رفتن به مطلب

داستان سکس ضربدری با خواهرزن سفید


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


خواهر زن و جمعی از دوستان
 

جانم عزیزم
خسرو کجایی
سر ساختمون مشغولم چطور چرا هراسونی آرسو
غلام تصادف کرد بردنش بیمارستان
کجا تصادف کرده کدوم بیمارستان
میگن داشته میرفته قزوین تو گردنه کوهین زده به جدول ظاهرا خواب بوده با اورژانس بردنش بیمارستان شهید رجایی قزوین میگن تو کماست اینا رو کی گفته
بیمارستان از رو پلاک شماره مالک در آوردن زنگ زدن ب کیجا
باشه باشه الان تعطیل میکنم میام
فقط زود بیا خسرو کیجا داره تنها میره
نگهش دار تا برسم تا نیم ساعت دیگه رسیدم برام ی ساک لباس جم کن دیگه بالا نیام تو راه عوضش میکنم
مراقب باش
من “خسرو” هستم 33 ساله 188 قدمه و 100 کیلو وزنم پوستمم سفید روشنه سالهاست ورزش بدنسازی هم میکنم رو فرمم خدارو شکر
کارم برق ساختمان هستش و پروژه میگیرم و چند تا نیرو دارم وضع مالیمم بد نیست راضیم اهل یکی از شهرهای گیلان

“آرسو” 27 ساله همسرم 165 قدشه و 55 وزنش تقریبا لاغره و خونه داره دوتا فرزند دختر و پسر هم داریم دخترم “گیلدا” کلاس اوله و پسرم "اوخوان"سه سالشه

“غلام” 42 ساله تقریبا 175 قدشه 75 وزنش پوست گندمی آدم با شخصیت و محترمیه لاستیک فروشی داشته از بد روزگار بد آورده و ورشکست شده و بل اجبار داره با پژو مسافرکشی میکنه

“کیجا” زن غلام و خواهر آرسو هستش 37 ساله حدودا ١٦٨ قدشه و ٨٥ وزنش پوست سفید روشنی دارنه اونم خانه دار هستش و مثل خواهرش مشغول بچه داری دوتا دختر هم دارن که یکیش دیپلمه و دومی هم راهنمایی میخونن

وانتم رو گذاشتم برای بچه ها تا شب ابزار جم کنن موتور همکارم برداشتم و سریع رفتم سمت خونه بعد بیست دقیقه رسیدم
داشتم سگ لرز می زدم از سرما ی ماشین اسپورتیج کیا دارم دیدم سر خیابون روشن آمادست آرسو آمادش کرده بود سریع نشستم تا اومدم در ببندم آرسو دستم گرفت گفت مراقب باشید منو بی خبر نزارید لطفا
“خسرو” چشم نگران نباش حواسم هست
کیجا داشت ریز گریه میکرد
گفتم نگران نباش خیره انشاالله
با بغض گفت هر چی التماس کردم بهم نگفتن چی شده فقط گفتن تو کماست نمرده باشه همینجوریشم زندگیمون رو هواست بچه هام چطور بزرگ کنم دست تنها
"خسرو"بدبین نباش کیجا چته چرا خودت باختی فورن قوی باش انشالله که زندست کی بهت زنگ زدن
گفت حدودا 9 صبح دیشب تا ده خونه بود بعد رفت برای مسافر کشی ب سمت تهران گفتم بهش داخل شهر مسافرکشی کن گفت روم نمیشه مردم منو میشناسن کسی بودم برای خودم تو بازار الان بیام تو شهر کار کنم اونم مسافرکشی روم نمیشه
همش شبا میرفت بیرون برای مسافر کشی
"خسرو"لابد مسافرم داشته دیگه
"کیجا"ای وای آره راست میگی خدایا بهمون رحم کن
دیگه بغضش ترکید های های داشت گریه میکرد و خودش میزد سرعت کم کردم دستش گرفتم چته چرا همچین میکنی اینجوری کنی ما هم نمیرسیم که آروم شو نگه داشتم یه آب براش گرفتم یه کم به سر صورتش زد با دست اشاره کرد بشین حرکت کنیم
از بغض و استرس زیاد حالت تهوع بهش دست داده بود و هی اوق میزد هنوز از شهر خارج نشده بودیم داروخانه نگه داشتم رفتم شرح حالش توضیح دادم گفت باس پزشک ببینه ببر دکتر گفت آقا وقت ندارم باس برم پس چرا انقدر توضیح دادم یه کم چپ چپ نگام کرد یه برگه قرص بهم داد گفت آرومش میکنه گفتم تهوش چی گفت همین خوبه آروم بشه تهوشم قطع میشه فقط یکی بیشتر نده بهش سریع نشستم تو ماشین یه قرص در آوردم دادم بهش گفتم اینو بخور قرص تهوع هستش خورد منم حرکت کردم از شهر خارج نشده آروم شد دیگه گازش گرفتم حدودا سر ظهر بود که رسیدیم بیمارستان هرچی کیجا رو صدا کردم دیدم بیدار نمیشه خودم پریدم اطلاعات پرسیدم گفت تو کماست گفتم زندست پس گفت فعلا آره هوشیاریش روی ٦ هستش انشالله که بره بالا گفتم میتونم ببینمش گفت فقط از پشت شیشه البته اگه نگهبان اجازه بده سریع از عابر بانک ٢٠٠ گرفتم گذاشتم کف دستم رفتم سمت اتاق مراقبت های ویژه رسیدم با نگهبانش دست دادم گفتم بیمار آقای غلام … اینجاست یار و پول احساس کرد کف دستش سریع قاپید گذاشت تو جیبش خیلی تحویلم گرفت برد منو داخل از پشت شیشه دیدمش ظاهرآ سالم بود فقط سرش باند پیچی شده بود و ی سری شلنگ اینا بهش وصل شده بود گفتم چطوره گفت با دکترش باید حرف بزنی بریم ایستگاه پرستاری
رفتیم ایستگاه پرستاری خود نگهبانه پرسید گفتن وضعیتش پایداره ولی نباید تکونش بدن امکان مرگ زیاد باید به هوش بیاد بعد گفت اسم دکترش چیه گفتن آقای دکتر …
سرش تکون داد دستم گرفت حرکت کرد سمت در گفت بیا بریم پیش دکترش رفتیم سمت اتاق مراقبتهای ویژه گفت بمون الان میام رفت تو یه ده دقیقه بعد اومد گفت از دکترش پرسیدم گفت فقط دعا کنید تکونش بدین مرگش حتمیه گفت باید به هوش بیاد تا بتونیم عملش کنیم الان هیچ نظری نمیتونم بدم
شمارش تو کاغذ نوشت داد دستم گفت هر کاری داشتی به خودم بگو
گفتم ما اینجا غریبیم کسی رو نداریم
گفت نگران چی هستی من اینجام تا دستم بر بیاد برات انجام میدم
گفتم حتما جبرانش میکنم برات یه چشمک بهش زدم گفت تا شب من هستم
"خسرو"من میرم به خانومش خبر بدم میام
“نگهبان” راستی نگفتی چه نسبتی باش داری
“خسرو” باجناقم هستش
“نگهبان” احسنت به تو باجناق که دنبال کاراشی
گفتم بنده خدا کسی رو نداره پدرش ک به رحمت خدا رفته و مادرشم که خیلی پیره با خواهر بزرگترش زندگی میکنه و با هم سر ارس میراث خون در خونن بدونه هم نمیاد
پدر زن من هم که فوت شده مادر خانومم هنوز خبر نداره البته اونم سر زندگی خودشه با شوهرش جدیدش موندم من
خانومش کجاست گفتم انقدر بی تابی میکرد که سر راه ی قرص آرام بخش گرفتم از داروخانه دادم بهش بی هوش شده تو ماشینم خوابه
رفتیم دیدم کیجا منگه گوشیمم داره زنگ میخوره جواب دادم آرسو بود جانم آرسو
خسرو چرا جواب نمیدی
“خسرو” داشتم میرفتم تو بیمارستان عجله کردم گوشیم تو ماشین موند
“آرسو” بگو دیگه نصف جونم کردی چی شد
توی سرصدای مکالمه ما کیجا چشماشو باز کرده بود و مثل منگلا داشت منو نگاه میکرد
“خسرو” با دکترش حرف زدم دکتر گفت توی کماست ظاهرا سرش ضربه خورده هوشیاریش روی 6 هستش
“آرسو” بیارش اینجا
“خسرو” نمیشه عزیزم دکتر گفت تکونش بدین میمیره بعداینکه هوشیاری اومد بالا باس عمل شه اجازه نمیدن تکونش بدیم
“آرسو” کیجا کجاست چرا جواب نمیده جریان رو بهش گفتم و گفتم الانم هوشیار کامل نیست ولی چشماش بازه داره میشنوه کیجا دستش رو به آرومی تکون داد گفت خوبم
“خسرو” برو خونه کیجا بچهاش بیار خونه ما کیجا هم با سرش حرف منو تأیید کرد
گفت باشه نگران اینجا نباشین بهم خبر بدین چی شده تلفناتونم جواب بدین لطفا خلاصه خداحافظی کردم و برگشتم سمت کیجا گفتم خوبی به آرومی گفت انگار یه خونه رو سرمه این چی بود بهم دادی گفتم من چه میدونم داروخانه بهم داد دیگه
“خسرو” شنیدی چی شده که
“کیجا” آره متوجه شدم
“خسرو” میتونی بیای بریم بالا ببینیش
"کیجا"اوووووف پیرم کرد این مرد با کاراش
اینو وقتی گفت نگاه کردم به صورتش شالش افتاده بود ریشه موهاش بیشترش سفید شده بود یه حالت جوگندمی گرفته بود ولی بالاترش رنگ شده بود دست کشید رو سرش گفت ببین موهام همه سفید شده آنقدر که این مرد تو این سالها با بی برنامگی هاش ما رو حرص داد
از اون زندگی رسیدم به این فلاکت کسی بودم برای خودمون
گفتم روز بد خوب همه جا هست به روزای خوبتون فکرکن
“کیجا” چ فایده پنج ساله که داریم از بی پولی عذاب میکشیم
اثراتش تو صورتم و موهام داد میزنه
"خسرو"وا موهات که خیلی خوشگله زیبای خاصی داره بهتم میاد بطری آب برداشتم این آبو بزن به دست صورتت بریم بالا
رفتم بیرون در براش باز کردم دستم دراز کردم به سمتش که کمکش کنم بیاد پایین یه کم با اکرا دستم گرفت دستش رو از عمد یه کم فشردم و آوردمش پایین با بطری براش آب گرفتم رو دستش تا به صورتش بزنه چون سر صبح بهش خبر داده بودن و سریع حرکت کردیم دیگه آرایشم نداشت بعد شستن دست صورتش دیدم دخترش داره بهم زنگ میزنه تازه از مدرسه برگشتن بودن طفلیها گوشی رو دادم به کیجا و رفتم در بستم یه کم با بغض گریه باهم صحبت کردن قطع کردن
گفتم بریم بالا بغل هم راه افتادیم دیدم هی تلو تلو میخوره بازوش گرفتم تا تعادلش حفظ کنه چه بازوی داشت خیلی بزرگتر و نرم‌تر از آرسو رفتیم بالا تا غلام شوهرش رو دید شروع کرد گریه کردن که پرستار اومد تذکر داد که سکوت رو رعایت کنید بعد کمکش کردم دم در رو صندلی نشست
نگهبان صدام کرد که داداش جای رو دارین یا نه گفتم نه اینجا کسی رو نداریم گفت اگه دوست داری یه سوئیت مبله دارم 5 دقیقه تا بیمارستان پیاده راهه گفتم پارکینگ هم داره گفت نه گفتم نه ماشین چی کار کنم تو شهر غریب گفت باشه نگران نباش بزار تو حیاط ما من ماشین میارم تو پارکینگ بیمارستان گفتم کجاست گفت دیشب مسافر داشتم تازه دارن تخلیه میکنن تا دو سه ساعت دیگه نظافت میشه تحویلت میدم
رفتم پیش کیجا گفتم پاشو بریم ی چیزی بخوریم گفت نه اشتها ندارم که همون لحظه از ایستگاه پرستاری صدامون کردن همراه غلام… رفتم جلو ی برگه دادن دستم برین پذیرش
باهم رفتیم پذیرش یه ربع بیست دقیقه طول کشید سوئیچ بهش دادم گفت تو برو تو ماشین تا من برم بالا پرونده رو بدم بیام
رفتم بالا بعد تحویل مدارک شمارم دادم نگهبان گفتم سوئیت خالی شد خبرم کن بیام
فقط یه چیزی اگه اوکی نبودم ناراحت نشی اینجا تحویلمون نگیری خندید گفت نه عزیز نگران نباش گفت الان تو واتساپ لوکیشن و آدرس دقیق و عکسای سوئیت برات فرستادم ببین
همونجا دیدم عالی بود گفتم تو عکس که عالیه حالا ببینم از نزدیک
راه افتادم گفت خبر میدم
رفتم سمت ماشین دیدم باز کیجا خواب کلی به شیشه ضربه زدم تا بیدار شد در باز کرد نشستم داخل گفتم خوابیا هنوز گفت آره خوابم میاد گفتم بریم رستوران غذا بخوریم حالت جا میاد
گفت ول کن کلی هزینش میشه تو این بلبشو
ولی توجه نکردم تو مپ زدم رستوران خوب نزدیک خودمون رستوران هدیش نشون داد
رسیدیم رستوران یک راست رفتم سرویس داشتم دیگه خودم خیس میکردم
برگشتم تو سالن دید کیجا پیداش نیست رفتم نشستم سر میز دونفره بعد ده دقیقه دیدم داره آروم از سمت سرویس میاد بیرون اومد نشست گفت باز حالت تهوع دارم گفتم چت شده باز گفت سرم درد میکنه از سردرد زیادی فکر کنم اینجوریم گفتم از گشنگی نیست گفت نمیدونم میشه بریم همون لحظه خانمه اومد سمت ما برای ثبت سفارش که کیجا گفت خانوم شرمنده حالم خوب نیست انشالله وقت دیگه حتما میایم پیشتون منم بلند شدم معذرت خواهی کردم رفتیم بیرون
“کیجا” میشه بریم درمانگاه یه آمپول و سرم بزنم میزون میشم
“خسرو” باشه الان پیدا میکنم
همون لحظه تلفنم زنگ خورد نگهبان بود گفت کجایین بیاین خونه آمادست ماجرای حال بدیه کیجا رو گفتم گفت بیا بیمارستان میبرمش اورژانس
سریع رسیدم دیدم دم در اورژانسه ما رو مستقیم برد تو اتاق ویزیت اورژانس دکتر فشارش رو گرفت گفت 8 هستش سرم و چند تا آمپول و یه سری دارو نوشت نسخه رو گرفتیم اومدیم بیرون نگهبان نسخه رو از من گرفت گفت بشین تو ماشینت تا من بیام دیگه کم کم کیجا داشت بالا میآورد و بی حال می شد هی اوق میزد و ناله میکرد البته چیزی هم نخورده بود از صبح خالی اوق بود کمکش کردم نشست تو ماشین دو دقیقه نشد نگهبانه اومد خیلی تشکر کردم ازش گفت حالا حرکت کن دو سه دقیقه نشد رسیدیم ریموت زد در جک دار حیاط باز شد رفتم داخل گفت همین جا بزار بیاین داخل رفت در برامون باز کرد منم کمک کیجا کردم پیاده شه بی حال بی حال بود دیگه کمکش کردم بریم داخل
نگهبان در باز کرد خانومشم دیدم با جارو ی سری وسایل نظافت داشت میومد بیرون با ی شلوارک جذب بود با ی تیشرت خونگی و روسری شم گرد دور سرش بسته بود ی زیبای خاصی بهش داده بود پوستشم سفید برف بش میخورد 75 وزنش باشه
سلام علیک کردیم گفت مراقب باشید اینجا 8 تا پلست دیدم راهرو هم تنگه سخت میشه کمک مریض کرد خانوم نگهبانه متوجه شد اومد کمک کرد رفتیم داخل ورود کردم باورم نمیشد خیلی شیک با کلاس بود و رویایی خیلی با سلیقه به صورت سنتی دیزاین شده بود فقط تنها اشکالش این بود که پنجره نداشت ولی با نورپردازی عالی دیزاینش کرده بودن همون لحظه ورود کیجا ی اوق زد ی کم بالا آورد ولی خیلی کم یه مایع لزجی ریخت رو مانتوش و آستینش کمکش کردیم بره رو تخت ی خواب بزرگ مستر داشت بردیمش داخل
نگهبان گفت الان سرم بزنه آروم میشه
ورود کردیم ووواااو چ اتاقی یه تخت سلطنتی عالی ارتفاعشم خیلی بلند بود و چند تا مبل راحتی و مبل ریلکسی و خیلی چیزای دیگه اتاق خوابش از پذیرایش بزرگتر بود انگار
خانومش کمک کرد کیجا رو تخت دراز بکشه گفتم رو تختی تون کثیف نشه آبجی گفت اره راست میگی
ولی دیگه کیجا دراز کشیده بود
نگهبانه گفت عسل جان کمکشون کن مانتو رو در بیارن الان باس سرمم بزنم

عسل گفت ایوب کمکم کنید مانتو رو در بیارم تازه فهمیدم نگهبان ایوب هستش اسمش
عسل شروع کرد ب باز کردن دکمه های مانتوی کیجا همون لحظه دوباره کیجا ی اوق زد یه کم خودش بالا کشید عسل هم کمکش کرد تا بلند شه تا مانتوش در بیارن
عسل بنده خدا هنوز نمیدونست ما زن شوهر نیستیم به شوهرش اشاره کرد برو بیرون ایوب رفت بیرون منم کمک عسل کردم ماتتوی کیجا رو در آورد چون سرد بود هوا یه بافت اندامی هم زیرش پوشیده بود مانتو و شالش در آورد داد دست من رو تختی رو انداخت رو پای کیجا گفت تو آشپزخونه لباسشویی هست بنداز توش بعد روشن میکنم
ایوب بیا سرم بزن ایوب هم اومد داخل گفت عسل جان آستین بده بالا خیلی سخت بالا رفت ایوب اومد سرم وصل کرد داد دست من گفت نگهش دار برم ی چیز بیارم آویزونش کنم گفتم نمیخواد میزارم رو تاج تخت 4 تا آمپول هم ریخت تو سرم گفت تا نیم ساعت دیگه آروم میشه تشکر کردم ازشون خداحافظی کردن رفتن بالا
منم یه کم موندم دیدم کیجا آروم شده رفتم بیرون یه هوای بخورم و یه سیگار بکشم دیدم بالا سرمون مغازست و کلا ایوب اینا بعد مغازه خونشونه و از بغل یه راه پله و آسانسور دارن بعد کشیدن سیگار اومدم داخل کم کم دیگه داشت شب میشد خسته شده بودم رفتم به کیجا یه سر زدم دیدم خوابه عرق کرده بود دستمال برداشتم یه کم صورتش رو پاک کردم رو تختی رو از روش کنار زدم تازه متوجه بدنش شدم یه هیکلی داشت تا حالا اینجوری ندیده بودمش معمولا جلوم پوشیده می آومد ساق پای درشت رون پهن شلوارشم تنگ بود کسشم قلمبه زده بود بیرون ی کچلو شکمم داشت با سینه های درشت وسوسه شدم ولی رفتم دستشوی تو پذیرای یه کم موندم بعد یاد ساکم افتادم رفتم از تو ماشین آوردم دیدم کامل آرسو تجهیزم کرد گفتم بهترین وقته یه دوش بگیرم رفتم تو اتاق دیدم سرم داره تموم میشه زنگ زدم ایوب گفت من رفتم بیمارستان الان میگم خانومم بیاد بازش کنه
بعد چند دقیقه دیدم عسل اومد تو کلا متفاوت بود با سری قبل با ی پیراهن یکسره تا زیر زانو و آستین کوتاه بدون شال موهاشم پسرونه زده بود بهش میخورد هم سن خودم باشه ایوب هم احتمالا همون 40 تا 42 بهش میخورد لاغر بود ایوب هیچ سنخیتی با هم نداشتن زن و مرد از تیپش جا خوردم رفت داخل سرم کشید منم تو این فاصله از تو کیفم حوله برداشتم برم دوش بگیرم اومد بیرون گفت تواین فاصله باس بیدار میشد چقدر خوش خوابه جریان بهش گفتم که تهوع داشته قرص آرام بخش بهش دادم گفت چی دادی گفتم نمیدونم از داروخانه گرفتم گفت ببینمش نشونش دادم گفت این قرص خوابه بهت داده پس خیلیم قوی هستش حالا حالا خوابه راحت باشید
گفت شمارمو بزن اگه کاری داشتی بهم بگین ایوب شیفته احتمالا امشب گفتم نه گفت شب میام گفت نه فکر نکنم بیاد شمارش زدم خداحافظی کرد رفت بیرون منم رفتم تو حمومشون که دوش بگیرم یعنی چی آخه برای یه خونه اجاره ای همچین امکاناتی مگه میشه وان حموم شیشه ای دوش خیلی باکلاس رختکن توالت فرنگی و… خودش ی خونه بود حمومشون
سریع یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم سمت کیجا صداش کردم عین خرس خواب بود رفتم بیرون ماشین روشن کردم زنگ زدم ایوب که در چطور باس باز کنم گفت شماره خانومم رو الان برات میفرستم بهش زنگ بزن ریموت برات بزنه من دیگه لو ندادم که دارم زدم دیدم عه این اون شماره نیست سریع قطع کردم و با همون شماره ای که خود عسل داده بود بهم زنگ زدم گفتم عسل خانوم میشه ریموت بزنید من برم بیرون یه حالت کش دار چشششششم گفتم ممنونم قطع کردم رفتم سمت بیمارستان ی سر به غلام زدم همچنان بیهوش بود یه کم اونجا موندم و زنگ زدم به ایوب گفتم بیمارستان هستم گفت بیا اتاق من نشونی داد رفتم دیدم دراز کشیده کلی تحویلم گرفت یه رانی داد دستم شروع کردیم به صحبت کردن یه نیم ساعتی حرف زدیم متوجه شدم بچه ندارن و ده سال هم هست ازدواج کرده
بهش گفتم داداش یه چیز بگم تعارف نکن باهام گفت جان بفرمائید گفتم خونه رو شبی چند حساب میکنی برام بدون تعارف بگو گفت حالا با هم کنار میایم گفتم نه جان ایوب بگو
گفت خونه و کل اون ساختمون و مغازه ها مال عسله دوتا مغازه داریم و چهار تا خونه که از پدرش به ارث برده و همشم اجاره میده پایین برای مسافر بالا رو که دو واحده به همین همکارای بیمارستان ما که اومدن طرحشون بگذرونن البته به بیمارستان اجاره داده و طبقه آخر هم خودمون میشینیم گفتم پس وضعتون خوبه گفت خداروشکر
گفتم خوب بگو گفت والله بستگی به مشتری و زمان تعطیلات و خیلی چیزای دیگه داره از شبی 1500 تا 5 میلیون هم اجاره میده من زیاد دخالت نمیکنم فقط براش گاهی اوقات اینجا بیمارا جا ندارن براش مشتری میبرم از خودش بپرس منم سفارشت رو میکنم خلاصه بلند شدم گفتم من میرم نهارم نخوردیم برم غذا بگیرم برم خونه بنده خدا خواهر خانومم مریضه
باهام دست داد گفت مراقب باش
فقط ی چیزی گفتم جان با خنده گفت حواست به نفر سوم باشه گفتم یعنی چی گفت شیطان دیگه خواهر زنم که نون زیر کباب تنها هم هستین ی خنده بلندی کرد زد رو شونم گفت برو خوش باش

ی کم فکر کردم ابرو بالا انداختم گفتم چه فکرای میکنی بش فکر نکرده بودم هر چی خدا بخواد همون میشه
گفت باهاش راحتی؟
گفتم تا به چی بگی راحتی امروز برای اولین بار خواستم چند بار کمکش کنم رو تخت لمسش کردم و با شلوار دیدمش زیاد باز نیست با من
گفت برو تو کارش کمک خواستی رو من حساب کن
راستش بهم بر خورد یه جور حس مالکیت داشتم رو کیجا چشام درشت کردم بهم بر خورده بود یعنی چی
گفت داداش انگار بد برداشت شد منظورم قرص کاندوم قطره میل جنسی برای خانوم میتونم برات بیارم اصلا تو خونه هست خواستی ندا بده
گفتم دیگه برم شیطانی هستی تو
گفت راستی عسل هنوز نمیدونه شما زن شوهر نیستید بگم بهش؟
گفتم اگه رو کرایه تأثیری نداره بگو
راستی شب میای گفت نه جای همکارم میمونم صبح هم شیفت خودمه تا ساعت دو بعد میام خونه
گفتم خسته نمیشی گفت همینه دیگه همش خوابیم نه چه خستگي من قدیمی اینجام کسی کارم نداره رئیس بیمارستان هم فامیل عسل هستش شکار هاشو میبره تو سوئیت ما سیخ میزنه باهام کاری نداره معمولا
ابروم تکون دادم گفتم موفق باشی من برم غذا بگیرم برم خونه دارم بیهوش میشم
گفت راستی شغلت چیه گفتم آزاد کار برق میکنم ویلا آپارتمان نیم صنعتی اینجور چیزا
فعلا خدا حافط
تو راه به آرسو زنگ زدم و شرح وقایع دادم گفتم کیجا هم مریضه نمیتونه جواب بده
منم خستم میرم بخوابم
رفتم دو پرس کوبید با مخلفات گرفتم رفتم خونه ساعت حدود 9 شب بود زنگ زدم عسل جواب داد جاااانم گفت در میزنید لطفا
با خنده گفت وا چرا بزنم طفلکی اون که کاری نکرده
تو دلم گفتم زن مرد ی چیزیشون میشه ها زنه هم که میخواره
گفتم چرا کاری کرده
چیکار
مرد بی ریموت راه داده
خندی گفت باطریش ضعیفه باس بیام پایین بزنم الان میام قطع کرد
تو دلم گفتم چرا داشتم میرفتم نیومد الان باطری ضعیفه
در باز شد رفتم تو
دیدم دم در راه پله هستش شوک شدم دیگه یقین پیدا کردم که خانوم میخواد رسما بده به من چون با شلوارک و تاپ بدون سوتین نوک سینش هم از زیر لباس برجستگیش مشخص بود بود
پیاده شدم رفتم جلو سلام علیک کردم
گفت خوش اومدی چیزی نیاز نداری بیارم براتون
گفتم چرا من چایی خورم از صبح هم نخوردم
هست تو سوئیت بزارم گفت هست ولی چایی من آمادست دارم برات میارم
گفتم مزاحمت نمیشم خودم میزارم
گفت نه میارم با قند یا خرما
منم شیطنتم گل کرده بود با این قر فری ک داشت برام میومد گفتم با عسل
گفت جون دیگه
عسل بازی پس قندت نره بالا
گفتم نه نترس جونم هنوز قند مال پیر پاتالاست
اومد جلو دستم گرفت گفت بیا پس بریم از کندو عسل تازه برات بریزم
اشاره کردم به غذا گفتم برم یه سر به کیجا بزنم غذاشو بدم بیام
گفت نه نمیزارم میترسم حوص نون زیر کباب کنی عسلمون بمونه رو دست ما
خندیدم گفتم نترس عسل فعلا نقده و آماده میام بالا
گفت پس میرم چای تاز دم میزارم تا بیای
گفتم خودم میام شاید دیر بشه برم داخل فعلا لبش گذاشت رو لبم یه لب ده دوازده ثانیه ای ازم گرفت واقعا شیرین بود چشمک زد رفت از پله ها بالا چ کونی داشت قلمبه کردنی گفتم جون با سر افتادی تو عسل
رفتم داخل چراغ ها رو روشن کردم دیدم باز کیجا خوابه صداش کردم ب سختی بیدار شد
باز گیج بود گفتم بیا یه لقمه غذا بخور مردی از گشنگی دستش گرفتم از اتاق کشیدم بیرون گفت اینجا کجاست گفتم لابد انتظار داشتی با این حالت تا الان تو بیمارستان میموندیم
اجارش کردم
گفت گرسنمه و بازم خوابم میاد
غذا رو گذاشتم جلوش
شروع کردیم خوردن
بعد خوردن گفت دستشویی کجاست نشونش دادم گفتم میتونی بری گفت آره
مراقب باش
تا اون رفتن
منم باقیمانده غذا رو جمع کردم ریختم تو سطل زباله
کیجا اومد داروهاش بهش دادم تلو تلو خورد و رفت تو تخت گفتم چقدر میخوابی
گفت بی حالم باز خوابم میاد
تو هم بخواب خسته ای
گفتم چشم تو بخواب من هنوز زوده بخوابم
رفتم سرویس برگشتم دیدم کیجا خوابه خوابه
رفتم تو تلگرام به عسل پیام دادم چای عسل ما دم کشیده
سریع جواب داد چه جورم
لب سوز و لب دوز بیا تا از دهن نیفتاده
گفتم در باز کن
لباس راحتی هام پوشیدم رفتم بالا
این سری یه شرتک لی و ی تاپ ورزشی اسمشو نمیدونم شبیح سوتین هستش از زیر سینهاش تا بالای کوسش لخت بود دکمه بالای شورتکشم باز بود بدن بلوری داشت اومد جلو دست داد لبش آورد جلو از لبم یه بوس کرد هدایتم کرد داخل وااااا چ خونه ای چه سلیقه ای نمیشه توصیفش کرد

پایان قسمت اول
اگه نظرات مثبت بود ادامش رو تو همین هفته منتشر میکنم

نوشته: Morteza

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


خواهرزن و جمعی از دوستان - 2

درود بر شما دوستان کونباز

تمام وسایلشون لوکس و برند بود
چه سلیقه داشتن بخصوص توی نورپردازی خونشون
دوتا خواب انتهای پذیرای بود که هر دوتاش مستر بود
سرویسشون هم دم در بود حسابی خونه رو برانداز کردم
دید گپ کردم دارم خونه رو نگاه میکنم گفت اول چایی میخوری یا میخوای از کندو عسل بخوری برگشتم نگاش کردم لباش لیسید یه عشوی اومد برام گفت کدوم آدم عاقلی عسل میزاره چای میخوره آخه
اومد دستم گرفت کشید سمت آشپزخونه گفتم کجا میری گفت کاریت نباشه نکنه فکر کردی کندوی عسل وسط پذیرایی هستش
راستش بخواین یه خورده گیج شده بودم رفتیم داخل آشپزخونه چه کابینت هایی انگار خونه شاه بود همه چی به نظم بود یه میز نهار خوری سلطنتی بزرگ هم داشتن گوشه پذیرای یه در بود باز کرد رفت تو دیدم مطبخ هستش اونجا ولی معمولا مطبخ کوچیه این تقریبا بزرگ بود حتی میز غذا خوری هم داشت و یه پله گرد هم توش بود رفت سمت پله گفت بریم بالا اتاق خواب شاه نشین داریم
گفتم چون دیگه چقدر رمانتیک
گفت نه دیگه من رمانتیک دوست ندارمااااا
فقط خشن میتونی یا برگردم
کیرم داشت کم کم نبض میزد گفتم میتونم عزیزم چرا نتونم
چقدر خشن میخوای باشم
گفت انگار اسیر گرفته باشی دوست دارم منو ببندی بزنی انگار که داری تجاوز میکنی
جون دیگه بریم بالا
جلو افتاد از پله ها تا بالا چند تا رو قسمت لخت باسنش زدم رفتیم بالا
بازم یه اتاق شیک با یه تخت سلطنتی از اونایی که دورش رو با تو تضعین میکنن حلش دادم داخل تخت
جون چقدر وحشی آره همینو میخوام
خواستم برم رو تخت گفت اول لخت شو بعد بیا تا بیای منم شرتکم در میارم سریع لخت شدم عسل هم لخت شده بود دیگه نگاهشم نکردم پریدم رو تخت رو زانوهام وایسادم موهاش گرفتم کیرم رو چپوندم دهنش شروع کردم به تلمبه زدن چه دهن گرمی داشت تا ته حلقش میزدم هی اوق میزد اوق میزد نذاشتم نفس بکشه زیر چهار پنج دقیقه نفسش رو گرفتم
داشت اوق میزد با کف دستم پشت سرش گرفتم و با دست دیگم چندبار با کف دستم چک هم میزدم رو صورتش اشکاش در اومد دو دستی چنگم گرفت که یعنی ولش کنم ولی من ادامه دادم شروع کرد به زوزه کردن خواست گاز بگیره موهاش کشیدم چشمام براش درشت کردم ولی همچنان داشت زجه میزد یه لحظه بیرون آوردم نفس بکشه چندتا نفس عمیق کشید دوباره چپوندم دهنش با چشماش التماس کرد که دوباره اون کار نکنم گفتم اگه میتونی دارکوبی ساک بزنی بزن وگرنه باز وضع همینه با سر تائید کرد که میتونم دستم از رو سرش برداشتم خودش شروع کرد ساک زدن چقدر خوب ساک میزد حرفه ای بود احساس کردم داره آبم میاد موهاش گرفتم که بریزم تو دهنش خودش فهمید شروع کرد کلاهک کیرم میک زدن دیگه نتونستم تحمل کنم آبم اومد تو دهنش
هنش رو باز کرد ریخت رو لبش صورتش داشت همکاری میکرد با دهن باز کیرم میمالید آخراش باز سر کیرمو برد تو دهنش انقدر میک زد که جونم در اومد و نفس زنان افتادم رو تخت
تازه متوجه شدم چه تخت نرمی دارن عسل هم داشت با یه عشوی خاصی مثل جندهای فیلمهای پورن با انگشتاش آبم رو هدایت میکرد سمت دهنش و ملچ ملوچ می کرد بعد گفت برم پایین صورتم بشورم بیام گفتم مگه اینجا حموم نیست گفت هست تو برو حموم اینجا منم برم پایین گوشیم موند پایین شاید ایوب زنگ بزنه
تیغ تازه هم هست خواستی یه صفای بهش بده خوب تمیزش کن که خیلی باش کار دارم گفتم بزار یه کم نفس بگیرم اون رفت منم یه کم رفتم تو خودم که تو چند ساعت چیا بهم گذشت کجا هستم نور آبی ملایمی داشت فضای اتاق یه آرامش خاصی بهم داده بود چشمم افتاد به یه تلوزیون بزرگ روبروی تخت انگار سینما بود همه چی شون خاص بود بچه حالی میداد اینجا فیلم دیدن بغل تخت یه در بود قل خوردم تور کنار زدم در باز کردم دیدم آره یه حموم کوچیک هست رفتم یه دوش سرپایی گرفتم با تیغ هم یه کم پشمای کیرو خایه رو زدم البته من همیشه چون ورزش بدن سازی میکنم پشمای کل بدنم رو میزنم چون تازه داشت در میومد حالت زبری داشت حوله پشت در بود خودم خشک کردم پریدم رو تخت باز رفتم تو فکر حس خوبی داشتم بیشتر مهو نورپردازی خونشون بودم کلا بهم آرامش میداد چشمام بستم خوابیدم فکر کنم بیست دقیقه ای شد که با صدای پای عسل بیدار شدم در هم صدا خورد لامپ ها رو روشن کرد کلا چرتم پاره شد دیدم عسل اومد داخل با یه سینی مزه گذاشت رو پاتختی کنار مبل گفتم بح بح چه کرد عسل بانو
پر مغزیجات بود
گفت باید بسازمت دیگه وگرنه میترسم خروس بازی در بیار باز
گفتم من خروسم !!؟ کونت گذاشتم حالیت میشه
جون دیگه شوخی کردم ولی خیلی خشن شده بودیا گلوم درد میکنه
خودت خواستی گفت نه دیگه در این حد آرومتر من هستم اینجا
بیا این معجون بزن تا تقویت شی
اومدم بگیرم ازش گفت قبلش این قرص بخور که تا صبح میخوام ازت کار بکشم
منم خوردمش معجونم با هم خوردیم یه نیم ساعتی هم لاس زدیم
کم کم حس کردم خون داره تو کیرم جمع میشه عسل هم کوس کون لخت جلوم داشت عشوه گری میکرد بدنشم لیزر شده سینه های درشت کمرش باریک کونشم عالی بود سفید پوست و تمیز چون زایمان هم نکرده بود تو این سن شکم صافی داشت عین ی دختر 17 ساله بود معلوم بود خیلی به خودش میرسه
سینی رو آورده بود تو تخت گفت بسه دیگه زیاد نخور سنگین میشی پاشد سینی رو گذاشت بیرون از تخت نور هم کم کرد
گفتم بزار برم یه سر به کیجا بزنم
نه نه نمیخواد خودم رفتم
گفتم تو که لخت بودی چطور رفتی
مگه چیه کسی نیست که تو ساختمون
گفتم پایین کسی نیست
نه کلا 4 تا دخترن همش یه نفر خونست
اونیم که خونست جنازست از بس که ازشون کار میکشن تو بیمارستان
چطور بود کیجا
آب عرق رو تختی رو از روش برداشتم یه ملافه نازک انداختم روش کمکش کردم بافتش در بیاره یه تاپ زیرش پوشیده بود جنده چه بدنیم داره
دیونه الان صبح نمیگه کی اینو در آورده برام
خوب بزن زیرش بگو کار من نیست
از دست تو عسل
خوب کارتو راحت کردم زودتر بپری روش
حالا بیخیال آماده ای اومد تو تخت شروع کردیم به لب بازی و سینه خوری چقدر رو سینه هاش حساس بود داشت مثل مار به خودش می‌پیچند کمرشم باریک بود کونشم درشت یه قری داشت میداد که نگو هی از سینه میرفتم رو لبش رو گوشش کلا رو بالا تنه بودم خودشم دستش رو کسش بود داشت مثل خمیر ورزش میداد خلاصه تونستم ارضاش کنم موقع ارضا شدن مثل گرگ زوزه می کشید نوک سینش گذاشتم تو دهنم سرم گذاشتم رو اون یکی سینش آروم شروع کردم مک زدن باور کنید حدود یک دقیقه رو ویبره بود کم کم آروم شد گفت خسرو چیکارم کردی
خواستم جبران کنم
عالی بودی خسرو یکی از بهترین ارضا شدنای عمرم بود
گفتم خوب حالا جو نده شروع کنیم
عسل گفت میخوام یه ساک آروم بزنم برات گلوم میسوزه بزار خودم بخورم
گفتم پس بیا روم منم بخورم 69 شدیم شروع کردیم من زیاد کوس لیسیده بودم خیلی تمیز بود انگاری یه چیزی زده بود بهش بوی اسپری نارگیل میداد
خوردیما صدای ملچ ملوچ مون اتاق پر کرده بود
که دوباره شروع کرد به لرزیدن کیرم از دهنش بیرون آورد شروع کرد به زوزه کشیدن صداهای عجیب غریبی از خودش در می‌آورد
من خیلی آروم داشتم چوچولشو میک میزدم و اونم میلرزید بازم طول کشید لرزیدنش
بعد ک تموم شد خیلی نرم چرخید با دستاش اشاره کرد برم بغلش
بغل کردیم همو انگار که عاشق معشوق همیم آروم داشت تو گوش هم نجوا میکردیم میگفت چقدر خوبی تو بوی بدنت عضلاتت پیش نوازیت کلا میفهمی سکسو هرجور خواستم همونجوری باهام بودی تا الان
منم داشتم ریز بوسش میکردم و تو گوششو گردنش نفس نفس میزدم
گفت بیام یا میای
گفتم هر جور دوست داری بگو شروع کنیم
گفت تو چی دوست داری
گفتم از 6 صبح بیدارم 12 شبه تو بیای بهتر قل خورد اومد روم آروم رفت پایین یه سی ثانیه ساک پر تف زد برام اومد بالا یک ضرب نشست رو کیرم ی نفس بلند کشید و بلند آخ چه کیری داری خسرو جون دیگه نمیزارم بری دیگه بکن خودمی هی قربون صدقه کیرم و خودم میرفت
کشیدمش سمت خودم شروع کردم به لب گرفتن و همکاری کردن باش نرم داشتم باش بالا پایین میشدم حدود یک ربع با هم داشتیم نوبتی میزدیم
که دوباره لرزید و صدا های عجیب غریب در می‌آورد از خودش بیشتر صدای زوزه گرگ بود انگاری کوسش منقبض شده بود و داشت دل دل میزد کم کم آروم شد شروع کرد منو بوسیدن و هی تشکر میکرد که چقدر خوبی
گفتم یه چیز بپرسم
گفت بگو گفتم نمیخوام این حست رو بپرونم
نه بگو
مگه ایوب نمیکنتت
ایووووب چرا میکنه ولی چون تو بیمارستان زیاد به طورش میخوره دیگه به ما نمیرسه
واقعا
آره انقدر میان بیمارستان کارشون گیر میکنه که ایوبم خیرخواه کارو سریع راه میندازه به جاش مخشون میزنه میکنتشون تو چی
من چی
تو هم مثل اونی
اون اوایل به دید خیانت می دیدم ولی دیدم درست بشو نیست منم افتادم تو خط
ببین ما همو آزاد گذاشتیم الان که کیرت تو کسمه سر برسه ببینه بیشتر کیف میکنه یه آدم خاصیه حس بی غیرتی داره
کیرش چی چطوره
از مال تو درازتره ولی خیلی نازکتر و کج
خوب میکنه
فقط به فکر خودشه
انقدر اونجا کوس مفت گیرش اومده فقط خودش خالی کرده که عادت کرده فقط بلده بکنه و خودش ارضا کنه
البته کمرش سفته ها بخصوص تریاک بکشه که خیلی میکنه
بعد شبای که شیفته تو چیکار میکنی
شب شیفت نمیمونه معمولا اگه واحدا پر باشه بدونه تو ساختمون کسی هست شاید قبول کنه
مثل امشب
نه امشب من ازش خواستم
یعنی چی
از لحظه ای که دیدمت کوسم خیس شد تو دلم قنج رفت گفتم کاش بتونم مخت کنم و بهش گفتم
گفت راحت باش
یعنی میدونه الان با همیم
آره بابا براش مهم نیست که
فکر میکنی الان اون بیکاره
اونم پی عشق حال خودشه
الان بیمارستانه
یه کم سکوت کرد گفت نه
گفتم تو خونست سرش تکون داد که آره یه لحظه ترسیدم پوستم مور مور شد وحشت زده شدم ولی تو همین صحبت ها عسل داشت آروم آروم خودش بالا پایین میکرد
کیر منم که قرص خورده بودم خیال خوابیدن ارضا شدن رو نداشت
گفت کجاست الان گفت حالا بکنیم بعد بهت میگم گفتم نه بگو
عه نرین تو حال ما دیگه بزار حال کنیم
دختر میترسم خوب
گفتم اونم داره به مدل خودش حال میکنه تو کاریت نباشه
کیج شده بودم حسم پریده بود فقط کیرم شق بود
دید دارم همکاری نمیکنم گفت بهت میگم ولی باید قول بدی آروم باشی و سر صدا راه نندازی و ادامه حال کردنمون رو بریم
گفت قول
گفتم قول
یه لب دیگه ازم گرفت قل خورد از تو کشوی پاتختی کنترل تلویزیون برداست روشنش کرد
وای خدا چی میدیدم انگار اتاق کنترل بود
همه فضای ساختمون دوربین داشت 64 تا دوربین برای جای جای ساختمون
نقطه کوری هم نبود تو ساختمون
موس رو برداشت با یه زیر موسی گذاشت رو شیکمم و یه تصویر رو بزرگ کرد دیدم عه خودمونیم رنگم پرید
اومدم پاشم فشارم داد با یه حالت تشر گفت بخواب
دوربین بالای تلویزیون کار شده بود
تصویر بعدی از توی توری بالای تخت که کامل واضح همه چیز رو نشون میداد
تصویر بعدی هم گوشه اتاق بود از کل اتاق میگرفت
گفتم عسل چرا فیلم گرفتی ازم
گفت نترس بچه خوبی باشی اتفاقی نمی‌افته برات
وای خدا زندگیم نابود شد
زد رو پام با اعتراض گفت عععععه شلوغش نکن میگم کاریت نداریم چیکار به زندگی تو داریم اخه
فکرم هزار جا رفت گفتم لابد باج میخوان
انگاری فکرمو خونده بود
گفت نترس خودمون به اندازه کافی مال منال بهمون ارث رسیده
باج بگیرم نیستیم فقط دنبال عشق و حالیم
دوباره برگشت بوسم کرد با جفت چشماش بهم یه چشمک زد گفت نگران هیچی نباش بسپار به خودم
یه واقعیت بهت بگم گفتم بگو
گفت این همه سکس من و ایوب با این همه آدم کردیم
حسی که ازت گرفتم تا حالا تجربه نکردم
خرابش نکن از ما مطمئن باشه
دوباره بوسید منو
یه کم فکر کردم چاره ای نبود باید می پذیرفتم
گفتم مطمئن باشم گفت آره آره من معتقدم سکس چیز مقدسیه به جز تجاوز حالا هر مدلش که میخواد باشه
به همین سکسمون قسم میخورم که اتفاقی برات نمی افته نگران نباش
یه نفس راحت کشیدم برگشت بوسش کردم
گفت از همین اخلاقت خوشم اومده خدایی
گفتم حالا بگو ایوب کجاست
گفت خسروی من حالا نمیشه ادامه بدیم بعد بگم گفتم نه جان من بگو
گفت چون دوست دارم میگم ولی قول بده آروم باشیا گفتم قول
کنترل برداشت یه کانال عوض کرد 8 تا تصویر ظاهر شد
وای خدای من نزدیک بود سکته کنم
تصاویر مال سوئیت بود گفتم بزرگش کن
گفت موس باید بیارم تو کشو پاتختیه الان میارم
خوب دقت کردم انگاری دو نفر داشتن سکس میکردن موس آورد تصویر بزرگ کرد وای خدا ایوب داشت کیجا رو میکرد
با تعجب برگشتم سمتش عسل شما دیگه چه جور آدمای هستین
اون زن مریضه
گفت هیسسسس اون خوابه خوابه نمیدونه داره گاییده میشه
کیجا رو شکم خوابیده بود یه پشتی بزرگ زیر کوسش بود کونش اومده بود بالا و ایوبم روش داشت تلمبه میزد
خواستم بلند شم دوباره بهم تشر زد خسرو بخواب گفتم بهت
گفتم ولم کن برم پایین
گفت بری چیکار
مگه کار تو بهتر بود
تو هم داشتی زنش رو میکردی
تازه اون داره خواهر زنت رو میکنه
خوب به تصویر نگاه کردم دیدم یه گوشی هم روشن و ایوب هی بهش نگاه میکنه
گفتم اون گوشی چی میگه
گفت آنلاین با وای فای داخلی داره اینجا رو نگاه میکنه
ایوب دست تکون بده به خسرو خان
ایوب برگشت سمت دوربین ی بوس برام فرستاد
گفتم شما دیگه چه جونورای هستین
دختر به گا میریم فیلممون میره رو اینترنت
گفت به نت وصل نیست این وای فای داخلیه فقط موقع ای که خونه باشیم میتونیم رو گوشی ببینیمش
گفتم اها متوجه شدم
گفتم صدا هم داره
خندید گفت چیه برات جالب شد
آره داره کنترل برداشت صدا رو زیاد کرد صدای شلاب شلاب تلمبه زدن ایوب می اومد و یه صدای گنگی از کیجا گفتم به هوش نیاد گفت نه نترس تو داروهاش یه قرص خواب آور قوی گذاشتم تو هم بعد شام دادی بهش خورد صبح حدودا ساعت 10 کامل هوشیاره الان بیدار بشو نیست
ایوب گفت خسرو خان چطوری تونستی از عسل خوب کار بکشی
عسل پیش دستی کرد گفت ایوب عالی بود عالی
ایوب گفت دیدم نوش جونتون
کیجا هم عالیه دوست دارم وقتی که به هوشه بکنمش بدنش معرکست
گفتم ایوب نریزی توش بدبختمون کنی اون زن دست من امانته ها
گفت نترس من تعداد سکسام زیاده بخاطر بیماری هرگز بدون کاندوم سکس نمیکنم الانم رو سالار روکش کشیدم خیالت راحت
گفتم یه کم استراحت بده به زن مردم مفت گیر آوردی یکسره داری میزنیا زخمش کردی فردا متوجه میشه ها
گفت چند دقیقه دیگه تمومه نگران نباش زیاد نکردم
داشتم سکس شما رو تماشا میکردم
میخوای زودتر تمومش کنم شروع کن عسل بکن تا من شهوتی شم آبم بیاد
تو دلم گفتم این دیگه چه مدلشه
عسل داگی شد منم رفتم پشتش شروع کردم تلمبه زدن آروم آروم ریتم گرفتم عسل تو آسمونا بود هی داشت قربون صدقه من میرفت حدود ده دقیقه شد که باز لرزید و رفت رو ویبره افتاد رو تشک و زانوهاشو جم کرد تو خودش دیدم ایوب همچنان داره میزنه با عصبانیت گفتم ایوب تموم کن اون زن مریضه فردا میفهمه شر میشه ها
گفت باشه آقا نخواستیم
قل خورد از روش افتاد رو تشک
وای چه منظره ای بود یه کون قلمبه رو به دوربین
چقدر بزرگ بود
عسل با آرنج آروم زد تو پهلوم گفت هوی کجایی تو مال منیا
خندم گرفت گفتم چیه غیرتی شدی
آره شدم هیز بازی در نیار
بریم کمک ایوب لباساهای کیجا رو بپوشونیم
لباس بپوشونی یا از نزدیک ببینی انگار خوشت اومده ها
گفتم راستش رو بخوای آره هم میخوام ببینم هم اوضاع رو برگردونم عقب
نفهمه
تو کاریت به اوضاع نباشه خودمون بلدیم
6 ساله ما داریم از این کارا به صورت های مختلف میکنیم
با چند نفر این کارو کردین
به تو چه
من فقط این یادمه که فقط از تو عشق گرفتم بقیه به چشم جنده نگاهم کردن
ولی تو
گفتم خوب حالا رمانتیکش نکن اشکمون در نیار
حالا بریم پایین یا نه
گفت بریم اومدم لباس بپوشم گفت نمیخواد همینجوری بریم
لباسام دستم گرفتم راه افتادیم دوتای لخت به سمت پایین تو آسانسور گفتم آب سلطان نیاوردیا گفت وقت بسیاره میارم برات
چند بار ارضا شدی عسل
پنج شیش باری شدم هر بارم اونجوری بود که خودم میخواستم
دمت گرم عالی بودی
گفتم مگه چطور بودم
ببین شاید توضیح دادنش برام سخت باشه
فقط اینو بدون به چشم یه جنده دیده نشدم
هر طور که دوست داشتم باهام رفتار کردی به فکر کار خودت نبودی این برام ارزش داشت
ولی بهت بگم زدم در کونش من از این کون نمیگذرم
با عشوه گفت چشم عزیزم تو جون بخواه
خلاصه رسیدیم
دیدم ایوب فتاده رو کیجا داره تلمبه میزنه
داد زدم بیشعور تمومش کن گشتی زنه مردم رو از کی داری میکنی
گفت هنوز نیم ساعت شده جون تو دستش گرفتم بلندش کردم کسکش یه کیر داشت اندازه خرطوم فیل ولی نازک بود کلاهک درشتیم داشت سیاه بود بد ترکیب تقریبا دوتا اندازه کیر من بود ولی کیر من دوتا اندازه کیر اون کلفت بود ولی شق
کیرش بعد یه حالتی چون بلند بود کج معوج بود
دید دارم به کیرش نگاه میکنم گفت خسرو چه کیر خوشگلی داری چقدر کلفته چه سفیدم هست اومد جلو گرفت تو دستش یه خورده برندازش کرد گفت خدای بی نقصه حق داره عسل زیرش زوزه بکشه چه شقم هست
خوب حالا زن مرد تا منو چشم نزنین دست بر نمیدارین عسل گفت تعریف داره دیگه عزیزم
برگشتم سمت کیجا واقعا چه بدنی داشت بیشعور ایوب کامل لختش کرده بود چه کونی
از کون عسل که بی‌نقص بود هم زیباتر بود
خسرو بهم اشاره کرد نمیخوای یه تست کنی شاید دیگه همچین موقعیتی هرگز برات پیش نیاد حسرتش به دلت میمونه
منم با صحنه ای که دیده بودم کم میل هم نبودم یه سیخی بزنم بهش
عسلم گفت دوست داری شروع کن
عسل اومد جلو نشست رو تخت منو کشید سمت خودش کیرم گذاشت تو دهنش شروع کرد به آرومی ساک زدن
دوتا دستام گذاشتم رو سرش چشماش درشت کرده که نه نزن تو حلقم سری خودش عقب کشید گفت نه جون خسرو حلقم میسوزه بزار خیسش کنم یه کم بکن بعد بریم بالا من هنوز سیر نشدم
یه کچلو پر تف برام ساک زد گفت برو رو کارش اومدن دونفری لمبرای کون کیجا رو باز کردن تا حالا همچین کوس کونی ندیده بودم گوشتی و درشت
ایوب کیرم گرفت هدایتش کرد بره تو کس کیجا کیرم با این که لیز بود سخت رفت تو
جدارهای کسش رو رو پوستم کیرم حس میکردم چقدر تنگ بود وای خدا شکرت چه حس حالی بود خودش جم کرد یه لحظه شک کردم شاید بیداره ولی صورتش نگاه کردم عین مردها خواب بود شروع کردم به تلمبه زدن
روی کف دستم بودم داشتم میزدم خدای داشت حال میداد ی چند دقیقه زدم دستم خسته شد آرون بلند شدم گفتم بچه ها میشه کمک کنید داگی نگهش داریم خسته شدم
ایوب پیش قدم شد عسل هم همراهیش کرد
ایوب اومد بالای تخت پاش گذاشت دو طرف کیجا به سمت کونش دوتا پهلوهاش گرفت کشید بالا من و عسل هم زانوهاش جم کردیم چسبوندیم به هم چه منظره ای شده بود عسل گفت جنده خانوم چه کوس کونی داره
گفتم این جنده انقدر تنگه که فکر کنم شوهرشم نمیکنتش
ایوب گفت اره کیرم که خیلی نازکه نمیرفت تو کونش گفتم کونشم کردی گفت نه نرفت تو فقط کسش کردم اونم خیلی راحت نرفت تو تنگ بود
عسل اومد دوباره کیرم تفی کرد چپوندم داخل کس کیجا چنان با سرعت کردمش که صدای شالاپ شلوپ کلا خونه رو برداشته بود از کوس عسل داشت خیلی بیشتر حال میداد
تا حالا همچین کسی نکرده بودم تنگ و داغ
عسل گفت خسرو تمومش کن آبت بیاری می کشمتا آبت برا منه اومد طاق باز خوابید بغل کیجا کفت تموم کن بیا رو من
برگشتم نگاش کرده تو چهرش حسودی و التماس بود ایوب هم هلم داد برو عسل منتظر تا من بلند شدم ایوب اومد جام کیرش از بس دراز بود عین شلنگ بود خوب شق نمی شد با دوتا دست هدایتش کرد تو کس کیجا گفت نامرد گشادش کردی که
عسلم امونم نداد زود کشید منو رو خودش باز کردم تو کس عسل شروع کردم تلمبه زدن و لب خوری از عسل
داشت دوباره حرکات عجیب غریب از خودش نشون میداد هی سرش رو چپ راست میکرد یه حالتی تو چشمام نگاه میکرد انگار داشت عاشقم میشد
منم بهم داشت لذت میداد پاهاش رو آورد دور کمرم حلقه کرد و با پاهاش همکاری میکرد که محکم تر بکوبم
دیدم داره ارضا میشه منم خیلی رو اوج بودم داشتم میومدم گفتم آبم داره میاد گفت بریز توش بریز
منم گفتم بادا باد ریختم توش
عسل داشت زجه میزد دیگه اوف چقدر داغه کسم پر کردی شروع کرد به لرزیدن
منم هی نوازشش میکردم قربون صدقش
و خیلی آروم لبش رو بوس میکردم حسابی بغلم کرده بود داشت به خودش فشار میداد ایوب هم داشت تند تند تلمبه میزد یهو نعره کشید و ارضا شد ریخت تو کاندومش بلند شد رفت پایین تخت پاهای کیجا رو کشید کیجا افتاد به سمت پهلو رو به ما تازه سینه هاش معلوم شد چه سینه های چه بدنی یه شکم خیلی کوچیک هم داشت که بیشتر بامزش کرده بود هلش دادم رو بالا شد سینه هاش افتاد دوطرفش درست جلو صورتم بود آروم گذاشتم دهنم یه هو کیجا یه تکونی به خودش داد سرش برگشت به سمت من پوستش مور مور شده بود
نه اینکه زنا رو سینه هاشون حساسن انگاری تو خواب هم اثر داشت
گفتم بچه ها اینو چیکارش کردین شده مثل مردها هیچ به هوش نمیاد
چون قرص خورده بودم کیرم همچنان شق بود یه تف انداختم رو کیرم افتادم روش کیرم کردم تو کسش خیلی ملو شروع کردم تلمبه زدن کسش خشک بود انقدر گاییده شده بود بنده خدا دوباره تف انداختم رو کیرم
خیلی داشت بهم لذت میداد
ایوب اومد بیرون با تن پوش گفت نوش جونت داداش بزن که خواهر زن از هر چیزی بهتره
یه چند دقیقه گذشت عسل اومد
گفت خسرو بلند شو بسه زنه رو ترکوندی
ایوب گفت چیکارش داری بزار حالشو بکنه شاید دیگه گیرش نیاد
عسل گفت خسرو بلند شو قول میدم تو بیداری با میل خودش بیاد زیرت بلند شو منم با کیری شق بلند شدم ازش
ایوب کیرم گرفت گفت وسوسه شدم تو این سن تستش کنم
عسل گفت لازم نکرده کم مونده تو این سن کونی بشی از فردا بیفتیم برات دنبال کیر
من خندیدم
عسل گفت بیاین کمک
دستمال مرطوب آورد گفت پاهاشو باز کنید دو طرفش گرفتیم کامل بازش کردیم چه منظره ای میل داشتم تا صبح بکوب بکنمش ولی عسل نمیزاشت
با دستمال مرطوب کوس کونش تمیز کرد روناش تا نزدیک زانو هاش سینه هاشو شیکمش صورتش گفت برگردونینش پشتشم تمیز کرد یه پیراهن گشاد تابستونی یکسره تا روی زانو آورد گفت کمک کنید بپوشه گفتم شرتش چی گفت حرف نباشه
با ایوب کمک کردیم تنش کردیم دوتا دستاش گرفتیم بلندش کردیم تنش کرد آستین نداشت
گفت برین بالا تا من یه کم اینجا رو تمیز کنم لباساشو بندازم تو لباسشویی بعد میام
من ایوب لخت با هم راه افتادیم رفتیم سمت بالا لباسامم دستم بود
رفتیم بالا گفتم برم یه دوش بگیرم افتادم تو حموم چه حمومی خدای ایوب هم اومد گفت تا دوش بگیری وان آماده میکنم بری تو وان گفتم ایوب نه نصف شب ساعت از دو شب رد شده بود گفت خوب باشه مگه کاری داری
کیجا تا بیدار بشه ظهره گفتم باشه آمادش کن من دوش گرفتم اومدم سمت وان دیدم چشم ایوب به کیرمه
گفتم ایون چرا کلید کردی به کیرم گفت خدایی خیلی زیباست
میترسم پاره بشم وگرنه میگفتم کونم بزاری اومد جلو گرفت دستش نشست جلوم شروع کرد زبون زدن گفتم ایوب چیکار میکنی چندشم میشه گفت صبر کن تخمام کرد دهنش کیرم نبض زد دوباره بلند شد این قرصه خدای عجب چیزی بود پاهام باز کرد تخمام لیس میزد از زیر کیرم میومد بالا تا کلاهکش عسل در باز کرد اومد داخل گفت چشمم روشن چیکار میکنی ایوب
گفت خدایی ببین آخه تا حالا همچین کیری دیده بودی خیلی بی نقصه گفت ایوب گمشو برو بیرون میخوام تنها لذتش ببرم
ایوب گفت بزار بمونم
گفت خفه برو بیرون بخواب صبح باس بری سر کار ایوب با دلی چرکین رفت بیرون
عسل دستاش گذاشت رو وان کونش قمبل کرد گفت بزن عزیزم که دارم میمیرم برای کیرت
گفتم تو چقدر شهوتی هستی گفت کیرت فرق داره بزن تف انداختم سر کیرم مالیدم به کوسش آروم کردم توش گفتم بکوبم یا آروم گفت آروم ممکنه تو حموم سر بخورم
خیلی ملایم شروع کردم به تلمبه زدن چقدر شهوتی بود این زن سریع کوسش آب برداشت
آب کوسش با انگشتام هدایت کردم سمت کونش با انگشت شستم شروع کردم هم زمان تو کونش تلمبه زدن مشخص بود کون زیاد داده با دوتا انگشت شصتم همزمان حسابی بازش کردم
گفتم عسل آماده کون دادن هستی گفت آره من در اختیارتم
کیرم کشیدم بیرون یه تف مستقیم انداختم رو سوراخ کونش کیرم گذاشتم خیلی آروم هل دادم از اون چیزی که فکرش رو میکردم راحت تر رفت
عسلم بریده بریده میگفت آروم آروم اونم از روی شهوت بعد اینکه کامل چپوندم توش یه کوچولو نگه داشتم تا جا باز کنه بعد نرم شروع کردم تلمبه زدن کونش انگار ی حلقه بود دور کیرم عسل داشت زوزه می کشید باز و میلرزید منم تندش کردم بی رحمانه کوبیدم تو کونش فکر کنم ارضا شده بود ولی من محل ندادمو یک سر زدم که برای بار سوم آبم اومد ولی دیگه آبی نمونده بود برام همون رو ریختم تو کونش یه در کونی محکمم زدم بهش گفتم عالی بودی چسبید بهم
با صدای گرفته گفت کشتیم پسر خدا به زورت قوت بده تو محشری رفتم دوش گرفتم کیرخایهام رو شستم رفتم تو وان عسلم پشت سرم رفت دوش گرفت اومد تو وان یه کم تو وان عشق بازی کردیم
ازش پرسیدم عسل یه چیز بپرسم
گفت بپرس
گفتم تا حالا با چند نفر بودی خندید گفت چرا میپرسی گفتم چون باتجربه ای
گفت من شهوتیم
با خیلیا قبل ازدواج با ایوب. دوست پسر زیاد داشتم تا بیست دو سالگی پسر نبود تو شهر کونم نذاشته باشه خدای آمارش خیلی زیاده
بعد ازدواج ترک کردم فقط ایوب که دیدم اونم زیر آبی میره کم کم افتادم دوباره تو خط
سکس گروهیم داشتی
آره یه مرد دو زن
دو مرد من تنها
یه بار 4 تا مرد اینجا رو اجاره کرده بودن ایوب منو هم قول بهشون داد
کلی هم پول پله ازشون تیغ زدیم
یعنی پارم کردنا 24 ساعت اینجا بودن
یعنی یک هفته به سختی راه میرفتم
اوه اوه چه خشن
گفتم بریم بخوابیم خستم
گفت بریم گفت تو برو بالا تو شاه نشین بخواب ایوب اینجا منم میرم پیش کیجا
تا صبح همه چیز طبیعی باشه بهش میگم تو صدامون کردی که حال کیجا خوب نیست و من اومدم پایین کمکت کردم بعد فرستادمت بالا ترو خدا شک نکنه
نه حواسم هست
گفتم حواست به سالار ما هم هست دیگه ببینم چیکارش میکنی برام گفت چیو گفتم کیجا رو دیگه چشم گرفتتش گفت باشه بسپارش به من فقط برات هزینه داره گفتم هزینه
گفت آره این سالار هزینشه هر موقع خواستمش نه نداریم گفتم چشمممم
از هم جدا شدیم من لباسام برداشتم
رفتم بالا جنازه بودم تلوزیون هنوز روشن بود دیدم عسل هم با یه ظرف آب با یه دستمال رفت پیش کیجا ظرف آب گذاشت رو میز دستمال رو هم انداخت تو آب
یه ست تاپ شلوارک تنش بود بغل کیجا خوابید منم تی وی رو خاموش کردم خوابیدم

نوشته: Morteza

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.