رفتن به مطلب

داستان سکسی مسافرت با مامان


poria

ارسال‌های توصیه شده


سفر کیش با مامان
 

سلام به همه عزیزان دل در کونباز
این داستانی که میخوام بنویسم ماجرای سفر من و مامانم و دوستم هست به کیش و کاملا واقعی هست
در مورد مامانم بگم که یه زن 47 ساله با قدی بلند و هیکل معمولی نه چاق و نه لاغره
خب برگردیم سر داستان سال ۹۸ پدرم فوت کرد و من 22 ساله موندم با مامانم تنها خب تو این سال ها مامانم تقریبا خمار شده بود و با کسی تو رابطه نبود اینا مطمئنم چون کنترلش میکردم حسابی پارسال تو دی ماه بود دلم بحالش سوخت اخه هم قشنگ بود و همم تو این سن خواهان سکس بود هی فکر کردم چیکار کنم که یه حالی بهش داده باشم تو ذهنم اومد یه مسافرت بچینم اونجا تو عمل انجام شده قرارش بدم خلاصه با یه رفیقام که همسن خودم بود مشورت کردم که میایی بریم کیش اونم گفتم اوکیه بهش گفتم من مامانمم هست اشکال نداره گفت نه چه اشکالی عزیزم خلاصه اومدم ب مامانم جریان سفر را گفتم و باهاش حرف زدم ک برا روحیه خوبه و تو هم تاحالا نرفتی بریم ببین که اوکی شد و بهش گفتم علی دوستمم هست گفتم میخوام برم سفر گفت منم میام اولش گفت شما برید من مزاحمتون نمیشم دوتا جوونید باهم برین عشق و صفا گفتم نه تو هم بیا و در نهایت اوکی داد روز سفر رسید و من به مامانم گفتم لباس راحتی و خنک بردار اونجا راحت بگرد اونجا همه اوکی ان و‌هیچ کس با هیچ کس کار نداره،روز سفر رسید و رفتیم فرودگاه و علی هم اومد اولش ی سلام کردن و باهم دست دادن و مامانم باز گفت من ب رضا گفتم نمیام ولی گفت ن بیا علی هم گفت این حرفا چیه شما هم جای مادر من نقشه هام داشت خوب پیش میرفت (اینم بگم هتل و بلیط پرواز را من رزرو‌کرده بودم ) برای هتل ی اتاق دو تخته و ی هتل ی تخته گرفتم خلاصه پرواز ساعت ۱۲ بود و ۱ رسیدیم کیش و رفتیم سمت هتل مامانم ی تیپ و ظاهر معمولی زده بود ک من خودم به شخصه دوست نداشتم ولی برا اونم برنامه داشتم رسیدیم هتل و همه رفتیم داخل ی اتاق و علی گفت رضا جون خوب کردی اتاق منا جدا گرفتی گفتم قربونت داداش تا رسیدیم به مامانم گفتم راحت باش شالتا بردار ک ی نگاه چپ بهم کرد ک جلو علی زشته الان موقع شروع نقشم بود گفتم علی ی لحظه میری تو اتاق خودت با مامانم حرف خصوصی دارم ک اونم رفت رفتم پیش مامانم ک گفت تو حیا نداری بمن میگی شالتا بردار جلو رفیقت ک گفتم مامان ما اومدیم اینجا سه تایی عشق و حال تو الان چندساله شوهر نداری میخوایی ی کاری کنم راضی باشی گفت چی گفتم علی هم مجرده تو این سفر شما باهم صیغه کنید خودمم حواسم بهتون هست زیاده روی نکنید اولش ناراحت شدو قبول نکرد ولی گفتم مامان تو هنوز جوونی و حیفی و علی هم پسر خوبیه من میشناسمش و بعدم کسی قرار نیس بفهمه خلاصه ی نیم ساعت حرف زدم که اخر بار کفت اصا علی میدونه گفتم نه نمیدونه ولی اون با من تو اوکی را بده گفت ببین نظر اون چیه گفتم الان میام رفتم پیش علی قضیه را گفتم اون اولش فکر میکرد دارم امتحان رفاقت ازش میگیرم بعد ک مطمئن شد واقعیت را میگم قبول کرد برگشتم پیش مامانم گفتم اوکیه گفت میترسم و بیخیال ک دوباره بعد از کلی صحبت قرار شد صیغه هم بشن علی را صدا زدم اومد و هر دوشون با ی حالت خجالتی بهم نگاه میکردن گفتم اماده اید هر دو سر تکون دادن یعنی اره زدم تو اینترنت و متن صیغه را اوردم و دادم خوندن و محرم هم شدن رو کردم ب مامانم گفتم عروس خانوم دیگ الان میتونی راحت باشیا ک گفت خجالت میکشم رو کردم ب علی گفتم اقا ایشون از الان همسرته خودت یخشا باز کن من میرم یکم تو اون اتاق تنهاتون میذارم و گفتم راسی اون اتاق منه شما اینجا اتاقتونهخلاصه رفتم تو اون اتاق و خوشحال بودم ک بالاخره مامانمم ی حالی میکنه و قراره بهش خوش بگذره ی یک ساعت بعد به علی پیام دادم در چه حالی گفت با کلی استرس و خجالت به هم نزدیک شدیم و بغلش کردم و بوس و لب و اینا میخواستم به کوسش دست بزنم نذاشت گفت اگ اشکال نداره بعد ک منم گفتم باشه و رفت یه دوش بگیره(اینم بگم با علی شرط کرده بودم ک هرکاری باهم میکنن باید بمن بگه) بهش گفتم این لباسایی ک اورده از خونه زیادی مذهبیه ببرش بازار و براش لباس باز و راحتی و خودمم حساب میکنم گفت اوکیه خودمم تو ذهنم بود گفتم شاید تو ناراحت بشی گفتم اون الان زنته اختیارش دستته بهش گفتم من بهانه میارم و باهاتون نمیام شما باهم برید ببینم سلیقت چطوریه ی نیم ساعت بعدش علی زنگم زد گفت میایی بریم بیرون گفتم ن من خستم شما برین من میام پیشتون کجا کیرید علی گفت میریم همین مجتمع خریدها ک تو بتونی بیایی پیشمون گفتم اوکیه ی یک ساعت از رفتنشون گذشت و ب علی پیام دادم چخبر گفت اوف داداش ی تیپی ازش ساختم ماه فقط نگران توهه میگ حالا ببینیش شاکی میشی گفتم جوووون
زنگ زدم گفتم کجایید گفتم مجتمع زیتون رفتم پیششون دیدم اوف مامانم ی ساحلی پوشیده بدون شلوار شالش افتاده رو شونه هاش ی کفش اسپرت سفید و جوراب سفید خوشکل گفتم باریکلا مامان نشناختمت چقدر زیباتر شدی معلوم بود خیلی خجالت کشیده ازم گفت بخدا اصرار علی بود من اینجوری خیلی اذیتم علی هم نامردی نکرد و گفت رضا جون تو بمن بگو من اختیار زنم سمیرا جون را ندارم دوست دارم بر میل من لباس بپوشه ک‌گفتم مامان اشکال نداره گوش کن بهش ب علی گفتم بالاخره کردیش یا نه گفت نه با همون بوس و لی خودشا خیس کرده بود و برا اینک‌من‌نفهمم‌و‌خجالت نکشه رفت حموم ولی من شورتشا دیدم‌خیس بود گفتم وقتی رفتین هتل حنجله بگیر و شروع کنا گفت چششششم رفتیم هتل و مامان چایی درست کرد خوردیم و من گفتم میرم تو محوطه مامانم گفت خب منم میام ی دفعه علی گفت ما بعد میریم سمیرا جان (اینم بگم علی عشق رییس بودن داشت و همون اول ب مامانم گفته بود دوست داره هرچی اون میگه باشه ) منم حقیقت داشتم لذت میبردم مامانم اقا بالاسر پیدا کرد مامانم گفت من میرم شما بعد بیا ی دفعه علی گفت عزیزم ( مامانم کای خجالت کشید اولین بار بود ی غریبه بهش جلو‌من میگفت عزیزم) حرفا ک بهت زدم یادت رفت بیا گفتم بعد میریم ک مامانم ناراحت برگشت منم الکی خودمو زدم ب ناراحتی علی ی چشمک زد بمن و من رفتم اینجور ک علی میگفت بعد از اینک‌من رفتم مامانم قهر کرده بوده ک چرا منا جلو‌پسرم خراب کردی و از این حرفا علی هم گفته ما الان زن و شوهریم تو هروقت من رفتم میری بدون اجازه من جایی حق نداری بری مامانم سکوت کرده و علی بغلش کرده و بوس و اینا و دیگ کم کم دست برده تو سینه هاش و کوسش و مالیده و اون موقع اولین سکسشونا کرده بودن سه شب و ۴ روز اونجا بودیم روزی ۳ بار سکس میکردن هر بار در اناقشونا میزدم یکیش‌ن حموم بود دیگ مامانم جلو من راحت شده بود عزیزم و عشقم ب علی میگفت و انگار شوهر واقعیش تا علی ازش ی چیز میخواست میگفت چشم عزیزم و انجام میداد خلاصه وقتی برگشتیم شهرمون صیغشونا تمدید کردیم و علی دائم میاد و باهم سکس دارن علی هم گفت من نیاز جنسیم برطرف شده و دیگ زن نمیگیرم امیدوارم خوشتون اومده باشه.

نوشته: ali bi

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18