رفتن به مطلب

داستان تجاوز پدر ناتنی به من


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


ناپدری بهم تجاوز کرد
 

این داستان زندگی منه. خاطره های تلخی که با فکر کردن بهش تمام موهای بدنم سیخ میشه و نوشتن این موضوع شاید روزها خواب و از چشم هام بگیره. ولی شاید هم تسکینی بشه به قلبم و روحم چون هیچوقت به هیچکس نگفتم شون.

اسم من سپیده است. الان سی و چهار سالم و ازدواج نکردم. مستقل زندگی میکنم و با آدم های زیادی رفت و آمد ندارم. شاید دلیل تنهاییم این باشه که هیچوقت نتونستم به کسی اعتماد کنم. هفت سالم بود که مادر پدرم طلاق گرفتن و از هم جدا شدن. تا یکی دو سال اول، مثل توپ پرت میشدم از این ور به اونور. یک بار بابام نمیذاشت برم پیش مامانم، یکبار مامانم. همش دعوا، همش کش مکش‌‌. همش خونه مادر بزرگ و خاله و عمه. با اینکه کوچیک بودم ولی ترهم های فامیل نسبت به خودم و درک میکردم. حالم بد میشه وقتی احساس می‌کردم فامیل ها دلشون برام میسوزه. فامیل های بابام پشت سر مامانم حرف می‌زدن، فامیل های مامانم پشت سر بابام. واقعا این وسط داشتم خورد میشدم. تا اینکه نمیدونم چی شد بابام از من کند. بهم میگفتن که بابات کار جدید گرفته و دیگه نمیتونه بالا سر تو باشه. واسه همین دیگه با مامانم موندم. اینم خیلی ضربه سنگینی برای روحیه من بود چون خیلی به بابام وابسته بودم. الان که فکرشو میکنم هنوز نمی‌فهمم چطور تونست از من دل بکنه. من نابود شدم. عین آدمی که نفس میکشه ولی زندگی نمیکنه. با مامانم همش لجبازی میکردم و اختلاف داشتم. اون هم هرکاری میکرد من و خوشحال کنه نمیشد. همش با هم دعوا میکردیم و قهر و گریه و زاری.

تا اینکه نه، ده سالم بود مامانم میخواست با آقایی به اسم دانیال ازدواج کنه. مامانم حتی ازم نپرسید من موافق هستم یا نه. انگار من وجود نداشتم. اول هاش خیلی باهام مهربون بود. یعنی حداقل من فکر میکردم باهام مهربون. هنوز با هم ازدواج نکرده بودن ولی هر وقت میومد خونمون برای من یه چیپس و پاستیل و بستنی می‌آورد. اسباب بازی های ارزون برام می‌خرید ولی با همون ها من خیلی خوشحال میشدم. اتاق خواب من چسبیده بود به اتاق خواب مامانم. خیلی از شب ها صدای جر جر تخت که دارن روش سکس می‌کنن و آه آه مامانم و تلمبه زدن های دانیال میومد تو اتاقم. بعد از یک سال بی سرو صدا ازدواج کردن ولی دانیال تمام مدت خونه ما نمی موند. بعدا ها فهمیدم کلا صیغه بودن و ازدواج نکرده بودن. مامانم میگفت اگه با دانیال ازدواج نمیکردم خرج و مخارج زندگیمون نمی‌گذشت. بگذریم، من یازده، دوازده سالم بود، که احساس کردم دانیال بیشتر از قبل بهم نزدیکی میکنه. مثلا وقتی درس میخوندم میومد و دستش و دور کمرم می انداخت و خیلی آروم کمرم و می‌مالید. حموم ما قفل نداشت، و یکی دو بار مثلا حواسش نیست اومد و درو باز کرد و من و دید. منم تا میدیدم اون، دست هام و جمع میکردم جلوم و بر میگشتم، طوری که کونم به طرفش باشه، اونم زود در و می‌بست. یک مدت گذشت. سیزده سالم شده بود. من از یازده سالگی پریود شدم و سینه ها و باسنم بیشتر از قبل بزرگ شدن. تا سیزده سالگی سینه هام به اندازه یه نارنگی شده بود. سفت و جمع و جور. از موی زائد هم خوشم نمیومد. وقتی مو رو بدنم بود احساس کثیفی میکردم، واسه همین همیشه شش تیغ بودم.

یه روز مامانم نبود، نمیدونم رفته بود کجا. دانیال خونه بود، بهم گفت فیلم تایتانیک و دیدی؟ اون موقع خیلی حرفشو میزدیم با دوستام تو مدرسه. خیلی با هیجان گفتم، نه. وای خیلی دلم میخواد ببینم. فیلمشو دارید؟ گفت آره عزیزم بیا بشین با هم ببینیم. منم خیلی خیلی خوشحال شدم. با ذوق و شوق رفتم پریدم رو مبل که فیلم و بزاره. بعد فیلم و گذاشت اومد نشست. یادم دقیقا از اونجا گذاشت که جک و روز رو عرشه کشتی دارن نقاشی های جک و میبینن. احساس کردم اول فیلم نیست. ازش پرسیدم این اول فیلم؟ و اون الکی گفت آره. منم هیچی نگفتم. نشسته بود کنار من و بی هوا دستش و انداخت دور کمر من، و من و کشوند طرف خودش. منم هیچ عکس العملی نشون نمیدادم. اصلا فکرش و نمیکردم چه بلایی قرار سرم بیاد. به آنجا رسید که جک می خواست عکس رز و بکشه و رز لخت شد روی مبل. من خجالت کشیدم و چشمم و اون لحظه گرفتم. دانیال همینطور که دستش دورم بود، دستش و کرد زیر بلیز من و بدنم و لمس کرد و همون موقع گفت چرا چشماتو بستی سپیده؟ تو بزرگ شدی دیگه، میتونی ببینی. از لای انگشت هام داشتم میدیدم که رز لخت و جک داره بهش نگاه میکنه و نقاشی شو میکشه. دانیال با اون یکی دستش دستم و گرفت و از جلو چشمم آورد پایین. گفت دیگه بچه نیستی. قشنگ نگاه کن. منم با خجالت نگاه میکردم. اونم کمرم و می‌مالید و وقتی دید من هیچی نمیگم جراتش بیشتر شد و دستشو آورد روی کمرم و بالای کونم می‌مالید. راستش اون لحظه نمیترسیدم، فقط خیره شده بودم به تلویزیون. نه حس شهوت داشتم نه چیزی. نمیدونستم باید چیکار کنم. بعد دانیال فیلم و یه کم زد بره جلو. گفتم چرا می‌زنید جلو، گفت اینجاهاش چرت و پرت. زد تا اونجا اومد که جک و روز دارن از دست اون مامور و شوهر رز فرار می‌کنن. تا اینکه رفتن تو موتور خونه کشتی و وارد اون ماشین شدن.

منم مات و مبهوت چشم و دوخته بودم به تلویزیون که دیدم دانیال دستش و کرد تو شورت من و داره با کونم بازی میکنه. وقتی جک و رز شروع کردن به سکس کردن، دانیال از لپ کونم گرفت بلندم کرد گفت بشین رو پام. منم هرچی اون میگفت میکردم. نه اینکه دلم بخواد. اینجا دیگه میترسیدم نه بگم. الان که فکرش و میکنم میبینم قدرت نه گفتن و نداشتم و ترس همه وجودم و برداشته بود. رو پاش که نشستم با دستاش شلوار و شورتمو داد پایین کون من و گذاشت روی کیرش. کیرش خیلی کلفت بود. اون شلوارش و در نیاورده بود. ولی کلفتی کیرش خیلی تابلو بود. من هم شلوارم پام بود فقط تا زیر کونم داده بود پایین و من و گذاشته بود رو کیرش و اینور اونور میکرد. به یک دقیقه دو دقیقه نکشید، یعنی همون موقع که جک و رز سکس شون تموم شد، صدای نفس های دانیال بلند شد. یک دفعه منو پرت کرد بالا، شلوارم و کشید بالا و دویید تو دستشویی. من تعجب کردم چرا این کارو کرد. بعدا فهمیدم که ارضا شده بوده.

تو دلم گفتم تموم شد دیگه. داشتم بقیه فیلم و نگاه میکردم. دیدیم داره با مامانم صحبت میکنه، خیالم راحت تر شد که حتما مامانم داره میاد. چند دقیقه بعد برگشت پیشم دستم و گرفت گفت بیا. منم پاشدم باهاش رفتم. من و برد اتاق خواب مامانم، رو دو زانو نشست جلوم و بهم گفت سپیده جون. هرچی بین من و تو میشه، یه راز بین من و تو. هیچکس نباید بدونه، هیچکس هرگز نباید بدونه، باشه؟ من احمق هم گفتم باشه. صورتم و بوسید بعد گفت لباس هاتو در بیار دراز بکش رو تخت! گفتم چرا؟ گفت میخوام ببینم چقدر بزرگ شد! گفتم نمیخواد. میخواستم برم طرف اتاق پذیرایی. دستم و گرفت، گفت نمیتونی بری! لباس ها تو در بیار دراز بکش تا بهت یاد بدم مردها از چیه دخترها خوشش ون میاد. اگه الان یاد نگیری هیچ وقت یاد نمیگیری. بعد پرسیدم یعنی چی؟ خودش اومد طرفم بلوزمو درآورد. سوتین اسپورت زیرش داشتم. گفت شلوارتو در بیار. شلوارم و درآوردم. الان با شورت و سوتین جلوش بودم. گفت برو رو تخت دراز بکش. رفتم رو تخت دمر دراز کشیدم. صورتم طرفش نبود ولی می‌شنیدم که داره لباس هاشو در میاره. قلبم تند تند میزد. اومد رو تخت دست می‌کشید رو بدنم. از بالا تا پایین. گفت دستتو ببر بالا و بعد سوتینمو درآورد. دستش و می‌کشید رو پشتم و کناره های سینم (از پشت). دست هاش و آورد پایین و شورتم و هم درآورد. بهش گفتم الان مامان میاد. گفت نگران نباش دخترم، الان باهاش حرف زدم تا چند ساعت دیگه نمیاد. این و که گفت حالم خراب شد. احساس کردم هیچ راه فراری ندارم. زبری سبیل هاشو رو کونم حس میکردم، انگار داره کونم و بو میکنه ولی نمی‌خورد. فقط بو میکرد و دست میزد. بعد چند دقیقه دید ساکت هستم هیچی نمیگم گفت برگرد. گفتم نمیخوام، دوست ندارم. گفت نترس. من اینجام، مواظبت هستم. چشم هاتو ببند و برگرد. گفتم نه. گفت چشم هاتو ببند دیگه، چیزی نمیبینی. چشماتو باز نکن. زود باش. بعد چشمامو بستم و یواش برگشتم.

