kale kiri ارسال شده در 8 اسفند اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند فرشته (این داستان ساخته ذهن بنده است و فقط قسمت اول یعنی خاطرات کودکی و توصیف واقعی هست این اولین نوشته من در سایت کون باز هست ممنون میشم که لایک کنید و عیب هارو برام بنویسید اگر طولانی شده لطفا حوصله خرج بدید و وقت گرانبهای خونتون رو در اختیار من بزارید با تشکر) بچه که بودم همیشه می رفتیم خونه خالم از اونجا که وضع مالیشون خوب بود برای دخترشون کامپیوتر گرفته اون موقع من فقط 5 سالم بود و درست یادم نیست ولی یادمه که اون 16/17 سال داشت و همیشه توی اتاق با دخترشون که فرشته نام داشت تنها میشدم و باهم با کامپیوتر بازی میکردیم ولی اون همیشه منو میخوابوند اون اولا که میخوابیدم بعد از اینکه بیدار میشدم همیشه فکر میکردم که موقع ای که من خوابم اون چه بازی هایی میکنه اما امان از ذهن بچگونم یه بار از سر کنجکاوی خودنو زدم به خواب تا ببینم چیکار میکنه ولی دیدم اون رفت و برای خودش یه فیلمی گذاشت ولی درست نتونستم ببینم چیه و صداشم باز نبود بعد از یکی دو دقیقه شروع کرده بود به مالیدن خودش ولی من فقط پنج سالم بود و فکر میکردم داره خودشو میخارونه تو همین زمان بود که نفهمیدم کی خوابم برد یادمه یه بار که 8 سالم بود تو اتاقش نشسته بودمو اون بلوزش رو جلوم دراورد ولی چون بچه بودم چیزی حالیم نمیشد و هیچ واکنشی نشون ندادم اونم که دید اوضاع خوبه و از این بچه پررو ها نیستم سوتینشم دراورد و عوض کرد اون زمان اون 19 سالش بود و سایز سینه هاش شاید بین 35/45 بود و نکشون صورتی ولی حیف که من بچه بودم البته بچه هم نبودم کاری نمیتوستم بکنم که حیف حیف خلاصه اینا گذشت و من توی کلاس چهارم یعنی یازده سالگیم (متاسفانه یک سال دیر مدرسه رفتم و به همین دلیل از همه یه سال بزرگتر هستم) همه چیز رو فهمیدم اون زمان بود که فهمیدم چه چیزایی رو از دست دادم ، خیلی چیز هارو دقیق نمیدوستم ولی فهمیده بودم که اون دوستپسر داره اون زمان چون ذهنم و طرز تفکرم هنوز بچهگانه بود فکر میکردم دوست پسر داشتن یعنی جندگی و این به نظرم خیلی بد بود همه اینا گذشت و من تا چهارده سالگی ندیدمش و اون زمان تازه جق رو یادگرفته بودم و با تصور چهره زیباش و کمر باریک و اندام رو فرمش به جق مشغول میشدم که ناگهان خبری مثل تیر به قلبم خورد ، فرشته ازدواج کرده بود اولین عشق کودکیم حالا شوهر داشت دیگه فراموشش کردم دو سال گذشت و من 16 سالم شده بود اون الان یه زن 28/27 ساله متاهل بود و منم یه پسر تو سن بلوغ سگ حشر که با هرچی تحریک میشدم ، فقط کافی بود اون چشای بی صاحب رو ببندم و تو صدتا پوزیشن مختلف برای خودم سکس رو تصور کنم تا اون زمان به جز دکتر بازی های بچگی کس از نزدیک ندیده بودم اون سال عید هوا خیلی خوب بود و سال 1400 بود یعنی قرن جدید و مثلا همه میگفتن وایی با خوبی و خیر برکت همراه ما که خیر زیادی تو دو سه روز اولش ندیده بودیم؛اون زمان به خاطر اول شدنم توی المپیاد بابام برام یه 206 خریده بود و ذوق و عشق ماشین بازیو داشتم حسابی بهش میرسیدم و برای اینکه خوشحال به عروسی برم با ماشین خودم رفتم و سعی کردم تا میتونم دیر برسم وقتی رسیدم دیدم بله خاله گل و دختر خاله گل تر و شوهر خالشم بودن تو ذهنم از شوهرش متنفر بودم بالاخره هرچی نباشه اون عشق دوران 5 تا 8 سالگی منو دزدیده بود. خانواده خاله من همیشه عادت های عجیب داشتن مثلا سه بار توی عروسی لباس عوض میکردن. منو چون یه دو سه سالی میشد کسی ندیده بود همش بین فامیل پاسکاری میشدم و چون مجلس کوچیک بود و همه خودی مجلس جداگانه نبود و همه با هم راحت بودن. اون شب اولین شبی بود که منم بردن پارکینگ عروسی برای اولین بار الکل خوردم اکثرا اونجا پسر بودیم با دو سه تا بزرگتر با زناشون که اونا سهمشونو گرفتنو رفتن خلاصه من موندم و دختر خالمو و شوهر الدنگش و یه بطری دیگه منم که جو گرفته بود منو هی ریختم هی میخوردم اونم ته استکان ته استکان؛ آدمو سگ بگیره این جو لامذهب نگیره از ،صدتا شیطان بدتره بی شرف سرتونو درد نیارم هی میخوردم و برای فامیل گل میریختم این نکته هم بگم که شوهر دختر خالم خودشو چس کرد و از یه جایی به بعد نخورد مثلا خیلی با این کار جذاب شده بود ؛ انقدر منو دختر خالم خوردیم که خودمونم نمیشناختیم شوهرش مارو به زود برد و سوار ماشین من کرد و خودش مارو تا خونه مادر بزرگم رسوند زیاد تا اونجا راهی نبود شاید 10 یا 15 دقیقه بعد اینکه مارو رسوند خونه هرکدومو گذاشت توی اتاق درشم قفل کرد!! آخه مگه میخواستم زنتو بخورم؟؟ من تو حال خودم نبودم اهمیتی ندادم و نمیدونم چرا و چطوری ولی وسط زمین خوابم برده بود تا اینکه با صدای مامانم بیدار شدم که میگفت کثافت کی بهت گفت اینهمه بخوری ؟ اصلا کی گفت بخوری؟ اون باباتو که بگیرم تیکه تیکش میکنم توهم پاشو خودتو جمع کن ساعت سه صبحه سه صبح؟ یعنی این همه مدت به عشق دوران کودکیم تنها بودم ؟ یعنی بازم موقعیت از دست داده بودم ؟ پاشدم رفتم سر صورتمو اب زدمو رفتم تو تختم دیگه خوابم نبرد پاشده بودم تو حال نشسته بودم و با گوشیم مشغول بودم یه صدایی اومد؛برگشتم و دیدم که در اتاق باز شده و دختر خالم داره میاد ولی رفت دستشویی و اونم مثل من صورتشو اب زد اومد مثل جغدی که سر ظهر بیدار شده نشست روبروم ، خیلی خشک و بدون هیچ حرفی با گوشیش مشغول شد ؛یکم فکر کردم ، چکار میتونستم بکنم ؟ سر صحبتو باز کردم و گفتم توهم بی خواب شدی ؟ گفت:آره نمیدونم چرا دو سه باری که با هادی خورده بودم بی خواب نمیشدم هادی بازم هادی مردک عشق دزد دلو زدم به دریا و گفتم اگه جیغی دادی چیزی هم بزنه خودم میزنم به مستی رفتم نشستم بغلش ؛ دودل بودم ؛ بین منطق احساس شهوتم جنگ بود ؛ منطقم میگفت نکن بدبخت میشی ولی شهوتم میگفت این چیزیه که دو سال به خاطرش جق زدی الان وقتش نیست پاتو عقب بکشی منم دیدم که کیرم داره دستور و میده و شهوتم منطق رو شکست داده دلو زدم به دریا دستمو گذاشتم روی پاش و اون هیچی نگفت اروم سرمو نزدیک گردنش کردمو اروم تو گوشش گفتم: بدجور دلم میخواست اینجوری توی بغلم باشی و جسم و روح تو به من بسپاری فرشته جونم مثل اینکه چیزی که توی ذهنم بود گرفته بود اروم حرف زدن تو گوشش باعث تحریکش شده بود ؛ چشاش حالت عادی نبود، سرشو بن طرفم برگردوند و گفت:الان داریش باورم نمیشد ، امکان نداشت ، توس پوست خودم نمیگنجیدم دیگه که چراغ داده بود همه چیز اوکی بود دیدم پاشد رفت توی دل خودم گفتم بگا رفتی امیر ولی با یه دست مشت شده برگشت نفهمیدم چطوری ولی منو خوابوند ؛ دکمه های شومیز شو باز کرد ممه هاش که الان سایزش 70 بود افتاد بیرون گفتم کامل لخت نشو که گفت تنهاییم شومیز شو گذاشت اونور که من به صورت نشسته بلند شدم اجازه پیشروی ندادم ؛ شروع کردم به خوردن لبای صورتیش ، لذتش وصف ناپذیر بود توی دنیای خودمون غرق شده بودیم. لبامو ازش جدا کردم به سمت گردنش رفتم با بوسه به بالای سینه هاش رسیدم و زبونمو بین چاک سینش حرکت دادم، آه و ناله های ریز میکرد که این به شهوتم اضافه می کرد ، با ولع ممه هایی که هنوزم نوکشون صورتی بود بود رو میخوردم انگار نوزاد شده بودم؛ پوزیشن رو عوض کردم حالا اون زیرم بود. رفتم عقب تر شلوار خونگی گشادی که به تنهایی برای حشری کردنم بس بود رو با همراهی خودش از پاش دراوردم و شورتشم باهاش اومد پایین؛ باورم نمیشد! هم رنگ نوک ممه های رو فرمش بود. نزاشتم زمان بره و شروع کردم به لیسیدن کسش ؛ اروم اروم یکی از انگشتام هم بردم با کسش مشغولش کردم ، شهوتش به اوج رسیده بود و با دستش سرمو به کسش فشار میداد که گفت:بسه امیر ادامه نده سرمو اوردم بالا چشاش مست شهوت بود منو هل داد عقب سرشو برد بین پاهام ، بدنمو دادم بالا و شلوارمو تا زانو کشید وسط ولی برگشت اومد به سمت صورتم ، تیشرتمو در آورد و روی قفسه سینم یه بوسه کاشت و بعد از یکم عشق بازی دوباره رفت بین پاهام این دفعه شورتمم کشید پایین و اول یه بوس روی کلاهک کیرم زد ، با ناز عشوه لیس های ریز روز میشد و شروع کرد به خوردنش گرمی دهنش عالی بود اولین رابطه جنسی من بود برای همین بدون این که متوجه بشم ابم اومد ولی هیچی نگفت و تا تهش رو خورد وقتی سرشو اورد بالا بهش گفتم که معذرت میخوام اصلا متوجه نشدم اخه انقدر توی لذت با تو بودن بودم که هیچی حالیم نشد و گفت اشکال نداره دیدم داره چراغ سبز میده ازش یه خواهشی کردم و بهش گفتم که من فوت فتیشم میشه پاهاتو… و اونم یه خنده ریزی کرد و نذاشت حرفم تموم شه و گفت امشب بدنم در اختیار تو هست شروع کردم یه لیس زدن پاهاش وقتی سیر شدم ازش خواستم با پاهاش کیرمو بماله انگار تو این کار حرفه بود ؛ با یه ریتم خاص پاهای باریک و زیباشو روی کیرم حرکت میداد که گفتم بسه ، پ اون اومد روم از پایین مبل یه بسته برداشت ، کاندوم بود. بازش کرد و کشیدش روی کیرم بعدش کیرمو تنظیم کرد و نشست روش ، باورم نمیشد داشتم با فرشته ای که دو سال باهاش جق میزدم سکس میکردم خودشو اروم بالا و پایین میکرد و هر کدوم توی دنیای شهوت و لذت غرق بودیم دیگه طاقت نیاوردم و پوزیشن رو عوض کردم به حالت داگی در اومد و حالا سوراخ های صورتیش جلوم بود ، با سرعت توی کسش تلمبه میزدم و اونم با صدای بلند آه و ناله میکرد دستمو آروم بردم سمت سینه هاش و با نوکشون بازی میکردم و اونم با شدت بیشتری اه و ناله میکرد که یک دفعه لرزید و به اوج رسید منم چون دومین بارم بود که ارضا میشدم دوسه دقیقه بعد اون یه اوج رسیدم و توی همون حالت بغلش کردم و دراز کشیدیم ازش تشکر کردم و کلی بوسه روی بندش کاشتم فردای اون روز همه چیز فرق داشت اون باهام یکم خشک شده بود و انگار از دیدنم معذب بود ولی من باهاش سر صحبتو باز میکردم و سعی میکردم بفهمم مشکلش چیه سر ظهر بود که گریه کنان اومد بغل مامانم و گفت که هادی درخواست طلاق داده نگرانی و استرس تمام وجودم رو گرفت شاید از رابطه دیشب ما خبردار شده بود ولی وقتی توضیح داد فهمیدم که فقط دیگه فرشته براش جذاب نیست توی دلم گفتم خیلی بیلیاقتی مرتیکه پنج سال بعد الان پنج سال از این ماجرا میگذره و چون خونه ما و خالم نزدیک بود من با دختره خاله بیوه ام یک یا دوبار در هفته سکس داشتم و یه جورایی توی این پنج سال مثل دوست پسر و دوست دختر بودیم توی سن 21 سالگی رفتیم خواستگاریش و با اینکه خانواده ها یکم ساز مخالف زدن ما با هم ازدواج کردیم والان زندگی خوبی کنار هم داریم دوستان گل مرسی که وقتتون رو گذاشتید امیدوارم خوشتون اومده باشه این به عنوان اولین داستان من بود لطفاً عیب هارو بگید من خوشحال میشم با تشکر نوشته: خسته لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده