رفتن به مطلب

داستان بی غیرتی نازی جون


mame85

ارسال‌های توصیه شده


نازنین - 1

این نوشته حاصل ترجمه داستانی است که از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۰ در ۱۸ فصل توسط یک نویسنده خانم اهل کشور انگلستان منتشر شد. با انتشار این قسمت تاکنون ۳ فصل از آن ترجمه شده است. در زمان ترجمه اسامی ، مکان ها و برخی از جزئیات تغییر داده شده و برای کوتاه تر کردن داستان برخی از اتفاقات و شخصیت های فرعی حذف می شوند. این فصل ادامه سرنوشت شخصیت های داستان منتشر شده «نیاز همسرم به سکس» است. لینک دانلود داستان اصلی در آخرین قسمت ترجمه، که احتمالاً پنجمین قسمت همین فصل است منتشر می شود. به دلیل طولانی بودن قسمت ها فاصله بین انتشار آنها ممکن است بیشتر از معمول باشد. البته مانند همیشه، ادامه ترجمه قسمتهای بعدی مشروط به استقبال خوانندگان است.

مقدمه نویسنده اصلی:
این یک داستان بی غیرتی بر اساس ایده ارسالی توسط یکی از خوانندگان است. طرح کلی داستان در نگاه اول ممکن است کمی دور از ذهن به نظر برسد، اما اگر ناباوری خود را کناری گذارید ، از ایده کلی که داستان بر اساس آن نوشته شده و اتفاقاتی که در حین سفر این زوج رخ می دهد لذت خواهید برد. من خیلی اساسی ایده اولیه ارسال شده را بازنویسی کرده، اما همچنان ، داستان را از دید اول شخص شوهر قصه نقل کرده ام ، زیرا نسخه اصلی اینگونه ارائه شده است. دلیل دیگرش هم این است که در چنین داستانهایی ، بسیاری از هیجانات ماجرا تنها در ذهن شوهر قصه رخ می دهد. اگر وقت داشته باشم، دوست دارم یکبار دیگر کل قسمت ها را از دیدگاه زن داستان نیز نقل کنم ، زیرا معتقدم بسیاری از دختران دوست دارند بدانند که آلیس (نازنین) چه احساساتی را تجربه کرده است. من هیچگاه نگفته ام که این داستان بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده ، با این وجود، امیدوارم از آن لذت ببرید. از اینکه دیدگاه های زن داستان، در تعریف ماجراها نادیده گرفته شده مرا ببخشایید.

( یک )
بی حرکت ، مات و مبهوت بودم.
در تمام این چند هفته گذشته تصور می کردم شهره به من کمک میکنه که نازنین رو متقاعد کنم تا با بهرام سکس داشته باشه. اما واقعیت برعکس بود ، شهره در حال کمک به نازنین بود.
مغزم هنگ کرده و از حجم اطلاعاتی که در این چند دقیقه دریافت کردم، گیج شده بودم. شهره چه بلایی سر من و همسرم آورده بود!
شهره!
از هپروت بیرون آمدم و بیاد آوردم که شهره و بهرام هنوز توی اتاق خواب مهمان ما هستند. در سکوتی که خونه در اون فرو رفته بود ناگهان صدایی آهنگین به گوشم رسید:
ناک ، ناک ، ناک !
صدای تخت خواب آن اتاق بود. کمی بعد صدای ناله آرام شهره هم بلند شد. با خودم گفتم: «تصاحب کامل». شهره شهوتی را که از تصاحب کامل نازنین ، زن بی گناه من بهش دست داده بود را با کیر شوهرش خاموش می کرد و این موفقیت را جشن می گرفت. واضح بود که اگر نقشه های شیطانی شهره اجرا نمی شد، هرگز زن من خودش را به بهرام تسلیم نمی کرد. از تصور لذتی که شهره در حال تجربه آن بود دوباره کیرم سفت شد. در سکوت خودم را جلوتر کشیدم و بین پاهای از هم باز شده زنم قرار گرفتم. کمر شلوارم را باز کردم و آن را پایین کشیدم تا کیر سفتم نمایان شد. دو تا دستانم را روی زانوانش قرار دادم تا پاهایش را کمی بیشتر از هم باز کنم. قبل از اینکه نازنین چشماش را از هم باز کنه، بطور غریزی خودش را به عقب کشید اما با دیدن من که به کسش نزدیک می شدم، فهمید چه قصدی دارم و آرام گرفت. آهسته گفت:
«آروم لطفاً ! … خیلی درد میکنه.»
بعد از اون سکس طولانی و سنگین با اون کیر گنده تعجبی نداشت کس قرمز شده و ملتهبش کمی دردناک شده باشه. اما این موضوع نمی تونست اون لحظه مانعم بشه. سرم را به سینه اش نزدیک کردم و آن ناحیه را بوسیدم. اول نوک سینه اش که هنوز سفت و برافروخته بود و بعد روی جای کبودی هایی که در اثر مکیدن و به دندان گرفتن بهرام روی سینه اش به جا مونده بود را بوسه باران کردم. بین دو تا سینه اش را هم بوسه های ریز زدم و همین طور کم کم پایین تر آمدم. بعد از بوسه های کوچکی رو شکم و نافش ، مستقیم به لای پاهایش نزدیک شدم. وقتی صورتم به کسش رسید ، بویی که نشان از این بود که همین چند دقیقه پیش زنم یک سکس درست و حسابی داشته توی دماغم پیچید. وقتی بوسه هایم به دور بر کسش فرود می آمد روی لب مزه ای که حاصل ترکیب منی اون مرد و آب کس زنم بود را احساس کردم. نازنین به دقت و با علاقه حرکاتم را با چشمان نیمه بازش زیر نظر داشت. سرم را بلند کردم و به چهره زیبایش خیره شدم و سپس برخاستم و بهش نزدیک تر شدم. وزنم را روی دست چپم انداختم و با دست راست نوک کیرم سفتم را به سمت ورودی کسش بردم. لبهای کسش خیلی راحت از هم باز شد و با یک حرکت تمام حجم کیرم را تا ته به داخل بدنش فرستادم.
واررپ!
با ورود کیر من مقدار قابل توجهی آب منی که از بدن بهرام بیرون آمده و توی کس زن من ریخته بود ، از توی واژنش خارج شد که صدایی بلند و شاید خجالت آور ایجاد کرد. بعد از کمی مکث ، شروع به کردن کسش که کمی قبل به خوبی گائیده شده بود کردم. همچنان صداهای وارپ! وارپ! در اثر کوبیدن کیرم توی کس پر از آب منی زنم به گوشم می رسید که وقتی سرعتم را زیاد تر کردم بلندتر و بلند تر شد. همزمان با عشقبازی خودم با نازنین می توانستم صدای سکس بهرام و شهره را هم بشنوم. حالا صدای ناله های آرام شهره، در اثر ضربات محکم تر بهرام شبیه جیغ و فریاد شده بود. شنیدن این صداها شهوت من رو چند برابر کرد. نازنین شاید به دلیل دردناک بودن کسش ، لب پایینش را به دندان گرفته و زیر من پیچ و تاب می خورد. اما من در موقعیتی نبودم که بتوانم به خاطر رعایت حالش متوقف بشم. لحظه به لحظه شدت کردن کسش را بیشتر و بیشتر می کردم. درست وقتی که صدای شهره و بهرام به اوج رسید، که نشان از رسیدن آنها به نهایت لذت جنسی بود، عضلات تن من هم منقبض شد و شدیداً ارضا شدم. آه بلندی کشیدم و آب منی خودم را توی کسش ریختم تا به استخری که آب کمر بهرام اون داخل بوجود آورده بود اضافه بشه. حس کردم در آخرین لحظه صدای نفس های نازنین هم تندتر شد و او هم ارضای کوچکی را تجربه کرد که البته قابل مقایسه با ارگاسم او در زمان سکسش با بهرام نبود. بعد از آرام شدن تن من و همسرم ، او را در آغوش گرفتم و عاشقانه بوسه های ریزی روی گردنش زدم. او هم دستش را روی پشتم می کشید و نوازشم می کرد. وقتی کیرم کمی کوچک تر شد، آن را از کسش بیرون کشیدم که به محض خروج ، مقداری مایع که باید مخلوطی از آب من ، بهرام و ترشحات کس نازنین بوده باشد، از آنجا بیرون آمد و روی کاناپه ریخت. با دقت و آرام خودم را از او جدا کردم و از جا برخاستم. پیشانی نازنین را بوسیدم . بعد روی زانو در مقابل او نشستم و سرم را روی سینه اش گذاشتم و دوباره او را بغل کردم. خانه در سکوت فرو رفته بود. بعد از دو ، سه دقیقه تمام جراتم را جمع کردم و آهسته سوالی را که مثل خوره داشت مرا از درون می خورد را پرسیدم:
«تو و بهرام میخواهید که… به این کار ادامه بدین؟»
نازنین بلافاصله جوابم را نداد. بعد از یک دقیقه که برای من یک عمر گذشت راحت و آسوده انگار که در مورد چیزی بدیهی توضیح میده گفت:
«بستگی به میل بهرام داره…اینکه اون کی و کجا منو بخواد …می دونی؟ حالا من توی موقعیتی نیستم که بهش نه بگم!»
ویران شدم. با شنیدن این جملات تمام امیدم به اینکه بتونم زندگیم را به حالت قبل برگردانم از بین رفت. همه چیز با این حرف نازنین تمام شده بود. چه بلایی سر زن وفادار و عزیزم آمد؟ زندگی سکسی من و او ، خیلی هم فاجعه نبود. نمی فهمیدم. برنامه های شهره چه نیازهای نهفته ای را در دون زنم آشکار کرده بود که اون را به چنین نگرشی وا می داشت؟ واقعاً نمیدونستم چطوری میشه خودم رو با این وضعیت تطبیق بدم. جدایی من و نازنین با چنین وضعیتی بسیار محتمل می نمود. چهره پسر و دختر خردسالم که این جدایی بیشتر از هر چیز، اونها رو متاثر می کرد جلوی چشمم آمد. برای اینکه فرصتی برای فکر کردن به خودم بدم تا شاید تغییری ایجاد بشه و بتونم نظر زنم رو عوض کنم بهتر دیدم بیشتر در نقش شوهر بی غیرت فرو برم. علی رغم تلاشم برای خونسرد بودن با لحنی عصبی ازش پرسیدم:
«می تونم …من هم اونجا باشم و ببینم؟»
او در حالی دستش رو در موهایم فرو برده و نوازشم می کرد جواب داد:
«البته. همه لذتش به همینه. اینطور نیست؟»
دوباره شکم چسبناکش رو نوازش کردم. تصور کردم چه تعداد از اسپرم هایی که بهرام اون داخل ریخته ، توی رحمش دارند شنا می کنند و شنا می کنند تا خودشون رو به آنجایی که هدف وجودی شان هست برسانند. نمیدونستم این بار هم میتونستیم این قدر خوش شانس باشیم که نازنین حامله نشه؟ همسر من انگار فکرم رو خواند. چون بهم گفت:
«فکر می کنم بهتر باشه دوباره قرص خوردن رو شروع کنم.»
سالها از آخرین باری که او از قرص ضد بارداری استفاده کرده بود می گذشت. درست بعد از تولد پسرم با همدیگه به این نتیجه رسیدیم که دو تا بچه برای خانواده ما کافیه و بنابراین من با عمل وازکتومی خطر حاملگی ناخواسته رو از بین بردم. وازکتومی از نظر علمی تاثیری بر روی ناتوانی جنسی نداره و منجر به کاهش تمایل و توانایی جنسی نمی شه. پس از این عمل، رنگ و بو و طعم و حجم منی و قدرت نعوظ و انزال تغییری نمی‌کنه و فقط عامل باروری (اسپرم) مسدود میشه. حتی به خاطر کاهش اضطراب امکان بارداری، ممکنه میزان میل جنسی افزایش پیدا کرده و احساس رضایت و لذت بیشتری هم در دوطرف به وجود بیاد. این کار ، در مورد من و نازنین که کیفیت سکسمون رو بهتر کرد. من و زنم هر دو از کاندوم متنفر بودیم و بنابراین قبل از این عمل بطور طبیعی از حاملگی جلوگیری می کردیم. اما بعد از وازکتومی هیچوقت این استرس رو دیگه نداشتیم که در انتهای سکس چه موقع باید خودم رو بکشم بیرون و نازنین هم نسبت به قبل ارضای بهتری رو تجربه می کرد.
نازنین خیلی خسته و بی حال بود. نمی دونم چرا؟ اما یک دفعه این وسط ازش پرسیدم :
«واقعاً کیرش از من بزرگتر بود؟ … یا… به نظرت توی سکس از من بهتر بود؟»
در حالی که با بی حالی خنده ای مستانه سر می داد جواب داد:
« اوه خدای من … آررررره!..آرررره!..منو ببخش… اما واقعیت همینه! کیر تو خوبه. اما خیلی خاص نیست! معمولیه! تو خودت اون رو دیدی. … اندازه اش…بزرگتر بودنش …اون رو متفاوت و خاص کرده…همانطور که شهره میگه واقعاً نمی شه در برابرش مقاومت کرد. »
از این حرف زنم، قلبم درد گرفت. احساس پوچی کردم. چطوری؟ چه موقع زنم اینقدر بی حیا شده بود که در مورد کیر اون مرد، اینطور عاشقانه و با لذت حرف می زد؟ با چه معجونی شهره اونو جادو کرده بود؟ نازنین ادامه داد :
«وقتی من و تو عشقبازی می کنیم سکسمون گرم و لطیف و دوست داشتنی هست. اما وقتی بهرام منو میکنه …اون…اون…خب… تو خودت دیدی که اون جور سکس چه بلایی سرم میاره…یه جوری ارضا شدم که فوق العاده بود … انگار منو برد به یه دنیای دیگه!»
وقتی این کلمات از دهانش خارج می شد. صداش نرم و رویایی شده بود. ادامه داد:
« من واقعاً نیاز به کمی خواب دارم»
و بعد آرام آرام چشمانش بسته شد. از جا برخاستم. به آشپزخانه رفتم و با چند دستمال حوله ای برگشتم. عاشقانه و با دقت باقیمانده آب خودم و بهرام را از روی کس دردناک زنم پاک کردم. بعد دستمال کثیف شده را بوئیدم. چیزی در درونم به من می گفت که این بویی هست که باید بهش عادت کنم. صدای آهسته نازنین را شنیدم که می گفت:
«ممنون عشقم.»
و بعد از کمی مکث ادامه داد:
«ممنون برای همه چیز»
و بعد به خواب رفت.

دستم را زیر شانه ها و دست دیگرم را زیر زانوانش گذاشتم و بلندش کردم. او را عاشقانه توی بغلم گرفتمش ، از روی کاناپه بلند کردم ، به سمت اتاق خواب خودمون بردم و روی تخت گذاشتم. اول کمربند توری نگهدارنده جوراب های ساق بلندش رو باز کردم ، بعد کفش پاشنه بلندش را از پاهایش بیرون آوردم و سرانجام وقتی موفق شدم جوراب ساق بلندش رو از پاهایش بیرون بیاورم دیگر کاملاً لخت بود. غلتی زد و به پهلو خوابید. نگاه دیگری به کس قرمز و دردناکش که از بین پاهایش بیرون زده بود کردم و بعد لحاف را روی او کشیدم. از اتاق خواب به بیرون رفتم و بیشتر چراغ های پذیرایی را خاموش کردم. و در اصلی آپارتمان رو را از داخل قفل کردم. به اتاق خوابمون برگشتم و کنار نازنین خوابیدم. خانه مان در تاریکی و سکوت فرو رفته بود. صدای نفس های آروم زنم که کنارم خوابیده بود را می شنیدم. چند دقیقه بعد، سکوت خانه را دوباره، صداهایی از اتاق مهمان به هم زد. ابتدا صدای آه کشیدن های شهره و بعد دوباره صدای ناک ناک ناک تختشون شروع شد. صدای شهره کم کم بلند تر و بلندتر شد تا به جیغ تبدیل شد و ناگهان دوباره ساکت شد. ده دقیقه بعد صدای باز و بسته شدن در اصلی به گوش رسید. اونها از آپارتمان ما بیرون رفتند. باز هم شهره و بهرام یک ماجرای تصاحب کامل را تجربه کرده بودند. دوباره پروژه شهره با موفقیت به سرانجام رسیده بود. ولی آیا این تجربه به زودی تکرار می شد؟ با چشمان باز روی تخت کنار بدن لخت نازنین در آن سکوت و تاریکی دراز کشیده و به آینده مبهم زندگی مشترک خودم فکر می کردم. درسته که نازنین قبل خواب، از عشق و علاقه اش به من حرف زده بود. اما اگر نارضایتی خودم رو از ادامه ارتباطش با بهرام بهش می گفتم چه واکنشی نشون میداد؟ به نظر می رسید به اندازه ای خودش رو در این سکس غرق کرده و شیفته و بی قرار شده که در صورتی که او را، بین وفاداری به من و عشق بازی گاه بیگاه با بهرام مجبور به انتخاب می کردم، او بهرام رو انتخاب می کرد. انگار اون با لذتی که بهرام به او هدیه داده، جادو شده بود. اون بدون خجالت و با صراحت بهم گفته بود که نمی تونه از امروز به بعد به اون مرد نه بگه! و اینکه از این به بعد هر زمان و هر جا که اون بخواهد در خودش رو در اختیارش میذاره. این سکس یواشکی چنان تاثیر ویرانگری روی نازنین گذاشته بود که نمی توانست از امروز به بعد به آسانی از آن صرف نظر کنه. پیش خودم نتیجه گرفتم که این جملات قاطع و صریح به معنی ترک من در صورت عدم موافقت با برنامه اش هست. نمی توانستم ریسک کنم. دوباره چهره کودکان شیرینم جلوی چشمانم آمد. می دانستم پدر و مادر همسرم در صورت وجود کوچکترین اختلاف بین من و نازنین پشت تنها فرزندشان خواهند ایستاد. در صورت وقوع طلاق بین ما همچون پدر خانمم ، یک وکیل دادگستری متبحر، صاحب یک شرکت مشاوره حقوقی و بسیار متمول بود گرفتن تکفل فرزندان دلبندم و جدا کردن آنها از من، نمی توانست کار دشواری برای او باشد. می دانستم که نازنین همه زندگی او بود و برای رضایت و خواسته قلبی او هر کاری را انجام می داد. در موقعیت دشواری گیر کرده بودم. سعی کردم به چیز دیگری فکر نکنم. فردا باید با این چیزها روبرو می شدم. چشمانم را بستم و کمی بعد به خواب رفتم.

( دو )
نور خورشید از لابلای پرده اتاق خواب مان به داخل تابیده بود که بیدار شدم. یادم آمد که امروز پنجشنبه است. برای لحظاتی حیران بودم و نمی دانستم که آیا اتفاقات شب قبل تنها یک رویا بود و یا واقعاً به وقوع پیوسته بود؟ افکار ، تصاویر و احساسات شب قبل در ذهنم شناور با هم مخلوط می شد تا تصویر دیگری را به وجود آورد. غلطی زدم و به زنم نگاه کردم. نازنین که با آرامش در کنار من به خواب عمیقی فرو رفته بود. چهره شیرین او به سمت من چرخیده ، سینه های لختش از زیر پتو بیرون آمده ، چشمانش بسته و بدنش در آرامش بود. از نزدیک به چهره زنی که باهاش ازدواج کرده بودم می نگریستم. همان زنی که در تمام این سالها به من وفادار و مادر دو فرزندم بود و متاسفانه چند ساعت قبل اجازه داده بود ، نه! ، التماس کرده بود، که یک مرد دیگه اونو بکنه، به ارگاسمی که می خواست برسونه و سر آخر توی کسش آبش رو خالی کنه. با علم به اینکه می دانست من ، شوهرش ، هر لحظه اش رو به نظاره نشسته ام. اتفاقی که نه در عالم واقعیت ، که فقط در فیلم های پورنو گرافی امکان پذیر می نمود. هنوز مقداری از میکاپ شب قبل روی چهره زیبای او باقی مانده و موهایش ژولیده بود. هر دو ما لخت بودیم و بدن هایمان با لحاف پوشیده شده بود. چشمانم را بستم و به تغییر مهمی که دیشب در زندگی ما رخ داده بود فکر کردم. بین جدایی از نازنین و اجازه دادن به او برای سکس با معشوقش کدام را باید می پذیرفتم؟ در یک سو نابودی زندگی مشترک و جدایی از فرزندان و تحمل تنش و ناراحتی شاید تا پایان عمر بود و در طرف دیگر اجازه دادن به همسرم برای تسلیم در نیاز بدنش به هم آغوشی با یک مرد دیگر. البته نمی توانستم انگار کنم که تماشای سکس زنم برای من لذت بخش بود. شاید همانطور که شهره کشف کرده بود در وجود من به اندازه کافی، بی غیرتی وجود داشت که بتوانم خودم را با این نیاز غیر معمول زنم تطبیق بدم. شاید هم به نفعم بود که به جدای فکر کردن به طلاق و جدایی همچنان نقش یه شوهر بی غیرت رو بازی کنم. شاید بهرام خودش بعد از چند با سکس از نازنین خسته شد و ما میتونستیم به زندگی عادی و بی دغدغه خودمون برگردیم. پیش خودم این کلمه بی غیرت را چندین بار تکرار کردم. شاید اگر به اندازه کافی این کلمه را در ذهن خودم تکرار می کردم از شدت توهین آمیز بودن آن کاسته می شد. همه این شاید ها توی فکرم می چرخیدند و نزدیک بود دیوانه ام کنند. از جای خود برخاستم ، حوصله لباس پوشیدن نداشتم . حوله تن پوش سفید حمام که روی صندلی کنار تخت بود را به تن کردم و به بیرون از اتاق خواب رفتم. پرده های اتاق پذیرایی را باز کردم تا نور خورشید به داخل بتابد و صحنه محل وقوع خیانت شب پیش زنم را رو روشن تر کنه. پیراهن زیبای نازنین که بهرام از تنش درآورده بود هنوز روی دسته کاناپه قرار داشت و بوی سکس هنوز در پذیرایی به مشام می رسید. نفس عمیقی کشیدم و اون بو رو مثل ماده مخدری که می تونه یک معتاد رو به اوج ببره به درونم کشیدم. پیراهن نازنین را برداشتم و سوتین جدید نازنین را زیر مبل پیدا کردم. اما خیلی طول کشید تا تونستم شورت بندی زنم رو پیدا کنم. زیر یکی از کوسن ها افتاده بود. جلوی چشمهام گرفتمش و از نزدیک بهش نگاه کردم. اینقدر باریک بود که به زحمت می تونست کسش رو بپوشونه. روی بینی خودم گذاشتمش و بوش کردم. بوی یک زن تحریک شده از اون به مشام می رسید. همه لباسها -بجز اون شورت که توی جیبم تن پوشم گذاشتمش-را توی سبد لاندری انداختم. کتری رو روشن کردم و به پذیرایی برگشتم تا ببینم -قبل از اینکه بچه ها به خونه برگردن-چیزی از صحنه جرم! باقی مونده یا نه؟ وقتی از کنار کاناپه رد شدم متوجه یک لکه کوچک اما کاملاً مشخص روی کف تشک کاناپه شدم. قلبم شروع به تاپ تاپ کرد. اون همون جایی بود که وقتی بهرام توی کس زنم تلمبه می زد زیر باسن نازنین بود. همونجا که اون به ارگاسم رسید و بعدش هم خودم آبم رو توی کسش ریختم. زانو زدم و از نزدیک آنجا را بررسی کردم. هنوز خیس بود. سرم رو پایین آورم و بو کردم. بوی کس زنم رو بعد از اینکه ارضا میشد می داد. از آشپزخانه یک لگن کوچک پر از آب و یک حوله آوردم. سعی کردم تمیزش کنم. تشک مبل خیس شد ولی لکه از بین نرفت. بهتر دونستم بگذارم نازنین بعد از اینکه بیدار شد خودش به این لکه رسیدگی کنه. صدای فلاش تانک توالت فرنگی سرویس اتاق خواب مون درآمد. نازنین از خواب بیدار شده بود. به آشپزخانه برگشتم تا چای درست کنم. چند لحظه بعد حرکتی را در پشت سرم حس کردم و وقتی سرم را برگرداندم زنم را دیدم. تن پوش حوله ای سفیدی، عین همان که من به تن داشتم پوشیده، آنجا ایستاده و در سکوت مرا می نگریست. بلافاصله متوجه شدم یه چیزی درمورد اون تغییر کرده. آیا این آخرین ملاقات ما بود و قصد داشت بهم بگه که ترکم می کنه؟

( سه )

با شیر پاک کن باقیمانده آرایش دیشب رو از روی صورتش پاک کرده و موهای پریشان بلندش را هم شانه و مرتب کرده بود. نسبت به نازنین دیشب، قوی و با اعتماد به نفس بیشتری به نظر میرسید. در حالی که سرم را به سمتش بر می گرداندم لبخندی به او زدم و با صدایی آرام گفتم:
«سلام عزیزم!»
او هم در حالی که به میز صبحانه نزدیک میشد لبخندی زد و گفت:
«صبح بخیر»
به طرف من آمد و آهسته لبهام رو بوسید. لبهاش داغ و نرم بود. ازم پرسید:
«حالت خوبه؟ »
مکثی کرد و بعد انگار که لازم باشه منظورش رو بهتر برسونه سوال کرد:
«هنوز … با اتفاقات دیشب مشکلی نداری؟»
با لبخند گرمی بهش نگاه کردم. در حالی که چای رو آماده می کردم پشت میز صبحانه نشست. چهره اش نگران به نظر می رسید. انگار میخواست مطمئن بشه چیزهایی که دیشب در تائید خیانتش گفته بودم را درست شنیده یا نه. او با نگرانی به دنبال حصول اطمینان خاطر بود. برای اینکه فاصله خودم رو ازش بیشتر نکنم و انگیزه ای برای دلخوری یا جدایی بهش ندم ، تصمیم گرفتم نا امیدش نکنم. زندگیم در لبه پرتگاه خطرناکی بود. برای یک لحظه مشکلاتی که پدر زن وکیلم می توانست برای زندگیم ایجاد و آن را نابود کند را در ذهنم مرور کردم. تمام شجاعتم را جمع کردم و گفتم:
در حالی که توی فنجان براش چای میریختم اضافه کردم.
«برات خوشحالم که لذتی رو که دنبالش بودی بدست آوردی.» ازش پرسیدم:
« تو چطوری؟ الان چه احساسی داری؟ » آهی کشید و گفت:
«تمام تنم درد می کنه.» با لحنی خجالت زده ادامه داد:
« انگار با یه کامیون تصادف کردم و از روی من رد شده …» لبخندی زدم و با لحنی دلگرم کننده سرم را تکان دادم. یک قلپ جای از فنجانش نوشید و در حالی که به صندلی روبروی خودش اشاره می کرد ، با لحنی آرام ادامه داد:
«میشه بیایی و اینجا بشینی.»
فنجان چای خودم را پر کردم و درست روبروی او نشستم. وقتی صورتش را با دقت از نزدیک دیدم متوجه شدم هنوز آثار خستگی دیشب از چهره اش زدوده نشده است. همینطور با تعجب دیدم هنوز مقداری از لکه های قرمز و صورتی ناشی از ارگاسم شدید دیشب بین گردن تا سینه اش دیده میشد. لبهایش در اثر شدت بوسه هایی فراوانی که دریافت کرده بود متورم بود. وقتی با دقت بیشتری متوجه چیز دیگری هم شدم . روی گردنش دو تا لکه بزرگ که جای گاز گرفتگی و مکیدن بهرام بود وجود داشت. دیشب که لختش کردم و او را روی تخت گذاشتم ، متوجه این دو تا لکه نشده بودم. اما حالا خیلی واضح بود. نازنین بود که شروع به صحبت کرد . انگار یک سخنرانی بود که از قبل بهش فکر کرده بود.
«چیزی بود دیشب اتفاق افتاد کاری بود که من می خواستم و بهش نیاز داشتم.»
او نفسی تازه کرد. دستش را دراز کرد و دستم را توی دستانش گرفت. و فشار داد و ادامه داد:
«میدونی؟ … حالا که من لذت یه سکس فوق العاده رو چشیدم نمی توانم و نمی خوام به جایی که قبلا بودیم برگردم. امیدوارم درکم کنی. »
این همون چیزی بود که ازش می ترسیدم. این رو حس کرده بودم. وقتی اونجوری بهرام تونسته بود ارگاسمش کنه. طوری که هیچوقت نتونسته بودم یه همچین سکسی رو باهاش داشته باشم وابسته شدنش به اون مرد برام قابل پیش بینی بود. چاره ای نبود. باید تسلیم سرنوشت می شدم. بعد از مکثی طولانی در حالی که دستم رو از دستانش بیرون می آوردم ازش سوال مهم را پرسیدم:
«میخوای ازم جدا بشی؟ ترکم می کنی؟ »
نازنین اجازه نداد دستم رو از دستانش بیرون بکشم صدایش را بالا برد در حالی که محکم تر دستهایم را می فشرد تقریباْ با فریاد گفت:
«نه! تو یه شوهر دلسوز و دوست داشتنی و یه پدر فوق العاده ای. من واقعاْ برای این خصوصیات خوبت ارزش قائل هستم. اما…»
سرم رو بلند کردم. به چشمانش نگاه کردم و گفتم:
«اما… ؟ »
او آهسته پاسخ داد:
«اما باید قبول کنی که اون لذتی رو که بهرام به من داد رو تو نمی تونی توی تخت خوابمون بهم بدی. حالا دیگه خودت این رو از نزدیک دیدی. هیچ وقت توی رویاهام هم فکر نمی کردم که یه همچین لذتی توی سکس هست. بدنم به یه چنین سکس فوق العاده ای نیاز داره. و حالا که من اونو تجربه کردم میخوام جزیی از زندگیم باشه… و البته جزیی از زندگی تو… خودت گفتی که از لذت بردن من تو هم کیف می کنی»
همون لحظه تصمیمم رو گرفتم. لحن صحبت نازنین اینقدر قاطع بود که اگر مخالفتی ابراز می کردم به سمت ترک من و جدایی می رفت. اون انتخابش رو کرده بود. با خودم گفتم که بهتره یه مدتی باهاش همکاری کنم. اون که دو بار کسش رو به بهرام داده و کسی از اطرافیان هم که قرار نیست در این مورد چیزی بدونه. حالا یه چند بار دیگه هم بهش اجازه میدم با این مرد سکس داشته باشه تا خودش یا بهرام از این رابطه خسته بشن و همه چیز تموم بشه. برای من هم شاید لذت بهش باشه. دلیل دیگرش هم این بود که واقعاً عاشق این زن بودم. اینهمه سال تلاش کرده بود هر چیزی که او را خوشحال می کرد براش فراهم کنم و الان که این را بیش از هر چیز دیگری می خواست چرا نباید کمی کوتاه می آمدم؟ تصمیم گرفتم تا یه مدت نقش یه مرد بی غیرت که از لوندی های زنش لذت میبره رو بازی کنم. یعنی چاره ای نداشتم. بهش گفتم:
«دیشب هم بهم گفتی که میخوای بازم بهرام رو ببینی. باشه. مخالفتی ندارم.»
«خوبه. اما یه چیزهای دیگه ای هم هست.» جواب دادم.
«بگو»
نازنین مکث کرد. احساس عجیبی از بیم و امید از چیزی دیگری که که نازنین میتونست اون لحظه از من بخواد در وجود من ایجاد شده بود. و اینکه آیا می تونستم بیش از اجازه دادنش به سکس با بهرام با چیز دیگه ای موافقت کنم؟
در حالی که با فنجان چای خودش بازی می کرد. تلاش می کرد نگاهش را از نگاه من برگرداند. انگار که از چیزی خجالت می کشید و نمی توانست توی صورتم نگاه کنه.
«خوب. قراره از این به بعد کارها اینطوری پیش بره. من باید با بهرام هر موقع که بشه سکس داشته باشم.»
به پشتی صندلی تکیه دادم. کمتر پیش می اومد زنم اینقدر جدی صحبت کنه. خودش فهمید که جمله اش نیاز به توضیح بیشتری داره. چون بعد از یک مکث ادامه داد.
«خب. حقیقت اینه که من همه چیز رو در مورد بهرام و اون داستانها در مورد دوست دخترها و زن های شوهر داری که شهره برای اون پیدا کرده میدونم. اینقدر ساده لوح هم نیستم که فکر کنم من فقط و تنها عشق واقعی اونم. پس تنها راهی که میتونم اونو داشته باشم اینه که از این به بعد هر زمانی که اون بخواد منو داشته باشه، در اختیارش باشم.»
وقتی سکوت کرد. شروع به صحبت کردم:
«ببین نازی! …»
اما او صحبتم را قطع کرد:
« لطفاً ، لطفاً هیچ وقت به من نگو نازی! … فقط بهرام میتونه منو نازی صدا کنه!»
یکه خوردم. چطور با وجود اینکه می دانست این مرد با ده ها زن دیگه سکس کرده و میکنه بهش اجازه داده که با اسمی صداش کنه که به من هم اجازه نمی داد آنطور خطابش کنم؟ این قدر بهرام برای او عزیز بود؟ با وجود اینکه می دانست شهره بهش اجازه نمیده حتی یه تماس تلفنی با بهرام داشته باشه یا خارج از نظارتش به شوهرش نزدیک بشه، باز هم دوستش داشت؟ آیا واقعاً عاشقش شده بود یا کل ماجرا فقط یک نیاز جسمی بود؟ شاید در ذهن خودش دو شخصیت برای خودش ساخته بود و نمی خواست من با آن بخش از وجودش که نازی بود و در آن هنگام به عروسک جنسی بهرام تبدیل میشد دسترسی داشته باشم. شهره چه دنیای عجیبی برای من ساخته بود! به او گفتم:
«باشه. ببخشید عزیزم. خب این چه معنایی داره؟ زندگی ما قراره چطور باشه؟ »
« مطمئن نیستم. شهره یه چیزایی گفت که درست نفهمیدم. اما قراره از این به بعد یکی از دوست دخترهای بهرام باشم. و البته همزمان همسر تو. یه کمی پیچیده میشه اما فکر می کنم از عهده اش بر بیاییم.»
«باشه. اما می خواهم بدانم روی زندگی ما چه تاثیری می گذاره؟»
«فکر می کنم ما زندگی معمولی خودمون رو خواهیم داشت. من دوستت دارم و با هم زندگی می کنیم. فقط وقتی صحبت سکس بشه یه کمی زندگیمون نسبت به قبل متفاوت میشه.» با لحنی نامطمئن ادامه داد:
«تو باید قبول کنی هر وقت بهرام دلش بخواد می تونه باهام بخوابه و با من سکس داشته باشه. تو باید بهم اجازه بدی که منو داشته باشه. همین»
«میتونم … باز هم میتونم … اونجا باشم و تماشا کنم؟ »
« البته!» سعی کرد با لبخندی بهم اطمینان بده.
« اگر خودت بخوای چرا که نه؟ این می تونه جزئی از توافق مون باشه. اما شهره گفته اگه تو بخوای توی همون اتاق با ما باشی و یا اینکه جزيی از سکسمون باشی یه چند تا قانون هست که باشد رعایت بشه» خمیازه ای کشید و کش و قوسی به خودش داد و ادامه داد:
« شاید بهتر باشه حالا که آخر هفته هست و بیشتر وقت داریم ، قبل از اینکه بچه ها برگردن پیش ما بیشتر در مورد این موضوعات با هم صحبت کنیم»
«فکر خوبیه. لازمه جزئیات بیشتری رو بدونم. مثل اون قوانینی که گفتی…»
« چرا از خود شهره نمی پرسی؟ بهتر نیست بهش زنگ بزنی و بگی بیاد و خودش برامون توضیح بده؟» بقیه چای خودش رو نوشید و از جا برخاست. و گفت:
« بهتره من هم برم دوش بگیرم.» بعد خندید و ادامه داد:
«همه جای تنم پر از عرقه و از دور هم بوی آب منی میدم. »
فکر اینکه آب منی بهرام روی پوست و داخل بدن زن من هست شهوت انگیز بود اما یه دفعه یاد چیزی افتادم. با عجله گفتم:
«نازنین. … در مورد … منظورم اینه که … تو از کاندوم استفاده نکردی و …» صحبتم رو قطع کرد و گفت:
«اوه… آره»
بهم نزدیک شد و خودش را به من مالید. راست می گفت. هنوز بوی سکس و منی از بدنش به مشام می رسید. لحن صحبتش را قدری تحریک آمیز کرد و ادامه داد:
«این یه کمی همه چیز رو هیجان انگیز تر می کنه ، اینطور نیست؟ …ریسک باحالی هست. … این فکر که ممکنه راست راستکی از سکسی که داری می کنی حامله بشی؟…این فکر که همین الان که باهات دارم صحبت می کنم از یه مرد دیگه حامله هستم… این تو رو شهوتی نمی کنه؟ …»
دستم را گرفت و از لای تن پوش روی شکم برهنه اش کشید. تا اونجا رو نوازش کنم.
«می دونم که این ممکنه یه کمی احمقانه به نظر برسه… اما احساس می کنم حامله ام.»
توی چشمهام نگاه میکرد تا ببینه چه واکنشی نشون میدم. به شکم لختش نگاه کردم. احساس کردم کیرم از حرفهای نازنین سفت شد و او هم این را احساس کرد. آیا امکان داشت اون دیشب با اون همه آبی که بهرام توی کسش ریخته بود باردار شده باشه؟ کمی گیج شده بودم. دوباره به صورتش نگاه کردم. نازنین با شیطنت، خنده ریزی کرد و ادامه داد:
«چند روزی از زمان تخمک گذاری من گذشته و به علاوه الان هم میرم دوش می گیرم و کسم رو می شورم. اما اگه با این وجود حامله باشم ، یه بچه دیگه هم میتونیم داشته باشیم. چطوره عزیزم؟»
از من جدا شد تا به سمت جمام بره. اما به یکباره ایستاد. به سمت من برگشت و گفت:
« جدای از شوخی… من شنبه پیش دکتر زنان خودم میرم و ازش می خوام که برام قرص بنویسه. اون میدونه که تو وازکتومی انجام دادی. پس متوجه میشه دلیل اینکه من به قرص نیاز دارم رابطه ام با یه مرد دیگه هست. اما دکترهای راز نگه دارند و اون به کسی در این باره چیزی نمیگه. اینطور نیست؟» و با گفتن این حرف از آشپزخونه خارج شد. یه دقیقه بعد صدای دوش آب حمام رو شنیدم.

( چهار )

بعد از صبحانه من به پارک کنار خونه رفتم تا قدری ورزش کنم و بدوم. نازنین هم به باشگاه رفت و خوب، انگار یه کمی بیشتر از معمول کارش طول کشید.
نزدیک ظهر پنجشنبه به شهره زنگ زدم. در مورد صحبتهای خودم و نازنین براش توضیح دادم. در مورد قوانینی که نازنین گفته بود خواستم نظرش رو بگه. شهره گفت:
«خیلی خوبه که در مورد قوانین صحبت کنیم. البته یه قانون اصلی هم من دارم که امروز به نازنین اهمیتش رو یادآوری کردم.»
«به نازنین ؟ اون بهت زنگ زد؟ گفته بود من باهات تماس بگیرم.»
«موضوع همینه. فردا بیشتر توضیح میدم. هرچند امروز نازنین کامل متوجه شد.»
«در مورد چی حرف میزنی؟»
«موضوع اینه که من اجازه نمیدم دوست دخترهایی که برای بهرام پیدا می کنم باهاش ارتباط تلفنی داشته باشند. این یه قانون توافق شده بین من و بهرام هست. و نازنین تو امروز چندین بار به بهرام پیامک داده و زنگ زده که از نظر من پذیرفته نیست. البته طبیعیه که بهرام جواب تلفن و پیامکش رو نداده.»
«نازنین این کارو کرده؟» حالا متوجه شدم چرا بیش از حد باشگاه رفتن امروزش طول کشیده.
«مجبور شدم بعد از اینکه بهرام بهم اطلاع داد به زنت زنگ بزنم و موضوع رو بهش یادآوری کنم. البته یه خطای دیگه هم داشته که فردا بیشتر توضیح میدم.»
«منظورت چیه؟»
«نباید بدون اطلاع تو با بهرام تماس می گرفت. البته این به توافق تو و نازنین بستگی داره اما فکر نمی کنم با تو هماهنگ کرده و یا ازت اجازه گرفته باشه. اینکه از امروز به بعد رازی بین شما دو تا نباشه یکی از قوانینی هست که میتونه بهتون کمک کنه. الان این موضوع خیلی مهم نیست. درستش می کنیم.» و در ادامه قرار گذاشتیم فردا صبح که بهرام با دوستانش قرار بود کوه بره شهره بیاد خونه ما تا با هم صحبت کنیم. بعد از ناهار برای خرید با نازنین بیرون رفتیم. کمی زیاد تر طول کشید تا نازنین حاضر بشه. دامن لباسش قدری کوتاه تر و یقه لباسش قدری بازتر و پاشنه کفشش یه کمی بلندتر از قبل به نظر می رسید. در حیرت بودم که واقعاً همین طور بود یا اینطور خیال می کردم؟ وقتی کنارش راه می رفتم از اینکه یه همچین زن زیبایی دارم احساس غرور می کردم. شالش رو جوری تنظیم کرده بود که کبودی گردنش معلوم نباشه. با این وجود گاهی شالش روی شانه اش می افتاد و اون دو تا لکه بزرگ رو در معرض دید قرار می گرفت. انگار خودش هم میخواست که نشانه سکسش رو به مردم نشون بده. چون چیزهایی که باید می خریدیم زیاد و در جاهای متفاوتی بود یه یک ساعتی از هم جدا شدیم بعد که دوباره کنار ماشین به هم رسیدیم چندین ساک خرید لباس جدید در دستش بود.
وقتی به خانه بر می گشتیم توی راه به پدر و مادر من و بچه ها زنگ زدیم و باهاشون صحبت کردیم. همانطور که پیش بینی کرده بودم اینقدر پدرم و مادرم به دختر و پسرم توجه کرده و بهشون خوش گذشته بود که دوست نداشتند به این زودی به خانه برگردند. نازنین داستانی در مورد مادرش ساخت و برایشان تعریف کرد که از نظر من متقاعد کننده نمی رسید اما انگار از نظر اونها عجیب نرسید و دیگه هم در این مورد سوالی ازش نپرسیدند.
اون روز غروب با هم به سینما رفتیم. وقتی نازنین داشت آماده میشد-که البته دوباره بیشتر از زمان معمول طول کشید-متوجه شدم چندین تا از جوراب شلواری ، شورت و سوتین قدیمی اش رو توی سطل زباله انداخته. برای کسی که مثل نازنین توی زندگی آدم حسابگری بود. خیلی مراقب لباسهای قدیمی خودش بود و به آسونی اونها رو دور نمی انداخت این حرکت قدری عجیب به نظر می رسید.

جمعه صبح حدود ساعت ده صبح شهره به خانه ما آمد. نازنین با وجود اینکه دیروز سکس نداشت اما اعلام می کرد که هنوز از یورش که بهرام شب چهارشنبه بدنش درد می کنه.
بر اساس اون چه که من شاهدش بودم این برام قابل درک بود. ولی از اینکه همش این قدر بی پرده درباره سکس نامشروع توی خونه من صحبت بشه انگار که یه چیز عادی هست ، حالم دگرگون شده بود.
بعد از صبحانه نازنین دوباره یک ساعت به سالن بدنسازی و ورزش رفت. انگار حالا که خودش رو دوست دختر مرد ورزشکاری مثل بهرام می دونست می خواست با بیشتر ورزش کردن و تناسب اندام بیشتر اون رو بیشتر جذب خودش کنه.
یادم نمی اومد هم پنج شنبه و هم جمعه اون باشگاه بره. باشگاهی که اون می رفت هم بخش زنانه داشت و هم مردانه. این بار من هم به باهاش رفتم و بعد از یک ساعت با هم به خانه برگشتیم. همونجا تصمیم گرفتم که من هم از این به بعد منظم تر ورزش کنم و باشگاه برم. قبل از اینکه شهره به خانه مان برسه ما برگشته بودیم. هنوز لباسهای ورزشی مان را در نیاورده بودم که شهره زنگ در را به صدا درآورد. شهره همین که به داخل اومد مانتویش رو درآورد. زیر اون فقط یه تاپ و شلوار جین و پوشیده بود که شکم و نافش به دلیل کوتاهی تاپ پیدا بود. من و نازنین را بغل کرد و لپ هر دو تامون رو بوسید. بعد از اینکه روی میز آشپزخانه نشستیم شهره گفت:
«درست نمی دونستم وقتی بیام اینجا چقدر از من استقبال میشه و اینکه تونستید با خودتون کنار بیایید یا نه. خیلی خوشحال شدم که به من زنگ زدید. باید بگم که از اینکه از همون شب دوستی خانوادگی ما به پایان رسیده باشه نگران بودم. اما به نظر می رسه حالا دیگه جایی برای نگرانی نیست.»
نازنین بدون اینکه اجازه بده من چیزی بگم از طرف خودش و من جواب داد:
« معلومه که با این کارت یه لطفی به ما کردی. آره ، مشکلی نداریم. »
شهره جواب داد:
«لازم بود. من هیچوقت یه زن و شوهر رو ندیده بودم که اینقدر مشتاق و آماده یه همچین لایف استایلی باشند. این یه شیوه زندگی هیجان انگیز هست… خوشحالم که ثابت شد حق با من بود.»
نازنین قهوه درست کرد و اونجا، روی میز آشپزخانه نشستیم و آن را نوشیدیم و شروع به صحبت کردیم. فضای صحبت ما خیلی سورئال بود. (توضیح : سوررئالیسم به معنی گرایش به مکتب ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است میل به ایجادِ دگرگونی در زندگی روزمره از طریق آشکارسازی امرِ شگفت‌انگیز و غیر قابل باور در شرایط عادی است.)
هر سه ما می دانستیم در نهایت قراره چه صحبتی بین ما بشه. کمی مسخره بود. اونجا، ما نشسته بودیم که در مورد این موضوع گفتگو کنیم که شوهر شهره از این به بعد چه جوری دوست داره با زن من سکس کنه. در نهایت موضوع خودش را به ما تحمیل کرد و این شهره بود صحبت واقعی رو شروع کرد:
«همانطور که گفتم من و بهرام در مورد این نوع رابطه هم توی ایران و هم وقت هایی که خارج از ایران بودیم تجربه های زیادی داریم. زن و شوهر های با هم فرق دارند و واکنش های مختلفی در برابر یه همچین تجربه ای از خودشون نشون میدن. البته یه سری واکنش ها شون هم شبیه هم هستند.» من و نازنین ساکت بودیم و گوش می کردیم.
«همانطور که به نازنین هم گفتم یه سری قوانین هست که اگه رعایت کنیم مشکلی پیش نمیاد و همه هم لذت بیشتری می برند. نمی دونم نازنین بهت گفته یا نه؟ اولین قانون اینه که ارتباط نازنین با بهرام فقط باید از طریق من باشه و اگه نازنین بهش پیام بده و یا بهش زنگ بزنه بهرام قرار نیست جوابش رو بده. یه قانون دیگه من و بهرام توی روابطمون با دیگران داریم وجود کلمه توقفه. اگر نازنین اون کلمه رو بگه باید همون جا همه چیز تموم بشه. راضی بودن اون برامون خیلی مهمه. یه سکس شیرین و دوست داشتنی با تجاوز خیلی متفاوته.» بعد از کمی مکث ادامه داد:
« یه سری قانون هم مربوط به روابط بین خودتونه. شما باید در مورد این قوانین توافق کنید. چون قرار نیست این روابط باعث به هم زدن زندگی مشترک شما با همدیگه بشه ، پس لازمه چند تا قانون که حد و حدودی که خودتون باهاش راحت هستید رو مشخص می کنه داشته باشید.» هر دو ما سر تکون دادیم در حالی که اون به صحبت ادامه میداد:
« به نظر من اولین قانون میتونه این باشه که هیچ رازی نباید بین تون باشه. یکی دیگه هم اینکه همدیگه رو سورپرایز نکنید. بعد هم هر دو باید هرکاری رو که دوست دارید و دوست ندارید در آینده انجام بدید رو به هم بگید. به علاوه در مورد کارهایی که کرده اید. یکی از مهم ترین چیزها هم اینه که با هم صادق باشید و هر کاری که کرده اید رو به دیگری بگید.» در این موقع اون با یه اخم مسخره به نازنین نگاه کرد. حتماً منظورش این بود که نازنین نباید تلاش برای تماس تلفنی با بهرام را از من پنهان می کرد. بعد به من نگاه کرد و گفت:
« توی این لایف استایل باید این فرض رو هم در نظر بگیری که نازنین یه موقعی ، شاید ، دلش بخواد که با یه مرد دیگه به غیر از بهرام هم باشه.» بعد به نازنین رو کرد و گفت:
«نازنین جان، می دونی که یه عالمه مرد دیگه به غیر از بهرام هم توی کره زمین هست؟ بهرام توی این کار خیلی خوب و حرفه ایه. شکی نیست. اما این رو هم در نظر بگیر که شاید بعد ها، دلت بخواد یه مرد جذاب دیگه را هم تست کنی. شما دو تا می تونید در این مورد با هم بعد ها صحبت کنید و به توافق برسید. »
من و نازنین به همدیگه نگاه کردیم. چهره من شگفت زده و قدری ترسان و صورت نازنین هیجان زده و و مضطرب می نمود. وقتی شهره این واکنش را از ما دید ازمون پرسید
« انگار تا حالا به همچین احتمالی فکر نکرده بودید؟ نه؟ » و هر دو ما بدون درنگ سرمان را به نشانه نه تکان دادیم.
« اوه ، فراموش کردم شما دو تا در این زمینه چقدر تازه کار هستید… کسی چه میدونه شاید نازنین یه روزی به نفر دیگه رو هم تست کنه …خب راستش بهرام علاوه به اینکه خیلی اوقات سفرهای کاری خارجی هست… یه سری … تعهدات … هم داره بخاطر همین وقتش محدوده و … …» بعد در حالی که می خندید ادامه داد:
«که البته این تعهدات شامل تعهد به من هم میشه» هر سه ما خندیدیم. شهره به من نگاه کرد و ادامه داد:
« خوب ممکنه بپرسی آیا لازمه هر بار موقع سکس نازنین، شما هم اونجا باشید یا اینکه نازنین می تونه و اجازه داره خودش بره یه جایی و بعد بیاد همه جزئیات رو برات تعریف کنه؟ معمولاً توی این نوع رابطه ها که شما تازه واردش شدید و من و بهرام سالها تجربه اش کردیم میتونه یکی از این دو حالت اتفاق بیافته و حالت سومی نیست. » خواستم چیزی بگم اما شهره صحبتم را قطع کرد:
« نه . الان چیزی نگو. خوب در این مورد فکر کنید. شما دو تا باید با هم صحبت کنید و تصمیم بگیرید و همون جور انجامش بدید. چون تصمیم مهمی هست و خیلی تفاوت ایجاد می کنه.»
سرم رو تکون دادم و اون بهم گفت:
« البته میدونم که تو دوست داری همونجا باشی و از نزدیک همه چیز رو ببینی. اگه اینطوره باید یه چند تا قانون رو رعایت کنی. مهمترین قانون هم اینه که باید اجازه بدی اختیار نازنین اونجا دست بهرام باشه و بتونه اون لذتی رو که اون میخواد بهش بده. همکاری توی سکس اونها فقط وقتی باید باشه که نازنین یا بهرام اینو بخوان. بدون درخواست آنها نباید دخالت کنی. در این بین خیلی از شوهر ها بخاطر لذت بیشتر از این نوع رابطه، زن شان را برای سکس آماده می کنند. به آنها کمک می کنند لباسی انتخاب کنند و بپوشند. موهاشون رو شانه می کنند. توی آرایش صورت کمکشون می کنند. یا حتی، قبل از سکس با دوست پسر خودشون همسرشون رو لخت می کنند. یا با یک کمی سکس دهانی آماده شون می کنند برای سکس. و وقتی وقتش شد که کیر دوست پس توی کس زنش فرو بره میره جلو و به همسرش کمک می کنه که توی اون پوزیشن دلخواه قرار بگیره.»
از تصور این صحنه ها و اینکه ممکنه نازنین همسر دوست داشتنی خودم رو توی یه همچین وضعیتی ببینم ، تحریک شده و کیرم حسابی سفت شده بود. دست نازنین رو گرفتم. اون هم دستم رو توی دستش گرفت و فشرد. در سکوت توی چشمهای همدیگه خیره شده بودیم و به هم لبخند میزنیم.
«بعضی از شوهرها، وقتی زنشون دوست پسر …» صحبتهای شهره همینطور تا یک ساعت دیگه ادامه داشت و همه این صحبتها برای نازنین خوشایند بود. هنوز لباس ورزشی تنم بود. رفتم دوش بگیرم و اون دو تا رو تنها گذاشتم تا به صحبت هاشون ادامه بدهند. بعد زنگ زدم از بیرون ناهار برای ما آوردند و سه نفری خوردیم. دو ساعت بعد شهره به خانه خودشان رفت و من هم نازنین رو بغل کردم و تا ساعت ۵ بعد از ظهر خوابیدیم. غروب پدرم بچه ها را به خانه مان آورد.

( پنج )
شنبه شب وقتی که برای خواب آماده میشدیم یک کیسه پلاستیکی دارو را کنار تخت دیدم. روی تخت دراز کشیده بودم. در حالی که سعی می کردم عادی رفتار کنم پرسیدم:
«راستی امروز پیش دکتر زنان رفتی؟» پزشکی که نازنین، از سالها پیش نزد او می رفت یک دکتر متخصص مرد و البته پزشک حاذق و معروفی بود. بجز یکی دو بار که با هم به اونجا رفته بودیم ، اغلب تنها به مطب او می رفت. همیشه از تصور اینکه این مرد در هنگام معاینه، خصوصی ترین اندام نازنین را لمس می کرد حال عجیبی به من دست می داد. هر بار برای من این سوال پیش می آمد که آیا نازنین این بار وقتی اون مرد انگشتش رو ژل زده و توی کسش کرده و اونجا گردونده، تحریک هم شده یا نه؟ و یا شاید بهتر از اون ، موقعی که پاهاش رو روی دو تا بازوی تخت معاینه گذاشته و اون مرد بین دو پای اون نشسته ، از نزدیک به کسش نگاه کرده ، واژنش رو بررسی کرده و احتمالاً چند بار دستش کلیتوریس زنم رو هم لمس کرده آیا ممکنه که ارضا هم شده باشه؟ البته این چیزی نبود که من بتونم هیچوقت از همسرم بپرسم. نازنین در حالی کاملاً لخت بود و یک لباس خواب سکسی جدید کوتاه نخی را روی سرش می کشید تا بپوشد جواب داد:
«آره. برای سه ماه بهم قرص داد. من باید وقتی پریودم شروع شد هر شب یکی بخورم. اما یه نکته مهمی که گفت این بود که تا دو هفته بعد از شروع خوردن اون قرص ها هنوز احتمال حامله شدنم هست.» از سوالی که می خواستم بپرسم هیجان عجیبی به من دست داد. تمام تلاشم را کردم و پرسیدم:
«اون چیزی در مورد … سوالی درباره اینکه چرا لازمه قرص بخوری نکرد؟»
نازنین لبخندی زد. اومد روی تخت و کنار من دراز کشید. چشمانش با شیطنتی که برای من تازگی داشت -و برای من تحریک کننده بود-می درخشید.
«اون بهم گفت که از نظر حرفه ای نباید از من بپرسه چرا با وجود وازکتومی شوهرم لازمه قرص بخورم. ولی بهم گفت که باید به یاد داشته باشم که اون قرص ها فقط میتونه جلوی حامله شدن رو بگیره و بعد اضافه کرد که برای محافظت از خودت و شوهرت در برابر بیماریهای مقاربتی استفاده از روشهای دیگه هم لازمه.» از تعجب دهنم باز مونده بود. ازش پرسیدم:
«منظورش چی بود؟»
«منظورش این بود که اون دقیقاً میدونه که چرا من به اون قرص ها نیاز دارم. و اینکه من باید وقتی که با یک نفر دیگه به غیر از تو سکس دارم حتماً از کاندوم هم استفاده کنم.»
من همون اول متوجه منظور دکتر شده بودم ولی دوست داشتم از زبون زنم این جملات رو بشنوم. یک لحظه مکث کردم و تصاویر اتفاقاتی که چهارشنبه شب برای زنم افتاده بود از جلوی چشمم گذشت. ازش پرسیدم:
«می خواهی از این به بعد وقتهایی که با بهرام سکس داری از کاندوم استفاده کنی؟»
این رو پرسیدم. اما ته دلم امیدوار بودم نازنین به این سوال من جواب منفی بده. استفاده از کاندوم علاوه بر اینکه با اون برنامه تصاحب کامل شهره مشکل داشت، کمی لذت من رو از دیدن سکس کامل و بدون واسطه زنم با اون مرد کم می کرد. استفاده از قرص ضد حاملگی چون هیجان اینکه امکان داره زنم از دوست پسرش بطور ناخواسته حامله بشه رو از بین می برد به اندازه کافی بد بود. نازنین هم هیچوقت رابطه خوبی با کاندوم نداشت و می گفت لذت رابطه جنسی رو نصف می کنه. در تمام سالهای زندگی مشترکمون همیشه دوست داشت موقع سکس کسش بی واسطه با کیرم در تماس باشه. چهره نازنین دوباره نرم و رویایی شد و انگار که با خودش حرف میزنه گفت:
« نه ، با بهرام نه! نیازی نیست. در هر حال برای یه همچین تصمیمی یه کمی دیر شده. من هرگز نمی تونم کاری کنم که اون لحظه ای رو که با اونم خراب کنه. موقعی که اون حس رو توی من بوجود میاره. حس…» و جمله اش ناتمام موند.
در مورد احتمال بیماری بهرام و لزوم استفاده از کاندوم تحلیل عجیب ولی درستی بود. اگه قرار بود نازنین از طریق سکس با بهرام مریض بشه که دیگه شده بود و بنابراین استفاده از کاندوم در سکس های بعدی تفاوتی ایجاد نمی کرد. یک دفعه به خاطر آوردم که هنوز یک احتمال کوچک هست که بهرام چهارشنبه شب نازنین رو حامله کرده باشه. هنوز برای اینکه تست حاملگی چیزی رو نشون بده زود بود. بهرحال نازنین گفته بود که در هر صورت می خواد صبر کنه و بگذاره طبیعت مسیر خودش رو طی کنه. اینکه مجبور باشی صبر کنی، استرس بکشی و ندونی که چی شده … دردناک و در عین حال هیجان انگیز بود. ازش پرسیدم:
«در مورد اینکه به غیر از بهرام با کس دیگه ای باشد تا حالا فکر کردی؟ »
«نمیخوام دروغ بگم. آره. از وقتی شهره به این موضوع اشاره کرد چند بار فکر کردم. اما مطمئن نیستم. شاید اگه یه زمانی اون آدم خاص رو ببینم در موردش فکر کنم. اما الان بجز بهرام هیچ کسی رو نمیتونم تصور کنم. از تصور مرد دیگه ای غیر از بهرام چندشم میشه. » اون غلطی زد و پتو رو روی خودش کشید. من هم دستم رو دراز کردم کلید برق را زدم و را چراغ را خاموش کردم.

چند روز که گذشت آثار گاز گرفتن و مکیدن های بهرام که روی سینه و گردن نازنین باقیمانده بود محو شدند و دیگه هیچ آثار ظاهری از اتفاقاتی که برای اون افتاده بود روی بدن او دیده نمی شد اما انگار چیزهای در درون ، روح و وجود او تغییر کرده بود. او خوشحال تر شده، با اعتماد به نفس بیشتری رفتار می کرد و لباس های باز تری در بیرون از خانه به تن می کرد که توجه مردان را در خیابان به او جلب می کرد. به علاوه هر دو سه روز یکبار موهای زائد روی پا و ناحیه تناسلی اش را با تیغ می زد. روز چهارشنبه پریود نازنین شروع شد ما دانستیم که یکبار دیگه به خیر گذشته و اون حامله نیست. از شنیدن این خبر موجی از آسودگی مرا در برگرفت در عین حال یه کمی نا امید شدم. بدون آنکه منطقش رو درک کنم احتمال اینکه زنم از بهرام حامله شده باشه هیجان عجیبی رو در من بوجود آورده بود. مغز من بهم میگفت این احتمال که زنم توسط یه مرد دیگه حامله شده یه خبر وحشتناک و غیر قابل تحمله اما اون پایین ، کمرم چیز دیگه ای بهم میگفت. زندگی من و زنم از دیدگاه بچه ها، فامیل و آشنایان کاملاً طبیعی و مثل قبل به نظر می رسید و اما من و نازنین می دانستیم که روابط ما شباهتی به چند ماه قبل نداره.

( شش )
ده روز بعد بود که ناگهان اتفاق افتاد. صبح سه شنبه جلسه کوتاهی با یکی از مشتریان شرکت حضور داشتم. و بنابراین کمی طول کشید که پیامک نازنین رو ببینم. اون نوشته بود:
«سلام عزیزم. شهره همین الان زنگ زد. بهم گفت که بهرام میخواد دوباره با من باشه. من هم پیشنهاد کردم که چهارشنبه شب ، شام بریم بیرون. تو مشکلی نداری؟»
با خودم گفت. خدای بزرگ . دوباره شروع شد بازم داره اتفاق می افته. البته این دفعه اولین قرار ملاقاتی بود که هر ۴ نفر مون ازش آگاه بودیم و قرار نبود وانمود کنیم که اطلاعی ازش نداریم. احساس کردم قلبم از هیجانی قرار بود تجربه کنم فشرده شد. براش کوتاه نوشتم:
«مشکلی نیست.»
و چقدر زود! ته دلم امیدوار بودم. هر چه بیشتر و بیشتر قرار بعدی شون طول بکشه.
انگار نازنین موبایل به دست منتظر جواب من بود. چون بلافاصله بهم پاسخ داد؛
« مطمئنی مشکلی نداری؟ » دوباره تایپ کرد:
« راستش انتظار نداشتم قرارمون اینقدر زود باشه. اما خودت می دونی که من حق انتخاب زمانی رو که اون می تونه با من باشه رو ندارم. نمیتونم حالا که این فرصت پیش اومده که بتونم دوباره اونو تو وجودم حس کنم، این شانس رو از دست بدم. خودت دیدی که توی سکس چه بلایی سرم میاره و چطور منو به اوج میرسونه. » براش نوشتم:
« اوکی. هر چه تو بخواهی. دوست دارم عزیزم.»
«من هم دوستت دارم عزیزترینم» بعد چیزی یادم اومد و براش نوشتم:
«راستی با وجود اون قرص هایی که خوردی الان بارم امکان حاملگی هست»
« شاید آره ، شاید هم نه. اما ما تا حالا خوش شانس بودیم. و اتفاقی نیفتاده. میدونی که من توی موقعیتی نیستم که بهش نه بگم. هستم؟» در تعجب بودم که چقدر خواست بهرام برای نازنین مهمه. اگر اون می خواست که چهارشنبه شب با نازنین باشه باید همین اتفاق بیافته و از من هم انتظار داشت باهاش همکاری کنم. اگر ریسک حاملگی بود باید با این ریسک بدون اینکه درخواستی توی سکسش از بهرام داشته باشه کنار می اومد. با وجود اینکه نا آرام و ناراحت بودم در عین حال برانگیخته و هیجان زده هم بودم و این احساسات متضاد در وجودم در حال جنگ با یکدیگر بودند که دوباره صدای بیپ موبایلم بلند شد.
«دوباره سلام عزیزم. شهره میگه تو اگه دلت بخواهی می تونی توی اتاق باشی به شرط اینکه قانون رو رعایت کنی. نظرت چیه؟ میخوای اونجا باشی؟»
برانگیختگی و هیجان پیروز شدند تایپ کردم « بله. برای شام کجا رو باید رزرو کنم؟»

( هفت )

در طی سه روز بعد برام خیلی سخت بود که از فکر قرار قریب الوقوعی که در پیش بود بیرون بیام. نازنین هم حسابی حواس پرت شده بود. تلاش کردم فکرم را روی کار و انتخاب رستورانی که قرار بود آنجا شام بخوریم متمرکز کنم. اما همش این به ذهنم می رسید که غذایی که اون شب قرار بود بخوریم در برابر اتفاقی که بعدش قرار بود بیافته بی اهمیت بود.
نازنین با یکی از دوستانش که با هم رفت و آمد داشتیم و بچه هایشان هم سن بچه های ما بودند صحبت کرد تا به بهانه اینکه کار واجبی برای ما پیش آمده اون شب بچه ها خانه شان بخوابند. سه شنبه بعد از ظهر با همدیگه بیرون رفتیم تا نازنین لباس مناسبی برای شبی که قرار بود با شهره و بهرام بگذرونیم تهیه کنه.
با کمال تعجب متوجه شدم که برای اینکه نازنین لباس قشنگ تری برای اون شب بپوشه اشتیاق دارم. اون لباس رو بپوشه تا نزد مردی که قرار بود جلو چشم من تصاحبش کنه و اونو به بالاترین اوج لذت جنسی برسونه زیباتر به نظر برسه؟
روز چهارشنبه هر دوتامون عصبی بودیم. من سر کار چند تا اشتباه داشتم و مجبور شدم از همکارم و دو تا از مشتری هامون عذرخواهی کنم. نازنین هم گفت که نمی تونه سر هیچ کاری تمرکز کنه. مدام برای هم پیامک می فرستادیم.
«نازنین جان؟ قبل از اینکه بری بیرون شرابی رو که خریده بودم توی یخچال گذاشتی؟»
« آره. اما مطمئن نیستم. خیلی هیجان زده و عصبی هستم. یه کمی دیر شده اما تو هنوز مطمئنی که این کار رو می خواهیم انجام بدیم؟ پشیمون نیستی؟ میخوای تمومش کنیم؟»
«مشکلی نیست. نگران نباش. میخوام ببینم امشب چطور ارضات میکنه.»
« این منو می ترسونه. دفعه پیش فکر کردم دارم می میرم. نمی دونم این دفعه چطور میشه. من به اینکه اینطور توی سکس بی قرار بشم و کنترل خودم رو از دست بدم عادت ندارم.»
«فکرش رو نکن و بگذار اتفاق بیفته و توی اون لذت غرق بشی. فقط لذت ببر. به هیچ چیز دیگه فکر نکن. اگر کمک نیاز داشته باشی من همونجا ایستاده ام و مراقبت هستم.
«خودت رو به جریان لذت بسپار و بگذار تو رو تا هر کجا که میخواد با خودش ببره …»
« عزیزم . تو فوق العاده ای. عاشقتم. ممنونم درکم می کنی»
چند لحظه بعد دوباره:
«عزیزم قرص ها هنوز منو در برابر حاملگی ایمن نکردن. میدونی این چه معنایی داره. نه؟»
نمیدونستم بهش بگم که احتمال اینکه اون ممکنه توسط بهرام امشب حامله بشه همون قدر برای من هیجان انگیز و تحریک کننده است که اون با موضوع به هیجان میاد یا نه؟»
براش نوشتم:
«اگر چیزی که اتفاق بیفته ، اتفاق افتاده. فکرش رو نکن. یه کاریش می کنیم.»

بعد از ظهر چهارشنبه خیلی خیلی آرام گذشت و گذشت تا ساعت ۵ شد و من از سر کار به طرف خانه به راه افتادم. وقتی رسیدم کسی منزل نبود و این موضوع کمی مرا گیج کرد. بعد از ده دقیقه نازنین در را باز کرد و به داخل آمد.
«سلام عزیزم. من اومدم. بچه ها رو رسوندم خونه دوستم.» به سمت در ورودی رفتم.
«سلام عزیزم. امروز چطور…» همینکه دیدمش سر جایم میخکوب شد.
«موهات چقدر قشنگ شده… چقدر قشنگ شدی…»
واقعاً زیبا شده بود. آرایشگاه رفته و موهایش بلندش را روی سرش جمع کرده و شینیون کرده بود. یکی از لباسهای جدیدی که دیروز خریده بودیم به تن داشت. موهاش از سه هفته پیش که با بهرام قرار گذاشته بود و با همدیگه توی خونه خودمون سکس کرده بودند به مراتب زیبا تر به نظر می رسید. از من پرسید:
«واقعاً خوب شدم؟ دو ساعت توی آرایشگاه بودم. نظرت چیه؟»
« عالیه عزیزم. چی می خواهی بپوشی؟» در کمال تعجب نازنین به سوال آخرم جواب نداد. انگار چیزی حواسش را پرت کرده بود در عوض گفت:
«روی پاهام هم موم انداختم. خیلی از اینکه با تیغ موهام رو می زدم صاف تر شده. می خواستم بهتر از همیشه به نظر برسه.»
انگار میخواست منو متقاعد کنه که پولی که بابت این کار پرداخت کرده ارزش این کار رو داشت. عجیب بود چون من هیچ وقت با این قبیل چیزها مخالفتی نمی کردم. جلو رفتم و لبهاش رو بوسیدم. و گفتم:
« خب روی من که اثر داشت. اوقات خوبی داشته باشی» با تعجب متوجه شدم نازنین از این حرف من خجالت کشید و قرمز شد. ادامه دادم:
« برو و لباس بپوش و آماده شو .من همین جا منتظرت می مونم.»
بعد از سبک و سنگین کردن زیاد ، بالاخره یک میز برای ۴ نفر توی همون کافی شاپ که بار اول نازنین و بهرام مثلاً تصادفی همدیگه رو اونجا دیده بودند رو برای شام انتخاب کرده بودم. همون کافی شاپی که اولین بار با شهره از بالکن اولین بوسه شون رو دیده بودیم. اون قرار ملاقات برای همیشه زندگی من و نازنین رو تغییر داده بود. منو اون کافی شاپ محدود و فقط شامل چند نوع پیتزا و ساندویچ بود. اما به جهت خاطره انگیز بودن فکر کردم انتخاب خوبی باید باشه. روی کاناپه نشستم. همون کاناپه ای که اون شب همه اتفاق ها روی اون افتاده بود. با وجود تلاش های نازنین لکه کوچک اما واضحی که از سکس آنها روی کاناپه ایجاد شده بود هنوز همانجا دیده می شد. این لکه به یادم آورد آن شب چه شد و امشب هم چه ماجراهایی در انتظارمان است. انگار چیزی در من تغییر کرده بود. قبلاْ برای اینکه نازنین ترکم نکنه و بچه هام بی مادر نشن وانمود میکردم که علاقمند به دیدن سکس نازنین هستم ولی حالا از انتظار دیدن آن هیجان زده بودم و منتظر بودم آن لحظه زودتر فرا برسه. چه بلایی سرم آمده بود؟
موزیک ملایمی گذاشتم پخش بشه و نور رو تنظیم کردم تا فضا رومانتیک تر بشه و بعد به سمت اتاق خواب مان حرکت کردم. درست به موقع رسیدم. حمام گرفتن نازنین تازه تمام شده بود و اون در حالی که حوله ای را به دور تنش پیچیده بود به داخل اتاق خواب آمد. وقتی به سمت کمد می رفت هنوز حوله را به دور تن خودش پیچیده بود که قدر غیر معمول بود. بجز جلو بچه ها و احیاناٌ مهمان هایی که به خانه مان می آمدند وقتی ما زن و شوهر با همدیگه تنها بودیم دغدغه ای درباره اینکه لخت باشیم و یا لباس به تن داشته باشیم نداشتیم به همین خاطر این حرکت زنم مورد توجهم قرار گرفت. وانمود کردم بهش نگاه نمی کنم. اما وقتی که بطری های لوازم بهداشتی و آرایشی خودش رو از توی کمد برمی داشت زیر چشمی اونو زیر نظر داشتم. تعدادشون زیاد بود و وقتی همه اونها رو برداشت و برگشت ناگهان یکی از اونها از دستش رها شد و روی تخت افتاد. نازنین سعی کرد بگیردش اما نتوانست و دو تا دیگه هم از دستش افتاد و اینطوری بود که حوله نازنین باز شد و روی زمین افتاد. دستانش را به سمت شرمگاهش برد و سعی کرد آن را بپوشاند. بعد انگار که فهمیده باشه که توی این کار موفق نبوده دستش را از آنجا برداشت و در حالی که کاملاً لخت بود به سمت من برگشت و توی چشمهام نگاه کرد. حوله افتاد ، اولش ترسید، بعد خجالت کشید ، بعد دچار چالش شد. چند لحظه ای طول کشید که بفهمم جریان چیه. بعد که فهمیدم، برای دومین بار توی اون روز دهنم باز موند. در لای پاهای خوش تراش زنم، یک کس کاملاْ بدون مو دیده میشد.
«آه ه ه … نازنین … آه ببین چی شده! …» اون هم سعی کرد توضیح بده:
«من… ام م م … اینطوری شد که وقتی من رفتم تا پاهام …رو موم بندازم …ام م م … اونها گفتند… در هر حال همیشه دوست داشتم …ببینم اگه این کارو بکنم چطور ی میشه… و …»
آهی کشیدم و بهش نزدیک تر شدم. چشمام به کسش دوخته شده بود. تا حالا هرگز توی عمرش نازنین کسش رو توی آرایشگاه اپیلاسیون نکرده بود. به بهرام بدجوری حسادت کردم. برای بهرام کاری رو کرده بود که هیچوقت برای من… باید اون لحظه احساس بدی به نازنین دست داده باشه چون پاهاش رو به یکدیگر فشار داد تا من نتونم همه کسش رو ببینم. آهسته و با خجالت بهم گفت:
« لطفاً … به اونجا نگاه نکن.»
«ببخشید عزیزم … آه ببین چی شده!» نازنین خندید و گفت:
«یکبار اینو گفتی» من هم خندیدم. و ادامه داد:
« همیشه دوست داشتی من یکبار هم شده این کارو انجام بدم. حالا خوشحالی؟» البته که خوشحال بودم با این تفاوت که به خاطر من اینکار را نکرده بود بلکه بخاطر دوست پسرش بود.
« فکر نمیکردم واقعاً‌ این کارو بکنی؟» بهم جواب داد.
« به غیر از این هم کارهایی کردم که فکرش رو نمیکردی انجامشون بدم. اینطور نیست؟ دوست داری چیزهای بیشتری امشب از من ببینی؟» سرش رو جلو آورد و منو بوسید. لبخندی زدم و بهش گفتم:
« بهتره زودتر لباس بپوشی و آماده بشی. یک ساعت دیگه باید اونجا باشیم و ما نمی خواهیم اون شیطان رو منتظر بگذاریم.»
بعد از اینکه سریع دوش گرفتم و لباس پوشیدم. به نازنین کمک کردم لباس بپوشه. نازنین آرایش نسبتاً سنگین تر از معمول روی صورتش انجام داده بود. اون جوراب، ُ سوتین و شورت سفید رو انتخاب کرد. بعد از پوشیدن یک پیراهن سفید نظرش رو عوض کرد و یک پیراهن قرمز کوتاه رو برای امشب انتخاب کرد. یک مانتو سفید راحت و جلو بار هم روی آن پوشید. حدود ۵ دقیقه دیر به آنجا رسیدیم. ماشین رو پارک کردم و با هم به داخل رفتیم. بهرام و شهره روی همان میزی که رزرو کرده بودم نشسته بودند. بهرام میل همیشه خوش تیپ به نظر می رسید. من و بهرام و شهره هر سه رنگ لباس هایمان تیره و سیاه بود و در میان ما نازنین با آن پیراهن قرمز که از بین مانتو جلو بازش خودنمایی می کرد می درخشید. ابتدا نازنین قدری نا آرام بود اما بعدش که من و بهرام از زیبایی او و لباسهای قشنگش تعریف کردیم یخش باز شد. وقتی در مورد آن شب فکر میکنم ُ باورم نمیشه هر چهار نفر خیلی طبیعی کنار همدیگه نشسته بودیم و شام میخوردیم انگار که هیچ کدوم ما نمی دونیم یا فراموش کرده ایم که برنامه اصلی اون شب چیه. غذا خوب بود و در حین غذا خوردن نازنین بین من و بهرام نشسته بود. یکی دو بار بهرام به نازنین چشمک زد ، اشاراتی بین آنها رد و بدل میشد و گاهی اوقات دستهای آنها روی میز توی دست هم بود. ضمناً مطمئن بودم. که یواشکی و با احتیاط بهرام پاهای نازنین رو در زیر میز نوازش می کنه. صحبت هامون معمولی و خسته کننده بود. در مورد بچه ها ، تعطیلاتی که تا حالا رفته بودیم ، کار تا زمانی که غذامون رو خوردیم و صورتحساب رو پرداختیم. وقتی از اونجا بیرون رفتیم شهره زیر گوشم گفت:
« بهتره بگذاریم اونها با ماشین ما برن نا بهتر توی اون حال و هوایی که باید قرار بگیرن. تو هم میتونی منو برسونی.چطوره؟»
اون لحظه تازه باورم شد واقعاْ قراره کمی بعد برای سومین بار بهرام درست جلوی چشمهام زنم رو بکنه. نازنین وقتی بهرام در ماشین رو براش باز کرد تا روی صندلی جلو بشینه کمی مکث کرد و در حالی لبخند معصومانه ای بر لب داشت توی چشمهام نگاه کرد. انکار توی اون چند لحظه می خواست با نگاهش از من اجازه بگیره. که البته من هم با لبخند بهش نگاه کردم و اون هم بعد از چند لحظه اونجا نشست. من هم در ماشین را برای شهره باز کردم. او هم لبخند می زد اما لبخند او هر چه بود اثری از معصومیت در آن دیده نمی شد. به محض این که نشستم به سمت من خم شد دستش را روی کیرم کشید. در خالی که به دنبال ماشین بهرام حرکت می کردم بهم گفت:
«یادت هست آخرین باری رو که من اینجا نشسته بودم؟»
اشاره اش به همان شبی بود که بهرام در صندلی عقب ماشین من برای اولین بار با نازنین سک داشت. کیرم از یادآوری آن خاطره سفت شد. سعی کرد کیر سفت شده من رو از روی شلوار توی دستش بگیره. درست پشت سر ماشین بهرام حرکت می کردم و از شیشه پشت ماشین میتونستم اونها رو ببینم. به نظر خوشحال می رسیدند. با هم حرف می زنند و می خندیدند. حتی دو بار همدیگر را بوسیدند. بعد دیدم بهرام یکی از دستانش را به طرف پایین تنه نازنین برد و از آن به بعد فقط با یک دست رانندگی می کرد. دوست داشتم به طریقی بدونم که الان انگشتهای بهرام کجاست و داره چه میکنه؟ شهر گفت:

فکر کنم یخ بین آنها آب شد ، اینطور نیست؟» بعد همین طور که روی کیرم دست میکشید انگار که با خودش صحبت میکنه گفت:
«اون بیشتر از رابطه های قبلی خودش به نازنین وابسته شده. » لحظه ای ساکت شد به فکر فرو رفت
« شاید دلیلش اینه که اون تنها مردی هست که نازنین بجز شوهرش با اون بوده. شاید هم سن و سال و بدن متناسب اون دلیلش هست. »
« اون همیشه از اینکه با انگشت تحریک بشه خوشش میومد، نه؟»
« احتمالاً اون حالا دامن لباسش رو کامل بالا کشیده و بخاطر بهرام شورتش رو تا روی زانوهاش پایین آورده. » کمی مکث کرد و ادامه داد
« انگشت بهرام احتمالاً همین حالا توی کسش داره بالا و پایین میره» چشمانم همچنان به ماشین جلویی دوخته شده بود.
دست اون همینجور توی پایین تنه زنم بود.
« احتمالاً همه کسش الان غرق آبه… احتمالاً دیگه الان طاقت نداره ، دیگه صبرش سر اومده . میخواد هر چه زودتر اون رو توی خودش حس کنه … که دوباره … کسش رو بکنه…» کیرم رو محکم فشار داد. حرفاش حسابی منو تحریک کرده بود. به مقصد رسیدیم . من و بهرام هر دو ماشین مان را جلوی خانه پارک کردیم. من زودتر از ماشین پیاده شدم. کنار ماشین آنها رفتم نازنین سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود. بهرام پیاده شد و به سمت من آمد و در را برای نازنین باز کرد. شهره دستم را گرفت تا از آنها دور بشیم اما همین که بهرام در ماشین را باز کرد درست قبل از پیاده شدن نازنین تونستم دامن لباسش رو که تا روی کمرش بالا کشیده شده و شورتش را که تا روی رانش پایین آمده بود را ببینم. اون لحظه به این فکر می کردم که بهرام از لمس کردن کس برق افتاده زنم چه حالی بهش دست داده؟ همون کس شیو شده ای که برای بهرام برق انداخته بود. با شهره تا جلوی در ساختمان رفتیم چند لحظه ای آنجا معطل شدیم تا بهرام و نازنین هم خودشون رو برسونند و با هم بریم. در آپارتمان را که باز کردم آنجا ایستادم تا سه نفر دیگه در حالی که می خندید داخل شوند.

( هشت )
خانه گرم و رمانتیک بود. همه به سمت اتاق پذیرایی که همه اتفاقهای دفعه قبل همان جا رخ داده بود رفتیم. شمع هایی که قبل از رفتن روشن کرده بودم هنوز می سوختند. و در اتاق عطر مورد علاقه نازنین پیچیده بود. اتمسفر برای اغواگری و عشقبازی آماده بود. حتماً چیزی توی ماشین بهرام رخ داده بود چون برعکس وقتی که توی رستوران بودیم نازنین خیلی با بهرام احساس راحتی می کرد. دستهاشون مثل دوتا نوجوان عاشق توی دستهای همدیگه بود. من از توی یخچال بطری شراب رو بیرون آوردم و توی ۴ تا لیوان ریختم و بهشون تعارف کردم. من و شهره روی مبل های تکی و بهرام و نازنین دست در دست ، کنار یکدیگر روی کاناپه نشسته بودند. ۴ نفری با هم در مورد چیزهای معمولی نیم ساعتی صحبت کردیم. انگار نه انگار که ما برای چی اونجا جمع شدیم. من یک بار دیگه لیوان هاشون رو پر کردم. اما خودم کمتر از بقیه نوشیدم. همه ما قدری مست شده بودیم. دست بهرام از دست نازنین بیرون آمد و روی ران هایش قرار گرفت. واکنش نازنین خجالت بود. به وضوح صورتش سرخ شد. دستش را روی دست بهرام گذاشت تا مانعش شود. انگار نازنین داشت با خودش می جنگید که خجالت را کنار بگذارد و نمی توانست. چیزی در درون او مانعش میشد. به شهره نگاه کردم و ناخودآگاه به یکدیگر لبخند زدیم. چند دقیقه بعد انگشت بهرام دامن پیراهن قرمز نازنین را بالاتر برد تا قسمت لخت رانش که بین انتهای جوراب ساق بلند تا شورتش بود نمایان شد و سعی کرد بهرام تلاش کرد اون ناحیه رو نوازش کنه. همسرم آهی کشید و دستش را محکم روی دست اون گذاشت و مانعش شد. متوجه شدم اضطراب نازنین هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه. با وجود اینکه یک کمی مست بود اما صورتش جدی شده بود. یه لحظه به نظرم رسید زنم به قدری نا آرام هست که ممکنه همین الان از جاش بلند بشه و بهرام و شهره رو از خونه مون بیرون کنه. شهره در حالی که از هیجان چشمانش برق میزد از جا برخاست دستش را به سوی من دراز کرد و به من گفت بهتر نیست بریم آشپزخونه تا یه کمی قهوه درست کنیم؟ متوجه شدم منظورش این است که کمی از آنها فاصله بگیریم و تنهایشان بگذاریم. دستش را گرفتم و بهش اجازه دادم منو به سمت آشپزخانه ببره. آنجا در آشپزخانه به قسمتی از پذیرایی که کاناپه در آن قرار داشت دید مستقیم وجود نداشت. او با سرو صدا کتری برقی را برداشت و پر از آب کرد و بعد آن را روشن کرد. در همان هنگام اول صدای خنده و بعد آه بلند نازنین را شنیدم. شهره اومد جلو ، بدن سکسی خودش رو به من مالید و آهسته در گوشم گفت:
«اون جلوی تو خجالت میکشه کاری کنه. توی خونه خودش و جلوی شوهرش این کاملاً طبیعی هست. به یه کمی زمان نیاز داره.». فهمیدم. هیجان و اضطراب نازنین وقتی در فاصله چند متری جلوش نشسته بودم و بهرام اونو دستمالی میکرد زیاد شده بود. شهره هم آن را احساس کرده و نگران شده بود که مبادا نازنین با یک واکنش ناگهانی همه برنامه ها را خراب کند. اون ادامه داد:
« نازنین درست نمیدونه چطوری باید شروع کنه اما وقتی شروع شد دیگه خودش رو رها میکنه. بهرام کمکش میکنه. اما الان باید یک کمی تنهاشون بگذاریم.» من مقاومت کردم و گفتم:
«اما اون خودش گفت من می تونم بمونم و ببینم…»
« آه ه ه ه ه … نگران نباش ، بهت قول میدم وقتی اوضاع حساس شد تو آنجا هستی. اما اونها الان یک کمی فضای خصوصی لازم دارند تا گرم بشن.»
بعد اون یک دفعه صورتش رو جلو آورد و لبم رو بوسید. آشکارا هیجان زده بود و از چشمان سیاهش آتش می بارید. با دست کیر سفتم را گرفت. و گفت:
«این بخشش رو خیلی دوست دارم. تعقیب و گریز! مثل تماشای ببری که داره شکارش رو تعقیب می کنه. عاشق اون لحظه ای هستم که بهرام شکار جدیدش رو بعد از دنبال کردن به چنگ میاره و اونو تسلیم خودش میکنه. البته میدونی برای من بهترین زمان هم وقتیه که ببینم چطور اون، یک زن شوهردار وفادار و کم میل به خیانت رو به یه جنده دیوانه تبدیل می کنه …» و دوباره محکم کیرم رو فشار داد.
« البته که شما دو تا حالا شکار جدید به حساب نمی آیید. چون بهرام دو بار قبل از این با نازنین سکس کرده.» صدای آه بلند نازنین و خنده بهرام از پذیرایی به گوشمان رسید. انگار تعقیب و گریز بهرام داشت به جاهای خوبی می رسید.
«اما به چیزی توی وجود نازنین کوچولوی بیگناه و بی تجربه خیانت تو، هست که باعث میشه اون رو خاص کنه. به طوری که انگار الان اولین باره بهرام داره اونو به دست میاره.» دکمه پیراهنم رو باز کرد و دستش را رو سینه ام کشید و ادامه داد:
«توی این دوره زمونه زنی که بجز شوهرش با هیج پسر یا مردی تجربه جنسی نداشته باشه نمی تونی پیدا کنی. من ساعتها با نازنین صحبت کردم و باور کن اگه اون دروغ می گفت می تونستم تشخیص بدم. اما زنت قبل از تو با هیچ مردی نبوده و تا حالا هم بهت خیانت نکرده بود. بهرام تنها مردی هست که بجز شوهرش باهاش رابطه داشته.»
در خالی که نوک دو تا سینه ام را با انگشتانش تحریک می کرد گفت:
«اگه من تک پر نبودم الان زمان مناسبی بود که من و تو از وجود هم لذت ببریم. »
قبلاْ به من گفته بود که از خیلی وقت پیش باهیچ مردی به جز بهرام سکس کامل نداشته و تمایلی به این کار هم نداره.
« اما تو توی کار با انگشتهات خیلی حرفه ای هستی. کارت حرف نداره. هنوز لذت فوق العاده ای چند ماه پیش توی ماشین بهم دادی رو فراموش نکردم.»
اون دستم رو گرفت و لای پاهایش گذاشت. میتونستم از روی لباس حرارت فوق العاده ای که ناشی از هیجان جنسی او بود را حس کنم. اون انگشتانم را به بدنش فشرد. وقتی قیافه متعجبم را هنگامی که انگشت میانی منو به همراه پارچه پیراهن و شورتش به داخل لبهای کسش فرو کرد دید، خنده ای آنقدر بلندی سر داد که حتماً بهرام و نازنین هم باید آن را شنیده باشند. ادامه داد:
« نگران نباش. اگه دوست نداری مجبورت نمی کنم.» یک کمی عقب رفت و دستم را از کسش جدا کرد.
« ما برای قهوه اومدیم اینجا ، نه سکس» صحبتهای بی پرده اون منو متعجب کرد. اما وقتی ناپایداری اش وقتی داشت داشت قهوه درست می کرد و فنجان های قهوه را از کابینت بیرون می آورد دیدم فهمیدم شاید دلیلش مستی اون هست. بهش اجازه دادم در سکوت قهوه درست کنه. گاه و بیگاه صدای خنده و آخ و ناله بهرام و نازنین از پذیرایی به گوش می رسید اما انگار شهره نمی خواست به این زودی ما به اونجا برگردیم.

( نه )
هیکل سکسی و مست اون وقتی این ور و اون ور می رفت و آهسته قهوه درست می کرد با صدای گاه و بیگاه بهرام و نازنین منو تحریک کرده بود. وقتی قهوه را آماده کرد سینی را از او گرفتم تا از آشپزخانه بیرون بروم. یک لحظه با تصور چیزی که ممکن بود آنجا ببینم به خودم لرزیدم. ایستادم و به سمت شهره برگشتم. ازش پرسیدم:
«فکر می کنی به اندازه کافی اونها رو تنها گذاشتیم؟ » شهره قبل از اینکه بهم جواب بده به ساخت مچی خودش نگاهی انداخت . بعد گفت:
«بهرام توی کارش حرفه ایه و نازنین هم که یه بره مطیع! به نظرم الان حسابی راه افتادن. بریم!» و من رو به نرمی هل داد تا سمت اونا برم. از در آشپزخونه اومدیم بیرون و رفتیم وسط پذیرایی. هرچند شهره مست بود اما درست پیش بینی کرده بود. بهرام با استفاده از مهارت های ویژه خودش پیشرفت خوبی کرده بود. وقتی ما وارد آنجا شدیم آنها در آغوش هم روی آن کاناپه نشسته بودند. بهرام هنوز همه لباسهایش را به تن داشت و در عوض دامن پیراهن قرمز نازنین تا روی کمرش بالا رفته بود و شورت ساتن و پاهای پوشیده از جوراب زنم بطور کامل نمایان بود. بخش بالاتنه پیراهن نازنین هم باز شده و تا روی کمرش به پایین کشیده شده بود و روی دامن پیراهنش که بالای باسنش جمع شده بود قرار داشت. به شکلی که از دور اینطور به نظر می رسید که زنم به غیر از یک کمربند قرمز پارچه ای، لباس دیگری به تن نداره. هنوز سوتین تنش بود اما بهرام اون رو بالا برده بود تا سینه های خوشگل نازنین در معرض دید و دسترسش قرار بگیره. نوک سینه های نازنین از شدت بوسه و نوازش های بهرام کاملاً تحریک ، متورم و برآمده شده بود. نازنین کاملاً رام شده و هیچ مقاومتی در برابر حرکات بهرام از خودش نشان نمی داد. علاوه بر اینکه بهرام دستش را در سکوت روی سینه های نازنین می کشید و بالاتنه برهنه او را می مالید ، زنم هم در حالی که از لذت چشمانش نیمه باز بوده و لبخند محوی بر لب داشت، سرش را روی شانه بهرام گذاشته بود با دستهایش بدن عضلانی بهرام را نوازش می کرد و گه گاه بوسه ای بر گردنش می زد. آنها بقدری مشغول بودند که تقریباً متوجه ورود ما و حتی سینی قهوه که من نزدیک اونها روی میز روبروی مبل شان گذاشتم نشدند. قهوه ای که البته در نهایت سرد شد و کسی به آن لب نزد. شهره در سکوت روی مبل تکی که قبلاً نشسته بود قرار گرفت. من یکی دیگر از لامپ های پذیرایی رو خاموش کردم تا نور کمتر و فضا رمانتیک تر بشه. فکر کردم شاید این طوری خجالت نازنین از حضور من کمتر بشه و دیگه معذب نباشه و بتونه اون لذتی رو که به دنبالش بود رو بدست بیاره. یک صندلی کنار مبل شهره گذاشتم و آنجا نشستم تا ببینم چه اتفاقی قراره بیافته. همان لحظه بهرام پاهای بلند باریک پوشیده از جوراب زنم را از هم باز کرد و با اندکی تلاش در حالی که همزمان گردن کشیده همسرم را می بوسید، دستش را در شورت اون فرو برد. نازنین ناله ای از لذت سر داد و چشمانش کاملاً بسته شد. بهرام گردن زنم را مشتاقانه می بوسید و به نرمی گاز می گرفت. نازنین می دانست این حرکت بهرام باعث میشه تا چند روز، لکه هایی رو که بهش یادآوری می کنه که چطور خودش رو به یه مرد دیگه به غیر از شوهرش تسلیم کرده روی گردنش باقی بمونه. اما به نظر می رسید اون لحظه چنان خودش را به دست لذت سپرده بود که چنین تبعاتی کوچکترین اهمیتی برایش نداشت. میتونستم ببینم دست بهرام نرم و آرام در شورت نازنین حرکت می کرد. چند لحظه بعد از تکانها و لرزش بدن نازنین در برابر دست بهرام حدس زدم که حداقل یکی از انگشتانش رو توی کسش فرو کرده تا به دنبال نقطه جی بگرده و از صداهایی که از دهان نازنین خارج می شد معلوم بود چیزی نمونده که پیداش کنه. بهرام همان طور که انگشتش اون پایین توی کس همسرم بود ، بدن نازنین را در آغوش گرفته بود مرتب گردی سینه ، نوک سینه و لبهای نازنین را دوباره و دوباره به دندان میگرفت ، می لیسید و می بوسید. دستان نازنین وقتی سینه هاش مکیده می شد، توی موها بهرام رفته و آنجا را نوازش می کرد. یک دفعه دیدم ساعد بهرام خم شد و انگشتش را خیلی عمیق تر توی کس نازنین فرو کرد. به نحوی که باسن زنم خود بخود از روی تشک کاناپه بلند شد. بدن اون در اثر این حرکت بهرام به پیچ و تاب افتاد. انگار اون مرد، چیزی رو که توی کس آبدارش به دنبالش می گشت رو پیدا کرده بود. هر چند درست نمی شد فهمید چه اتفاقی توی شورت زنم داره می افته اما نتیجه اش خیلی زود آشکار و نمایان شد.
«آه… آه…آه … آه…آه…آه…»
زن دوست داشتنی من انگار از حالتی که ناگهان بهش دست داده ، متعجب شده باشه آه آه های کوتاهی و بریده، بریده ای از دهانش خارج شد. سرش را بلند کرد ، همه عضلات بدنش سفت شد و چشمانش در حالی که به من می نگریست از حدقه بیرون زده بود. شکم او در اثر اسپاسم شدیدی که او را در بر گرفت تکان می خورد. اون در ست جلوی چشمهای من ، شوهرش ، ناگهانی و پر سرو صدا به یک ارگاسم عمیق رسید.
«آه ه ه ه ه ه ه…»
وقتی زنم به نقطه اوج رسید بازوان نازنین محکم به دور گردن بهرام حلقه شد و پاهایش را به پهلو متمایل کرد تا انگشتان قوی بهرام هر چه عمیق تر بتواند توی کسش فرو بره. میتونستم از فاصله سه متری که با آنها داشتم صدای گریه هیجانی زنم را که شدت ارگاسمش بود را بشنوم و ببینم که همه عضلات بدنش منقبض شد. حدس زدم انگشت بهرام دقیقاً روی نقطه جی نازنین قرار گرفته که تونسته اونو اینقدر طولانی و شدید ارضا کنه. من هم حسابی شهوتی شده بودم. بوی مایعی را که از کس زنم در هنگام ارضا شدن خارج شده و روی دست بهرام ریخت ، فضا رو معطر کرده بود. کمی که سرم را چرخاندم متوجه نگاه شهره به خودم شدم. اون یک انگشتش را بلند کرد و زیر لب گفت:
«این ارگاسم اولش بود.»
در نهایت وقتی بهرام احساس کرد فعلاً بلایی که با انگشتاش سر زن عزیزم آورده کافی هست، آهسته و آرام آنها را اعماق کس نازنین بیرون کشید. کم کم نبض عضلات بدن نازنین که از ارگاسم طولانی اون ناشی میشد، رو به کاهش نهاد. بهرام خودش را به سمت نازنین کشید و بوسه ای طولانی بر لبهای زنم گذاشت. از روی حرکات لبهاشان میشد حدس زد که زبانشان عمیقاً در دهان دیگری در حال حرکت است. بازوان نازنین به دور بدن بهرام پیچیده و او را محکم بغل کرده بود و با عشق و شهوت، با یک دست پشت او و با دست دیگر موهای آن مرد را نوازش می کرد. دست بهرام دوباره روی سینه های نازنین آمده و آنجا را نوازش و نوکش را تحریک می کرد. شهره به من اشاره کرد تا سرم را به و نزدیک کنم و بعد توی گوشم زمزمه کرد:
«حالا نوبت ساک زدنه.»
چند لحظه بعد بهرام از جای خود برخاست خودش را از بدن به شدت تحریک شده و نیمه لخت زنم جدا کرد. در حالی که هنوز یکی از دستهای زنم توی دستش بود کمربندش و دکمه و زیپ شلوارش را فقط با یک دست باز کرد. نازنین بلافاصله جلوتر آمد و کمر شلوارش را در دستانش گرفت و شلوار و شورتش را با هم تا روی زانوانش به زیر کشید. کیر تحریک شده بهرام از زیر شورتش نمایان شد. کلفت و قوی بود و فقط چند سانتی متر از لبانش فاصله داشت. بزرگی کیرش باعث شد نازنین ناخود آگاه از تعجب و شاید کمی ترس یکه ای بخوره و یک کمی به عقب بره. بهرام کامل شلوار و شورتش را از پاهایش بیرون آورد. حالا اون از کمر به پایین لخت بود. بعد سریع به سمت کاناپه برگشت جلوی زنم ایستاد. پای چپش را بلند کرد و از روی کمر نازنین من، که آنجا نشسته بود رد کرد روی مبل گذاشت تا روی بالاتنه زنم مسلط باشه و کمی خودش رو به جلو متمایل کرد تا کیر گنده اش در نزدیکی صورت نازنین قرار بگیره. شهره لبخندی زد و دوباره توی گوشم گفت:
«با این کار قبل از اینکه اون کیر خوشگل توی زن گوگولی مگولی تو فرو بره، خیلی بزرگتر میشه.»
در این هنگام با کمال تعجب دیدم که شهره از جا بلند شد. به طرف من برگشت و نگاهش را توی چشمهایم دوخت. یواش و آهسته دامن پیراهن خودش رو به بالا کشید و تا روی کمر خودش بالا آورد. شورت سیاه و جوراب ساق بلند بنفش رنگی به پا داشت که تقریباْ تمام رانش را پوشانده بود. با حوصله در حالی که توی چشمانم نگاه می کرد، سعی داشت با لخت شدن مرا اغوا کنه. بعد جورابهایش را تا روی زانوانش به پایین کشید و کمی از روی شورت کسش را مالید. شورتش را کمی کنار زد تا کس بی مویش را ببینم و انگشتش را به شکاف آن فرستاد سعی داشت تصویر دقیقی از کسش را به من نشان دهد. بعد شورتش را آرام تا روی زانوهاش به پایین کشید. کسش از آب شهوتش حسابی خیس شده بود.
« می بینی چقدر تحریک شدم؟ امشب کیر بهرام خیلی بزرگه. نه؟ ببین . خوب نگاش کن. نازنین کوچولوی تو هنوز نفهمیده چی در انتظارشه.»
چشمهایم روی کس خیس شهره که توی فاصله یک متری از من ایستاده بود قفل شده بود. سرم را برگرداندم تا زنم را که هنوز با خودش در مورد باز کردن یا نکردن لبهاش برای کیر بهرام درگیر بود را ببینم. بهرام هیچ عجله ای نداشت. می خواست همه کارها با رضایت کامل نازنین پیش بره و هیچ اجباری وجود نداشته باشه. اما خیلی طول نکشید که زنم اولش یک کم و بعد کامل لبهاش رو از هم باز کرد تا کیر بهرام توی دهنش فرو بره. شهره دوباره زمزمه کرد. یواش طوری که فقط من بتونم متوجه بشم و تمرکز بهرام و نازنین رو به هم نزنه گفت:
«وقت لخت شدنه عزیزم.» جوراب های ساق بلند و شورتش را کامل از پاهاش در آورد. در حالی که لبخند میزد جلوی من چرخی زد و کون گنده اش را به سمتم گرفت و لرزاند. دوباره به سمت من برگشت و در حالی که توی چشمهام نگاه میکرد خیلی آرام و آهسته پیراهنش را بالا کشید و از تن خود درآورد. دوباره در حالی که تنها سوتین به تن داشت جلو آمد و خودش را به من که روی صندلی نشسته و مسحور این صحنه بودم مالید. و بهم پشت کرد و با اشاره بهم فهماند که سوتینش را از تنش در بیارم. از جا برخاستم و پشت لخت و بعد گردنش را بوسیدم. چفت سوتینش را باز کردم و آن را از تنش درآوردم دستم را به جلو بردم و سینه های لختش را در دستم گرفتم و در حالی که گردنش را می بوسیدم آنها را نوازش کردم. نوک سینه هایش گنده و سفت شده بود. یک قدم عقب رفتم. شلوار ، شورت و جوراب هایم را درآوردم. شهره به سمت من آمد و در حالی که سینه و گردنم را می بوسید دانه دانه دکمه های پیراهنم را باز کرد و آن را از تنم بیرون آورد. وقتی زپوشم هم بیرون آمد دیگر من را مثل خودش کاملاً لخت کرده بود. چشمانم بین بدن نیمه لخت زنم که حالا داشت کیر بهرام را ساک می زد و بدن لخت و شهوت انگیز شهره که در جلوی دیدگانم قرار گرفته بود در حرکت بود و نمی دانست روی کدام یک باید تمرکز کند. شهره جلوتر آمد و بغلم کرد و سینه های لختش را به من فشرد و توی گوشم گفت:
«حالا وقتشه که لختش کنی!»
خودم را از او جدا کردم و در حالی که با وحشت توی چشماش نگاه میکردم آهسته گفتم:
«چی؟ چیکار کنم؟»
شهره در حالی که برهنه روبرویم ایستاده بود دو تا دستش را روی سینه لخت پشمالویم گذاشت و آنجا را نوازش کرد و در حالی که با لبخند محوی توی چشمهایم نگاه می کرد گفت:
« گفتم حالا که زنت داره براش ساک می زنه وقتشه که بری جلو و لختش کنی»
گیج و نامطمئن بودم و به نظر می رسید چاره ای به جز اجرای دستور شیطانی شهره برای من باقی نمانده بود. انگار علاوه بر نازنین، من هم در اثر فضایی که در اون شناور بودم جادو شده و فقط میتونستم از دستور شهره پیروی کنم. با گام هایی لرزان فاصله بین صندلی و کاناپه را طی کردم ، جلو رفتم در حالی که خود لخت بودم، زیر پاهای نازنین روی فرش نشستم. همان جا که بهرام ایستاده و کمرش را به روی سینه های زنم چسبونده و کیرش را عمیقاْ در دهان اون فرو کرده ، آهسته آن را تکان میداد و داخل و خارج می کرد. دستهای نازنین روی باسن بهرام بود و آنها را تکان می داد تا او را هر چه بیشتر به خودش نزدیک کند. دوباره سرم را برگرداندم و به شهره نگاه کردم. همانطور که لخت ایستاده بود با لبانش بوسه ای برایم فرستاد با لبخند و با اشاره منو تشویق کرد که زودتر برم جلو تا کاری که به من سپرده بود رو انجام بدم. وقتی سرم رو به علامت موافقت به طرفش تکون دادم ، جلو تر آمد و او هم پشت سر من روی زمین نشست. پیراهن قرمز نازنین کمی پایین تر آمده بود. صدای ملچ ملوچ خوردن کیر بهرام از دهان زنم شنیده می شد. سرم رو جلو بردم و قسمتی از ران لختش که بیرون از جوراب ساق بلندش بود را بوسیدم. کف پاهای نازنین روی زمین بود. دستم را به سمت شورت نازنین بردم. تمام شورت ساتن اون خیس آب بود. نازنین همه حواسش پیش کیر بهرام و لذت دادن به او بود. اما انگار متوجه شد که انگار اون پایین کاری توسط من صورت می گیره. چون اولش زانوهاش رو به همدیگه فشار داد. شاید برای یک لحظه از اینکه شوهرش خیس بودن کسش رو برای یه مرد دیگه ببینه ببینم خجالت کشیده بود. اما تقریباً بلافاصله خودش را وا داد و دیگه مقاومتی از خودش نشون نداد تا من هر کار که دوست دارم با شورتش بکنم. دستم را دو طرف شورتش گذاشتم. نازنین منظورم را فهمید دستانش را روی مبل گذاشت و کمرش را بلند کرد تا من بتوانم آن را به پایین بکشم. آهسته و آرام آن را ابتدا تا روی زانو و بعد کامل از پاهایش بیرون کشیدم و به شهره که حالا پشت سرم نشسته و پشت لختم را نوازش می کرد دادم. بعد با دقت کفش های پاشنه بلندش رو از پاهاش در آوردم و هر دو تا پاهاش رو بوسیدم. بعد با کمی دشواری یکی یکی جورابهای ساق بلند و کمر بند نگهدارنده اونها که روی کمرش بود را از تنش درآورم و به دست شهره دادم. کس شیو شده نازنین من با ترشحاتی که ناشی از ارگاسم شدیدش بود می درخشید و بوی تند ترشحاتش در فضای اتاق پیچیده بود. نفس عمیقی کشیدم. صورت من فاصله کمی با کس زنم داشت. حالا شهره سینه های لختش را از پشت به من چسبانده بود و دوباره با دستهایش سینه مرا نوازش می کرد. حس کردم کیر سفت شده من، از شدت شهوت تکان می خوره. کمی جلو تر رفتم. بهرام خودش را کمی جابجا کرد تا من بتونم به نازنین نزدیکتر بشوم. بوسه آرامی روی کس نرم و تازه مومک گذاشته شده زنم زدم. بویش را به داخل بینی خودم کشیدم. وقتی دوباره آنجا را بوسیدم ترشحاتی که آن محل را پوشانده بوده را مزه کردم. صدای خفه ای که از نشان از تعجب و حیرت بود را از جایی که کیر بهرام در حال مکیده شدن بود شنیدم. انگار زنم انتظار این کار را از من نداشت. پاهای نازنین چند لحظه به دور سر من فشرده شد و بعد مرا رها کرد. زبانم را به روی لبهام کشیدم. شهره همان طور که پشت من نشسته بود و تنم را نوازش می کرد یکی از دستانش را به کسش رساند و زیر گوشم گفت:
«چرا لیسش نمیزنی عزیزم. آماده اش کن!»
چند لحظه ای طول کشید که من بفهمم منظورش او لیسیدن کس نازنین هست و نه خودش! من حیرت زده و گیج بودم. دوباره زمزمه کرد:
«لیسش بزن. بیشتر خیسش کن. خوب برای کیر بهرام آماده اش کن.» هر چند از لحن صحبت شهره خوشم نیومد اما از این ایده استقبال کردم. پس ، سرم را دوباره به سمت کس بدون موی زنم برگرداندم. باسن او هم زمان با اینکه بهرام کیرش را توی دهنش حرکت می داد تکون می خورد و به جلو و عقب می رفت. دوباره صورتم را روی کس زیبای او پایین آوردم و شروع به لیسیدن کردم. زبانم آهسته و آرام به حرکت در آمد و از زیر سوراخ کس تا بالای کلیتوریسش کشیده شد. نازنین یک آه آرام از دهانش بیرون آمد. کیر بهرام توی دهنش بود و صدایش را خفه می کرد. دوباره زبانم را به همان شکل حرکت دادم و دوباره به عنوان پاسخ صدای یک آه دیگر را شنیدم. صدای آهسته بهرام به گوش رسید:
« همین درسته نازی جان! بگذار شوهرت یکبار دیگه تو رو ارضا کنه. من می خوام وقتش که شد تو حسابی خیس و آماده باشی.»
با شنیدن اینکه بهرام زنم رو نازی صدا کرد هیجان عجیبی وجودم را فرا گرفت. اسمی که زنم به من اجاره نمی داد اونطور صداش کنم. با خودم فکر کردم الان این زنی که دارم کسش رو میخورم نازنین هست یا نازی؟ دوباره کسش رو لیسیدم. این بار کمی خشن تر. اینقدر محکم، که وقتی زبانم به سمت بالا می اومد لبهای داخلی کسش رو کامل از هم باز کرد و همه ترشحاتش آنجا را بیرون کشید. و در حرکت بعد تا جایی که می شد زبانم را به داخل کسش فرو رفت. بو و مزه ای که در اون لحظه احساس کرده و به درون بدنم می کشیدم مستم کرده و در محاصره عطر دل انگیز این زن زیبا مسحور شده بودم. پوست تازه اپیلاسیون شده کسش خیلی نرم و لطیف تر از قبل شده بود. دوباره زبانم را به داخل فرستادم و این بار باسن او تکان خورد و به پیچ و تاب افتاد. دوباره و دوباره لبهای کسش را لیسیدم و زبانم را در بدنش فرو کردم. ترشحات او همه واژن و نیمی از صورتم را پوشانده بود. زنم، بی اراده و غرق در شهوت ، باسنش را در برابر دهان من، بصورت دورانی می چرخاند. سرانجام قبل از اینکه روی کلیتوریس او متمرکز شوم یک بار دیگر همه کسش را از پایین تا بالا لیسیدم. میدونستم که چقدر اون نقطه کوچک نازنین حساس هست و همین طور اطلاع داشتم که چقدر آسان میشه اونو از این طریق ارضا کرد. زبونم را تخت و پهن کردم و محکم روی اون نقطه گذاشتم. چوچوله اش بطرز عجیب و غریب و غیرعادی سفت و از همیشه بزرگتر شده و متورم یه نظر می رسید. تکان های باسن نازنین متوقف شد و پاهایش را محکم به دور سرم پیچید و ارضای طولانی نازنین شروع شد. نوک زبانم را دوباره به کلیتوریسش مالیدم تا لذت بیشتری بهش بدم. زنم به نفس نفس افتاد. با وجود کیر بهرام توی دهانش انگار هوای کافی به او نمی رسید و حالت خفگی بهش دست داده بود. با زبانم دوباره چند ضربه به کس و اطراف چوچوله اش زدم که سبب شد او خودش را محکم تر به صورت من فشار بده. باسنش کاملاً به صورت من چسبیده ، ترشحات اون جاری شده و توی دهانم می ریخت. پاهایش شروع به لرزیدن کرد. حالا یکی از پاهایش روی شانه من و کف پای دیگرش روی زمین قرار داشت. دستش را دوباره روی سرم گذاشت و به کسش فشار داد. صدای آه بلندش در حالی که همچنان کیر بهرام توی دهانش بود توی خانه پیچید و یک ارگاسم زیبا وجودش را درنوردید. دوباره لیسیدمش و یک ارگاسم کوچک دیگر هم عضلاتش را سفت کرد. احساس کردم طعم کس او وقتی ارضا شد تغییر کرد. شهره در حالی که با دستانش پشت لخت منو نوازش می کرد و آهسته در گوشم گفت:
«کافیه ، چند بار ارگاسمش کردی عزیزم. کارت با زبون خیلی خوبه.» بعد دستش را به کیر سفتم رساند و به نرمی در گوشم زمزمه کرد:
«حالا وقت کردنش رسیده. نازنین تو حالا حسابی آماده است.»

( ده )
مطیعانه سرم را تکان دادم و آهسته صورتم را از کس زنم به عقب کشیدم. از شنیدن حرف شهره به هم ریختم. شاید هنوز منتظر بودم در اثر معجزه ای بخش نهایی سکس نازنین با بهرام و تصاحب دوباره زنم اتفاق نیافته. شهره همچنان در سکوت روی دو زانو نشسته بود. دست راستش بین دو تا ران لختش بود و با انگشت کسش را نوازش می کرد. وقتی بهرام از روی سینه های زنم خودش را به عقب کشید کیر او که حسابی سفت و شق شده بود بالاخره از دهان همسرم بیرون آمد. کیرش تیره تر از قبل به نظر می رسید و در اثر بزاق دهان نازنین می درخشید. شهره به من گفت:
«شاید دلت اینو بخواد.»
شورت خیس همسرم رو برداشت و اون رو به دور کیر من پیچید. از پشت منو در آغوش گرفت و سینه های برهنه اش را به پشتم چسباند. کیرم رو با دستش گرفته بود. دستهای من به طور غریزی به سمت او که پشتم نشسته بود رفت و رانهای لختش را نوازش کرد. خیسی شورت ساتن زنم را روی کیرم حس می کردم. دوباره نگاهم به سمت کاناپه برگشت. بهرام روی بالا تنه نازنین خم شد و آهسته دستهایش را گرفت. او را از روی مبل به پایین آورد و روی قالی نشاند. پشت نازنین به من و شهره بود. دستهای نازنین را طوری هدایت کرد تا روی تشک کاناپه قرار بگیره. حالا کس ورم کرده زنم مستقیم در معرض دید من و شهره که پشت نازنین نشسته بودیم قرار گرفته بود. سینه های صورتی رنگ زنم که از شدت شهوت متورم و نوک آن برآمده شده بود، وقتی سرش رو پایین تر آورد دوباره توجهم را جلب کرد. بهرام در کمال آرامش و سر فرصت مثل یه عروسک نازنین را که بطور کامل تسلیمش شده بود، واداشت تا در پوزیشنی که دوست داشت قرار بگیره. پیراهن قرمز نازنین هنوز از تنش بیرون نیومده و به دور کمرش مچاله شده بود. سوتینش هم همچنان بالای سینه های لختش خودنمایی می کرد. بهرام خودش را پشت سر زنم رسوند. پاهای نازنین را با کمک پاهای خودش قدری بیشتر از هم باز کرد بعد با دست راستش سر کیرش را روی ورودی کس نازنین گذاشت. من و شهره لازم بود قدری جابجا بشیم تا دید بهتری داشته باشیم. وقتی تکان خوردیم جای خودم را با شهره عوض کردم و پشت اون قرا گرفتم. سینه های بزرگ لختش را توی دو تا دستم گرفتم و گردنش را بوسیدم و نگاهمان را به صحنه ای که در جلوی چشم ما بود دوختیم. بهرام لبهای کس زنم را بافشاری کوچکی که با کیرش وارد کرد از هم جدا کرد و نیمی از نوک کیرش ، شاید به اندازه ۳ سانتی متر را به داخل کسش فرستاد. لبهای کس نازنین کش آمد و دور کیر سیاه و متورم او را در بر گرفت. بهرام مکث کرد و بی حرکت شد. صدای زنم رو شنیدم که آهسته و زمزمه وار گفت:
« لطفاً … اذیتم نکن … بهرام… لطفاً» بهرام با صدایی آهسته و نرم، اما محکم گفت:
« لطفاْ ، چی نازی؟» دوباره صدای آروم نازنین به گوش رسید:
« لطفاً… بکن… بهرام… بکن منو… آه ه ه» بهرام با صدای بلند پرسید:
« چکارکنم نازی جان؟» زنم من کمی مکث کرد ، انگار تمام شجاعتش را جمع کرد و
این دفعه یا صدای بلند ادامه داد:
« منو بکن ، بهرام … لطفاً بکن منو.»
« شدی همون دختری که من دوستش دارم. نازی! » این رو گفت و سرش رو به سمت شهره برگردوند. انگار که منتظر اجازه اون هست. شهره گفت:
«آره. بکنش بهرام. خوب بکن!» بهرام نگاهش را به من دوخت و توی چشمهام نگاه کرد. و انگار منتظر نظر من هم هست. ناگهان فهمیدم که دوست ندارم این سوال از من پرسیده بشه. در واقع نمی خواستم اون زنم رو بکنه و طبیعتاً تمایلی به صدور چنین اجازه ای نداشتم. صدای نازنین رو شنیدم که از شدت شهوت و انتظار خسته شده و تقریباً گریه افتاده بود. از لحن صداش التماس می بارید:
« بهرام … اذیتم نکن… زودباش…زودتر. … منو بکن!» دلم برای نازنین سوخت. در حالی که توی چشمان بهرام خیره شده بودم ،صدای خودم رو شنیدم که می گفت:
«بکنش!»
وقتی بهرام کیر خودش رو از پشت به داخل واژن نازنین هل داد، خانه از صدای ناله زنم که از اعماق وجودش بر می آمد -و نمی دانستم از شدت هیجان و لذت هست یا درد- پر شد. تن بهرام با باسن سفت و لطیف همسرم برخورد کرد و وقتی که تمام کیر بزرگش توی بدن اون فرو رفت ، سر نازنین که روی تشک کاناپه قرار گرفته بود به جلو رانده شد. وقتی کیرش تا انتها رفت مکثی کرد ، بعد دستش را روی کمر باریک زنم گذاشت و اون بیرون کشید. آهسته از زنم پرسید:
« چطور بود نازی؟»
تنها جوابی که از نازنین شنیده شد یک ناله کوتاه نامفهوم بود. به نظر می رسید در وضعیتی نیست که کلامی بر لب بیاره. در این لحظه بود که بهرام کردن نازنین، به صورت داگی رو شروع کرد. در اتاق صدای ضربه های منظم کمر بهرام که به باسن نازنین کوبیده میشد ، پیچیده بود. نازنین، وقتی بهرام کیرش رو توی بدن بی پناهش جلو و عقب می راند ناله می کرد، نفس نفس می زد و جیغ می کشید. بازوانم رو به دور شهره حلقه کردم و گردنش رو بوسیدم. دست شهره روی کسش بود. کیر لخت و سفتم به باسن شهره مالیده می شد. روی دو زانو نشاندمش و او را کمی به جلو خم کردم تا کیرم به ناحیه شرمگاهش مالیده بشه و هر دو لذت بیشتری ببریم. سرش را به سمت من برگرداند و آنچه می دانستم را دوباره به من یادآوری کرد:
« نباید بکنیش تو. باشه؟» سری تکون دادم و جواب دادم:
«آره. فهمیدم.» نمی خواستم از اعتمادش سوء استفاده کنم. قبلاْ کاملاً برام شفاف کرده بود که هیچ تمایلی نداره با فرد دیگه ای بجز شوهرش سکس کامل داشته باشه. البته به غیر از این محدودیت ، شهره برای هر مردی یک الهه شهوت بود. سر کیرم رو دوباره به باسنش نزدیک کردم. این بار کیرم از سوراخ کون تا تمام طول کسش رو طی کرد و شهره از شهوت آه بلندی کشید. وقتی دوباره کیرم رو به سوراخ کونش رسوندم بدون اینکه لازم باشه نوک کیرم رو به اونجا فشار بدم سوراخ کونش نیمی از کلاهک کیرم را بلعید . دوباره آه شهره بلند شد. سریع بیرون کشیدمش و این بار که کیرم رو به کسش مالیدم با دستش آن را گرفت و محکم به آن فشار داد و دوباره آه کشید. با صدای جیغ بلند نازنین توجهم دوباره به او جلب شد. بهرام دو تا دست نازنین رو در دستانش گرفته بود و با هر ضربه ای که با کمرش میزد دوتا دست اون را به سمت خودش می کشید تا کیرش هر چه بیشتر توی کس نازنین جا باز کنه. کمی بعد زنم رو چرخوند و از کاناپه جدا کرد تا همانطور که کیرش توی کس اون فرو رفته بود کامل روی زمین بر روی فرش دراز بشه. بهرام خودش رو از پشت روی بدن زنم کشید و تمام بدنش را زیر خودش در بر گرفت. پاهای بدون مقاومت نازنین رو کمی بیشتر از قبل از هم باز کرد و شروع به کوبیدن دوباره توی کسش، این بار از یک زاویه جدید کرد. نازنین بلافاصله بر اثر شدت هیجان جدیدی که بر اون وارد شده بودن شروع به نفس نفس زدن کرد. اینقدر شدید که انگار ، آن پایین، هوا به او نمی رسید. شهره در حالی که همچنان کیر من را به کسش می مالید سرش را به سمت من برگرداند و توی گوشم گفت؛
« این پوزیشن خیلی جالبه. اینطوری ، کیر بهرام درست روی نقطه جی نازنین حرکت می کنه. چیزی نمونده ارضا بشه.»
چند لحظه بعد، همانطور که شهره پیش بینی کرده بود، نازنین شروع به بیرون دادن صداهای آشنا از دهانش کرد که نشانه شروع یک ارگاسم جدید برای او بود. این پوزیشن برای بهرام هم باید لذت بخش بوده باشه چون ناله های او هم بلند شده و ضربه های کمرش نامنظم تر شدند. این ضربه ها روی نازنین تاثیر سریع و کاملی گذاشت. در مدتی کمتر از یک دقیقه فریادهای بلندی از دهان نازنین بیرون آمد و سرش بی اراده به سمت چپ و بعد راست می چرخید. بهرام بی رحمانه خودش را به باسن اون می کوبید و کمر و باسن نازنین را محکم به فرش زیرش فشار می داد. هرگز نمی توانستم چنین خشونتی را در هنگام سکس خودم با همسرم تصور کنم. نمی توانستم هیچوقت به خودم اجازه بدم که تا این اندازه بی ملاحظه باشم و بنابراین همیشه وقت سکس با او ملایم و مهربان بودم. اما انگار بخشی از وجود زنم که شاید سالهای سال از آن آگاهی نداشت چنین سکسی را طلب می کرد.
«اوه ه ه ه ه ه ه ه…او ه ه ه ه ه ه ه »
بعد از یک دقیقه وقتی ضربه های کمر بهرام سریع تر شد، اولین موج های خفیف ارگاسم بدن نازنین را در برگرفت. بدن نازنین دوباره زیر اون مرد به لرزه درآمده بود. صدای زنم آرام تر شد و حالا به جای فریاد، ناله هایی عجیب و تقریباً آهنگین از او شنیده می شد. من با دست و حرکت کمر کیرم را به کس شهره می مالیدم و مخصوصاً سعی می کردم بیشتر روی کلیتوریس بمالمش. کس شهره از مالش کیر من و همینطور تماشای صحنه روبرو فوق العاده خیس شده بود. اون لحظه این فکر مسخره از ذهنم گذشت که اثر چکه های آب کسش روی فرش احتمالاً تا مدتها باقی می مونه. حالا بوی ترشحات کس شهره که با بوی کس نازنین قدری متفاوت بود هم در اتاق پیچیده بود. نزدیک بود ارضا بشم اما خودم رو کنترل کردم. دیدم و شنیدم که چطور همسر من در دستان یک مرد دیگر در حال ارضا شدن بود. صدای نازنین که مست از قدرت ارگاسم شدیدش بود در خانه پیچید.
«آخ … آخخخخ … آه ه ه … خدا…» بهرام روی تن زنم خم شد. در حالی که همچنان توی کسش می کوبید، سرش رو به گوش او نزدیک کرد و زمزمه کرد :
« برام ارضا شو. نازی! خوب ارضا شو.» و چند لحظه بعد فریاد نازنین در اتاق پیچید
«آررررره…آررررره… آرررره… آه ه ه ه ه ه ه…خدا»
و بدن نازنین با موج عظیم ارگاسم در هم شکست و به لرزه درآمد. دستان او به سمت عقب دراز شد و تمام عضلاتش کشیده شد. من تا حالا هرگز زنم رو این قدر بی قرار ندیده بودم. اما هنوز بهرام پیشنهاد دیگری هم برایش داشت. شنیدم پرسید:
« می تونم توی کست ارضا بشم نازی؟ » مشخص بود که نازنین توی وضعیتی نیست که بتونه چند کلمه رو ادا کنه و احتمالاً بهرام سکوت نازنین رو به عنوان رضایت او دانست چون بدون اینکه لازم بدونه سوالش رو تکرار کنه ادامه داد:
«فکر می کنم وقتش شده.» ضربه های کیرش آهسته شد و بعد متوقف شد. توی چند لحظه بعد بعد من با چشمهای از حدقه بیرون زده شاهد چیزی شدم که تا حالا نه در عالم واقعیت، بلکه فقط توی فیلم های پورن دیده بودم. بهرام بین پاهای زنم زانو زد و کیر خودش رو از توی واژن نازنین بیرون کشید. کیرش همچنان سفت و راست ایستاده و تماماً از ترشحات کس زنم خیس بود. بهرام نازنین رو جابجا کرد. بدن بی حس و حال نازنین رو برگرداند و اون رو یکی کمی نزدیک تر به من و شهره به پشت خوابوند. چشمان نازنین از شدت خستگی بسته شده بود. هر کدام از پاهای نازنین رو توی یکی از دستانش گرفت و بلندشون کرد به طرف صورتش برد طوری که سوراخ کون و کسش کاملاً نمایان شد. حالا فاصله من و شهره از کس نازنین نیم متر هم نبود. لبهای صورتی کس نازنین از شدت ضربه های کیر بهرام کاملاً قرمز شده بود. دیدم که بهرام با یک دست دو تا پاهای زنم رو توی اون وضعیت نگه داشت و با دست دیگه با نوک کیرش دوباره لبهای کس زنم رو از هم باز کرد و نیمی از کیرش رو به داخل فرستاد. دوباره هر کدام از پاها را با یک دستش گرفت، کف پاهای نازنین رو به صورتش چسباند و کیرش رو تا به انتها فرو کرد. نازنین ناله بلندی سر داد و چشمهاش تا نهایت از هم باز شد. اون لحظه این فکر به نظرم آمد که اگر نازنین احتمالاً با تشویق های شهره توی چند ماه گذشته تقریباً هر روز ورزش منظم نداشت آیا می تونست چنین فشاری رو تحمل کنه؟ به عبارت دیگه آیا در تمام این ماهها زنم آگاهانه تمام روزهایی که به سالن ورزش می رفت خودش رو برای یه همچین سکسی با بهرام آماده می کرد؟ شهره بهش گفته بود توی سکس با بهرام ورزیده و ورزشکار ، ممکنه یه همچین چیزهایی رو تجربه کنه؟ بهرام کیرش رو بیرون کشید و دوباره تا آخر به داخل فشار داد. این بار نازنین فریاد بلند تری کشید. تمام جسمش از شدت لذت غیر قابل کنترلی که در وجودش می پیچید بی اختیار تکان می خورد. و بدین ترتیب بهرام دوباره مشغول کردن نازنین در پوزیشن جدید شد. نازنین دوباره و دوباره ارضا شد. ناخن هایش هر بار که ارضا می شد در بازوان بهرام فرو می رفت. دیگه نمی تونستم تحمل کنم. شهره رو کنار نازنین خوابوندم . خودم رو روی اون کشیدم و لبهاش رو بوسیدم. به من گفت:
«تو قول دادی!» در حالی که نوک سینه هاش رو به نوبت توی دهنم می بردم و آنها را می مکیدم و با یک دست کیرم رو روی کسش گذاشتم جواب دادم:
«نگران نباش عزیزم. یادم نرفته.»
نمی خواستم اعتمادش رو نسبت به من از دست بده. از بس کسش خیس بود اون لحظه جلوگیری از فرو رفتن کیر به داخل کسش یکی از سخت ترین کارهای دنیا می نمود. سعی کردم با مالیدن کیرم به کلیتوریس و خوردن سینه ها ارضاش کنم. صدای بی جان و التماس گونه زنم به گوش رسید:
«خواهش می کنم… لطفاً … دیگه نمیتونم …دیگه تحمل ندارم…»
بهرام در حالی که به کارش ادامه میداد جواب داد:
«اوه… نازی!.. الان وقتشه من هم ارضا بشم. خوب؟…یک کم دیگه باید صبر کنی.» بعد ها تا مدتی به این فکر می کردم که نازنین چرا با وجود اینکه حالش تعریفی نداشت اون موقع از کلمه توقف استفاده نکرد. یعنی این اندازه جلب رضایت بهرام توی سکس براش مهم بود؟ در این بین ، بهرام سعی کرد ضربه هاش رو سریع تر کنه. حالا تندتر و تندتر کمرش را تکان می داد. نازنین دوباره نالید و ارگاسم دیگری را تجربه کرد. اما این بار به نظرم رسید که این ارگاسم آخر برای زنم بیشتر دردناک شده بود تا لذت بخش.
«خواهش می کنم … زود باش… خیلی خسته شدم … » حالا صدای نازنین منقطع و خیلی نامفهوم شده بود. در پاسخ به این درخواست نازنین، بهرام شروع به تکون دادن وحشیانه کمرش کرد. خیلی خیلی تند خودش رو تکون می داد. بعد ناگهان اون لحظه رسید. بهرام ناله بلندی سر داد.
«اااام م م م م…ا م م م م» و دوباره نالید: « اون نازی!.. دارم ارضا میشم. دارم خالی میشم.»
و درست جلوی چشمهای من و شهره بهرام شروع به ارضا شدن توی کس همسر من کرد. هنگامی که تمام آب منی بهرام توی واژنش نازنین من خالی می شد، تکانهای کوچک و لرزش کمر بهرام با ناله های منقطعی که از دهانش خارج میشد با نفس نفس زدن های نازنین در آمیخته بود. میدونستم تنها تجربه دیدن این صحنه بدون هیچ محرک دیگری شهره رو میتونه به اوج لذت برسونه. این فتیش مورد علاقه او بود. اون لحظه شهره به یکباره انرژی فوق العاده ای پیدا کرد. با یک دست صورتم را جلو کشید و وحشیانه لبهایم را بوسید و با دست دیگر باسنم را به خیلی محکم به کمرش فشرد. کیر من که بین لبهای کس او قرار داشت محکم به چوچوله اش فشرده شد و همزمان با هم ارضا شدیم. هنگامی که شهره به شدت نفس نفس می زد و بدنش به لرزه افتاده بود ، تمام آبی که از دو سه هفته پیش در کمرم جمع شده بود بین لبهای کس شهره ریخت. دست راست نازنین محکم بازوی مرا که کنار او روی شهره افتاده بودم را یافت و ناخنش را در آن فرو کرد. پاهای نازنین در اثر وزن بالاتنه بهرام که روی او افتاده بود همچنان تا کنار صورتش بالا رفته بود. نازنین در حالی که نمی توانست کمترین تکونی به خودش بده و یا مخالفتی بتونه داشته باشه در آرامش همه آب بهرام رو که به تدریج توی کسش پمپ میشد را دریافت می کرد. و بعد ناله ها به پایان رسید و سکوتی برقرار شد که در طی آن ، تنها صدای نفس نفس زدن سنگین ما چهار نفر شنیده می شد. بهرام در حالی که نفس های عمیق می کشید و تمام تنش بشدت عرق کرده بود آهسته کیر در حال شل شدن خودش رو از توی کس بی حس و حال نازنین بیرون کشید و بالاخره پاهای زنم را ول کرد. بلافاصله نازنین پاهایش را پایین آورد و بالاخره توانست آنها را روی زمین بگذارد. رانهای اون به طرز عجیبی از یکدیگر باز مونده بود. شکاف کس خیسش از هم باز و رنگ صورتی لبهای واژنش حالا از شدت تیرگی تقریباً سیاه شده بود. بوسه دیگری بر لبهای شهره زدم و از جا برخاستم. شهره در حالی که همچنان دراز کشیده بود نگاهش را به نگاهم دوخت و به من لبخند زد. دست هایش رو به سمت کسش برد و لبهای آن را از همدیگر باز کرد. در اثر تلاش های من و شهره اونجا دریاچه کوچکی از آب منی بوجود آمده بود. اینقدر آب از من خارج شده بود که بین لبهای کس شهره رو کامل سفید کرده بود. بهرام رو به من کرد و گفت:
« به نظرم نازی الان به تو نیاز داره.»
دوباره نگاهم به کیری که زنم رو اسیر خودش کرده بود دوخته شد. متوجه شدم با وجود اینکه چند لحظه پیش توی کس زنم من ارضا شده، هنوز بزرگ به نظر می رسه. بهرام دستش رو به سمت شهره دراز کرد و اون رو به سختی از جا بلند کرد، در آغوش گرفت و بوسه ای عاشقانه و طولانی بر لبهاش گذاشت. بعد دو تایی به سمت نازنین برگشتند و خیره به حاصل موفقیت دوباره شون در برنامه «تصاحب کامل» نگریستند.
پایان قسمت اول

نوشته: بهروز

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18