chochol ارسال شده در 11 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 11 ساعت قبل من و خانمم ملیکا و خواهرش در شمال با سلام مجدد و عرض ادب و احترام خدمت تمامی بچه های خوب سایت کونباز. واسه کسایی که اولین باره داستانهای من رو میخونن، عرض کنم که این داستان ادامه ی داستان “من و خانمم ملیکا با مهرشاد و نیما” هست که اونم ادامه ی داستان " من و خانم خوشگلم در مترو" هست. تا اونجا گفتم که با خانمم و خواهرخانمم مبینا جون راه افتادیم سمت شمال. اونم توی اواخر پاییز. یه ویلای استخردار گرفتیم و تا جمعه که برگشتیم، همش داخل ویلا بودیم و فقط واسه خرید رفتیم بیرون و یه چرخی زدیم. با کباب بازی و مشروب و رقص و بازی و شوخی، استخر و آب بازی و شوخی های خاص خودش و از همه مهمتر سکس های توپ و پر حرارت سرگرم بودیم و خوش گذروندیم. همون شب اول که رسیدیم، رفتیم توی استخر و یه ساعتی بازی کردیم. با خانمم و خواهرش از سر کول هم بالا میرفتیم و دیگه خیلی راحت جلوی خانمم با هم لب میگرفتیم و میمالیدمش. البته با خانمم هم مثل خواهرش رفتار میکردم و با هر دو عشقبازی میکردم. بعد از استخر، رفتیم چای و میوه خوردیم و افتادیم روی تخت. اول خانمم و بعد خواهرش رو ماساژ نصفه نیمه دادم که فقط در حد شونه و کمر و کونشون بود. گفتم اگه خسته اید سکس رو بذاریم واسه فردا. ملیکا گفت من خسته ام و زیاد میلم نیست ولی مطمئنم اگه شما شروع کنید منم داغ میکنم. به خواهرخانمم مبینا جون نگاه کردم و خندیدیم. خوابیدم روی بدن نرم و لطیفش و لب تو لب شدیم و سکس اونشب ما اینجوری شروع شد. از لب تا گردنش خوردم و سینه های نازش رو یکی یکی میکردم توی دهنم و مثل یه انار که آبلمبو میکنی و آبشو میکشی بیرون، میمکیدمشون و میخوردم. خوب که سیر ممه شدم، رفتم سراغ کوس خوشکل و تپلش که از همون اول کار آبش راه افتاده بود. با لذت و عشق، آبشو میمکیدم و میخوردم. کوسشو چنان میخوردم که آه و ناله های مستانهش توی اتاق پیچیده بود و کوس و کونش رو بالا پایین میکرد. نگاهش کردم که متوجه شدم خانمم داره بوسش میکنه و سینه ش رو آروم میماله. چشمک زدم و اشاره کردم به لبش. ملیکا لبخند زد و لب گذاشت روی لب خواهرش و بوسیدش. مبینا هم دستاشو انداخت گردنش و اینبار اون لب ملیکا رو بوسید و اینجوری شد که لب تو لب شدن اونا هم شروع شد. با خوشحالی سرمو بردم پایین و به کوس لیسی ادامه دادم تا عشق خوشگلم، خواهر زن گل و سکسیم رو ارضا کردم. چنان کوسشو بالا پایین میکرد و پاهاش میلرزید که معلوم بود خیلی لذت برده. هنوز داشتم میخوردمش که چرخید سمت ملیکا و بغلش کرد گفت قربونت برم آبجی. ملیکا هم نازش میکرد و گفت فدات بشم عشق آبجی… دوباره لب تو لب شدن و گفتم ملیکا تو هم میخوای یا نه؟ -پاهاشو باز کرد و گفت آره عشقم، نگاه کن آبش راه افتاده. خندیدم و گفتم میدونستم تویه حشری آروم نمیمونی… رفتم روش و یه لب مشتی ازش گرفتم و گفتم امشب جفتتون رو میکنم. امشب شب عشق و حاله. سرمو کردم توی گردنش و خوردم رفتم پایین. سینه هاشم خوردم و نوبت کوسش رسید. کوس اونم مثل خواهرش با لذت و ولع خوردم و هر چی آب می داد میمکیدم و میخوردم. بعد از شام قرص خورده بودم و خیالم راحت بود امشب یه سکس طولانی و داغ در انتظارمه و دو تا خواهر خوشگل و فوق سکسی رو حسابی میکنم. چنان کوسی از خانمم میخوردم که خواهرشو بغل کرده بود و از ته دل ناله میکرد. مبینا هم گردنش رو میخورد و سینه هاش رو میمالید. دو انگشتی توی کوسش تلمبه میزدم و تند تند چوچولش رو لیس میزدم. سر مبینا رو هدایت کرد سمت سینه هاش و گفت سینه هامو بخور عشقم، آاااهههههه وااایییییی مبینا، فشارش بده… جووووون، امید بخور دیگه… خندیدم و گفتم داشتم شما رو نگاه میکردم… به کارم ادامه دادم تا خانمم هم ارضا شد. خوابیدم روش و لب گرفتیم و از مبینا هم لب گرفتم. هر دو رو کنار هم می بوسیدم و لبهاشون رو میخوردم که ملیکا کیرمو گرفت و با کوسش تنظیم کرد گفت بکن توش امید. -به همین زودی؟ ساکی چیزی… -اذیت نکن، بکن توش فعلا، ساکم میزنم برات. کیرمو که کردم توش یه آه کشید و گفت جووووون بکن عشقم، بکن که شما دوتا بدجور حشریم کردین امشب. شروع کردم شالاپ و شالاپ میزدم و رون هاشو گرفته بودم بالا. مبینا سینه هاشو میخورد و چوچولش رو میمالید. ملیکا هم از ته دل آه و ناله میکرد و قربون صدقهی ما میرفت. مبینا اومد از بالای کوس خواهرش به تلمبه زدنم توی کوسش نگاه میکرد و چشماش مست شهوت بود. لبشو گاز میگرفت و میگفت جووووون… اوففففف امید… -جونم عشقم؟ -بالاخره از نزدیک کوس کردنتون رو دیدم. کیرمو کشیدم بیرون و دو تا زدم روی کوس ملیکا دوباره کردم توش که جفتشون باهم گفتن جوووون. مبینا دوباره چوچول خواهرش رو مالید و خم شد روی کوسش گفت بیا کنار. کوس ملیکا رو لیس زد و شروع کرد به خوردن. به ملیکا نگاه کردم که سرشو بلند کرده بود و به کوس لیسیه خواهرش نگاه میکرد. بهش لبخند زدم و رفتم سراغ لبش. نشستم روی سینهش و کیرمو انداختم توی دهنش. یه کم ساک زد و دوباره برگشتم جلوی کوسش. -مبینا ولش کن، بذار بکنمش راحت بشه. بلند شد دهنشو با پشت دست پاک کرد و گفت آبجی کوس خوشمزه ای داری ها. اگه امید میذاشت تا صبح میخوردمش. خندیدیم و کیرمو چپوندم توی کوس خانمم و خوابیدم روش. خیلی طول نکشید که با لب گرفتن و تلمبه زدن توی کوسش ارضا شد. بغلم کرد و کنار گردنم رو چند تا بوسه زد و گفت آخیش، سبک شدم. خوابیدم وسطشون و مبینا گفت میخوای برات ساک بزنم؟ با خنده گفتم نیکی و پرسش؟ رفت سراغ کیرم و مثل همیشه با آرامش برام ساک میزد. از خایه تا سر کیرمو لیس میزد و دوباره میکردش توی دهنش. به صورت و گردنش میمالید و نگاهم میکرد. دو سه دقیقه با لذت ساک زد و هر دو کیف کردیم. کشیدمش بالا یه لب ناز ازش گرفتم و گفتم دمر بخواب. رفتم پشتش و از گردنش خوردم تا شونه ها و وسط کمرش. آه میکشید و به خودش قوص میداد. گاز گازش کردم و دندون می کشیدم به پشتش که وووییییی ووووییی میکرد و کونش رو میداد بالا. نم نم رفتم پایینتر و رسیدم به اصل مطلب که کون خوشگل و گرد و قلمبه ش بود. با لذت و ولع کونشو میخوردم و گاز میگرفتم و میمالیدم. سرمو کردم لای کونش و سوراخش رو میبوسیدم و لیس میزدم. اونقدر کونش رو خوردم که شل شده بود و راحت با زبونم توش تلمبه میزدم. ملیکا هم سر و صورتش رو ناز میکرد و پشت کمرش رو دست میکشید. مبینا آه میکشید کونش رو بالا پایین میکرد. چه صحنه ای بود و چه کیفی میکردم. کیرمو توف زدم و سرشو گذاشتم لای کونش و آروم فشار دادم، نم نم فرو کردم توی کونش. دو دستی کونش رو گرفته بودم و به همون حالتی که نشسته بودم زیر کونش، تلمبه میزدم. کونشو میمالیدم و میلرزوندم و جون جون و اوف اوف میکردم. ملیکا بلند شد ازم لب گرفت و در گوشم گفت قرص خوردی؟ -اوهوم. -ایول، پس قراره حسابی حال کنیم. -آره عشقم. دوباره لب گرفتیم و خم شد روی خواهرش. پشت کمر و گردنش رو میخورد و دستش رو کرد زیرش تا کوسش رو بماله. مبینا آه کشید و گفت قربونت برم آبجی، وایییی فدات بشم عشقم… آاااهههه امید بخواب روم… جوووون چه حالی میده… خوابیده بودم روش و سینه هاش رو گرفته بودم و گردنش رو میخوردم و بوسش میکردم. ملیکا هم کنارمون دراز کشیده بود و دستش زیر کوس خواهرش بود و میمالیدش. به صورت خانمم نگاه میکردم و کون خواهرش رو میگاییدم و غرق لذت بودم. روی اون کون نرم و گرم خوابیده بودم و مثل یه جنده زیرم آه و ناله میکرد و مثل مار به کمرش قوس میداد و کونش رو بالا پایین میکرد. وای که چه حالی میداد و اصلا نمیشه توصیفش کرد. لحظه به لحظه ش مثل یه خواب و رویای شیرین سکسی بود که اگه ببینیش محاله صبح بیدار بشی و شورتت رو خیس نکرده باشی. از خانمم لب میگرفتم و کون خواهرش میذاشتم… مبینا رو می بوسیدم و ملیکا لبهاشو میخورد… از دو طرف گردنش رو میخوردیم… که دیگه بیشتر از این نتونست طاقت بیاره و با ناله های از ته دل و سفت کردن عضلات کونش ارضا شد. پتویی که روی تخت بود رو چنگ میزد و کونش بالا پایین میشد… تا آروم گرفت و شل شد. ملیکا دستشو از زیر کوسش کشید بیرون و منو بغل کرد و با لبخند گفت آخرش جلوی خودم ترتیبش رو دادی. دلت خنک شد؟ -هوووففففف قربونت برم عشقم، خیلی حال کردم، دمت گرم. -حالا بیا خودمو بکن. -صبر کن برم کیرمو بشورم بیام. -نمیخواد، منم از کون بکن. آخرش برو بشور کوسمو بکن و خالی کن توش. لبخند زدم و لب گرفتیم. بعد مبینا رو بوس کردم و گفتم تو یه کم استراحت کن، دوباره میام سراغت. از روش بلند شدم و کیرم از کونش در اومد. ملیکا قمبل کرد و گفت بیا عشقم. جلوی خواهرم سنگ تموم بذاری ها. زدم روی کونش و گفتم چنان بکنمت که حالت جا بیاد کونی خانم. خندید و گفت جوووون، بکن عشقم… یه کم کونشو لیس زدم و زبون توی سوراخش کردم و گفتم حاضری؟ -آره امیدم، بزن توش. کیرمو توف زدم و گذاشتم در سوراخ کونش. فرو کردم و تا ته رفتم جلو. کپلهاش رو گرفتم و بعد از چند تا تلمبهی آروم، شروع کردم به کوبیدن و چنان شالاپ شالاپی راه انداختم که صداش توی اتاق میپیچید. کونش مثل ژله میلرزید و موج میخورد. با هر ضربه، ملیکا هن و هن میکرد و گاهی یه آااهههههههه میکشید و میگفت جووووون. مبینا دستشو از لای پاهای خانمم رسوند به کوسش و مشغول مالیدنش شد. ملیکا هم پاهاشو بیشتر باز کرد و سینهش رو کامل گذاشت روی تخت. مبینا از بالای کون ملیکا به کون دادن خواهرش نگاه میکرد که کونش رو براش باز کردم تا بهتر ببینه. تا نوک کیرم میکشیدم بیرون و میکوبیدم توش. یکی دو بارم کشیدم بیرون تا باز موندن سوراخ کونش رو ببینه. لبش رو گاز گرفت و به من نگاه کرد که لبخند زدم و اونم لبخند زد. دوباره رگباری زدم و خلاصه همه جوره گاییدمش تا ارضا شد و پاهاشو دراز کرد دمر شد. کونشو سفت میکرد و کوسش رو فشار میداد به دست مبینا. خم شدم روش و وسط کمرش رو گاز گرفتم و دندون کشیدم که آه کشیدنش بلندتر شد. کامل خوابیدم روش و بوسیدمش. آروم گرفت و گفت ممنون امید، جیگرم حال اومد. -نوش جونت عشقم. -کیرمو که لای کونش بود با شل و سفت کردن کونش فشار داد و گفت برو سراغ مبینا و حالتون رو کنید. فقط به اندازه کوسم نگه دار که آخرش باهم ارضا بشیم. -ای به چشم. بوسش کردم و گفتم ملیکا خودت میدونی چقدر دوستت دارم و بی نهایت عاشقتم، میدونی که به خاطرت هر کاری میکنم. -میدونم عشقم. -واسه دومین بار توی عمرم عاشق شدم، عاشق مبینا. چکار کنم با این عشق؟ دستشو آورد کنار صورتم و گفت کاریش نمیشه کرد، مبارکت باشه. مبینا دستشو کشید پشت کمرم و گفت منم عاشقتم. ولی حیف شوهر خواهرمی. -چرا حیف، اینجوری که راحتیم و هر وقت بخوایم راحت همدیگه رو میبینیم. هیچ کسی هم شک نمیکنه که پیش ما چکار میکنی و بین ما چی میگذره. -آره، از این نظر که خوبه ولی منظورم اینه نمیتونیم ازدواج کنیم. دلم میخواست واسه همیشه کنارت باشم. -ای جونم، منم آرزومه. شانس بزنه یه شوهر مثل خودم گیرت بیاد که سخت گیر نباشه و چهار نفری همیشه کنار هم باشیم. نظر تو چیه ملیکا؟ -اگه مثل تو باشه که عالی میشه، بُکن و خوشتیپ باشه که منم یه فیضی ببرم. سه تایی خندیدیم و گفتم تو هم فیض ببر، نوش جونت. با باجناقم جفتتون رو میکنیم و دو به تک میزنیمتون که برسید به اوج. -اوففففف، یادم انداختی دلم خواست. دوباره خندیدیم و یه بوس محکم از صورتش کردم و رفتم سراغ مبینا. همدیگه رو بغل کردیم و اون بدن نازش رو محکم توی آغوشم فشار میدادم و لب و صورتش رو بوسه بارون کردم. لب گرفتیم و دوباره از نو شروع کردم و سینه هاش رو خوردم و رفتم سراغ کوس خوشکل و خوشمزه ش. یه بار دیگه حسابی با لذت کوسش رو خوردم و از خوردنش با تمام وجود لذت بردم. اونم غرق لذت بود و دستشو لای موهام میکرد و آه و ناله کنان قربون صدقهم میرفت. وقتی ارضا شد همونجوری پاهاشو دادم بالا و کیرمو کردم توی کونش. خوابیدم روش و در حین تلمبه زدن لب میگرفتیم و همدیگه رو عاشقانه بغل کرده بودیم. گردنش رو میخوردم و سینه هاش رو میمالیدم و دوباره لب میگرفتیم. اصلا دلمون نمیخواست از هم جدا بشیم و وقتی چشم تو چشم میشدیم، عشق و شهوت آمیخته به هم توی نگاهش موج میزد. بغلش کردم و همونجوری چرخوندمش روی خودم. لب گرفتیم و نشست روی کیرم. به ملیکا نگاه کرد و لبخند زد، واسش بوس فرستاد و شروع کرد به بالا پایین شدن. دستمو گذاشتم زیر کوسش و میمالیدمش که خودش قر میداد و کوسش رو بیشتر به دستم میمالید. با قر دادنش گردش کیرم رو توی کونش حس میکردم و مالیده شدن کون نرمش به بدنم خیلی حال میداد. به ملیکا گفت بیا کنار امید. ملیکا هم سرشو گذاشت روی شونهم و مبینا خم شد اول از ملیکا و بعد از من لب گرفت و دوباره رفت سراغ لب ملیکا. منم کونش رو گرفتم و از زیر میزدم توش. ملیکا بهش گفت بیا بغل خودم آجی جون، بیا عشقم… مبینا رفت روی خواهرش و منم بلند شدم رفتم پشتش. روی خانمم