mame85 ارسال شده در 6 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین خیانت × بیغیرتی همسر × داستان خیانت × سکس بیغیرتی × داستان بیغیرتی × داستان همسر × سکس همسر × داستان سکسی × همه چی از گفتن فانتزی های همسرم شروع شد - قسمت اول من عاشق پوریا بودم اون با ارزش ترین دارایی من بود اولین بار که پیشنهاد رابطه ای غیر از خودش و بهم داد و از فانتزی هاش گفت داشتم دیوونه میشدم تاثیرات فیلم پورن و داستان های چرندی که میخوند داشت خودشو نشون میداد مگه میشه کسی که رو همه چی من حساس بود همچین چیزیی از من بخواد؟ شکه بودم انقد شوکه که با صدای در حموم به خودم اومدم… پ گ:نمیای بیرون؟ خودمو با حوله خشک کردم… تو جام دراز کشیدم…اون پشتش به من بود آروم صداش زدم #امیر *بله؟ خیلی عادی جواب داد…انگار که حرفامونو یادش رفته بود #هیچی خواستم بگم شب بخیر *شب بخیر عزیزم برگشتم ولی همش داشتم به حرفاش تو سکسمون فک میکردم… کلی فکر تو سرم افتاد (((نکنه میخواد منو امتحان کنه/نکنه ازم خسته شده و میخواد منو گردن کسی بندازه/نکنه میخواد به بهونه این حرفا یه راه واس رابطه با بقیه از من باز کنه واس خودش؟؟؟؟؟؟…))) فکر رابطه با کس دیگه ای جز اون… وای داشتم به چی فک میکردم…؟! لای پام خیس شده بود… برگشتم و دیدم خوابیده نمیدونم چطور شد که خوابم برد… چند ماه میگذشت اون حرفا تکرار میشد سوالام و فکرایی که با خودم میگفتم و به زبون آوردم اما اون همش توجیه داشت واسه حرفام اینکه از لذت بردن من لذت میبره محکم ترین جوابی بود ک بهم میداد. اما بازم سوالام بیشتر میشد… یعنی چی؟؟ یعنی اینکه من تو بغل کس دیگه ای باشم کسی غیر از اون… و اون داره منو میکنه؟؟ و من حتی نمیتونم تصور کنم اون لحظه چه حسی دارم… … … چشامو بی اختیار میبندم و لبمو گاز میگیرم به خودم میام و میبینم دستم از لای شلوار پایین رفته و دارم کصمو میمالم… حس غیر قابل وصفی بود… اما سریع دستامو کشیدم و به خودم گفتم این اشتباهه این هوسه و میتونه منو شبیه چیزی کنه که ازش متنفرم. بیخیال شدم چن مدت رابطه نداشتیم خیلی نیاز داشتم اما نمیخواستم اون تصویرا تو ذهنم برگرده… . . نمیدونم چن روز گذشته بود اما اون شب داشتم دیوونه میشدم… من رفتم سمتش… لباشو خوردم دست به سینه و کیرش میزدم… اما بی فایده بود راس نمیشد و اون مث کوه یخ سرد اون شب گذشت با هر سختی و درد توی شکمم بود. دوس داشتم ارضا شم اما نمیخواستم انجامش بدم… نمیخواستم خود ارضایی جایی توی حریم زندگیم پیدا کنه تا اینکه روز بعدش تو حموم به خودم اومدم که دارم با خودم ور میرم و جق میزنم . . . خود ارضایی واسم لذت بخش بود اما واقعیت اینه که جای کیرو نمیگرفت . . شام و که خوردیم نشستیم فیلم دیدن پوریا رفت دوش بگیره… من قبلش دوش گرفته بودم و شیو کرده بودم نمیخواستم بدونه که واس سکس دارم آماده میشم چون خوشش نمیومد واس سکس برنامه ریزی کنیم لباس های دلخواهش و پوشیدم… لباسایی ک هر بار تو حرفاش میخواست ک موقع بیرون رفتن بپوشم که باهاشون برم و پر از ترشح توی شلوار و شرتم و بوی تن یه مرد غریبه… برگردم…بو و طعم آب کیر روی بدنم… وااییییی داشتم دیوونه میشدم انگار تازه داشتم حس میکردم منظورش از لذت بردن من چیه… از تو کشو یه ست مشکی بندی که تا حالا واسش نپوشیده بودم برداشتم…و یه لگ مشکی قد ۹۰… و یه تاپ کوتاه سفید که سینه هام بهتر خودشونو نشون بدن… یه آرایش ملایم و یه رژ قرمز… چراغ هارو خاموش کردم رفتم تو بالکن و داشتم سیگار میکشیدم… *عزیزم کجایی…سحرررر؟؟ #من اینجام الان میام رو تخت دراز کشیده بود… دیدم داره زیر چشمی میبینه… بی توجه ازش رد شدم… رفتم سمت کمد لباسام… خم شدم و کشو لباسامو نگاه میکردم برگشتم و دیدم نگاهش سمت کونمه… تو چشاش نگاه کردم و با صدایی که بخاطر پوکای سیگار گرفته بود ازش پرسیدم #چیه…داری به چی نگاه میکنی…به کونی که دوست داشتی الان یکی دیگه گاییده بودش…یا بوی آب کیری که دوس داشتی رو تنم باشه رو تصور میکنی؟؟… ساکت بود ولی صدای نفساش و حس میکردم یجوری حرف میزدم انگار واقعا همین الان از بیرون اومدم و دادم رفتم سمتش نشسته بود لبه تخت بهش نزدیک شدم چشاش به لای پام خیره بود… دستمو گرفتم زیر چونه اش و آوردم بالا… ((نمیخواستم احساس ضعف و حقارت داشته باشم میخواستم قوی باشم چون اون از ضعف من بدش میومد از عشوه و ناز و لرزیدن صدام و خنده های بیخود متنفر بود موقع رابطه…کلا حسش و میپروند چون حس میکرد داره با یه بچه بازی میکنه… اون علاقه به میلف و زنای سن بالای باتجربه داشت…پس منم تموم سعیمو کردم که میلف مورد علاقه اش باشم)) تو چشام نگاه میکرد بدون پلک زدن و جدی بهش نگاه کردم انگشتمو رو لباش میمالیدم #بوسش کن…بوش کن…دوست داری؟این دستم تا چن دقیقه پیش تن و بدن یه مردو لمس میکرد…پارتنرم…دوس داشتی دیگه؟؟؟؟ #با همین دستم موقع لب گرفتن کیرشو تو شلوارش میمالیدم… … … داشت میمرد کیرش قشنگ سیخ شده بود بدون دست زدن از روی شلوار مشخص بود حرفام باهاش چیکار کرده… پامو آوردم و گذاشتم رو کیرش… #خوب بهم نگاه کن…از سر تا پام…با همین لباسا کنارش بودم…ولی اصلا یادم نیست چقدر طول کشید تا اینارو از تنم درآورد…و منم لباساشو در اوردم…و دیدم جلوش زانو زدم و با تموم وجود دارم کیرشو میخورم… . . . . اون شب گذشت و بی نهایت ازش لذت بردیم هر دو دیوونه شده بودیم انگار کاری نداشتیم جز اینکه واس هم تصویر سازی کنیم اون عاشق این بود که واسم گیف و عکس بفرسته و همیشه تو چت هامون میگفت *دوست داری زیر این کیر باشی؟دوست داری از این لباس زیرا برات بگیرم؟…دوس داری اینجای خونه تو رو بکنه…و.و.و.و با حرفاش دیوونه میشدم هر بار که به خونه نگاه میکردم و با خودم میگفتم یعنی قراره واقعا من اینجای خونه این کارو بکنم؟؟؟ اینبارم شرتم خیس میشد… داشتیم کم کم به واقعی کردنش فکر میکردیم هردومون. . . . تو مجازی با پسرای دیگه حرف میزدم حس جالبی داشت و اینکه اون میدونست که دارم چیکار میکنم و باهام همکاری میکرد باحال تر بود نوشته: Married woman7 واکنش ها : arshad و mohsen 2 آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
