رفتن به مطلب

داستان سکسی دختران لزبین دبیرستانی


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


دختر تازه وارد
 

_نگاش کن، چه خوشگله، تازه اومده نه؟
_آره، وای، چقدر بدنش خوبه بی شرف،
_شنیدم بازیش خیلی خوبه، ی والیبالیست خفن،
_پس بگو، ورزشکاره،، وای، خیلی خوبه خدایی، میخوامش،
_منحرفا رو نگاه، میخوایش هان؟ یک مهره، بزار برسیم بعد به ملت گیر بدین،
_انقدر ضد حال نباش دیگه نازی، بعدشم منحرف خودتی، برا تیم والیبالمون میخواستمش،
_آره جون خودت،

ضد حال هان؟ شاید راست میگن، یازدهمم، یازده سال تموم، تو این زندانا گذروندم، با هم سن و سالام، هم سنایی که هیچ وقت شبیهشون نبودم، هیچ وقت درکشون نکردم، هیچ وقت، بیخیال،
،،،
_هوی نازی، کجایی، با توئما، عاشقی؟ نکنه این دختر جدیده چشتو گرفته؟
_ببخشید حواسم نبود، و اینکه خفه شو، بله؟
میگم برو باهاش حرف بزن، چونت خوب کار میکنه تو، باهاش گرم بگیر، بیارش تو اکیپ،
_بیارتش تو اکیپ؟ نکنه واقعا میخوایش آدرینا؟
_ببند مائده
_من میرم پیشش
،،، فقط میخواستم بپیچونم شون، رو مخمن، احمقا،
_سلام، خوبی؟ من نازیم
صداش که زدم جا خورد، تو حال خودش بود.
_سلام مرسی تو خوبی؟ جانم؟
_به خوبیت، هیچی دیدم تنهایی، ی گوشه رو سکو کز کردی، اومدم پیشت،اسمت چیه؟
آروم خندید، چه خنده ی قشنگی داشت. اون چشمای درشت و مهربونش، خندش، راست میگفتن، واقعا خوشگل بود. جوابمو داد:«مریم،اسمم مریمه»
_خوشوقتم، تنها نشستی، تو فکری؟
_کسیو نمیشناسم خب، تازه اومدم
صدای زنگ بلند شد. گفتم از الان منو میشناسی. صفه،
دارن کلاس بندیو میخونن، بیا بریم. وقتی بلند شد چشم به بدنش افتاد، سینه هاش، باسنش، عجب چیزی بود.

ناراحت شدم، تو کلاس ما نیفتاد، از صبح تا الان تو نخشم.
_نازی، بیا شام
با خودم گفتم (آروم ترم بگی میشنوم خب مادر من، چه کاریه)
_اومدم
_تو فکری، چرا غذاتو نمیخوری؟
_نه چطور، خوبم!
(بازم فکرم رفته بود سمت مریم، اینجوری نبودم که من، چم شده)
_راستی، من و بابا ی مدت نیستیم، بلیتا جور شدن، فردا شب میریم، تو هم به درسات برس،
_به سلامتی، خوش بگذره بهتون
***دیشب خوب نخوابیدم، خستم بابا، گوه تو مدرسه،
_سلام، خوبی نازی؟
مریم بود
_سلام، تو خوبی؟
_ممنون،
چقدر آروم بود این دختر، با بقیه فرق داشت، حوصله هیچکسو نداشتم، اما اون،،
_چشات قرمزه، نخوابیدی؟
_نه، دیشب خوابم نبرد، حالم خوش نبود.
تو دلم گفتم، البته بیشتر داشتم به خود خرت فکر میکردم.
_الهی، نکنه بچم مریضه؟ بغلم کرد!
جا خوردم، اونقدراهم باهاش صمیمی نشده بودم، نکنه اونم،، همون حسیو داشت که،،،
خودمو چند لحظه بهش فشار دادم، بدن نرمش، دیوونم میکرد،،،
زنگ خورد، رفتیم سر کلاسامون، کلاسای مزخرف مدرسه، تازه داشت خوش میگذشت، ورزش داشتیم، معرفی های کسل کننده هفته اول، و بعدشم داستان تیم و مسابقات تو مدرسه، حوصله نداشتم، ته کلاس لش کردمو چشامو بستم،

زنگ آخر، رفتم پیش مریم، یاد حرف بچه ها افتادم،(شنیدم والیبالشم خوبه) بهش گفتم: دبیر ورزش کلاس شما هم اومد؟
_آره، چطور؟
_شنیدم والیبالت خوبه؟
_بد نیست، کلاس میرم،
_من یکی که توش افتضاحم، میگم، بهم یاد میدی؟
از ورزش خوشم نمیومد، ولی میخواستم بهش نزدیک تر شم،
_چرا که نه، اتفاقا امروز میخواستم برم تمرین، بیا دوتایی بریم، بهت یاد میدم،
_جدی؟ خوشحالم کردی، شمارمو داشته باش، بهم زنگ بزن برا امروز،

دور و بر ساعت پنج گوشیم زنگ خورد، برداشتم، مریم بود. ی آدرس داد و گفت ساعت شیش برم اونجا.
ی خونه ی بزرگ، زنگو زدم، در باز شد و رفتم تو، خونه ویلایی بود، حیاطش همه چمن مصنوعی و دورشم باغچه، قشنگ بود،
مریم اومد بیرون و دعوتم کرد بالا، گفت کسی خونشون نیست و خانوادش رفتن مهمونی، نشستم و چایی آورد، یکم حرف زدیم و بعد گفت«، خب با این لباسا میخوای ورزش کنی؟ تو دست و پات نیستن خدایی ؟ خندید،، ی دست لباس ورزشی دارم، برو تو اون اتاق و لباساتو عوض کن،» لباسش برام گشاد بود، بخصوص سینه هاش، با اینکه تو مدرسه هم دیده بودمش، ولی از رو مانتو زیاد نشون نمیداد، فکر نمیکردم سایزش از من بزرگتر باشه، از اتاق که اومدم بیرون، دیدم مریم با ی ست شورت و سوتین و ی توپ وایساده جلوم، باورم نمیشد، چقدر بدنش خوب بود، پوست سفید، و اون سینه های وسوسه کنندش تو اون ست مشکی،
_زل زدی؟ ی دست لباس ورزشی داشتم که تن جنابالیه، چیه نکنه چشتو گرفته؟
سر شوخیو باز کرده بود، منم با پررویی گفتم آره، چشمو گرفته، چه توپ بزرگی داری،
با خنده جواب داد، آره، توپ والیباله دیگه، حرصمو در آورد با این حرفش، ولی نتونستم جلو خندمو بگیرم، رفتیم تو حیاط، ی تور سیار داشت، بازش کرد و شروع کردیم به بازی، هر بار می پرید و سینه هاش تکون، میخورد، نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم که بهش زل نزدم، اونم انگار فهمیده بود و بدش نمیومد، بعد ی مدت، گفتم دیگه خسته شدم، حسابی عرق کرده بودم، گفت منم، رفتیم بالا رو مبل نشستم و اومد کنارم،
_بد نبودی، برای کسی که میگفت والیبالم افتضاحه خیلیم خوب بود،
یکم خودمو چسبوندم بهش، دستمو انداختم دور گردنش و گفتم، معلمم خوب چیزی بوده، و بعدش با خنده اضافه کردم، یعنی منظورم اینه که معلم خوبی بوده، زل زد بهم و گفت آره جون خودت، یهو دستشو آورد سمت گردنم، لمسم کرد و گفت، چقدر عرق کردی، گفتم آره خب،این همه فعالیت داشتیم،،
_میخوای بری حموم؟ اون سمت، در آخر،
_آره، بدم نمیاد،
_میخواستی بدتم بیاد؟ بو سگ گرفتی خخخ، برو منم بعد تو میرم،
خندیدم، بلند شدم و رفتم سمت حموم، از عمد، جایی که هنوز تو دیدش باشم لباسامو در آوردم و رفتم تو، دیگه مطمئن بودم که اونم مثل منه، زیر دوش، دستم رو کس خیسم بود و داشتم با خودم ور میرفتم که یهو در باز شد،، مریم، لخت مادرزاد، جلوی در بود، عجب چیزی بود، ی کس صورتی و تمیز، و با سینه های خوش فرمش، نگاهم کرد، خندید و گفت داری چی میکنی شیطون ها؟ جواب دادم« اینو باید من از تو بپرسم،»
گفت«آها، فک کردم حموم بزرگه، جا برای دو نفر هست، و اینکه توهم میتونی پشتمو بشوری» بعدش با طعنه اضافه کرد، ولی فکر کنم سرت شلوغ باشه و خندید، گفتم آره، سرم شلوغه و تقصیر شماست، پاهامو باز کردم و گفتم نگاه کن، ببین چیکارش کردی؟ اومد جلو، دستشو به کسم مالید و گفت، اوه، چه خیسه، پس اگه تقصیر منه خودمم باید ی کاریش بکنم نه؟ و شروع کرد به مالیدن کصم، داشتم دیوونه میشدم و شهوت رو میتونستم از تو چشمای اونم بخونم، سینه هاشو گرفتم تو دستمو و انگار تو آسمونا سیر میکردم که، صدای زنگ در، شهوتم رو تبدیل به وحشت کرد،

نوشته: متواری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18