رفتن به مطلب

داستان تجاوز پدر ناتنی به من


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


ناپدری بهم تجاوز کرد
 

این داستان زندگی منه. خاطره های تلخی که با فکر کردن بهش تمام موهای بدنم سیخ میشه و نوشتن این موضوع شاید روزها خواب و از چشم هام بگیره. ولی شاید هم تسکینی بشه به قلبم و روحم چون هیچوقت به هیچکس نگفتم شون.

اسم من سپیده است. الان سی و چهار سالم و ازدواج نکردم. مستقل زندگی میکنم و با آدم های زیادی رفت و آمد ندارم. شاید دلیل تنهاییم این باشه که هیچوقت نتونستم به کسی اعتماد کنم. هفت سالم بود که مادر پدرم طلاق گرفتن و از هم جدا شدن. تا یکی دو سال اول، مثل توپ پرت میشدم از این ور به اونور. یک بار بابام نمیذاشت برم پیش مامانم، یکبار مامانم. همش دعوا، همش کش مکش‌‌. همش خونه مادر بزرگ و خاله و عمه. با اینکه کوچیک بودم ولی ترهم های فامیل نسبت به خودم و درک میکردم. حالم بد میشه وقتی احساس می‌کردم فامیل ها دلشون برام میسوزه. فامیل های بابام پشت سر مامانم حرف می‌زدن، فامیل های مامانم پشت سر بابام. واقعا این وسط داشتم خورد میشدم. تا اینکه نمیدونم چی شد بابام از من کند. بهم میگفتن که بابات کار جدید گرفته و دیگه نمیتونه بالا سر تو باشه. واسه همین دیگه با مامانم موندم. اینم خیلی ضربه سنگینی برای روحیه من بود چون خیلی به بابام وابسته بودم. الان که فکرشو میکنم هنوز نمی‌فهمم چطور تونست از من دل بکنه. من نابود شدم. عین آدمی که نفس میکشه ولی زندگی نمیکنه. با مامانم همش لجبازی میکردم و اختلاف داشتم. اون هم هرکاری میکرد من و خوشحال کنه نمیشد. همش با هم دعوا میکردیم و قهر و گریه و زاری.

تا اینکه نه، ده سالم بود مامانم میخواست با آقایی به اسم دانیال ازدواج کنه. مامانم حتی ازم نپرسید من موافق هستم یا نه. انگار من وجود نداشتم. اول هاش خیلی باهام مهربون بود. یعنی حداقل من فکر میکردم باهام مهربون. هنوز با هم ازدواج نکرده بودن ولی هر وقت میومد خونمون برای من یه چیپس و پاستیل و بستنی می‌آورد. اسباب بازی های ارزون برام می‌خرید ولی با همون ها من خیلی خوشحال میشدم. اتاق خواب من چسبیده بود به اتاق خواب مامانم. خیلی از شب ها صدای جر جر تخت که دارن روش سکس می‌کنن و آه آه مامانم و تلمبه زدن های دانیال میومد تو اتاقم. بعد از یک سال بی سرو صدا ازدواج کردن ولی دانیال تمام مدت خونه ما نمی موند. بعدا ها فهمیدم کلا صیغه بودن و ازدواج نکرده بودن. مامانم میگفت اگه با دانیال ازدواج نمیکردم خرج و مخارج زندگیمون نمی‌گذشت. بگذریم، من یازده، دوازده سالم بود، که احساس کردم دانیال بیشتر از قبل بهم نزدیکی میکنه. مثلا وقتی درس میخوندم میومد و دستش و دور کمرم می انداخت و خیلی آروم کمرم و می‌مالید. حموم ما قفل نداشت، و یکی دو بار مثلا حواسش نیست اومد و درو باز کرد و من و دید. منم تا میدیدم اون، دست هام و جمع میکردم جلوم و بر میگشتم، طوری که کونم به طرفش باشه، اونم زود در و می‌بست. یک مدت گذشت. سیزده سالم شده بود. من از یازده سالگی پریود شدم و سینه ها و باسنم بیشتر از قبل بزرگ شدن. تا سیزده سالگی سینه هام به اندازه یه نارنگی شده بود. سفت و جمع و جور. از موی زائد هم خوشم نمیومد. وقتی مو رو بدنم بود احساس کثیفی میکردم، واسه همین همیشه شش تیغ بودم.

یه روز مامانم نبود، نمیدونم رفته بود کجا. دانیال خونه بود، بهم گفت فیلم تایتانیک و دیدی؟ اون موقع خیلی حرفشو میزدیم با دوستام تو مدرسه. خیلی با هیجان گفتم، نه. وای خیلی دلم میخواد ببینم. فیلمشو دارید؟ گفت آره عزیزم بیا بشین با هم ببینیم. منم خیلی خیلی خوشحال شدم. با ذوق و شوق رفتم پریدم رو مبل که فیلم و بزاره. بعد فیلم و گذاشت اومد نشست. یادم دقیقا از اونجا گذاشت که جک و روز رو عرشه کشتی دارن نقاشی های جک و میبینن. احساس کردم اول فیلم نیست. ازش پرسیدم این اول فیلم؟ و اون الکی گفت آره. منم هیچی نگفتم. نشسته بود کنار من و بی هوا دستش و انداخت دور کمر من، و من و کشوند طرف خودش. منم هیچ عکس العملی نشون نمیدادم. اصلا فکرش و نمیکردم چه بلایی قرار سرم بیاد. به آنجا رسید که جک می خواست عکس رز و بکشه و رز لخت شد روی مبل. من خجالت کشیدم و چشمم و اون لحظه گرفتم. دانیال همینطور که دستش دورم بود، دستش و کرد زیر بلیز من و بدنم و لمس کرد و همون موقع گفت چرا چشماتو بستی سپیده؟ تو بزرگ شدی دیگه، میتونی ببینی. از لای انگشت هام داشتم میدیدم که رز لخت و جک داره بهش نگاه میکنه و نقاشی شو میکشه. دانیال با اون یکی دستش دستم و گرفت و از جلو چشمم آورد پایین. گفت دیگه بچه نیستی. قشنگ نگاه کن. منم با خجالت نگاه میکردم. اونم کمرم و می‌مالید و وقتی دید من هیچی نمیگم جراتش بیشتر شد و دستشو آورد روی کمرم و بالای کونم می‌مالید. راستش اون لحظه نمیترسیدم، فقط خیره شده بودم به تلویزیون. نه حس شهوت داشتم نه چیزی. نمیدونستم باید چیکار کنم. بعد دانیال فیلم و یه کم زد بره جلو. گفتم چرا می‌زنید جلو، گفت اینجاهاش چرت و پرت. زد تا اونجا اومد که جک و روز دارن از دست اون مامور و شوهر رز فرار می‌کنن. تا اینکه رفتن تو موتور خونه کشتی و وارد اون ماشین شدن.

منم مات و مبهوت چشم و دوخته بودم به تلویزیون که دیدم دانیال دستش و کرد تو شورت من و داره با کونم بازی میکنه. وقتی جک و رز شروع کردن به سکس کردن، دانیال از لپ کونم گرفت بلندم کرد گفت بشین رو پام. منم هرچی اون میگفت میکردم. نه اینکه دلم بخواد. اینجا دیگه میترسیدم نه بگم. الان که فکرش و میکنم میبینم قدرت نه گفتن و نداشتم و ترس همه وجودم و برداشته بود. رو پاش که نشستم با دستاش شلوار و شورتمو داد پایین کون من و گذاشت روی کیرش. کیرش خیلی کلفت بود. اون شلوارش و در نیاورده بود. ولی کلفتی کیرش خیلی تابلو بود. من هم شلوارم پام بود فقط تا زیر کونم داده بود پایین و من و گذاشته بود رو کیرش و اینور اونور میکرد. به یک دقیقه دو دقیقه نکشید، یعنی همون موقع که جک و رز سکس شون تموم شد، صدای نفس های دانیال بلند شد. یک دفعه منو پرت کرد بالا، شلوارم و کشید بالا و دویید تو دستشویی. من تعجب کردم چرا این کارو کرد. بعدا فهمیدم که ارضا شده بوده.

تو دلم گفتم تموم شد دیگه. داشتم بقیه فیلم و نگاه میکردم. دیدیم داره با مامانم صحبت میکنه، خیالم راحت تر شد که حتما مامانم داره میاد. چند دقیقه بعد برگشت پیشم دستم و گرفت گفت بیا. منم پاشدم باهاش رفتم. من و برد اتاق خواب مامانم، رو دو زانو نشست جلوم و بهم گفت سپیده جون. هرچی بین من و تو میشه، یه راز بین من و تو. هیچکس نباید بدونه، هیچکس هرگز نباید بدونه، باشه؟ من احمق هم گفتم باشه. صورتم و بوسید بعد گفت لباس هاتو در بیار دراز بکش رو تخت! گفتم چرا؟ گفت میخوام ببینم چقدر بزرگ شد! گفتم نمیخواد. میخواستم برم طرف اتاق پذیرایی. دستم و گرفت، گفت نمیتونی بری! لباس ها تو در بیار دراز بکش تا بهت یاد بدم مردها از چیه دخترها خوشش ون میاد. اگه الان یاد نگیری هیچ وقت یاد نمیگیری. بعد پرسیدم یعنی چی؟ خودش اومد طرفم بلوزمو درآورد. سوتین اسپورت زیرش داشتم. گفت شلوارتو در بیار. شلوارم و درآوردم. الان با شورت و سوتین جلوش بودم. گفت برو رو تخت دراز بکش. رفتم رو تخت دمر دراز کشیدم. صورتم طرفش نبود ولی می‌شنیدم که داره لباس هاشو در میاره. قلبم تند تند میزد. اومد رو تخت دست می‌کشید رو بدنم. از بالا تا پایین. گفت دستتو ببر بالا و بعد سوتینمو درآورد. دستش و می‌کشید رو پشتم و کناره های سینم (از پشت). دست هاش و آورد پایین و شورتم و هم درآورد. بهش گفتم الان مامان میاد. گفت نگران نباش دخترم، الان باهاش حرف زدم تا چند ساعت دیگه نمیاد. این و که گفت حالم خراب شد. احساس کردم هیچ راه فراری ندارم. زبری سبیل هاشو رو کونم حس میکردم، انگار داره کونم و بو میکنه ولی نمی‌خورد. فقط بو میکرد و دست میزد. بعد چند دقیقه دید ساکت هستم هیچی نمیگم گفت برگرد. گفتم نمیخوام، دوست ندارم. گفت نترس. من اینجام، مواظبت هستم. چشم هاتو ببند و برگرد. گفتم نه. گفت چشم هاتو ببند دیگه، چیزی نمیبینی. چشماتو باز نکن. زود باش. بعد چشمامو بستم و یواش برگشتم.

دوباره بهم گفت چشم هاتو اصلا باز نکن، باشه؟ گفتم باشه. با پنجه هاش می‌کشید رو بدنم، رو سینم، تا روی شکمم، بغل های کسم، رو پاهام. فکر کردم تا همین حد میخواد تموم کنه! یه دفعه پاهام و باز کرد، منم چشمامو بسته بودم. احساس کردم یه چیز خیسی داره رو کسم بالا پایین میره. چشمم و یواش باز کردم دیدم سرش وسط پای من داره کسم و لیس میزنه. محکم چشمم و بستم و بدنم سفت شد. اونم هیچی نمیگفت، چوچوله هام و میک میزد و زبونشو می‌کشید رو کسم. نفس های منم تند شده بود. کسم خیس خیس شده بود. هیچوقت تو زندگیم این حس ها رو تجربه نکرده بودم. ولی حیف که باید با دانیال این حس ها رو تجربه میکردم. دستشو انداخته بود از زیر، لپ های کونم گرفته بود آورده بود بالا و با ملچ و ملوچ کسم و می‌خورد. بعد چند دقیقه شروع کردم به لرزیدن و سفت شدم. خودش فهمید. بعد پاشد. تو دلم گفتم خدا رو شکر تموم شد، پاشم. چشمامو باز کردم دیدم هنوز بالا سرم نشسته بهم گفت هنوز تموم نشده فدات شم. چشمات و ببند. دوباره بستم. با دست هاش یه کم با ممه هام بازی کرد و بعد رفت روم. با یک دستش یکی از ممه هام و گرفته بود و اون یکی و با دهنش گاز می‌گرفت یواش و میک میزد. زیاد طول نکشید، ول کرد اومد بالاتر دیدم یه چیزی داره فشار میاره رو کسم. بهم گفت پاهاتونو باز کن، منم باز کردم. بعد گفت حالا جفت کن. منم پاهام و بستم. دیدم یه چیز کلفتی لای پام. زیر چشمی نگاه کردم دیدم سینه اش رو به روی صورت من. رو من خوابیده بود ولی دست هاش و جوری گذاشته بود رو تخت که سنگینی نیفته رو من و داشت اون چیز کلفت (کیر) و که من هنوز ندیده بودم لای پام عقب جلو میکرد. اولش یواش یواش میکرد‌ ولی بعد یک دقیقه شروع کرد تندتر تلمبه زدن بین پاهام و کسم. به چند دقیقه نکشید دوباره صدای نفس هاش بلند شد و عین گربه پرید بالا دویید دستشویی. وقتی رفت دستشویی من لباسامو پوشیدم، رفتم اتاق پذیرایی نشستم. اونم برگشت لباساشو پوشید. دیگه نیومد پیش من بشینه ولی هی میومد میگفت سپیده جون چیزی میخوای، بستنی میخوای میخوای پول بدم بری هرچی خواستی بخری؟ منم هی میگفتم نه، هیچی نمیخوام.

این موضوع و هیچوقت نتونستم به مامانم بگم. ولی خیلی بهش گفتم از دانیال بدم میاد. نمیخوام باهاش باشی، ازش متنفرم. ولی انگار نمی‌فهمید. شاید فکر میکرد چون بابای خودم نیست اینجوری میکنم. ولی من اوایل که این اتفاق ها نیفتاده بود این چیزها رو نمی‌گفتم. به هرحال، دیگه سعی کردم با دانیال تنها نشم. دو سه سال بعد هم صیغه نامه شون تموم شد و دانیال تمدید نکرد. و منم هیچ وقت سپیده گذشته نشدم.

نوشته: سپیده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18