رفتن به مطلب

داستان سکس گی با پدر هیکل درشت


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


پدر مکانیک
 

این یه داستان خارجی هست که من تنها ترجمش کردم، به ادعای نویسنده داستان واقعی هست، اما قضاوت با خودتون!
چند سالی بود که پدر و مادرم طلاق گرفته بودن دقیق‌تر بگم از ۱۶ سالگیم. تصمیم گرفتم آخر هفته‌ها پیش مادرم برم و بقیه هفته با پدرم زندگی کنم. الان ۱۹ سالم است و از نوجوونیم متوجه شدم که دوجنسگرا هستم. بچه آرومی بودم، درسم هم خوب بود و تصمیم داشتم به کالج برم. تازگی بایه پسر قرار می‌ذاشتم که یکسال کوچکتر از من بود و اسمش جیسون بود. چند ماهی با هم قرار گذاشتیم و رابطه داشتیم و من تصمیم گرفتم دعوتش کنم خونه تا با پدرم آشناش کنم.
جیسون و من رسیدیم خونه و بابام رو صدا کردم تا بیاد، مثل همیشه تو گاراژ بود. اومد و خوش و بش گرمی با جیسون کرد و دعوتش کرد که بشینه. یکم حرف زدیم با هم و بابام گفت میره که یه کاری رو تو گاراژ تموم کنه و سریع برمیگرده، یکم بعد جیسون هم خواست بره دستشویی که بهش گفتم کجاست. مدتی گذشت اما هیچکدوم نیومدن، یه لحظه فکرای بدی به ذهنم رسید اما گفتم نه نمی‌شه. راستش از بعد طلاق مامان و بابا فهمیده بودم که بابام هم دوجنسگرا هست و با چند تا مرد رابطه داشته. بابام مرد خیلی خوشتیپ و قد بلندی هم هست و به خاطر کار روزانش به عنوان مکانیک بدن هیکلی و عضلانی داره. رفتم سمت گاراژ دیدم یه صدایی میاد. لای درو باز کردم و دیدم که نگرانیم بی‌جا نبوده، بابام لخت بود و فقط شلوار کارش تنش بود که تا نیمه پایین بود و جیسون جلوش زانو زده بود و کیر بابام رو داشت می‌خورد. هیکل عضلانی بابام جلوی جیسونو گرفته بود و نمی‌شد خوب دیدش. یکدفعه بلندش کرد و هلش داد سمت ماشین. جیسون رو ماشین خم شد. و بابا کیرش و مالید رفت سمتش، الان که برگشته بود می‌تونستم کیرشو کامل ببینم. خیلی بزرگ بود حداقل ۱۹ ۲۰ سانت بود و کلفت. یه تف انداخت سرش و مالید به سوراخ جیسون و آروم کرد توش و داد جیسون بلند شد. دیگه طاقت نیاوردم و رفتم تو و با عصبانیت گفتم چیکار می‌کنید، بابام در همون حالت گفت چطوری بن دوستت نیاز به رسیدگی داشت و منم بهش کمک کردم. با عصبانیت داد زدم اون دوست پسرمه! گفت آره می‌دونم ولی خب به نظر خیلی نیاز داشت، جیسون گفت شرمنده بن ولی با دیدن پدرت نتونستم طاقت بیارم، و بدون توجه به من به کارشون ادامه دادن. من با عصبانیت از خونه رفتم بیرون و شب برگشتم. جیسون رفته بود و بابا هم تو اتاقش خواب بود. صبح که بیدار شدم بابا گفت هی بن می‌دونم کار درستی نکردیم ولی هر دومون اون لحظه اینو می‌خواستیم و اولش اون اومد سمتم و… بهش گفتم مهم نیست دیگه جیسون رو نمی‌بینم و… ولی چیزی که اذیتم می‌کرد رابطه جیسون و بابا نبود. دیدن بابا تو اون وضع، اون سینه و شونه پهنش، عضلات پشت و بازوهاش، موهای کوتاه روی سینش و اون کیر بزرگ، نمی‌تونستم همه‌ی اون‌ها رو از ذهنم بیرون کنم، من درگیر یه حس عجیب به پدر خودم شده بودم!
چند روزی گذشت و من یکم خودمو جمع و جور کردم، یه شب که خونه اومدم دیدم بابا روی کاناپه ولو شده و انگار با شیشه ویسکی نیمه خالی که جلوش بود مست کرده، چیزی جز یه شورت سفید تنش نبود و برجستگی کیر بزرگش معلوم بود. با خودم کلنجار رفتم که این فکر رو بزارم کنار اما طاقت نیاوردم و رفتم جلو. دستمو گذاشتم رو سینه هاش، بدنش داغ بود. آروم دستمو بردم روی شرتش، کلفتی کیرش از رو شرت هم حس می‌شد. انگار نیمه راست بود. آروم شرتشو کشیدم پایین و کیرش افتاد بیرون، استرس داشتم، اگه بیدار بشه چی، چیکار می‌کنه چه فکری می‌کنه، ولی ادامه دادم زبونمو گذاشتم رو سرش و لیس زدم، یه ناله ریز کرد. سرشو کامل بردم دهنم، سرش به تنهایی بیشتر دهنمو پر کرد، آروم آروم یکم رفتم پایین و یکم بیشتر ناله کرد. دیگه نصف کیرش دهنم بود و داشتم می‌خوردمش، یکدفعه احساس کردم دستی اومد و سرمو گرفت، سرمو کشید بالا و دیدم که بیدار شده، ترس و خجالت کل وجودمو فرا گرفته بود و قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، یکدفعه اومد جلو و لبش رو گذاشت رو لبمو منو بوسید، از هیجان خیس عرق شده بودم. منو از زمین بلند کرد و نشست رو مبل و منم نشوند رو پاهاش و به لب گرفتن ادامه داد، تیشرتمو درآورد و شروع کرد لیسیدن سینم، حسابی لیسید و صورتشو آورد جلوی من نفس‌های سنگین میزد، گفت این درست نیست ولی نمی‌تونم مقاومت کنم. بلند شد و شرتشو کامل کند و شلوار منم درآورد. پاهامو داد بالا و زبونشو گذاشت رو سوراخم و حسابی لیسید، من فقط ناله می‌کردم. تف انداخت سر کیرشو و مالوند به سوراخم، شونه هامو گرفت و آروم آروم سر کیرشو فرو کرد، درد شدید داشتم و می‌خواستم داد بزنم، تو همون حالت یکم موند و بعد درآورد، یه تف دیگه انداخت و ایندفعه تا نصفه فرو کرد، اون کیر کلفتش داشت پارم می‌کرد، اما همزمان حس لذت داشت فوران می‌کرد. یکم جلو عقب کرد و بعد یکدفعه تا ته فرو کرد. یه داد کشیدم و دستشو گذاشت رو دهنم و گفت هیشش آروم باش بابایی اینجاست. یه انگشتشو کرد تو دهنم و با دست دیگش پامو گرفت و شروع کرد تلمبه زدن. هم از درد می‌خواستم داد بزنم و هم انگار رو ابرا بودم. چند دقیقه تو همون حالت تلمبه زد و بعد منو بلند کرد و رو مبل داگی کرد. دوباره کیرشو کرد تو و شروع کرد تلمبه زدن شونه هامو گرفته بود و محکم ضربه میزد یکم بعد آبم بدون اینکه به کیرم دست بزنم اومد و پاشید رو مبل، هیچوقت از پروستات ارضا نشده بودم و حس عجیبی بود. دستاشو گذاشت رو سینمو منو چسبوند به خودش و دراز کشید رو مبل پاهامو داد بالا و از زیر تلمبه می‌زد، نفس های سنگینشو رو گردنم حس می‌کردم، بدن عضلانیش کل بدنمو گرفته بود. بازوهای بزرگش نمی‌ذاشت تکون بخورم و ضربه‌های رون‌های قویش مدام بهم می‌خورد، هر دو خیس عرق بودیم، یکم بعد تلمبه هاش سریع‌تر شد و یه ناله عمیق کشید و سوراخم یکدفعه داغ شد، فهمیدم آبش اومده، یکم موند و بعد کیرشو کشید بیرون، و سرمو چرخوند و بازم لب گرفت یکم روی تنش دراز کشیدم و هر از گاهی سینه هاش رو لیس می‌زدم، اون بوی عرق مردونه و اون موهای کوتاه سینش دیوونم می‌کرد. بلند شدیم و باهم رفتیم حموم و خودمون رو تمیز کردیم. بعد از اون یبار دیگه با هم رابطه داشتیم و بعدش من به کالج رفتم و رفتم به یک شهر دیگه، هر چند ماه برمیگشتم به شهر خودمون ولی هر دو با آدم جدیدی آشنا شدیم و پارتنر داشتیم و تونستیم فراموش کنیم و رابطه عادی پدر پسری خودمون رو ادامه بدیم. البته که خاطراتش هیچوقت از یادمون نمی‌ره!

نوشته: احسان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18