه موقعه هایی تو زندگی شرایطی بوجود میاد که منتظرش نبودی و تا اون موقع تجربه ای ازش نداشتی. همیشه نمیشه فرمون و بگیری و بری جلو چون یه تیکه سنگ ریز امکان داره بره زیر لاستیک و مسیر زندگیت و عوض کنه .

من علیرضا هستم ، تو یکی از استخرهای بالا شهر ماساژور هستم ،هیکل و بدنم بخاطر ورزش خوبه ،کار و کاسبی خوبی هم دارم ،بیشتر مشتری هام آدمای پول داری هستن که اونا رو ویزیت میکنم .
معمولا از ساعت ۵ عصر کارم شروع میشه و تا ۱۲ شب آقایون و تو استخر ماساژ میدم که پول خوبی گیرم میاد .بیشتر مشتری هام خصوصی هستن و قبل ساعت کاری میرم خونه شون و دو برابر پول میگیرم ،بماند که تو این کار همه جور آدم به پستم خورده، از کونی بگیر تا زن و شوهری که فانتزی تری سام دارن ،خب منم کم نمیذارم براشون ولی در عین حال نمیزارم که سحر زنم متوجه بشه .

یه مادر خانوم دارم که از اول ازدواجم هیچ نوع گرایشی نسبت بهش نداشتم و همیشه احترامش و داشتم و دارم
همیشه همه آدما مثل هم نیستن و همینطور همه مادر زنها مثل هم نیستن .
دو سالی میشه که ازدواج کردم و زندگیم بالا و پایین داشته ولی با تلاش خودم بیشتر رو به بالا بود
زنم مثل ماه میمونه یه تیکه جواهر از نظر استایل و از نظر سواد و از هر نظر که بگید.
سحر، تک دختر ، نه خواهری داره و نه برادری،
بخوام بگم از اندام بدنش ،یه فرشته زیبا رو با یه بدن کاملا سرحال ورزشی و سینه های سفت و سربالا ،کمر باریک و قد بلند
حتی از منم چند سانت بلندتره

حالا همینا رو داشته باشید و تصور کنید مادر سحر ،دقیقا به همین شکل فقط یه پلنگ خفته
یعنی سینه ها پروتز ( این و سحر گفت من نمیدونستم) لبها تزریقی بوتاکس و اندام مثل سحر ورزشکار و عالی
از نظر سن ۱۵ سال بیشتر از سحر
یعنی وقتی فرح خانوم که مادر سحر هست ۱۵ سالش بود سحر بدنیا میاد
و اختلاف سن بابای سحر ،احمد آقا با سحر ۳۰ سال هست و اختلاف سن احمد آقا با همسرش فرح خانم که از این ببعد من میگم فرح جون ۱۵ سال هست .
کاری به رقم و ارقام ندارم
فقط این و بگم الان که سحر ۲۵ سالشه فرح جون ۴۰ سال و تازه دوران چلچلی و شروع کرده دیگه خودتون حدس بزنید و پدرش احمد آقا الان ۵۵ سالشه
یا خدا
بریم سر اصل داستان
یه ماشین دنا صفر از نمایندگی خریدم و قرار شد یه سفر بریم مشهد
من و سحر و احمد آقا و فرح جون
این اسم فرح جون و میگم، جون آخرش بخاطر چیز خاصی نیست چون همه فرح جون صداش میزنن منم از اول ازدواجم ، فرح جون صداش زدم.
واقعا جون داره چون خیلی جونه
از خود سحر هم جون تره ولی گفتم که من هیچ نظر خاصی نداشتم بهش تا…

قرار شد یه سفر دسته جمعی بریم مشهد.
منتها از سمت شمال ،مازندران و استان گرگان.
شب و گرگان بخوابیم و خوش خوشان بریم سمت مشهد
مامانم یه دختر خاله داره که تو گرگان زندگی میکنه
وقتی فهمید که من با خانواده همسرم میخوایم یه شب بریم پیششون ،خوشحال شد و شماره منو از مادرم گرفت و خودش زنگ زد و رسما دعوت کرد و لوکیشن و فرستاد برام
سحر یذره کم رو تشریف داره ولی برعکس فرح جون استقبال کرد و قرار شد تو مسیر شب خونه دختر خاله مامانم بخوابیم.
از شیرینی فروشی خوب تهران یه جعبه شیرینی خریدم و به سمت گرگان راه افتادیم

چون سفرمون تفریحی بود عجله ای نداشتیم و هر جا میشد تو مسیر یه توقف میکردیم و عکس و فیلم و یادگاری میگرفتیم

حدود ساعت ۶ عصر رسیدیم گرگان هوا شرجی ،گرم و مرطوب و کمی هم خستگی راه باعث شد که یک راست بریم خونه
بعد از پذیرایی گرم و مهمان نوازی و خوردن شام و گپ زدن های معمول یه اتاق و برامون آماده کردن که شب و اونجا بخوابیم
متاسفانه یا خوشبختانه یک عدد تخت بیشتر نداشت و قرار شد احمد آقا روی تخت بخوابه و سه عدد تشک با روانداز هم برای ما آماده کردن
سحر گفت من نمیتونم وسط بخوابم حالت خفگی بهم دست میده
اتاق به اندازه ای کوچیک بود که نمیشد تشکها رو با فاصله از هم جدا کرد حتی این فکر به سرم زد که من برم تشکم و ببرم تو حال بخوابم ولی ظاهرا خودشون هم جمعیتی بودن و انگار اتاق خواب خودشون و دادن به ما ،بهر صورت باید یه شب و تا صبح چسبیده به هم تحمل می کردیم ،از نظر من مشکلی نبود من انقدری هم تیتیش مامانی نبودم که رو زمین نخوابیده باشم ولی تا اونجایی که یادم هست سحر و خانواده سحر همیشه رو تخت خواب خوابیدن

تا رفتم یه دستشویی و برگشتم دیدم احمد آقا به قدری خوش خوابه که صدای خرناسش بلند شده و سحر و فرح جون هم لباس خواب پوشیدن و سحر هم کنار سمت دیوار جا رو گرفته و بهم گفت شلوارتو عوض کن بیا وسط بخواب
یذره خودمم هم معذب شدم تا اون موقع انقدر چسبیده به مادر زن نخوابیده بودم ولی با اکراه گفتم شرمنده لطفا اونور و نگاه کنید میخوام شلوارمو عوض کنم
سحر شیطنتش گل کرد گفت مگه چی داری که حالا میخوای قایمش کنی
چیزی نگفتم
فرح جون روش و کرد به سمت اونور و گفت خجالت نداره که ،بکش پایین مگه اینجا نامحرم هست
خلاصه شلوار راحتی مو پوشیدم ،چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم تو جا بغل سحر بین سحر و فرح جون خوابیدم.
سمت راست سحر و سمت چپ فرح جون.
سحر شروع کرد چرت و پرت گفتن و خندیدن و مسخره بازی ،چون واقعا جامون تنگ بود یعنی من یذره اونوری میشدم دستم میخورد به فرح جون حالا سحر اشکال نداره.
با خنده گفت مامی یدفعه علیرضا رو با بابا اشتباه نگیری تو خواب خفتش کنی ،
میگفت و قهقهه میزد و میخندید.
منم حسابی سرخ شده بودم و سحر و از زیر بشگون میگرفتم که بسه خجالت بکش
فرح جونم کم نمیاورد
میگفت :
●خیلی هم دلش بخواد که من اشتباه بگیرمش.

من گفتم شب بخیر و چشام و بستم ولی انگار مادر و دختر شوخیشون گل کرده بود یکی سحر میگفت یکی فرح جون
سحر گفت:
● مامی علیرضا تو خواب عادت داره یه کارایی بکنه حواست باشه اگه اومد سمتت بدون که تو رو با من اشتباه گرفته .
میگفت و می زد زیر خنده
فرح جون واقعا کم نمیاورد
اونم گفت ،نترس اومد سراغم جوری ازش پذیرایی میکنم که دیگه سراغ تو نیاد.
مگه اینا ول میکردن
هر چی جملات سکسی بود در مورد من میگفتن
سحر یه وقتایی که جای خوابش عوض میشه حالش یه جورایی عوض میشه راحت بگم حشری تر میشه ، کونش و چسبوند به من و دست انداخت تو شلوارم
دستش و می کشیدم بیرون و در گوشش میگفتم زشته مامانت کنار منه میفهمه
ولی انگار بدتر می کرد
هر جور بود کیرم و گرفت تو دستاش
منم از خجالت نمیتونستم راست کنم
خوبیش این بود که چراغا خاموش بود ولی دست سحر تو شورت و شلوارم بالا و پایین میشد
دیگه نمیتونستم چیزی بهش بگم
شاید چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدم یه دست از سمت کونم داره میره تو شورتم
دیگه مطمئن بودم که بله! فرح جون هم دست به کار شده.
من رو دست راستم خوابیده بودم جوری که کونم به فرح جون بود راستش اینجوری خوابیدم تا نفهمه دست دخترش تو شلوار منه خب من زیاد روم باز نبود به فرح جون
هیچ عکس العملی نشون ندادم
گفتم شاید اتفاقی الان دستش و بر میداره ،خودم و زده بودم به خواب ولی هر لحظه انگشتای دستش و داشت بیشتر میرسوند به سمت سوراخ کونم
یذره خودم و جا بجا کردم
کیرم داشت سیخ میشد اصلا انتظار اینو نداشتم که مادر زنم انگشتش و می خواد بکنه تو کونم ولی این اتفاق داشت میفتاد
از این طرف کیر و خایه تو دستای سحر در حال مالش و از اون طرف کون و سوراخ کون تو دستای فرح جون مادر زن.
احساس کردم کیرم حسابی بلند شده
نفسام تند تر شده بود و سحر هم با لمس کردن کیر راستم حشری تر شده بود
در گوشش گفتم سحر بسه ولی گوش نمیداد
روم نمیشد تکون بخورم هم دلم میخواست دست فرح جون تو کونم باشه هم احساس خوبی نداشتم ولی انگار گیر افتاده بودم
مطمئن بودم سحر نمیدونه اونور ،چه خبره.
فقط همین که دید کیرم راست شده سحر هم نوازش دستاش و بیشتر و تندتر کرد.
کاملا سوراخ کونم و فتح کرد و یه انگشتش و حسابی میزد به سوراخ کونم جوری که میخواست بکنه توش ،میدونستم که فرح جون با احمد آقا چند سالی هست که سکس ندارن اینم سحر بهم گفته بود انگار احمد آقا دیگه نمیتونست راست کنه
حالم جوری بود که هر آن امکان داشت آبم بیاد انقدر قشنگ فرح جون داشت با سوراخ کونم ور میرفت که یدفعه هر چی آب کمرم بود تو دستای سحر خالی شد
تمام شلوار گرمکنم خیس شده بود و یه آهی کشیدم که حتی فرح جون هم فهمید ولی همچنان انگشتش اون تو بود
سحر دستاش و که خیس خیس بود با شلوارم پاک کرد و دستش و از شلوارم کشید بیرون و شب بخیر گفت و خوابید ،انگار ماموریتش تموم شده بود
ولی فرح جون هنوز حشرش بالا بود
روم نمیشد بر گردم که دستش و از تو شلوارم در بیاره تا منم بخوابم
حسم بهم میگفت که حسابی کیر لازمه ولی نمیشه کاری کنم
یذره گذشت خیالم از سحر راحت شد انقدری خسته بود که اونم خوابش برد
یه لرز خفیفی افتاده بود تو بدنم ،دل و زدم به دریا و برگشتم سمت فرح جون
چشماشو بسته بود ولی دستش خوب کار میکرد تا من برگشتم دستش و از شلوارم اومد بیرون و صورتشو آورد نزدیک صورتم جوری که انگار خوابه یا اینکه بفهمونه به من که خوابه ولی کاملا مشخص بود که داره فیلم بازی میکنه
نمیتونستم با اون وضع بخوابم ،تو شورتم حسابی آب منی بود و واقعا راحت نبودم
پاشدم کور مال کورمال رفتم سمت ساکمون
دست انداختم و یه شورت پیدا کردم
یه نگاه به سحر انداختم مطمئن شدم خوابه ولی میدونستم فرح جون بیداره
پاشدم جوری که روبروی فرح جون باشه
مخصوصا شلوار و شورت و درآوردم تا عوضش کنم
میدونستم داره زیر چشمی نگاه میکنه ولی انقدری تاریک بود که نتونه زیاد چشم چرونی کنه
دیگه کاملا فهمیده بودم که فرح جون کیر میخواد و ظاهرا تا ارضا نشه خوابش نمیبره
لباس زیرو عوض کردم و بدون شلوار گرمکن رفتم تو جام
تو دلم گفتم این تنش میخاره پس باید بخارونم
ایندفعه جوری خوابیدم که پشتم به سحر بود
فرح جون هم فهمید که من میخوام بخارونمش
اونم پشتش و کرد به من که مثلا خوابه
دستمو از زیر رواندازش رد کردم و رسوندم به لباس خوابش
فهمید
کونش و یه تکون داد و یذره هل داد سمت من
همون کاری که با من کرد و انجام دادم
دست انداختم لباس زیرشو زدم بالا
لپای کونش و میمالیدم
حس کردم صدای نفساش عوض شده
ترسیدم که باعث بشه بقیه بیدار شن
ولی خودم هم حالی به حالی شده بودم
باید یه کاری میکردم
کیرم دوباره راست شد خیلی تعجب کردم که الان مثل شیلنگ داشت آب ازش میزد برون
ولی دوباره راست کردم
برگشتم سحر و دیدم انگار تو هفت آسمون داشت خواب میدید
خیالم راحت شد
کیرم و از تو شرتم آوردم بیرون
فرح جون که خودش و زده بود بخواب کف دستش و جوری گذاشت رو کونش که مخصوصا بخوره به کیر من
منم کیرم و هدایت کردم سمت دستش
تا اون موقع واقعا هیچ نظری به مادر زنم نداشتم حتی لباس سکسی هم جلوی من پوشیده بود من به خودم این اجازه رو نمیدادم که مثلا تو دلم بگم عجب کصیه یا عجب ممه هایی داره ،خب سحر برام کم نذاشته تو سکس و راضی بودم از سحر ولی انگار فرح جون دکمه مکانیسم ماشه منو فعال کرد اون شب
کیرم و گذاشتم تو دستش ،تکونی خورد ،انگار حالی به حالی شده باشه ،از حق نگذریم کیرم سایزش خوبه یه وقتایی سحر رو شکمش میخوابه و من از پشت کیرم و میکنم تو کصش قد کیرم جوری هست که میره توش اونم خوشش میاد
حسابی کیرم تو دست فرح جون بود
انگشتاش شروع به کار کرد ،سر کیرم و میمالید و نفساش تندتر و تند تر شد.
دستمو انداختم جلو جوری که بخوره به کصش.
اونم حسابی راه میداد ولی چشماش بسته که مثلا خوابه
با انگشتای دستم لبه شورتش و دادم پایین و لبه بالای کصش و شروع کردم مالوندن
جوری داشت کیرم و میمالید که احساس کردم دوباره میخوام ارضا بشم .
یه تکون به خودم دادم و کیرم و از تو دستش بیرون کشیدم و گذاشتم لای پاهاش از روی شورت
خودش شورتش و کشید پایین
واقعا همکاری میکرد
با دستم سر کیرم و گرفتم و اوردمش بالاتر جوری که یه تکون بهش میدادم میرفت لای کصش از عقب
همینم شد
دستاش و گذاشت جلو دهنش ،قشنگ معلوم بود که داره حال میکنه
کیرم میخورد به لبه های کصش و اونم صداش در اومد ولی نفسش و حبس میکرد
یک آن سحر جابجا شد ،جوری که دیگه پشتش به من نبود
ولی دیدم چشاش بسته هست و انگار واقعا خواب بود
بالشم و جوری تنظیم کردم که اگه سحر اتفاقی چشاش و باز کنه بالش مانع دیدش بشه
فرح جون تشنه کیر بود ،شاید اگه تو این پوزیشن نبودم باهاش هیچ وقت نمی تونستم یه حالی بهش بدم

سرعت کمرم و بیشتر کردم و دلم میخواست یه دست هم بندازم تو ممه هاش
خب همه امکانات مهیا بود چرا دست نندازم

کیرم حسابی میرفت تو کصش و میخورد به لبه های کصش.
دستام و کردم تو لباس خوابش رو ممه هاش
درسته که پروتز بود ولی واقعا سفت و بزرگ و لطیف بود
نوک ممه هاش خیلی بزرگ بود هر کدومش اندازه یه بند انگشت من میشد .
از پایین تلمبه میزدم و از بالا ممه ها رو میمالیدم
یه دفعه فرح جون برگشت
معلوم بود خیلی حشری شده و نمیتونست خودشو کنترل کنه ،دیگه خبری از اینکه خودش و بزنه به خواب نبود .
کیرم روی شکمش قرار گرفت
دستاشو آورد جلو و صورتمو گرفت
چنان لباش و انداخت رو لبام و شروع کرد به خوردن لبام
زبونش و تا جایی که میتونست فرو کرد تو دهنم و میچرخوند
منم دیگه خجالت نمیکشیدم
چنان لب و دهنش و مک میزدم که اگه احمد آقا و سحر یذره خوابشون سبک بود از صدای لب بازی ما می فهمیدند چه خبره.
کیرم و گرفت و منو کشید رو خودش
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که کیرمو بذارم توش
کصش تنگ تنگ بود لامصب انگار خیلی سال بود دست نخورده بود.
بوی عطر بدنش و دوست داشتم و همچنان لبام رو لباش بود
صداش و نازک کرد و در گوشم گفت: پدرسوخته داری جرم میدی
منم حسابی حشری بودم
انگار یه حس متفاوت و داشتم برا اولین بار تجربه میکردم
از اینکه صدامون باعث بشه بقیه بیدار بشن یکم اضطراب‌ داشتم
ولی انگار تو فضا بودم
آبم میخواست بیاد گفتم بکشم بیرون
گفت نه بریز توش
انگار لوله های رحمش و بسته بود‌.اینم بعدا از سحر فهمیدم
تا قطره آخر آبم و ریختم توش و خودم و انداختم تو جام
کاری که نباید میشد ،شده بود و بقولی دیگه آب ریخته رو نمیشد جمع کرد
فردا صبح از خواب بیدار شدم
سحر همچنان خواب بود
فرح جون نشسته بود کنار تخت احمد آقا و داشت پاهای احمد آقا رو ماساژ میداد
سلام کردم ولی سرم و انداختم پایین ،جرات اینو نداشتم که تو چشای فرح جون نگاه کنم.
احمد آقا هم بلند شد و گفت سحر و بیدار کن که یواش یواش زحمت و کم کنیم و بریم.

ادامه دارد… ❤️ ❤️

نوشته: شاه غلام

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


فرح جون - 2
 

بعد از خوردن صبحونه و یه پذیرایی خوب از خونه دختر خاله مامانم زدیم بیرون بسمت مشهد.
صدای موزیک سیاوش قمیشی و تو ماشین زیاد کردم و افتادیم تو جاده.
فرح جون دقیقا تو ماشین پشت سر من بود و از آینه ماشین بعضی وقتا چشم تو چشم میشدیم ،البته اون عینک زده بود ولی انگار داشت منو از تو آینه ماشین میخورد
فرمون تو دستم بود و رانندگی میکردم ولی فکرم جای دیگه بود ،تمام وقایع دیشب میومد تو ذهنم ،انگار باز دلم میخواست که کیرم و بکنم تو کس تنگ فرح جون ،ولی باز احساس میکردم که اگه یک روزی سحر بفهمه، در آینده بین من و سحر چی پیش میاد، یه حس گناه کوچولو هم داشتم.
نزدیک غروب رسیدیم مشهد و یه هتل قیمت مناسب از قبل رزرو کرده بودم که نزدیک حرم بود .
بعد از تحویل اتاقها مون (۲ تا اتاق رزرو کرده بودم) اولین کاری که کردم پریدم تو حموم و یه دوش گرفتم تا غسل جنابت کنم ،یه نیم چه اعتقاد مذهبی از بچگی تو وجودم بود.
سحر هم تا دید من لخت شدم و رفتم حموم اونم لباساشو کند و اومد
حمومش زیاد بزرگ نبود که دونفره باشه ولی سحر اومد و آب گرم و باز کردم و دوتایی رفتیم زیر دوش .
کیرم دوباره راست شد نمیدونم وقتی بدن سحر و میدیدم تصور میکردم که فرح جونه ،
زیر دوش حسابی لب بازی کردیم و کمی ساک زد برام ولی نذاشتم بیشتر ادامه بده نمیخواستم زود دوباره آبم بیاد دستش و گرفتم و با حوله خودم و خودش و خشک کردم و بردم انداختمش رو تخت ، جوری تصور کردم که دارم با مامانش حال میکنم .
کیرمو انداختم توش و شروع کردم به تلمبه زدن ،یدفعه صدای زنگ در اتاق زده شد،
پشت در، پدر سحر بود که صدامون میزد.

●سحر جان کجایی در و باز کن ببینم
سحر دستپاچه بود من لخت دویدم سمت حموم و سحر هم جوابش و از پشت در داد که چی شده؟

●سحر مامانت رفته حموم صدات میکنه انگار یه چیزی میخواد ازت

سحر گفت: الان میام پدر جون دارم لباس عوض میکنم
سحر لباساش و پوشید و رفت تو اتاق فرح جون ،مامانش تو حموم بود ، ازش پرسید چی شده ؟

●دخترم من یادم رفته تیغ اصلاح بیارم اگه داری میتونی بهم بدی

سحر اومد تو اتاق و رفت سمت ساک
پرسیدم چی شده مامانت چی میخواد ؟

●هیچی یه تیغ اصلاح میخواد

ای بابا برای یه تیغ چه الم شنگه ای راه انداخت ،وسط عشق و حال بودیم

رفتم زیر دوش و زود غسل کردم و اومدم بیرون و بیخیال سکسمون با سحر شدم

دو روز تو مشهد بودیم و سعی کردم زیاد با فرح جون تنها نباشم و همش با سحر بودم ،خجالت میکشیدم ازش ولی انگار برعکس فرح جون یخش در مورد من آب شده بود و با من خیلی راحت تر رفتار میکرد.

برگشتن از جاده سمنان اومدم ، صبح زود حرکت کردیم و شب رسیدیم تهران

یک هفته از سفرمون گذشت و همه چی مثل قبل داشت پیش میرفت که تلفنم زنگ خورد

فرح جون بود
رنگم پرید دوباره ،انگار یه کار نیمه تمام داشت که میخواست پیگیری کنه ،هم دوست داشتم باهاش سکس کنم هم نه، میترسیدم تو روابط بین من و سحر تاثیر بذاره .
گوشی و جواب دادم
●سلام ،علیرضا جان خوبی تونستی فردا یه سر بیا خونه ما کارت دارم
گفتم چشم با سحر میایم
گفت : نه خودت بیا به سحر هم چیزی نگو.
دیگه کاملا میدونستم که میخواد خفتم کنه

●راستی فکر میکنی ساعت چند میتونی بیای اینجا؟

گفتم: من ساعت ۵ باید برم استخر ،احتمالا ساعت ۲ بعداز ظهر بعد ناهار میام ،اونم گفت اوکی پس منتظرتم

تا فردا بیاد و من برم خونه فرح جون هزارتا فکر و خیال بود که تو سرم دوره میشد.

ساعت نزدیکای ۲ بود که رسیدم خونه فرح جون .
زنگ در و زدم و تپش قلبم یذره تندتر شد.

یه خونه قدیمی حیاط دار دو طبقه که هزارتا بساز و بفروش برای این خونه دندون تیز کردن تا با احمد آقا معامله کنن .ولی احمد آقا زیر بار نمیرفت، چون بقول خودش هزارتا خاطره از این خونه داره .
از حیاط وارد خونه شدم و گفتم سلام ،
فرح جون از پله های طبقه بالا اومد پایین ،لباسش معمولی بود مثل همیشه که من و سحر میریم خونه شون ،اومد جلو و دستشو دراز کرد و صورتش و آورد و گونه هام و بوسید ،اینم طبیعی بود هر دفعه که ما رو میدید این کار و میکرد.
گفتم در خدمتم کاری دارید بگید انجام بدم.
راستی احمد آقا کجاست ؟

خندید و گفت احمد امروز با رفقای بازنشسته، دوره ماهیانه دارن تا آخر شب نمیاد .
دیگه کاملا برام واضح بود که میخواست منو بکشه رو خودش .
گفتم خب من در خدمتتونم بگید.
خندید و گفت چقدر عجله داری بیا بالا
از پله ها رفت بالا ،خونه های قدیمی پذیرایشون طبقه بالا قرار داره
دنبالش رفتم بالا و چشمم همش دنبال کونش بود که تکون میداد و از پله ها میرفت بالا.
وارد پذیرایی شدم
متوجه حضور یه خانم شدم انگار مهمون داشت.

●فریبا جون ایشون علیرضا خان داماد منه

فریبا دوست جون جونی فرح جون بود قبلا تعریفش و از سحر شنیده بودم ولی اولین بار بود که میدیدمش.
دستشو آورد جلو و منم دست دادم و گفتم خیلی خوشبختم قبلا تعریفتون و از سحر شنیدم.
گفتم در خدمتم
مغزم داشت آتیش میگرفت آخه چه کاری دارن با من که دونفری اینجا منم اینجا بعد سحر هم نفهمه .
فرح جون شروع کرد به صحبت، روبه فریبا جون کرد و گفت که این علیرضا خان ما دستاش خیلی قویه و تو کارش واقعا استاده، حسابی میتونه مشکلت و حل کنه.
یذره جابجا شدم یه لبخندی زدم و پرسیدم :
خیره چی شده مگه ؟
راستی از فریبا جون بگم
یه کس و جنده تمام عیار هم سن فرح جون که شوهرش خیلی ساله سکته کرده و دیگه شوهر نکرده ولی بقدری بهش مال و اموال رسیده که از نظر مالی صد برابر از فرح جون و ما بالاتر بود.

●علیرضا ،فریبا جون کمر درد داره و دکتر بهش گفته که باید چند جلسه ماساژ بره و با ورزش کردن خوب میشه،

دیگه فهمیدم قضیه چیه
گفتم بله در خدمتتون هستم ولی از کی میخواین شروع کنید
فرح جون گفت :

● نگران هزینه ماساژ هم نباش فریبا جون گفته که حساب میکنه

گفتم نه بابا قابلی نداره فقط بگید چند جلسه میخواد و از کی؟
فرح جون گفت :

●از همین الان ، وسایلت و آوردی دیگه میز ماساژ و روغن ها رو

رنگم پرید ،اینا برام برنامه داشتن و میدونن که همیشه وسایلم تو صندوق عقب ماشینه

گفتم بله من تا ساعت ۵ باید سر کارم باشم پس میرم وسایل و از ماشین بیارم

از پله ها رفتم پایین و آب دهنم و قورت میدادم و کیرم یه نیم چه بزرگ شده بود.

رفتم بالا ،انگار کسی نبود ،فرح جون و صدا زدم که کجا میز ماساژ و قرار بدم

فرح جون اومد گفت همین جا وسط پذیرایی ، گفتم باشه
داشتم وسایل و آماده میکردم فرح جون اومد بالا سرم گفت فقط به سحر چیزی نگو ،گفتم بله چشم
گفتم کجا رفتن فریبا خانم؟
انگار رفته بود یه دوش بگیره تا تمیز بیاد زیر دستام

فرح جون گفت :
خوب پولی میده ،سعی کن جوری ماساژش بدی تا جای دیگه نره
گفتم بله کارم و بلدم
از اونور دیدم یه هلو داره میاد ، یه حوله تنش بود ولی جلوش باز بود و تمام ممه هاش معلوم بود و بدنش نیمه خشک بود چون از موهاش آب میچکید.
تخت ماساژ و آماده کردم .
فرح جون کنارم بود ،یذره معذب بودم گفتم شما اینجایید ؟
گفت: چطور مشکلی هست من باشم یا نباشم
گفتم از نظر من نه مشکلی نیست فقط فریبا خانوم مشکل نداشته باشه
که فریبا گفت من مشکلی ندارم بذار فرح جون حضور داشته باشه
یه پارچه کوچیک از تو ساکم درآوردم و گفتم لطفا روبه پشت بخوابید رو تخت و حوله رو دربیارید.
دستام و حسابی روغن کاری کردم و از روغن مخصوص بیشتر از اونی که برای مشتریام میزنم ریختم رو بدن لخت فریبا
پارچه رو تا زدم و انداختم روی کونش ،
اصلا خجالت نمی کشید حتی احساس کردم که میخواست پارچه رو از رو کونش برداره ولی روش نمیشد
فریبا، فرح جون و صدا زد ،منم داشتم مقدمات ماساژ و فراهم میکردم
در گوش فرح جون یه چیزی گفت و فرح جون اومد اون پارچه رو از رو کونش برداشت
لخت مادر زاد شد
بدنش خوب بود اونم حشری حشری بود چون وقتی دستامو گذاشتم رو کمرش و شروع به ماساژ دادن کردم انگار مور مورش میشد اینو من میفهمیدم بعد این همه سال ماساژ دادن میتونستم تشخیص بدم که این کاره هست یا نه ، چه مرد باشه و چه زن.

