رفتن به مطلب

داستان سکس با هدیه خواهر زن خوش اندام و خوشگل


migmig

ارسال‌های توصیه شده

سکس با خواهرزن خوشگلم
 

سلام من اسمم فرزاد یه هایپر مارکت نه چندان کوچیک و نه زیاد بزرگی دارم که 6 تا فروشنده داخلش بصورت شیفتی مشغول به کار هستن و منم روزی سه الی 4 ساعت تو فروشگاه هستم وضع مالیم هم بد نیست ،تقریبا 4 سال پیش توسط یکی از آشنایان که دختری از همسایشون رو برای ازدواج به خانوادم معرفی کردن ، یک خانواده 4 نفره بودن خلاصه بعد از مدتی و طی مراسماتی با دختری بنام آرزو ازدواج کردم آرزو یه خواهری به اسم هدیه داشت که تقریبا یه سال ونیم کوچکتر از خودش بود، خیلی خوشگل و خوش اندام بود ، خیلی هم دختر شادی بود ،منو هدیه خیلی زود با هم صمیمی شدیم هر وقت خونشون میرفتم پیش هم می نشستیم و میگفتیم و میخندیدیم . پدر خانمم هم خیلی شوخ طبع بود و بیشتر مواقع تو شوخی ها و خنده های منو هدیه شریک میشد و اما مادر خانمم یه آدم گند اخلاق و کم حرف که فقط منتظر بهونه بود تا یه دعوایی راه بندازه از شانس کیری من ، آرزو تماما اخلاق مادرشو داشت و نه با هم سکسی داشتیم و نه هیچی دیگه ،منم پیش خودم میگفتم شاید چون دوران نامزدیه حتما رسمشون اینه که تو دوران نامزدی کاری نمیکنن، تو هر مناسبتی سعی میکردم یه کادویی برای آرزو بگیرم تا شادش کنم اما دریغ از کمترین ذوقی ، فقط یه مرسی میگفت و تموم ، وقتی روز زن شد براش طلا گرفتم برای مادر خانمم هم یه کادویی گرفتم ، ولی دلم نیومد برای هدیه چیزی نگیرم برای اون هم یه کادویی گرفتم وقتی طلا رو به آرزو دادم خیلی بی ذوق گفت مرسی و میرفت پیش مادرش و مثلا مشغول کار تو آشپزخونه میشد ، خیلی بهم بر میخورد ولی بازم پیش خودم میگفتم شاید زمان بگذره درست شه ،بعد وقتی هدیه اومد گفتم به به هدیه خانم امشب دلم نیومد آرزو و مادرت کادو بگیرن و تو بی کادو باشی و وقتی کادوشو دادم کلی ذوق کرد و محکم بغلم کرد ،همش تو دلم میگفتم کاش با هدیه ازدواج میکردم ، خلاصه آرزو خیاط بود ازم خواست که یه کارگاه کوچیکی براش بزنم تا خیاطی کنه ، منم با پدرم صحبت کردمو یه ملکی که بیکار داشتیم رو براش کارگاه زدم و یه دو ماهی طول کشید و آماده شد آرزو با دختر خالم که اونم خیاط بود با هم مشغول کار شدن و اینم بگم آرزو هیچوقت ازم درخواست پول نمیکرد و پولی که از کار خیاطی بدست می آوورد رو برای خودش خرج میکرد منم گهگاهی بهش پول میدادم و اون مثل همیشه خیلی سرد فقط میگفت مرسی، بعد یه سال و خورده ای ما عروسی کردیم یه سه ماهی از عروسیمونم گذشت که فقط یه بار سکس داشتیم اونم بخاطر این که ببینم پرده داره یا نه ،شاید باورش سخت باشه ولی آرزو انقدر سرد و گند اخلاق بود و همش دنبال بهونه بود تا قهر کنه بخاطر همینم بیشتر اوقات به هر دلیلی باهام قهر بود ،غذا خیلی کم درست میکرد بهونه کارگاه خیاطیشو میگرفت که کار دارمو نمیرسم ، منم همش باید از مغازه خودم یه چیزی میگرفتم میاوردم خونه میخوردم و حال و حوصله غذا درست کردن نداشتم البته زیاد بلد هم نبودم غذا درست کنم ، البته اینم بگم کمبود سکس رو با یکی از فروشنده هایپر مارکتی که داشتم بر طرف میکردم و ماهی یکی دو باری با هم سکس میکردیم (مطلقه بود).تو همین گیر و دار هدیه نامزد کرد سه ماه بعد از نامزدیشون اختلاف شدیدی بینشون در گرفت و هدیه پاشو کرد تو یه کفش که فقط طلاق ، منو هدیه تو تلگرام بیشتر مواقع چت میکردیم و میگفتیم و میخندیدیم ، یه روز هدیه گفت میخواد گواهینامه بگیره و ازم خواست کمکش کنم و رانندگی یادش بدم ، منم با کمال میل قبول کردم رابطه منو هدیه خیلی خوب بود و هر حرفی رو با هم میزدیم و شوخی میکردیم ولی هیچوقت جرات اینو نداشتم که بهش بگم یا وارد رابطه سکسی بشیم، هدیه از نظر من روز بروز خوشکلتر تر و خوش اندام تر میشد ، یکی دو روز با ماشین خودم رفتم و با هم رانندگی کردیم بهش گفتم تو نمیتونی با این ماشین رانندگی کنی و بعد بری امتحان شهر بدی ، تو باید با یه ماشین دنده ای که ازتون امتحان میگیرن تمرین کنی مثل پراید یا تیبا ، پدر خانمم پژو داشت ولی خوب هر روز باید میرفت سر کار ، منم چون دوست داشتم با هدیه باشم بهش گفتم هر روزی که با هم باید تمرین کنیم من صبح ماشین خودمو میارم بابات با ماشین من بره سر کار ما هم با ماشینش تمرین کنیم تا گواهینامتو بگیری اونم به باباش گفت و اوکی شد ،هدیه امتحان آیین نامه شو قبول شد خیلی خوشحال بود ، یه روز که برای تمرین داشتیم میرفتیم بهش گفتم شیرینی آیین نامتو نمیخوای بدی اونم گفت چی دوست داری گفتم هر چی خودت دادی اونم بستنی مهمونم کرد و نشستیم یه ساعتی مشغول خوردن بستنی و شیرینی شدیم و خوش گذروندیم تا موقع امتحان شهر چند باری تمرین کردیم ولی بار اول قبول نشد بازم تمرین رو ادمه دادیم یه بار بهش گفتم رانندگی کن بریم خونه ما شب هم خونه ما باش آرزو که با من یه غریبه ست یکم حال و هوامون عوض میشه هدیه از تمام اتفاقاتی که بین منو آرزو میوفتاد خبر داشت باهاش درد و دل میکردم تو چت کردنامون اونم درد و دل میکرد و اتفاقاتی که بین نامزدش باهاش رد و بدل میشد رو بهم میگفت خلاصه رفتیم خونمون برام شام درست کرد و آرزو ساعت هشت و نیم طبق معمول همه شبها اومد و هدیه سفره گذاشت و شام خوردیم و آرزو روز بروز از چشمم بیشتر میوفتاد انگار که اصلا زن نداشتم هدیه کاملا این موضوع رو فهمیده بود و سعی میکرد با خواهرش صحبت کنه ولی آرزو درست شدنی نبود مثل مادرش بود ، هدیه رو فرداش بردم خونشون و اومدم فروشگاه که عصری هدیه زنگ زد فردا میتونی بیای برای تمرین منم قبول کردم هدیه خیلی کم آرایش میکرد ولی فرداش با آرایش بود یه جیگر به تمام معنا موقع تمرین گفت آرزو چیزی نگفت گفتم ما که حرفی نمیزنیم فقط تو یه خونه با هم زندگی میکنیم خیلی ناراحت شد و گفت آرزو قدرتو نمیدونه من اینجا یه دفعه ای از دهنم در رفت و گفتم کاش بجای آرزو با تو ازدواج میکردم هدیه یه دفعه ای سکوت کرد و چیزی نگفت تو دلم گفتم این چه حرفی بود من زدم و ازش عذرخواهی کردم و هدیه گفت میفهمم درکت میکنم دیگه گفتم هر چی بادا باد و دلو زدم به دریا و شروع کردم . گفتم هدیه گفت جان گفتم تو که با نامزدت میخوای طلاق بگیری گفت خوب گفتم منو آرزو هم که می بینی زندگیمونو ، گفت خوب ، گفتم میشه مال من بشی؟ زد رو ترمز گفت میفهمی چی داری میگی ؟ گفتم هدیه من تو رو دوست دارم ، ارزو اصلا منو نمی بینه .بیا مال هم باشیم ، کارگاه رو میدم به آرزو بابت مهریه اش کم بود ماشین هم بهش میدم یه ماشین دیگه میگیرم با هم خوشبخت می شیم آرزو شاید منو دوست نداره که اینطور رفتار میکنه تو خونه ، هدیه دیگه حرفی نزد بعد از چند لحظه گفت بیا پشت فرمون وبریم خونتون من دیگه نمیتونم برونم ، راه افتادیم بهش گفتم میخوای بری حرفامو تحویل آرزو بدی ؟ چیزی نمیگفت ، گفتم من آب از سرم گذشته اصلا خودم بهش میگم اصلا امشب بهش میگم ما بدرد هم نمیخوریم و میخوام طلاقت بدم هدیه فقط گوش میکرد منم هی چرت و پرت میگفتم ، من همش موقع رانندگی با دست چپم فرمونو دارمو دست راستم رو پامه ، هدیه دستمو گرفت و وقتی نگاش کردم دیدم چشاش پر اشکه و میگه میدونی داری چی میگی میدونی داری در مورد زندگی کی حرف می زدنی داری در مورد خواهرم حرف میزنی ، گفتم من باهات راحتم که این حرفا رو میزنم ، هیچکس غیر تو از اوضاع زندگیم با خبر نیست حتی خانوادم ، دستشو گرفتمو بوسیدم گفتم هدیه من خیلی داغونم زندگیم داغونه ، نمیفهمم چرا باید اینجوری باشه آرزو ، اصلا ازدواج منو آرزو اشتباه بود من اصلا نمیدونستم آرزو اینجوریه که اگه میدونستم عمرا باهاش ازدواج می کردم ساعت تقریبا 4 بود رسیدیم خونمون و رفتیم تو خونه ، منو هدیه فقط بهم نگاه میکردیم رفتم کنار هدیه بغلش کردم و گفتم ببخش ناراحتت کردم ولی اگه آرزو درست نشه اگرم تو رو نتونم بدست بیارم در کل من تصمیممو گرفتم میخوام طلاقش بدم ، اینهمه مدت ازدواج کردیم ولی سکسی با هم نداشتیم جز یکبار ،منم آدمم خوب ،گفت آرزو ممکنه زودتر از روزای دیگه بیاد گفتم نه چطور مگه ؟ گفت بریم گفتم کجا دستمو کشید رفتیم اتاق خواب ، گفت منم خیلی وقته سکس نداشتم گفتم آرزو منظورم این نبود گفت بیا میدونم تو هم دلت میخواد بغل کردیم همو تا تونستیم لب همو خوردیم وقتی دستمو گذاشتم رو باسنش داشت آبم میومد رو تخت دراز کشیدیم لباسشو درآوردم چه جیگری بود سینه هاشو خوردم و آروم آروم اومدم پایین کسش خیلی خیس شده بود شروع کردم بخوردن خندید و گفت حالا نوبت منه شروع کرد بخوردن کیرم چقدر کیف میداد گفتم داره آبم میاد گفت بذار بیاد آبم ریخت تو دهنش گفتم همین گفت میتونی بکنی گفتم جیگری مثل تو باشه و نتونم یه 5 دقیقه ای شروع کردم به خوردن سینه های و دستمالیش کردن تا کیرم دوباره بزرگ شه وقتی گذاشتم تو کسش یه آتیشی بود که نگو حس و حالش قابل گفتن نیست یه چند دقیقه ای تلمبه زدم دیدم یهو لرزید و ارضا شد چرخوندمش کونشو آوردم بالا و سوراخ کونشو میدیدم با انگشت بازی میکردم و تو کسش تند تند تلمبه میزدم اونم هی آه و ناله میکرد تا آبم دوباره اومد سریع گفت پاشو خودمونو جمع و جور کنیم تا آرزو نیومد من لباس پوشیدم بهش گفتم من میرم فروشگاه تو باش تا آرزو بیاد من بهش پیام میدم که اینجایی و اگه میتونه زودتر بیاد خلاصه شب شد و من رفتم خونه برای بار اول بود آرزو بهم سلام کرده بود تو سفره گذاشتن کمک کرده بود غذا رو خورد و بعد از غذا نشست و شروع کرد به صحبت ، آرزو عوض شده بود و هدیه هیچوقت بهم نگفت چی بهش گفته بود ، آرزو خیلی اخلاقش بهتر شده بود کم و بیش سکس داشتیم زندگیمونم از اون حالت در اومده بود بعد مدتی هدیه طلاقشو گرفت البته گواهینامشو هم گرفت هدیه گفته بود دیگه به ازدواج فکر نمیکنه و میخواد درسشو تا آخر بخونه منو هدیه از اون موقع تا حالا دو سه باری با هم سکس داشتیم و صمیمیت بینمون چندین برابر شده بود.
خاطره نویس خوبی نیستم شاید یه جاهایی رو بد نوشتم و باعث بشه باور پذیر نباشه ولی حقیقت بود

نوشته: فرزاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.