arshad ارسال شده در 18 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین همه چی از گفتن فانتزی های همسرم شروع شد - قسمت دوم معنی غیرت برای مرد و هرزگی برای زن چیه؟ من هرزه ام یا پوریا بی غیرت؟ این معنیش با روشنفکری خیلی متفاوت بود… . ساعت از سه صبح گذشته بود تو صفحه چت تلگرام… داشتم برای فردا هماهنگ میکردم برگشتم به پوریا نگاه کردم که راحت خوابیده بود . ساعت به 6 عصر نزدیک میشد… و استرس من بیشتر از حموم اومدم جلو آیینه وایسادم و به خودم نگاه میکردم شونه هامو جمع کردم… که حوله از شونه هام سر خورد و افتاد کنار پام… تن برهنه خودمو نگاه میکردم… نوک سینه هام سیخ شده بود و تموم تنم مور مور میشد…پای چپم و پهلوی پای راستم گذاشتم و به لای پام نگاه کردم که شیو شده بود و خودمم با دیدنش یه حالی میشدم کمدو باز کردم… یه ست گیپور دو تیکه برداشتم که قسمت وسطش که روی کس و کونمو می گرفت نرم بود و بغلاش گیپور کار شده بود. ساپورت مشکی قد 80 که پوریا خودش واس همین فانتزیش گرفته بود و چون خودم نبودم سایزش و ببینم به زور تنم میرفت و برداشتم… با یه تاپ مشکی کوتاه جذب… که سفیدی سینه هام بیشتر از لای شالم به چشم بخوره یه مانتو نازک جلو باز مشکی که از جلو حجم سینه هام و لای پام بهتر دیده شه در اتاق باز شد… *جایی میری؟؟ #آره عزیزم با غزل بیرون قرار داریم میخوایم بریم کافه *خب بزار آماده شم برسونمت #نه نیازی نیست خودم میرم تو خسته ای استراحت کن. داشت میرفت که چشمش به لباسای روی تخت افتاد *اینارو میخوای بپوشی؟؟؟ #اهممم چطورن؟؟ *افتضاحن… یعنی چی اخه… اینجوری که نمیشه بری بیرون… رسما بیا منو بکنن #چرا چشه مگه؟ خوبه با خودت اینارو گرفتم آقای غیرتی چشاش گرد شد… عصبی شد *متوجه نشدم غیرتی یعنی چی؟ با مسخره اینو گفتی… نکنه بخاطر اون حرفاس؟ مگه نگفتم همه چیز و باهم قاطی نکن. در و بست و رفت بیرون… با عصبانیتش یکم استرس گرفتم و پشیمون شدم از رفتن. اما این خواسته خودش بود… نمی خواست بدونه که مثل سری قبل استرس نگیره و اون دعوای… . موهای بلندم که تا روی کمرم بود و دم اسبی بستم و شالمو سرم کردم… ادکلن ورساچه و برداشتم و حسابی رو خودم خالی کردم از جیب پوریا سیگار و فندکش و برداشتم… از اتاق اومدم بیرون پوریا ایستاده بود که با دیدن من همینجوری بهم خیره شده بود و داشت با چشماش منو میخورد… رفتم سمتش… نزاشتم حرفی بزنه دستمو بردم تو شلوارش… کیرشو گرفتم و در حالی که داشتم میمالیدم چشامو ریز کردم… با صدای حشری و خمار بهش گفتم #مگه نمیخواستی خوش بگذرونم؟؟ مگه نمیگفتی با حال کردن من حال میکنی عزیزم؟… دارم میرم حال کنم که حال تو جا بیاد… اگرم دوست نداری همین الان بگی نمیرم عزیزم *واقعا میخوای انجامش بدی؟ #قول نمیدم اگه پسر خوبی باشی و مث سری پیش برخورد نکنی… شاید اگه موقعیتش پیش اومد انجام دادم… یه بوس از لباش کردم و بدون حرفی درو باز کردم و زدم بیرون . دوتا خیابون پایین تر قرار گذاشتم یه کوییک سفید از دور بهم چراغ زد سوار ماشین که شدم جوووون گفتنش شروع شد +اوففففف جوووونم چه جیگری هستی تو #خب حالا نکنی مارو… سلامت کو دستشو آورد لای پام… +سلاممو با دیدن این قورت دادم… #خب حرکت کن زودتر تا تو گلوت گیر نکرده… اینجا همه آشنان داداشم نبینه مارو مجبور بودم واس اینکه نخواد سو استفاده کنه بهش بگم مجردم تا پیگیر