کمرش و شروع کردم به مالیدن چون تجویز دکتر رو کمر بود.
دیدم فرح جون رفته بالا سرش و اونم دستاش و چرب کرده داره کتف و دستای فریبا رو میماله
حسابی کیرم از دیدن این صحنه ها راست شده بود یه وقتایی هم مخصوصا کیرمو میزدم به بدنش .
رفتم سراغ پاهاش ،شروع کردم تند تند بغل رون پاهاش و میمالیدم ،دستمو از پایین میکشیدم رو پاهاش و میاوردم بالا تا روی کونش، بعد دوباره دستمو میبردم لای پاهاش و میاوردم بالا .
حسابی خوشش میومد آه و اوهش بلند شده بود انگار باید بیشتر حشریش میکردم
گفتم برگرده
وای چی میدیدم ،یه کس باد کرده تمیز بدون مو، لیزر شده و خوردنی باز آب دهنم و قورت دادم .
این دفعه از انگشتای پاش شروع کردم
فرح جون داشت ممه های فریبا رو ماساژ میداد
خیلی دلم میخواست خودم برم سراغ ممه هاش ،واقعا خوردنی بود
متوجه شدم دست انداخته رو کون فرح جون و اونم داشت فرح جون و میمالید
طاقتم کم شده بود باید میرسیدم به کصش و حشرش و میبردم بالا تا خودش تقاضا کنه
متوجه شدم فرح جون داره لخت میشه
وای چه بدنی داره فرح جون !
اون شب تو تاریکی نتونستم خوب ببینم ممه هاش و،
بله فرح جون لخت لخت شد اصلا هم از من خجالت نمیکشید.
منم دستام و رسوندم به کص فریبا
فرح جون اومد سمت من
من داشتم کارمو انجام میدادم که یه دفعه فرح جون دستش و کرد تو شلوارم ولی کمربند شلوارم مانع میشد که راحت بتونه دست بندازه ،
خنده ام گرفته بود و حسابی کیرم داشت از تو شلوار منفجر میشد.
فرح جون هم حشری شده بود و نمیتونست خودشو نگه داره
شروع کرد ،کمربند شلوارم و شل کردن و شلوارم و کشید پایین
دیگه خودم رفتم کنار و تمام لباسام و در آوردم
فریبا سرش و آورد بالا اونم آب دهنش و قورت داد و گفت فرح کثافت چرا زودتر نگفته بودی که یه داماد حرفه ای داری کس پاره.
حرفایی که فرح و فریبا با هم رد و بدل میکردن انگار خیلی براشون عادی بود و ظاهرا با هم قبلا سکس داشتن
بالاخره رفتم سمت ممه های فریبا و شروع کردم مالیدن اونم صداش در اومد و دست انداخت به کیرم ، کیرم و گرفت و کشید که من بفهمم یعنی میخوام بخورمش ،فریبا همونجور که خوابیده بود رو تخت کیرم و کرد تو دهنش و شروع به خوردن کرد و از اینور ،فرح جون مادر زن نمونه رفت پشتم و دوباره انگشتای دستش و میخواست بکنه تو کونم نمیدونم چه حساسیتی به سوراخ کون من داشت ولی از ترس اینکه مثل اون شب زود آبم نیاد کیرم و از دهن فریبا کشیدم بیرون و رفتم سراغ ساکم ،یه اسپری تاخیری داشتم حسابی زدم زیر خایه هام و یذره رو نوک کیرم زدم و رفتم رو تخت روی پاهای فریبا نشستم و با دستام شروع کردم کصش و آماده کردن ،فرح جون انگار میخواست عقب نیوفته هر جا من میرفتم اونم میومد ،نمیتونست بیاد رو تخت چون دیگه جایی نبود و تخت امکان داشت که بشکنه ،ولی دستاش خوب کار میکرد ،سرم و بردم پایین سمت کص فریبا و لاله های کصش و باز کردم ،توش صورتی صورتی بود ،زبونم و انداختم توی کصش و شروع کردم بالای کصش و مک زدن، مثل فیلما.
فرح جون دوباره رفت سراغ سوراخ کونم
انگشتش و انگار روغن زده بود و کرد تو کونم
تا اون موقع هیچ چیزی نرفته بود تو کونم یه حال متفاوت بود انگار تجربه جدید بود که داشتم حالش و میبردم ،سوراخ کونم و تحریک میکرد و باعث شده بود کیرم شق تر بشه.
فریبا با صدای بلند داد میزد که کیر میخوام
دیگه حسابی رو اوج بود و منم بلد بودم چجوری نقطه ج شو تحریک کنم و همچنان انگشت فرح جون تو کونم میچرخید .خدا رو شکر اسپری زده بودم و مطمئن بودم که آبم زود نمیاد .سرم و از تو کص فریبا آوردم بیرون و کیرم و چرب کردم فقط پرسیدم کاندوم بزنم ؟ اونم گفت نه بکن جرم بده.
خیلی گشنه کیر بود انگار فرح جونم دلش میخواست ولی خب فریبا من و کرایه کرده بود و وقت ماساژ فریبا بود باید به اون میرسیدم.

تمام این ماجرا تو یک ربع اتفاق افتاد و کیرم تو کس فریبا میرفت و میومد ،بالاخره فرح جون دست از سوراخ کونم کشید و رفت سراغ فریبا ،حسابی از هم لب میگرفتن و فریبا چون دستاش آزاد بود با کس فرح جون ور میرفت

آبمو با فشار ریختم تو کس فریبا ،دیگه نپرسیدم که بکشم بیرون یا خالی کنم توش

انگار فریبا راضی بود از کیفیت سکسمون و نفسش تند و تند میزد ولی دستاش تو کس فرح جون بود
کیرم دیگه نایی نداشت برای بلند شدن چون میدونستم که مادر زنم ولم نمیکنه ،اونم باید راضی میکردم
پاشدم یه ببخشید گفتم و لخت رفتم سمت حموم
صدای خنده فریبا میومد که میگفت عجب کیری داره ،خوشبحال سحر ،
فقط شنیدم که فرح جون گفت ،آره سحر راضیه ازش
یعنی چی راضیه ازم ،یعنی سحر میاد برای مادرش میشینه از کیر من تعریف میکنه ،ای داد، من از همه جا بیخبر هستم اون موقع زنم با آب و تاب میاد از سکسش با من، برای مادرش میگه .
آب سرد و گرم و باز کردم ، تپش قلب داشتم و نفسم سر جاش نبود.
دستمو به دیوار تکیه دادم و زیر دوش تو فکر سحر بودم .
عذاب وجدان داشتم ،نه بخاطر سکس با فریبا بیشتر نگران این بودم که فرح جون به سحر چیزی نگه ،نمیخواستم رومون بهم انقدر باز بشه که متاسفانه شده بود .
احساس کردم یه دست از پشت داره کمرم و میماله ،برگشتم دیدم فرح جون و فریبا هر دو تا اومدن تو حموم .
حموم خونه های قدیمی بزرگه
نگران خودم بودم دیگه کیرم راست نمیشد.
مثل دوتا جنده اومدن تو حموم و شروع کردن با هم لز کردن جلوی چشمای من
فریبا خیلی بی ادب بود اصلا جلو من خجالت نمیکشید تو گفتارش .
به فرح میگفت جنده خانوم پستون دوست داری بکنم تو کونت .
واقعا من خجالت میکشیدم.
فرح جون هم می گفت زیادی حرف بزنی میدم دامادم جرت بده.
اونم میگفت آخ جون قربون اون کیر کلفت و بلندش بشم
وای اینا حسابی بهم تیکه مینداختن و از کیر من خرج میکردن
این کیر مال سحر بود و داشتن تقسیم اراضی میکردن
این دفعه فرح جون اومد سمتم و زانو زد جلوی کیرم،ول کن من نبودن
کیرم و کرد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد .
از بالا هم فریبا اومد لباش و گذاشت رو لبام و زبونش و انداخت تو دهنم و حسابی مک میزد
میدونستم کیرم دیگه به این زودی ها بلند نمیشه چون آبم حسابی اومده بود و انگار اسپری بی حسی تازه اثر کرده بود .
این دوتا جنده هم ول کن من نبودن ،تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که به فرح جون بگم برو بخواب رو تخت بیام ماساژت بدم
دستام هم دیگه خسته بود ، جون نداشتم ولی فرح جون ولم نمیکرد باید اونم راضی میکردم.
خنده ای کرد و انگار منتظر همین لحظه بود ،بدون اینکه خودش و خشک کنه دویید و رفت خوابید رو تخت
فریبا اومد از فرصت استفاده کرد و گفت ۲ تومن خوبه
گفتم چی ؟
گفت دو میلیون تومن راضی هستی
گفتم ممنون خیلی هم خوبه
فریبا گفت
پس قرارمون هفته ای یک بار خونه خود فریبا
تا ده جلسه
نمیدونستم چی بگم
انگار داشت پیشنهاد بی شرمانه میداد
اصلا شاید کمر درد و دکتر و این حرفا همش دروغ باشه
بابت هر دفعه سکس دومیلیون تومن هم بهم میده .
فرح جون صداش دراومده بود
داد میزد که علیرضا کجایی ؟بیا دیگه
گفتم باشه قبول ولی اگه دوست داشتین من یه دستیار دارم ،با هم میایم اونم نصف قیمت من باید بهش بدین
فریبا آب دهنش و قورت داد و کیرم و گرفت تو دستش و فشار داد و گفت باشه منتظرتونم.

رفتم رو تخت و فرح جون و یه مشت و مال دادم و فقط تونستم کصش و بخورم تا ارضا بشه ولی اونم کیر میخواست
در گوشش گفتم فرح جون بخدا راست نمیشه
بذار یه وقت دیگه منم دیرم شده باید برم سرکار
خلاصه رضایت داد و بلند شدم تند و تند وسایلم و جمع کردم و رفتم استخر.

ادامه دارد…

نوشته: شاه غلام

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


فرح جون - 3
 

شب خسته و کوفته از سرکار رسیدم خونه ،تمام اتفاقات خونه فرح جون تو ذهنم مرور میشد.
واقعا نگران سحر بودم ،چون اونم از من انتظار سکس داره ،اگه امشب بخواد نمیتونم کاری بکنم ،خدا خدا میکردم که سحر امشب سرش و با دیدن فیلم و سریال گرم کنه و نیاد سراغم ،دیگه تاب و توان نداشتم.
بوی غذا بود که تو خونه پیچیده بود ،سحر واقعا یه زن نمونه هست، از نظر مرتب بودن خونه و دست پخت واقعا چیزی کم نداره و من از این نظر راضی هستم.
داشتیم شام میخوردیم ،سر حرف و باز کرد که امروز چطور بود خوش گذشت؟
رنگم پرید ،نکنه مادرش چیزی گفته باشه ،
گفتم خوب بود خدا رو شکر
گفت مشتری خصوصی داشتی؟
گفتم اره راستی، رفتم ماساژش دادم و از اونجا رفتم سر کار.
با خنده شیطنت آمیز پرسید که خانوم بود ؟
گفتم نه دیوونه شدی ،تمام مشتریای من آقا هستن ،حالا چرا انقدر سوال جوابم میکنی؟
گفت آخه یادته یه شب داشتیم سکس میکردیم گفتی تو رو هم مثل مشتری هام میکنمت؟ وقتی اینو گفتی انگار یه کیر دیگه داشت منو میکرد برا همین خوشم اومد.

دیگه داشتم کلافه میشدم تو این ۱۲ ساعت گذشته همش حرف از کیر و کس و کردن بود دیگه واقعا زده شده بودم.
گفتم عزیزم اون موقعی که کیرم تو کس تنگ شماست من اینا رو میگم که تو بیشتر حال کنی و هیجانش بیشتر بشه ،اینا همه فانتزی سکس من و تو، نباید که فکر کنی واقعیت داره .
گفت اره خب میدونم فانتزیه پس از این به بعد خواستی منو بکنی از کیر مشتریهات بیشتر برام بگو
لقمه غذا گیر کرد تو گلوم.
گفتم مگه کیر من کمه برات، یا تو کمبود کیر داری؟
خندید و عشوه ای کرد و گفت نه دوست دارم فانتزی مون بیشتر بشه .
گفتم باشه از این ببعد وقتی دارم جرت میدم از کیر مشتریام میگم تا تو هم حال کنی .

سحر میز شام و جمع کرد و گفت امشب میشه ماساژم بدی؟
وای از اونی که میترسیدم سرم اومد .
گفتم بخدا امروز دستام دیگه قدرت نداره خیلی ازشون کار کشیدم بخدا خسته هستم
گفت:
●خب تو بخواب من ماساژت میدم .

گفتم سحر بخدا توانم کمه بذار یه شب دیگه. ولی سحر ول کن نبود دلش سکس میخواست
از وقتی از مسافرت برگشتیم یه بار بیشتر سکس نداشتم باهاش.
ناز کرد و خودش و لوس کرد و اومد سمتم گفت من کیر میخوام، مثل بچه ها شده بود پا می کوبید زمین و بلوزش رو میداد بالا ،ممه هاش و از زیر بلوز مینداخت بیرون که انگار منو خر کنه.
میدونستم کیرم راست نمیشه دیگه کمری نداشتم که بخوام جواب گو سحر باشم .
گفتم امشب سریال نمیبینی عزیزم ؟
من خیلی خوابم میاد اونم خودش و لوس میکرد و میگفت نه امشب کیر دلم میخواد.
بهر حال لباسا رو در آوردیم و رفتیم تو تختخواب ، گفتم من خسته هستم ،هر کاری دلت میخواد بکن ،بیا اینم کیر
ببین میتونی راستش کنی ،اگه راست شد باشه جرت میدم.
سحر انقدر حشرش بالا بود شروع کرد به ساک زدن
اصلا حس نمی کردم کیرم تو دهنش باشه انگار کیرم خواب خواب بود ولی سحر داشت سعیشو میکرد و با ولع کیرمو میخورد.
یدفعه حس کردم انگشتش و داره میکنه تو سوراخ کونم. گفتم با کونم چیکار داری ؟
جوابی نداد ،انگار اونم میدونست که نقطه حساس من سوراخ کونمه .
همینجوری داشت ساک میزد و سعی میکرد که سوراخم و تحریک کنه
مثل اینکه راه و درست رفته بود
کیرم داشت سفت میشد .
تا قبل اینکه فرح جون سوراخ کونم و فتح کنه خودم نمیدونستم که چقدر خوبه ،یا چه حالی میده وقتی انگشتشو کرد تو سوراخ کونم ،کیرم دیگه راست راست بود .
ولی تو ذهنم فکر میکردم چی شده که مادر و دختر دوتایی گیر دادن به سوراخم ،چرا قبلا این کار و نمیکرد سحر با من ،نکنه مامانش چیزی بهش گفته باشه
چنان انگشتی میکرد تو کونم که منم خوشم اومده بود .
پاشد و انگار قله رو فتح کرده باشه گفت هورااااا .دیدی راستش کردم
گفتم باشه پس جرت میدم کس کش .
خوابوندمش و پاهاشو دادم بالا .
کیرم و خیس کردم و انداختم توش.
جوری تلمبه میزدم که آخ و اوخش در اومد.
گفتم جوری جرت میدم که بری برا مامانت تعریف کنی و اونم دهنش آب بیفته
این و که گفتم انگار ارضا شد و لرزه به تنش افتاد
اسم مامانش و اولین بار بود تو سکس میاوردم
انگار خیلی خوشش اومده بود
گفت باشه جرم بده میرم به مامی میگم ولی اگه خواست اونم باید جر بدی !
تو دلم گفتم خبر نداری که جرش دادم.

چند تا تلمبه زدم یادم افتاد باید براش از کیر دیگه ای تعریف کنم
تلمبه میزدم و گفتم امروز یه کیر سیاه دیدم
آه و اوهش بیشتر شد
گفتم اینقدر کیرش بزرگ بود که خودم دلم میخواست کون بدم بهش
باز صدای ناله هاش بیشتر شد
گفت بیارش خونه من بهش کون میدم
این و گفت و باز ارضا شد
انگار خود منم با این فانتزی حال کردم آبم و ریختم رو شکمش.
سحر قرص ضد بارداری میخوره خیالیم راحت بود ،میتونستم تو کصش هم بریزم ولی خودش معمولا دوست داره که رو بدنش بریزم چون ، آب منی و میماله به بدنش و صورتش انگار حشری تر میشه .
ماموریتم تموم شد ،خدا رو شکر که سحرم تونستم راضی کنم
افتادم رو تخت و دیگه حال نداشتم لباس بپوشم یا برم دوش بگیرم
خیلی خسته بودم یه روز کاملا سخت و پشت سر گذاشتم هم جواب فریبا جون و دادم هم جواب فرح جون و هم جواب سحر جون.

چند روزی گذشت و یه پیام از شماره ناشناس برام اومد،
فریبا بود ،آدرس و لوکیشن و برام تو واتس آپ فرستاد و قرار بود فردا برم خونه فریبا
تو پیام برام نوشته بود که همکارت و هم بیار
انقدر تشنه کیر بود که هم میتونست منو سیراب کنه هم همکارمو.
مهرداد ۲۰ سالشه، چند وقتی که میاد کنارم تو استخر برا آموزش ماساژ ،

اونم دستای قوی و هیکل ورزشکاری داره ،فقط بخاطر سن کمش مورد توجه بعضی همجنس بازها قرار میگیره .
وقتی بهش پیشنهاد دادم اولش فکر کرد که میخوام ببرمش خونه خالی و تکونش بدم
یذره با مکث و تعلل جوابم و داد.

●آقا علیرضا میشه بیشتر توضیح بدین که فردا جریان چیه و من باید چیکار کنم.
گفتم یه مشتری دارم خانومه فقط این موضوع بین خودمون بمونه نمیخوام تو محل کار برامون حرف درست کنن
گفت :
● خب یعنی منو و شما رو با هم خواسته؟
گفتم آره انگار باید یه ماساژ توپ بهش بدیم راستی دستمزد توهم یک میلیون تومنه
وقتی فهمید که قراره پول گیرش بیاد خیالش راحت شد
گفتم حالا میای یا نه؟
سرش و به علامت تایید تکون داد و گفت
● آره میام بله که میام هر چی شما بگید

خلاصه قرار شد فردا ساعت یک بعدازظهر بیاد نزدیک لوکیشن خونه فریبا که من برم دنبالش و باهم بریم اونجا

پیام دادم به شماره فریبا که من و مهرداد تا نیم ساعت دیگه اونجا هستیم .
اونم در جواب گفت که زنگ شماره ۸ رو بزنید تا در و باز کنم اگه سرایدار ازتون سوال کرد بگید با واحد ۸ خانم میرزایی کار دارید مشکلی نیست با آسانسور بیایید طبقه ۴

با مهرداد وسایل و از ماشین بیرون آوردیم و وارد ساختمون شدیم

یه خونه لوکس هشت طبقه واقع در بالای شهر تهران .
وقتی وارد خونه شدیم فرح جون اومد به استقبالمون.
ای بابا اصلا فکرشو نمیکردم که اینم اینجا باشه ولی خب همه چیز انگار با برنامه بود .

یه لباس نیمه سکسی پوشیده بود که اولین بار بود من این لباس و توی تن فرح جون میدیدم

به فرح جون یه چشمک زدم و مهرداد و نشون دادم و دستم به علامت هیس گذاشتم رو دماغم جوری که مهرداد نفهمه.
نمیخواستم مهرداد بفهمه که این مادر زن منه.
فریبا از اتاق اومد بیرون با یه ربدوشام در واقع لباس خواب بود ،تمام بدنش از زیر معلوم بود
مهرداد محو تماشای این دو تا جنده شده بود
یه نگاه به مهرداد انداختم ،انگار کیرش سیخ شده بود
مهرداد و معرفی کردم و اونا هم دست دادن و گفتم وسایل و کجا باز کنم ؟
فریبا راهنمایی کرد بسمت یکی از اتاقها ،انقدر اتاقش بزرگ بود که سرویس حموم و دستشویی هم داشت
با یه تخت بزرگ دونفره
فریبا گفت نمیخواد تخت ماساژو باز کنی رو همین تخت میخوابم برا ماساژ
به مهرداد گفتم وسایل و آماده کن و خودت هم لباساتو در بیار فقط با شورت
اونم انگار خدا خواسته هر کاری میگفتم انجام میداد.
رفتم بیرون اتاق به فرح جون گفتم که نمیخوام همکارم بفهمه شما مادر زنم هستی اونم گفت خیالت راحت
فریبا گفت چیزی میخورید براتون بیارم؟گفتم اگه یه لیوان آب باشه خیلی خوبه.
فریبا برگشت گفت:
●میخوام مشروب براتون بیارم
گفتم فریبا جون ما بعدش باید بریم استخر سر کار
گفت تا اون موقع میپره اینقدر سخت نگیرید

چهار تا لیوان کوکتل آورد و خودشون مشغول خوردن شدن ، منم دوتا شو برداشتم بردم تو اتاق یکی و دادم به مهرداد یکی هم خودم خوردم.
نمیدونست که مشروب داره فکر میکرد که آب میوه هست
گرفت شروع کرد به خوردن
لامصب خیلی خوب درست کرده بود اصلا مزه الکل نمیداد.
ولی یه لیوان کامل و خوردیم
مهرداد لخت شده بود ،منم لباسامو درآوردم و منتظر بودم تا فریبا بیاد
میدونستم که فرح جون هم میاد
در باز شد و دو تا جنده خنده کنان اومدن جیغ میزدن و میخندیدن و کصشعر به هم میگفتن
مهرداد کیرش داشت از رو شورت میزد بیرون

لخت لخت شدن و دوتایی رفتن رو تخت خوابیدن
به مهرداد گفتم هر چی اینجا میبینی رفتیم بیرون باید فراموش کنی و هر کاری بهت گفتم انجام میدی
اونم تایید میکرد .
روغن ماساژ و خالی کردم رو دوتاشون و مهرداد داشت تماشا میکرد
شورت هم نداشتن
دو تا کص هلو جلومون رو تخت آماده گایش بودن
انگار مشروبه داشت عمل میکرد و یه منگی خاصی و حس کردم
فریبا چشش مهرداد و گرفته بود و به مهرداد گفت که بره رو تخت
مهرداد به من نگاه کرد و من گفتم برو
دستای مهرداد واقعا قوی بود و شروع کرد بدن فریبا رو لمس کردن
فریبا گفت چرا ما بدون شورت باشیم خب شما نمیخواین شورت و در بیارین
باز مهرداد به من نگاه کرد
گفتم در بیار
مهرداد شورتشو در آورد
واقعا کونی بود برا خودش
گذشته از کیر کلفتش ،کونش هم خیلی صاف و بی مو و تمیز بود
فرح جون انگار چشمش کون مهرداد و گرفت
اومد سراغ مهرداد .
مهرداد هم داشت فریبا رو ماساژ میداد .
فرح جون باز دستاش و روغنی کرد و رفت سمت کون مهرداد
منم کیرم حسابی راست شده بود
هنگ کرده بودم که برم سراغ فریبا یا برم سراغ فرح جون
ولی فرح جون اومد دستش و گذاشت رو کون مهرداد
انگار مهرداد خیلی حساس بود رو کونش
مثل برق پرید و گفت چیکار میکنید ؟
با دست علامت هیس بهش نشون دادم و یه چشمک به مهرداد زدم و گفتم کاری نداشته باش چیزی نیست‌.
فرح جون ول کن کون مهرداد نبود ،با کونش ور میرفت و منم از فرصت استفاده کردم رفتم پشت فرح جون ممه هاش و گرفتم و شروع کردم به مالیدن
فریبا هم اون زیر داشت حال دنیا رو میکرد
فریبا کیر مهرداد و گرفت تو دستاش و فرح جون از پشت ،کونش و انگشت میکرد ،تو سوراخ کون مهرداد ،انگار بچه گیر آورده بودن
منم کیرم و از پشت کردم تو کون فرح جون .
انگار خوشش اومد و گفت تو که کون کن نبودی چی شده میزاری تو کونم
گفتم کون کن هستم ولی نه هر کونی
گفت اگه کون شناس یودی مهرداد و میکردی
تمام این دیالوگها در حالت سکس و مستی بود که رد و بدل میشد
گفتم اونم میکنم
مهرداد برگشت و یه نگاهی به من کرد و منم دوباره چشمک زدم بهش
کیرش همچنان تو دستای فریبا بود و هر لحظه امکان داشت خرابکاری کنه

یدفعه دیدم فرح جون با دوتا دستاش کون مهرداد و باز کرده و داره رو سوراخ کونش زبون میزنه
انگار مهرداد هم مست شده بود و دیگه اعتراضی نمیکرد
فریبا خودش و از زیر مهرداد بیرون کشید و مهرداد افتاد رو تخت
فرح جون ول کن کونش نبود، انگشت بود که میکرد تو کون مهرداد
این بچه رو آوردم اینجا که یه حالی به اینا بده انکار برعکس شده بود اونا داشتن به مهرداد حال میدادن
مهرداد کیرش رو به هوا بود و فرح جون دستش و از تو کون مهرداد آورد بیرون
فریبا مثل یه سوار کار رفت نشست رو کیرش و تخت انقدر محکم بود که توان ما چهار نفر و داشت.
مهرداد هیچی نمیگفت چون من بهش گفتم هر کاری ازت خواستن انجام بده .
فرح جون خیلی حشری شده بود دیگه سراغ من نمیومد ، بیشتر میخواست با مهرداد باشه
خودم و کشیدم کنار و مهرداد و دادم به این دوتا جنده .
طفلکی هیچی نمیگفت
فریبا پامیشد از رو کیرش بعد فرح جون میرفت رو کیر مهرداد .
انگار خود منم دوست داشتم دستی به کیرش بزنم
ولی واقعا کون مهرداد خیلی تمیز و قشنگ بود
اصلا تا اون موقع کون هیچ پسری برام جالب نبود که کون مهرداد برام جالب شده بود .
منم دوست داشتم یه ناخنی بزنم به مهرداد

روی میز آرایشی یه کیر مصنوعی ویبره دیدم
رفتم برداشتم و روشنش کردم فریبا منتظر بود که نوبتش بشه با کیر مهرداد حال کنه
باید یه کاری میکردم که اونا دست از سر مهرداد بردارند
کیر مصنوعی و از زیر رسوندم تو کون مهرداد
اونم انگار بیشتر خوشش اومد
فرح جون رو کیر مهرداد داشت سوار کاری میکرد و فریبا هم لبای مهرداد و داشت میخورد

انگار نقشه ام گرفت
مهرداد کمرش خالی شد و هر چی آب بود ریخت تو کس فرح جون
خب دیگه فهمیدم نوبت منه
فرح جون از رو کیر مهرداد بلند شد و منم کیر مصنوعی و خاموش کردم و فریبا اومد سمت من
ایستاده لباش و گذاشت رو لبام و شروع به خوردن کرد منم دستام و بکار انداختم و شروع کردم مالیدن فریبا
فرح جون نمیخواست عقب بیوفته ، اونم رفت پشتم دستاشو از پشت رسوند به کیرم
سه تایی اومدیم کنار تخت و خودم و ول کردم رو تختخواب
کیر مصنوعی افتاد دست فرح جون
روشنش کرد و میکرد تو کس خودش ،
به مهرداد علامت دادم که برو سراغ فرح جون
اونم حس نداشت ولی رفت کیر مصنوعی و گرفت و شروع کرد به فرح جون حال دادن
منم فریبا رو به صورت داگی برگردوندم و کمرش رو آوردم بالا کیرم و کردم توش
دوباره حرفای چرت و پرت بود که میزد
فریبا به من میگفت کیرم تو دهنت ،مست بود
گفتم تو کیر نداری؟ گفت دارم همون که دستت بود
یه اسپک از عقب محکم زدم رو کون فریبا که انگار خوشش اومد، همراه با درد، ولی حشرش و برد بالا
چند تا تلمبه زدم و آبم و ریختم رو کمرش

فرح جون هنوز ارضا نشده بود به مهرداد علامت دادم که کصش و شروع کن به خوردن
مهرداد هم سرش و کرد تو کس فرح جون و شروع کرد به خوردن
با صدای آه و ناله و داد فرح فهمیدم اونم ارضا شده

این دفعه زمان سکسمون بيشتر شده بود و فکر کنم نیم ساعتی شد

با مهرداد رفتیم تو حموم که دوش بگیریم
گفتم در و قفل کن کسی نیاد
آب و سرد و گرم کردم و رفتم زیر دوش
مهرداد کیرشو تو دستش گرفته بود و از من خجالت میکشید
گفتم دستت و بردار دیگه ،چرا خجالت میکشی؟
شامپو بدن و برداشتم و به مهرداد گفتم برگرد پشتت و بمالم
اونم انگار که شک داشت به من برگشت
کف مالی کردم ،دستم به کونش که خورد مثل جرقه پرید، نمیدونم چرا انقدر به کونش حساس بود ولی یه حس تازه به من دست داد
انگار دوست داشتم به کیر مهرداد دست بزنم
گفتم حرف نزن و نترس
هیچی نمیگفت
کف زدم به دستام و کیرش و لمس کردم
اولین بار بود دستم میخورد به یه کیر
حالم عوض شد تو حموم
انگار دلم کیر میخواست
با کیرش ور رفتم دیدم داره شق میشه
بیشتر ور رفتم
آب دهنم و قورت میدادم و با یه دست کیرشو میمالیدم و با یه دست دیگه کیر خودم
یدفعه دیدم مهرداد دستش و آورد سمت کیر من ،
مثل فشفشه کیرم راست شد
نمیدونستم که یه حسی تو بدنم هست که از کیر خوشم اومده بود
اون کیر من و میمالید و منم کیر مهرداد و
یدفعه دلم خواست براش ساک بزنم
نشستم رو زانوهام ، کیرش و انداختم تو دهنم و شروع کردم به مکیدن
حسابی شق شده بود و منم انگار خیلی ساله که این کاره باشم مثل حرفه ای ها براش ساک زدم
ناخودآگاه دوست داشتم یه دستی هم به کونش بزنم
کیرش تو دهنم بود و انگشتای دستم و رسوندم به سوراخ کونش ،اونم انگار داشت حال میکرد دیگه اعتراض نکرد که من دستم تو کونشه
چند تا مک عمیق زدم و مهرداد گفت آی آی و هر چی آب بود ریخت تو دهنم
یذره حالم بد شد و منم تف کردم رو زمین ولی انگار مزه بدی نمیداد ،شور و شیرین بود و چیز زیاد بدی هم نبود
فهمیدم که سحر برا همین دوست داره بریزم رو شکمش تا با دست بزنه به صورتش یا حتی دهنش .
مهرداد حسابی حال کرد و یه حس جدید تو منم بیدار شد حس همجنس بازی .