دوباره بهم گفت چشم هاتو اصلا باز نکن، باشه؟ گفتم باشه. با پنجه هاش می‌کشید رو بدنم، رو سینم، تا روی شکمم، بغل های کسم، رو پاهام. فکر کردم تا همین حد میخواد تموم کنه! یه دفعه پاهام و باز کرد، منم چشمامو بسته بودم. احساس کردم یه چیز خیسی داره رو کسم بالا پایین میره. چشمم و یواش باز کردم دیدم سرش وسط پای من داره کسم و لیس میزنه. محکم چشمم و بستم و بدنم سفت شد. اونم هیچی نمیگفت، چوچوله هام و میک میزد و زبونشو می‌کشید رو کسم. نفس های منم تند شده بود. کسم خیس خیس شده بود. هیچوقت تو زندگیم این حس ها رو تجربه نکرده بودم. ولی حیف که باید با دانیال این حس ها رو تجربه میکردم. دستشو انداخته بود از زیر، لپ های کونم گرفته بود آورده بود بالا و با ملچ و ملوچ کسم و می‌خورد. بعد چند دقیقه شروع کردم به لرزیدن و سفت شدم. خودش فهمید. بعد پاشد. تو دلم گفتم خدا رو شکر تموم شد، پاشم. چشمامو باز کردم دیدم هنوز بالا سرم نشسته بهم گفت هنوز تموم نشده فدات شم. چشمات و ببند. دوباره بستم. با دست هاش یه کم با ممه هام بازی کرد و بعد رفت روم. با یک دستش یکی از ممه هام و گرفته بود و اون یکی و با دهنش گاز می‌گرفت یواش و میک میزد. زیاد طول نکشید، ول کرد اومد بالاتر دیدم یه چیزی داره فشار میاره رو کسم. بهم گفت پاهاتونو باز کن، منم باز کردم. بعد گفت حالا جفت کن. منم پاهام و بستم. دیدم یه چیز کلفتی لای پام. زیر چشمی نگاه کردم دیدم سینه اش رو به روی صورت من. رو من خوابیده بود ولی دست هاش و جوری گذاشته بود رو تخت که سنگینی نیفته رو من و داشت اون چیز کلفت (کیر) و که من هنوز ندیده بودم لای پام عقب جلو میکرد. اولش یواش یواش میکرد‌ ولی بعد یک دقیقه شروع کرد تندتر تلمبه زدن بین پاهام و کسم. به چند دقیقه نکشید دوباره صدای نفس هاش بلند شد و عین گربه پرید بالا دویید دستشویی. وقتی رفت دستشویی من لباسامو پوشیدم، رفتم اتاق پذیرایی نشستم. اونم برگشت لباساشو پوشید. دیگه نیومد پیش من بشینه ولی هی میومد میگفت سپیده جون چیزی میخوای، بستنی میخوای میخوای پول بدم بری هرچی خواستی بخری؟ منم هی میگفتم نه، هیچی نمیخوام.

این موضوع و هیچوقت نتونستم به مامانم بگم. ولی خیلی بهش گفتم از دانیال بدم میاد. نمیخوام باهاش باشی، ازش متنفرم. ولی انگار نمی‌فهمید. شاید فکر میکرد چون بابای خودم نیست اینجوری میکنم. ولی من اوایل که این اتفاق ها نیفتاده بود این چیزها رو نمی‌گفتم. به هرحال، دیگه سعی کردم با دانیال تنها نشم. دو سه سال بعد هم صیغه نامه شون تموم شد و دانیال تمدید نکرد. و منم هیچ وقت سپیده گذشته نشدم.

نوشته: سپیده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      سکس با میلف جاافتاده و حشری بات پلاگ کرده تو کونش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 09:40 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی کصش و میگاد و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 51 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18