رفتن به مطلب

داستان سکس با مریم بانو


mame85

ارسال‌های توصیه شده


مریم - 1
 

از وقتی که به دنیا آمد و اسم گذاریش و نوزادی و رشد کردنش یادم هست، می آمدند خانه ما و ما میرفتیم خانه شان، معمولا با من بازی میکردن، خودش و خواهرش، در دوران بلوغ، من شیطنتهایی میکردم و دست میزدم به بدنش، یادم میاد اولین بار که به باسنش دست کشیدم، دو زانو، دخترونه نشسته بود رو زمین، هفت سالش بود، من چهارده سالم، بعضی از دوستانم از رابطه با دختران فامیل میگفتند. خوب من پسر خجالتی -در این مورد-ضربان قلبم روی هزار، برگشت نگاهم کرد، چشماش برق زد، ولی سریع برگشت رو به در که باز بود، در حالی که چشمش به در بود آروم گفت: میان میبینن ها!
گفتم: تو آشپزخونه هستن نترس!
گفت: زشته!
گفتم: نه نیست! مگه من رو دوست نداری؟
رو کرد به من گفت: چرا! فقط کسی نیاد!
گفتم: نترس حواسم هست!
و دستمالی و بازیهای یواشکی ما شروع شد. کلا وقتی میرفتیم خونشون من و اون با هم بودیم، خونه ما هم همین بود، همیشه در حال دک کردن خواهرش و پیدا کردن جاهای خالی برای مالشِ او از طرف من و بوس و کم کم اون دست زدن به -اون زمان-دودول من و جق زدن برای من و من بازی با چوچول و کسش، از یه زمان همیشه با دامن بود و وقتی باهم بودیم شُرتش رو در میاورد و بدون شُرت من دسترسی بیشتر داشتم. کم کم لاپایی زدن و انگشت کردن کون و از این کارا، اما هیچ وقت نشد سکس واقعی کنیم، منظورم داخل کردن و کون کردن، البته میدونستم اگر مجال دست بده نیاید از جلو بکنم، این منوال ادامه داشت تا اون بهار که دو خانواده رفتیم شمال.

