رفتن به مطلب

داستان سکسی دخترخاله خوشگل


arshad

ارسال‌های توصیه شده


تلنگر زندگی
 

سلام دوستان.علی هستم تکنسین فنی یک شرکت تولیدی…که مهم نیست اسمش رو بگم…مجبورم گاهی که نه زیاد مسافرت برم…برای نظارت و حتی تعمیر…الان۳۳سالمه۶ماهه متارکه کردم…خوشگل و خوشتیپ هم هستم…چیزی از مردی کم ندارم بلکه زیاد هم دارم.ما یک فامیلی هستیم که انگار قحطی کوس و کیره،همه با هم فامیلی ازدواج میکنیم…داماد و عروس توی ما بیگانه وجود نداره…منه ساده لوح هم سر اختلاف مادرم با عمه…مجبورا دختر خاله رو انتخاب کردم…و دختر عمه خوبم و از دست دادم…البته خیلی خیلی دختر خاله ام زن سابقم خوشگل بود و هست بدجور هم روی من تعصب داره انگار نه انگار که طلاق گرفته…ولی خیلی غرغرو وعصبیه…بیشتر هم بخاطر مسافرت‌های کاری من باهام بهم زد…خیلی تحقیق کردم ببینم که زیر سرش بلند شده یا نه…اما فهمیدم فقط لج کرده من شغلم رو عوض کنم…من هم ۱۸سال درس نخوندم که الان برم مغازه بزنم و کاسبی راه بندازم…مثلا خدایی نکرده مهندسم دیگه…خیلی هم حقوقم خوبه اما نشد دیگه…دختر خاله لج کرد…چیزی هم ازم نگرفت…بغیر طلاهاش…بریم سر اصل ماجرا…عروسی پسر عمه دیگه ام بود اصلا نمیخواستم بیام عروسی…پدرم گفت پسر جان اگه نیایی فک می‌کنند برای یک کادو یا چشم روشنیه.بیا کادو رو بدی و برگرد خونه…دیر اومدم مجلس ولی وقتی هم اومدم خداییش خوش تیپ اومدم…زیاد شلوغ نبود یک عقدکنان ساده و فامیلی بود که همه خودی بودن.مجلس همه مختلط بود خر تو الاغ…نر و ماده مست و پاتیل…بزرگها یک کنار نشسته بودن وجوونها وسط مث کرم توی هم میلولیدن…مهدی پسر خاله و برادر زن سابقم اومد جلو احوال پرسی و منو برد سمت بار به زور چندتا پیک خوب بهم داد…گفت بخاطر مهری دیر اومدی؟گفتم مهدی چندوقته اعصابم خورده…تنهام حوصله خودمم ندارم…مهری الکی زندگیمون رو بهم زد…اگه بدونم کی زیر پاش نشست جر واجرش میکنم…خندید گفت فکر اشتباه نکن.مهری خره میخواست خودشو لوس کنه نمیدونست تو ازون خرتری طلاقش میدی چرا مهریه نگرفت چون میخاد برگرده…گفتم دیگه فایده‌ای نداره…مهدی خیلی خیلی پسر گلیه همیشه طرفدار من بوده و هست…میدونست مقصر خواهرشه…برای همین همیشه با من بود.گفت طوری نشده که چند وقت بازار آزاد حال کن…بدون مزاحم.فک کن ماموریت۶ماهه رفتی…بعدش بیا در خونه خاله…اش کشک خاله رو بردار دوباره ببرش خونه ات…چند روز قبل بابام براش خواستگار پیدا کرده بود…جوری حال بابامو گرفت…پدرم گفت عوضی پس تو که دوستش داری چرا هم خودتو هم پسره رو اذیت کردی…مگه روانی هستی.دیگه به زبون اومد…گفت بابا من خودمو برای اون کثافت لوس کردم…اون جدی گرفت دهن به دهن شدیم طلاق گرفتم…گفتم ولش کن دیگه فایده ای نداره…گفت مست شدی چرت میگی…گفتم نشنیدی مستی و راستی…گفت یعنی واقعا قید مهری رو زدی…گفتم شک نکن…گفت علی بقران بفهمه خودشو خلاص میکنه…گفتم مهدی میتونم چند دقیقه تنها باشم و دیگه به خواهر تو فک نکنم…دلم چندساله برای بعضی از این میمون‌ها تنگ شده…رزیتا دخترداییم اومد جلوی داداشاش و باباش بهم دست داد و روبوسی کرد…دستمو گرفت برد وسط رقصیدن…بخدا بقیه هم اومدن وسط گرم شد…من و رزیتا کنار هم بودیم…يکدفعه این مهری مث مار زخم خورده پرید وسط…رزیتا تا اینو دید بدبخت قبض روح شد…مهری خیلی هم شیک و پوشیده لباس پوشیده بود همینجوری که من دوست داشتم.اومد نزدیک من سلام داد…جوابشو دادم.مادرم اومد جلو دیدمیرقصیم همه رو شاباش کرد.هدفش بیشتر منو مهری بودیم.من زود رفتم کنار…یک ربع سکه گرفته بودم رفتم دادم عروس دوماد و تبریک گفتم و ازشون اجازه مرخصی گرفتم…از پدر مادرم خداحافظی کردم و داشتم برمیگشتم…دم ورودی در تالار.مهری گفت علی داری برمیگردی؟گفتم به نظرت دارم کجا میرم پس؟گفت چرا؟بخاطر وجود من؟بیا بمون من برمیگردم خونه…گفتم مهری خانوم دختر خاله جون.من و تو الان با هم چه صنمی داریم…ما از هم جدا شدیم و به هم کاری نداریم…برو پی زندگیت…برو دوباره ازدواج کن.با یک آدم خوب و فهمیده که همیشه کنارت باشه…نه منه دربه در…مگه پدرت برات خواستگار نیاورده،خب برو با همون دیگه…چشماش پر اشک شد…سرش و انداخت پایین…رفتم بیرون…دیدم ملیحه دختر عمه ناز و مهربونم که قرارمون از اول با هم بود.‌داشت سیگار میکشید…داخل راهرو بود.تا منو دید.گفت ای وای علی جون فک کردم نیومدی و نمیایی…من اول مجلس اومدم کادو دادم چندپیک زدم دیدم نیومدی…خواستم برگردم…گفتم من نیم‌ساعت میشه اومدم تو نبودی…گفت رفتم دستشویی و دوباره آرایش کنم…این ملیحه پرستار بود…هنوز ازدواج نکرده بود.خداییش خودمم برای این دندون تیز کرده بودم.ولی نمیتونستم از مهری دل بکنم…آخه خیلی ناز و خوشگله.توی این دنیا هم فک نکنم کسی اندازه مهری منو دوستم داشته باشه.ولی لج باز و عصبیه،حرف گوش میده ها ولی چرت وپرت زیاد میگه.ملیحه گفت علی بریم داخل باهم برقصیم.بعد بریم دور دور…گفتم از خدامه.تا اینو گفتم از پشت سرم

صدای مهری اومد…خوشم باشه.اره همینه دیگه…از اول هم دلت با من نبود.زیر سرت بلند شده بود.فقط خودت و منو بدبخت کردی،چقدر اشک می‌ریخت…خاله و مامانم و مهدی هم اومدن.گفتم مامان تو یک چی بگو دیگه…ول کن من نیست…خودش طلاق خواست۶ماه منو اینطرف اونطرف.کشوند تا طلاق گرفت…بعدش الان ۶ماهه بیزارم کرده…خاله ام گفت عزیزم خب دوستت داره نمیتونه ازت دل بکنه.گفتم خاله جون من نخوام این منو دوستم داشته باشه باید کیو ببینم…این چه طور دوست داشتنه که همش عذابم میده…دست ملیحه رو گرفتم…اون مکس کرد…گفتم ملیحه میایی یا نه؟یا باز هم مث قدیم مکس و تعلل میکنی تا بدبخترم کنی…گفت نه میام باهات…مامانم گفت علی کجا؟رفتم پی زندگیم…همون کاری که از اول باید میکردم…اونم خواستگار داره بزار ازدواج کنه…مادرم گفت بی غیرت زنته…گفتم بود مادر بود…خودش طلاق گرفت…مادرش گفت چون دوستت داشت ازت مهریه نگرفت که برگرده.گفتم خاله فردا تمام مهریه اش رو بهش میدم…ولی دیگه دست از سر کچل من بردارید…تمومه.صدای دادو بیداد مهری بلندشد.مامان دخالت نکنید.چیکار دارین.من اصلا مهریه نمیخام خودشو میخام…اصلا کدوم خری به این گفته من خواستگار دارم که این الان لج کرده…میدونم لجش گرفته…کدوم کوسکشی بهش گفته…کمی مست هم بود…مهدی گفت بخدا من گفتم شاید به خودش بیاد که دوباره تو رو بگیره…چنان سیلی به مهدی زد…برق ۳فاز از کونش پرید…مهدی طفلی برادر بزرگش بود چیزی نگفت…گفتم خاله جون تحویل بگیر این برخوردش با برادر بزرگشه…اونوقت میخواستی با من چکار کنه…زنداداشش کنارشه، میزنه توی گوش برادرش…میخواستم انتقام چندماهه گذشته رو یکجا با وجود ملیحه ازش بگیرم.دست ملیحه توی دستم تندتند راه رفتم و رسیدم به ماشین خودم…در رو براش باز کردم…دامنش و بلند کردم سوارشد…آخه کفش پاشنه بلند داشت کمی قدش کوتاه بود.سوار شاسی شدن اذیتش می‌کرد… نشست و من سوار شدم…دور زدم رفتم طرف خونه…دم در تالار داشت منو نگاهم می‌کرد…ملیحه گفت علی گناه داره…خیلی عذاب میکشه…من میدونم تو رو خیلی دوستت داره…روی تو تعصب داره…هنوزم همه جا هر وقت میشینه بلند میشه فقط اسم تو رو میاره…تموم دخترهای فامیل بغیر من دندون طمع رو از روی تو کشیدن…من میدونم دوستم داری…ولی شاید فقط یک حس درخواست و شهوت باشه…گفتم هرچی هست که میخامت…گفت برو خونه خودت…گفتم پس دارم چکار میکنم…رفتیم خونه…بردمش بالا…دستش توی دستام بود…از آسانسور که بیرون اومدیم.در واحد رو که باز کردم…لبهامو گذاشتم روی لبهاش.گفت علی مطمئنی.گفتم لعنتی لامصب اوندفعه هم تقصیر تو بود مردد بودی.جوابمو درست ندادی…الان خودمم و خودت…بغلش کردم بردمش انداختم روی تخت…خودش لخت شد.من هم تندی لباس کندم…چقدر بوسیدمش…لبهامون همدیگه رو تمنا میکردن…عشق عشق قدیمی…ولی میگن زن اگه هوسه همون یکی بسه…بخدا متارکه کرده بودم ها…ولی توی دلم پر تردید بود…نشستم کنارش.گفت علی تو هم هنوز خیلی دوستش داری…گفتم نمدونم چرا نمیتونم این لعنتی رو فراموشش کنم…ته دلم پر آتیشه.گفت علی عاشقشی.گفتم تو رو خیلی دوستت دارم.گفت ولی اشکای اون نمیزاره ما خوشبخت بشیم…مهری دختر خوبیه علی جون…بیا منو بکن تا شهوتت بخوابه بتونی درست فک کنی…بیا عزیزم…فقط پشت جلو نزاری بدبختم کنی…گفتم ملیحه ناجور میشه ها.اذیت میشی.گفتم بیا بخور برام…خندید.گفت برنامه داری ها بچه خوشگل…از بچه گی بهم میگفت بچه خوشگل…بغلش کردم.همو بوسیدیم…شورتشو کشیدم پایین…کوسش صافه صاف بود کوچولو باکره تنگ…کمی تیره…چوچوله دار…بوسیدم و لیسش زدم.چوچولش رو خوردم…آه و ناله می‌کرد.سینه های کوچولوش رو گرفتم توی دستم.کلا ظریف مریف بود.حالت دخترونه داشت ولی۳۰سالشه ها.وضع مالیش و تیپش توپه توپه…تنها زندگی میکنه…با وقار و آرومه.تموم هیکلش و بوسیدم…چرخوندمش…کون نازشو لیسیدم زبون کردم سوراخش…باز بود. گفتم ملیحه با کی هستی…گفت دکتره رئیس بخشه خواستگارمه…ولی راستش فقط چند بار رابطه آنال باهاش داشتم…آخه من که نمیدونستم تو متارکه میکنی…گفتم مهم نیست تو هم حق زندگی داری دیگه…گفت پس بکن توش نترس…کنتور نداره شماره بندازه…خیلی زبون باز بود…آب دهن زدم فشار دادم توی کونش بی برو برگرد تا نصفه رفت داخلش.کونش لاغر و گشاد بود…هم استرس داشتم هم عصبی بودم‌.هم ناراحت بودم…و کلا از نوع کونش خوشم نیومد.کلا چهره زیبا و بی‌بی فیسی داشت اما اندامش دلخواه من نبود…زیادی لاغرو بود و اندام تناسلیش سیاه و تیره و همچین تپل نبودن.زیادی قاق و باربی بود…ولی عاشقانه میداد…مهربون بود…درد میکشید.گفت علی جون میشه زود باشی مال تو کلفته.دردم میاد.گفتم عزیزم…خودمم دوست ندارم.گفت پسر بیا برگردیم تالار…ببینیم چی شد…فک کنم حال مهری خراب باشه…لباس پوشیدیم…بخدا واقعا لذت نبردیم از سکسمون،چون میدونستیم کسی اون بیرون دلش پر غصه و غمه…یک‌جوری هر دوتا مون

صاحب داشتیم…برگشتیم تالار توی راه اصلا با هم حرف نزدیم…فقط نرسیده به تالار همو بوسیدیم…گفتم انشالله با دکتر خوشبخت بشی…خودش فهمید دیگه رابطه ما تمومه.گفت توهم با هرکی هستی انشالله خوشبخت بشی…رسیدیم دم تالار دیدم مهدی داره حرکت میکنه…بوق زدم وایستاد…گفتم کجا؟من تازه برگشتم…هنوز شام نخوردیم که؟گفت پسر کوفتمون کردی…مهری رو مامان بابام بردنش خونه…حالش بد بود.مث اینکه فشارش افتاده…گفتم تو برگرد من میرم سراغش.گفت اگه بری دمتگرمه…دیدی چطوری زد زیر گوشم…گفتم حقته تا تو باشی دیگه خایمالی کنی…گفت بخدا شما دوتا مشنگ هستین… ملیحه رفت پایین و من رفتم خونه خاله…بهش زنگ زدم برنداشت…زنگ زدم عمو رحمان شوهر خاله…گفت کجایی پسر چکار کردی ریدی به ما…امشب دوتا پیک زدیم…مستی روپروندی از سرم…گفتم عمو کجایی خاله جوابمو نمیده…گفت این مهری بی حاله عصبی شده اوردیمش سرمی آمپولی چیزی بهش بزنیم…گفتم نمیخاد درد اون فقط من بدبختم…به خاله بگو دارم میام ولی به اون نگو…گفت باشه…تندی رفتم اورژانس.روی تخت دراز بود.هنوز اشک داشت توی چشماش.خاله منو دید.گذاشت زیر گوشم.گفت پفیوس حالا دست دختر اون عمه جنده ات رو میگیری میری عشق و حال دختر منو آتیشش میدی…این هم جای مادرت بودم زدم.بیعرضه.بی لیاقت.گفتم مرسی خاله جونم…ازت توقع نداشتم.گفت دلم ازت خونه خون…میفهمی.بیشعور…من تو رو از مهدی هم بیشتر دوستت دارم…ولی چی فایده…نمیفهمی.گفتم پس دخترت هم به خودت کشیده…اینجوری آدمارو دوست دارید.مادرم میگفت اون عین خاله است.بادست پس میزنه با پا پیش میکشه…چشمم روشن پس اون خواهر ذلیل مرگ شده من راه گذاشته جلوی پات…حیف که ازم بزرگه…گفتم طوری نیست که مهری مگه نزد زیر گوش داداش بزرگش.خب تو هم بزن زیر گوش خواهر بزرگت.گفت باشه.پس بگیر.بجای آبجی تو رو میزنم.چشم دریده بی حیا…جلوی من دست اون دختره مردنی مریض رو میگیره میبره خونه…حیف این دختر خوشگل و پنجه آفتاب من نیست…گفتم بودنم فایده ای نداره…بازم همون اش و همون کاسه…شوهرش گفت زن همش تقصیر تویه.ببین الان این بچه برگشته تو نمیزاری…خاله گریه اش گرفت. گفت آخه تو نبودی که ببینی چطوری من و مهری رو زیر پاش عین سوسک له کرد و رفت…مثلا خاله جای مامانه.باید بهش احترام گذاشت…دیدم راست میگه دلش پره…بغلش کردم بوسیدمش…توی بغلم گریه کرد…مهدی و مامانم هم رسیدن.رفتم پیش مهری.دراز کشیده بود.تا منو دید…جا خورد.نگاهم کرد.گفت…به عشقت رسیدی؟گفتم نه اومدم برسم…عشقم فقط تویی…هرچند خون جیگرم میکنی…اما فقط خودتی.اون برای تنبیه شدنت بود.پاشو بریم عروسی مردم خراب شد.شام بخوریم میخام بعد شام باهات برقصم.خندید.گفتم پاشو لوس نشو.گفت بخدا علی لوس نشدم…حالم خیلی خراب شد…ببین رنگم پریده…وقتی لباسشو دادی بالا در رو باز کردی سوارش کردی…دلم هری ریخت پایین…گفتم دیگه علی ندارم…رفت که رفت…گفتم آخه اون طفلی قدش کوتاهه نمیشد خوب سوار بشه…قد رکاب ماشین براش بلند بود…اون هم دلش با من نبود…میگفت علی مهری گناه داره…گفتم من باید حالشو بگیرم…نمیدونستم کارت به غش میکشه.خودشو ول کرد توی بغلم.گفت من بدون تو میمیرم…گفتم پس چرا اذیتم میکنی…گفت علی دوستت دارم وقتی نیستی عذاب میکشم…گفتم ازین به بعد هر جا برم تو رو هم باخودم میبرم…حتی افغانستان…پاشو بریم بدو…بلندشد.بدون سرم و آمپول…بخدا معجزه عشق چیزی دیگره…از قدیم میگن بیستون را عشق کند شهرتش فرهاد برد…دستشو گرفتم رفتیم تالار رسیدیم همه کف زدن خندیدن…بعد شام…کمی رقصیدیم.طفلک پدرش گفت…من دیگه ازین بیزارم ببرش خونه خودت…بزار یک امشب صدای نق و نوق و گریه اینو نشنوم…گفت بابا خیلی بدی…رفتیم خونه خودمون…اومد بالا…گفت علی خجالت میکشم.من که عقدت نیستم…گفتم فردا دوباره میشی.اصل دلهامونه که به هم وصله…توی خونه دوباره پیش خودم بود…هر دو میدونستیم از هم چی میخایم…رفتم دستشویی خودمو خوب شستم و تخلیه کردم.اخه رابطه از پشت با ملیحه داشتم…ولی اینو فقط کوس تپلش رو دوست دارم…رسیدم اتاق خواب.گفت علی خدا لعنتت کنه…پنس موهاش و تل سرش اینجا افتاده…بخدا بگو چکارش کردی…خندیدم.گفت نمیخام من میرم خونه بابام…دیگه نازشو کشیدم…بغلش کردم.گفتم نرو دیگه خب تو که بری ممکنه من برم ازاون کارا بکنم…مگه تو نکردی…گریه کرد گفت بخدا من جواب سلام پسرهای فامیل رو هم بخاطر تو نمی‌دادم…از خونه بیرون نمی‌رفتم.که یکوقت برام حرف در نیارند…تا حرفی به گوش تو نرسه…گفتم باشه عزیزم ببخشید معذرت میخام…ولی من امشب فقط امشب کمی اشتباه کردم…گفت بگو جون مهری فقط امشب بود.گفتم بخدا مهری…فقط امشب بود…من هم دلم با تو بود…و هست…دختر دیگه به چشمم نمیاد.با این هم یک دقیقه بودم…خودش فهمید گفت علی تو دلت با زنته.برگرد پیشش.لبهامو بوسید لخت شد.گفت علی بیا این سینه هامو بچلون دلم مالش میخواد…بگیرشون

نوکشونو گاز بگیر مث همیشه…گفتم جانم باشه حتی چندتا گاز گنده از کونش گرفتم همیشه بدو بیراه میگفت این بار برگشت نگاهم کرد بوسم کرد.اشکش اومد گفت اینقدر دلم برای همین وحشی بازیات تنگ شده بود…من هم لخت شدم…افتادیم به جون هم…حین خوردن کوس سفید وتپلش چندبار ارگاسم شد…داگیش کردم و محکم تا ته فشار دادم توی کوسش.فقط دودقیقه تونستم دووم بیارم،اینقدر که آه و ناله سکسی قشنگ کرد…واقعا تنگ شده بود…ولی سنگین کردمش…هر دو به این حال احتیاج داشتیم…حالمون جا اومد…بدون حموم رفتن.و حتی دستشویی رفتن،توی بغلم با آب توی کوسش خوابش برد،یک آدمی بود خیلی به این چیزها اهمیت می داد،دوش بعد از سکس در اولویت زندگیش بود…دم صبح دوباره شق کردم و بهم پریدیم…و بیشتر سکس کردیم…الان شکر خدا دوباره باهم هستیم…اگه باردار بشه خوبه…مادرم میگه بچه محبت بین زن و شوهر رو زیاد میکنه…شاید این تلنگر توی زندگی ما لازم بود.تا قدر هم رو بیشتر بدونیم…خوش باشید

نوشته: علی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18