رفتن به مطلب

داستان سکسی خیانت زن و شوهر به هم


arshad

ارسال‌های توصیه شده


خیانت متقابل زینب به یاسر
 

سلام داستانی که تعریف میکنم کاملا واقعیه اسمم علی قد ۱۸۰ وزن ۶۰ داستان برا سال ۹۶اونموقع ۲۵سالم بود یه رفیق دارم که اسمش یاسره متاهله زنش زینب یسالی میشد با هم ازدواج کرده بودن زندگی خوبی داشتن تا این که یاسر به زنش خیانت کرد هنوز زنش نمیدونست ولی پیش من میگفت که دوس دختر داره خیلی راهنماییش کردم که نکن زنت بفهمه بگا میری و ابروت میره ولی یاسر منو مسخره میکرد به کارش ادامه داد تا اینکه یه روز زنش میفهمه و با هم به مشکل خوردن زنش قهر کرد رفت خونه باباش یاسر بهم گفت که چکار کنم گفتم خو تو حرف گوش ندادی الانم پاش بمون گفت کمکم کن من افتادم بینشون با زینب حرف زدم تلفنی ولی قانع نمیشد گفت من با همه چیش کنار اومدم ولی خیانت رو نمیتونم تحمل کنم خلاصه من بهش گفتم اشتباه کرده یه گوهی خورده یبارو ببخشش من تعهد میدم تکرار نشه گفت باید فکر کنم بحث یه عمر زندگیه گفتم باشه بعد چند روز زینب بهم پیام داد که قبوله ولی یسری شرط هارو گذاشت برا یاسر گفتم باشه قبول خلاصه اشتیشون دادم برگشت سر زندگیش یه اشتی کنون ساده برگزار شد تموم منم یه شهر دیگه کار میکردم یاسر ازم تشکر کرد گفتم تکرار نشه من قول دادم که توبه کردی گفت باشه منم رفتم سر کار یه شهر دیگه کار میکردم بعد سه ماه زینب پیام داد که رفتار یاسر مشکوکه احساس میکنم خیانت میکنه دوباره دیگه خسته شدم از دستش دیگه هم رو ندارم برم خونه بابام میخوام خودمو خلاص کنم من کلی دلداریش دادم گفتم بزار من امار بگیرم شاید اشتباه فکر کنی بعد مدتی برگشتم خونه رفتم پیش یاسر دیدم راست میگفت ولی یاسر به خیال خودش زرنگه و زنش چیزی نمیدونه منم چیزی نگفتم و به یاسر گفتم که خودتو بگا میدی گفت نترس بعدش نمیدونستم به زینب چی بگم بعد چند روز بهم پیام داد که چی شد گفتم حدست درست بود گفت دیدی باز خیانت کرد باز دروغ گفت رو حرفش نموند گفتم من شرمنده ام واقعا تقصیر من بود که تورو برگردوندم پیشش گفت بیخیال تو‌خواستی خوبی کنی گفت حالم خوب نیست فعلا خدا حافظ بعد یه هفته پیام داد بهم درد دل میکرد حالش بد بود گفت چکار کنم گفتم بهترین راه طلاقه دیگه گفت خواهرم میدونه موضوع گفته پدر مادرم عمرا بزارن طلاق بگیری چون فامیل هم بودن روز ها هفته ها گذشت هه با هم در ارتباط بودیم دیگه تا وقتی گیرش میومد بهم پیام میدا منم گفتم که نمیتونی طلاق بگیری به این چیزا هم فک نکن برا خودت زندگی کن فک کن تنهای مجردی گفت که نمیشه هر وقت میبینمش حالم بد میشه چندشم میشه منم دلداریش میدادم که روحیش خراب تر نشه چون همیشه به خودکشی فک میکرد مدتی گزشت دیگه کلا صمیمی شدیم و دیگه توی چت همه چیزی میگفتیم انگار حالش بهتر شده بود گفت کاش یاسر هم مثل تو بود واقعا گفتم من همیشه پشتیبانتم هر کمکی از دستم بر بیاد برات انجام میدم تشکر کرد ازم روزها هفته ها ماها گذشت دیگه کلا رومون باز شده بود و از اون خط قرمزها گذشته بودیم تا اینکه یه شب رفتیم رو مساعل سکس و شروع کردیم سکس چت باهم نمیدونم چطور شد ولی هم خوب بود هم اینکه هردو ترسی داشتیم بعدش گفتم اگه واقعی پیشت بودم اجازه میدادی گفت نمیدونم ولی بهر حال توی این همه درد غم حالمو خوب میکنی خدا حافظی کردیم بعد مدتی من رفتم مرخصی و پیام دادم که من خونه ام گفت خوبه یه شب چت کردیم ساعت ۱۰بود گفت امشب میتونی بیایی ببینمت گفتم باش قرار گزاشتیم ساعت دوازده شب یاسر سر کار بود من دوازده رفتم پیام دادم بهش درو باز کرد خونشون ویلایی بود رفتم داخل حیاط دور ور نگاه کردم امن بود رفتم داخل همه جا تاریک بود اومد وسط حال نزدیکم شد بغلم کرد اروم شروع کرد گریه کردن منم بغلش کردم گفتم گریه نکن عزیزم همه چی درست میشه نگام کرد گریش قطع شد اشکاش پاک کردم شروع کردیم لب گرفتن اولین بارم بود ولی خیلی خوش مزه بود بوی عطر خوبی میداد بعد چند دیقه لب گرفتن دستم گرف رفتیم تو اتاق نور چراغ خیابون میزد تو اتاق یه کم روشنایی میداد شروع کردیم رو زمین دراز کشیدیم بغل هم لب گرفتیتم من اروم دست بردم رو سینه هاش کوچیک بودن سینه هاش فشار میدادم اونم دست برد کمربندم باز کرد کیرم گرفت میمالید بعد چند دیقه بلند شدیم لباساش در اوردم منم لخت شدم رفتم روش از سینه هاش خوردم اروم روبه پایین شکمش بعد کصش اول اجازه نداد گفتم دوست دارم و بعد زبونم کردم تو‌کصش صدای اه نالش درومد میپیچید به خودش دوباره رفتم روی لباش کیرم میخورد به کصش با دستش کیرم گرفت دم سوراخش یه کم چرخوندش تو سوراخش یه کم لیز شد اروم فشار دادم داخل نفس هاش حبس میکرد ازاد میکرد تو دهنم کیرم تا اخر رفته بود توش اروم تلمبه میزدم توش و با دستام سینه هاش فشار میدادم با دستاش کمرمو گرفته بود میکشید سمت خودش با این کارش لزت میبردم سرعت تلمبه هام بیشتر کردم اونم. صداش بیشتر میشد گفتم عجب کصی داری گفت امشب مال توه عزیزم منم دستام بردم زیر کمرش روبه خودم بلند کردم زینب هم با دستاش کردنم گرفته بود لبامو میخورد عجب حالی بود بعد دودیقه داشتم ارضا میشدم گفتم ابم داره میاد زینب جون گفت درش بیار بیا رو سینم رفتم رو سینش بادستش کیرم گرفت شروع کرد عقب جلو کردم کیرمم تو کصش حسابی لیز شده بود سرعتش زیاد کرد ابم اومد همشو خالی کرد رو صورتش دهنش بی حال افتادیم رو زمین تا چند دیقه بعد رفت دست صورتش شست یه کم میوه پسته بادوم اورد خوردیم با هم حرف زدیم ساعت دو شب بود گفتم اماده ای گفت اره عزیزم گفتم باش دوباره شروع کردیم ۶۹شدیم اولش کیرم خواب بود اینقد لیسش زد کردش تو دهنش تا سیخ شدبلند شد گفت دوس دارم داگی بکنی داگیش کردم پاهاش یه کم باز کردم کیرم گزاشتم دم سوراخش فستادم تو با دستام کونش گرفته بودم اروم تلمبه میزدم با انگشتم دور سوراخ کونش میچرخوندم دیدم خوشش میدا اه نالش بلند شد با انگشتم اروم اروم کردم تو کونش از این کار خوشش اومد و با دستاش لپ کونش ماساج میداد حالا انگشتم تا ته تو کونش عقب جلو میکنم دیدم بعد چند دیقه بدنش لرزید و یه ناله های خفیفی کرد فهمیدم ارضا شد و افتاد رو زمین از حالت داگی درومد منم افتادم روش بی حال افتاده بود منم کونش ماساج میدادم بعد چند دیقه چرخید روم بوسم کرد و رفتم پایین کیرم کرد تو دهنش شروع کرد تلمبه زدن حسابی هم وارد بود تا ته میکردش تو‌حلقش داشتم از شدت لزت بی هوش میشدم گفتم زینب ابم داره میاد دیگه تا نصفه میکرد تو دهنش با دستش از پایین تر تلمبه میزد ابم اومد تو دهنش تا قطره اخر خالیش کرد بلند شد رفت ریخت توی رو شویی منم بعد چند دیقه بلند شدم خودمو جمع جور کردم لباس پوشیدم و خدا حافظی کردیم اومدم خونه

نوشته: علی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      فیلم سکس داگی ایستاده زیر دوش با دوست دختر تتو دار (قسمت قبل) . تایم: 01:45 - حجم: 22 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • migmig
      فیلم ساک زدن حرفه ای خانمی . تایم: 0:26 - حجم: 5 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18