شب بود جاها رو انداختیم، مریم اومد کنار من خوابید، من دل تو دلم نبود، قبلا این ویلا اومده بودم، وسط جنگل بود روی تپه، شبهای تابستون خنگ، روزه اش گرم، فقط پشه ها مشکل بودن. همون شب سعی کردیم شیطونی کنیم ولی نشد.
صبح فرداش هم برای گردش گذشت تا عصر که رفتیم بازارچه محلی، شلوغ بود و همه تو هم بودن، من هم پشت مریم از هر فرصتی استفاده میکردم که بمالمش و خودم رو بهش بچسبونم، یک جا که جمعیت ایستادن در گوشش گفتم بپیچیم بریم پشت غرقه ها، باز هم نشد و همون موقع مادرهامون گفتن بریم بیرون خلوت بود میاییم، مریم شروع کرد نق زدن که من دیگه اینجا نمیام و خودتون باید بیایید و … (زرنگ برنامه داشت اما من کلا نفهمیدم برنامه داره میریزه).
فردا صبح که خانواده ها خواستن برن مریم بهانه گرفت و دعواش کردن و مریم هی به من نگاه می انداخت، من هم خنگ، نمی فهمیدم که نقشه داره، البته اون هم نگفته بود. بعد از مدتی من پریم وسط و گفتم من هم از جای شلوغ خوشم نمیاد و اگر میخواهید من پیش مریم میمونم. مادر مریم گفت: داماد گلم خیلی آقاست! البته قبلا هم این رو گفته بود، مادر من هم کمی از این حرف خوشش نمی آمد. مادرم اومد طرفم گفت: ما ناهار میریم رستوران و عصر لب دریا! تا شب باید اینجا بمونی ها! من هم با حالتی مظلوم گفتم حال اون همه راه رفتن تو بازار رو ندارم و …
به هر حال من موندم و مریم، ویلا بالای تپه و مشرف به جاده ای که به سمت شهر می رفت بود. منتظر شدیم تا ماشینها برن پایین، لب پنجره بودم که ماشینها پیچیدن تو جاده و برگشتم برم سراغ مریم که دیدم مریم لخت شده و چهار دست و پا رو تخت دونفره اتاق به من نگاه میکنه، با چشمای عسلیش میگفت کونم میخاره.
معمولا وقت لاپایی حدود ده دقیقه طول می کشید آبم بیاد، اما تا حالا تجربه نکرده بودم کیرم داخل سوراخ کون یا کس بکنم. رفتم طرفش و شروع کردم با کس و کونش بازی کردن، کرم زدم و شروع کردم مالیدن و باسنش رو بوس کردن و انگشت کردن کونش، خبری از لیسیدن و ساک زدن نبود، اصلا اون زمانها نمیدونستیم همچین تکنیکهایی هم وجود داره! به هر حال وقتی ناله های شهوتی مریم به اوج رسید دَمَر خوابوندمش و یه بالش گذاشتم زیر پایین شکمش که کونش بالا بیاد.
گفتم میخوای زنم بشی؟
گفت: آره
گفتم: بکنم تو؟
گفت: آره
خوابیدم روش و کیرم رو تنظیم کردم رو سوراخ کونش، کمی فشار دادم سرش رفت تو، انگشت کردنا راهش رو باز کرده بود، “آخ” آرومی گفت، آروم فشار دادم تا نصفش رفت، “آییییییی” صداش در اومد، نگه داشتم، گفتم خوبی عشقم؟ گفت: درد گرفت، گفتم مثل اولین باره که انگشتت کردم، تحمل کن، بعد از دو دقیقه، دیگه ناله هاش تبدیل به آه و اوه شد، صدای برخورد تنامون همه جا رو گرفته بود که برگشتم سمت در اتاق دیدم مادرش دم در اتاق با دهن باز داره نگاه میکنه، تا برگشتم با حالت غیظ انگشت اشاره اش رو تهدید وار به سمتم تکون داد و برگشت رفت، خشکم زده بود، صدای باز و بسته شدن در مریم رو متوجه کرد و سریع خواست از زیرم بلند شه و گفت: برگشتن! بیچاره شدیم! من دهنم خشک شده بود و هنگ بودم، مریم بعد از چند ثانیه چند تا لباس پوشید و گفت: زود لباسات رو بپوش! گفتم: مامانت اینجا بود، -بغض کردم-ادامه دادم ما رو نگاه میکرد، بعد رفت بیرون!
مریم خواست چیزی بگه که صدای ماشین اومد که داشت راه می افتاد، مریم رفت سمت پنجره. بعد از مدتی اومد طرفم گفت: ماشیم ما بود! رفتن!
من مِنمِن کنان گفتم چیکار کنیم؟
.
.
.
خلاصه بعد از نیم ساعت مریم گفت: مامانم اگر میخواست دعوا کنه همون موقع کرده بود!
گفتم خوب بعدا میکنه! اگر به مامان من بگه! یا تورو ازم دور کنه؟
مریم پرید بغلم گفت: هرچی میخواد بشه، اصلا فرار میکنیم با هم. اصلا بیا بازم بکنیم، اگر دعوامون کرد حداقل الکی نباشه!
من مات و متحیر بودم و نگاهش میکردم که لباسهاش رو کند و رفت سمت پنجره، یه جوری راه میرفت، گفتم شاید داره عشوه میاد(در اصل کونش گشاد شده بود اونجوری راه میرفت)، گفتم اگر الان برگردن؟ گفت لب پنجره می کنیم که ببینیم!
گفتم: آخه نمیتونم، برگشت نگام کرد و گفت: ترسو!!
به هر صورت با کاراش دوباره کیرم رو سیخ کرد و رفتیم رو کار، یک چشمم به جاده بود یکیش به بدن کوچیک مریم، اما اون کلا داشت آه و اوخ میکرد و لذت می برد، -از اول شجاع تر از من بود-چند بار سکس کردیم و آبم رو آورد و ریختم تو سوراخش، سوراخ کون مریم حسابی باز شده بود، اندازه دو تومنی های قدیمی -نمیدونم دیده بودید یا نه-تا چند ساعت گشاد راه میرفت.
شب خانواده ها برگشتن! ترس داشتم و ضربان قلبم بالا بود، مادرم فکر کرد مریض شدم. مادر مریم (مهسا خانم) گفت نه زیاد فعالیت کردن! اصلا به روی ما نیاورد. اما از نگاهش میخوندم برنامه داره برام!

اگر استقبال شد ادامه دارد!

نوشته: ُSR

خاطرات نوجوانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.