dozens ارسال شده در دوشنبه در 10:47 اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 10:47 ضربدری پنهان یکطرفه - 1 درود. من امید هستم ۳۸ ساله کارمندم و همسرم الهام ۳۴ ساله مربی ایروبیک ساکن مشهد هستیم. من چهرم بد نیست ولی تیپم معمولیه با قد ۱۸۰ ولی الهام خیلی از من سرتره. خوشگللللللل لبای قلوهای دماغش شبیه عمل شدهها چشای درشت و خمار با پوست صاف و لطیف به رنگ گندمی خیلی روشن، قد ۱۶۵ کمر باریک، سینه های خوش فرم و سربالا، رونهای سکسی و چیزی که خیلی هیکلشو یه سروگردن از بقیه بالاتر کرده کون فوق العاده جذابشه: گرد و برجسته و گوشتی و واقعا خوش فرم که خیلی تو چشه و کیر هر موجود زنده و مرده ای رو راست میکنه. همیشه نگاه یواشکی مردها رو رو کونش حس میکنم. اوایل عصبی میشدم اما بعد از مدتی با خودم گفتم کون لقشون بذار اینقدر نگاه کنن تا تو کف بمونن و حسرت بکشن. اونا که دستشون نمیرسه و حتی کمکم کیفم میکردم از اینکه با نگاهشون بهم میگفتن خوش بحالت همچین چیزی رو میکنی. حتی خیلی از مردای اطرافم اولین بار که الهامو میدیدن خیلی دوست داشتن باهامون رفت و آمد داشته باشن تا لاسی با الهام بزنن در حالی که قبل از دیدنش رابطهشون با من خیلی خنثی بود. منم تو دلم بهشون میگفتم کوس ننه همتون حقتونه تو کفش بمونین و جقتونو بزنین. من یه دوستی دارم به اسم امیر که حدودا دو سال ازم کوچیکتره. بچه محل بودیم تقریبا از دوران دبیرستان به بهانه فوتبال صمیمی تر شدیم ولی دوستیمون معمولی بود تا اینکه در ۲۸ سالگی ازدواج کردم و دوستیمون کم رنگ تر شد. اما بعد از دو سال که اونم ازدواج کرد، یهویی خیلی بیشتر از قبل گرایش به رفت و آمد با ما داشت و چون بچه شوخ و جذابی بود ما هم استقبال کردیم. امیر هم قد منه ولی خیلی خوشتیپه و هیکل سکسی داره چون از بچگی ورزشهای مختلفی رو تجربه کرده. و الان در کنار کارش تنیس کار میکنه. خلاصه خیلی تو چش دخترا بود. خانومش آرزو هم دو سال از الهام کوچیکتره. اونم قد ۱۶۵ سفید و بور چشم رنگی خوشگل و دماغ عملی. ولی مثل الهام خوش اندام نیست. لگنش بد فرمه و یه نمه شکم داره فقط سینه هاش بهتر از الهامه. ولی تو زیبایی باجی به هم نمیدن با اینکه شبیه هم نیستن ولی یکی از یکی خوشگلتر. هر دوشونم متعهد و سرسنگین. امیر شغلش آزاده و آرزو معلم. من تو نگاهها و صحبتهای غیر مستقیم امیر، همیشه حس میکردم که خیلی حسرت هیکل الهامو میخوره. منو امیر باهم خیلی صمیمی تر شدیم و هزار کس کلک بازی با هم درآوردیم طوری که حتی یکی دو بار در زمان حاملگی خانم هامون که تقریبا همزمان بود و محرومیت سکسی داشتیم، با دوست دخترهای قدیممون تو باغمون با هم قرار مشروب و … میذاشتیم یکی دو باری هم به سکسای خوبی ختم میشد. یه بار تصمیم گرفتیم مخ دوست دخترمون رو بزنیم و ضربدری سکس کنیم که به شدت مخالفت کردن و ناراحت شدن. اما ایده ضربدری اونجا تو ذهنمون شکل گرفت. کم کم سر جریانات دیگه با دوست دخترامون کات کردیم اما رابطه خانوادگیمون همچنان برقرار بود. امیر کمکم با تیکهها و شوخی هاش سعی داشت یه جورایی ضربدری با خانمامون رو تو ذهن من جا بندازه. من اوایل خوشم نمیومد واسه همون روی خوش نشون نمیدادم و چندشم میشد زنمو بغل کسی ببینم. ولی کمکم شوخیاش برام عادی شد. امیر هم با شوخیهای جذابی که میکرد کمکم منو همراه کرد و کلا بیشتر از من تمایل به این صحبتها داشت ولی من بازم بهش رو نمیدادم که بخواد رک حرفی بزنه یا پیشنهادی بده تا اینکه یه بار تو چت ماجرای پیتزا خوردن شب قبلمون رو یادآوری کرد که اشتباها من کنار زن اون راه رفتم و اون کنار الهام که یهو متوجه شدیم و چهارتایی کلی خندیدیم. بعد تو چت گفت حالا فرض کن اشتباه میومدن تو بغلمون چی میشد مگه؟ بعدم یه استیکر چشمک 😉 فرستاد. منم به شوخی گفتم گمشو خجالت بکش و یه استیکر خنده 😄 فرستادم. دید استیکر خنده فرستادم فهمید ناراحت نشدم و دنبال حرفو گرفت و نوشت فرض کن اینام دوست دخترامونن چه فرقی دارن. بعدم یه سری صحبتهایی میکرد از دیگران تو این زمینه که من با حس چندگانهی شهوت، خجالت، هیجان، غیرت و اضطراب و … فقط با اوهوم و آره و نه جواب دادم که یهو گوشیم زنگ خورد همکارم گفت سریع خودتو برسون دفتر با مشتری اختلاف خوردیم. چتو بستم ولی یه پیام دیگه از امیر اومد اما استرس باعث شد بازش نکنم و بذارم واسه بعد. سریع حاضر شدم رفتم دفتر ولی ظاهرا مشکل حل شده بود مجدد با خیال راحت برگشتم خونه. تو راه ناخودآگاه حرفای امیر اومد تو ذهنم. یاد زنش افتادم قطعا سکس با آرزو هوس انگیز بود. سینههاش بهش میخوره ۸۵ باشه و بسیار خوش فرم. یکم وسوسه شدم. اما برعکسشم بود یعنی یه لحظه ناخودآگاه یه تصویری از سکس امیر با الهام اومد تو ذهنم که الهام حالت داگ استایل گرفته و امیرم موهای زنمو گرفته و محکم و شلاقی داره الهامو میگاد و با هر ضربه، باسن الهام میلرزه. من زود این تصویرو از ذهنم پاک کردم اما مدام این تصویر میومد تو ذهنم، تصور این لحظه داشت روانیم میکرد آخه هیکل امیر سکسی بود و انگار با بدن سکسی الهام خیلی خوب مچ میشد درست عین فیلمهای پورن که این باعث شد یه لحظه حشری بشم. یهو به خودم اومدم و زود از ذهنم پاکش کردم و خودمو سرزنش کردم. جالبه که همون شب که از پیتزا برگشتیم تو خونه موقع خواب الهام ماجرا رو یادآوری کرد و گفت که چقدر خنده دار بود کنار امیر قدم میزدم. خندیدم گفتم آره… بعد با یه شیطنتی گفت اینجوری سر تو کلاه میرفت یا اون؟ بعد با همون شیطنت تو چشام خیره شد تا جوابمو بشنوه. گفتم قطعا سر من کلاه میرفت. الهامم خیلی خرکیف شد، و با یه ذوقی گفت اونوقت امیرم خیلی خوشبحالش میشد. بعد کمکم اومد تو بغلم و یه سکس توپ و متفاوتی رو با هم کردیم احساس کردم حشرش بیشتر از همیشه بود. ما سکسمون عالی بود یعنی همیشه داغ بود و منم هیچ وقت کم نمیاوردم حتی همیشه الهام بود که گاهی یا پریود بود یا کم میاورد آخه الهام با وجود همچین اندامی نمیذاشت کیرم بخوابه دائم راست بودم روش. ولی حس میکردم ته ته ذهنش یه چیزایی وول میخوره… همیشه هم نسبت به امیر حس خوب و راحتی داشت و جلوی اون بازتر لباس می پوشید. امیرم صدای خش دار و مردونه ای داشت و خیلی زبون می ریخت کلا دخترباز تر از من بود. البته منم حس خوبی به زن امیر داشتم در مجموع جزو خوبا بود و قطعا تصور سکس باهاش لذت بخش بود. ولی هیچ سر نخی از آرزو نمی گرفتم. خیلی خودمونی بود ولی سنگین رفتار میکرد. تو این فکرا بودم که یهو یادم اومد آخرین پیام امیرو نخوندم. رسیدم خونه باز کردم دیدم بعد از اون صحبتها نوشته: بیا یه حرکتی بزنیم همونجا جواب دادم چه حرکتی؟ بعد از چند دقیقه نوشت: ببین خانمای ما که خودت میدونی از ضربدری و این چیزا بدشون میاد و این چیزا رو هوسرانی و هرزگی میدونن ولی چون زمان مجردی شون دوست پسر داشتن شاید هر از گاهی هوس شیطونی بکنن و بخوان یه تنوعی تجربه کنن. بیا هر کسی بره تو کار زن یکی دیگه به شرطی که هر اتفاقی افتاد بیایم واسه هم تعریف کنیم ولی جلوی خانما انگار از هیچی خبر نداریم. من اولش شوکه شدم و با تعجب گفتم این حرفا چیه میزنی خجالت بکش. گفت مگه نمیخواستیم دوست دخترامونو عوض کنیم اینام مثل اونا چه فرقی دارن؟ من گفتم نه بابا بیخیال شو. امیر گفت بابا ما که هزار کونده بازی کردیم اینام ممکنه هوس کنن چون بعضی خانما ته دلشون تنوع رو دوست دارن چه کسی بهتر از خودمون. یه لحظه رفتم تو فکر چهره آرزو اومد تو ذهنم یکم وسوسه شدم گفتم واقعا فکر میکنی بشه؟ بعد اگه نشه میدونی چه آبروریزی میشه؟ امیر نوشت فکر اینجاشم کردم حالا شانسمونو امتحان میکنیم خیلی با احتیاط و با احترام میریم جلو هرجا حس کردیم ممکنه خراب بشه رابطمون، ادامه نمیدیم اما اگه راه دادن که چه بهتر ولی به شرطی که جنبه بالایی داشته باشیم. مثلا اگه من خانمتو کردم و تو نتونستی زنمو بکنی ناراحت نشی. یا برعکس تو آرزو رو کردی من ناراحت نمیشم. منم با این حرفا یه نمه دیگه حشری شدم از طرفی بدم نمیومد واکنش الهام به امیرم ببینم، اون تصاویر کذایی از هیکل الهام زیر امیر هم که ولم نمیکرد یکم وسوسهام بیشتر شد واسه همین نوشتم چی بگم والا… منکه بعید میدونم اما در نهایت اکی دادم ولی گفتم ببین به هیچ وجه نباید زیاده روی کنیم هااااا تا دیدی کار داره خراب میشه سریع انگار سوء تفاهم شده و با عذرخواهی تمومش کنیم. گفت باشه و نوشت اما تلاش کنیم هر دو به هدف برسیم خیلی هیجانی و جذاب میشه و هیچ وقت به روشون نیاریم بعد یه استیکر دو چشم قلب فرستاد 😍. گفتم باشه به شرطی که با احتیاط بریم جلو چون نمیخوام رابطه خانوادگی بهم بخوره. امیرم قبول کرد. شور و حال عجیبی اومد سراغم همراه با استرس. گذشت و قرار شد منتظر باشیم هر فرصتی ایجاد شد شروع کنیم مخ زدن. شوخیهای عادیمون کم کم با شیطنت امیر، تبدیل به شوخیهای مثبت هجده شد و خیلی خوب پیش میرفت الهام ریسه میرفت از خنده حتی امیر تو تلگرام یه گروه چهار نفره زد و اونجام اولش مودب بودیم ولی بعدش کم کم زد تو فاز پستهای نیمه سکسی طنز استیکرهای سکسی و … اما زیاده روی نمی کرد و به موقع می فرستاد، خانمام استقبال میکردن تو این شوخیها. ولی کلا از کلمات رکیک استفاده نمی کردیم. حریم خانمها رو هم کامل حفظ می کردیم. منو امیر فرکانسهایی به خانما می فرستادیم اونام به رو خودشون نمیاوردن ولی قرارمون با امیر این بود تو پی وی مخ زنی نکنیم که اگه نشد یا خانما عصبانی شدن مدرکی نداشته باشن و با یه سو تفاهم ساختگی قضیه حل و فصل بشه. امیر همیشه سعی میکرد فرصت ایجاد کنه و من فقط همراهی میکردم. چه تو رستوران رفتنها، بازی کردنها و مخصوصا تو طبیعت گردی هامون. مثلا تو بازی پاسور همیشه سعی میکرد ضربدری یارکشی کنیم. همینطور تو طبیعت گردی و بازهای توپی. این وسط هم تا میتونستیم بمال بمال (در حدی که دست بزنیم به بازو یا شونه نه بیشتر) و چشمک و رفتارهایی که حدس میزدیم میشد جذبشون کرد البته بدون زیاده روی. یکی دوبار باغمون رفتیم اونجام تا فرصتهای دونفره ایجاد میشد آلارمهای ریزی میدادیم. گذشت تا اینکه برنامه مسافرت پیش اومد که چهارتایی با بچه هامون بریم شمال ویلای یکی از آشناهامون خالی بود بمونیم. البته با وجود بچه های سه چهار ساله امیدی نداشتیم فرصتی بشه ولی همینکه خوش میگذشت و بیشتر رومون باز میشد خیلی خوب بود. حالا این وسط مادرخانم امیر هم که تنها بود گفت میام. اولش وجود یه پیرزن تو ذوقمون زد ولی حضور ایشون کارو آسون میکرد که در ادامه میگم. تو ویلا مستقر شدیم شب بود ویلا دوبلکس بود که دو اتاق و حمام بالا بود، آشپزخانه و پذیرایی و سرویس همکف بود. منتها چون آشپزخونه زیر اتاق خوابها بود از بالا اصلا دید نداشت. شب اول خسته بودیم سریع شام خوردیم ما تو یک اتاق اونام تو یک اتاق مستقر شدیم و خوابیدیم. دو سه روزی باهم همه جا رفتیم جنگل بازار دریا و … کلا خیلی تو هم بودیم حسابی باهم راحت بودیم و خجالتمون ریخته بود. امیر یه بازی پیشنهاد داد منو آرزو یه تیم، امیر و الهامم یه تیم گفت هر تیمی باخت همسرش بهش اسپنک بزنه پشت باسنش. اول ما باختیم منو آرزو باید اسپنک میخوردیم الهام یه اسپنک جانانه به من زد. بعد آرزو پشت به جمع وایساد یه شلوار لی پاش بود کون جذابی نداشت ولی اون حالتی که خیلی ناز وایساده بود و آماده تنبیه بود وسوسه انگیز بود. امیر یه اسپنک زد در کونش. آرزو که تو جمع ما از همه سنگینتر بود یکم خجالت کشید. بعد تیم اونا باخت آرزو یه اسپنک زد به امیر و بعدش نوبت الهام شد پشت به جمع وایساد تا من اسپنگ بزنم در کونش. یه ساپورت مشکی نیمه براق پاش بود کون گندش حسابی تو چشم بود. امیر یه لحظه هم نگاهشو از رو کون الهام برنداشت منم برای اینکه بیشتر اذیتش کنم و حسرت بکشه بجای اسپنک ساده به الهام گفتم خب عزیزم چپی رو بزنم یا راستی؟ در همون حال که اینو میگفتم دستمو میزدم زیر لمبراش و تکون تکون میدادم تا بلرزه. الهام ازین حرکتم هم خجالت کشید هم خندش گرفت گفت هر کدومو بیشتر دوست داری عزیزم فقط زود بزن. امیر آب دهنشو قورت داد و حشریت از چشماش میبارید دلش میخواست اون جای من اسپنک میزد. بعد گفتم من هردو رو دوست دارم عزیزم پس دوتا میزنم. بعد یکی زیر چپی و یکی هم زیر راستی زدم نه محکم نه آروم، طوری که فقط خوب بلرزه و امیر شق درد بگیره. تو دلم گفتم عمرا تو دستت به این کون برسه. زیرچشمی به امیر نگاه کردم داشت از شهوت میمرد. آرزو یه لحظه امیرو دید اینجوری نگاه میکنه یه چش غرهای به امیر کرد امیر سریع خودشو جمع جور کرد بعدم آرزو گفت بسه این بازی یه بازی دیگه بکنیم. روز سوم لب دریا بچهها رو گذاشتیم پیش مامان آرزو و چهارتایی رفتیم تو آب. کلی آب میریختیم رو هم یا همو هل میدادیم رو موجها و به همون بهانه من آرزو رو و امیر الهامو دستمالی میکردیم البته در حد اینکه به بازو یا شونهشون دست بزنیم نه بیشتر. هرچند اونام ما رو هل میدادن، یا بهم تیکه می انداختم. الهامم دختر پر جنب و جوش و شیطونیه و تو حاضر جوابی و لاس زدن کم نمیاره فقط امیر از پسش بر میومد. منو امیر شلوارک بلند و گشاد پوشیده بودیم خانما هم بلوز شلوار ورزشی و یه کلاه کپ که به حجابشون گیر ندن. (اون موقع هنوز زن زندگی آزادی نبود) ولی تو آب بلوز ورزشی رو درآوردن و فقط با تیشرت بودن. سینههای آرزو رو تا حالا اینقدر واضح ندیده بودم واقعا هوس انگیز بود و انگیزه منو برای پیشنهاد امیر بیشتر کرد. از اونورم شلوار الهامم ازین نازکای تنگ صورتی بود و چون خیس شده بود شورت سفیدش معلوم بود و رفته بود لای کونش انگار لخت بود. گودی کمرش و قوس کون گندش به شدت امیرو حشری کرد و من لذت میبردم از حسرت امیر. یه جا عمق آب تا کمرمون بود امیر به من گفت پاتو باز کن از بین پات رد شم مثلا میخواست شیرین کاری کنه منم وایسادم و رد شد بعد به آرزو گفت تو هم وایسا پشت امید از جفتتون رد شم. آرزو وایساد امیر یه شیطنتی کرد بهش گفت از کمر امید بگیر که اگه بهتون خوردم تعادلتون بهم نخوره آرزو دستاشو گذاشت دو طرف کمرم امیر رد شد حس خوبی داشتم آرزو کمرمو گرفته بود. کیرم یه تکونی خورد. امیر به الهام گفت تو هم اضافه شو پشت آرزو از کمرش بگیر. امیر از سه تامون رد شد وایساد پشت الهام. به من گفت امید حالا تو بیا زیرآبی از بین پاهامون برو بعدم نوبت خانماس. من آماده زیرآبی شدم که دیدم امیرم کمر الهامو گرفته و یه چشمکی بهم زد این اولین بار بود دستمالیمونو تا این حد که کمرشونو بگیریم پیش بردیم. خانما چون بازی بود فکر کردن بدون غرض گرفتیم و گیر ندادن وگرنه تا این حد هیچوقت اجازه نمیدادن. من با یه حرکت از زیر پای همه رد شدم فقط یه لحظه به بهانه رد شدن دستمامو از ساق پاهای سفید آرزو گرفتم یه نیشگون ریزی هم گرفتم رد شدم. وقتی اومدم بالا آرزو برگشت سمتم با خنده گفت بذار نوبتم بشه دارم برات. بعد پشت امیر وایسادم و کمرشو گرفتم. یه لحظه از کنار دیدم کیر امیر راست شده و درست پشت کون الهام به فاصله پنج سانتی وایساده بود حقم داشت اون کون زیبا و رویایی که لباس خیس بهش چسبیده بود کیر ماهیهای تو دریا رو هم راست میکرد چه برسه به امیر. بعد نوبت آرزو شد اومد رد بشه الهامو امیر و رد کرد مثلا میخواست حال منو بگیره هنوز منو رد نکرده بود اومد بالا و این باعث شد ناخواسته با باسنش منو هول بده سمت امیر، خودشم با صورت دوباره رفت تو آب، من شونه هام خورد به پشت امیر و امیرم درحالیکه میگفت: “چیکار میکنین شما دوتا؟” مثل دومینو شونههاش خورد به پشت الهام. الهام تعادلش بهم خورد اما واسه اینکه با صورت نخوره تو آب خودشو کشید عقب که یهو کونش محکم چسبید به کیر امیر و امیرم چون تعادل نداشت با دستاش کمر الهامو محکم بغل کرد. (بعدا امیر گفت کیرم رفت لای کونش و چون فشار زیاد بود سر خورد رفت لای پاش مماس با کوس و کونش) الهام کاملا فهمید که امیر عمدی نچسبیده بهش چون سریع کمر الهامو ول کرد ولی الهام بعد که تعادلشون اکی شد و امیر کمرشو ول کرده بود یه نمه با مکث از بغل امیر رها شد یعنی حدود ۴ ۵ ثانیهای بعد از حفظ تعادلش کیر امیر همچنان لای پاش بود بعد الهام خودشو کشید جلو حالا نمیدونم الهام از رو لذت مکث کرد یا واقعا برای حفظ تعادل. آرزو هنوز درگیر خودش پشت به همه بود و این صحنه رو ندید. با خنده یه ببخشیدی گفت و دوباره اومد پشت من وایساد که نوبت الهام شد. الهام شناش بد نبود و خیلی تر و فرز از همه مون رد شد بدون هیچ حاشیهای. یه دور دیگه میخواستیم بازی کنیم که بی خیال شدیم چون آرزو گفت نه بسه خوشم نیومد ولی الهام انگار بهش خوش گذشته بود و دوست داشت ادامه بدیم. بعدش که با امیر تنها شدم گفتم چی شد اونجا تو آب؟ گفت پسر کیرم راست بود خورد به شیار کونش رفت لای پاش خیط شد الهام فهمید راست کردم ولی چه حالی داد یه لحظه. پسر چه نرمه و چقدر فرم کونش خوبه قشنگ جا میفته رو کیر… اما واسه اینکه الهام فکر بد نکنه سریع کمرشو ول کردم ولی الهام چند ثانیهای تو همون وضعیت مکث کرد بعد کونشو یه فشار خیلی کم داد به کیرم و بعد جدا شد نمیدونم بخاطر تعادل بود یا لذت ولی من آبم داشت میومد. از یه طرف آبروم رفت از طرفی یه چراغ سبز ازم گرفته که براش راستم. اینو که امیر گفت من بدجور رفتم تو فکر. حسرت و حشریت افکارمو درگیر کرد. حسرت اینکه من هنوز با آرزو هیچ حرکت اساسی نداشتم و حشریت اینکه امیر و الهام اون صحنه رو جلو چشمم ایجاد کردن. شب چهارم و آخر شد. ما شبها تا ساعت یک و دو بیدار بودیم و دور هم خوش میگذشت. مامان آرزو برای اینکه راحت باشیم شبا از ساعت نه به بعد میرفت تو اتاق، بچه ها رو هم میبره می خوابوند خودشم بلافاصله می خوابید و کار ما رو راحت میکرد. اونشب زودتر از بقیه شبها از بیرون برگشتیم تا آماده بشیم برای فردا صبح که برگردیم. همه تفریحات تقریبا تکراری شده بود. حدود نه و نیم شب بود امیر داشت فوتبال میدید منم سرم تو گوشی بود الهام در تدارک شام بود و آرزو داشت لوازم هاشونو مرتب میکرد که یهو به امیر گفت یکم خرید دارم واجبه الان یادم اومد. امیر گفت ول کن بابا این وقت شب؟ آرزو گفت آخه شب آخره دوست دارم بعدش برم لب دریا قدم بزنم و استوری بذارم. من یهو یه جرقه ای تو ذهنم زد به امیر یه چشمک زدم و گفتم منم باید یه پولی تا آخر شب بزنم واسه کسی ولی نت اینجا خوب جواب نمیده میرم عابر بانک، آرزو هم خریداشو بکنه، سر راه کنار دریا هم میبرمش. همه اکی دادیم سریع حاضر شدم یه نگاه به امیر کردم رفتم تو ماشین امیرم مثلا به بهانه اینکه واسه اونم چیزی بگیرم اومد بیرون. دوروبرشو یه نگاهی کرد سرشو خم کرد تو ماشین گفت ایول چه عجب تو هم یه حرکتی زدی این خیلی فرصت خوبیه و با توجه به اینکه اینجا فرصت نشده سکس کنیم فکر کنم خانما حسابی حشری شدن. واسه همین خریداشو کردی تو راه حرفای سکسی بزن ببینم میتونی کنار دریا دستشو بگیری و امشب قدم اول رو برداری؟ منم ببینم میشه تو این فرصت یه حرکتی رو الهام شروع کنم. در ضمن پنج دقیقه مونده به رسیدنت اس بده. بعد سریع سرشو از تو ماشین برد بیرون و رفت تو. راست میگفت الهام هروقت میومدیم شمال بدجور حشری میشد. احتمالا آرزو هم همینطور بوده. ویلا تو جنگل بود و تا مرکز خرید و لب ساحل تقریبا بیست دقیقه راه بود. آرزو اومد نشست. خیلی باهاش راحت بودم تو همه زمینهها باهاش شوخی کردم و خوشش میومد، ولی نمیتونستم تو چیزای سکسی راحت باشم قلبم تند تند میزد. رسیدیم مرکز خرید، باهم رفتیم خرید اشو انجام داد راه افتادیم گفتم بریم ساحل؟ گفت عابر بانکت چی پس؟ گفتم نت جواب داد حین خریدات با گوشی زدم. تشکر کرد که باهاش اومدم گفتم خواهش میکنم عزیزم تو هم مثل الهامی برام چه فرقی داره؟ یهو یه یکه ای خورد!! نمیتونستم و نمیدونستم چطوری شروع کنم آخه به اون صورت ازش پالس نگرفته بودم. احساس کردم هنوز زوده. با استرس گفتم شنات که خوبه ولی چرا دیروز اونطوری کردی؟ خندید منم پررو تر شدم. گفتم باسنت خورد به باسنم دوکون وا کردیم. بعد خودم مصنوعی خندیدم ولی آرزو یک لبخند زورکی کرد. رفتیم جلوتر گفتم خوش بحال امیر که همچین خانمی داره. گفت خب خوش بحال الهام هم که شوهری مثل تو داره اینا چیه میگی. گفتم هیچی ما دوستای خوبی هستیم. بعد با شوخی ادامه دادم چند شبه دستم به الهام نرسیده کفری شدم. گفت حالا فردا شب برمیگردیم دیگه. خلاصه هرچی میگفتم که شاید نخ بده انگار بدترش میکردم. رسیدیم لب دریا پیاده شد منم کنارش رفتم قدم زدن اونم بدش نیومد تا اینکه یه جا از کنار موج رد شدیم یهو موج زد واسه اینکه پاش خیس نشه اومد سمت من منم دستشو گرفتم ولی دیگه ول نکردم. حس کردم خوشش نیومد از این حرکتم ولی روش نشد بکشه تا اینکه بعد از چند دقیقه به بهانه درست کردن لباسش دستشو کشید و دیگه نذاشت بگیرم. بعد گفت بذار یه لایو بذارم تو اینستا واسه دوستام بعدم بریم. من دیدم فرصت داره تموم میشه از طرفی دل تو دلم نبود و یه قسمت فکرم تو ویلا بود که امیر تونسته کاری بکنه یا نه… ته دلم آشوب بود چون طبق ادعای امیر اون جلوتر از من بود. البته امیر تو جذب اکثر دخترا کاربلد بود. هرچند بعید میدونستم امیر با وجود بچه ها و مادرخانمش حتی بتونه دست بزنه چه برسه به بوس و بغل و اینا مخصوصا که الهام به شدت متعهده به من. تو افکار خودم بودم که یهو آرزو صدام زد گفت بریم. دیدم نزدیک بیست دقیقه داشته لایو میداده. رفتیم نشستیم ماشین حرکت کردم. با اون افکار چند دقیقه پیشم تصمیم گرفتم یه کاری بکنم. بهش دوباره گفتم تو کم لعبتی هستی که باز لایو هم میذاری؟ بعدم بدون مکث دستشو گرفتم. دستشو نکشید ولی استقبالم نکرد. ضربان قلبم بالا رفت ولی شهوتی شده بودم سرعت ماشینو کم کردم سرمو بردم سمت لباش بوسش کنم یهو قاطی کرد با صدای بلند گفت خجالت بکش امید هیچی بهت نمیگم پررو شدی فکر کردی نمیفهمیدم بهم سیگنال میدادی…؟ مگه من بهت چراغ سبز نشون دادم که فکر و خیال برت داشته… منو چی دیدی؟ منو میگی به من و من افتادم دنبال توجیه کردن بودم. گفت نمیخواد گندتو پاک کنی خیلی وقته متوجه شدم ولی گفتم چراغ سبز ندم شاید از خودت بفهمی الانم یه بار دیگه همچین حرکتی ببینم کاری میکنم که دیگه نه منو ببینی نه امیر نه الهام.!!! تا خواستم توضیحی بدم گفت هیچی نگو خرابترش نکن خیلی بدم اومد ازین رفتارت. بعد از یه مکث که یکم آروم تر شده بود ادامه داد ولی من این کارتو ندید میگیرم و میبخشمت الانم به محض رسیدن به ویلا هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و رابطه مون عین قبل محترمانه ادامه خواهد داشت به شرطی که دیگه دست از پا خطا نکنی و منم همون دوست صمیمی خانوادگی خواهم موند. گفتم باشه چشم ببخشید. تا چند دقیقهای سکوت مرگباری بینمون حاکم بود. تو دلم گفتم خاک بر سرت امیر با این نقشت دیدی آبروم رفت؟ بعد با خودم فکر کردم پس بعیده امیرم کاری کرده باشه چون از الهامم حتما همچین واکنشی دیده، واسه همون یادم رفته بود به امیر اس بدم. حدود یازده رسیدیم ویلا تا رفتیم داخل آرزو طبق قولش واقعا شد همون آرزوی همیشگی و چنان خوب و راحت و صمیمی باهام برخورد کرد انگار واقعا اتفاقی نیفتاده منم ته دلم یه آخیشی گفتمو و خیالم راحت شد. وقتی رفتم تو دیدم امیر رو مبل نشسته و همچنان گرم تلویزیونه و الهام تو آشپزخونه. مامان آرزو و بچههام خواب. همه چی عادی بود. با خودم گفتم امیرم هیچ گوهی نخورده پس، فقط ادعا داره! با این پیشنهاد تخمیش آبرومونو برد. این وسط فقط ما موندیم و دو تا کیر کف کرده. الهام پشت کابینت بود و اون کون جذاب و خوش فرمش بدجور تو چشم بود آخه یه شلوار سفید ساق کوتاه و تنگ و نازک پوشیده بود که خط شورت قرمزش تا حدودی معلوم بود و برجستگی کون رویاییشو قشنگ نشون میداد و یه تیشرت اندامی قرمز. منم شهوتی شده بودم و سرخورده از آرزو و دوست داشتم همونجا از پشت بچسبم به الهام و بکنمش. نگاه کردم به امیر با خودم گفتم امیر تو این یکی دو ساعت چقدر چشم چرونی کرده و چه زجری کشیده همچین هیکلی جلوش رژه میرفته و کاری نمیتونسته بکنه. دوباره نگاه کردم به الهام دیدم داره رو میز ناهارخوری به گوجه ها نمک میزنه چاک سینش دیده میشد و سینههای سربالاش با حرکت دستش میلرزید و منظره هوس انگیزی ایجاد میکرد. تو دلم پوزخندی به امیر زدم که حتما چه شق دردی گرفته. یا مثلا یه لحظه که سریع می رفت سر یخچال و برمیگشت موقع راه رفتن لپای کون برجستش تو اون شلوار سفید تنگ بالا و پایین میپرید و بخاطر ژلهای بودنش می لرزید و دل امیرو بدجور میلرزوند و من کیف میکردم ازین حسرت امیر. نزدیک الهام شدم دیدم از موقع رفتن ما که کتلت میخواست درست کنه و موادش آماده بود هنوز تازه میخواست بذاره سرخ بشن! بچهها و مامان آرزو هم که از موقع رفتن ما خواب بودن!! با خودم گفتم یعنی تا حالا چیکار میکرده؟! یکم مشکوک بود. یهو برگشتم به امیر نگاه کردم زیرچشمی همهمونو میپایید. از دور با اشاره دست و لب خوانی بهش گفتم چیکار کردی؟ اونم اتفاقا با لب خوانی و اشاره دست ازم پرسید تو چیکار کردی؟ نگاهی به خانما کردم که دیدم هردوشون رو به اجاق گاز مشغول آشپزی بودن، با اشاره گفتم: هیچی! و همونطور که آروم به سمتش میرفتم سرمو به نشونه تاسف تکون دادم و با حالت افسوس اشاره کردم: تو هم هیچی؟؟ دیدم با یه هیجانی جاشو عوض کرد و رو یه مبل دیگه که پشت به خانمها بود نشست بهم نگاه کرد یه چشمک زد و با دستش علامت پیروزی نشونم داد… ته دلم لرزید. با خودم گفتم حتما تونسته در حد یه بوسه یا نوازشی پیش بره و احتمالا الهامم برخلاف آرزو چراغ سبزو داده. استرسم شدید شد به بهانه نتیجه فوتبال فوری نشستم رو مبل کناریش تقریبا رو به خانما. با اشاره دست و صورت بهش گفتم یعنی چیییییی؟ در چههههه حد؟؟ امیر برگشت یه نگاه به خانمها کرد دید همچنان مشغولن، روشو کرد به من، با یه لبخند شیطونی و هیجان زیاد، انگشتای یه دستشو حلقه کرد و انگشت دیگشو کرد تو حلقه و یکی دو بار عقب جلو کرد. وااااای دهنم وا موند! یه لحظه هنگ کردم چی میدیدم ضربان قلبم به شدت رفت بالا. بعد در حالیکه آب دهنمو قورت دادم با تعجب و حسرت گفتم یعنی کردیششششش؟؟؟؟!!! در حالیکه تو نگاش حس برنده شدن داشت با دستش یه لایک محکم نشون داد. بعدم فوری با چشم به بیرون اشاره کرد. دیگه نتونستم تحمل کنم به خانما گفتم ما بریم بیرون ماشینا رو چک کنیم که صبح آماده باشن گفتن نههه شام الان حاضر میشه گرسنمونه. گفتم تا میزو بچینین اومدیم. من مثل فشنگ پریدم بیرون امیرم با هیجان و سرمستی دنبالم اومد نشستیم تو ماشینش. گفت واااااااای امییییددد ! گفتم ببین قشنگ از اول تعریف کن ببینم چی شد؟ گفت الان نمیشه بعدا مفصل میگم. گفتم اه اذیت نکن فقط یه کلمه بگو واقعا کردیش؟ گفت: آره بابا آرههههههه. بالاخره کردمش خودمم باورم نمیشه هنوز. تازه آبمم ریختم توش اونم دو باررررر… منو میگی ضربان قلبم پونصدتا شد گفتم کجا چجوری؟ مادر خانمت؟ بچه ها…؟؟؟ آبتو دیگه چرا… اون حساسه. گفت امید خوش بحالت چه کون نازی داره زنت خییییلییییی خووووبه. نتونستم نگه دارم خودمو ریختم توش. بعد گفت کیرم دهنت که تنها تنها میکنیش این زن تنهایی حق تو نیست برات زیاده. گفتم گوه زیادی نخور بگو ببینم چجوری پا داد. گفت خیییلی هاته حالا فعلا بریم تو شک نکنن شام بخوریم به هوای سیگار میریم بیرون بهت میگم. رفتیم تو… ولی من به شدت بیتاب بودم اما سعی میکردم عادی جلوه بدم. صدای خانما رو میشنیدم آرزو از الهام پرسید مواد شام که آماده بود از تایمی که ما رفتیم یه ساعتو نیم گذشته چرا طول کشید درست کردنش؟ الهام گفت هیچی بابا یکی از دوستای قدیمیم زنگ زده بود یه ساعت داشت درد دل میکرد وقتمو گرفت. امیر حسابی سرخوش بود. آرزو هم دیگه عادی شده بود ماجرای خودمو آرزو رو کلا فراموش کردم. ولی الهام یه جوری بود… انگار هم آرامش داشت و هم تو فکر و نگران بود از طرفی حالت شنگولی هم داشت. دوباره چشمم به کونش افتاد عاشق کونش بودم با خودم گفتم وااای باورم نمیشه یعنی این کون رویایی به همین راحتی تا همین چند دقیقه پیش زیر کیر امیر داشته تلمبه می خورد…؟ آخه الهام هم مثل آرزو اصلا اهل پا دادن به کسی نبود خیلی تعجب کردم به این راحتی داده باشه. با اینکه خیلی خاطرخواه داره و خیلیا عین گرگ مترصد فرصتن بکننش ولی مطمئنم با کسی نبوده. نه رو حساب اینکه خودمو گول بزنم، آخه اتفاقاتی تو زندگیمون افتاد که از حوصله این داستان خارجه و بهم ثابت شد با کسی حتی دست هم نداده… سر میز شام الهام کم حرف میزد، در صورتیکه الهام آدم پر جنب و جوشی بود. بیتابی منو فهمید گفت چی شده انگار رنگت پریده گفتم نه نه نه هیچی. آرزو هم هنوز یه کم تو فکر بود. امیرم که سعی میکرد جو رو مدیریت کنه دنبال یکی از شوخیهای دیشبو گرفت و خندید تا مثلا اوضاع عادی جلوه بده امیر که باورش نمیشد همچین شبی براش رقم بخوره از ته دل میخندید مخصوصا که شوخیه نیمه سکسی بود. آرزو لبخند سنگین همیشگیش بود اما الهام انگار ته دلش غنج بشه خندید. شوخیه این بود که شب قبلش من یه گیف گذاشتم تو گروه سگ نره شومبولش به کوص سگ ماده نمیرسید. امیر کامنت گذاشت مال تو که میدونم میرسه. منم نوشتم نه اینکه مال تو نمیرسه؟ الهام کامنت گذاشت مراقب اموال خود باشید سرقت زیاد شده. بعد همهمون استیکر خنده گذاشتیم و چت تموم شد. اما امیر سر میز شام واسه عادی جلوه دادن، ادامهی همین شوخی رو دوباره گرفت گفت دیشب مال کی رسید مال کی نرسید همه خندیدیم من گفتم مال منکه میرسه. امیر گفت مال من که به جاهای عااااالی هم میرسه بعد دید آرزو سرش پایینه یه نگاه معنادار به الهام کرد. اینجا بود که الهام انگار ته دلش غنج بشه شد. آرزو هم فکر کرد منظور امیر از جاهای عالی خودشه خرکیف شد و گفت خیلی خب دیگه به قول الهام مواظب اموالتون باشین سرقت زیاده. من نفهمیدم چی خوردم فقط غذا رو بلعیدم که زود تموم بشه. بعد بلند شدم گفتم منو امیر بریم یه قدمی بزنیمو سیگاری بکشیم و رفتم نشستم رو مبل منتظر امیر. امیرم انگار خوش صحبتیش گل کرده بود و با الهام هی لاس میزد مثل پلنگی که یه آهو شکار کرده و داره نازش میکنه که با لذت بخورتش. ولی طرز لاس زدنش مثل همیشه عادی بود که الهام شک نکنه که با من هماهنگه و باز آرزو شک نکنه که با الهام هماهنگه. الهامم انگار مسخ حرفاش بود و یه حالت عجیبی تو رفتارش بود ولی واسه اینکه آرزو و من شک نکنیم هی حرف همکلاسیشو پیش میکشید. امیر پاشد رفتیم قدم زدن. از در ویلا که یکم دور شدیم گفت واااای پسر چه زن خوبی داری خیلی سکسیه خیلیم حشری مگه نمیکنیش؟ گفتم چرا بابا اگه هرشب بده هرشب میکنمش. حالا از اول قشنگ بدونِ ذرهای سانسور تعریف کن نصف جون شدم. شروع کرد تعریف کردن. از اینجا به بعد از زبان امیر: شما که رفتین میدونستم حدود یه ساعت و نیم وقت دارم… نوشته: امید لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده