رفتن به مطلب

داستان بی غیرتی سکس ضربدری با زن هیکل گوشتی من


dozens

ارسال‌های توصیه شده


ضربدری پنهان یکطرفه - 1
 

درود. من امید هستم ۳۸ ساله کارمندم و همسرم الهام ۳۴ ساله مربی ایروبیک ساکن مشهد هستیم. من چهرم بد نیست ولی تیپم معمولیه با قد ۱۸۰ ولی الهام خیلی از من سرتره. خوشگللللللل لبای قلوه‌ای دماغش شبیه عمل شده‌ها چشای درشت و خمار با پوست صاف و لطیف به رنگ گندمی خیلی روشن، قد ۱۶۵ کمر باریک، سینه های خوش فرم و سربالا، رونهای سکسی و چیزی که خیلی هیکلشو یه سروگردن از بقیه بالاتر کرده کون فوق العاده جذابشه: گرد و برجسته و گوشتی و واقعا خوش فرم که خیلی تو چشه و کیر هر موجود زنده و مرده ای رو راست میکنه. همیشه نگاه یواشکی مردها رو رو کونش حس میکنم. اوایل عصبی میشدم اما بعد از مدتی با خودم گفتم کون لقشون بذار اینقدر نگاه کنن تا تو کف بمونن و حسرت بکشن. اونا که دستشون نمیرسه و حتی کم‌کم کیفم میکردم از اینکه با نگاهشون بهم میگفتن خوش بحالت همچین چیزی رو میکنی. حتی خیلی از مردای اطرافم اولین بار که الهامو میدیدن خیلی دوست داشتن باهامون رفت و آمد داشته باشن تا لاسی با الهام بزنن در حالی که قبل از دیدنش رابطه‌شون با من خیلی خنثی بود. منم تو دلم بهشون میگفتم کوس ننه همتون حقتونه تو کفش بمونین و جقتونو بزنین.
من یه دوستی دارم به اسم امیر که حدودا دو سال ازم کوچیکتره. بچه محل بودیم تقریبا از دوران دبیرستان به بهانه فوتبال صمیمی تر شدیم ولی دوستیمون معمولی بود تا اینکه در ۲۸ سالگی ازدواج کردم و دوستیمون کم رنگ تر شد. اما بعد از دو سال که اونم ازدواج کرد، یهویی خیلی بیشتر از قبل گرایش به رفت و آمد با ما داشت و چون بچه شوخ و جذابی بود ما هم استقبال کردیم. امیر هم قد منه ولی خیلی خوشتیپه و هیکل سکسی داره چون از بچگی ورزشهای مختلفی رو تجربه کرده. و الان در کنار کارش تنیس کار میکنه. خلاصه خیلی تو چش دخترا بود. خانومش آرزو هم دو سال از الهام کوچیکتره. اونم قد ۱۶۵ سفید و بور چشم رنگی خوشگل و دماغ عملی. ولی مثل الهام خوش اندام نیست. لگنش بد فرمه و یه نمه شکم داره فقط سینه هاش بهتر از الهامه. ولی تو زیبایی باجی به هم نمیدن با اینکه شبیه هم نیستن ولی یکی از یکی خوشگلتر. هر دوشونم متعهد و سرسنگین. امیر شغلش آزاده و آرزو معلم. من تو نگاهها و صحبتهای غیر مستقیم امیر، همیشه حس میکردم که خیلی حسرت هیکل الهامو میخوره. منو امیر باهم خیلی صمیمی تر شدیم و هزار کس کلک بازی با هم درآوردیم طوری که حتی یکی دو بار در زمان حاملگی خانم هامون که تقریبا همزمان بود و محرومیت سکسی داشتیم، با دوست دخترهای قدیممون تو باغمون با هم قرار مشروب و … میذاشتیم یکی دو باری هم به سکسای خوبی ختم میشد. یه بار تصمیم گرفتیم مخ دوست دخترمون رو بزنیم و ضربدری سکس کنیم که به شدت مخالفت کردن و ناراحت شدن. اما ایده ضربدری اونجا تو ذهنمون شکل گرفت. کم کم سر جریانات دیگه با دوست دخترامون کات کردیم اما رابطه خانوادگیمون همچنان برقرار بود. امیر کم‌کم با تیکه‌ها و شوخی هاش سعی داشت یه جورایی ضربدری با خانمامون رو تو ذهن من جا بندازه. من اوایل خوشم نمیومد واسه همون روی خوش نشون نمیدادم و چندشم میشد زنمو بغل کسی ببینم. ولی کم‌کم شوخیاش برام عادی شد. امیر هم با شوخیهای جذابی که میکرد کم‌کم منو همراه کرد و کلا بیشتر از من تمایل به این صحبتها داشت ولی من بازم بهش رو نمیدادم که بخواد رک حرفی بزنه یا پیشنهادی بده تا اینکه یه بار تو چت ماجرای پیتزا خوردن شب قبلمون رو یادآوری کرد که اشتباها من کنار زن اون راه رفتم و اون کنار الهام که یهو متوجه شدیم و چهارتایی کلی خندیدیم. بعد تو چت گفت حالا فرض کن اشتباه میومدن تو بغلمون چی میشد مگه؟ بعدم یه استیکر چشمک 😉 فرستاد. منم به شوخی گفتم گمشو خجالت بکش و یه استیکر خنده 😄 فرستادم. دید استیکر خنده فرستادم فهمید ناراحت نشدم و دنبال حرفو گرفت و نوشت فرض کن اینام دوست دخترامونن چه فرقی دارن. بعدم یه سری صحبتهایی میکرد از دیگران تو این زمینه که من با حس چندگانه‌ی شهوت، خجالت، هیجان، غیرت و اضطراب و … فقط با اوهوم و آره و نه جواب دادم که یهو گوشیم زنگ خورد همکارم گفت سریع خودتو برسون دفتر با مشتری اختلاف خوردیم. چتو بستم ولی یه پیام دیگه از امیر اومد اما استرس باعث شد بازش نکنم و بذارم واسه بعد. سریع حاضر شدم رفتم دفتر ولی ظاهرا مشکل حل شده بود مجدد با خیال راحت برگشتم خونه. تو راه ناخودآگاه حرفای امیر اومد تو ذهنم. یاد زنش افتادم قطعا سکس با آرزو هوس انگیز بود. سینه‌هاش بهش میخوره ۸۵ باشه و بسیار خوش فرم. یکم وسوسه شدم. اما برعکسشم بود یعنی یه لحظه ناخودآگاه یه تصویری از سکس امیر با الهام اومد تو ذهنم که الهام حالت داگ استایل گرفته و امیرم موهای زنمو گرفته و محکم و شلاقی داره الهامو میگاد و با هر ضربه، باسن الهام میلرزه. من زود این تصویرو از ذهنم پاک کردم اما مدام این تصویر میومد تو ذهنم، تصور این لحظه داشت روانیم میکرد آخه هیکل امیر سکسی بود و انگار با بدن سکسی الهام خیلی خوب مچ میشد درست عین فیلمهای پورن که این باعث شد یه لحظه حشری بشم. یهو به خودم اومدم و زود از ذهنم پاکش کردم و خودمو سرزنش کردم. جالبه که همون شب که از پیتزا برگشتیم تو خونه موقع خواب الهام ماجرا رو یادآوری کرد و گفت که چقدر خنده دار بود کنار امیر قدم میزدم. خندیدم گفتم آره… بعد با یه شیطنتی گفت اینجوری سر تو کلاه میرفت یا اون؟ بعد با همون شیطنت تو چشام خیره شد تا جوابمو بشنوه. گفتم قطعا سر من کلاه میرفت. الهامم خیلی خرکیف شد، و با یه ذوقی گفت اونوقت امیرم خیلی خوشبحالش میشد. بعد کم‌کم اومد تو بغلم و یه سکس توپ و متفاوتی رو با هم کردیم احساس کردم حشرش بیشتر از همیشه بود. ما سکسمون عالی بود یعنی همیشه داغ بود و منم هیچ وقت کم نمیاوردم حتی همیشه الهام بود که گاهی یا پریود بود یا کم میاورد آخه الهام با وجود همچین اندامی نمیذاشت کیرم بخوابه دائم راست بودم روش. ولی حس میکردم ته ته ذهنش یه چیزایی وول میخوره… همیشه هم نسبت به امیر حس خوب و راحتی داشت و جلوی اون بازتر لباس می پوشید. امیرم صدای خش دار و مردونه ای داشت و خیلی زبون می ریخت کلا دخترباز تر از من بود. البته منم حس خوبی به زن امیر داشتم در مجموع جزو خوبا بود و قطعا تصور سکس باهاش لذت بخش بود. ولی هیچ سر نخی از آرزو نمی گرفتم. خیلی خودمونی بود ولی سنگین رفتار میکرد.
تو این فکرا بودم که یهو یادم اومد آخرین پیام امیرو نخوندم. رسیدم خونه باز کردم دیدم بعد از اون صحبتها نوشته: بیا یه حرکتی بزنیم همونجا جواب دادم چه حرکتی؟ بعد از چند دقیقه نوشت: ببین خانمای ما که خودت میدونی از ضربدری و این چیزا بدشون میاد و این چیزا رو هوسرانی و هرزگی میدونن ولی چون زمان مجردی شون دوست پسر داشتن شاید هر از گاهی هوس شیطونی بکنن و بخوان یه تنوعی تجربه کنن. بیا هر کسی بره تو کار زن یکی دیگه به شرطی که هر اتفاقی افتاد بیایم واسه هم تعریف کنیم ولی جلوی خانما انگار از هیچی خبر نداریم. من اولش شوکه شدم و با تعجب گفتم این حرفا چیه میزنی خجالت بکش. گفت مگه نمیخواستیم دوست دخترامونو عوض کنیم اینام مثل اونا چه فرقی دارن؟ من گفتم نه بابا بیخیال شو. امیر گفت بابا ما که هزار کونده بازی کردیم اینام ممکنه هوس کنن چون بعضی خانما ته دلشون تنوع رو دوست دارن چه کسی بهتر از خودمون. یه لحظه رفتم تو فکر چهره آرزو اومد تو ذهنم یکم وسوسه شدم گفتم واقعا فکر میکنی بشه؟ بعد اگه نشه میدونی چه آبروریزی میشه؟ امیر نوشت فکر اینجاشم کردم حالا شانسمونو امتحان میکنیم خیلی با احتیاط و با احترام میریم جلو هرجا حس کردیم ممکنه خراب بشه رابطمون، ادامه نمیدیم اما اگه راه دادن که چه بهتر ولی به شرطی که جنبه بالایی داشته باشیم. مثلا اگه من خانمتو کردم و تو نتونستی زنمو بکنی ناراحت نشی. یا برعکس تو آرزو رو کردی من ناراحت نمیشم. منم با این حرفا یه نمه دیگه حشری‌ شدم از طرفی بدم نمیومد واکنش الهام به امیرم ببینم، اون تصاویر کذایی از هیکل الهام زیر امیر هم که ولم نمیکرد یکم وسوسه‌‌ام بیشتر شد واسه همین نوشتم چی بگم والا… منکه بعید میدونم اما در نهایت اکی دادم ولی گفتم ببین به هیچ وجه نباید زیاده روی کنیم هااااا تا دیدی کار داره خراب میشه سریع انگار سوء تفاهم شده و با عذرخواهی تمومش کنیم. گفت باشه و نوشت اما تلاش کنیم هر دو به هدف برسیم خیلی هیجانی و جذاب میشه و هیچ وقت به روشون نیاریم بعد یه استیکر دو چشم قلب فرستاد 😍. گفتم باشه به شرطی که با احتیاط بریم جلو چون نمیخوام رابطه خانوادگی بهم بخوره. امیرم قبول کرد. شور و حال عجیبی اومد سراغم همراه با استرس.
گذشت و قرار شد منتظر باشیم هر فرصتی ایجاد شد شروع کنیم مخ زدن. شوخیهای عادیمون کم کم با شیطنت امیر، تبدیل به شوخی‌های مثبت هجده شد و خیلی خوب پیش میرفت الهام ریسه میرفت از خنده حتی امیر تو تلگرام یه گروه چهار نفره زد و اونجام اولش مودب بودیم ولی بعدش کم کم زد تو فاز پستهای نیمه سکسی طنز استیکرهای سکسی و … اما زیاده روی نمی کرد و به موقع می فرستاد، خانمام استقبال میکردن تو این شوخیها. ولی کلا از کلمات رکیک استفاده نمی کردیم. حریم خانمها رو هم کامل حفظ می کردیم. منو امیر فرکانسهایی به خانما می فرستادیم اونام به رو خودشون نمیاوردن ولی قرارمون با امیر این بود تو پی وی مخ زنی نکنیم که اگه نشد یا خانما عصبانی شدن مدرکی نداشته باشن و با یه سو تفاهم ساختگی قضیه حل و فصل بشه. امیر همیشه سعی میکرد فرصت ایجاد کنه و من فقط همراهی میکردم. چه تو رستوران رفتن‌ها، بازی کردنها و مخصوصا تو طبیعت گردی هامون. مثلا تو بازی پاسور همیشه سعی میکرد ضربدری یارکشی کنیم. همینطور تو طبیعت گردی و بازهای توپی. این وسط هم تا میتونستیم بمال بمال (در حدی که دست بزنیم به بازو یا شونه نه بیشتر) و چشمک و رفتارهایی که حدس میزدیم میشد جذبشون کرد البته بدون زیاده روی. یکی دوبار باغمون رفتیم اونجام تا فرصتهای دونفره ایجاد میشد آلارمهای ریزی میدادیم.
گذشت تا اینکه برنامه مسافرت پیش اومد که چهارتایی با بچه هامون بریم شمال ویلای یکی از آشناهامون خالی بود بمونیم. البته با وجود بچه های سه چهار ساله امیدی نداشتیم فرصتی بشه ولی همینکه خوش میگذشت و بیشتر رومون باز میشد خیلی خوب بود. حالا این وسط مادرخانم امیر هم که تنها بود گفت میام. اولش وجود یه پیرزن تو ذوقمون زد ولی حضور ایشون کارو آسون میکرد که در ادامه میگم.
تو ویلا مستقر شدیم شب بود ویلا دوبلکس بود که دو اتاق و حمام بالا بود، آشپزخانه و پذیرایی و سرویس همکف بود. منتها چون آشپزخونه زیر اتاق خوابها بود از بالا اصلا دید نداشت. شب اول خسته بودیم سریع شام خوردیم ما تو یک اتاق اونام تو یک اتاق مستقر شدیم و خوابیدیم. دو سه روزی باهم همه جا رفتیم جنگل بازار دریا و … کلا خیلی تو هم بودیم حسابی باهم راحت بودیم و خجالتمون ریخته بود. امیر یه بازی پیشنهاد داد منو آرزو یه تیم، امیر و الهامم یه تیم گفت هر تیمی باخت همسرش بهش اسپنک بزنه پشت باسنش. اول ما باختیم منو آرزو باید اسپنک میخوردیم الهام یه اسپنک جانانه به من زد. بعد آرزو پشت به جمع وایساد یه شلوار لی پاش بود کون جذابی نداشت ولی اون حالتی که خیلی ناز وایساده بود و آماده تنبیه بود وسوسه انگیز بود. امیر یه اسپنک زد در کونش. آرزو که تو جمع ما از همه سنگینتر بود یکم خجالت کشید. بعد تیم اونا باخت آرزو یه اسپنک زد به امیر و بعدش نوبت الهام شد پشت به جمع وایساد تا من اسپنگ بزنم در کونش. یه ساپورت مشکی نیمه براق پاش بود کون گندش حسابی تو چشم بود. امیر یه لحظه هم نگاهشو از رو کون الهام برنداشت منم برای اینکه بیشتر اذیتش کنم و حسرت بکشه بجای اسپنک ساده به الهام گفتم خب عزیزم چپی رو بزنم یا راستی؟ در همون حال که اینو میگفتم دستمو میزدم زیر لمبراش و تکون تکون میدادم تا بلرزه. الهام ازین حرکتم هم خجالت کشید هم خندش گرفت گفت هر کدومو بیشتر دوست داری عزیزم فقط زود بزن. امیر آب دهنشو قورت داد و حشریت از چشماش میبارید دلش میخواست اون جای من اسپنک میزد. بعد گفتم من هردو رو دوست دارم عزیزم پس دوتا میزنم. بعد یکی زیر چپی و یکی هم زیر راستی زدم نه محکم نه آروم، طوری که فقط خوب بلرزه و امیر شق درد بگیره. تو دلم گفتم عمرا تو دستت به این کون برسه. زیرچشمی به امیر نگاه کردم داشت از شهوت میمرد. آرزو یه لحظه امیرو دید اینجوری نگاه میکنه یه چش غره‌ای به امیر کرد امیر سریع خودشو جمع جور کرد بعدم آرزو گفت بسه این بازی یه بازی دیگه بکنیم. روز سوم لب دریا بچه‌ها رو گذاشتیم پیش مامان آرزو و چهارتایی رفتیم تو آب. کلی آب میریختیم رو هم یا همو هل میدادیم رو موجها و به همون بهانه من آرزو رو و امیر الهامو دستمالی میکردیم البته در حد اینکه به بازو یا شونه‌شون دست بزنیم نه بیشتر. هرچند اونام ما رو هل میدادن، یا بهم تیکه می انداختم. الهامم دختر پر جنب و جوش و شیطونیه و تو حاضر جوابی و لاس زدن کم نمیاره فقط امیر از پسش بر میومد. منو امیر شلوارک بلند و گشاد پوشیده بودیم خانما هم بلوز شلوار ورزشی و یه کلاه کپ که به حجابشون گیر ندن. (اون موقع هنوز زن زندگی آزادی نبود) ولی تو آب بلوز ورزشی رو درآوردن و فقط با تیشرت بودن. سینه‌های آرزو رو تا حالا اینقدر واضح ندیده بودم واقعا هوس انگیز بود و انگیزه منو برای پیشنهاد امیر بیشتر کرد. از اونورم شلوار الهامم ازین نازکای تنگ صورتی بود و چون خیس شده بود شورت سفیدش معلوم بود و رفته بود لای کونش انگار لخت بود. گودی کمرش و قوس کون گندش به شدت امیرو حشری کرد و من لذت میبردم از حسرت امیر. یه جا عمق آب تا کمرمون بود امیر به من گفت پاتو باز کن از بین پات رد شم مثلا میخواست شیرین کاری کنه منم وایسادم و رد شد بعد به آرزو گفت تو هم وایسا پشت امید از جفتتون رد شم. آرزو وایساد امیر یه شیطنتی کرد بهش گفت از کمر امید بگیر که اگه بهتون خوردم تعادلتون بهم نخوره آرزو دستاشو گذاشت دو طرف کمرم امیر رد شد حس خوبی داشتم آرزو کمرمو گرفته بود. کیرم یه تکونی خورد. امیر به الهام گفت تو هم اضافه شو پشت آرزو از کمرش بگیر. امیر از سه تامون رد شد وایساد پشت الهام. به من گفت امید حالا تو بیا زیرآبی از بین پاهامون برو بعدم نوبت خانماس. من آماده زیرآبی شدم که دیدم امیرم کمر الهامو گرفته و یه چشمکی بهم زد این اولین بار بود دستمالیمونو تا این حد که کمرشونو بگیریم پیش بردیم. خانما چون بازی بود فکر کردن بدون غرض گرفتیم و گیر ندادن وگرنه تا این حد هیچوقت اجازه نمیدادن. من با یه حرکت از زیر پای همه رد شدم فقط یه لحظه به بهانه رد شدن دستمامو از ساق پاهای سفید آرزو گرفتم یه نیشگون ریزی هم گرفتم رد شدم. وقتی اومدم بالا آرزو برگشت سمتم با خنده گفت بذار نوبتم بشه دارم برات. بعد پشت امیر وایسادم و کمرشو گرفتم. یه لحظه از کنار دیدم کیر امیر راست شده و درست پشت کون الهام به فاصله پنج سانتی وایساده بود حقم داشت اون کون زیبا و رویایی که لباس خیس بهش چسبیده بود کیر ماهیهای تو دریا رو هم راست میکرد چه برسه به امیر. بعد نوبت آرزو شد اومد رد بشه الهامو امیر و رد کرد مثلا میخواست حال منو بگیره هنوز منو رد نکرده بود اومد بالا و این باعث شد ناخواسته با باسنش منو هول بده سمت امیر، خودشم با صورت دوباره رفت تو آب، من شونه هام خورد به پشت امیر و امیرم درحالیکه میگفت: “چیکار میکنین شما دوتا؟” مثل دومینو شونه‌هاش خورد به پشت الهام. الهام تعادلش بهم خورد اما واسه اینکه با صورت نخوره تو آب خودشو کشید عقب که یهو کونش محکم چسبید به کیر امیر و امیرم چون تعادل نداشت با دستاش کمر الهامو محکم بغل کرد. (بعدا امیر گفت کیرم رفت لای کونش و چون فشار زیاد بود سر خورد رفت لای پاش مماس با کوس و کونش) الهام کاملا فهمید که امیر عمدی نچسبیده بهش چون سریع کمر الهامو ول کرد ولی الهام بعد که تعادلشون اکی شد و امیر کمرشو ول کرده بود یه نمه با مکث از بغل امیر رها شد یعنی حدود ۴ ۵ ثانیه‌ای بعد از حفظ تعادلش کیر امیر همچنان لای پاش بود بعد الهام خودشو کشید جلو حالا نمیدونم الهام از رو لذت مکث کرد یا واقعا برای حفظ تعادل. آرزو هنوز درگیر خودش پشت به همه بود و این صحنه رو ندید. با خنده یه ببخشیدی گفت و دوباره اومد پشت من وایساد که نوبت الهام شد. الهام شناش بد نبود و خیلی تر و فرز از همه مون رد شد بدون هیچ حاشیه‌ای. یه دور دیگه میخواستیم بازی کنیم که بی خیال شدیم چون آرزو گفت نه بسه خوشم نیومد ولی الهام انگار بهش خوش گذشته بود و دوست داشت ادامه بدیم. بعدش که با امیر تنها شدم گفتم چی شد اونجا تو آب؟ گفت پسر کیرم راست بود خورد به شیار کونش رفت لای پاش خیط شد الهام فهمید راست کردم ولی چه حالی داد یه لحظه. پسر چه نرمه و چقدر فرم کونش خوبه قشنگ جا میفته رو کیر… اما واسه اینکه الهام فکر بد نکنه سریع کمرشو ول کردم ولی الهام چند ثانیه‌ای تو همون وضعیت مکث کرد بعد کونشو یه فشار خیلی کم داد به کیرم و بعد جدا شد نمیدونم بخاطر تعادل بود یا لذت ولی من آبم داشت میومد. از یه طرف آبروم رفت از طرفی یه چراغ سبز ازم گرفته که براش راستم. اینو که امیر گفت من بدجور رفتم تو فکر. حسرت و حشریت افکارمو درگیر کرد. حسرت اینکه من هنوز با آرزو هیچ حرکت اساسی نداشتم و حشریت اینکه امیر و الهام اون صحنه رو جلو چشمم ایجاد کردن.
شب چهارم و آخر شد. ما شبها تا ساعت یک و دو بیدار بودیم و دور هم خوش میگذشت. مامان آرزو برای اینکه راحت باشیم شبا از ساعت نه به بعد میرفت تو اتاق، بچه ها رو هم میبره می خوابوند خودشم بلافاصله می خوابید و کار ما رو راحت میکرد. اونشب زودتر از بقیه شبها از بیرون برگشتیم تا آماده بشیم برای فردا صبح که برگردیم. همه تفریحات تقریبا تکراری شده بود. حدود نه و نیم شب بود امیر داشت فوتبال میدید منم سرم تو گوشی بود الهام در تدارک شام بود و آرزو داشت لوازم هاشونو مرتب میکرد که یهو به امیر گفت یکم خرید دارم واجبه الان یادم اومد. امیر گفت ول کن بابا این وقت شب؟ آرزو گفت آخه شب آخره دوست دارم بعدش برم لب دریا قدم بزنم و استوری بذارم. من یهو یه جرقه ای تو ذهنم زد به امیر یه چشمک زدم و گفتم منم باید یه پولی تا آخر شب بزنم واسه کسی ولی نت اینجا خوب جواب نمیده میرم عابر بانک، آرزو هم خریداشو بکنه، سر راه کنار دریا هم میبرمش. همه اکی دادیم سریع حاضر شدم یه نگاه به امیر کردم رفتم تو ماشین امیرم مثلا به بهانه اینکه واسه اونم چیزی بگیرم اومد بیرون. دوروبرشو یه نگاهی کرد سرشو خم کرد تو ماشین گفت ایول چه عجب تو هم یه حرکتی زدی این خیلی فرصت خوبیه و با توجه به اینکه اینجا فرصت نشده سکس کنیم فکر کنم خانما حسابی حشری شدن. واسه همین خریداشو کردی تو راه حرفای سکسی بزن ببینم میتونی کنار دریا دستشو بگیری و امشب قدم اول رو برداری؟ منم ببینم میشه تو این فرصت یه حرکتی رو الهام شروع کنم. در ضمن پنج دقیقه مونده به رسیدنت اس بده. بعد سریع سرشو از تو ماشین برد بیرون و رفت تو. راست میگفت الهام هروقت میومدیم شمال بدجور حشری میشد. احتمالا آرزو هم همینطور بوده.
ویلا تو جنگل بود و تا مرکز خرید و لب ساحل تقریبا بیست دقیقه راه بود.
آرزو اومد نشست. خیلی باهاش راحت بودم تو همه زمینه‌ها باهاش شوخی کردم و خوشش میومد، ولی نمیتونستم تو چیزای سکسی راحت باشم قلبم تند تند میزد. رسیدیم مرکز خرید، باهم رفتیم خرید اشو انجام داد راه افتادیم گفتم بریم ساحل؟ گفت عابر بانکت چی پس؟ گفتم نت جواب داد حین خریدات با گوشی زدم. تشکر کرد که باهاش اومدم گفتم خواهش میکنم عزیزم تو هم مثل الهامی برام چه فرقی داره؟ یهو یه یکه ای خورد!! نمیتونستم و نمیدونستم چطوری شروع کنم آخه به اون صورت ازش پالس نگرفته بودم. احساس کردم هنوز زوده. با استرس گفتم شنات که خوبه ولی چرا دیروز اونطوری کردی؟ خندید منم پررو تر شدم. گفتم باسنت خورد به باسنم دوکون وا کردیم. بعد خودم مصنوعی خندیدم ولی آرزو یک لبخند زورکی کرد. رفتیم جلوتر گفتم خوش بحال امیر که همچین خانمی داره. گفت خب خوش بحال الهام هم که شوهری مثل تو داره اینا چیه میگی. گفتم هیچی ما دوستای خوبی هستیم. بعد با شوخی ادامه دادم چند شبه دستم به الهام نرسیده کفری شدم. گفت حالا فردا شب برمیگردیم دیگه. خلاصه هرچی میگفتم که شاید نخ بده انگار بدترش میکردم. رسیدیم لب دریا پیاده شد منم کنارش رفتم قدم زدن اونم بدش نیومد تا اینکه یه جا از کنار موج رد شدیم یهو موج زد واسه اینکه پاش خیس نشه اومد سمت من منم دستشو گرفتم ولی دیگه ول نکردم. حس کردم خوشش نیومد از این حرکتم ولی روش نشد بکشه تا اینکه بعد از چند دقیقه به بهانه درست کردن لباسش دستشو کشید و دیگه نذاشت بگیرم. بعد گفت بذار یه لایو بذارم تو اینستا واسه دوستام بعدم بریم. من دیدم فرصت داره تموم میشه از طرفی دل تو دلم نبود و یه قسمت فکرم تو ویلا بود که امیر تونسته کاری بکنه یا نه… ته دلم آشوب بود چون طبق ادعای امیر اون جلوتر از من بود. البته امیر تو جذب اکثر دخترا کاربلد بود. هرچند بعید میدونستم امیر با وجود بچه ها و مادرخانمش حتی بتونه دست بزنه چه برسه به بوس و بغل و اینا مخصوصا که الهام به شدت متعهده به من. تو افکار خودم بودم که یهو آرزو صدام زد گفت بریم. دیدم نزدیک بیست دقیقه داشته لایو میداده. رفتیم نشستیم ماشین حرکت کردم. با اون افکار چند دقیقه پیشم تصمیم گرفتم یه کاری بکنم. بهش دوباره گفتم تو کم لعبتی هستی که باز لایو هم میذاری؟ بعدم بدون مکث دستشو گرفتم. دستشو نکشید ولی استقبالم نکرد. ضربان قلبم بالا رفت ولی شهوتی شده بودم سرعت ماشینو کم کردم سرمو بردم سمت لباش بوسش کنم یهو قاطی کرد با صدای بلند گفت خجالت بکش امید هیچی بهت نمیگم پررو شدی فکر کردی نمی‌فهمیدم بهم سیگنال میدادی…؟ مگه من بهت چراغ سبز نشون دادم که فکر و خیال برت داشته… منو چی دیدی؟
منو میگی به من و من افتادم دنبال توجیه کردن بودم. گفت نمیخواد گندتو پاک کنی خیلی وقته متوجه شدم ولی گفتم چراغ سبز ندم شاید از خودت بفهمی الانم یه بار دیگه همچین حرکتی ببینم کاری میکنم که دیگه نه منو ببینی نه امیر نه الهام.!!!
تا خواستم توضیحی بدم گفت هیچی نگو خرابترش نکن خیلی بدم اومد ازین رفتارت. بعد از یه مکث که یکم آروم تر شده بود ادامه داد ولی من این کارتو ندید میگیرم و میبخشمت الانم به محض رسیدن به ویلا هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و رابطه مون عین قبل محترمانه ادامه خواهد داشت به شرطی که دیگه دست از پا خطا نکنی و منم همون دوست صمیمی خانوادگی خواهم موند. گفتم باشه چشم ببخشید. تا چند دقیقه‌ای سکوت مرگباری بینمون حاکم بود. تو دلم گفتم خاک بر سرت امیر با این نقشت دیدی آبروم رفت؟ بعد با خودم فکر کردم پس بعیده امیرم کاری کرده باشه چون از الهامم حتما همچین واکنشی دیده، واسه همون یادم رفته بود به امیر اس بدم. حدود یازده رسیدیم ویلا تا رفتیم داخل آرزو طبق قولش واقعا شد همون آرزوی همیشگی و چنان خوب و راحت و صمیمی باهام برخورد کرد انگار واقعا اتفاقی نیفتاده منم ته دلم یه آخیشی گفتمو و خیالم راحت شد. وقتی رفتم تو دیدم امیر رو مبل نشسته و همچنان گرم تلویزیونه و الهام تو آشپزخونه. مامان آرزو و بچه‌هام خواب. همه چی عادی بود. با خودم گفتم امیرم هیچ گوهی نخورده پس، فقط ادعا داره! با این پیشنهاد تخمیش آبرومونو برد. این وسط فقط ما موندیم و دو تا کیر کف کرده. الهام پشت کابینت بود و اون کون جذاب و خوش فرمش بدجور تو چشم بود آخه یه شلوار سفید ساق کوتاه و تنگ و نازک پوشیده بود که خط شورت قرمزش تا حدودی معلوم بود و برجستگی کون رویایی‌شو قشنگ نشون میداد و یه تیشرت اندامی قرمز. منم شهوتی شده بودم و سرخورده از آرزو و دوست داشتم همونجا از پشت بچسبم به الهام و بکنمش. نگاه کردم به امیر با خودم گفتم امیر تو این یکی دو ساعت چقدر چشم چرونی کرده و چه زجری کشیده همچین هیکلی جلوش رژه میرفته و کاری نمیتونسته بکنه. دوباره نگاه کردم به الهام دیدم داره رو میز ناهارخوری به گوجه ها نمک میزنه چاک سینش دیده میشد و سینه‌های سربالاش با حرکت دستش میلرزید و منظره هوس انگیزی ایجاد میکرد. تو دلم پوزخندی به امیر زدم که حتما چه شق دردی گرفته. یا مثلا یه لحظه که سریع می رفت سر یخچال و برمیگشت موقع راه رفتن لپای کون برجستش تو اون شلوار سفید تنگ بالا و پایین میپرید و بخاطر ژله‌ای بودنش می لرزید و دل امیرو بدجور میلرزوند و من کیف میکردم ازین حسرت امیر. نزدیک الهام شدم دیدم از موقع رفتن ما که کتلت میخواست درست کنه و موادش آماده بود هنوز تازه میخواست بذاره سرخ بشن! بچه‌ها و مامان آرزو هم که از موقع رفتن ما خواب بودن!! با خودم گفتم یعنی تا حالا چیکار میکرده؟! یکم مشکوک بود. یهو برگشتم به امیر نگاه کردم زیرچشمی همه‌مونو میپایید. از دور با اشاره دست و لب خوانی بهش گفتم چیکار کردی؟ اونم اتفاقا با لب خوانی و اشاره دست ازم پرسید تو چیکار کردی؟ نگاهی به خانما کردم که دیدم هردوشون رو به اجاق گاز مشغول آشپزی بودن، با اشاره گفتم: هیچی! و همونطور که آروم به سمتش میرفتم سرمو به نشونه تاسف تکون دادم و با حالت افسوس اشاره کردم: تو هم هیچی؟؟ دیدم با یه هیجانی جاشو عوض کرد و رو یه مبل دیگه که پشت به خانمها بود نشست بهم نگاه کرد یه چشمک زد و با دستش علامت پیروزی نشونم داد… ته دلم لرزید. با خودم گفتم حتما تونسته در حد یه بوسه یا نوازشی پیش بره و احتمالا الهامم برخلاف آرزو چراغ سبزو داده. استرسم شدید شد به بهانه نتیجه فوتبال فوری نشستم رو مبل کناریش تقریبا رو به خانما. با اشاره دست و صورت بهش گفتم یعنی چیییییی؟ در چههههه حد؟؟ امیر برگشت یه نگاه به خانمها کرد دید همچنان مشغولن، روشو کرد به من، با یه لبخند شیطونی و هیجان زیاد، انگشتای یه دستشو حلقه کرد و انگشت دیگشو کرد تو حلقه و یکی دو بار عقب جلو کرد. وااااای دهنم وا موند! یه لحظه هنگ کردم چی میدیدم ضربان قلبم به شدت رفت بالا. بعد در حالیکه آب دهنمو قورت دادم با تعجب و حسرت گفتم یعنی کردیششششش؟؟؟؟!!! در حالیکه تو نگاش حس برنده شدن داشت با دستش یه لایک محکم نشون داد. بعدم فوری با چشم به بیرون اشاره کرد. دیگه نتونستم تحمل کنم به خانما گفتم ما بریم بیرون ماشینا رو چک کنیم که صبح آماده باشن گفتن نههه شام الان حاضر میشه گرسنمونه. گفتم تا میزو بچینین اومدیم.
من مثل فشنگ پریدم بیرون امیرم با هیجان و سرمستی دنبالم اومد نشستیم تو ماشینش. گفت واااااااای امییییددد ! گفتم ببین قشنگ از اول تعریف کن ببینم چی شد؟ گفت الان نمیشه بعدا مفصل میگم. گفتم اه اذیت نکن فقط یه کلمه بگو واقعا کردیش؟ گفت: آره بابا آرههههههه. بالاخره کردمش خودمم باورم نمیشه هنوز. تازه آبمم ریختم توش اونم دو باررررر… منو میگی ضربان قلبم پونصدتا شد گفتم کجا چجوری؟ مادر خانمت؟ بچه ها…؟؟؟ آبتو دیگه چرا… اون حساسه. گفت امید خوش بحالت چه کون نازی داره زنت خییییلییییی خووووبه. نتونستم نگه دارم خودمو ریختم توش. بعد گفت کیرم دهنت که تنها تنها میکنیش این زن تنهایی حق تو نیست برات زیاده. گفتم گوه زیادی نخور بگو ببینم چجوری پا داد. گفت خیییلی هاته حالا فعلا بریم تو شک نکنن شام بخوریم به هوای سیگار میریم بیرون بهت میگم. رفتیم تو… ولی من به شدت بی‌تاب بودم اما سعی میکردم عادی جلوه بدم. صدای خانما رو میشنیدم آرزو از الهام پرسید مواد شام که آماده بود از تایمی که ما رفتیم یه ساعتو نیم گذشته چرا طول کشید درست کردنش؟ الهام گفت هیچی بابا یکی از دوستای قدیمیم زنگ زده بود یه ساعت داشت درد دل میکرد وقتمو گرفت.
امیر حسابی سرخوش بود. آرزو هم دیگه عادی شده بود ماجرای خودمو آرزو رو کلا فراموش کردم. ولی الهام یه جوری بود… انگار هم آرامش داشت و هم تو فکر و نگران بود از طرفی حالت شنگولی هم داشت. دوباره چشمم به کونش افتاد عاشق کونش بودم با خودم گفتم وااای باورم نمیشه یعنی این کون رویایی به همین راحتی تا همین چند دقیقه پیش زیر کیر امیر داشته تلمبه می خورد…؟ آخه الهام هم مثل آرزو اصلا اهل پا دادن به کسی نبود خیلی تعجب کردم به این راحتی داده باشه. با اینکه خیلی خاطرخواه داره و خیلیا عین گرگ مترصد فرصتن بکننش ولی مطمئنم با کسی نبوده. نه رو حساب اینکه خودمو گول بزنم، آخه اتفاقاتی تو زندگیمون افتاد که از حوصله این داستان خارجه و بهم ثابت شد با کسی حتی دست هم نداده…
سر میز شام الهام کم حرف میزد، در صورتیکه الهام آدم پر جنب و جوشی بود. بی‌تابی منو فهمید گفت چی شده انگار رنگت پریده گفتم نه نه نه هیچی. آرزو هم هنوز یه کم تو فکر بود. امیرم که سعی میکرد جو رو مدیریت کنه دنبال یکی از شوخیهای دیشبو گرفت و خندید تا مثلا اوضاع عادی جلوه بده امیر که باورش نمیشد همچین شبی براش رقم بخوره از ته دل میخندید مخصوصا که شوخیه نیمه سکسی بود. آرزو لبخند سنگین همیشگیش بود اما الهام انگار ته دلش غنج بشه خندید. شوخیه این بود که شب قبلش من یه گیف گذاشتم تو گروه سگ نره شومبولش به کوص سگ ماده نمیرسید. امیر کامنت گذاشت مال تو که میدونم میرسه. منم نوشتم نه اینکه مال تو نمیرسه؟ الهام کامنت گذاشت مراقب اموال خود باشید سرقت زیاد شده. بعد همه‌مون استیکر خنده گذاشتیم و چت تموم شد. اما امیر سر میز شام واسه عادی جلوه دادن، ادامه‌ی همین شوخی رو دوباره گرفت گفت دیشب مال کی رسید مال کی نرسید همه خندیدیم من گفتم مال منکه میرسه. امیر گفت مال من که به جاهای عااااالی هم میرسه بعد دید آرزو سرش پایینه یه نگاه معنادار به الهام کرد. اینجا بود که الهام انگار ته دلش غنج بشه شد. آرزو هم فکر کرد منظور امیر از جاهای عالی خودشه خرکیف شد و گفت خیلی خب دیگه به قول الهام مواظب اموالتون باشین سرقت زیاده.
من نفهمیدم چی خوردم فقط غذا رو بلعیدم که زود تموم بشه. بعد بلند شدم گفتم منو امیر بریم یه قدمی بزنیمو سیگاری بکشیم و رفتم نشستم رو مبل منتظر امیر. امیرم انگار خوش صحبتیش گل کرده بود و با الهام هی لاس میزد مثل پلنگی که یه آهو شکار کرده و داره نازش میکنه که با لذت بخورتش. ولی طرز لاس زدنش مثل همیشه عادی بود که الهام شک نکنه که با من هماهنگه و باز آرزو شک نکنه که با الهام هماهنگه. الهامم انگار مسخ حرفاش بود و یه حالت عجیبی تو رفتارش بود ولی واسه اینکه آرزو و من شک نکنیم هی حرف همکلاسیشو پیش میکشید.
امیر پاشد رفتیم قدم زدن. از در ویلا که یکم دور شدیم گفت واااای پسر چه زن خوبی داری خیلی سکسیه خیلیم حشری مگه نمیکنیش؟ گفتم چرا بابا اگه هرشب بده هرشب میکنمش. حالا از اول قشنگ بدونِ ذره‌ای سانسور تعریف کن نصف جون شدم. شروع کرد تعریف کردن.
از اینجا به بعد از زبان امیر:
شما که رفتین میدونستم حدود یه ساعت و نیم وقت دارم…

نوشته: امید

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


ضربدری پنهان یکطرفه - 2

ادامه داستان از زبان امیر:
شما که رفتین میدونستم حدود یه ساعت و نیم وقت دارم. منتها قبلش بهت بگم فکر نکنی به همین راحتی داد یه اتفاقای ریزی تو این چند وقت افتاد و آلارمهایی که این مدت بین منو اون رد و بدل شد رو الان باید بگم که بدونی به همین راحتی هم نبود کردنش کلی مقدمه چینی کردم تا امشب نتیجه داد. اولش نمیدونستم از این فرصت یهویی چطور استفاده کنم رو همون مبله نشسته بودم رو به تی‌وی و اصلا به سکس فکر نمیکردم چون همچین شاه کوسی رو تو خواب شبم نمی دیدم به این زودی بتونم بکنمش فقط دنبال یه راهی چیزی بودم بتونم یه لاسی یه بوسی یه شیطونی در این حد داشته باشم تا یه روزنه‌ای باشه برای فرصت بعدی. از طرفی میدونستم الهام ازینایی نیست که از راه ابراز عشق و این کسشعرا مخش زده بشه چون تیپ و قیافه آسی داره میدونستم سر و گوشش ازین حرفا پره و کلی آدم کوس لیس دوروبرشن که بخوان بهش ابراز علاقه کنن و ازش تعریف کنن و نظرشو جلب کنن. از همون اوایلی که رابطه خانوادگیمون شروع شد با اینکه خیلی گرم و صمیمی و خوش زبون برخورد میکنه اما نه به من نه به هیشکی اجازه صحبتهای عاطفی و روابط زناشویی و اینا نداده و کاملا معلوم بود خیلی بهت وفاداره. واسه همین از اولشم دنبال این حرفا باهاش نبودم و دوست نداشتم براش مثل “بقیه” باشم واسه همینم با من راحت تره نسبت به بقیه ولی حسم میگفت پشت اون چشای خمارش و نگاههای کشدارش یه خبرایی هست خبرایی فراتر از روابط دوستانه و راحتی… این بود که گفتم اون پیشنهاد ضربدری رو بدم و شانسمو امتحان کنم و بعد از اینکه تو اکی دادی و پروژه رو به صورت جدی دست گرفتم فهمیدم روشم درسته و باید با همون فرمون برم جلو فقط سرعتمو باید زیاد کنم این بود که در واکنشش به اون نگاه‌هام و حرفهام و آلارمهام و کلا تمام حس هایی که ازش میگرفتم سعی کردم حس بهتری بهش برگردونم و مطمئن بودم که اگه حتی یه بار بهش ابراز علاقه کنم هرچی رشتم پنبه میشه. از طرفی قبل از اینکه تصمیم بگیریم بریم تو کارشون مهمترین آلارمی که ازش گرفتم این بود که یه بار تو باغ که داشتیم جوج میزدیم آرزو سرگرم بچه‌ها بود منو و تو و الهام پای باربیکیو. تو یه لحظه رفتی دستشویی منو الهام تنها موندیم یهو یه حشره از درخت کناری افتاد روی سرش ترسید دست و پاشو گم کرد حس کرد رفت تو یقش. موهاشو دم اسبی بسته بود پشت کرد به من با نگرانی گفت بزنش بره بزنش بره توروخدا… گفتم صبر کن ببینم کجاست. یه عنکبوت پشت گردنش بود محکم فوت کردم پرت شد اونور. گفتم تموم شد گفت مطمئنی؟ من حساسم بدم میاد. گفتم آره بابا سرشو خم کرد اتفاقا یه پیراهن یقه‌دار تنش بود گفت پشت یقه مو دست بکش قشنگ نگاه کن و موهام. تو موهاشو نگاه کردم بعد اومدم یقه‌شو یه ذره بدم کنار پشت دستم یه لحظه پشت گردنشو لمس کردم یهو یه تکونی خورد گفتم چی شد با خنده گفت هیچی قلقلکیم. اما تن صداش چیز دیگه میگفت یه ذره شیطنت کردم به هوای دیدن زیر موهاش و دور گردنش، با انگشتام گردنشو ماساژ دادم یه آههههههیییی بی اختیار کشید و حس کردم یکم داغ شد در حالی که لذت میبرد گذاشت مثلا کارمو بکنم. من پشتش بودم یه لحظه زیر چشمی نگاه کردم به کونش تو اون شلوار لی تنگ کیرم یهو سیخ شد و با کونش چند سانت بیشتر فاصله نداشت یه لحظه هوسم کردم بمالم ولی خب جرات نداشتم. یهو انگار به خودش بیاد گفت خب بسه مرسی. اونجا فهمیدم خیلی هاته واسه همین وقتی به توافق رسیدیم تصمیم گرفتم به هر بهانه‌ای که خودش دوست داشت بمال بمالا رو بیشتر کنم تا یه جا بالاخره یه اتفاقی بیفته. مخصوصا که خودتم گفتی نقطه ضعفش ماساژه و نوازش. مثلا مهمترینش یه بار که خونمون اومده بودین علاقمند شد از تنیس بیشتر بگم براش صحبتمون تخصصی شد. تو داشتی با گوشیت ور میرفتی و آرزو هم رفت تو آشپزخونه. الهام گفت میشه طرز گرفتن صحیح راکت و بهم بگی؟ گفتم بذار از تو اتاق بیارمش. رفتم تو اتاق پشت سرم اومد. یهو کیرم یه تکونی خورد دیدم فرصت خوبیه برای بمال بمال. راکت یه بار گرفتم و طرز حرکت دستو توضیح دادم ازم گرفت تست کنه ولی هی اشتباه انجام میداد با خودم گفتم الان وقتشه. اتفاقا در اتاقم باز بود و عمدا بلند بلند حرف میزدیم که شما حساس نشین. راکتو دادم دستش رفتم پشتش و منم دستمو گذاشتم رو دستش که حرکت دستو با دست من تنظیم کنه. دست چپم هم سمت چپ کمرش (اینکه حین بازی دست به کمر یا پشت کمر بزنیم هم کم‌کم عادی شده بود) یه ساپورت مشکی نیمه براق پاش بود اووووف کونش داشت حرف میزد با آدم. الکی بهش گفتم حرکت کمرت زیاده بجاش باید حرکت دستت زیاد باشه من کمرتو ثابت نگه میدارم تو بزن. گفت باشه. نشستم رو زانوهام دستامو آوردم دو طرف کمرشو گرفتم گفتم حالا آروم راکد بزن. وای خدا چه حالی داشتم. اون حجم کون زیبا روبروی صورتم بود و با حرکت آروم دستش عضلات کونش منقبض و منبسط میشد منم یه شیطنتی کردم با هر حرکت دست و بدنش دستامو یه ذره یه ذره سر دادم اومدن پایین دو طرف لگنش اما عملا انگشتای شستم رو لپای کونش بود. اولین بار بود تا این حد پیشروی داشتم و اولین بار بود کونشو لمس میکردم چقققددددرررررر نرمو خوش دست بودن تو دستام. ضربان قلبم به شدت بالا رفت از هیجان و استرس. اونم حس کردم خجالت کشید سه بار که اون حرکتو زد بعد چرخید طرفم. زیر چشمی حالتاشو چک کردم یه حس دوگانه لذت و معذب بودن داشت. گفتم خب دوباره حرکت قبلی و دستشو رو راکد گرفتم و کل دستمو با کل دستش مماس کردم حتی شونه و کتفهامون، و حرکتو تکرار میکردم اونم هی اشتباه میزد و منم هی خودمو نزدیکتر میکردم شلوارک پام بود کیرم سیخ شد سریع دادمش پشت کش شورتم که تابلو نشه بعد همونجور آروم حین حرکت دست اتصال بدنمو از بالا به پایین بیشتر کردم پشتش کامل به سینه‌هام چسبیده بود و دست چپم رو شونه چپش بود. بعد گفتم حرکت کمرت بازم زیاده و به هوای اینکه حرکت کمرشو درست کنم دست چپمو از رو شونش برداشتم گذاشتم رو کمرش و دادم عقب باسن راستش یه ذره چسبید به کیرم. اما بعد داد جلو. گفتم حالا بزن. سه بار حرکتو تمرین کرد و با صدای لرزونی گفت مرسی بسه دیگه. اما داغی بدنشو کاملا حس کردم فهمیدم نمیخواد فکر بد کنم در موردش وگرنه مشخص بود از مالش داره لذت میبره. اینا رو بهت نگفتم تا حالا که یهو غیرتی نشی وسط پروژه گفتم هر وقت کار تموم شد بهت میگم یه چندتا مورد ریز دیگه هم بود که خلاصه میکنم برای همین همیشه فقط بهت میگفتم ازت جلوترم مخصوصا که دیروز تو دریا اون اتفاق افتاد و یه لحظه کیرم رفت لاپاش و اونم یه مکث کوتاهی کرد.
خلاصه هنوز رو مبل نشسته بودم یهو دیدم ۵ دقیقه گذشته و هیچ کاری نکردم. یه نگاه بهش کردم پشت سینک و تو آشپزخونه هی رژه میرفت و مشغول مرتب کردن بود حال من با دیدن هیکلش با اون ‌شلوار تنگ سفید ساق کوتاه خرابتر میشد مخصوصا که یه جا رو داشت محکم دستمال میکشید همراه با حرکت دستش کونش به طرز وسوسه انگیزی چپ و راست میشد و میلرزید. تصمیم گرفتم به بهانه‌ای همون بمال بمالو ادامه بدم فکر میکردم این بارم مثل قبلیا نهایت یه مالش مختصر و تمام. بلند شدم رفتم بالا اتاقا رو چک کردم دیدم بچه ها و مادر خانمم تازه خوابیدن فهمیدم حالا حالاها بیدار نمیشن اما بازم محض اطمینان اتاق مادرخانوممو قفل کردم به بهانه اینکه بچه‌ها نصف شب از پله‌ها تاریکه نیان بیفتن و اینو اومدم به الهامم گفتم. کلید ویلا هم که داخل بود پس اگه شما به هر دلیلی زودتر میرسیدین علاوه بر صدای ماشین، کلید نداشتین بیاین تو و باید زنگ میزدین. تقریبا خیالم راحت بود حداقل یه ساعتی با الهام تنهای تنهام و تا حالا همچین فرصتی جور نشده بود. از پله‌ها که اومدم پایین رفتم کنار الهام گفتم داری چیکار میکنی گفت هیچی مواد کتلتو گذاشتم میخوام بذارم سرخ بشن منتها کلی ظرف مونده باید بشورم بعدم چون واسه ناهار فردام میخوایم باید یکم دیگه موادشو مجدد آماده کنم. بهش گفتم عزیزم من اینجا باشمو تو تنهایی این همه کارو بکنی؟ بیا با هم بکنیییییییم. “بکنیم” رو دوپهلو گفتم. الهام گفت آرزو که نیست چی رو بکنی؟ تعجب کردم اولین بار بود با این جسارت همچین حرفی زد. گفتم ای بابا بالاخره یه چیزایی پیدا میشه. الهامم گفت آره مامانش بالاست منتظرته. یهو جفتمون بلند خندیدیم. بعد گفتم عزیزم تو ظرفا رو بشور من یکم دیگه مواد کتلت آماده میکنم. گفت باشه. رفت پشت سینک. این وسط چشمم هی به خط سینه یا کون طاقچه‌ایش میفتاد کیرم راست میشد فقط خوبیش این بود همین شلوارک گشاد پام بود تابلو نبود. شروع کرد به ظرف شستن. اول تصمیم گرفتم برم تو ظرف شستن کمکش کنم تا به بهانه‌های مختلف لمسش کنم حشری بشه. اما یه فکر بهتری اومد سراغم. فاصله سینک تا میز ناهار خوری هم دیدی دیگه کمه، یه آدم به راحتی رد میشه ولی دو نفر به سختی، یخچالم اونور سینکه. بهش گفتم گوشتا تو یخچاله؟ گفت آره. گفتم اجازه بده رد شم. خودشو چسبوند به سینک که رد شم منم یه وری شدم و پشت به پشتش به زور با فاصله خیلی کم رد شدم ولی موقع رد شدن کف دستمو آروم به کنار باسنش کشیدم و وانمود کردم مثلا اتفاقی خورده. عکس العملی نشون نداد و اونم وانمود کرد اتفاقی بوده. نرمی کونش انگیزمو بیشتر کرد. از یخچال گوشتو برداشتم دوباره برگشتم سمت گاز، باز خودشو چسبوند به سینک که رد بشم کیرم راست بود و ضربان قلبم بالا. دوباره یه وری شدم منتها اینبار برعکس و رو به پشتش. یه ببخشید ریزی گفتم دست چپمو گذاشتم سمت چپ کمرش که مثلا تعادلمون حفظ بشه موقع رد شدن، گوشتا هم دست راستم بود، بعد آروم از پشتش رد شدم. یه خواهش میکنم آرومی گفت منتها موقع رد شدن سر کیرم یه لحظه رو باسن دومش کشیده شد سریع رد شدم که مثلا اتفاقی بوده. از استرس داشتم میمردم توقع هر نوع واکنشی رو داشتم خوشبختانه به روی خودش نیاورد در همون حین رد شدن یه لحظه نفس های گرمم پشت گردنش خورد. نفس اونم تند شده بود. زیرچشمی دیدم سرخ شد. سکوت عجیبی بینمون بود و بجز شرشر آب هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد. یه سیب زمینی پوست کندم اما ظرفا داشت تموم میشد زیر لب اما بلند که بشنوه با خودم گفتم: برم دستمو بشورم از تو یخچال روغن بیارم. دوباره رفتم سمت یخچال، بهش که رسیدم یه نوچ کرد و باز خودشو چسبوند به سینک. یه وری شدم چون یه دستم کثیف بود گرفتم بالا. موقع رد شدن دوباره دست تمیز مو گذاشتم رو کمرش، سر کیرم آروم به باسن اولیش کشیده شد افتاد لای شیار کونش. سریع کیرمو برداشتم از لای کونش عصبانی نشه. ولی دستمو از رو کمرش برنداشتم و با یه ببخشید دست کثیفمو بردم زیر شیر که بشورم. صدای قلب جفتمون بلند شده بود. دست دیگم هنوز رو کمرش بود دیدم واکنشی نشون نداد جسورتر شدم حین شستن دوباره سر کیرمو گذاشتم لای کونش ولی بازم برداشتم. اینجا الهام کونشو نداد عقب ولی چون خسته شده بود ازینکه خودشو به زور چسبونده به سینک، دیدم حالت ایستادنشو شل گرفت که با این کارش کونش خودبخود اومد عقب و منم چون از پشت چسبیده بودم به صندلی ناهارخوری سر کیرم یه ذره دوباره رفت لای کونش. اینبار دیگه نگه داشتم. نفسامون به شماره افتاده بود. من دست دیگمم که رو کمرش بود از زیر بغلش رد کردم بردم بشورم که خودبخود فشار کیرم رو کونش بیشتر شد. انگار تو بغلم بود و کیرم لای کونش. یه چند ثانیه‌ای شستن دستامو کش دادم و همگام با حرکت دستام کیرمو لای کونش یه تکونای ریزی دادم. دیگه متوجه شدم حشرش داره میزنه بالا چون بدنش داغ شد و داشت اسکاچ رو بی‌هدف میکشید رو ظرفا. شستن دستام تموم شد ولی همون حالت موندم ببینم چه واکنشی نشون میده. بوی شهوت تو فضا پیچیده بود الهام که قلبش تند میزد بعد از چهار پنج ثانیه سکوت و شکست و با صدای لرزون گفت رد شو دیگه. منم از استرس و شهوت نفسم بالا نمیومد خواستم مثلا هنوز جو شوخی رو حفظ کنم با صدای لرزون گفتم: نه رد نمیشه گیر کرده. گفت زشته ول کن الان یکی میاد. آروم در گوشش گفتم خودت که میدونی اونا تا یه ساعت دیگه نمیرسن، بالام که خوابن تازه درو هم قفل کردم اینجام دید نداره… در حالیکه اینارو میگفتم، با حرکتِ کمرم، کیرمو لای باسنش قشنگ جا انداختم و خوب فشار دادم نگاهش هنوز رو ظرفی بود که تو دستش بود. ظرف و از دستش به زور گرفتم آبم بستم گفت نههههه. دستامو از زیر بغلش بردم رو سینه‌هاش یه آهی از ته دل کشید. گفتم جووووووون دیوونه کردی منو با این هیکلت. اونم دیگه داشت به خودش می‌پیچید. تو اون سکوت شب صدای نفسامون خیلی سکسی شده بود یکم آوردمش کنار که جا باز تر بود برش گردوندم سرش پایین بود. سرشو آوردم بالا تو چشاش نگاه کردم سعی میکرد نگاه نکنه. لبمو گذاشتم رو لبش اولش همراهی نکرد اما کم کم شروع کرد اونم خوردن. بعد دستشو گرفتم بردمش سمت حال رو مبلی که از اتاق مادرخانمم دید نداشت آروم درازش کردم رو مبل. دیگه رام شده بود. تی وی رو روشن کردم ولی صداشو کم کردم که اگه مادر خانمم بیدار شد صدا تو صدا بشه نشنوه. اومدم دراز کشیدم روش و یکم دیگه لب بازی کردیمو سینه هاشو میمالوندم. دستمو بردم تیشرتشو در بیارم. گفت نهههه درنیار همینجوری خوبه دوست ندارم بیشتر ازین پیش بریم. گفتم عهههه تا همین چند دقیقه پیش که مامان آرزو رو تعارفم زدی حالا نوبت به خودت که رسید میگی دوست ندارم بیشتر از این پیش بریم؟. یه لبخند مستانه ای زد منم دیگه دستمو بردم تیشرتشو دادم بالا همکاری نمی کرد ولی به زور درآوردم. سوتینشو دادم بالا سینه هاشو نوازش کردم و گذاشتم دهنم آروم میک زدم. آه و نالش بلند شد. کیرمم از رو لباس روی کوصش بود. داشت به خودش میپیچید زیاد وقت نداشتیم. دمرش کردم نشستم رو روناش. کونشو بغل کردم آخه مدتها تو کف کونش بودم یادمه هر زمان که چشمم به کونش می افتاد با خودم میگفتم اگه یه روزی دستم بهش برسه از رو شلوارش گازش میگیرم. یه گاز ریزی گرفتم و یه جیغ نازی کشید گفتم جووووووون. خط شورت قرمزش از زیر شلوار سفیدش معلوم بود. من عاشق اینم اولین بار شلوار یه زنو بکشم پایین. یکم کمرشو ماساژ دادم دستمو انداختم دو طرف شلوارش که بکشم پایین با دستاش مانع شد گفت نههههههه… ولی از اون نه‌هایی که یعنی جووووووووون. گفتم لعنتی مگه میتونم بی خیالت بشم؟ بعدم دستاشو پرت کردم کنار، سریع بند شلوارو شورتشو با هم گرفتم یه ضرب کشیدم پایین، کونش عین دو تا بادکنک که به زور تو شلوار جا شده هولوپی افتاد بیرون و لمبراش عین ژله لرزید. اووووف امید! چی میدیدم!!! یه کون گوشتی خوش فرم با پوست گندمی خیلی روشن و صاف و لطیف عین پوست هلو، بدون هیچ لکه و خطی. نگم برات که خودت بهتر میدونی و زیره به کرمان بردنه. وااای امید چی میکنی… کوفتت بشه لامصب. با دستام لپای کونشو باز کردم سوراخ کون آکبندش از اون لا بهم چشمک زد. یکم بازتر کردم یه کوص صورتی تمیز و بدون مو. شروع کردم کونشو مالیدن و ماساژ دادن. بعد سریع شلوار و شورتشو کامل درآوردم از کف پاش شروع کردم خوردن و لیسیدن ساقش، رونای سکسیش، رسیدم دوباره به کونش سوراخ کونشو خوردم قلقلکش اومد. لپای کونشو تند تند میبوسیدم و صورتمو می مالوندم رو کونش. الهام فقط آههه آهههه میکرد. لای پاش از بغل رونش یه گاز کوچولو زدم و شدیدا مکیدم کبود شد. متوجه کبودیش نشد اینو عمدا کبود کردم که تو اولین سکستون ببینی. برش گردوندم چشاشو بسته بود و فقط لذت میبرد. دوباره رفتم سینه‌ها و گردن و گوششو خوردن و از بالای سینش یه گاز کوچولو و میک محکم گرفتم کبود شد، گفت آخخخخ چرا اینکارو کردی جواب امیدو چی بدم. گفتم بگو تو دریا ضربه خورد کبود شد. آروم شد و دوباره چشاشو بست. آخه خیالمم از تو راحت بود که ببینی خودتو باید به اون راه بزنی. سریع تیشرت و شلوارک و شورتمو با هم درآوردم اون فقط سوتین تنش بود و سکسی ترش کرده بود. شروع کردم خوردن کوصش که حسابی رفت تو فضا. همه جوره کصشو خوردم که آهش بلند بلند شد و با یه جیغ کوچیک ارضا شد. گفتم چه زود هنوز اولشه. البته یادم بود گفته بودی تو سکس دو سه بار ارضا میشه. دمرش کردم پریدم رو رونای خوش تراشش. همیشه فانتزیم این بود اگه یه روزی دستم به کونش برسه کیرمو بذارم لای شیارش ببینم تا چه حد شیار کونش عمق داره واسه همین وقتی گذاشتم لای کونش لامصب کل کیرم لای لپای درشت و گوشتیش محو شده بود. من عاشق این مدل کونام که حالا زیرم خوابیده بود. یه تف انداختم سر کیرم بعد لپای کونشو قشنگ باز کردم و یه تفم انداختم لاش گفتم عزیزم آماده‌ای یه مهمون جدید کصتو فتح کنه؟ در حالیکه چشاش بسته بود و مست مست شده بود با اشاره سر تایید کرد. کون گوشتی و گندش تو این پنجه‌های قوی و بزرگ من به زور جا میشد لامصب. با فشار دستام، لاشو بازتر کردم خودمو دادم جلوتر سر کیرم رسید دم سوراخ کصش. آماده فرو کردن بودم، چند ثانیه نگه داشتم تا این صحنه فوق العاده سکسی و باشکوه تو ذهنم بمونه. (یه عکس از نت پیدا کردم دقیقا کپی کون الهامه تو این پوزیشن)


سرمو آوردم بالا که صورت نیمرخ الهامو ببینم تا خودمو مطمئن کنم خواب نیست و این کس الهامه که دارم فتحش میکنم. واقعا رو ابرا بودم. دوباره تمرکز کردم رو کس و کونش، لاشو با کف دستام خوب باز کردم خودمو جلوتر کشیدم تا سر کیرم دوباره رسید دم سوراخ کصش. یه فشار دادم آروم سرشو فرو کردم تو. چقدرم تنگه ماشالله ولی چون ارضا شده بود لیز بود. یه آههیی از ته دل کشید. لاشو تا ته باز کردم یه فشار دیگه دادم تا نصفه رفت توش. دستمامو گذاشتم دو طرف کمرشو سفت گرفتم یه فشار محکم دادم تا ته هل دادم تو کوصش. یه آهههه سکسیه دیگه کشید. خوب که تمام کیرمو فرو کردم تو، دوباره لای کونشو قشنگ باز کردم کیرم تا ته تو کوصش بود چند ثانیه نگه داشتم تا این زیباترین صحنه‌های آفرینش رو هم دوباره تو ذهنم نگه دارم. بعد آروم شروع کردم تلمبه زدن و همزمان باسنشو ورز دادن. کم کم خوابیدم روش سعی کردم تمام بدنم روش باشه و تک تک سلولهاشو با پوستم لمس کنم و همزمان از نیمرخ بوسش میکردم. انگار تمام فرورفتگی ها و برجستگیهای بدنش با فرورفتگی ها و برجستگیهای بدن من هماهنگ بود عین قالب مکمل هم بود. تلمبه هام سریعتر شد اومدم بالا رو دستام تا حین تلمبه زدن کونشو نگاه کنم، عین ژله با هر ضربه میلرزید منم حشری تر میشدم و محکم تر می کوبید. یه مکث کردم و جا دستمو محکم کردم، شروع کردم شلاقی کوبیدن تا دیدم صدای شالاپ شولوپ داره بلند میشه شل کردم. الهام گفت آرزو میگه مامانم دارو میخوره خوابش عمیقه البته درستم میگفت. این جمله الهام بد حشریم کرد یعنی هم نشون داد چقدر هات و حشریه، و هم با شیطنت بهم فهموند محکمتر بکوبم. گفتم پس داگی شو. بدون اینکه از توش در بیارم سریع داگی رو استایل کردیم، موهاشو که از پشت بسته بود گرفتم عین یه سوارکار و شروع کردم شلاقی تلمبه زدن صدای شالاپ شولوپ بد پیچیده بود. اونم دیگه حسابی مست مست بود و آه آه میکرد. سیلی هم میزدم رو کونش چون یه هفته سکس نداشتم دیگه طاقت نیاوردم و داشتم ارضا میشدم دو سه تا تلمبه شلاقی دیگه کوبیدم و با لذتی غیر قابل وصف ارضا شدم. سریع کونشو با تمام وجود و قدرت بغل کردم و همه آبمو با فشار پمپاژ کردم تو کصش. یه آههههه بلند کشیدم افتادم روش. دراز شد رو مبل منم همچنان که کیرم تو کصش بود روش دراز شدم. الهام گفت چرا ریختی توش؟ هرچند تا تخمک گذاریم هنوز یه هفته مونده… گفتم آره آمار پریودتو کاملا اتفاقی داشتم خیالت راحت بازم اگه شک داری قرص اورژانسی بگیرم برات. گفت نه لازم نیست امیدم همین کارو میکنه. تمام وزنمو انداخته بودم رو بدن سکسی الهام. و در گوشش قربون صدقش میرفتم. هنوز وقت داشتم و دوست نداشتم اون لحظات ملکوتی زود تموم بشه. ضمن اینکه قشنگ یه دور دیگه جا داشتم و کاملا معلوم بود اونم هنوز جا داره. آبم که خوب خالی شد آروم کیر نیم خیزمو کشیدم بیرون و از روش بلند شدم. نشستم رو مبل کنارش همینطور که ماساژش می‌دادم بهش میگفتم وااای خوش بحال امید که تو رو داره. اونم گفت تو هم خیلی بلدی کثافت. واقعا جلوت کم آوردم نتونستم خودمو نگه دارم من بعد از ازدواجم با هیشکی نبودم نمیدونم چرا اینجوری شدم. تو همین حرفا بودیم دوباره چشام افتاد رو بدنش و دوباره کیرم شروع کرد راست شدن. دوست داشتم چند تا پوزیشن و روش پیاده کنم که حسابی حالشو ببریم. کیرم راست راست ولی خشک شده بود بهش گفتم پاشو خیسش کن هنوز باهات کار دارم. نشست یه نگاهی به کیرم کرد بعد از بیست دقیقه سکس تازه کیرمو دیده بود. با لبخند گرفتش تو دستای لطیف و ظریفش. گفت واااای چه کیری… اولین بار بود تو این چند سال واژه کیرو از دهنش شنیدم و این حشری ترم کرد. گفت واااای با اینکه مثل مال امید کلفت و خوش تراشه ولی انگار سکس با تو طعم دیگه ای میده. بعد با یه شیطنتی ادامه داد پس تو دریا اییییییین واسه من راست بود… گفتم باور کن اون لحظه واقعا عمدی نبود هر چند خیییلی خوشایند بود. الهامم گفت آره فهمیدم واسه همین وقتی ناخواسته افتادم تو بغلت و کیرت رفت لای پام یه لحظه حشری شدم یکم مکث کردم ولی دوست نداشتم وارد فاز سکسی بشم باهات و زود خودمو کشیدم جلو. شبش به شدت دوست داشتم با امید سکس کنم ولی نشد. اصلا فکرشم نمیکردم شب بعدش اینطوری تو بغلت سکس کنم. حتی پشت سینک اولش که هی میومدی میرفتی عصبیم کردی ولی اونجا که دستاتو شستی و تو بغلت موندم کیرت لای کونم موند و با فشارای ریز ریزی که میدادی یه لحظه از خود بیخود شدم و نفهمیدم چی شد. گفتم عزیزم الان بجاش جبران میکنم پاشو زود خیسش کن وقت نداریم دیدم یه تف انداخت سر کیرم و با دست شروع کرد خیس کردنش. گفتم کثافت واسه امیدم همینطوری خیس میکنی؟ بعد با تحکم گفتم بکن تو دهنت. کیرو گرفت و گذاشت دهنش شروع کرد ساک زدن. گفتم سرتو بالا بگیر تو چشام نگاه کن هنوز یه ذره خجالت تو صورتش مونده بود دوباره لبای قلوه‌ای‌ و درشتشو گذاشت رو کلاهک کیرم و با چشای درشت و خمارش نگام میکرد واااای چه صحنه ای بود. خوب که خیس شد گفتم بسه بخواب که از جلو بکنم. دراز کشید از جلو کردم تو و همزمان سینه هاشو میخوردم گفت پدرسگ چیکار میکنی با من. گفتم همون کاری که تو کردی تو این سالها، با این هیکل تراشیده و رفتارای شیطونیت دل منو بردی. گفت امید سکسش خوبه خیلیم دوسش دارم. ولی سکسمون یکنواخت شده بود اصلانم دوست نداشتم خیانت کنم یا خودم کاری کنم بیفتم دنبال اینو اون. دوست داشتم خودش پیش بیاد میفهمی؟ درست مثل الان. تو دلم گفتم کجا خودش پیش اومد؟ :) کلی با شوهرت نقشه کشیدیم که بتونم بکنمت. بعد ادامه داد: خیلی به موقع کارتو کردی لعنتی انگار ذهن منو میخوندی و باهاش جلو میومدی. همونطور که تلمبه میزدم اینارو میگفت و حشری تر میشد. یه لحظه برش گردوندم لاشو باز کردم کیرمو عمود گذاشتم لای کونش بهش گفتم گردی باسنت عالیه و همیشه فانتزیم این بود اگه کیرمو بذارم لاش تا چه حد کیرم لاش گم میشه. خندید (یه عکس دیگه از نت پیدا کردم اونم دقیقا کپی کون الهام تو این پوزیشن بود تو پایین داستان گذاشتم)
دیگه وقتمون کم بود باید زود تمومش میکردم بردمش پشت سینک بهش گفتم همیشه دوست داشتم وقتی پشت سینک کار میکردی بیام از پشت بغلت کنم بکنمت دستاتو بذار لبه کابینت. اونم گذاشت. منم از پشت کردم کوصش و سینه‌هاشو میمالوندم. آخر کار دوباره دمرش کردم رو مبل لاشو باز کردم دوباره کیرمو دادم تو. یه دستمو رد کردم رو سینش و دست دیگمو رد کردم گذاشتم رو چوچولش نیمرخ شم به من بود و لب و گونه هاشو گوششو بوس میکردم و همچنان تلمبه میزدم گفت عوضی چیکار کردی از همه بدنم استفاده کردی. شدیدا حشری شد نزدیک ارگاسمش رسید هی میگفت بکنم بکنم. که یهو بلندترین آهشو کشید و ارضا شد. دستمو از رو کوصش پس زد و گفت بزن بزن تند تند بکن منم تلمبه‌هامو تندتر زدم و آروم شل شد یه “مرسی” نازی گفتو وارفت. یه مکثی کردم دستامو محکم کردم کنارش با همون پوزیشن دمر، تند تند شروع کردم تلمبه زدن. صدای شالاپ شولوپ مجدد پیچید تو فضا. چشمم به شیار کونش افتاد که تمام کیرمو قورت داده بود. دیدن این تصویر منو برد تو فضا و به نهایت تحریک رسوند دیگه داشتم ارضا میشدم که دو سه تا تلمبه محکم زدم یه دادی کشیدمو تا ته نگه داشتم آبمو با فشار خالی کردم تو کوصش و بی حال افتادم روش. بغلش کردم و یه دو دقیقه‌ای همونطور بی‌حرکت روش بودم گفتم عزیزم تو یه لعبت به تمام معنا هستی. آدم با تو پیر نمیشه. دیدم آروم داره اشک میریزه هیچی نگفتم فقط اشکاشو پاک کردم یکم که حالش اومد سر جاش گفت فقط خواهشی که دارم اینه که این اولین و آخرین بارمون باشه. فقط میخواستم یه تجربه متفاوت با یه مرد سکسی و کاربلد بچشم که بهش اطمینانم داشته باشم. میدونی که من ازاوناش نیستم. گفتم باشه عزیزم. مطمئن بودن رو که خیالت راحت ولی بار آخر بودنو قول نمیدم. اینو با خنده گفتم. گفت غلط کردی اونو دیگه من تعیین میکنم. گفتم چشم سرورم امر امر شماست. بعد گفتم حالا از کجا مطمئن بودی کاربلدم گفت مشخصه دیگه از روزای اولی که امید تو رو باهام آشنا کرد نوع نگاهت رفتارهای جذاب مردونت و … آرزو گفته بود که اونو به نهایت لذت میرسونی گفتم آره خییلی راضیه هیچ کمبود سکسی نداره… گفت این متفاوت ترین سکس زندگیم بود مخصوصا که اینجوری شروع شد. گفتم چطوری؟ گفت اینکه مثل خیلیا طرفشونو با حرف و مخ زدن به سکس راضی میکنن نبود، با رفتارها و سیگنالهای به موقع و رفتارهای شهوت انگیز و جسورانت. آخرشم دوست داشتم خودش پیش بیاد و خودت جسارت بخرج بدی و خیلیم خوب انجام دادی.
هنوز کیرم تو کصش بود. به زور از روش بلند شدم کیرم کم کم خوابید و خودش آروم اومد بیرون آبمو دیدم که با آب الهام مخلوط شده بود و از کنار کوصش داشت میریخت رو مبل. سریع دستمو گرفتم زیرش و دستمال کاغذی رو از روی اون میز ناهارخوری با برکت برداشتم قشنگ تمیزش کردم. زودی لباسامونو پوشیدیم و همه چیو عادی کردیم. الهام خیلی حالش خوب بود و لذت تنوع طلبیش حسابی ارضا شده بود. بعد سریع رفت سراغ شام درست کردن منم اینبار واقعا رفتم کمکش که همه چی عادی باشه. هرچند اینقدر هنوز حشری بودم که موقع رد شدن از پشت سینک بازم میمالوندمش و اونم کونشو میداد عقب حال میکرد. اما دیدم الهام کم کم رفت تو فکر. تقریبا یک ساعت و ربع از رفتن شما گذشته بود. نزدیکای اومدنتون شده بود گفتم چیه عزیزم به چی فکر میکنی؟ دیدم در حالیکه آروم اشک میریخت گفت حس عذاب وجدان. گفتم آره طبیعیه منم دارم گفت آخه دوتاییمون به دو نفر خیانت کردیم. گفتم نمیشه خیانت گذاشت چون این صرفا تنوع سکسیه خیلیا ممکنه داشته باشن. مهم اینه تو و امید عاشق همین. دلتون گرو یکی دیگه نیست. منم همینطور. سکس و عشق با هم فرق دارن.
داشتم همینا رو میگفتم که صدای ماشین از دور اومد سریع رفتم درب اتاق خوابو قفلشو باز کردم اومدم پایین و بدون اینکه زنگ بزنین درو باز کردم خیلی عادی نشستم رو مبل جای قبلیم.
اینا رو که امیر گفت بدجور راست کرده بودم در حالی که تو کوچه باغهای اطراف ویلا قدم میزدیم زیر نور تیر چراغ برق امیر دید راست کردم. خودشم راست بود. نمیدونم چند تا سیگار کشیده بودم ولی پاکتم آخراش بود. دیگه کم کم رفتیم سمت ویلا به امیر گفتم امیر منم همون شرط الهامو دارم دوست دارم این قضیه تکرار نشه گفت باشه گفتم نه اینکه چون من نتونستم آرزو رو بکنم نه، چون این تجربه رو حس کردم و لذتشو بردم همین برام کافیه. البته تو دلم چیزی دیگه‌ای بود احساس باخت داشتم هرچند از دادن الهامم به شدت لذت برده بودم. تا اسم آرزو رو بردم یهو امیر یاد بیرون رفتن منو آرزو افتاد، امیر اینقدر که از کردن الهام هیجانی شده بود و اینقدر حالش خوب بود، پاک یادش رفته بود از ما. هرچند تقریبا مطمئن بود آرزو پایه این کارا نیست. ولی بازم واسه کنجکاویش گفت آها راست میگی چی شدین شما؟
منم ماجرا رو عینا براش تعریف کردم و اونم ابراز تاسف کرد ولی یه به کیرم خاصی تو نگاش بود. امیر که دید حالم بده گفت مگه تو نمیگفتی اگه الهامو بکنم لذت می بری چون میگفتی هردوتون سکسی هستین؟ گفتم چرا. گفت پس چرا ناراحتی و چرا میگی آخرین بار باشه. گفتم چون لذتش همون یه باره و دیدی که چقدر راست کردم الان. و اینکه چون الهام این شرطو گذاشته. امیر گفت ببین امیدجان رفاقت و دوستی خانوادگی ما همچنان هست و خواهد بود و جریان امشب یه استثنا و یه خاطره خوش برامون خواهد موند و خیالت راحت که دیگه اتفاقی نمیفته. تو دلم گفتم هه… بله خاطره خوش واسه تو و الهام.
بعد ادامه داد منم دوست داشتم بتونی آرزو رو بکنی ولی اون اصلا تو این فازا نیست. در عین حال گفتم یه تستی هم میشه. اینا رو که امیر گفت فکرای منفی اومد تو ذهنم که نکنه این مطمئن بوده خانمش نمیده ولی احتمال میداده الهام وا بده بعد اومده این نقشه رو با من کشیده تا الهامو بکنه… باز ذهنمو پاک کردم چرا که یک درصد ممکن بود آرزو پا بده. از کجا معلوم؟از طرفی خیلی لذت بردم از اینکه الهامو کرده مخصوصا با تصور اون صحنه‌ها. باورم نمیشد از اولین باری که تصور کردم امیر داره الهامو داگ استایل میکنه تا واقعیت فقط چند ماه طول بکشه منتها اولین تصورش چندش آور بود برام ولی خود واقعیش که رخ داده نه تنها چندش نیست که شدیدا تحریکم کرده.
رسیدیم ویلا دیگه سوالی به ذهنم نمی رسید بیشتر ترجیح میدادم تنها باشم. رفتیم تو الهام و آرزو تقریبا رفته بودن واسه خواب. هرکی رفت تو اتاقش. الهام تو رختخواب تو گوشیش بود داشت پستاشو چک میکرد دراز کشیدم بغلش کردم گفتم شبای پیش بچه نمیذاشت سکس کنیم امشب بچه خوابه اینام خوابن. گفت خیلی خستم باشه رفتیم خونه. گفتم اکی و با کیر راست خوابیدم. صبح بیدار شدیم انگار حوادث دیشب خواب بود، سریع رفرش شدیم و آماده واسه برگشتن به شهرمون. دیشب اتفاقاتی واسه هممون افتاده بود که همه‌مونم مجبور بودیم خودمونو عادی جلوه بدیم برای بقیه. امیر سکوتو شکست و با سرحالی خاصی گفت خب اینم از یه سفر خوب میریم که خرکاری رو دوباره شروع کنیم. هرکی سوار ماشین خودش شد راه افتادیم موقع ناهار دوباره یه جای خوش آب و هوا اتراق کردیم دوباره بساط شوخی و خنده راه افتاد و همه چی واقعا عادی شد. انگار نه انگار یه شب پرماجرا که کلا در یک ساعت نیم رقم خورد رو پشت سر گذاشتیم. راه افتادیم و برگشتیم مشهد.
فردا شبش که خستگیمون در رفته بود و حمومی رفته بودیم رفتم سروقت الهام داشت بهانه میاورد سکس نکنیم و یکم استرس داشت تمام بهانه‌هاشو رد کردم دید چاره‌ای نیست اما سعی میکرد تو تاریکی باشه منم خودمو زدم به خنگی و حساس نشدم. لباساشو درآوردم اصلا به اون نقاطی که امیر کبود کرده بود توجهی نکردم تا خیالش راحت باشه. اما زیر چشمی هردوتا کبودیا رو دیدم. با دیدن کبودیا اون صحنه‌های دیشب از ذهنم رد میشد و حسابی حشری میشدم الهامم واقعا حشری بود و یک سکس توپ کردیم.
یه هفته از برگشتمون گذشته بود و فقط تو گروه طبق گذشته بدون هیچ تغییر رفتاری چت میکردیم و پست میذاشتیم اما چون رفتارامون مصنوعی بود در دراز مدت حس واقعی درونمون بیشتر نمود پیدا کرد.
الان دو ساله از اون ماجرا گذشته رفتار الهام و امیر باهم هیچ فرقی نکرده. اما من با همه متفاوت شدم. آرزو با من یه نمه سنگین تر شده. الهامو خیلی بیشتر دوسش دارم و بیشتر مراقبشم. با امیرم یکم حالتای عجیب داشتم و دارم. وقتی می‌بینمش حسهای چندگانه و ضد و نقیض میاد سراغم: هیجان، استرس، شهوت، حسادت، لذت، ناراحتی… در مجموع یه حسی که دوسش دارم و همین منو بیشتر عاشق الهام کرده ولی اصلا دوست ندارم دوباره تکرار کنن. آخه یه چیزیه که نه میتونم به الهام بگم دوباره این کارو نکن. چون اگه بگم میفهمه نقشه خودمون بوده و حرمتمون شکسته میشه و نه از طرفی به امیر مطمئنم. با اینکه امیر به من قول داده نمیدونم آیا سر قولش بوده یا نه؟ چون این قولو به الهام نداده… آیا بازم فرصتی رخ داده با هم سکس کنن یا نه. این یه دغدغه دوست داشتنیه که همیشه باهاش درگیرم. هرچند کاملا راضیم یک بار اتفاق افتاد و با تصور اون صحنه‌های سکسشون نهایت لذت بهم دست میده ولی اگه اتفاق نمی افتاد مثل یک خوره همیشه ته ذهنمو اذیت میکرد. الان وقتی امیر از کنار الهام رد میشه چنان حریم فاصله رو رعایت میکنه انگار نه انگار یه زمانی درحالیکه الهام داگ استایل بوده محکم و شلاقی رو باسنش تلمبه میزده و رو لمبرای کونش سیلی میخوابونده. یا انگار نه انگار که کلاهک کیرشو رو لبای قلوه‌ای الهام گذاشته و الهام براش ساک میزده.
وقتی آخر هفته میریم خونه همدیگه یا رستوران یا پیک نیک، حس اینکه دو نفر از ما چهار نفر، یه رابطه مخفی دارن همون حس های چندگانه ضد و نقیض رو میاره تو ذهنم. تصورات مثبت و منفی، شهوت و غیرت، هیجان و استرس، حسرت و لذت. یا زمانیکه الهام لباسهای تنگ میپوشه، وقتی امیر با حسرت به کونش نگاه میکنه، حس لذت منو میبره بالا. اما وقتی که با لذت نگاه میکنه که اینو من کردمش، حس حسادتمو میبره بالا. اما ظاهرا همه چی بینشون خیییلی عادی و روشن بوده تا امروز و از نظر من هیچ فرصتی برای سکس دوباره نداشتن تا حالا. خدا داند…
حتما بعد از خوندن این داستان میگید تکراری بود. بله درسته من نویسنده همون داستان “ضربدری چیزی که فکر کردم چیزی که شد” هستم منتها این ماجرا به قدری هیجان تو زندگیم آورد که هنوز برام تازگی داره و تصمیم گرفتم دوباره با عنوان جدید بذارم اینجا تا کسانیکه جدید عضو شدن هم بخونن. البته یه سری نکات ریزی که بعدا متوجه شدم رو بهش اضافه یا اصلاح کردم.

نوشته: امید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      سکس با میلف کون تنگ پسره سوراخ کون زنه رو چرب کرده و کاندوم کشیده رو کیرش میکنه تو کون زنه دردش میاد . تایم: 01:45 - حجم: 11 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و خوش هیکل . تایم: 12:15 - حجم: 45 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با میلف جاافتاده و حشری بات پلاگ کرده تو کونش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 09:40 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی کصش و میگاد و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 51 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18