رفتن به مطلب

داستان سکس تریسام منو و زنم و خواهرش


chochol

ارسال‌های توصیه شده


من و خانمم ملیکا و خواهرش در شمال
 

با سلام مجدد و عرض ادب و احترام خدمت تمامی بچه های خوب سایت کونباز. واسه کسایی که اولین باره داستانهای من رو میخونن، عرض کنم که این داستان ادامه ی داستان “من و خانمم ملیکا با مهرشاد و نیما” هست که اونم ادامه ی داستان " من و خانم خوشگلم در مترو" هست.
تا اونجا گفتم که با خانمم و خواهرخانمم مبینا جون راه افتادیم سمت شمال.‌ اونم توی اواخر پاییز. یه ویلای استخردار گرفتیم و تا جمعه که برگشتیم، همش داخل ویلا بودیم و فقط واسه خرید رفتیم بیرون و یه چرخی زدیم. با کباب بازی و مشروب و رقص و بازی و شوخی، استخر و آب بازی و شوخی های خاص خودش و از همه مهمتر سکس های توپ و پر حرارت سرگرم بودیم و خوش گذروندیم.
همون شب اول که رسیدیم، رفتیم توی استخر و یه ساعتی بازی کردیم. با خانمم و خواهرش از سر کول هم بالا میرفتیم و دیگه خیلی راحت جلوی خانمم با هم لب میگرفتیم و میمالیدمش. البته با خانمم هم مثل خواهرش رفتار میکردم و با هر دو عشقبازی میکردم. بعد از استخر، رفتیم چای و میوه خوردیم و افتادیم روی تخت. اول خانمم و بعد خواهرش رو ماساژ نصفه نیمه دادم که فقط در حد شونه و کمر و کونشون بود. گفتم اگه خسته اید سکس رو بذاریم واسه فردا. ملیکا گفت من خسته ام و زیاد میلم نیست ولی مطمئنم اگه شما شروع کنید منم داغ میکنم.
به خواهرخانمم مبینا جون نگاه کردم و خندیدیم. خوابیدم روی بدن نرم و لطیفش و لب تو لب شدیم و سکس اونشب ما اینجوری شروع شد. از لب تا گردنش خوردم و سینه های نازش رو یکی یکی میکردم توی دهنم و مثل یه انار که آبلمبو میکنی و آبشو میکشی بیرون، میمکیدمشون و میخوردم. خوب که سیر ممه شدم، رفتم سراغ کوس خوشکل و تپلش که از همون اول کار آبش راه افتاده بود. با لذت و عشق، آبشو میمکیدم و میخوردم. کوسشو چنان میخوردم که آه و ناله های مستانه‌ش توی اتاق پیچیده بود و کوس و کونش رو بالا پایین میکرد. نگاهش کردم که متوجه شدم خانمم داره بوسش میکنه و سینه ش رو آروم میماله. چشمک زدم و اشاره کردم به لبش. ملیکا لبخند زد و لب گذاشت روی لب خواهرش و بوسیدش. مبینا هم دستاشو انداخت گردنش و اینبار اون لب ملیکا رو بوسید و اینجوری شد که لب تو لب شدن اونا هم شروع شد. با خوشحالی سرمو بردم پایین و به کوس لیسی ادامه دادم تا عشق خوشگلم، خواهر زن گل و سکسیم رو ارضا کردم. چنان کوسشو بالا پایین میکرد و پاهاش میلرزید که معلوم بود خیلی لذت برده. هنوز داشتم میخوردمش که چرخید سمت ملیکا و بغلش کرد گفت قربونت برم آبجی. ملیکا هم نازش میکرد و گفت فدات بشم عشق آبجی… دوباره لب تو لب شدن و گفتم ملیکا تو هم میخوای یا نه؟
-پاهاشو باز کرد و گفت آره عشقم، نگاه کن آبش راه افتاده.
خندیدم و گفتم میدونستم تویه حشری آروم نمیمونی…
رفتم روش و یه لب مشتی ازش گرفتم و گفتم امشب جفتتون رو میکنم. امشب شب عشق و حاله. سرمو کردم توی گردنش و خوردم رفتم پایین. سینه هاشم خوردم و نوبت کوسش رسید.‌ کوس اونم مثل خواهرش با لذت و ولع خوردم و هر چی آب می داد میمکیدم و میخوردم. بعد از شام قرص خورده بودم و خیالم راحت بود امشب یه سکس طولانی و داغ در انتظارمه و دو تا خواهر خوشگل و فوق سکسی رو حسابی میکنم. چنان کوسی از خانمم میخوردم که خواهرشو بغل کرده بود و از ته دل ناله میکرد. مبینا هم گردنش رو میخورد و سینه هاش رو میمالید. دو انگشتی توی کوسش تلمبه میزدم و تند تند چوچولش رو لیس میزدم. سر مبینا رو هدایت کرد سمت سینه هاش و گفت سینه هامو بخور عشقم، آاااهههههه وااایییییی مبینا، فشارش بده… جووووون، امید بخور دیگه…
خندیدم و گفتم داشتم شما رو نگاه میکردم… به کارم ادامه دادم تا خانمم هم ارضا شد. خوابیدم روش و لب گرفتیم و از مبینا هم لب گرفتم. هر دو رو کنار هم می بوسیدم و لبهاشون رو میخوردم که ملیکا کیرمو گرفت و با کوسش تنظیم کرد گفت بکن توش امید.
-به همین زودی؟ ساکی چیزی…
-اذیت نکن، بکن توش فعلا، ساکم میزنم برات.
کیرمو که کردم توش یه آه کشید و گفت جووووون بکن عشقم، بکن که شما دوتا بدجور حشریم کردین امشب.