کونشو برام قمبل کرد و منم کردم توش. کپلش رو گرفتم و شالاپ شالاپ میکوبیدم توی کونش. با خانمم لب میگرفتن و از زیر کوسش رو میمالید. مبینا سرشو بلند کرد و آه میکشید و با ضربه هام به جلو پرت میشد که ملیکا دستشو گرفت پشت گردنش و گلوش رو میخورد. چنان میکوبیدم به کونش که اون کون خوشکلش که توی اون حالت قمبل شده، شکل قلب گرفته بود، مثل ژله میلرزید و موج میخورد. یه اسپنک زدم روی کونش که آه کشید و گفت جووووون. دیدم خوشش اومده چند تا دیگه زدم و آه و اویی میکرد. لپهای کونش رو تو چنگم فشار میدادم که گفت محکمتر فشار بده عشقم. کیرتم بکوب توش امیدم، وای چه حالی میده… خودشم کونش رو میکوبید به کیرم و لذتش رو بیشتر میکرد. یعنی هر جور بخوام بگم اصلا نمیشه از اون همه عشق و حال و لذتی که میبردم براتون تعریف کنم. دیدن اون صحنه ها و شنیدن آه و ناله و حرفهاش. بدن ناز و بی نقصش و کون بینهایت سکسی و گرد و قلمبهش. سوراخ کون داغش که کیرمو توی خودش می بلعید، همه و همه عالی و دیوونه کننده بود. تنها خواهر زنم که فقط ۱۸ سالش بود و واقعا خوشگل و جذاب بود و عاشقم شده بود رو جلوی چشمهای خانمم میگاییدم و در کنار عشقی که به جفتشون داشتم غرق لذت و شهوت و عشق و حال بودم… وقتی مبینا ارضا شد و خوابید روی خانمم، پاهاشو دراز کردم دو طرف ملیکا و خوابیدم روش. کیرمو دوباره کردم توی کونش و دستهام رو ستون کردم و شروع کردم به تلمبه زدن و کوبیدن روی کونش. ملیکا هم پشت سر و کمرش رو ناز میکرد و بغلش کرده بود. با خانمم چشم تو چشم میشدم و در حالی که کنار گردن خواهرش رو میبوسید، با لبخند و چشمهای پر از عشق و شهوت نگام میکرد. یه بوسه به لبش زدم و گفتم خیلی دوست دارم ملیکا. بازوم رو گرفت و کشید سمت خودش که لب بگیریم، منم باهاش لب تو لب شدم و کیف کردم. کون مبینا توی این حالت نرم تر شده بود و حالش بیشتر. خودمو میمالیدم و میچرخوندم روی کونش. خانومم دستاشو آورد پشت کون خواهرش و واسم بازش کرد. منم کیرمو بیشتر فرو میکردم توش و بیشتر حال میکردم. بازم با خانمم لب تو لب شدیم و در حین کمر زدن روی کون خواهرش، لبهای خوشمزه و شیرین خانمم رو با لذت میخوردم. بلند شدم و گفتم مبینا بیا بخواب روی تخت. میخوام بخوابم روت. با ملیکا لب تو لب رفتن و بعد خودشو کشید کنار و دمر خوابید کنارش. کیرمو دوباره توف زدم و کردم توی کونش. یه کم باهاش بازی کردم و دراز کشیدم روش. آروم کمر میزدم و بوسش میکردم. دستمو گذاشتم کنار صورت خانمم و کشیدمش نزدیکتر. جفتشون رو بغل کردم و بی حرکت خوابیده بودم. گفتم عاشقتونم، من جفتتون رو باهم میخوام. واسه هر دوتون میمیرم. ملیکا پهلوم رو قلقلک داد و گفت رودل نکنی شازده. خندیدم و گفتم نکن شیطون، جدی میگم. -فعلا کیرت توی کونشه و از روی شهوت خیلی چیزا میگی. -ای عوضی، تا حالا از من حرف الکی و دروغ شنیدی؟ -نه. -پس ضد حال نزن دیگه. خودتونم خوب میدونید که خیلی دوستون دارم و عاشقتونم. خندید و گفت سر به سرت میذارم. قهر نکن عشقم… خندیدیم و بوسش کردم گفتم مبینا دیگه بسشه. برم کیرمو بشورم بیام ترتیب تو رو بدم و بخوابیم. -جووووون، برو زود بیا که کوسم غرق آبه. با خنده جفتشون رو بوسیدم و بلند شدم رفتم دستشویی. وقتی برگشتم همدیگه رو بغل کرده بودن. زدم پشت کون مبینا و گفتم ولش کن زن منو. بیا کنار میخوام بکنمش. در حالی که میخندیدن، وسط رو باز کردن و دراز کشیدم که جفتشون بوسم کردن و گفتم قربونتون برم. حالا یکی زحمت اینو بکشه و دوباره شقش کنه. دوتایی رفتن سراغ کیرم و نوبتی ساک میزدن و سخاوتمندانه میدادن به همدیگه. دو سه دقیقه ساک زدن که ملیکا خودش نشست روی کیرم و شروع کرد بالا پایین شدن و جلو عقب کردن کوسش. به مبینا گفتم بیا روی صورتم کوس خوشکل تو رو هم بخورم باهم ارضا بشیم. پشت به من نشست روی دهنم. کنار کونش رو گرفتم و کوسشو مثل لواشک لیس میزدم. نمی دیدم ولی فکر کنم داشتن با ملیکا از هم لب میگرفتن. ملیکا کوسشو روی کیرم عقب جلو میکرد و کیرم توی کوس تنگ و لیزش کیف میکرد. یه کوس داغ روی کیرم بود و یه کوس خوشکل روی دهنم. کون تپل خواهرزنم جلوی چشمام بود و همه جوره داشتم کیف میکردم… هر دو ارضا شدن ولی آب من نیومد. ملیکا گفت نزدیکی؟ -نمیدونم. میخوای بازم بکنمت؟ -آره، بلند شو داگی بکن. حالت گرفت و رفتم پشتش. مشغول گاییدن کوسش شدم و میزدم روی کونش آی و وای میکرد و میگفتم جووووون… اونقدر گاییدمش که آبم اومد و خالی کردم توی کوسش. باهاش خوابیدم و دراز کشیدم روش گفتم دمتون گرم، امشب یکی از بهترین شبهای عمرم شد. خیلی حال کردم. مبینا لپم رو گرفت و گفت دیگه از این شبا زیاد داریم. اراده کنی کنارتم. -فدات، شما جون بخواید من واستون میمیرم. بمیرم عشقم؟ -لازم نکرده، یه دستمال بده آبتو پاک کنم تا نریخته روی تخت مردم. خندیدم و اونا هم خندیدن. از روش بلند شدم و دستمال گذاشتم لای کوسش گفتم برو خالیش کن بیا. خیلی خوابم گرفته. مبینا رو بغل کردم و پامو کردم لای پاش. لب گرفتم و چشمامو بستم که نفهمیدم کی خوابم برد… صبح بعد از صبحونه رفتیم بیرون واسه خرید و یه چرخی هم زدیم و برگشتیم ویلا. افتادیم توی استخر و تا ظهر بازی کردیم و حالشو بردیم. بساط کباب و مشروبم راه انداختیم و پشت بندش رقص و عشق و حال. از بس موقع رقص کونشون رو لرزوندن و بالا پایین انداختن و مالیدن به کیرم که حالمو بدجور خراب کرده بودن و آمپر حشرم رفته بود روی هزار. دیگه لب گرفتن خالی جواب نمیداد و نشوندمشون جلوی کیرم. اوففففف چه ساکی میزدن و چه حالی میکردم. مستی و شهوت دست به دست هم دادن و توی اوج بودم. اونا هم که اینقدر مشروب خورده بودن، بدتر از من بودن و ول کن کیرم نبودن. دیگه نمیتونستم روی پام بایستم و دستاشون رو گرفتم رفتم عقب افتادم روی مبل. هر کدوم روی یه پام نشستن و لب میگرفتیم و سینه هاشون رو میخوردم. خیلی وقت بود اینقدر زیاد مشروب نخورده بودم و داغ داغ بودم. خانمم که مست تر از من بود گفت امید کیرتو میخوام، میکنی یا خودم بیفتم به جونت. -جووووون بیا بشین روش جنده خانم. بیا قربون کوس تنگ و داغت برم. مبینا خودشو انداخت روی مبل و ملیکا اومد روی کیرم نشست و دستاشو انداخت پشت گردنم. یه لب گرفتیم و شروع کرد بالا پایین شدن. آه میکشید و چشماش از مستی و شهوت باز نمیشد. سینه هاش رو میخوردم و پشت کون و کمرش رو گرفته بود. اینقدر بالا پایین کرد و کوسش رو روی کیرم جلو عقب کرد تا ارضا شد و من از دیدن شهوت و آه و ناله هاش کیف میکردم. لامصب این کوس رو هر چی میکنم سیر نمیشم. هر چی بیشتر میکنم بیشتر باد میکنه و تنگتر میشه و کیرمو حال میاره. گفتم بیا کنار نوبت مبیناست. -نه امید، یه بار دیگه ارضام کن. جان من… -پس بلند شو بریم توی اتاق. روی تختخواب گفتم برو روی زانو و سینهت رو بچسبون پایین تا کولوچهت بزنه بیرون.… اوففففف قربون کوست برم، بیا نگاهش کن مبینا، با آدم حرف میزنه قربونش برم. مبینا قبل از من چند تا لیس زد و گفت مال منم از پشت اینجوری میشه؟ -آره عشقم، همینجوری خوشگل و خوردنیه. بیا کنار منم بخورمش. چند تا لیس بهش زدم و بلند شدم کیرمو کردم توش. کپلهاشو گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن و کوبیدن کیرم توی کوسش. کونش مثل دمبه موج میخورد و می لرزید. منم رحم نمی کردم و شالاپ شالاپ می کوبید. پتو رو چنگ زده بود و از ته دل ناله میکرد که با هر ضربه ناله هاش مقطع میشد. با مبینا لب تو لب شدیم و گفتم برو کمرشو بخور تا زودتر ارضا بشه… با این کارش ملیکا ناله هاش به ووویییییی ووویییییی و اوویییییی اووییییییی تبدیل شد. مبینا که خودش خوب میدونست چکار کنه و همین حساسیت رو داشت، قشنگ کارشو انجام میداد و با گاز گرفتن و دندون کشیدن پشت شونه ها و کمر خواهرش دیوونهش کرده بود. انگشت شستم رو کردم توی کون خانمم و همونطور محکم میکوبیدم توش کوسش که دیگه زیاد نتونست مقاومت کنه و ارضا شد. پاهاشو دراز کرد و دمر افتاد و میگفت وایییییی امید، آآهههههه دهنت سرویس چه حالی داد… مبینا میکشمت که کشتی منو عشقم. داشتم کونشو میمالیدم و بوس میکردم و میمالیدم که دستشو انداخت روی مبینا که کنارش دراز کشیده بود و رفت روش. لب میگرفتن و مثل یه مرد که میفته روی یه زن داشت ازش لذت میبرد و میخوردش. گردن و سینه هاش رو خورد و خورد و مکید تا بالاخره رفت سراغ کوسش. چنان کوسی از خواهرش میخورد که انگار الان میخواد ارضاش کنه و بکنتش. با چه لذت و ولعی هم میخورد. مبینا هم مست لذت و شهوت بود و با کوس لیسیه خواهرش از ته دل ناله میکرد و آه میکشید. کوسشو بالا پایین میکرد و وای و وویییی میکرد. از دیدن این صحنه ی پر شور و حرارت آمپر چسبونده بودم و بی اختیار داشتم کیرمو میمالیدم و کیف میکردم. دیدم نمیتونم طاقت بیارم رفتم پشت خانمم و کیرمو یه راست چپوندم توی کوسش و دوباره شروع کردم به گاییدنش. چند تا تلمبه میزدم و میکشیدم بیرون کونشو میخوردم و سوراخش رو لیس میزدم، باز کیرمو میکردم توی کوسش تلمبه میزدم. اصلا نمیدونستم چیکار میکنم و فقط هر طور که میتونستم داشتم لذت میبردم. واقعا خیلی حشری شده بودم و نمیفهمیدم چیکار میکنم تا اینکه مبینا ارضا شد و خانمم رفت روش همدیگه رو بغل کردن و بازم لب میگرفتن. مبینا چرخید روی خانمم و حالا اون همون کارا رو با ملیکا کرد. گردن و سینه ها و شکمش رو خورد تا رسید به کوسش. شروع کرد به کوس لیسی که منم مشغول بازی کردن با کونش و خوردن و لیس زدن سوراخش شدم. یکی دو دقیقه که خوب کونش رو مالیدم و لیس زدم کیرمو کردم توی کونش و تلمبه زدن رو شروع کردم. هر چی محکمتر خواهر خانم نازنازیم رو میگاییدم، صدای آی و وای خانمم بالاتر می رفت. نگو اونم محکمتر کوس خواهرش رو میمکه و سه انگشتی فشار میداده توی کوسش. مبینا زانوهاش رو بیشتر جمع کرد و کونش رو بیشتر قمبول کرد تا کیرم بیشتر بره توش و محکمتر بزنم. گفت امید بکوب عشقم، رحم نکن و کونمو پاره کن قربون خودت و کیرت برم. با این حرفش هار شدم و چنان گاییدمش که گفت وای غلط کردم، آی دلم، امید یواشتر… خنده م گرفت و گفتم آخه عروسک جون تو که نمیتونی چرا میگی کونمو پاره کن؟ افتاد روی خانمم و گفت آخه خیلی حشری شده بودم. خانومم نازش کرد گفت قربون آبجیه خوشگلم برم که مثل خودم داغ و شهوتیه. کونشو بوس کردم و یه سیلی زدم روش گفتم خواهرای محترم ۶۹ بشید تا نوبتی کونتون رو بکنم. زود باشید که کیرم داره منفجر میشه. خندیدیم و ملیکا گفت اول مبینا رو بکن ولی اذیتش نکن عشقمو… حالت ۶۹ گرفتن و مبینا بالا بود. رفتم پشتش و گاییدن کونش رو شروع کردم. هر وقت میترا یا فرنوش میومدن خونه ی ما، حتما این مدلی رو داشتیم و کونشون رو اینجوری می گاییدم. الانم توی همون وضعیت بودیم و خانمم از زیر کوس خوشکل و پلمپ خواهرش رو لیس میزد و میمالید، مبینا هم کوس خانمم رو لیس میزد و میمالید. منم که کیرم توی کون خواهر زن عزیزتر از جانم بود و با ملایمت میگاییدمش و حال میکردم. گاهی خم میشدم کمرش رو میبوسیدم و میخوردم یا سینه هاش رو میمالیدم… روی زانو بلندش کردم و در حالی که هر دوتا سینهش رو توی دستام گرفته بودم، شالاپ و شالاپ میکوبیدم به کونش و از اون کون گرد و قلمبه و نرمش نهایت لذت رو میبردم. بعد یکی از سینه هاش رو ول کردم و دستمو دور شکمش گرفتم تا بتونم محکمتر بکوبم به کونش. ملیکا هم بلند شد از روبرو لب و گردنش رو میخورد و کوسش رو میمالید تا خواهرش رو ارضا کرد. همدیگه رو بغل کرده بودن و مبینا گفت عاشقتم آجّی. چه حالی داد. نشستم روی تخت و کشیدمش توی بغلم که نشست روی کیرم. گردنش رو بوسیدم و گفتم خیلی نازی دختر، لامصب چرا هرچی میکنمت سیر نمیشم؟ خندید و چرخید به سمت من، گفت مگه من سیر میشم؟ هر سه میخندیدیم که محکم بغلش کردم و لبمو گذاشتم روی لبش. همینطور که لب میگرفتیم چپ شدیم روی تخت و اومد روی من. هنوز داشتیم لب میگرفتیم که ملیکا گفت من برم میوه شیرینی بیارم بخوریم و یه استراحت کنیم واسه ادامه ی عشق و حالمون. مبینا روی من دراز کشید و داشتیم مثل دوتا لیلی مجنون عاشق به هم نگاه میکردیم و لبخند میزدیم. گفتم هر چی بگم دوست دارم بازم کمه ولی خودت بفهم که بدجور عاشق و خاطر خواتم دختر. -پس من چی بگم که دیگه هیچ کسی رو نمیخوام ببینم جز تو. همه ی زندگی و فکر و خیالم شدی. آخه چقدر تو خوبی امید جونم؟ لبشو گذاشت روی لبم و یه لب دیگه گرفتیم گفتم بیشتر از این دیوونم نکن که امروز شما دوتا خیلی حشریم کردید. بدجور میکنمت ها. -جوووون، تو نکنی کی بکنه آقا؟ خندیدم و گفتم پس خواهرت گاییدست… که بلند شد فرار کرد سمت پذیرایی. دنبالش کردم و چشمم به کونش بود که میلرزید و بالا پایین میشد. دور مبلها میچرخیدیم و میخندیدیم که ملیکا گفت بسه میزنید اینا رو میریزید. ایستادیم و رد شد میوه شیرینی رو گذاشت روی میز و نشست روی مبل. گفت مبینا برو اون پیش دستیها رو بیار.… خلاصه نشستیم و مشغول خوردن میوه و شیرینی بودیم که گفتم خدا چقدر منو دوست داشت که اول تو رو نصیبم کرد و بعدش این وروجک شیطون رو. حالا من چه کار کنم با شما دوتا که عاشق جفتتونم؟ ملیکا: حتما یه کار خیلی خیلی خوبی کردی که نصیبت شدیم دیگه. خندیدیم و گفتم حالا شما چه گناهی کردید که گیر من افتادین؟ ملیکا: فکر کنم نون لگد کردم و نفهمیدم. بازم خندیدیم و گفت حالا از شوخی گذشته خیلی خوشحالم که تو رو دارم و شوهرم شدی. به جون هر سه تامون قسم همیشه آرزوم بود یکی مثل تو شوهرم بشه. هم خیلی مهربون و خوش اخلاقی، هم توی سکس عالی هستی و کیرتم که حرف نداره، هم اینکه واسه عشق و حال و شیطونی و هر چیزی پایه ای و باهام راه میای. ببین چقدر خوبی که خواهرمم عاشقت شده و جلوی خودم میخوابه زیرت. دوباره زدیم زیر خنده و مبینا گفت پس برم زیر غریبه ها؟ وقتی یه همچین شوهر خواهری دارم حیف نیست این کون رو بدم یکی دیگه بکنه؟ گفتم آره والا، گل گفتی. بده خودم همچین واست بکنم که دوباره به غلط کردن بیفتی. بازم خندیدیم و با همین شوخی ها خوش بودیم و واقعا لحظات عالی و شادی رو داشتیم… مبینا اومد روی پام نشست و یه موز پوست کند از دو طرف باهم خوردیم و رسیدیم به لب همدیگه. با همون دهن پر لب میگرفتیم و ملیکا بهمون میخندید. دهنم خالی شد و گفتم بیا من و تو هم همین کارو کنیم. موز پوست کردم و با اونم به همین شکل لب تو لب شدیم که خنده ش گرفت و هر چی توی دهنش بود پاشید روی من. منم با این کارش از خنده پوکیدم و پاشیدم روی اون. دیگه از خنده قهقهه میزدیم… تمام موزهایی که پاشیده بود روی شکم و سینه هاش رو لیس زدم و خوردم، اونم با من همینکارو کرد. گفتم بریم استخر یا بریم روی تخت؟ به مبینا نگاه کرد و مبینا گفت بریم استخر، بعدا وقت زیاد داریم. بغلشون کردم و در حالی که دستم بالای قوص کونشون بود رفتیم سمت استخر. بازی و شوخی و شیرجه و هر کاری میشد میکردیم و خوش میگذروندیم و میخندیدیم. دوتایی و سه تایی لب میگرفتیم و کوس و کون و سینه هاشون رو میمالیدم، اونا هم کیر منو میگرفتن. خلاصه عشق و حال میکردیم نفهمیدیم کی غروب شد. اومدیم بیرون از خستگی افتادیم روی تخت و خوابمون برد. دو سه ساعتی خوابیدیم و بلند شدم بساط کباب رو راه انداختم و بازم با مشروب زدیم به بدن. نشستیم پای ماهواره فیلم نگاه کردیم و بعدش یه کم بزن برقص کردیم. دوباره با شیطونیه اون دوتا و رقص سکسی و بمال بمال، شهوتمون رفت بالا و سکس شروع شد. گفتم اول شما لز کنید من نگاه کنم، بعدش میام جلو… اونا مثل بعد از ظهر همدیگه رو مالیدن و خوردن و ارضا کردن. منم از دیدن کارهاشون حسابی حشری شدم. اول لبشون رو خوردم و بعد جفتشون رو دمر کردم و کونشون رو میمالیدم و باهاشون بازی میکردم. بعد کون جفتشون رو چسبوندم کنار هم و چهار تا تپه ی گوشت و پنبه ای رو کنار هم میخوردم و گاز میگرفتم و صورتمو میمالیدم بهشون. صورتمو از لای کون این در میاوردم میذاشتم لای کون اون و تکون تکون میدادم. چاک عمیق و سوراخ کونشون رو لیس میزدم و زبون میکردم توی سوراخ هاشون. چه لذتی میبردم و چه حالی میکردم که میدونم باورتون نمیشه ولی خب کاری بود که کردم و حالی بود که بردم. بعدشم هر دو رو گاییدم که آخرش خانمم گفت قبل از اینکه آبت بیاد برو کیرتو بشور آبتو بخوریم. نگو اون موقع که کونشون رو میخوردم و اونا از هم لب میگرفت و پچ پچ میکردن، نقشه کشیده بودن که سورپرایزم کنن. آخرش وقتی واسم ساک زدن و آبم اومد، مبینا بیشترش رو توی دهنش مکید و بعد با ملیکا لب تو لب شدن و همه رو ریخت توی دهن اون. دوباره مبینا ریخت توی دهن خواهرش و دو سه بار این کارو کردن و بازی میکردن. از دیدن کارشون خیلی حال کردم که ملیکا ابمو ریخت روی سینه ی مبینا و همه رو لیس زد و سینه هاش رو مکید و خورد. منم جفتشون رو بغل کردم و لب هاشون رو با همون مزه ی آبکیرم خوردم و سینه های مبینا رو هم مکیدم و خوردم. سینه های خانمم رو هم خوردم و گفتم حالا بریم دوش بگیریم و بخوابیم که ملیکا گفت حال ندارم دوباره موهامو خشک کنم. بریم گردن به پایینت رو میشورم. موهاتو خیس نکن… رفتیم دوش گرفتیم و اومدیم خوابیدیم که تا نزدیک ظهر خواب بودیم. صبحونه خوردیم و گفتم اگه میخواید برید استخر برید که بعد از ظهر باید تحویل بدیم بریم. ملیکا گفت نظرت چیه فردا رو مرخصی بگیریم و یه شب دیگه بمونیم. -من مشکلی ندارم ولی مبینا باید بره مدرسه و جواب مامانت و مخصوصا بابات رو من نمیتونم بدم. -آره راست میگی، بریم بهتره. با مبینا رفتن استخر و گفتم برید من یه زنگ بزنم میام… زنگ زدم به فرنوش تا چیزی که به ذهنم رسیده بود رو ازش بپرسم: -سلام خوشگل خانم، خوبی؟ -سلام آقا، کجایی بی معرفت ما رو کاشتی رفتی دنبال عشق و حالت؟ -قربونت برم ملوسکم، خواهر ملیکا بود وگرنه حتما تو و میترا رو با خودمون می آوردیم. -میدونم، ملیکا گفت. خوش میگذره بهتون؟ -آره خیلی، ولی جاتون خالیه. -فدات، دفعه ی بعد باهم میریم. -راستش یه خواهشی دارم… -شماره کارت بده و نگران نباش. خندیدم و گفتم نه دیوونه، واسه پول زنگ نزدم. -ببخشید فکر کردم اونجا پول کم آوردین. -نه عشقم، یه چیزی به ذهنم رسید و میخواستم ببینم تو میتونی کمک کنی. -جانم، بگو امید جون. -میتونی برامون یه دیلدو گیر بیاری؟ پولش مهم نیست. خندید و گفت چی شده؟ کم آوردی؟ منم خندیدم و گفتم نه بابا، میخوام وقتی تنهاییم ملیکا رو دوکیره بکنم که بیشتر حال کنه. -آره، خودم دارم، برگشتید براتون میارمش. -اونو که خودت لازم داری. -نه دیگه، بذار خونهی شما باشه، هر وقت اومدم من و ملیکا رو باهاش دو کیره بکن. اینجا که دوتا طبیعیش رو دارم. خندیدیم و گفتم دمت گرم. پس فردا شب میبینمت. -حتما، مواظب خودتون باشید و خوش بگذرونید… رفتم استخر پیش خواهران سکسی و حسابی بازی کردیم و اومدیم جمع و جور کردیم و خونه رو تحویل دادیم. رفتیم بیرون ناهار خوردیم و راه افتادیم سمت تهران. مستقیم رفتیم خونه پدر خانمم و امانتی شون رو تحول دادیم و شام خوردیم رفتیم خونه. -ملیکا گفت دمت گرم امید، خیلی خوش گذشت. مبینا که خیلی خوشحال و شاد بود و معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته. -فدات. من از تو ممنونم که اجازه دادی با خواهرت باشم. به منم خیلی خوش گذشت. -راستی چطوری مخش رو زدی؟ -خیلی راحت، آخه اونم عاشقم شده بوده و از قبل دلش میخواسته باهم باشیم. واسه همین زود جذب هم شدیم و همه چی خیلی راحت پیش رفت. بالاخره اونم خواهر تویه و حسابی داغ و شهوتیه. مثل خودت عاشق فانتزیه. -آره فهمیدم. -خلاصه ممنون که به خاطر ما از سکس گروپ شب جمعه با بچه ها محروم شدی و قرار جمعه ت هم خراب شد. -چه قراری؟ -با ارشیا و سیاوش. -نه بابا، قرار نداشتیم. -من فکر کردم میخوای هر جمعه بری پیششون. -نه اتفاقا، بعید میدونم دوباره برم. -چرا عشقم؟ تو که از یادآوری خاطراتشونم حشری میشدی؟ -آره، ولی وقتی رفتم دیدم نه، اونجوری که فکر میکردم نشد. آخه اون وقتها اولین و تنها کسایی بودن که باهاشون بودم، واسه همین خیلی بهشون عادت کرده بودم و برام ته لذت و عشق و حال بودن. الان که با تو و حتی با نیما و ارشیا مقایسهشون کردم دیدم خیلی پایینتر از شماها هستن. چه از نظر قدرت و استقامت، چه از نظر کیر که از مال تو و نیما اینا کیرشون کوچکتره. درسته اون خاطرات منو حشری میکرد ولی الان میفهمم که تو خیلی خیلی از اونها بهتری. خاطراتی که با نیما و مهرشاد پیدا کردم تمام اون خاطرات گذشته رو کوچیک و بی ارزش کرده. -میفهمم چی میگی. پس دیگه نمیخوای بری پیششون؟ -والا بدم نمیاد یکی دو ماه یه بار یه سری بهشون بزنم. البته اگه تو اجازه بدی. -هر جور دوست داری عشقم، تو آزادی. فقط اگه میشد به تلافیه اون همه کونی که از تو گاییدن یه بار نامزدهاشون رو میکردم تا دلم خنک بشه خیلی خوب میشد. خندید و گفت فهمیدی ضربدری میزنن دلت خواست به این بهونه اونا رو هم بکنی؟ -حالا هر جور که امکانش باشه. فرقی نمیکنه چطوری، فقط عقده ام رو خالی کنم. خندیدیم و گفت پس مجبورم با تو دوستشون کنم و باهم بریم. دو سه بار بریم و ضربدری رو راه بندازیم. -باشه، هر جور خودت صلاح میدونی همون کارو بکن. -اکی، بسپارش به من. از الان نامزد هاشون رو زیرت ببین. خندیدیم و همدیگه رو بغل کردیم. یه لب توپ هم گرفتیم و خوابیدیم… ادامه ی ماجرا رو با داستانی با نام “من و خانمم ملیکا و شروع ضربدری با سیاوش و ارشیا” در خدمتتون هستم. نوشته: امید بیخیال لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده