رفتن به مطلب

داستان سکسی دختران لزبین دبیرستانی


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


دختر تازه وارد
 

_نگاش کن، چه خوشگله، تازه اومده نه؟
_آره، وای، چقدر بدنش خوبه بی شرف،
_شنیدم بازیش خیلی خوبه، ی والیبالیست خفن،
_پس بگو، ورزشکاره،، وای، خیلی خوبه خدایی، میخوامش،
_منحرفا رو نگاه، میخوایش هان؟ یک مهره، بزار برسیم بعد به ملت گیر بدین،
_انقدر ضد حال نباش دیگه نازی، بعدشم منحرف خودتی، برا تیم والیبالمون میخواستمش،
_آره جون خودت،

ضد حال هان؟ شاید راست میگن، یازدهمم، یازده سال تموم، تو این زندانا گذروندم، با هم سن و سالام، هم سنایی که هیچ وقت شبیهشون نبودم، هیچ وقت درکشون نکردم، هیچ وقت، بیخیال،
،،،
_هوی نازی، کجایی، با توئما، عاشقی؟ نکنه این دختر جدیده چشتو گرفته؟
_ببخشید حواسم نبود، و اینکه خفه شو، بله؟
میگم برو باهاش حرف بزن، چونت خوب کار میکنه تو، باهاش گرم بگیر، بیارش تو اکیپ،
_بیارتش تو اکیپ؟ نکنه واقعا میخوایش آدرینا؟
_ببند مائده
_من میرم پیشش
،،، فقط میخواستم بپیچونم شون، رو مخمن، احمقا،
_سلام، خوبی؟ من نازیم
صداش که زدم جا خورد، تو حال خودش بود.
_سلام مرسی تو خوبی؟ جانم؟
_به خوبیت، هیچی دیدم تنهایی، ی گوشه رو سکو کز کردی، اومدم پیشت،اسمت چیه؟
آروم خندید، چه خنده ی قشنگی داشت. اون چشمای درشت و مهربونش، خندش، راست میگفتن، واقعا خوشگل بود. جوابمو داد:«مریم،اسمم مریمه»
_خوشوقتم، تنها نشستی، تو فکری؟
_کسیو نمیشناسم خب، تازه اومدم
صدای زنگ بلند شد. گفتم از الان منو میشناسی. صفه،
دارن کلاس بندیو میخونن، بیا بریم. وقتی بلند شد چشم به بدنش افتاد، سینه هاش، باسنش، عجب چیزی بود.

ناراحت شدم، تو کلاس ما نیفتاد، از صبح تا الان تو نخشم.
_نازی، بیا شام
با خودم گفتم (آروم ترم بگی میشنوم خب مادر من، چه کاریه)
_اومدم
_تو فکری، چرا غذاتو نمیخوری؟
_نه چطور، خوبم!
(بازم فکرم رفته بود سمت مریم، اینجوری نبودم که من، چم شده)
_راستی، من و بابا ی مدت نیستیم، بلیتا جور شدن، فردا شب میریم، تو هم به درسات برس،
_به سلامتی، خوش بگذره بهتون
***دیشب خوب نخوابیدم، خستم بابا، گوه تو مدرسه،
_سلام، خوبی نازی؟
مریم بود
_سلام، تو خوبی؟
_ممنون،
چقدر آروم بود این دختر، با بقیه فرق داشت، حوصله هیچکسو نداشتم، اما اون،،
_چشات قرمزه، نخوابیدی؟
_نه، دیشب خوابم نبرد، حالم خوش نبود.
تو دلم گفتم، البته بیشتر داشتم به خود خرت فکر میکردم.
_الهی، نکنه بچم مریضه؟ بغلم کرد!
جا خوردم، اونقدراهم باهاش صمیمی نشده بودم، نکنه اونم،، همون حسیو داشت که،،،
خودمو چند لحظه بهش فشار دادم، بدن نرمش، دیوونم میکرد،،،
زنگ خورد، رفتیم سر کلاسامون، کلاسای مزخرف مدرسه، تازه داشت خوش میگذشت، ورزش داشتیم، معرفی های کسل کننده هفته اول، و بعدشم داستان تیم و مسابقات تو مدرسه، حوصله نداشتم، ته کلاس لش کردمو چشامو بستم،

زنگ آخر، رفتم پیش مریم، یاد حرف بچه ها افتادم،(شنیدم والیبالشم خوبه) بهش گفتم: دبیر ورزش کلاس شما هم اومد؟
_آره، چطور؟
_شنیدم والیبالت خوبه؟
_بد نیست، کلاس میرم،
_من یکی که توش افتضاحم، میگم، بهم یاد میدی؟
از ورزش خوشم نمیومد، ولی میخواستم بهش نزدیک تر شم،
_چرا که نه، اتفاقا امروز میخواستم برم تمرین، بیا دوتایی بریم، بهت یاد میدم،
_جدی؟ خوشحالم کردی، شمارمو داشته باش، بهم زنگ بزن برا امروز،

دور و بر ساعت پنج گوشیم زنگ خورد، برداشتم، مریم بود. ی آدرس داد و گفت ساعت شیش برم اونجا.
ی خونه ی بزرگ، زنگو زدم، در باز شد و رفتم تو، خونه ویلایی بود، حیاطش همه چمن مصنوعی و دورشم باغچه، قشنگ بود،
مریم اومد بیرون و دعوتم کرد بالا، گفت کسی خونشون نیست و خانوادش رفتن مهمونی، نشستم و چایی آورد، یکم حرف زدیم و بعد گفت«، خب با این لباسا میخوای ورزش کنی؟ تو دست و پات نیستن خدایی ؟ خندید،، ی دست لباس ورزشی دارم، برو تو اون اتاق و لباساتو عوض کن،» لباسش برام گشاد بود، بخصوص سینه هاش، با اینکه تو مدرسه هم دیده بودمش، ولی از رو مانتو زیاد نشون نمیداد، فکر نمیکردم سایزش از من بزرگتر باشه، از اتاق که اومدم بیرون، دیدم مریم با ی ست شورت و سوتین و ی توپ وایساده جلوم، باورم نمیشد، چقدر بدنش خوب بود، پوست سفید، و اون سینه های وسوسه کنندش تو اون ست مشکی،
_زل زدی؟ ی دست لباس ورزشی داشتم که تن جنابالیه، چیه نکنه چشتو گرفته؟
سر شوخیو باز کرده بود، منم با پررویی گفتم آره، چشمو گرفته، چه توپ بزرگی داری،
با خنده جواب داد، آره، توپ والیباله دیگه، حرصمو در آورد با این حرفش، ولی نتونستم جلو خندمو بگیرم، رفتیم تو حیاط، ی تور سیار داشت، بازش کرد و شروع کردیم به بازی، هر بار می پرید و سینه هاش تکون، میخورد، نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم که بهش زل نزدم، اونم انگار فهمیده بود و بدش نمیومد، بعد ی مدت، گفتم دیگه خسته شدم، حسابی عرق کرده بودم، گفت منم، رفتیم بالا رو مبل نشستم و اومد کنارم،
_بد نبودی، برای کسی که میگفت والیبالم افتضاحه خیلیم خوب بود،
یکم خودمو چسبوندم بهش، دستمو انداختم دور گردنش و گفتم، معلمم خوب چیزی بوده، و بعدش با خنده اضافه کردم، یعنی منظورم اینه که معلم خوبی بوده، زل زد بهم و گفت آره جون خودت، یهو دستشو آورد سمت گردنم، لمسم کرد و گفت، چقدر عرق کردی، گفتم آره خب،این همه فعالیت داشتیم،،
_میخوای بری حموم؟ اون سمت، در آخر،
_آره، بدم نمیاد،
_میخواستی بدتم بیاد؟ بو سگ گرفتی خخخ، برو منم بعد تو میرم،
خندیدم، بلند شدم و رفتم سمت حموم، از عمد، جایی که هنوز تو دیدش باشم لباسامو در آوردم و رفتم تو، دیگه مطمئن بودم که اونم مثل منه، زیر دوش، دستم رو کس خیسم بود و داشتم با خودم ور میرفتم که یهو در باز شد،، مریم، لخت مادرزاد، جلوی در بود، عجب چیزی بود، ی کس صورتی و تمیز، و با سینه های خوش فرمش، نگاهم کرد، خندید و گفت داری چی میکنی شیطون ها؟ جواب دادم« اینو باید من از تو بپرسم،»
گفت«آها، فک کردم حموم بزرگه، جا برای دو نفر هست، و اینکه توهم میتونی پشتمو بشوری» بعدش با طعنه اضافه کرد، ولی فکر کنم سرت شلوغ باشه و خندید، گفتم آره، سرم شلوغه و تقصیر شماست، پاهامو باز کردم و گفتم نگاه کن، ببین چیکارش کردی؟ اومد جلو، دستشو به کسم مالید و گفت، اوه، چه خیسه، پس اگه تقصیر منه خودمم باید ی کاریش بکنم نه؟ و شروع کرد به مالیدن کصم، داشتم دیوونه میشدم و شهوت رو میتونستم از تو چشمای اونم بخونم، سینه هاشو گرفتم تو دستمو و انگار تو آسمونا سیر میکردم که، صدای زنگ در، شهوتم رو تبدیل به وحشت کرد،

نوشته: متواری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      سکس با میلف جاافتاده و حشری بات پلاگ کرده تو کونش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 09:40 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی کصش و میگاد و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 51 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18