اونم بخاطر من کیرم و کرد تو دهنش و انقدر برام ساک زد تا آب منم اومد

واقعا یه حس جدید بود شاید دلم میخواست که مهرداد حتی کیرش و بکنه تو کونم ولی دیگه نه کیر من راست میشد و نه کیر مهرداد

از حموم دوتایی زدیم بیرون
اون دوتا لخت لخت رو تخت ولو بودن انگار بعد ما اونا هم یه حالی با هم کرده بودن.

وسایل و جمع کردیم و از خونه زدیم بیرون
بسمت استخر
هیچ حرفی بین من و مهرداد رد و بدل نمی شد ولی این حس و بهش داشتم که دوباره باهم باشیم نمیدونم کی و کجا ولی دوست داشتم مهرداد کیرش و بکنه تو کونم

نوشته: شاه غلام

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • dozens
      فیلم سکس با میلف گوشتی و تتو دار وطنی . تایم: 02:20 - حجم: 27 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • dozens
      3 قسمت فیلم سکس و ساک زدن رویا میلف وطنی . کلیپ اول تایم: 02:22 - حجم: 15 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم   کلیپ دوم تایم: 02:12 - حجم: 14 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم   کلیپ سوم تایم: 01:10 - حجم: 8 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • dozens
      برادر عاشق و خواهر حشری   درود به همگی، میلادم ۲۷ سالمه و مجردم. یه کمی تپلم و میشه گفت هیکل درشتی دارم. از ارث طایفه ی مادری فقط این تپلی و کون گندگی به من رسیده.😄 ولی خب خدا رو شکر فیس خوب و جذابی دارم. نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم، اینو اکثرا بهم میگن. از اینکه گفتم کونم گنده ست حالا فکر نکنید کونی ام 😂. فقط خواستم بدونید مادرم و طایفه ی مادریم اکثرا کونشون گنده و گرد و قلمبه ست و از شانس بد، منم مثل اونا شدم😅 یه خواهر بیشتر ندارم که اونم سه سال از من کوچیکتره و شوهر کرده. یعنی الان ۲۴ سالشه و توی یه شهر دیگه نزدیک شهر خودمون که یه ساعت فاصله داره زندگی میکنن. من و خواهرم خیلی باهم خوب و رفیق هستیم و تا دو سال پیش، یعنی قبل از اینکه ازدواج کنه، دائم باهم بودیم و همیشه حرفها و درد دلهامون رو به همدیگه میگفتیم. اونم مثل من یه کم تپله ولی با ورزش و رژیم به خودش میرسه و شکم نداره و کمر باریکه. اما کونش مثل مامانم گنده و گرد و قلمبه ست. طوری که خیلی جلب توجه میکنه و توی فامیلهای پدری همه‌ی پسرها و حتی مردها چشمشون دنبال کون خواهرم بود و هست. چنان کونشو دید میزنن که انگار دارن با چشم هاشون میخورن و میکننش. منم دیگه به این وضع عادت کرده بودم و محلشون نمی داشتم. باز خوبه مامانم مثل اون جلوی فامیل بلیز شلواری نمیگرده یا دامن تنگ نمیپوشه و با دامن گشاد یا حتی جلوی بعضی ها با چادر میاد. غیر از بابا بزرگم یعنی بابای بابام که جلوی اون با تاپ و شلوارکم میاد. چون مامانم زود ازدواج کرده و از چهارده سالگی توی خونه ی اونا بوده، بابا بزرگم رو مثل بابای خودش میدونه و این حس واقعا متقابله و بابا بزرگمم خیلی مامانم رو دوست داره. البته مامانم پیش فامیلای خودش که اکثرا زنهاشون کون گنده هستن راحتتره، مثلا پیش شوهر خالم. بریم سر اصل مطلب که داستان در مورد اونه، یعنی خواهرم. همون خواهر خوشگل ناز و کون گنده ای که عشق داداششه. باورتون نمیشه اگه بگم بارها شده اومده شب تا صبح روی تختم و کنارم خوابیده. چه توی بچگی، چه زمانی که بزرگتر شد و حتی تا قبل از ازدواجش. آخه ما اتاقمون یکی بود. گاهی میومد کنارم دراز میکشید و باهم حرف میزدیم. منم نوازشش میکردم و همونجا توی بغلم میخوابید. اینو گفتم که بدونید چقدر باهم صمیمی و رفیقیم. بارها با شلوارک تنگ یا گشاد، کونش توی بغلم بوده و شب تا صبح اینجوری خوابیدیم. منم گاهی نصفه شب بیدار میشدم و میدیدم شق کردم، واسه همین میچرخیدم و پشت بهش میخوابیدم. البته گاهی هم حشری میشدم و دلم میخواست همونجوری بمونم و با کون نرم و تپلش حال کنم ولی خودمو سرزنش میکردم و میچرخیدم اونطرف. چون با دختر خالم که هیکل و کونش شبیه خواهرمه، رفیق بودم و همچنان هم هستم، همیشه حالمو با اون میکردم و کمبودی واسه سکس نداشتم. خیلی زیاد پیش میاد که باهم باشیم و حال کنیم و کونش شده غار😂. همه فکر میکنن ما باهم ازدواج میکنیم که البته شایدم کردیم😉. چون خیلی خوب کون میده و منم عاشق خودش و هیکلش و کونشم. اونم دیوونه وار عاشقمه. چند وقتی بود به خاطر کار و گرفتاری نتونسته بودم به خواهرم سر بزنم و دلم خیلی براش تنگ شده بود. اونم نتونسته بود بیاد. واسه همین تصمیم گرفتم برم خونه شون. شب جمعه بود و زنگ زدم گفتم شام میام خونه تون. خوشحال شد و گفت قدمت روی چشم. غروب رسیدم و شوهرشم از سر کار اومده بود. شوهرش همسال خودمه و از سال بالایی های دانشگاهشون بود و همونجا عاشقش شده بود. نامزد کردن و بعد از فارغ التحصیلی خواهرم عروسی کردن. الان نزدیک دو ساله که باهم زندگی میکنن و ظاهرا خوشبختن. اون شب تا دیر وقت با خواهرم و شوهرش حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم. شبم همونجا توی پذیرایی خوابیدم، چون خونه شون یه خوابه ست. خواهرم مثل همیشه جلوی من راحت بود و با شلوارک از جنس پنبه ای که رفته بود لای کونش و حتی کوسشم قلمبه شده بود و خطش معلوم بود. نشسته بودیم دور هم و چند پیکی هم آبجو زدیم. تاپ نیم تنه ی قرمزش که با شلوارکش ست بود، سینه های سایز هشتادش رو به نمایش گذاشته بود و خط سینه‌ش تا وسط سینه هاش بیرون بود. من که به دیدن این تیپش عادت داشتم و برام مهم نبود ولی دارم برای شما میگم که بدونید ما چقدر راحتیم. مامانم هم توی خونه وقتی کسی نیست و خودمونیم، همینجوری تیپ میزنه و خیلی خوشگل و نازه. ۱۶ سالش بود که من به دنیا اومدم و الان ۴۳ سالشه. هنوز جوان و زیباست، طوری که وقتی میریم بیرون همه فکر میکنن خواهرمه 😅 خلاصه اون شب خونه خواهرم خوابیدم و اونا هم رفتن توی اتاقشون و در رو بستن. سرم توی گوشی بود و با دخترم خاله‌م چت میکردم. شاید یه ساعت یا کمتر گذشت که در اتاق خواهرم اینا باز شد و نمیدونم چرا من سریع صفحه ی گوشیم رو خاموش کردم. توی تاریکی که فقط یه نور ملایمی از پنجره میومد، خواهرم رفت توی آشپزخونه یه لیوان آب پر کرد و برگشت توی اتاقش. شنیدم که آروم به شوهرش گفت خوابه. برگشت درو بست و یکی دو دقیقه نگذشته بود که صدای آخ و اوف و خنده های ریزش میومد. بعدش یواش یواش صداش تبدیل به آه و ناله های سکسی شد. رفتم پشت در صداشون رو واضح تر میشنیدم. مشخص بود داره کوس خواهرم رو میخوره و لیس میزنه. بین همون آه و ناله ها که هی بلندتر میشد شنیدم خواهرم گفت دو انگشتی بکن لعنتی، تندتر دارم میام. آاااهههههههه سعید وااااااییییییی… اوووییییییییییی… دهنتو گاییدم سعید چه حالی دااااد، هووووفففففف… سعید: نوش جونت، حالا بیا ساک بزن که کارت دارم. یه خنده ی ریزی هم کرد و یواش یواش صدای عوق عوق زدن خواهرم بلند شد. معلوم بود داره حلقی تلمبه میزنه توی دهنش. بعدش گفت برگرد کونی خانم، زود باش که نوبت کونته. -وای نه، نامرد قول دادی امشب از جلو بکنی. -خفه، من کون میخوام. -کوسکش پدر دوماهه کوسمو نگاییدی و فقط با خوردن و انگشت کردن ارضام کردی. اگه نکنی دیگه کون بی کون. -اوهو، توی کونی میتونی ندی؟ یه خنده ای هم کرد و صدای سیلی اومد، انگار زده بود روی کونش. اوخخخخ نزن کوسکش، جون ملیکا بذار جلو. اوخخخخخخ خیلی کسکشی سعییییید. آااههههههه نامرد قول داده بودی.‌ ساکت باش و کونتو بده، اگه دختر خوبی باشی دفعه ی بعد از کوس میکنمت. اووففففف نامرد هر دفعه داری همینو میگی، میکردی جلو دیگه. -حالا که کردم توی کونت و حال ندارم برم بشورمش. باشه دفعه ی دیگه… بدش عقب تر این عشق منو. جووووون کونده خانم هر چی این کونتو میکنم سیر نمیشم. -وااایییی سعیییید، آااااههههه فشار بده تا آخرش، جووووون قربون کیر داغ و کلفتت بشم که منو کونی کرده. -جوووون، من قربون این کونت بشم که بهشته روی زمینه. متکای منه لامصب. بمال، کوستو بمال حال کن جنده ی من. اووووفففففففف ملیکا مادرتو گاییدم چه حالی میدی. هر بار انگار دفعه ی اوله میکنمت. -بکن کوسکش خان، آخر منو جنده میکنی برم به این و اون کوس بدم. عرضه‌ و لیاقت کوس کردن نداری تو. -جوووووون کوستو میذاشتی خونه ی بابات و فقط این کونو میاوردی. وقتی این کون هست، کی کوس میکنه 😄 -خیلی بی لیاقتی، کوس به این خوشکلی و تنگی، همه چشمشون دنبال منه. -دنبال کونتن فقط. -نخیر هر کی میبینه میگه جوووون چه کوسیه، چه کونی داره. هر دوتاشو میخوان. تو فقط کون دوستی بچه کونی. اووووفففففف تندتر بزن دیگه. -نمیخوام زود بیاد، دارم حال میکنم. -خواهر جنده تو گاییدم سعید، بذار دمر بخوابم کوسمو بمال باهم بیایم. -بخواب عشقم، بخواب تشک من. جووووون. خلاصه دو سه دقیقه نشد که کارشون تموم شد و هر دو ارضا شدن. دیگه فقط صدای پچ پچ میومد و بعدش ساکت شدن، انگار خوابیدن. منم رفتم سرجام و بی اختیار با کیر شق شدم بازی میکردم و تمام صداهایی رو که شنیده بودم رو داشتم با توجه به شناختی که از بدن خواهرم و هیکل شوهرش داشتم واسه خودم تصویرسازی میکردم. آبم اومد و همه رو توی دستم خالی کردم و رفتم دستشویی.‌ فردا صبح دامادمون موقع صبحونه خوردن گفت میلاد داداش شرمنده من باید برم جایی و قرار مهمی دارم. ببخش تنهات میزارم، ولی تا موقع ناهار خودمو میرسونم. نری ها، بمون تا بیام. خواهرم گفت نمیذارم بره، تو برو به کارت برس. خلاصه دامادمون رفت و خواهرمم داشت ظرف میشست که رفتم از پشت دستامو دور شکمش قلاب کردم و صورتش رو بوسیدم. برگشت اونم با لبخند منو بوس کرد و به کارش ادامه داد. چونم رو گذاشتم روی شونه ش و داشتم باهاش حرف میزدم. کارش که تموم شد. گردنش رو بوسیدم و صاف شدم محکم بغلش کردم. گفتم دیشب اونقدر سر و صدا کردین نذاشتین بخوابم. خنده ای کرد و گفت ما؟ چه سر و صدایی؟ -همه رو شنیدم. دوباره خندید و گفت تو که خواب بودی من اومدم بیرون. -نخیر بیدار بودم آب بردی واسه سعید.😄 عقبکی بردمش و نشستم روی صندلی و یه وری نشوندمش روی پام. یه دستم هنوز دور کمرش بود و یه دستمو گذاشتم روی رونش. اونم یه دستش رو انداخت گردنم و گفت حالا باید به روم میاوردی؟ -نمیدونم، گفتم دیگه.😄 خودشم خندید و بوسم کرد گفت ایشالله تو هم زن بگیری ما سر و صداتون رو بشنویم.😄 -ما؟ یعنی تو و سعید؟ خندید و گفت نه، خودم تنها.😄 -ملیکا از شوهرت راضی هستی؟ -آره چطور مگه؟ -دیشب شنیدم چی میگفتی، معلومه که ازش راضی نیستی و اون کاری که میخوای رو نمیکنه. لبخند زیبای روی لبش از بین رفت و تبدیل به یه تلخند شد. سرشو انداخت پایین و اون یکی دستش که روی دستم بود رو برداشت و خواست بلند بشه. کمر و رونش رو محکم گرفتمش و گفتم فرار نکن. تو همیشه درد دلت رو فقط به من میگفتی. -آره ولی نه مسائل زناشویی رو. -حالا من غریبه شدم؟ -نه، من مشکلی ندارم ولی خب یه چیزایی هست که نمیشه گفت، البته زیادم مهمم نیست. -ولی دیشب یه چی دیگه میگفتی، نکنه بری با کسی دیگه. زد روی دستمو گفت خیلی بدی، من اون موقع یه چی گفتم، جدی نبود که. تو هم نشستی با دقت همه رو گوش دادی؟ -گوش ندادم، شنیدم. -حالا هر چی، فراموشش کن. -ملیکا، یه عمر توی بغل من خوابیدی، همیشه مال من بودی، حالا از چی خجالت میکشی. -آره توی بغلت بودم، اما مال تو که نبودم. اصلا چه ربطی داره. -ربطش اینه که اگه یه روز به کسی غیر از شوهرت نیاز داشتی، اون شخص فقط منم. منم که حق دارم. با تعجب نگام کرد و گفت میلااااااااد. -جون میلاد. -خجالت نمیکشی؟ -نه، وقتی باید خجالت بکشم که خواهر بره زیر این و اون بخوابه. -زد روی سینه‌م و گفت خیلی بیشعوری. من و این کارا. حالا یه چیزی گفتم و تو هم شنیدی، جدی نبود که. زیاد از این چیزا به هم میگیم. واسه شوخیه. -اگه حرف تو شوخی بوده، مال منم شوخی حساب کن. اگه جدی بوده، منم جدی گفتم. خواست دوباره بلند بشه که بازم نذاشتم و برگشت بغلم کرد. منم پشت کمر و پشت سرش رو دست میکشیدم و گفتم تو خواهر منی، عشق منی، رفیقمی، مال منی. نبینم ناراحت باشی ها. یه دفعه بغضش ترکید و زد زیر گریه. شونه و کنار گردنش رو می بوسیدم و نوازشش میکردم و میگفتم گریه نکن عشقم، چی شد؟ ناراحت شدی از حرفم؟ با گریه گفت نه، از این ناراحتم تو یه بار حرف منو شنیدی فهمیدی من چی میکشم، اون دو ساله میشنوه عین خیالش نیست. -واقعا دوماهه از جلو نکرده؟ جوابی نداد و دوباره گریه کرد. -بیخیال، خودم فهمیدم. -آره، توی کل این دو سال بعد از دوماه اول زندگیمون دیگه نمیکنه. شاید کلا ده پونزده بار شده. -یعنی فقط از عقب؟ -آره، منم دیگه عادت کردم بهش.‌ تو ناراحت نباش. -آره معلومه، پس این ننه بزرگ منه داره گریه میکنه؟ دوباره زد زیر گریه. سرشو بلند کردم چشماشو پاک کردم و بوسیدمشون. بعدش کل صورتش و لبهای لرزونشم بوسیدم گفتم برو صورتتو بشور بیا کارت دارم.‌ ( دوستان این چیزایی که از مکالمه‌ هامون میگم تمام حرفهامون نیستا، اونایی که مهمتر بوده و یادم مونده رو دارم میگم. نه فقط اینجا، توی کل داستان رو میگم. پس در جریان باشید. چون خیلی وقته از اون روزها گذشته.) بلند شد صورتشو آب زد و رفت سمت اتاقشون. گفتم کجا میری؟ -الان میام. رفتم دنبالش و دیدم حوله برداشت صورتشو خشک کنه. بعدش داشت موهاشو شونه میکرد و منم که لب تختخوابشون نشسته بودم، از توی آینه نگاهش میکردم. گفتم ملیکا، اگه نمیتونی و سختته بگو خودم هستم و واست جبران میکنم. -از توی آینه نگام کرد و گفت تو روت میشه؟ برات مهم نیست با خواهرت…؟ -هیچی از تو مهمتر توی زندگیم نیست. حاضرم چشم بند بزنیم ولی به تو رسیدگی کنم تا کمبودی نداشته باشی.‌ -چشم بند؟ -آره، شاید همدیگه رو نبینیم خجالتش کمتر باشه. -اون شبایی که دیگه بزرگ شده بودم و بازم میومدم توی بغلت میخوابیدم، اگه ازم میخواستی نه نمیگفتم. -واقعا؟ -آره، مخصوصا وقتی نامزد کرده بودم و سعید راهشو باز کرده بود. -پشتتو؟ -آره دیگه. -الانم دیر نشده. -شاید، ولی نمیخوام بعدا به خاطر من عذاب وجدان بگیری.‌ -وقتی عذاب وجدان میگیرم که تو در عذابی. از اون بدتر وقتی که تو خدایی نکرده مجبور بشی خلاف کنی. -نمیکنم نترس. همینجوریشم هر دفعه دو بار ارضام میکنه. خندیدم و گفتم بله، دیشب فهمیدم. خودشم خندید و اومد جلوم گفت تو هم میخوای ارضام کنی؟ -آره -از جلو دیگه؟ -دقیقا -خیلی دیوونه ای، من اصلا نمیتونم تصورش کنم. تصورشم سخته. -تصور نکن. بیا انجامش بدیم. -تو چرا اینجوری شدی؟ تا حالا به من از این حرفها نزده بودی. -دیشب از صداتون حالم بد شد. -آها پس به خاطر خودته، نه من. -نخیر، به خاطر هر دو تامونه ولی بیشتر به خاطر تو.‌ بلند شدم و روبروش ایستادم. دستامو گذاشتم دو طرف پهلوهاش و به صورت هم نگاه میکردیم. دستاشو رو بازوهای من گذاشت و اومد جلو بوسم کنه که لبمو گذاشتم روی لبش و محکم بغلش کردم. یه دستم پشت سرش بود و لبشو با لذت میخوردم. خودشو کامل شل کرده بود و لبش نرم و خوردنی بود. دیگه خودشم شروع کرد و همپای من شد. هر دو لب میگرفتیم و اونم منو بغل کرده بود. شاید دو سه دقیقه بود که لب می گرفتیم و یه دستم رفته بود پشت کونش و میمالیدمش.‌ کونشو چنگ میزدم و بالا پایین میکردم. چرخوندمش و انداختمش رو تختخواب. خودمم افتادم روش و دوباره لب میگرفتیم. کیرم شق شده بود و فشار میدادم به کوس و رونش.‌ تا حالا کوس نکرده بودم و غیر از سالها گاییدن کون دختر خالم و سه بار گاییدن کون یکی از همکلاسیهای دانشگاه که چند باری هم فقط واسم ساک زده بود، با هیچ کس دیگه ای هیچ نوع سکس دیگه ای نداشتم. همونطور که روی خواهرم بوم، تاپ نیمتنه ش رو زدم بالا و سینه های سایز هشتادش افتاد جلوی چشمم. دو دستی گرفتمشون و شروع کردم به مکیدن و لیس زدن. حسابی خوردم و مالیدمشون. دوباره رفتم سراغ لبش و بعد از خوردن و بوسیدنش، مشغول خوردن و لیس زدن گردنش شدم. آه می کشید و دستش پشت سرم بود. یه دستمو گذاشتم روی کوسش و واسه اولین بار از روی شلوار لمسش کردم. چند بار آروم فشارش دادم و بعد دستمو بروم زیر شلوارکش و کردم توی شورتش. دستم مستقیم و بدون واسطه داشت کوس نرم و تپل خواهرم رو که خیس شده بود لمس میکرد.‌ با آرامش میمالیدمش و انگشت میکشیدم لای کوسش. با آب خودش کل کوسش رو خیس کردم و میمالیدمش. همزمان هنوزم مشغول خوردن گردنش بودم و گاهی هم لب میگرفتم. سرمو فشار داد سمت سینه هاش و گفت بخورشون میلاد… آهههههه میلااااد، بالاخره کار خودتو کردی. سرمو بلند کردم و با لبخند به اون چشمهای مستش نگاه کردم و گفتم نه هنوز نکردم. لبخند زد و پاهاشو به دستمو فشار داد و دوباره سرشو گذاشت روی تخت. گفتم بازش کن عشقم. پاهاشو از هم باز کرد و انگشتمو کردم توی کوسش که یه آه کشید و کوسشو آورد بالا.‌ واقعا کوسش تنگ بود و با یه انگشت هم میشد تنگیش رو حس کرد. دیشب شنیده بودم به شوهرش میگفت دو انگشتی بکن. منم دو انگشتی کردم و آروم توش حرکت میدادم. دندوناشو به هم فشار میداد و ناله میکرد. بلند شدم شلوارک و شورتش رو باهم کشیدم پایین و از پاش درآوردم. دستشو گذاشت روی کوسش و به من نگاه کرد و زود چشماشو بست. دستشو گرفتم و کشیدم کنار، با سر رفتم روی کوسش و مثل دیوونه ها افتادم به جونش. چنان میمکیدم و میخوردم که انگار از قحطی برگشتم. به کوس لیسی واسه دختر خالم عادت داشتم و خوب بلد بودم چطوری انجامش بدم، با این تفاوت که این کوس یه دختر نبود، کوس خواهر متاهلم بود و میتونستم همزمان انگشتامم توی کوسش بکنم. همین کارو کردم و همزمان با لیس زدن چوچولش، دو انگشتی توی کوسش تلمبه میزدم. مثل مار به خودش میپیچید و کوسش رو بالا پایین میکرد. صدای آه و ناله هاش اتاق رو پر کرده بود و میلااااااد میلاااااااد میکرد. با ارضا شدنش سرمو بلند کردم و فشار لذت رو توی صورتش میدیدم. هنوز انگشتام توی کوسش در حال حرکت بود و داشت کوسش رو بالا پایین میکرد. پاهاشو بست و گفت بسه داداشی، کشتی منو.‌ رفتم روی بدنش و لبمو گذاشتم روی لبش. بغلم کرد و شروع کردیم با لذت لب گرفتن. کیرمو به کوسش فشار میدادم که خودش دستشو آورد و کیرمو از روی شلوار گرفت. یه اوففففف گفت و فشارش داد. بلند شدم تیشرت و شورت و شلوارم رو درآوردم و به کوسش و صورتش نگاه میکردم. با لبخند به کیرم نگاه کرد و گفت خیلی نامردی، دلت میاد اینو بکنی توی من؟ -چرا دلم نیاد؟ میکنم خوبم میکنم. -بیچاره میترا چه دردی میکشه با این. چقدر کلفته. -مسخره میکنی؟ -نه جون داداش، مثل کیر باباست. خندیدم و گفتم مال بابا رو کی دیدی؟ -یه دفعه مامان داشت براش ساک میزد دیدم. وقتی اومدم خونه تلوزیون اتاقشون روشن بود و اصلا نفهمیدن من اومدم. روی تختشون دراز کشیده بود و مامان لای پاش بود. خندیدم و گفتم پس بیا بخور ببینم تو بهتر میخوری یا میترا. نشست لب تخت و به کیرم نگاه کرد، بعد به صورتم نگاه کرد و یه سیلی زد به کیرم گفت خیلی بی تربیتی. به خواهرت میگی بیا کیرمو بخور؟ -نه نخور، ساک بزن.😄 هر دو خندیدیم و کیرمو گرفت دستش و یه کم بالا پایینش کرد. بعد یه لیس به سرش زد و گفت طفلی آب دهنش راه افتاده.😄 شروع کرد ساک زدن و با چه مهارتی این کارو انجام میداد. تنه ی کیرمو گرفته بود و تا نصفه می کرد توی دهنش و زبونش رو دورش میچرخوند. بعد دو طرف پاهامو گرفت و شروع کرد حلقی زدن. عوق عوق میکرد و منم از لذت دیوونه شده بودم. دو طرف سرش رو گرفتم و خودم شروع کردم به تلمبه زدن توی دهنش. گاهی فشار میدادم و نگه میداشتم. درست مثل میترا دختر خالم، حسابی دهنشو گاییدم و آبمو آورد. هر چی گفتم داره میاد، ول نکرد و نذاشت بکشم بیرون تا آبم توی دهنش اومد و همه رو قورت داد. گفتم واقعا شوهرت حق داره بهت میگه جنده. دور دهنش رو پاک کرد و خندید گفت ولی تا حالا واسه اونو نخوردم. اصلا غیر از کونم به هیچی فکر نمیکنه. -ولی دیشب شنیدم واسش ساک میزدی. -آره، ولی آبشو نخوردم. -آهااا -مال تو فرق میکنه، مال عشقمه، مال داداشیمه. -ممنون عشقم ولی میخواستم کوستو بکنم، نذاشتی که. -مگه دیگه بلند نمیشه؟ -میشه -منم خواستم سبک بشی که بعدش خوب بکنی و زود خالی نکنی. لپش رو گرفتم و نشستم جلوش. لب گذاشتم روی لبهاش و حسابی خوردمش. گفت برو جیش کن و بشورش بیا. -چرا؟ -میترسم آبت مونده باشه توش و حامله‌م کنی. من جلوگیری نمیکنم و قرص نمیخورم. دلیلی هم نداره بخوام بخورم. سعید همیشه میریزه توی کونم. تو هم حواست باشه نریزی توش. -ملیکا، راستش من تا حالا کوس نکردم. خندید و گفت واقعا؟ -آره به جون خودت. با لبخند شیطونش گفت اشکال نداره، خودم الان دامادت میکنم. برو زودتر بیا تا سعید برنگشته. رفتم دستشویی و اومد دیدم تاپش رو درآورده و کامل لخت شده. دمر خوابیده بود و گفت بیا بخواب روی من تا کیرت راست بشه. -ساکم میزدی میشد. -نه، میخوام با کونم کیرتو راست کنم، میدونم دوسش داری. نشستم روی رونش و شروع کردم با کونش بازی کردن و مالیدنش. میلرزوندمش و قربون صدقه‌ی اون کون سفید گنده ش میرفتم. خم شدم و شروع کردم به خوردن و مکیدن و لیس زدن کونش. بوسش میکردم و سرمو کردم لای کونش. مثل کوره گرم بود و سوراخ گشادش رو لیس میزدم. زبونم راحت میرفت توش و عقب جلو میکردم. کونشو بالا پایین میکرد و آه میکشید. دراز کشیدم روش و کیرمو گذاشته بودم لای کونش. میمالیدم بهش و صورت و گردنش رو میبوسیدم و میخوردم. روی اون کون نرم و گرد و قلمبه کیرم مثل سنگ سفت شد و از همون پشت دادم پایین و فرو کردم توی کوسش. وای که چه تنگ و گرم و لیز بود. خواهرم یه آه کشید و منم از آهش گفتم جووووووون. ملیکا کوست چقدر خوبه. خیلی از کون بهتره. -واقعا؟ -آره عشقم. این دیگه مال منه. کونتو بده شوهرت، کوست مال من. هر هفته میام میکنمش. -جووووون، مال خودت. اصلا هر روز بیا بکنش. داشتیم می خندیدیم که گفت اصلا نمیخوای کونمو بکنی؟ -حالا یه بار میکنم و تست میزنم ولی فقط کوستو میخوام. -همه جام مال تو. هر جور دلت بخواد بهت حال میدم میلادم. شروع کردم تلمبه زدن و حس میکردم کیرم داخل یه تونل نرم و تنگه که داره میشکافه و میره جلو. ملیکا روتختی رو چنگ گرفته و بود و آه و ناله میکرد. ‌کمرشو قوس داده بود و کونش رو تا جایی که میتونست داده بود بالا. روی دستام بلند شدم و سرعتمو بیشتر کردم و شالاپ شالاپ می کوبید زیر کونش. کونش مثل ژله موج میخورد و دیوونم کرده بود. دو سه دقیقه اینجوری کردمش و بلند شدم گفتم برگرد… پاهاشو دادم بالا و در حالی که به کوسش نگاه میکردم، کیرمو فرو کردم توش. چند تا همونجوری تلمبه زدم و ورود و خروج کیرمو توی اون کوس تنگ و خوشکل نگاه میکردم. بعدش خوابیدم روش و در حال لب گرفتن کوسش رو میگاییدم. بهترین لذت دنیا رو داشتم میبردم. خواهر خوشگل و سکسیم، خواهر داغ و حشریم، عشقم زیرم بود و در حال گاییدن کوسش و خوردن لبهاش بودم. گردنش رو میخوردم و لیس میزدم. خواهرم آه و ناله هاش اتاق رو پر کرده بود و کمرمو چنگ میزد. محکم کیرمو تا آخر فرو میکردم توی کوسش و با تمام وجود لذت میبردم. وقتی ارضاش کردم و شروع کرد به ناله و فشار دادن من. گفتم ادامه بدم یا صبر کنم؟ -نه میلاد، بکن، بککن منو…‌. فقط بکن و ولم نکن داداش. باز ادامه دادم و ملیکا تقریبا داشت جیغ میزد از لذت. بلند شدم روی دستام و شروع کردم رگباری و محکم تلمبه میزدم.‌ صدای شالاپ شالاپ و آه و ناله توی اتاق پیچیده بود. دیگه داشت آبم میومد ولی اصلا دلم نمیخواست کیرمو از اولین کوس عمرم بکشم بیرون. گفتم ملیکا داره میاد. پاهاشو داد بالاتر و گفت بکن توی کونم. کیرمو کشیدم بیرون و با همون خیسیه آب کوسش فرو کردم توی کونش.‌ یه آی گفت و من کشید توی بغلش. گفت محکم بغلم کن وقتی داری ارضا میشی. با چند تا تکون دیگه آبم اومد و با فشار توی عمق کونش خالی کردم. محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم و بهترین ارضا شدن عمرم رو تجربه کردم. توی کون خواهرم خالی کردم و روی بدن لخت نرم و گرمش بودم و محکم بغلش کرده بودم. دیگه چی بهتر از این؟ تازه بلافاصله لب گذاشتم روی لبش و مثل پاستیل داشتم میمکیدم و میخوردمش. پاهاشو پشت کمرم قلاب کرده بود و هر دو دلمون نمیخواست از هم جدا بشیم. توی همون حال لب میگرفتیم و میبوسیدمش و قربون صدقه‌ی همدیگه میرفتیم. کیرم خوابیده بود و فقط سرش هنوز اون تو بود که اونم در اومد. گفتم ملیکا من بازم میخوام، سیر نشدم.‌ ‌ لبخند زد و صورتمو دست کشید گفت برو بشورش بیا تا زنگ بزنم ببینم سعید کی میاد. راستش منم هنوز سیر نشدم و میخوام. هر دو خندیدیم و بوسش کردم و بلند شدم. رفتم دستشویی و اومدم پشت سرم خواهرم رفت. روی صندلی توی آشپزخونه نشسته بودم آب میخوردم که اومد بیرون و رفت گوشیش رو برداره. منم داشتم به کون گرد و قلمبه ی لُختش که میلرزید و بالا پایین میشد نگاه میکردم. همونجوری لخت اومد نشست روی پام و بغلش کردم. زنگ زد به شوهرش و منم داشتم با سینه هاش بازی میکردم. ملیکا: سلام سعید، کجایی؟… اگه دیر میای با میلاد بریم بیرون یه چرخی بزنیم.‌… باشه پس برگشتنی سه پرس کوبیده بگیر بیار… ‌قربونت برم عزیزم.‌ خدافظ. من: چی شد؟ میگه یکی دو ساعت دیگه کار دارم. شما برید. -ایول بلند شو بریم.‌ -کجا؟ بشین همینجا خوبه.😄وقت داریم، عجله نکن. 🙂 چرخید رو به من نشست و مشغول لب گرفتن شدیم. منم دو دستی کونش رو گرفته بودم و میمالیدم. بلندش کردم بردمش روی مبل و دوباره همونجوری نشوندمش رو کیرم. لم داده بودم به مبل و لب میگرفتیم و کونش رو میمالیدم. سینه‌ش رو انداخت دهنم و یکی یکی میخوردم و میمالیدم. بعد خودش از لبم شروع کرد و گردن و سینه هامو خورد و رفت پایین سراغ کیرم. خیلی قشنگ کارشو بلد بود و خیلی حال میداد. وقتی رسید به کیرم، دورش رو لیس میزد و تخمهام رو خورد و مکید. داخل رونم رو لیس میزد و بوس میکرد. خیلی خوب بود و خوشم میومد. کیرم توی دستش داشت بزرگ و بزرگتر میشد که گذاشت دهنش و شروع کرد به ساک زدن و حسابی سفت و شقش کرد.‌ بعد خودش اومد بالا و نشست روی کیرم.‌ تا تهش رفت توی اون کوس تنگ و داغش. گفت این مدلی دوست داری؟ -آره عشقم، چرا که نه.‌ لب گذاشت روی لبم و شروع کرد بالا پایین کردن. منم سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به خوردن و مکیدن. بعد دو دوستی کونش رو گرفتم و کمک میکردم بالا پایین کنه. یه کم که گذشت دیگه چنان محکم کوسش رو میکوبید به کیرم و آه و ناله میکرد که باورتون نمیشه. تقریبا از لذت داشت داد میزد. گردنم رو گرفت و شروع کرد کوسش رو عقب جلو کردن. چند تا حرکت اینجوری کرد و دیگه چشماش باز نمیشد. فهمیدم ارضا شده و داره باهاش حال میکنه. گذاشتم هر جور خودش دوست داره کیفشو کنه و منم باهاش حال میکردم. تا اینکه خوابید روی سینه‌م و گفت مرسی میلاد، امروز خیلی حال کردم. خیلی وقت بود حسرت یه همچین لذت و ارضا شدن هایی رو میخوردم. کوسم واقعا کیر میخواست. خیلی میخواستم. کمرش رو نوازش میکردم و گردن و شونه ش رو میبوسیدم و قربون صدقه‌ش میرفتم‌. بعد گفتم حالا نوبت منه. -کون میخوای؟ بلندش کردم و گفتم نه عشقم، فقط کوس. بردمش روی تخت خوابشون و گفتم حالت داگی بگیر. زانو زدم پشتش و کیرمو فرو کردم توی کوسش. دوتا لمبر کونش رو گرفتم و مثل اسب توی کوسش تلمبه میزدم. چنان میزدم که صدای شالاپ و شولوپ اتاق رو گرفته بود و کونش مثل ژله میلرزید و موج میخورد. چه صحنه ای بود و چه لذتی داشت. خواهرم مثل یه گرگ زوزه میکشید و ناله میکرد. دیگه طاقت نیاورد و سینه ش رو گذاشت روی تخت و رو تختی رو چنگ میزد. حالا کوسش بیشتر زده بود بیرون و تا خایه فرو میکردم توش. سوراخ کونش باز و بسته میشد و دلم خواست بکنمش ولی میدونستم که میتونم یه بار دیگه هم ارضاش کنم. واقعا لذت کوس کردن، اونم کوس تنگ و کم کار خواهرم به تمام لذتهای دنیا می ارزید. بدون توقف میکوبیدم توی کوسش و عرقم در اومده بود. لپهای گنده و تپل کونش جلوی چشمش می لرزید و موج میخورد. منم سیلی میزدم روشون و چنگ میگرفتم. دوباره ارضا شد و دمر خوابید روی تخت. عضلات کونش رو شل و سفت میکرد و کوسشو فشار میداد به تخت. سرمو کردم لای کونش چند تا لیس زدم و توف انداختم روش. کیرمم توف زدم و فرو کردم لای کونش که راحت و مستقیم رفت توی سوراخ کونش. خوابیدم روش و گفتم واقعا سعید حق داره نمیتونه از کونت بگذره، ولی خیلی خره که قدر این کوس تنگ و خوشکلت رو نمیدونه. ملیکا با یه ناله و مستی خاصی خندید و گفت کون لقش، دیگه مال خودتم میلاد. زود به زود بیا پیشم. خیلی بهت نیاز دارم. -چشم عشق داداش. هفته ای یه بار من میام، تو هم سعی کن زود به زود بیای پیش ما. آروم و با حوصله روی کونش کمر میزدم و با کون نرم و قلمبه‌ش حال میکردم.‌ آبم نزدیک بود بیاد که دیگه تلمبه نزدم و بی حرکت خوابیدم روش. حلقه ی کونش دور کیرم دل میزد و کیرمو فشار میداد. دستمو بردم از زیر کوسشو گرفتم توی دستم. هنوزم خیس و آبدار بود. بوسش میکردم و گوش و گردنش رو میخوردم. اونم آروم با نفسش آه میکشید و کوس و کونش رو زیرم بالا پایین میکرد. گفتم ملیکا بدجور کونیت کرده ها. -آاهههه آره، خیلی بهم حال میده ولی بیشتر دوست دارم از کوس بدم.‌ -میای بریم دو روز پیش ما باشی؟ خیلی وقته نیومدی. -آره، باهم بریم. میخوام مثل اون وقتا شب تا صبح توی بغلت باشم. ولی ایندفعه دیگه بهت کوسم میدم. خندیدیم و گفتم آره، بعدش کیرمو میکنم توی کونت تا صبح بخواب توی بغلم.‌ -آخ جوووون. ناهار خوردیم زود بریم. -عجله نکن، هر وقتم که بریم، فقط شب میتونیم باهم باشیم. خلاصه با مالیدن کوسش و آروم آروم کمر زدن روی کونش و گاییدنش مشغول بودم تا آبم اومد و همه رو خالی کردم توی کون داغش. اونروز برای اولین دفعه توی عمرم، کوس کردم، اونم چه کوسی، کوس تنگ خواهر خودمو. در اصل با کوس اون داماد شدم😄. دو بار کوس خواهرمو گاییدم و هر دوبار آبمو توی کونش خالی کردم. حدود یه ربعی روی کونش خوابیده بودم و باهم حرف میزدیم. بعد خوابیدم کنارش و همدیگه رو بغل کرده بودیم. لب میگرفتیم، به هم نگاه میکردیم، حرفهای عاشقانه میزدیم و قربون صدقه‌ی همدیگه میرفتیم. بلند شدم رفتم یه دوش سریع گرفتم و خواهرمم اومد داخل حموم. یه کم همدیگه رو بغل کردیم و گفت تو برو بیرون تا سعید نیومده. اونم دوش گرفت و اومد. شاید باورتون نشه و الان بگید عجب خالی بند دروغگوییه. ‌یه روزه و بی مقدمه مخ خواهرشو زد و حسابی گاییدش. ولی وقتی به نزدیکی و راحتیه ما فکر کنید، باورش راحت تره و از اون مهمتر اینه که وقتی بریم جلوتر و ادامه داستان و قسمت بعد رو بخوونید اونوقت دقیقا متوجه میشید که چرا خواهرم اینقدر راحت قبول کرد با من باشه. فعلا بریم سراغ ادامه ی ماجرا. وقتی سعید اومد خونه، ما نشسته بودیم روی مبل و دستم گردن خواهرم بود حرف میزدیم. تلوزیونم روشن بود و آهنگ گوش میدادیم‌. سعید با غذا اومد و گفت بیاید تا سرد نشده… داشتیم ناهار میخوردیم که سعید گفت رفتید بیرون؟ ملیکا: نه، تصمیمم عوض شد، میخوام با سعید برم دو سه روزی پیش مامانم اینا باشم. -دو سه روز؟ من از دلتنگیت میمیرم. -آره جون عمه‌ت. تو که راست میگی؟ -بمون خودم فردا پس فردا میبرمت. -نخیر، خیلی وقته نرفتم، با میلاد میرم، دو سه روز دیگه بیا دنبالم. -باشه بابا چرا میزنی حالا. برو عشقم، خودم فردا میام دنبالت. -نه، دو سه روز دیگه بیا. من: حالا دعوا نکنید، اصلا خودم میارمش. سعید: نه بابا، ما هیچ وقت دعوا نمیکنیم. دو سه روز دیگه خودم میام که بابات اینارم ببینم.‌… بعد از ظهر به بهونه ی چرت زدن، سعید خواهرمو برد اتاق و فهمیدم داره میکنتش. ولی سر و صداشون کم بود و فقط از صدای قیژ قیژ تخت فهمیدم. قبل از غروب هم راه افتادیم و بردمش خونه مون. توی راه گفتم آخر سر به بهونه‌ی خوابیدن بردت توی اتاق خفتت کرد و گاییدت ها. 😂 -آره عوضی کار خودشو کرد. -بازم از کون؟ -نه، گفتم اگه میخوای بی سر و صدا بهت بدم باید اول از کوس بکنی و ارضام کنی. نمیخواستم شک کنه.‌ چون قول داده بود. -ای شیطون، پس امروز یه بار دیگه هم کوست کیر خورد و کیف کردی. -ولی مثل تو حال نداد، با تو خیلی خوب بود. -فدات بشم عشقم. امشبم حال میکنیم، فردا شبم همینطور. -اوووفففففف از الان دلم خواست. 😂 تا خونه گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت. آخر شب اومد اتاقم پیش خودم خوابید و وقتی مطمئن شدیم مامان بابام خوابیدن، بی سر و صدا شروع کردیم و مثل خونه ی خودشون حسابی حال کردیم و کوس سیری ازش گاییدم. آخرشم آبمو ریختم توی کونش و توی بغل خودم خوابید. صبح که سرکار بودم گفت امروز که مامان میره پیش بابا بزرگ میتونی بیای پیشم. -آره، ظهر مرخصی میگیرم میام… آخه مامانم هر روز ظهر واسه بابا بزرگم ناهار میبره و کاراشو میکنه. واسش شامم درست میکنه و عصری برمیگرده خونه. دوستان این ماجرا ادامه داره و خیلی جالب تر از این میشه. اگه دوست دارید ادامه ش رو بخونید، با لایک و کامنتهای گرم و خوبتون نشون بدید تا منم دلگرم بشم و وقت بذارم واسه تایپ کردن. نوشته: میلاد  
    • dozens
      لذت و سکس با عمه طاهره   من طاهره دوس‌دار شما از همدانم، _چرا ازدواج نمیکنی تو دختر این خواستگارا چی کم دارن ک تو ناز می‌کنی +تو ک میدونی من هنوز از مجردی سیر نشدم 😉 _٢۵ سالت شده دیگ وقتشه الان جونی الان هیکلت خوبه الان تپلی الان قشنگی چند سال دیگ خواستگارات هم لولشون میاد پایناااا این مکالمه منو خواهرم بود ما چهار تا بچه ایم سه تا دختر ی پسر همشون متاهلن من ک از همه کوچیک ترم و مجرد ،مجموعا ٩ تا خواهر زاده و برادر زاده دارم بزرگترین نوه دختر برادرمه ک ٢٠ سالشه خب از داستان دور نشیم فروردین ١۴٠٣ مثل هر سال خانواده جمع شدن خونه ما یعنی خونه پدر و مادرم،خونه ما بزرگ و مدل سنتیه طبق هر سال خواهر و برادرام به همراه خانوادشون جمع میشن اینجا ک سال تحویل و چند روز اول نوروز دور هم باشیم بعد جشن و بگو بخند خسته بودم از مامانم پرسیدم من کجا بخوابم گفت اتاق بالایی جاتو بنداز ک ما هم (خانوما) بیایم اونجا جامو انداختم یکی از گوشه های اتاق لامپا رو خاموش کردم این اتاق جوریه ک وقتی لامپ خاموش باشه در تارییییک ترین حالت ممکن قرار میگیره نمیدونم چند ساعت بود ک خوابیده بودم،احساس کردم ی چیزی داره وارد پتو میشه ترسیدم فکر کردم حشری خواستم پتو رو بندازم کنار و پاشم ک یهو حس کردم ی انگشت خورد ب انگشت پام،هنوز هیچ تکونی نخورده بودم تو شوک بودم ک چ اتفاقی داره میوفته،این کیه ک همچین جسارتی کرده دوتا دستاشو کامل کرده بود داخل پتو و خییلی آروم و با حوصله داشت انگشتای پامو لمس میکرد هم استرس داشتم هم خیلی عصبانی بودم باید می فهمیدم این کیه،شایدم میترسیدم بفهمم،تو این فکرا بودم ک ی بوسه از کف پام کرد،یهو تو دلم خالی شد ب یکباره اون حس نفرت و ترس جاشو داد ب لذت و شهوت اون هی کارشو تکرار می‌کرد و من خیس‌تر میشدم با دوتا دست ی پامو گرفت و کفشو دقیقا مثل بستنی لیس میزد لعنتی خیلی حرفه ای بود انگشتای پامو یکی یکی میکرد تو دهنش و مک میزد،من رو ابرا بودم فقط برام سوال بود ک این شخص کیه با توجه به پوست نرم و لطیفش میشد فهمید خانومه،راستش میترسیدم ک یکی از خواهرام باشه تو این فکرا بودم ک حس کردم جابجا شد و خودشو نزدیک کرد بهم از اونجایی ک من دامن پوشیده بودم و زیر دامن یه شورت،خیلی راحت میتونست ب همه جای بدنم دسترسی داشته باشه دستشو آورد بالاتر و رسید ب رونام داشتم دیونه میشدم داخل رونامو خیلی آروم و باحوصله میمالید،همش با خودم میگفتم لعنتی نترس بیا بالاتر بعد چند دقیقه مالیدن دستشو برد بیرون از پتو،خیلی ضدحال خوردم گفتم شاید کارش تموم شده تو این فکرا بودم ک احساس کردم تکون خورد و داره از پایین بازم میاد داخل،جسارتش بیشتر شده بود و با سرش اومد بین پاهام از حالت دستاش مشخص بود ک رو شکمش خوابیده ساقه هامو لیس میزد از کف پام لیس میزد میومد تا بالای زانو هام چون دامن داشتم کارش راحت تر بود منم ک خیسه خیس شده بودم آروم آروم داشت میومد بالا وقتی شروع کرد ب لیس زدن داخل رونم داشتم روانی میشدم دوس داشتم با صدای بلند ناله کنم دستشو آورد لبه شرتمو داد کنار اومد جلو گرمای نفسشو روی کسم حس میکردم خیلی هیجان داشتم زبونشو چسبوند ب پایین ترین نقطه کسم و کشید تاااا بالا تو این لحظه ناخودآگاه ی تکون کوچیک خوردم و اونم متوقف شد قطعا ترسیده بود لبه شرتمو نگه داشته بود و کاری نمی‌کرد دلم میخواستم بهش بگم نترس کارتو بکن ولی نمیشد،ولی باید ی کاری میکردم ک نشون بدم مشکلی ندارم آروم دستمو آوردم و گذاشتم رو سرش تپش قلبم داشت سینمو سوراخ میکرد دست میکشیدم رو سرش و نازش میکردم بعد چند دقیقه سرشو فشار دادم سمت کسم,با این کار من جرئتش بیشتر شد با حرص و فشار بیشتری کسمو میخورد و چون ی دستش فقط رو من بود احتمالا داشت کس خودشو می‌مالید با توجه ب تپل بودن کس و رونای پام ميتونستم حدس بزنم ک چقد داره کیف می‌کنه با ی دست چوچولمو می‌مالید با دهنشم کسمو میخورد و با دست دیگش کس خودشو میمالید خیلی حس خوبی بود قشنگت رو ابرا بودم ولی اینکه نمی‌دونستم کیه اذیتم میکرد سعی کردم خیلی ب این موضوع فک نکنم و لذت ببرم دستشو گرفتم و رسوندم به ممه هام،ممه هام نقطه حساس منه ممه هامو ماساژ می‌داد و کسمو لیس میزد توصیف اون لحظه غیر ممکنه من بهترین حس ممکنو داشتم خیلیم حرفه ای بود لامصب پاهامو ی خورده جمع کردم ک بتونم سرشو بگیرم بین پاهام سرشو با پاهام فشار میدادم سرشو اونم خودشو بیشتر فشار میداد ب کسم سرعت زبونشو بیشتر کرد ممه هامم سفت تر می مالید داشتم ب اوج می‌رسیدم قشنگ حس میکردم ک سوراخ کونم و پتو با آب کسم خیس شده کم کم داشتم ارضا میشدم دستمو گذاشتم رو سرش و تند تند نفس میکشیدم اونم فهمیده بود دارم ارضا میشم فشارشو بیشتر کرد جووونم داشت بالا میومد با کلی آب و چند دقیقه لرزش ارضا شدم و شیره جونم بالا اومد لحظه ای ک داشتم ارضا میشدم موهاشو کشیدم ب نشونه اینکه دیگ نخوره اونم قشنگ فهمید همچنان داشتم میلرزیدم انگشتشو میمالید ب آبی ک از کسم اومده بیرون و احتمالا میکش میزد بعد چند دقیقه بازم شروع کرد ب خوردن احتمالا میخواست خودشم ارضا کنه دستشو آورد کرد تو دهنم منم انگشتاشو میک میزدم چنان با ولع لیس میزد ک انگار سالهاست چیزی نخورده بعد از تلوتلو زدنش فهمیدم داره ارضا میشه دوس داشتم کسشو میمالیدم ولی نمی شد بعد دو دقیقه سرشو گذاشت رو پام دقیقا کنار کسم جوری ک نفسش میخورد ب کسم منم دوتا دستامو گذاشتم رو سر و صورتش نازش میکردم این کارو ب نشانه تشکر انجام میدادم واقعا بی نهایت لذت بردم دیگ خیلی علاقه ای ب کشف هویتش نداشتم با توجه ب اینکه خودمم همراهیش کردم و هر دومون خیلی لذت بردیم میدونستم ک شبای دیگه ام میاد سراغم همونجا تصمیم گرفتم فردا شب برم حموم و خودمو آماده و مرتب کنم تو همین فکرا بودم ک آروم آروم از زیر پتو رفت منم اینقد خسته بودم ک دو دقیقه بعد خوابم برد صبح با صدای مامانم بیدار شدم ساعت ٩ بود رفتم دست و صورتمو شستم اومد سر سفره صبحانه جرئت نمی‌کردم تو روی کسی نگاه کنم همش چون دیشب طرفو نشناختم شکم ب همه خانوما می‌رفت احساس میکردم همه خانوما بودن ک دیشب باهام سکس کردن ولی بیشتر بیشتر شکم ب خواهرم(طاووس) ک سومین بچه خانواده بود می‌رفت چون فقط دو سال باهم اختلاف سنی داریم و دوران مجردیش خیلی باهام شوخی سکسی میکرد از یک طرفم شکم ب دختر برادرم (هانیه) ک ٢٠ سالش بود میرفت از عروسمونم ک ب هات بودن تو زنای فامیل معروف بود نباید غافل میشدم خلاصه هرکسی که بوده میدونستم امشبم میاد سراغم نوشته: طاهره طهماسب
    • dozens
      کوس دادنم تو تور گردشگری   سلام اسم من افرا هست ۲۸ سالمه ساکن تهران اصالتا لر قدم تقریبا۱۷۰ وزنم ۸۰ یکم توپر ام کلا بدن نرم و سفیدی دارم ۳سال پیش از نامزدم جدا شدم و تنها زندگی میکنم این داستان کاملا واقعی . یروز حوصلم سر رفته بود دیوار و باز کردم که آگهی تور و دیدم با خودم گفتم برم یکم آب و هوام عوض شه خلاصه برنامه دو روزه بود پنجشنبه جمعه و قرار بودیم بریم شمال تماس گرفتم و ثبت نام کردم وسایلامو برداشتم و رفتم سوار اتوبوس که شدم دو تا از لیدراشون که پسر بودن خیلی خوشگل و جذاب بودن منم که اول داستان نوشتم بدنم خیلی سفیده و یه دامن کوتاه پوشیده بودم که یکم از پاهام بیرون بود خلاصه از اول تو نخ این پسرا بودم راه که افتادیم همه شروع کردن به رقص منم بلند کردن شروع کردم رقصیدن چون من یه نفر بودم کنار دست صندلی من یه دختر جوون بود که اونم تنها اومده بود همینطور وسط اتوبوس با دختره که اسمش الهام بود میرقصیدم من چون یکم باسنم گندس عاشق شیک زدنم لیدرا یه آهنگ پلی کردن که جون میداد برای شیک زدن اکثرا بعد از پلی شدن این آهنگ نشستن تا استراحت کنن ولی من وسط اتوبوس از خود بی خود شده بودم جو گرفته بود شیک میزدم همه نگاها به کون من بود خلاصه که دیدم این لیدرا بیشتر بهم نزدیک شدن و اسم یکی ارسلان بود اسم اونیکی طاها که من از طاها بیشتر خوشم اومده بود خلاصه که اومدن یکم حرف زدیم که دفعه اولتو و فلان گفتم آره همینطور سر صحبت گرفت تا رسیدیم به مسائل شخصی مثل اینکه اونم از من خوشش اومده بود که چراغ ها را خاموش کردن که همه بخوابید یکی دو ساعت دیگه میرسیم همه دراز خوابیدن منم این مدلی نمیتونم بخوابم به طاها گفتم نمیتونم این مدلی بخوابم گفت میخوای برو جا خواب راننده بخواب گفتم آره خیلی خوب میشه خلاصه با راننده صحبت کرد گفت اوکی من رفتم تو جا خواب یه جای تاریک و تقریبا تنگ دامنم و در آوردم با شورت و سوتین دراز کشیدم یکم اول چندشم شده بود از جا خواب برا همین دامنمو انداختم زیرم همینطوری که دراز کشیده بودم دیدم در باز شد طاها بود که اومده بود سرک بکشه بهم گفت جات راحته اوکی گفتم آره چراغ گوشی و که گرفت سمتم دید با شورت و سوتین خوابیدم گفت خوب حال میکنیا عجب بدن سفیدی داری گفتم اوم یکم عشوه اومدم براش دستشو آروم برد سمت کونم یه دست کشید رو کون و باسن و رونام گفت عجب نرم و سفیدن خلاصه که در و بست و رفت دو ساعت بعد رسیدیم اومد بهم گفت لباساتو بپوش رسیدیم از ماشین که پیاده شدیم هوا کامل روشن نشده بود رفتیم داخل اقامتگاه که حالت ویلایی داشت اتاق هارا تقسیم کردن و همگی تحویل گرفتیم رفتم یه دوش گرفتم استراحت کردم گفتن ساعت ۱۰ همه برای صبحانه بیایید اتاق و من هزینه اضافه داده بودم موقع ثبت نام تا اختصاصی باشه با کسی شریک نباشم همینطور که از حموم اومدم با حوله رو کاناپه خوابم برده بود ساعت۹ دیدم در اتاقو میزنن از خواب یهو پریدم دیدم طاها هست که بشدت تو نخ من بود سلام صبح بخیری کردیم و گفتم چرا زود اومدی گفت اومدم حالتو بپرسم ببخش خواب بودی گفتم نه شب همینطور که رفتم حموم رو کاناپه خوابم برده بود گفت اجازه هست بیام تو گفتم آره بیا اومد تو رفت برام یدونه چایی تو آشپزخانه دم کرد منم حوله به تن نشسته بودم اومد نشست پیشم گفت افرا مجردی ؟ گفتم من جدا شدم وقتی نامزد بودم ۳ سال پیش گفت ااا منم جدا شدم همینطور سر صحبت که باز شده بود یهو صورتامون به هم نزدیک شد و شروع کردیم لب رفتن و طاها از فرصت استفاده کرد آروم حولمو باز کرد بدن لخت و سفید و گوشتیم زد بیرون حسابی حشری شده بودیم بعد از لب کلی سینه هامو خورد و مدام از بدنم تعریف میکرد منم لختش کردم و رفتیم تو اتاق لخت لخت بغل هم دراز کشیده بودیم داشتیم بدن همو میخوردیم کیر طاها را گرفتم دستم و حسابی براش ساک زدم بعد ۶۹ شدیم و حسابی کوس و کیر همو نوش جان کردیم بعد لنگامو داد بالا پاهامو گذاشت رو شونش و کیرشو تا دسته تو کوسم کرد داشتم لذت می‌بردم خیلی برام جذاب بود هم قیافه هم بدن و همه چی طاها و زیرش حسابی حال میکردم تن تن کوسمو میگایید و مدام از بدنم تعریف میکرد این بیشتر حشریم میکرد بعد گفت بدو داگی شو کونتو جر بدم گفتم نه طاها کون اینجا نمیشه که به زور برم گردوند و کونم و‌جوری گایید از درد و لذت به خودم میپیچیدم تو حین گاییدن کونم در اتاقمو زدن طاها با استرس از روم بلند شد گفت پاشو برو ببین کی من اینجا قایم میشم آخه میترسید صاحب تور جریان بفهمه و بندازنش بیرون آخه تور برای خودش قوانینی داره مخصوصا برای لیدر هاشون با حال پریشون حوله را پیچیدم به خودم رفتم جلو در دیدم ارسلان اونیکی لیدری که از اینم خوشم میومد سلام احوالپرسی کردیم گفت برای صبحانه نمیایید گفته بودیم ۱۰ داریم کم کم جمع میکنیم صبحانه را گفتم چرا یکم دیگه میام گفت میخوای صبحانه تو را بیارم تو اتاقت بخوری گفتم آره ممنون میشم گفت باشه ازم پرسید طاها اینجا نیومده گفتم نه چطور گفت اومده بود یه ساعت قبل تو را صدا بزنه از اونموقع نیست گفتم آره اومد صدا زد و رفت گفت اوکی ارسلان هم رفت ۳ـ۴ دقیقه بعد سینی صبحانه را برام آورد همینطور که خم شد بزاره رو میز کفشای طاها را دید گفت از صبح طاها اینجاست در و بست و اومد داخل طاها اومد گفت فقط به صاحب تور نگی گفت نمیگم ولی حال کردیدا سهم من چی پس گفتم وسط کار اومدی حس و پروندی گفت خب الان به حس بیارم چی خلاصه منم که بدم نمیومد گفتم اوکی کیر دوتاشونو کامل خوردم همزمان یکی تو کوسم میزد یکی تو کونم و بشدت داشتم ارضا میشدم حس خفنی داشتم بعد که همگی ارضا شدیم بچه ها رفتن اتاق های خودشون منم دوباره رفتم حموم و صبحانه را خوردم و قرار بود ساعت۱۲ بریم گشت و آبشار ساعت ۱۲ رفتم و کلی گشتیم شب موسیقی و دیجی داشتن یه لباس سکسی پوشیدم و رفتیم سالن گردهمایی اقامتگاه اونجا هم کلی رقصیدبم و عشق و حال کردیم شب که بشدت مست بودم وقتی برگشتم تو اتاق طاها به بهانه کمک بهم منو آورد تو اتاق و دوباره شب و تمام کوس و کونمو گایید اونقدری ارضا شده بودم بدنم نا تکون خوردن نداشت صبح هم پاشدیم صبحانه و ناهار و خوردیم و برگشتیم تهران و تا چند ماه هرزگاه طاها را میدیدم و سکس میکردیم تو خونش که بعداً دوباره زنش برگشته بود و ما هم رابطمون تموم شد. دوستان داستان کاملا واقعی لطفاً فحش ننویسید شاید موقع نوشتن غلطی باشه ولی عین حقیقت بود ‌ نوشته: افرا  
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18