نباشه و نخواد ازم آتو بگیره که بعدا داستان شه برام تو مسیر هر مدلی که میخواست دست مالیم میکرد و منم دیگه داشتم دیوونه میشدم +عجب کسی هستی تو بچه… یه جوری بکنمت نتونی راه بری #جووون بابا… اخه میکنی یا فقط لب و دهنی… +جرت میدم عشقم… بریم ی جای خلوت پیدا کنیم دستش و برده بود تو شرتم و داشت کصمو انگشت میکرد… منم دستم تو شلوارش بود و داشتم کیرشو میمالیدم… تموم تنم داغ شده بود… استرس داشتم و نگران از اینکه نکنه اتفاق بدی بیفته… نکنه خفتم کنه… نکنه پوریا دنبالم اومده باشه… با دستی که پشت سرم گذاشته بود و به سمت کیرش میبرد به خودم اومدم… کیرش اصلا اون چیزی که تو عکس داده بود نبود تهش 15 سانت… کیر پوریا خیلی بزرگ تر و کلفت تر بود… کیرشو تو دهنم کردم و شروع کردم به خوردن و لیس زدنش… +اووووف… عاشقتم… بخورش عزیزم… دستش رو کونم بود و داشت کونمو چنگ میزد… کیرش تو دهنم بود و داشتم براش ساک میزدم… . رفتیم تو یه جای پرت بیرون از شهر… تو یه بیابون خیلی نگران بودم… خیلی استرس داشتم… نکنه گوشی و مدارک رو ازم بگیره… نکنه مارو کسی ببینه و بیاد خفتمون کنه… نکنه به دوست یا رفیق شم گفته بیاد… از ماشین پیاده شد،منم پیاده شدم و رفتم در عقب و باز کردم دوتا زانومو گذاشتم رو صندلی عقب و داگی شدم. کونم از ماشین بیرون بود اومد پشت سرم کونمو یه چنگ زد و تند تند جوووون میکشید… تموم شلوارم خیس شده بود از ترشح… وقتی مانتومو کنار زد و تاپمو داد بالا… دستاشو گذاشت روی کمر لختم… نمیشه توصیف کرد چه حسی داشت لمس دستای مرد دیگه ای جز شوهرت… روی تن لختی که جز همسرت کسی لمسش نکرده… شلوارمو پایین کشید و بعد شرتمو… خواست کصمو بخوره که من نزاشتم و گفتم #زودتر انجامش بده +باشه عشقم… الان میکنم تو کصت… دوست داری آره؟؟ همینو میخواستی دیگه؟؟ کیرش و گذاشت تو کصم و شروع کرد به تلمبه زدن #اوفففففففف داشتم چیکار میکردم؟؟ توی بیابون… تو ماشین یه غریبه… تو این شب تاریک… نگاهم به صندلی ماشینش بود. این ماشین ماشین ما نبود…! برگشتم و به اون نگاه کردم که با لذت و حس قدرتش پشتم بود. این مرد که شوهر من نیست… ! باد سردی به کونم میخورد صدای تلمبه هاش انگار همه جای اون بیابون شنیده می شد…انگار باهر برخوردش به کس و کون من همه تو اون تاریکی میدونستن که یکی اون اطراف داره کص یکی رو مثل یه وحشی میکنه دستاش روی کمرم بود… کیر داغشو تو کصم حس میکردم… #جوووون… جرممممم بده…پارم کن… +آههههه جنده خانوم دارم پارت میکنم… دارم جرت میدم… #آرههههه همینه… بکن منو…جرم بده… آبش داشت میومد… +کجا بریزم عشقم… یاد حرفای پوریا افتادم… که میخواست با کس و کون آب کیری برگردم خونه. #رو کونم بریز داغی آب کیرشو رو کونم حس کردم… خواست برام تمیزش کنه که نزاشتم… شرتمو کشیدم بالا و اون متعجب بود از کارم… تو ماشین یه سیگار روشن کردم. سر همون خیابون پیاده شدم . درو باز کردم لامپ های خونه خاموش بود… صدای اب و که شنیدم فهمیدم پوریا حمومه… رفتم دم حموم #سلام عزیزم چطوری… *سلام . . . ادامه دارد نوشته: Married woman7 واکنش ها : mohsen 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده