رفتن به مطلب

داستان دخترخاله زن شوهردار


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


فرشته
 

(این داستان ساخته ذهن بنده است و فقط قسمت اول یعنی خاطرات کودکی و توصیف واقعی هست
این اولین نوشته من در سایت کون باز هست ممنون میشم که لایک کنید و عیب هارو برام بنویسید اگر طولانی شده لطفا حوصله خرج بدید و وقت گرانبهای خونتون رو در اختیار من بزارید با تشکر)
بچه که بودم همیشه می رفتیم خونه خالم از اونجا که وضع مالیشون خوب بود برای دخترشون کامپیوتر گرفته اون موقع من فقط 5 سالم بود و درست یادم نیست ولی یادمه که اون 16/17 سال داشت و همیشه توی اتاق با دخترشون که فرشته نام داشت تنها میشدم و باهم با کامپیوتر بازی میکردیم ولی اون همیشه منو میخوابوند اون اولا که میخوابیدم بعد از اینکه بیدار میشدم همیشه فکر میکردم که موقع ای که من خوابم اون چه بازی هایی میکنه اما امان از ذهن بچگونم یه بار از سر کنجکاوی خودنو زدم به خواب تا ببینم چیکار میکنه ولی دیدم اون رفت و برای خودش یه فیلمی گذاشت ولی درست نتونستم ببینم چیه و صداشم باز نبود بعد از یکی دو دقیقه شروع کرده بود به مالیدن خودش ولی من فقط پنج سالم بود و فکر میکردم داره خودشو میخارونه تو همین زمان بود که نفهمیدم کی خوابم برد
یادمه یه بار که 8 سالم بود تو اتاقش نشسته بودمو اون بلوزش رو جلوم دراورد ولی چون بچه بودم چیزی حالیم نمیشد و هیچ واکنشی نشون ندادم اونم که دید اوضاع خوبه و از این بچه پررو ها نیستم سوتینشم دراورد و عوض کرد اون زمان اون 19 سالش بود و سایز سینه هاش شاید بین 35/45 بود و نکشون صورتی ولی حیف که من بچه بودم البته بچه هم نبودم کاری نمیتوستم بکنم که حیف حیف خلاصه اینا گذشت و من توی کلاس چهارم یعنی یازده سالگیم (متاسفانه یک سال دیر مدرسه رفتم و به همین دلیل از همه یه سال بزرگتر هستم) همه چیز رو فهمیدم اون زمان بود که فهمیدم چه چیزایی رو از دست دادم ، خیلی چیز هارو دقیق نمیدوستم ولی فهمیده بودم که اون دوست‌پسر داره اون زمان چون ذهنم و طرز تفکرم هنوز بچه‌گانه بود فکر میکردم دوست پسر داشتن یعنی جندگی و این به نظرم خیلی بد بود همه اینا گذشت و من تا چهارده سالگی ندیدمش و اون زمان تازه جق رو یادگرفته بودم و با تصور چهره زیباش و کمر باریک و اندام رو فرمش به جق مشغول میشدم که ناگهان خبری مثل تیر به قلبم خورد ، فرشته ازدواج کرده بود اولین عشق کودکیم حالا شوهر داشت دیگه فراموشش کردم
دو سال گذشت و من 16 سالم شده بود اون الان یه زن 28/27 ساله متاهل بود و منم یه پسر تو سن بلوغ سگ حشر که با هرچی تحریک میشدم ، فقط کافی بود اون چشای بی صاحب رو ببندم و تو صدتا پوزیشن مختلف برای خودم سکس رو تصور کنم تا اون زمان به جز دکتر بازی های بچگی کس از نزدیک ندیده بودم اون سال عید هوا خیلی خوب بود و سال 1400 بود یعنی قرن جدید و مثلا همه میگفتن وایی با خوبی و خیر برکت همراه ما که خیر زیادی تو دو سه روز اولش ندیده بودیم؛اون زمان به خاطر اول شدنم توی المپیاد بابام برام یه 206 خریده بود و ذوق و عشق ماشین بازیو داشتم حسابی بهش میرسیدم و برای اینکه خوشحال به عروسی برم با ماشین خودم رفتم و سعی کردم تا میتونم دیر برسم وقتی رسیدم دیدم بله خاله گل و دختر خاله گل تر و شوهر خالشم بودن تو ذهنم از شوهرش متنفر بودم بالاخره هرچی نباشه اون عشق دوران 5 تا 8 سالگی منو دزدیده بود. خانواده خاله من همیشه عادت های عجیب داشتن مثلا سه بار توی عروسی لباس عوض میکردن. منو چون یه دو سه سالی میشد کسی ندیده بود همش بین فامیل پاسکاری میشدم و چون مجلس کوچیک بود و همه خودی مجلس جداگانه نبود و همه با هم راحت بودن. اون شب اولین شبی بود که منم بردن پارکینگ عروسی برای اولین بار الکل خوردم اکثرا اونجا پسر بودیم با دو سه تا بزرگتر با زناشون که اونا سهمشونو گرفتنو رفتن خلاصه من موندم و دختر خالمو و شوهر الدنگش و یه بطری دیگه منم که جو گرفته بود منو هی ریختم هی میخوردم اونم ته استکان ته استکان؛ آدمو سگ بگیره این جو لامذهب نگیره از ،صدتا شیطان بدتره بی شرف سرتونو درد نیارم هی میخوردم و برای فامیل گل میریختم این نکته هم بگم که شوهر دختر خالم خودشو چس کرد و از یه جایی به بعد نخورد مثلا خیلی با این کار جذاب شده بود ؛ انقدر منو دختر خالم خوردیم که خودمونم نمی‌شناختیم شوهرش مارو به زود برد و سوار ماشین من کرد و خودش مارو تا خونه مادر بزرگم رسوند زیاد تا اونجا راهی نبود شاید 10 یا 15 دقیقه بعد اینکه مارو رسوند خونه هرکدومو گذاشت توی اتاق درشم قفل کرد!! آخه مگه میخواستم زنتو بخورم؟؟ من تو حال خودم نبودم اهمیتی ندادم و نمیدونم چرا و چطوری ولی وسط زمین خوابم برده بود تا اینکه با صدای مامانم بیدار شدم که میگفت
کثافت کی بهت گفت این‌همه بخوری ؟ اصلا کی گفت بخوری؟ اون باباتو که بگیرم تیکه تیکش میکنم توهم پاشو خودتو جمع کن ساعت سه صبحه
سه صبح؟ یعنی این همه مدت به عشق دوران کودکیم تنها بودم ؟ یعنی بازم موقعیت از دست داده بودم ؟
پاشدم رفتم سر صورتمو اب زدمو رفتم تو تختم
دیگه خوابم نبرد پاشده بودم تو حال نشسته بودم و با گوشیم مشغول بودم
یه صدایی اومد؛برگشتم و دیدم که در اتاق باز شده و دختر خالم داره میاد ولی رفت دستشویی و اونم مثل من صورتشو اب زد اومد مثل جغدی که سر ظهر بیدار شده نشست روبروم ، خیلی خشک و بدون هیچ حرفی با گوشیش مشغول شد ؛یکم فکر کردم ، چکار می‌تونستم بکنم ؟ سر صحبتو باز کردم و گفتم توهم بی خواب شدی ؟
گفت:آره نمیدونم چرا دو سه باری که با هادی خورده بودم بی خواب نمیشدم
هادی بازم هادی مردک عشق دزد
دلو زدم به دریا و گفتم اگه جیغی دادی چیزی هم بزنه خودم میزنم به مستی
رفتم نشستم بغلش ؛ دودل بودم ؛ بین منطق احساس شهوتم جنگ بود ؛ منطقم می‌گفت نکن بدبخت میشی ولی شهوتم میگفت این چیزیه که دو سال به خاطرش جق زدی الان وقتش نیست پاتو عقب بکشی منم دیدم که کیرم داره دستور و میده و شهوتم منطق رو شکست داده دلو زدم به دریا
دستمو گذاشتم روی پاش و اون هیچی نگفت اروم سرمو نزدیک گردنش کردمو اروم تو گوشش گفتم: بدجور دلم میخواست اینجوری توی بغلم باشی و جسم و روح تو به من بسپاری فرشته جونم
مثل اینکه چیزی که توی ذهنم بود گرفته بود اروم حرف زدن تو گوشش باعث تحریکش شده بود ؛ چشاش حالت عادی نبود، سرشو بن طرفم برگردوند و گفت:الان داریش
باورم نمیشد ، امکان نداشت ، توس پوست خودم نمی‌گنجیدم دیگه که چراغ داده بود همه چیز اوکی بود دیدم پاشد رفت توی دل خودم گفتم بگا رفتی امیر ولی با یه دست مشت شده برگشت نفهمیدم چطوری ولی منو خوابوند ؛ دکمه های شومیز شو باز کرد ممه هاش که الان سایزش 70 بود افتاد بیرون گفتم کامل لخت نشو که گفت تنهاییم شومیز شو گذاشت اونور که من به صورت نشسته بلند شدم اجازه پیشروی ندادم ؛ شروع کردم به خوردن لبای صورتیش ، لذتش وصف ناپذیر بود توی دنیای خودمون غرق شده بودیم. لبامو ازش جدا کردم به سمت گردنش رفتم با بوسه به بالای سینه هاش رسیدم و زبونمو بین چاک سینش حرکت دادم، آه و ناله های ریز میکرد که این به شهوتم اضافه می کرد ، با ولع ممه هایی که هنوزم نوکشون صورتی بود بود رو میخوردم انگار نوزاد شده بودم؛ پوزیشن رو عوض کردم حالا اون زیرم بود. رفتم عقب تر شلوار خونگی گشادی که به تنهایی برای حشری کردنم بس بود رو با همراهی خودش از پاش دراوردم و شورتشم باهاش اومد پایین؛ باورم نمیشد! هم رنگ نوک ممه های رو فرمش بود. نزاشتم زمان بره و شروع کردم به لیسیدن کسش ؛ اروم اروم یکی از انگشتام هم بردم با کسش مشغولش کردم ، شهوتش به اوج رسیده بود و با دستش سرمو به کسش فشار میداد که گفت:بسه امیر ادامه نده
سرمو اوردم بالا چشاش مست شهوت بود منو هل داد عقب سرشو برد بین پاهام ، بدنمو دادم بالا و شلوارمو تا زانو کشید وسط ولی برگشت اومد به سمت صورتم ، تیشرتمو در آورد و روی قفسه سینم یه بوسه کاشت و بعد از یکم عشق بازی دوباره رفت بین پاهام این دفعه شورتمم کشید پایین و اول یه بوس روی کلاهک کیرم زد ، با ناز عشوه لیس های ریز روز میشد و شروع کرد به خوردنش
گرمی دهنش عالی بود اولین رابطه جنسی من بود برای همین بدون این که متوجه بشم ابم اومد ولی هیچی نگفت و تا تهش رو خورد وقتی سرشو اورد بالا بهش گفتم که معذرت میخوام اصلا متوجه نشدم اخه انقدر توی لذت با تو بودن بودم که هیچی حالیم نشد و گفت اشکال نداره
دیدم داره چراغ سبز میده ازش یه خواهشی کردم و بهش گفتم که من فوت فتیشم میشه پاهاتو… و اونم یه خنده ریزی کرد و نذاشت حرفم تموم شه و گفت امشب بدنم در اختیار تو هست
شروع کردم یه لیس زدن پاهاش وقتی سیر شدم ازش خواستم با پاهاش کیرمو بماله
انگار تو این کار حرفه بود ؛ با یه ریتم خاص پاهای باریک و زیباشو روی کیرم حرکت میداد که گفتم بسه ، پ اون اومد روم از پایین مبل یه بسته برداشت ، کاندوم بود. بازش کرد و کشیدش روی کیرم بعدش کیرمو تنظیم کرد و نشست روش ، باورم نمیشد داشتم با فرشته ای که دو سال باهاش جق میزدم سکس میکردم
خودشو اروم بالا و پایین میکرد و هر کدوم توی دنیای شهوت و لذت غرق بودیم دیگه طاقت نیاوردم و پوزیشن رو عوض کردم به حالت داگی در اومد و حالا سوراخ های صورتیش جلوم بود ، با سرعت توی کسش تلمبه میزدم و اونم با صدای بلند آه و ناله میکرد دستمو آروم بردم سمت سینه هاش و با نوکشون بازی میکردم و اونم با شدت بیشتری اه و ناله میکرد که یک دفعه لرزید و به اوج رسید منم چون دومین بارم بود که ارضا میشدم دوسه دقیقه بعد اون یه اوج رسیدم و توی همون حالت بغلش کردم و دراز کشیدیم ازش تشکر کردم و کلی بوسه روی بندش کاشتم
فردای اون روز همه چیز فرق داشت اون باهام یکم خشک شده بود و انگار از دیدنم معذب بود ولی من باهاش سر صحبتو باز میکردم و سعی میکردم بفهمم مشکلش چیه
سر ظهر بود که گریه کنان اومد بغل مامانم و گفت که هادی درخواست طلاق داده
نگرانی و استرس تمام وجودم رو گرفت شاید از رابطه دیشب ما خبردار شده بود ولی وقتی توضیح داد فهمیدم که فقط دیگه فرشته براش جذاب نیست توی دلم گفتم خیلی بی‌لیاقتی مرتیکه

    پنج سال بعد

الان پنج سال از این ماجرا میگذره و چون خونه ما و خالم نزدیک بود من با دختره خاله بیوه ام یک یا دوبار در هفته سکس داشتم و یه جورایی توی این پنج سال مثل دوست پسر و دوست دختر بودیم توی سن 21 سالگی رفتیم خواستگاریش و با اینکه خانواده ها یکم ساز مخالف زدن ما با هم ازدواج کردیم والان زندگی خوبی کنار هم داریم

دوستان گل مرسی که وقتتون رو گذاشتید امیدوارم خوشتون اومده باشه این به عنوان اولین داستان من بود لطفاً عیب هارو بگید من خوشحال میشم
با تشکر

نوشته: خسته

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      سکس با میلف جاافتاده و حشری بات پلاگ کرده تو کونش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 09:40 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      سکس با خانوم سکسی و حشری اول از هم لب میگیرن و با کص و کون و ممه هاش ور میره و ساک میزنه و بعد تو پوزیشن داگی کصش و میگاد و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 51 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      شخصیتی بنام فرزانه - 1   زن داداش بزرگم فرزانه بعد از فوت داداشم طبقه پایین خونشون یه آرایشگاه زد که دختر عموم مرضیه هم که بیوه بود و دختر خاله فرزانه میشد میرفت اونجا آرایشگاه خانواده عموم خیلی به این دختر سخت میگرفتن انگار گناه کرده که شوهرش مرده با اینکه 2 سال از فوت شوهرش می گذشت نمیذاشتن کسی بهش نزدیک بشه خب منم ازش خوشم اومده بود اما هیچ جوره فرصت آشنایی نداشتیم همه جا مامانش همراهش بود جز آرایشگاه که وقتی شلوغ میشد میرفت کمک فرزانه یه بار به فرزانه گفتم که داستان اینه و میخوام با مرضیه حرف بزنم گفت باشه به مرضیه میگم اگه خودش قبول کرد زنگت میزنم بیاید برید طبقه بالا با هم حرف بزنید اما قول بده فقطحرف بزنیدااااا باشه؟ گفتم چشم خیالت راحت منو که میشناسی گفت چون میشناسم گفتم خندیدم گفتم به خدا فقط صحبت می کنیم گفت باشه چند روز بعد زنگم زد گفت مرضیه قبول کرده فردا ساعت 4 عصر اینجا باش دیرتر نیا که مشتری میاد نمی خوام کسی بفهمه راس ساعت 4 رفتم خونشون مرضیه هم بود فرزانه برامون چای و شیرینی گذاشت و رفت پایین گفت مرضیه جان یه ساعت دیگه پایین منتظرتم و رفت پایین. مرضیه گفت کورش چرا من؟ این همه دختر؟ مامانت میاد یه دختر بیوه برات بگیره؟ گفتم بیوه کجا بود؟ کلا دو ماه زندگی کردید فکر نکنم اصلا فرصت نکرد کاری کنه که خندید با هم خیلی حرف نزدیم که یه ساعت شد و مرضیه گفت من این هفته کلا اینجام با فرزانه صحبت میکنم هر روز بیای یه ساعت حرف بزنیم از اون روز هر روز ساعت 4 تا 5 میرفتم و با مرضیه حرف میزدم که با اصرار من به فرزانه که یه ساعت چیه زود تمام میشه اجازه داد دو ساعت حرف بزنیم که دیگه حرفی برای گفتن نبود بوس و بغل بود بهش میگفتم بذار ببینم توی دو ماه چه دسته گلی به آب دادی به زور تونستم شلوار و شورتشو تا زانو بکشم پایین میگفت فرزانه بفهمه جرم میده گفتم نمی فهمه و براش کوسشو می خوردم گفت خیلی دوست دارم خوردنتو گفتم پس صدات در نیاد نشوندمش روی مبل و شلوار و شورتشو از پاش درآوردم و پاشو باز کردم و شروع کردم خوردن کوسش می گفت انگشتتو بکن توش بالای کوسشو مک میزدم و با انگشتم توی کوسش می کردم خدایش تنگ بود حتی واسه انگشتم گفتم چند بار کردت؟ گفت دو هفته هر شب بعدش پریود شدم و بعدش دوباره هرشب به جز پریودیام هر شب میکردم گفتم بازم خوب تنگ مونده گفت دو سال ازش میگذره گفتم واسه همین تو رو انتخاب کردم چون میدونستم تنگی از کون که نکردت؟ گفت نه اصلا وقت نکرد گفتم این ماله خودمه خودم افتتاحش میکنم مرضیه که ارضا میشد وقت تمام بود و میرفت که کم کم صدای فرزانه دراومد که بسه اگر می خوای برو بگیرش خونه من جای این کارها نیست و صد تا چرت و پرت دیگه منم رفتم به مامانم گفتم که مخالفت کرد گفت چرا مرضیه؟ مگر دختر خالت فهیمه چشه؟ گفتم من مرضیه رو می خوام فهمیه رو نمی خوام خلاصه دعوامون شد گفت من از خانواده بابات الدنگت دختر نمی گیرم اونم مرضیه با اون مامان خشکه مقدسش اون وقت توی عروسیت به جای شیرینی باید خرما بدی خدایشم راست می گفت اما من واقعا مرضیه دوست داشتم و اون اصلا خشکه مقدس نبود از فرزانه هم برای قانع کردن مامانم کمک گرفتم اما اونم نتونست کاری کنه فرزانه گفت فراموشش کن گفتم نمی تونم من فقط مرضیه می خوام گفت نه بابا؟ کورش عاشق شده اونم دختر عمو بیوه اش چند روزی گذشت و بحث و دعواها ادامه داشت که فرزانه گفت فردا 5 شنبه است ساعت 8 شب بیا با هم حرف بزنیم تا بهت بگم چیکار کنی. 8 شب رفتم فکر کردم مرضیه هم هست اما فقط فرزانه بود گفتم مرضیه کجاست؟ گفت خونشون گفتم پس با کی حرف بزنیم؟ گفت ما دو تا با هم. نشسته بودم روی مبل که دیدم از اتاق اومد بیرون یه تور سفید یه سره که مثله سارافان بود تنش بود که کل بدنش مشخص بود اومد نشست کنارم و گفت من فقط شبای جمعه می خوام که ماله من باشی اگه قبول کنی می تونی هر روز مرضیه رو بیاری اینجا با هم حرررررف بزنید دست زدم به سینه هاش گفت پس قبول کردی گفت اینو پوشیدم چون باید پارش کنی تا به زیرش دست پیدا کنی منم مثله وحشیا کلا پارش کردم و افتادم به جون کوسش گفت پس بلدی باید کجا رو بخوری مثله مرضیه هم براش مک میزدم هم انگشت می کردم توی کوسش کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن گفت آخ جون دقیقا مثله کامران میکنی دوست دارم کامران صدات کنم بکن کامران جونم بکن کوسمو منم توی کوسش تلمبه میزدم هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز توی کوس بیوه داداشم تلمبه بزنم اما واقعیت بود و داشتم میزدم می گفت این دسته بیل توی کوس مرضیه هم کردی؟ گفتم نه گفت آخ جون پس من اولین نفرم دوست داشتم اینو گفت تندتر بزن تا با هم ارضا بشیم و توی بغل هم ارضا شدیم و ریختم توی کوسش گفت آخ جوووون آب یه مرررد بهم گفت مرضیه بکن آبتو بریز توش تا حامله بشه بعدش دیگران مجبورن باهاتون کنار بیان… ادامه داره… نوشته: کورش
    • gayboys
      شانس واقعا گاهی در خونمون میزنه اما ما....   داداش بزرگم ناصر و زنش ندا دو سالی بود ازدواج کرده بودن که ناصر یه پراید خرید و ندا اصرار زیاد کرد که برن شمال خلاصه رفتن اینطور که میگن گویا ندا پیاده میشه خرید کنه یه کامیون از روی پراید ناصر رد میشه و ماشین له میشه و ناصر فوت میکنه ندا هم که این صحنه میبینه شوکه میشه و نمیتونه صحبت کنه بعد از مراسم فوت ناصر ندا چون فقط یه داداش داشت که ساکن همدان بود و زنش هم با ندا رابطه خوبی نداشت به اصرار مامانم ندا موند خونه ما چون هنوز نمی تونست حرف بزنه. ندا هیکل خوبی داشت سفیدم بود لباس مشکی هم پوشیده بود خیلی خوشگل تر شده بود منم به بهانه کمک کردن خودمو بهش گهگاهی میمالیدم که اون چیزی نمی گفت کم کم بهم وابسته شده بودیم تنها میشدیم بغلش میکردم بهش میگفتم ناصر نیست من هستم خودم همه جوره هواتو دارم ندا جووونم کم کم تونست حرف بزنه و برای حرف زدنش جشن 3 نفره (من و ندا و مامانم) گرفتیم. تازه وقتی شروع کرد حرف زدن بیشتر عاشقش شدم میگفت تو معبود منی من بندتم محسن جانم تو بت منی میپرستمت محسن جانم ازش خیلی لب می گرفتم تا جایی تنها میشدیم توی بغل هم بودیم با کلی بوس لب مامانم که اوضاع دید گفت اینجور نمیشه محسن باید ندا رو عقدش کنی دیگه شورشو درآوردید گفتم نمیشه خودت صیغه بخونی چند روز دیگه بریم عقد کنیم؟ به ندا گفت ندا هم قبول کرد صیغه خوند و منو ندا رفتیم توی اتاق که امشب با هم بخوابیم گفتم امشب دیگه به آرزوت میرسی کیرم توی کوست میره گفت این که آرزوی تو بود گفتم آرزوی تو نبود؟ گفت واقعیتشو بخوای چرا بوده و هست و خواهد بود بچه پر رو انداختمش روی تخت و ازش لب می گرفتم و دستم لای پاش بود و کوسشو میمالیدم بهش می گفتم چه احساسی داری وقت کوس دادنت رسیده؟ گفت همون حسی که تو وقت کوس کردنت رسیده گفتم بهترین حس دنیاست کردن زنی که آخرش به خودم رسید گفت منم بهترین حس دنیاست به پسری رسیدم که همیشه دوست داشتم ماله اون باشم کیرمو گذاشتم توی دهنش خیلی وقت بود دوست داشتم این صحنه رو ببینم که زن داداش خوشگلم کیرم توی دهنشه واسه همین کیرمو تا ته کردم توی دهنش و به صورتش نگاه میکردم خیلی دوست داشتم این صحنه رو کیرمو درآوردم از دهنش و گذاشتم وسط پیشونیش صورتش زیر کیرم بود یه صورت خوشگل زیر یه کیر سیاه و کلفت خودش کیرمو گرفت سرشو لیس میزد میگفت کیرت مثله کیر ناصر کلفته من سر کیر گوشتی دوتاتون خیلی دوست دارم و مثله آبنبات لیسش میزد گفت محسن بهم رحم نکن بکنش توی کوسم باید جیغمو در بیاری منم کردمش تا ته توی کوسش که چقدر داغ بود اما خیلی تنگ نبود خیلی گشادم نبود داد میزد تلمبه بزن تلمبه بزن منم شروع کردم تند تند تلمبه زدن مثله مار به خودش می پیچید به سینه هاش چنگ میزد از من لب می گرفت منم مثله ندیده ها فقط تلمبه میزدم حتی نمی تونسنم حرف بزنم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت چرا گذاشتی آبت بیاد؟ هنوز زود بود میگفت هنوز باید کوسمو بگایی کیرتو بذار لای پسونام کیر کوچولو شدمو به پسوناش میمالید میگفت نرمه؟ دوست داری؟ کیرتو خیلی دوست دارم خیلی داشت حال میداد اما آبت زود اومد اشکال نداره بمالش به پسونام تا راست بشه کم کم کیرم لای پسونای ندا راست شد و التماس می کرد بکنم توی کوسش که دوباره شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن که داد زد تندتر تندتر و بعدش ارضا شد و پاهاشو دورم سفت فشار داد که تلمبه نزنم منم نزدم گفت صبر کن فدات بشم صبر کن بعدش گفت بکن توی کونم محسن جان کردم توی کونش خیلی تنگ بود گفت فقط دو بار به ناصر کون داده الانم چون ارضام کردی دوست دارم بهت کون بدم راستم میگفت کیرمو چپوندم توی کونش دردش اومد و میگفت آروم آروم محسن جان کون گنده ای داشت و کردن داخلش خیلی تصویر زیبایی بود و اینکه سوراخ کونش قرمز بود و دور کیرمو یه جوری گرفته بود گفتم دیگه نمی تونم درش بیارم که یکم که عقب جلو کردم دیدم نه همه چیز اوکیه و شروع کردم تلمبه زدم گفتم کونت از کوست تنگ تره خیلی حال میده گفت کوسم حال نداد بهت؟ گفتم چرا اما کونت بیشتر حال میده و شروع کردم تند تند تلمبه زدن خیلی حال میداد اما ندا درد داشت و جیغ میزد واقعا لذت زیادی داشت وقتی کیرمو تا ته توی کونش فرو می کردم و سوراخ کونش دور کیرمو سفت گرفته بود و دوباره تند تند تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم توی کونش. اون شب توی بغل هم خوابیدیم و صبح با خوشحالی و انرژی زیادی رفتم سرکار شب که رفتم خونه ندا یه دامن و تاپ پوشیده بود که جلوش زانو زدم و سرمو بردم لای پاش و کوسشو براش می خوردم که مامانم گفت ندا اینو جمعش کن برید توی اتاق از اون روز 3 شب متوالی با ندا از کوس و کون سکس کردم مامانمم میگفت بیا بریم عقدش کن اما منو ندا سرگرم سکس و لذت هاش بودیم و اصلا برامون مهم نبود تا اینکه ندا حامله شد مامانم گفت دیگه برو عقدش کن که به بهانه ماموریت کاری شبها خونه نرفتم راستش نمی خواستم عقدش کنم من چه گناهی کرده بودم که باید بیوه داداشمو بگیرم؟ منم دوست داشتم یه دختر باکره بگیرم و خودم پردشو بزنم و صفر کیلومتر ماله خودم باشه نه ندا که همه چیزش ناصر استفاده کرده بود اینها رو به مامانمم گفتم گفت حالا یادت افتاده؟ حالا که زدی حاملش کردی؟ گفتم خب بگیم بچه ماله ناصره گفت من نمی تونم من یه مادرم نمی تونم بچه ای که ماله توعه بگم ماله ناصره ناصر اصلا بچه دار نمیشد می خواستن برن درمان کنن که اون اتفاق افتاد گفتم خب بره سقط کنه گفت ندا عاشق بچه است حالا بچه دار شده انقدر ذوق داره بعدشم محسن کدوم دختری توی فامیل به خوشگلی نداست؟ میدونم که با هم خوابیدنتون هم خیلی بهت حال داده دیگه چه مرگته پسر؟ مهم اینه که یه زن دوست داره اون یه تیکه پرده به چه دردت می خوره؟ محسن اگه ندا ول کنی خیلی پشیمون میشیااااا؟ دیگه مثلش نیستاااااا؟ تو بیا با ندا زندگی کن فقط یه سال اگه دوست نداشتی خودم برات زن می گیرم اما هیچکس مثله ندا نمیشه اصلا من خواستم بمونه که تو بگیریش مادر دختر به این خوبی قشنگی گفتم باشه امشب میام خونه. از اون شب که رفتم خونه وقتی به خودم اومدم دیدم 4 سال گذشته با ندا ازدواج کردم و پسرم پرهام به دنیا اومده و ندا بچه دوم حاملست که دختر شد و اسمشو گذاشتیم پریماه مامانم راست میگفت ندا واقعا یه زن محشره و منم خیلی دوست داره منم روز به روز بیشتر عاشقش شدم. خوشحالم که به حرف مامانم گوش دادم و واقعا خوشبختم. نوشته: محسن
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18