شروع کردم شالاپ و شالاپ میزدم و رون هاشو گرفته بودم بالا. مبینا سینه هاشو میخورد و چوچولش رو میمالید. ملیکا هم از ته دل آه و ناله میکرد و قربون صدقه‌ی ما میرفت. مبینا اومد از بالای کوس خواهرش به تلمبه زدنم توی کوسش نگاه میکرد و چشماش مست شهوت بود. لبشو گاز میگرفت و میگفت جووووون… اوففففف امید…
-جونم عشقم؟
-بالاخره از نزدیک کوس کردنتون رو دیدم.‌ کیرمو کشیدم بیرون و دو تا زدم روی کوس ملیکا دوباره کردم توش که جفتشون باهم گفتن جوووون. مبینا دوباره چوچول خواهرش رو مالید و خم شد روی کوسش گفت بیا کنار‌.‌ کوس ملیکا رو لیس زد و شروع کرد به خوردن. به ملیکا نگاه کردم که سرشو بلند کرده بود و به کوس لیسیه خواهرش نگاه میکرد. بهش لبخند زدم و رفتم سراغ لبش. نشستم روی سینه‌ش و کیرمو انداختم توی دهنش. یه کم ساک زد و دوباره برگشتم جلوی کوسش‌.
-مبینا ولش کن، بذار بکنمش راحت بشه. بلند شد دهنشو با پشت دست پاک کرد و گفت آبجی کوس خوشمزه ای داری ها‌. اگه امید میذاشت تا صبح میخوردمش.
خندیدیم و کیرمو چپوندم توی کوس خانمم و خوابیدم روش. خیلی طول نکشید که با لب گرفتن و تلمبه زدن توی کوسش ارضا شد. بغلم کرد و کنار گردنم رو چند تا بوسه زد و گفت آخیش، سبک شدم. خوابیدم وسطشون و مبینا گفت میخوای برات ساک بزنم؟
با خنده گفتم نیکی و پرسش؟
رفت سراغ کیرم و مثل همیشه با آرامش برام ساک میزد. از خایه تا سر کیرمو لیس میزد و دوباره میکردش توی دهنش‌. به صورت و گردنش میمالید و نگاهم میکرد. دو سه دقیقه با لذت ساک زد و هر دو کیف کردیم. کشیدمش بالا یه لب ناز ازش گرفتم و گفتم دمر بخواب. رفتم پشتش و از گردنش خوردم تا شونه ها و وسط کمرش. آه میکشید و به خودش قوص میداد.‌ گاز گازش کردم و دندون می کشیدم به پشتش که وووییییی ووووییی میکرد و کونش رو میداد بالا. نم نم رفتم پایینتر و رسیدم به اصل مطلب که کون خوشگل و گرد و قلمبه ش بود. با لذت و ولع کونشو میخوردم و گاز میگرفتم و میمالیدم.‌ سرمو کردم لای کونش و سوراخش رو میبوسیدم و لیس میزدم. اونقدر کونش رو خوردم که شل شده بود و راحت با زبونم توش تلمبه میزدم. ملیکا هم سر و صورتش رو ناز میکرد و پشت کمرش رو دست میکشید. مبینا آه میکشید کونش رو بالا پایین میکرد. چه صحنه ای بود و چه کیفی میکردم. کیرمو توف زدم و سرشو گذاشتم لای کونش و آروم فشار دادم، نم نم فرو کردم توی کونش‌. دو دستی کونش رو گرفته بودم و به همون حالتی که نشسته بودم زیر کونش، تلمبه میزدم.‌ کونشو میمالیدم و میلرزوندم و جون جون و اوف اوف میکردم. ملیکا بلند شد ازم لب گرفت و در گوشم گفت قرص خوردی؟
-اوهوم.
-ایول، پس قراره حسابی حال کنیم.‌
-آره عشقم. دوباره لب گرفتیم و خم شد روی خواهرش. پشت کمر و گردنش رو میخورد و دستش رو کرد زیرش تا کوسش رو بماله‌.‌ مبینا آه کشید و گفت قربونت برم آبجی، وایییی فدات بشم عشقم… آاااهههه امید بخواب روم… جوووون چه حالی میده…
خوابیده بودم روش و سینه هاش رو گرفته بودم و گردنش رو میخوردم و بوسش میکردم.‌ ملیکا هم کنارمون دراز کشیده بود و دستش زیر کوس خواهرش بود و میمالیدش. به صورت خانمم نگاه میکردم و کون خواهرش رو میگاییدم و غرق لذت بودم. روی اون کون نرم و گرم خوابیده بودم و مثل یه جنده زیرم آه و ناله میکرد و مثل مار به کمرش قوس میداد و کونش رو بالا پایین میکرد. وای که چه حالی میداد و اصلا نمیشه توصیفش کرد. لحظه به لحظه ش مثل یه خواب و رویای شیرین سکسی بود که اگه ببینیش محاله صبح بیدار بشی و شورتت رو خیس نکرده باشی. از خانمم لب میگرفتم و کون خواهرش میذاشتم… مبینا رو می بوسیدم و ملیکا لبهاشو میخورد… از دو طرف گردنش رو میخوردیم… که دیگه بیشتر از این نتونست طاقت بیاره و با ناله های از ته دل و سفت کردن عضلات کونش ارضا شد. پتویی که روی تخت بود رو چنگ میزد و کونش بالا پایین میشد… تا آروم گرفت و شل شد. ملیکا دستشو از زیر کوسش کشید بیرون و منو بغل کرد و با لبخند گفت آخرش جلوی خودم ترتیبش رو دادی. دلت خنک شد؟
-هوووففففف قربونت برم عشقم، خیلی حال کردم، دمت گرم.‌
-حالا بیا خودمو بکن.
-صبر کن برم کیرمو بشورم بیام.
-نمیخواد، منم از کون بکن. آخرش برو بشور کوسمو بکن و خالی کن توش.
لبخند زدم و لب گرفتیم. بعد مبینا رو بوس کردم و گفتم تو یه کم استراحت کن، دوباره میام سراغت. از روش بلند شدم و کیرم از کونش در اومد. ملیکا قمبل کرد و گفت بیا عشقم. جلوی خواهرم سنگ تموم بذاری ها.
زدم روی کونش و گفتم چنان بکنمت که حالت جا بیاد کونی خانم.
خندید و گفت جوووون، بکن عشقم…
یه کم کونشو لیس زدم و زبون توی سوراخش کردم و گفتم حاضری؟
-آره امیدم، بزن توش.
کیرمو توف زدم و گذاشتم در سوراخ کونش. فرو کردم و تا ته رفتم جلو. کپلهاش رو گرفتم و بعد از چند تا تلمبه‌ی آروم، شروع کردم به کوبیدن و چنان شالاپ شالاپی راه انداختم که صداش توی اتاق میپیچید. کونش مثل ژله میلرزید و موج میخورد. با هر ضربه، ملیکا هن و هن میکرد و گاهی یه آااهههههههه میکشید و میگفت جووووون. مبینا دستشو از لای پاهای خانمم رسوند به کوسش و مشغول مالیدنش شد. ملیکا هم پاهاشو بیشتر باز کرد و سینه‌ش رو کامل گذاشت روی تخت. مبینا از بالای کون ملیکا به کون دادن خواهرش نگاه میکرد که کونش رو براش باز کردم تا بهتر ببینه. تا نوک کیرم میکشیدم بیرون و میکوبیدم توش. یکی دو بارم کشیدم بیرون تا باز موندن سوراخ کونش رو ببینه.‌ لبش رو گاز گرفت و به من نگاه کرد که لبخند زدم و اونم لبخند زد. دوباره رگباری زدم و خلاصه همه جوره گاییدمش تا ارضا شد و پاهاشو دراز کرد دمر شد. کونشو سفت میکرد و کوسش رو فشار میداد به دست مبینا‌. خم شدم روش و وسط کمرش رو گاز گرفتم و دندون کشیدم که آه کشیدنش بلندتر شد. کامل خوابیدم روش و بوسیدمش. آروم گرفت و گفت ممنون امید، جیگرم حال اومد.
-نوش جونت عشقم.
-کیرمو که لای کونش بود با شل و سفت کردن کونش فشار داد و گفت برو سراغ مبینا و حالتون رو کنید. فقط به اندازه کوسم نگه دار که آخرش باهم ارضا بشیم.‌
-ای به چشم.
بوسش کردم و گفتم ملیکا خودت میدونی چقدر دوستت دارم و بی نهایت عاشقتم، میدونی که به خاطرت هر کاری میکنم.
-میدونم عشقم.
-واسه دومین بار توی عمرم عاشق شدم، عاشق مبینا. چکار کنم با این عشق؟
دستشو آورد کنار صورتم و گفت کاریش نمیشه کرد، مبارکت باشه.
مبینا دستشو کشید پشت کمرم و گفت منم عاشقتم. ولی حیف شوهر خواهرمی.
-چرا حیف، اینجوری که راحتیم و هر وقت بخوایم راحت همدیگه رو میبینیم. هیچ کسی هم شک نمیکنه که پیش ما چکار میکنی و بین ما چی میگذره.
-آره، از این نظر که خوبه ولی منظورم اینه نمیتونیم ازدواج کنیم. دلم میخواست واسه همیشه کنارت باشم.
-ای جونم، منم آرزومه. شانس بزنه یه شوهر مثل خودم گیرت بیاد که سخت گیر نباشه و چهار نفری همیشه کنار هم باشیم. نظر تو چیه ملیکا؟
-اگه مثل تو باشه که عالی میشه، بُکن و خوشتیپ باشه که منم یه فیضی ببرم.
سه تایی خندیدیم و گفتم تو هم فیض ببر، نوش جونت. با باجناقم جفتتون رو میکنیم و دو به تک میزنیمتون که برسید به اوج.
-اوففففف، یادم انداختی دلم خواست.
دوباره خندیدیم و یه بوس محکم از صورتش کردم و رفتم سراغ مبینا. همدیگه رو بغل کردیم و اون بدن نازش رو محکم توی آغوشم فشار میدادم و لب و صورتش رو بوسه بارون کردم. لب گرفتیم و دوباره از نو شروع کردم و سینه هاش رو خوردم و رفتم سراغ کوس خوشکل و خوشمزه ش. یه بار دیگه حسابی با لذت کوسش رو خوردم و از خوردنش با تمام وجود لذت بردم. اونم غرق لذت بود و دستشو لای موهام میکرد و آه و ناله‌ کنان قربون صدقه‌م میرفت.‌ وقتی ارضا شد همونجوری پاهاشو دادم بالا و کیرمو کردم توی کونش.‌ خوابیدم روش و در حین تلمبه زدن لب میگرفتیم و همدیگه رو عاشقانه بغل کرده بودیم. گردنش رو میخوردم و سینه هاش رو میمالیدم و دوباره لب میگرفتیم.‌ اصلا دلمون نمیخواست از هم جدا بشیم و وقتی چشم تو چشم میشدیم، عشق و شهوت آمیخته به هم توی نگاهش موج میزد. بغلش کردم و همونجوری چرخوندمش روی خودم. لب گرفتیم و نشست روی کیرم. به ملیکا نگاه کرد و لبخند زد، واسش بوس فرستاد و شروع کرد به بالا پایین شدن. دستمو گذاشتم زیر کوسش و میمالیدمش که خودش قر میداد و کوسش رو بیشتر به دستم میمالید. با قر دادنش گردش کیرم رو توی کونش حس میکردم و مالیده شدن کون نرمش به بدنم خیلی حال میداد. به ملیکا گفت بیا کنار امید. ملیکا هم سرشو گذاشت روی شونه‌م و مبینا خم شد اول از ملیکا و بعد از من لب گرفت و دوباره رفت سراغ لب ملیکا. منم کونش رو گرفتم و از زیر میزدم توش. ملیکا بهش گفت بیا بغل خودم آجی جون، بیا عشقم… مبینا رفت روی خواهرش و منم بلند شدم رفتم پشتش. روی خانمم کونشو برام قمبل کرد و منم کردم توش. کپلش رو گرفتم و شالاپ شالاپ میکوبیدم توی کونش. با خانمم لب میگرفتن و از زیر کوسش رو میمالید.‌ مبینا سرشو بلند کرد و آه میکشید و با ضربه هام به جلو پرت میشد که ملیکا دستشو گرفت پشت گردنش و گلوش رو میخورد. چنان میکوبیدم به کونش که اون کون خوشکلش که توی اون حالت قمبل شده، شکل قلب گرفته بود، مثل ژله میلرزید و موج میخورد. یه اسپنک زدم روی کونش که آه کشید و گفت جووووون. دیدم خوشش اومده چند تا دیگه زدم و آه و اویی میکرد. لپهای کونش رو تو چنگم فشار میدادم که گفت محکمتر فشار بده عشقم. کیرتم بکوب توش امیدم، وای چه حالی میده… خودشم کونش رو میکوبید به کیرم و لذتش رو بیشتر میکرد. یعنی هر جور بخوام بگم اصلا نمیشه از اون همه عشق و حال و لذتی که میبردم براتون تعریف کنم.‌ دیدن اون صحنه ها و شنیدن آه و ناله و حرفهاش. بدن ناز و بی نقصش و کون بینهایت سکسی و گرد و قلمبه‌ش. سوراخ کون داغش که کیرمو توی خودش می بلعید، همه و همه عالی و دیوونه کننده بود. تنها خواهر زنم که فقط ۱۸ سالش بود و واقعا خوشگل و جذاب بود و عاشقم شده بود رو جلوی چشمهای خانمم میگاییدم و در کنار عشقی که به جفتشون داشتم غرق لذت و شهوت و عشق و حال بودم…
وقتی مبینا ارضا شد و خوابید روی خانمم، پاهاشو دراز کردم دو طرف ملیکا و خوابیدم روش. کیرمو دوباره کردم توی کونش و دستهام رو ستون کردم و شروع کردم به تلمبه زدن و کوبیدن روی کونش‌. ملیکا هم پشت سر و کمرش رو ناز میکرد و بغلش کرده بود.‌ با خانمم چشم تو چشم میشدم و در حالی که کنار گردن خواهرش رو میبوسید، با لبخند و چشمهای پر از عشق و شهوت نگام میکرد. یه بوسه به لبش زدم و گفتم خیلی دوست دارم ملیکا. بازوم رو گرفت و کشید سمت خودش که لب بگیریم، منم باهاش لب تو لب شدم و کیف کردم. کون مبینا توی این حالت نرم تر شده بود و حالش بیشتر. خودمو میمالیدم و میچرخوندم روی کونش. خانومم دستاشو آورد پشت کون خواهرش و واسم بازش کرد.‌ منم کیرمو بیشتر فرو میکردم توش و بیشتر حال میکردم.‌ بازم با خانمم لب تو لب شدیم و در حین کمر زدن روی کون خواهرش، لبهای خوشمزه و شیرین خانمم رو با لذت میخوردم. بلند شدم و گفتم مبینا بیا بخواب روی تخت. میخوام بخوابم روت. با ملیکا لب تو لب رفتن و بعد خودشو کشید کنار و دمر خوابید کنارش. کیرمو دوباره توف زدم و کردم توی کونش. یه کم باهاش بازی کردم و دراز کشیدم روش. آروم کمر میزدم و بوسش میکردم.‌ دستمو گذاشتم کنار صورت خانمم و کشیدمش نزدیکتر. جفتشون رو بغل کردم و بی حرکت خوابیده بودم. گفتم عاشقتونم، من جفتتون رو باهم میخوام. واسه هر دوتون میمیرم.
ملیکا پهلوم رو قلقلک داد و گفت رودل نکنی شازده. خندیدم و گفتم نکن شیطون، جدی میگم.
-فعلا کیرت توی کونشه و از روی شهوت خیلی چیزا میگی.
-ای عوضی، تا حالا از من حرف الکی و دروغ شنیدی؟
-نه.
-پس ضد حال نزن دیگه. خودتونم خوب میدونید که خیلی دوستون دارم و عاشقتونم.
خندید و گفت سر به سرت میذارم. قهر نکن عشقم… خندیدیم و بوسش کردم گفتم مبینا دیگه بسشه. برم کیرمو بشورم بیام ترتیب تو رو بدم و بخوابیم.
-جووووون، برو زود بیا که کوسم غرق آبه.
با خنده جفتشون رو بوسیدم و بلند شدم رفتم دستشویی. وقتی برگشتم همدیگه رو بغل کرده بودن. زدم پشت کون مبینا و گفتم ولش کن زن منو. بیا کنار میخوام بکنمش. در حالی که میخندیدن، وسط رو باز کردن و دراز کشیدم که جفتشون بوسم کردن و گفتم قربونتون برم. حالا یکی زحمت اینو بکشه و دوباره شقش کنه. دوتایی رفتن سراغ کیرم و نوبتی ساک میزدن و سخاوتمندانه میدادن به همدیگه. دو سه دقیقه ساک زدن که ملیکا خودش نشست روی کیرم و شروع کرد بالا پایین شدن و جلو عقب کردن کوسش. به مبینا گفتم بیا روی صورتم کوس خوشکل تو رو هم بخورم باهم ارضا بشیم. پشت به من نشست روی دهنم. کنار کونش رو گرفتم و کوسشو مثل لواشک لیس میزدم. نمی دیدم ولی فکر کنم داشتن با ملیکا از هم لب میگرفتن. ملیکا کوسشو روی کیرم عقب جلو میکرد و کیرم توی کوس تنگ و لیزش کیف میکرد. یه کوس داغ روی کیرم بود و یه کوس خوشکل روی دهنم.‌ کون تپل خواهرزنم جلوی چشمام بود و همه جوره داشتم کیف میکردم… هر دو ارضا شدن ولی آب من نیومد.‌ ملیکا گفت نزدیکی؟
-نمیدونم. میخوای بازم بکنمت؟
-آره، بلند شو داگی بکن.
حالت گرفت و رفتم پشتش. مشغول گاییدن کوسش شدم و میزدم روی کونش آی و وای میکرد و میگفتم جووووون…
اونقدر گاییدمش که آبم اومد و خالی کردم توی کوسش. باهاش خوابیدم و دراز کشیدم روش گفتم دمتون گرم، امشب یکی از بهترین شبهای عمرم شد. خیلی حال کردم. مبینا لپم رو گرفت و گفت دیگه از این شبا زیاد داریم. اراده کنی کنارتم.
-فدات، شما جون بخواید من واستون میمیرم. بمیرم عشقم؟
-لازم نکرده، یه دستمال بده آبتو پاک کنم تا نریخته روی تخت مردم.
خندیدم و اونا هم خندیدن. از روش بلند شدم و دستمال گذاشتم لای کوسش گفتم برو خالیش کن بیا. خیلی خوابم گرفته.
مبینا رو بغل کردم و پامو کردم لای پاش. لب گرفتم و چشمامو بستم که نفهمیدم کی خوابم برد…
صبح بعد از صبحونه رفتیم بیرون واسه خرید و یه چرخی هم زدیم و برگشتیم ویلا. افتادیم توی استخر و تا ظهر بازی کردیم و حالشو بردیم.‌ بساط کباب و مشروبم راه انداختیم و پشت بندش رقص و عشق و حال. از بس موقع رقص کونشون رو لرزوندن و بالا پایین انداختن و مالیدن به کیرم که حالمو بدجور خراب کرده بودن و آمپر حشرم رفته بود روی هزار. دیگه لب گرفتن خالی جواب نمیداد و نشوندمشون جلوی کیرم. اوففففف چه ساکی میزدن و چه حالی میکردم. مستی و شهوت دست به دست هم دادن و توی اوج بودم.‌ اونا هم که اینقدر مشروب خورده بودن، بدتر از من بودن و ول کن کیرم نبودن. دیگه نمیتونستم روی پام بایستم و دستاشون رو گرفتم رفتم عقب افتادم روی مبل. هر کدوم روی یه پام نشستن و لب میگرفتیم و سینه هاشون رو میخوردم. خیلی وقت بود اینقدر زیاد مشروب نخورده بودم و داغ داغ بودم. خانمم که مست تر از من بود گفت امید کیرتو میخوام، میکنی یا خودم بیفتم به جونت.
-جووووون بیا بشین روش جنده خانم.‌ بیا قربون کوس تنگ و داغت برم.‌
مبینا خودشو انداخت روی مبل و ملیکا اومد روی کیرم نشست و دستاشو انداخت پشت گردنم. یه لب گرفتیم و شروع کرد بالا پایین شدن. آه میکشید و چشماش از مستی و شهوت باز نمیشد.‌ سینه هاش رو میخوردم و پشت کون و کمرش رو گرفته بود. اینقدر بالا پایین کرد و کوسش رو روی کیرم جلو عقب کرد تا ارضا شد و من از دیدن شهوت و آه و ناله هاش کیف میکردم.‌ لامصب این کوس رو هر چی میکنم سیر نمیشم. هر چی بیشتر میکنم بیشتر باد میکنه و تنگتر میشه و کیرمو حال میاره. گفتم بیا کنار نوبت مبیناست.
-نه امید، یه بار دیگه ارضام کن. جان من…
-پس بلند شو بریم توی اتاق.
روی تختخواب گفتم برو روی زانو و سینه‌ت رو بچسبون پایین تا کولوچه‌ت بزنه بیرون.‌… اوففففف قربون کوست برم، بیا نگاهش کن مبینا، با آدم حرف میزنه قربونش برم. مبینا قبل از من چند تا لیس زد و گفت مال منم از پشت اینجوری میشه؟
-آره عشقم، همینجوری خوشگل و خوردنیه. بیا کنار منم بخورمش.
چند تا لیس بهش زدم و بلند شدم کیرمو کردم توش. کپلهاشو گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن و کوبیدن کیرم توی کوسش. کونش مثل دمبه موج میخورد و می لرزید. منم رحم نمی کردم و شالاپ شالاپ می کوبید. پتو رو چنگ زده بود و از ته دل ناله میکرد که با هر ضربه ناله هاش مقطع میشد. با مبینا لب تو لب شدیم و گفتم برو کمرشو بخور تا زودتر ارضا بشه…
با این کارش ملیکا ناله هاش به ووویییییی ووویییییی و اوویییییی اووییییییی تبدیل شد. مبینا که خودش خوب میدونست چکار کنه و همین حساسیت رو داشت، قشنگ کارشو انجام میداد و با گاز گرفتن و دندون کشیدن پشت شونه ها و کمر خواهرش دیوونه‌ش کرده بود. انگشت شستم رو کردم توی کون خانمم و همونطور محکم میکوبیدم توش کوسش که دیگه زیاد نتونست مقاومت کنه و ارضا شد. پاهاشو دراز کرد و دمر افتاد و میگفت وایییییی امید، آآهههههه دهنت سرویس چه حالی داد… مبینا میکشمت که کشتی منو عشقم. داشتم کونشو میمالیدم و بوس میکردم و میمالیدم که دستشو انداخت روی مبینا که کنارش دراز کشیده بود و رفت روش.‌ لب میگرفتن و مثل یه مرد که میفته روی یه زن داشت ازش لذت میبرد و میخوردش. گردن و سینه هاش رو خورد و خورد و مکید تا بالاخره رفت سراغ کوسش. چنان کوسی از خواهرش میخورد که انگار الان میخواد ارضاش کنه و بکنتش. با چه لذت و ولعی هم میخورد. مبینا هم مست لذت و شهوت بود و با کوس لیسیه خواهرش از ته دل ناله میکرد و آه میکشید. کوسشو بالا پایین میکرد و وای و وویییی میکرد. از دیدن این صحنه ی پر شور و حرارت آمپر چسبونده بودم و بی اختیار داشتم کیرمو میمالیدم و کیف میکردم. دیدم نمیتونم طاقت بیارم رفتم پشت خانمم و کیرمو یه راست چپوندم توی کوسش و دوباره شروع کردم به گاییدنش. چند تا تلمبه میزدم و میکشیدم بیرون کونشو میخوردم و سوراخش رو لیس میزدم، باز کیرمو میکردم توی کوسش تلمبه میزدم. اصلا نمیدونستم چیکار میکنم و فقط هر طور که میتونستم داشتم لذت میبردم. واقعا خیلی حشری شده بودم و نمیفهمیدم چیکار میکنم تا اینکه مبینا ارضا شد و خانمم رفت روش همدیگه رو بغل کردن و بازم لب میگرفتن. مبینا چرخید روی خانمم و حالا اون همون کارا رو با ملیکا کرد. گردن و سینه ها و شکمش رو خورد تا رسید به کوسش. شروع کرد به کوس لیسی که منم مشغول بازی کردن با کونش و خوردن و لیس زدن سوراخش شدم. یکی دو دقیقه که خوب کونش رو مالیدم و لیس زدم کیرمو کردم توی کونش و تلمبه زدن رو شروع کردم. هر چی محکمتر خواهر خانم نازنازیم رو میگاییدم، صدای آی و وای خانمم بالاتر می رفت. نگو اونم محکمتر کوس خواهرش رو میمکه و سه انگشتی فشار میداده توی کوسش. مبینا زانوهاش رو بیشتر جمع کرد و کونش رو بیشتر قمبول کرد تا کیرم بیشتر بره توش و محکمتر بزنم.‌ گفت امید بکوب عشقم، رحم نکن و کونمو پاره کن قربون خودت و کیرت برم. با این حرفش هار شدم و چنان گاییدمش که گفت وای غلط کردم، آی دلم، امید یواشتر…
خنده م گرفت و گفتم آخه عروسک جون تو که نمیتونی چرا میگی کونمو پاره کن؟
افتاد روی خانمم و گفت آخه خیلی حشری شده بودم. خانومم نازش کرد گفت قربون آبجیه خوشگلم برم که مثل خودم داغ و شهوتیه. کونشو بوس کردم و یه سیلی زدم روش گفتم خواهرای محترم ۶۹ بشید تا نوبتی کونتون رو بکنم. زود باشید که کیرم داره منفجر میشه. خندیدیم و ملیکا گفت اول مبینا رو بکن ولی اذیتش نکن عشقمو…
حالت ۶۹ گرفتن و مبینا بالا بود. رفتم پشتش و گاییدن کونش رو شروع کردم. هر وقت میترا یا فرنوش میومدن خونه ی ما، حتما این مدلی رو داشتیم و کونشون رو اینجوری می گاییدم. الانم توی همون وضعیت بودیم و خانمم از زیر کوس خوشکل و پلمپ خواهرش رو لیس میزد و میمالید، مبینا هم کوس خانمم رو لیس میزد و میمالید. منم که کیرم توی کون خواهر زن عزیزتر از جانم بود و با ملایمت میگاییدمش و حال میکردم.‌ گاهی خم میشدم کمرش رو میبوسیدم و میخوردم یا سینه هاش رو میمالیدم… روی زانو بلندش کردم و در حالی که هر دوتا سینه‌ش رو توی دستام گرفته بودم، شالاپ و شالاپ میکوبیدم به کونش و از اون کون گرد و قلمبه و نرمش نهایت لذت رو میبردم.‌ بعد یکی از سینه هاش رو ول کردم و دستمو دور شکمش گرفتم تا بتونم محکمتر بکوبم به کونش. ملیکا هم بلند شد از روبرو لب و گردنش رو میخورد و کوسش رو میمالید تا خواهرش رو ارضا کرد. همدیگه رو بغل کرده بودن و مبینا گفت عاشقتم آجّی. چه حالی داد. نشستم روی تخت و کشیدمش توی بغلم که نشست روی کیرم. گردنش رو بوسیدم و گفتم خیلی نازی دختر، لامصب چرا هرچی میکنمت سیر نمیشم؟
خندید و چرخید به سمت من، گفت مگه من سیر میشم؟
هر سه میخندیدیم که محکم بغلش کردم و لبمو گذاشتم روی لبش. همینطور که لب میگرفتیم چپ شدیم روی تخت و اومد روی من. هنوز داشتیم لب میگرفتیم که ملیکا گفت من برم میوه شیرینی بیارم بخوریم و یه استراحت کنیم واسه ادامه ی عشق و حالمون.
مبینا روی من دراز کشید و داشتیم مثل دوتا لیلی مجنون عاشق به هم نگاه میکردیم و لبخند میزدیم. گفتم هر چی بگم دوست دارم بازم کمه ولی خودت بفهم که بدجور عاشق و خاطر خواتم دختر.
-پس من چی بگم که دیگه هیچ کسی رو نمیخوام ببینم جز تو. همه ی زندگی و فکر و خیالم شدی. آخه چقدر تو خوبی امید جونم؟
لبشو گذاشت روی لبم و یه لب دیگه گرفتیم گفتم بیشتر از این دیوونم نکن که امروز شما دوتا خیلی حشریم کردید. بدجور میکنمت ها.
-جوووون، تو نکنی کی بکنه آقا؟
خندیدم و گفتم پس خواهرت گاییدست… که بلند شد فرار کرد سمت پذیرایی. دنبالش کردم و چشمم به کونش بود که میلرزید و بالا پایین میشد. دور مبلها میچرخیدیم و میخندیدیم که ملیکا گفت بسه میزنید اینا رو میریزید. ایستادیم و رد شد میوه شیرینی رو گذاشت روی میز و نشست روی مبل. گفت مبینا برو اون پیش دستیها رو بیار.‌…
خلاصه نشستیم و مشغول خوردن میوه و شیرینی بودیم که گفتم خدا چقدر منو دوست داشت که اول تو رو نصیبم کرد و بعدش این وروجک شیطون رو. حالا من چه کار کنم با شما دوتا که عاشق جفتتونم؟
ملیکا: حتما یه کار خیلی خیلی خوبی کردی که نصیبت شدیم دیگه.
خندیدیم و گفتم حالا شما چه گناهی کردید که گیر من افتادین؟
ملیکا: فکر کنم نون لگد کردم و نفهمیدم.
بازم خندیدیم و گفت حالا از شوخی گذشته خیلی خوشحالم که تو رو دارم و شوهرم شدی. به جون هر سه تامون قسم همیشه آرزوم بود یکی مثل تو شوهرم بشه. هم خیلی مهربون و خوش اخلاقی، هم توی سکس عالی هستی و کیرتم که حرف نداره، هم اینکه واسه عشق و حال و شیطونی و هر چیزی پایه ای و باهام راه میای. ببین چقدر خوبی که خواهرمم عاشقت شده و جلوی خودم میخوابه زیرت.
دوباره زدیم زیر خنده و مبینا گفت پس برم زیر غریبه ها؟ وقتی یه همچین شوهر خواهری دارم حیف نیست این کون رو بدم یکی دیگه بکنه؟
گفتم آره والا، گل گفتی. بده خودم همچین واست بکنم که دوباره به غلط کردن بیفتی.
بازم خندیدیم و با همین شوخی ها خوش بودیم و واقعا لحظات عالی و شادی رو داشتیم…
مبینا اومد روی پام نشست و یه موز پوست کند از دو طرف باهم خوردیم و رسیدیم به لب همدیگه. با همون دهن پر لب میگرفتیم و ملیکا بهمون میخندید. دهنم خالی شد و گفتم بیا من و تو هم همین کارو کنیم.‌ موز پوست کردم و با اونم به همین شکل لب تو لب شدیم که خنده ش گرفت و هر چی توی دهنش بود پاشید روی من. منم با این کارش از خنده پوکیدم و پاشیدم روی اون. دیگه از خنده قهقهه میزدیم… تمام موزهایی که پاشیده بود روی شکم و سینه هاش رو لیس زدم و خوردم، اونم با من همینکارو کرد. گفتم بریم استخر یا بریم روی تخت؟
به مبینا نگاه کرد و مبینا گفت بریم استخر، بعدا وقت زیاد داریم.‌ بغلشون کردم و در حالی که دستم بالای قوص کونشون بود رفتیم سمت استخر. بازی و شوخی و شیرجه و هر کاری میشد میکردیم و خوش میگذروندیم و میخندیدیم. دوتایی و سه تایی لب میگرفتیم و کوس و کون و سینه هاشون رو میمالیدم، اونا هم کیر منو میگرفتن. خلاصه عشق و حال میکردیم نفهمیدیم کی غروب شد. اومدیم بیرون از خستگی افتادیم روی تخت و خوابمون برد. دو سه ساعتی خوابیدیم و بلند شدم بساط کباب رو راه انداختم و بازم با مشروب زدیم به بدن. نشستیم پای ماهواره فیلم نگاه کردیم و بعدش یه کم بزن برقص کردیم. دوباره با شیطونیه اون دوتا و رقص سکسی و بمال بمال، شهوت‌مون رفت بالا و سکس شروع شد. گفتم اول شما لز کنید من نگاه کنم، بعدش میام جلو…
اونا مثل بعد از ظهر همدیگه رو مالیدن و خوردن و ارضا کردن.‌ منم از دیدن کارهاشون حسابی حشری شدم. اول لبشون رو خوردم و بعد جفتشون رو دمر کردم و کونشون رو میمالیدم و باهاشون بازی میکردم. بعد کون جفتشون رو چسبوندم کنار هم و چهار تا تپه ی گوشت و پنبه ای رو کنار هم میخوردم و گاز میگرفتم و صورتمو میمالیدم بهشون. صورتمو از لای کون این در میاوردم میذاشتم لای کون اون و تکون تکون میدادم. چاک عمیق و سوراخ کونشون رو لیس میزدم و زبون میکردم توی سوراخ هاشون. چه لذتی میبردم و چه حالی میکردم که میدونم باورتون نمیشه ولی خب کاری بود که کردم و حالی بود که بردم. بعدشم هر دو رو گاییدم که آخرش خانمم گفت قبل از اینکه آبت بیاد برو کیرتو بشور آبتو بخوریم. ‌نگو اون موقع که کونشون رو میخوردم و اونا از هم لب میگرفت و پچ پچ میکردن، نقشه کشیده بودن که سورپرایزم کنن.
آخرش وقتی واسم ساک زدن و آبم اومد، مبینا بیشترش رو توی دهنش مکید و بعد با ملیکا لب تو لب شدن و همه رو ریخت توی دهن اون. دوباره مبینا ریخت توی دهن خواهرش و دو سه بار این کارو کردن و بازی میکردن. از دیدن کارشون خیلی حال کردم که ملیکا ابمو ریخت روی سینه ی مبینا و همه رو لیس زد و سینه هاش رو مکید و خورد. منم جفتشون رو بغل کردم و لب هاشون رو با همون مزه ی آبکیرم خوردم و سینه های مبینا رو هم مکیدم و خوردم. سینه های خانمم رو هم خوردم و گفتم حالا بریم دوش بگیریم و بخوابیم که ملیکا گفت حال ندارم دوباره موهامو خشک کنم.
بریم گردن به پایینت رو میشورم. موهاتو خیس نکن…
رفتیم دوش گرفتیم و اومدیم خوابیدیم که تا نزدیک ظهر خواب بودیم. صبحونه خوردیم و گفتم اگه میخواید برید استخر برید که بعد از ظهر باید تحویل بدیم بریم. ملیکا گفت نظرت چیه فردا رو مرخصی بگیریم و یه شب دیگه بمونیم.
-من مشکلی ندارم ولی مبینا باید بره مدرسه و جواب مامانت و مخصوصا بابات رو من نمیتونم بدم.
-آره راست میگی، بریم بهتره.
با مبینا رفتن استخر و گفتم برید من یه زنگ بزنم میام…
زنگ زدم به فرنوش تا چیزی که به ذهنم رسیده بود رو ازش بپرسم:
-سلام خوشگل خانم، خوبی؟
-سلام آقا، کجایی بی معرفت ما رو کاشتی رفتی دنبال عشق و حالت؟
-قربونت برم ملوسکم، خواهر ملیکا بود وگرنه حتما تو و میترا رو با خودمون می آوردیم.
-میدونم، ملیکا گفت. خوش میگذره بهتون؟
-آره خیلی، ولی جاتون خالیه.
-فدات، دفعه ی بعد باهم میریم.
-راستش یه خواهشی دارم…
-شماره کارت بده و نگران نباش.
خندیدم و گفتم نه دیوونه، واسه پول زنگ نزدم.
-ببخشید فکر کردم اونجا پول کم آوردین.
-نه عشقم، یه چیزی به ذهنم رسید و میخواستم ببینم تو میتونی کمک کنی.
-جانم، بگو امید جون.
-میتونی برامون یه دیلدو گیر بیاری؟ پولش مهم نیست.
خندید و گفت چی شده؟ کم آوردی؟
منم خندیدم و گفتم نه بابا، میخوام وقتی تنهاییم ملیکا رو دوکیره بکنم که بیشتر حال کنه.
-آره، خودم دارم، برگشتید براتون میارمش.
-اونو که خودت لازم داری.
-نه دیگه، بذار خونه‌ی شما باشه، هر وقت اومدم من و ملیکا رو باهاش دو کیره بکن. اینجا که دوتا طبیعیش رو دارم.
خندیدیم و گفتم دمت گرم. پس فردا شب میبینمت.
-حتما، مواظب خودتون باشید و خوش بگذرونید…
رفتم استخر پیش خواهران سکسی و حسابی بازی کردیم و اومدیم جمع و جور کردیم و خونه رو تحویل دادیم. رفتیم بیرون ناهار خوردیم و راه افتادیم سمت تهران. مستقیم رفتیم خونه پدر خانمم و امانتی شون رو تحول دادیم و شام خوردیم رفتیم خونه.
-ملیکا گفت دمت گرم امید، خیلی خوش گذشت. مبینا که خیلی خوشحال و شاد بود و معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته.
-فدات.‌ من از تو ممنونم که اجازه دادی با خواهرت باشم. به منم خیلی خوش گذشت.
-راستی چطوری مخش رو زدی؟
-خیلی راحت، آخه اونم عاشقم شده بوده و از قبل دلش میخواسته باهم باشیم. واسه همین زود جذب هم شدیم و همه چی خیلی راحت پیش رفت. بالاخره اونم خواهر تویه و حسابی داغ و شهوتیه. مثل خودت عاشق فانتزیه.
-آره فهمیدم.
-خلاصه ممنون که به خاطر ما از سکس گروپ شب جمعه با بچه ها محروم شدی و قرار جمعه ت هم خراب شد.
-چه قراری؟
-با ارشیا و سیاوش.
-نه بابا، قرار نداشتیم.
-من فکر کردم میخوای هر جمعه بری پیششون.
-نه اتفاقا، بعید میدونم دوباره برم.
-چرا عشقم؟ تو که از یادآوری خاطراتشونم حشری میشدی؟
-آره، ولی وقتی رفتم دیدم نه، اونجوری که فکر میکردم نشد. آخه اون وقتها اولین و تنها کسایی بودن که باهاشون بودم، واسه همین خیلی بهشون عادت کرده بودم و برام ته لذت و عشق و حال بودن. الان که با تو و حتی با نیما و ارشیا مقایسه‌شون کردم دیدم خیلی پایینتر از شماها هستن. چه از نظر قدرت و استقامت، چه از نظر کیر که از مال تو و نیما اینا کیرشون کوچکتره. درسته اون خاطرات منو حشری میکرد ولی الان میفهمم که تو خیلی خیلی از اونها بهتری. خاطراتی که با نیما و مهرشاد پیدا کردم تمام اون خاطرات گذشته رو کوچیک و بی ارزش کرده.
-میفهمم چی میگی. پس دیگه نمیخوای بری پیششون؟
-والا بدم نمیاد یکی دو ماه یه بار یه سری بهشون بزنم. البته اگه تو اجازه بدی.
-هر جور دوست داری عشقم، تو آزادی. فقط اگه میشد به تلافیه اون همه کونی که از تو گاییدن یه بار نامزدهاشون رو میکردم تا دلم خنک بشه خیلی خوب میشد.
خندید و گفت فهمیدی ضربدری میزنن دلت خواست به این بهونه اونا رو هم بکنی؟
-حالا هر جور که امکانش باشه. فرقی نمیکنه چطوری، فقط عقده ام رو خالی کنم.
خندیدیم و گفت پس مجبورم با تو دوستشون کنم و باهم بریم. دو سه بار بریم و ضربدری رو راه بندازیم.‌
-باشه، هر جور خودت صلاح میدونی همون کارو بکن.
-اکی، بسپارش به من. از الان نامزد هاشون رو زیرت ببین.
خندیدیم و همدیگه رو بغل کردیم. یه لب توپ هم گرفتیم و خوابیدیم…
ادامه ی ماجرا رو با داستانی با نام “من و خانمم ملیکا و شروع ضربدری با سیاوش و ارشیا” در خدمتتون هستم.

نوشته: امید بیخیال

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18