رفتن به مطلب

داستان سکسی دوست دختر خوب


minimoz

ارسال‌های توصیه شده


دختری که مسیر زندگیمو عوض کرد - 1
 

وسط بهمن ماه ۱۳۹۹ بود خیلی هوا سرد شد بود بعد از چند روز باریدن برف شدیداً هوا صاف شده بود از صبح خونه بودم دیگه مغزم نمی‌کشید فضای خونه رو تحمل کنم زنگ زدم به دوستم گفتم سعید آماده شو میام دنبالت بریم یه چرخی بزنیم.
از خونه زدم بیرون ساعت ۹ شب بود رفتم دنبال سعید سوارش کردم می‌خاستیم یه گلی بزنیم و بریم سمت شهرک غرب یه چرخی بزنیم پشت چراغ تجریش بودیم که سعید گفت مهراد بریم تا خونه داداشم ازش یکم شراب بگیریم تو این هوا میچسبه بعدش گل بکشیم.
رفتم سمت خونه علی داداش سعید که خودشم اومد پایین و با اصرار مارو برد بالا نشستیم حسابی شراب خوردیم با شکلات و داغ شدیم حسابی بعد یکم حرف زدن و خندیدن زدیم بیرون خونه علی داداش سعید توی علامه شمالی شهرک غرب بود از کوچشون که اومدیم بیرون سعید گفت مهراد من خیلی شراب خوردم یجا نگه دار هم گل و بپیچ هم اینکه شاید یهو من یه تگری بزنم ماشین کثیف نشه
چند تا کوچه بالاتر پیچیدم توی یه کوچه یه جا موندم و شروع کردم به پیپر کردن گل. چسبشو خیس کردم و پیچیدم داشتم میکوبید که یهو دیدم از دور دوتا دختر دارن میان با هم حرف میزننو میخندن و تلو تلو میخورن تا از کنار ماشین رد شدن دیدم به به یکیشون به طرز عجیبی زیبا و خواستنیه. سریع دور زدم رفتم کنارشون سلام کردم جوابمو داد.
+این وقته شب پیاده کجا داری میری؟
-کلانتری یا مفتش؟ با کلی خنده
+هیچکدوم عزیزم حالت خیلی خوبه نمی‌خوام اصلا بد فازت کنم شمارمو میزنی توی گوشیت اگه دوست داشتی بهم یه پی ام بدی؟
-رو دل نکنی یه وقت نشستی توی ماشینت میخوای شماره دکتر مملکتو ازش بگیری؟ پیاده شو مثل یه جنتلمن خواستتو بگو شاید فکرامو کردم
ماشین و زدم کنار پیاده شدم رفتم سمتش منو که دید گفت:
-ماشالا چقدر درازی پسرم
+آره چند سالی والیبال بازی میکردم دیگه خدا منو دراز آفریده با خنده. حالا شمارتو بهم میدی عزیزم؟
-توی این سرما جای اینکه بگی بیا برسونمت میگی شمارتو بده واقعاً که
+ای وای ببخشید من خیلی شراب خوردم پاک یادم رفت بفرمایید هرجا میری برسونمتون
اومدن نشستن بعد اینکه پرسیدم وقت دارید رفتم سمت یادگار جنوب که یه چرخی بزنیم. سعید ازشون پرسید که دود سیگار اذیتتون نمیکنه؟ که گفت اگه بوی گل شمارو اذیت نمیکنه بوی سیگارم مارو اذیت نمیکنه. منم گفتم به به گل داری گفت آره گفتم بذار تو جیبت من توی کوچه وایساده بودم پیپر بپیچیم که شمارو دیدمو رولو دادم دستش روشن کرد و چرخوندیم حسابی حالمون خوب بود که بهش گفتم من اسمم مهراده اینم دوستم سعید اونم گفت منم اسمم مهرناز دوستشم گفت الهامم. حسابی گرم صحبت بودیم و مهرناز از خودش می‌گفت که دکتر دارو سازم تازه ۵ و ماه هستش که درسم تموم شده و فیلیپین درس می‌خوندم تازه برگشتم ایران و…
الهام گفت منو میرسونید سرم درد می‌کنه گفتم کجاست خونتون گفت همون علامه شمالی رفتمو الهامو رسوندم یکم دیگه چرخیدیم ستایی که مهرناز گفت میشه منم برسونی خونه گفتم حتما کجا باید برسونمت گفت خونم آتی سازه ممنون بردم رسوندمش شمارشو گرفتم ازش یه زنگم زدم شمارمو داشته باشه پیج اینستاشم ازش گرفتمو فالو کردیم همو.
ساعت نزدیک ۲ بود سعید و رسوندم رفتم خونه یکم عکساشو نگاه کردم دیدم به به این مهرناز خانوم چه کون خفنی داره. هیکلش لاغر و کشیده با یه پوست سبزه و واقعا لوند و جذاب. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم دیدم مهرناز داره بهم زنگ میزنه جواب دادم
-مهراد خوابی؟
+سلام جانم؟ نه دیگه بیدار شدم. چیزی شده ساعت چنده؟
-نه راستش خوابم نمیبره گفتم شاید بیدار باشی بگم بیای دنبالم
+نگاه کرد دیدم ساعت ۴:۱۰ صبح گفتم کجا بریم این ساعت؟
-اگه میای بیا یه کاری میکنیم
زدم بیرون از خونه ۲۰ دقیقه بعد رسیدم آتی ساز زنگ زدم بهش که گفت ماشین و توی محوطه پارک کن بیا بلوک … واحد…
رسیدم دیدم در نیمه بازه دوبار آروم زدم رو در که گفت بیا تو دیدم که لباس گشاد پوشیده یه پتو دورش پیچیده گفت تنها حوصلم سر رفت خواستم بیای باهم فیلم ببینیم من نشستم روی کاناپه جلو تلویزیون مهنازم رفت توی آشپزخونه بعد چند دقیقه با دوتا نسکافه اومد نشست کنارم
با اینکه خیلی دوسداشتم بکنمش ولی گفتم چون تازه آشنا شده بودیم بهتر بود خودمو بزنم به اون راه که نگه کس ندیدست و خوشش نیاد گفتم خلاصه این فیلیپین زندگی کرده و الآنم که من توی خونشم پس بهتره هول بازی در نیارم که خوشش بیاد از رفتارم.
فیلم میدیدمو نسکافه می‌خوردیم که یه لحظه دیدم مهرناز لیوان نسکافشو برگردوند روی شلوارم سریع پاشدم گفتم وای سوختم گفت ای وای ببخشید. سریع شلوارمو در آوردم ازم عذر خواهی کرد گفت الان شیرینش باعث میشه پات چسبناک بشه برو حموم منم الان شلوارتو میندازم توی لباس شویی تا تو بری یه آب به خودت بزنی منم برات حوله میارم.
زیر دوش بودم داشتم میشاشیدم توی راه آب یهو فکرم رفت به این سمت که انگار این دختره از عمد نسکافه رو ریخت روی من گفتم بذار تستش کنم حوله که آورد در حمومو کامل باز میکنم لخت وامیستم جلوش ببینم واکنشش چیه بهم تو همین فکرها بودم که یهو دیدم داره صدام می‌کنه(فکر کردن به این قضیه باعث شده بود یکم کیرم سفت شه)
درو باز کردم و لخت جلوش وایسادم یه نگاهی کردو گفت ای وای من حوله از دستش افتاد خندیدمو خم شدم حوله رو برداشتم ولی نپیچیدم دور کمرم شروع کردم به خشک کردن موهامو بدنم دیدم داره نگام می‌کنه گفتم ترسیدی؟ چشماشو ریز کرد گفت زر نزن خودتو خشک کن بیا توی اتاقم فقط بیا زود. منم سریع خودمو خشک کردم دوییدم توی اتاقش دیدم اه اه این مهرناز خانوم یه جنده درست حسابیه دو طرف تختش به دیوار آینه زده و کاملاً یه سکس روم درست کرده واسه خود. دستشو گرفتم بردمش روی تخت لباسشو در آوردم.
با دیدن سینه های ۸۰ و شرت سفید روی تنه برنزش کیرم حسابی راست شده بود لبشو یه گاز آروم گرفتم و رفت سراغ سینه هاش حسابی خوردمشون دیگه اصلا تو حال خودش نبود فقط صدای نفس زدناش میومد لبه شورتشو گرفتم که دیدم خودش کونشو بلند کرد از رو تخت تا راحت در بیارمش یه جوووووووونه کشدار گرفتمو شروع کردم به لیس زدنه چوچولاش انگشتمم کردم تو کصش حتی نزاشت به یه دقیقه برسه لیس زدن گفت لطفاً بکن توش تحمل ندارم.
کله کیرمو گذاشتم روی سوراخ کصش انقد خیس بود که با یه فشار تا ته جا شد توی کس داغ و آتیشیش جلو عقب میکردم و لبو گردنشو میمکیدم مهرنازم فقط زیرم ناله میکرد می‌گفت جرم داری میدی چقدر کیرتو دوست دارمممممم محکم بکن منو توله سگ منم قدرت تلمبه هامو بیشتر میکردم بهش گفتم جوووون کیرم خوب جرت میده؟ گفت آره. گفتم خوب میگاد کصتو؟ گفت دارم جررررررر میخورم مهراد. گفتم پس این کیرو بخور که بهتر بگامت سکسیه من.
دراز کشیدم روی تخت اومد لای پاهام نشست شروع کرد به خوردنه کیرم. عالی ساک میزد خیلی حرفه ای و با ریزه کاری با زبونش کیرمو توی دهنش لمس میکرد. ولی اصلاً به تخمام لیس نمی‌زد فقط با دست میمالوند برام تخمامو کیرمو پر تف می خورد و از توی آینه های کنار تخت خودشو نگاه میکرد که داره ساک میزنه و هر لحظه بیشتر شهوتی می‌شدیم بلندش کردم خوابوندمش به بغل خودمم از پشت چسبوندم بهش کیرمو کردم تو کصش سینشو گرفتم دستم میمالیدمو محکم میگاییدمش بعد چند دقیقه دیدم خودشو محکم فشار داد بهمو کصش خیس خیس شد شروع کرد به لرزیدن که یهو آب منم سرازیر شد تو کصش هردو بی‌حال افتادیم کنار هم چند دقیقه بعد آروم شروع کردم دست کشیدن روی پوست نرمش اونم خودشو جا کرد تو بغلم و چشماشو بست گفت مرسی از لذتی که بم دادی از فردا قراره کارایی و با من تجربه بکنی که دوستشون داری حتماً. منم یه بوس کوچولو گذاشتم روی بازوش
سقفو نگاه میکردمو با خودم مرور میکردم که چی گذشت از دیشب تا الان بهم ولی نمی‌دونستم که با این عروسک سکسی چی در انتظارمه…
اگه قلممو دوست داشتین و خوشتون اومد با لایک و کامنتاتون بهم بگید تا بقیه ماجرا هامو با این دختر حشری براتون بگم

نوشته: مهراد

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - 2

حدود چند ماهی بود که با مهرناز یه رابطه خوب داشتیم با هم حسابی جور شده بودیم.
سکس خوب و تفریحات مشترک ما دوتارو حسابی به هم نزدیک کرده بود بیشتر وقتمون با هم می‌گذشت روزا با هم بیرون شبا همخونه مهرناز.
روزا همینجوری می‌گذشت هرچند روز یه فانتزی جدید بین ما دوتا پیش میومد. دیگه کاملاً کیرو خایمو داده بودم به مهران و کس و کونشو ازش گرفته بودم.
توی مغازه نشسته بودم نزدیک غروب بود بابام سرم غر میزد و شاکی بود که چرا شبا اصلاً خونه نمیای. منم که فقط گوش میکردم ولی توجهی بهش نمی‌کردم که یهو ویبره گوشیم باعث شد حرف بابامو قطع کنم، مهرناز بود.
+جانم
-عزیزم خسته نباشی. خوبی؟
+آره خوبم خودت خوبی؟
-مرسی، مهراد دوستم باران از کیش اومده زنگ زد که شام بریم بیرون من گفتم بیاد خونه میشه شب داری میای غذا بگیری از بیرون؟
+باشه عزیزم حتماً ، چیز دیگه ایم اگه خواستی بهم تکست بده بگیرم بیارم با خودم.
راه افتادم سمت خونه تو این فکر بودم که یعنی باران چه شکلیه واسه خودم تصویرسازی میکردم، توی مسیر سه تا پیتزا با یکم میوه و هله هوله خریدم رسیدم درو که باز کردم رفتم تو با یه دختر ۳۰ ساله روبرو شدم بعد از سلام و احوالپرسی نشستیم دوره میزو شروع به غذا خوردن کردیم.
اگه بخوام براتون از باران بگم یه دختر با ۱۶۵ قد سینه های بزرگ پروتزی کون گنده سکسی بود ولی سلیقه من نبود چون خیلی زیاد عمل کرده بود و از نوع رفتاراشو شخصیتش معلوم بود که مثل مهرناز از یه خانواده سطح بالا نبود.
همینجوری که غذا می‌خوردیم بحث این شد که باران می‌گفت خیلی وقته شمال نرفته و خیلی دوست داره که یه شمال بره که مهرنازم بهم گفت مهراد منم خیلی وقته شمال نرفتم بریم با هم؟ گفتم باشه عزیزم چرا که نه فردا هماهنگ میکنم با بابا کلید ویلارو میگیرم بریم.
شبمون به حرفهای مسخره و خنده و شوخی گذشت و موقع خواب که رسید منو مهرناز رفتیم توی اتاق و بدون اینکه سکسی پیش بیاد گرفتیم خوابیدیم.
صبح از بابا کلید ویلارو گرفتم و ظهر راه افتادیم سمت رامسر با دوستم هومنم هماهنگ کردم که برام ویسکی و گل بخره تا برم ازش بگیرم.
ساعت ۸ غروب بود که رسیدیم رامسر وسایلو از هومن گرفتم رفتیم هایپر کلی خرید کردیم رفتیم گذاشتیم ویلا ( ویلای ما تو رامسر توی یه شهرکیه به اسم توتستان که یه شهرک کوچیکه با ۱۴ تا ویلا که قرار گرفته بین فرودگاه و هتل کوثر رامسر. و چون از دو طرف محیط ساحل بستس یه ساحل کوچیکه اختصاصی داره)
بعد یکم استراحت آماده شدیم که بریم یه شام بزنیم از در ویلا که بیرون اومدم دیدم آقا عزیززاده که همسایمون بود و آخرین ویلا رو توی شهرک داشت داره با بنزش رد میشه که تا منو دید ترمز کرد پیاده شد و شروع کرد به سلام کردن و حال بابامو پرسیدن که بابا اومده گفتم نه والا من با دوتا از دوستام اومدم که یهو مهرناز و باران با تیپ و استایل وسوسه انگیز شون اومدن بیرون و سلام کردن.
عزیززاده تا چشمش به اینا افتاد با یه لبخند بهم گفت ماشالا چه دوستای با برکتی داری منم یه خنده کردمو گفتم خلاصه آقا عزیززاده اینجوریاس دیگه. عزیززاده گفت مهراد من دارم میرم شام بخورم اگه دوست دارید شما هم بیاید با هم بریم منم یکم با شما جوونا بشینم هم از تنهایی در بیام هم این که حالو هوای قدیمو جوونی کنم. از مهرناز و باران پرسیدم که دیدم اونام اوکی هستنو نشستیم توی ماشین عزیززاده و رفتیم شام خوردیم و کلی با بچه ها صحبت میکرد و از زمان قبل انقلاب و سفراش به کشورهای مختلف تعریف میکرد براشون.
عزیززاده یه مرد ۶۰ ساله بود که خانوادش و فرستاده بود کانادا خودشم ۳ ماه سال می‌رفت کانادا ۹ ماه دیگه هم ایران بود و توی رامسر یه طلا فروشی باز کرده بود از شلوغیه تهران زده بود بیرون و رامسر زندگی میکرد واسه همین ویلاشو هم خیلی لوکس بازسازی کرده بود یه استخر خفنم توی حیات دست و پا کرده بود .
برگشتیم از رستوران از عزیززاده که دیگه کلی باهاش راحت شده بودیم و فریبرز صداش میکردیم تشکر کردیم و رفتیم ویلای خودمون یکم ویسکی ریختیم و خوردیم بعدشم یه گل پیچیدیمو رفتیم کنار ساحل کشیدیم. دیگه حسابی نگاهم روی مهناز سکسیم سنگین شده بود. بهش گفتم عشقم تیز بریم ویلا که می‌خوام جرررررت بدم. اونم گفت چه خوب و راه افتادیم سمت ویلا از کنار ویلای فریبرز که رد شدیم دیدم توی استخر داره شنا می‌کنه.
رسیدیم مهرناز و بردم توی اتاق جوری شهوت زده بود به سرم که اصلا حوصله هیچ کاریو نداشتم فقط میخواستم اون لحظه کیرم توی کصش باشه دستاشو گذاشتم روی دیوار شلوارشو تا زانوهاش کشیدم پایین خودمو یکم کشیدم پایین و کیرم تا دسته جا کردم الان نکن کی بکن هیچ توجیهیم به سرو صدا و آرومتر گفتنای مهرناز نمی‌کردم با دستام دو طرف کمرشو گرفته بودم و فقط تلمبه میزدم مهرنازم که فهمید من دیوونه شدم دیگه شل کرد و فقط داشت ارگاسم میشد.‌بعد یه ربع که گاییدمش آبمو تا ته توی کصش خالی کردمو کشیدم بیرون ساعت نزدیک ۱۲ شب شده بود. رفتیم با هم حموم اومدیم یکم پسته و شکلات بخوریم که دیدم باران اومد گفت ماشالا تون باشه یکمم به این فکر کنید یکی‌دیگه توی این خونه هست مهرناز خانم صداتو انداختی تو سرت و داری هوار می‌کشی این مهرادم که انگار تا حالا دختر ندیده چیکار می‌کنی با دوستم بابا نفس بچه رفت؟
خندیدم و گفتم باران جون من چیکار کنم آخه تو کیفیت کارو ببین چجوری این گوشت به این خوبیو نکنم. یه نگاه با اخم کرد و گفت باشه حالا حق میدم بهت اما دیگه سروصدا نکنید می‌خوام بخوابم کاری نکنید که خوابم بپره.
نمی‌دونم تو وجود این مهرناز چی بود که اصلا خسته نمی‌شدم ازش اصلاً تکراری نمیشد برام تا رسیدیم به اتاق یه لبه کوچیک ازش گرفتم نشوندمش جلوم موهای لختو صاف رو جمع کردم توی دستام کیرمو فرستادم جایی که غم نباشه یعنی ته حلقش مهرنازم با حرص ولع ساک میزد عاشق این بود موقع ساک زدن خودشو ببینه واسه همین دوربینه گوشیمو گذاشت روی سلفی‌ خودشو توش نگاه میکرد ساک میزد وقتی خودشو میدید حرصش بیشتر میشد. بلندش کردم داگی نگهش داشتم رو تخت شروع کردم به خوردن کس تمیزش بهش امون نفس کشیدن نمی‌دادم با زبونم کص کونشو بهم متصل کرده بودم تمیزیه این دختر باعث میشد لذت ببرم از لیسیدنش.
پاشدم از پشت آروم گذاشتم توی کس خیسش و با انگشتم راه آنال مهرناز و باز کردم و وسط تلمبه زدنام توی کصش یهو کلشو گذاشتم رو سوراخ کونشو و با یه فشار نصفه کیرمو جا کردم توش خیلی مداوم و آروم بدون هیچ وحشی بازی ایی کونشو روی یه ریتم گاییدمو بعد اینکه ارگاسم شد کیرمو در آوردم دادم دستش مالید برامو آبمو ریختم رو گردنو چونش کلی عشق بازی کردیم و توی بغل هم خوابیدیم.
چقدر خوبه تو هوای لطیف رامسر تا لنگ ظهر بخوابی پاشدم بعد شستن دست و صورت و خوردن یه چای زدم بیرون از ویلا رفتم تا دوباره از فریبرز بابت پذیرایی دیشب تشکر کنم.
+آقا فریبرز سلام
-سلام مهراد خوبی
+فدات بشم آقا دیشب خیلی زحمت دادیم ببخشید شرمنده کردی مارو اگه قابل بدونی من گوشت خریدم امشب یه بساط کباب راه بندازم قدم بذار رو چشم ما بیا پیشمون
-نزن این حرفو مهراد منو بابات رفیقای قدیمی هم هستیم. راستش من که از بودن با شما جوونا سیر نمیشم. ولی تو بساط کباب و بیار همینجا تو ویلای من به راه کن استخرم که هست هنوز دریا آبش سرده شب یه شنایییم بکنیم.
+آخه اینجوری بازم مزاحم شما میشیم که
-دیگه داری ناراحتم میکنیا بهت یاد ندادن رو حرف بزرگتر حرف نزنی؟
+چشم آقا فریبرز پس ما دم غروب میایم چی بگیرم از بیرون؟
-هیچی لازم نیست همه چیز هست فقط گوشتی که آماده کردیو با خودت بیار. آها ذغالم بگیر
+چشم. پس فعلاً
اومدم پیش بچه ها گفتم فریبرز گفته شب بریم ویلاش و بساط کباب مونو اونجا به راه کنیم. استخرم هست یه شنایی هم میکنیم. مهرناز و بارانم گفتن آدم باحالیه بریم فقط مهرناز شروع کرد به غر زدن که من مایو ندارم با تاپ شلوارک توی آب نمی‌رم.
با هم رفتیم مرکز خرید آرامش روبروی کاخ رامسر مهرناز یه مایو یه تیکه زرد خرید بارانم یه مایو خرید که من ندیدم چی بود و چه شکلی و رفتیم آماده شیم برای یه شب باحال.
ادامه دارد …
دوستای عزیزم این داستان قرار مسیری که مهراد و مهرناز باهم رفتن رو براتون بازگو بکنه.
توی این داستان قرار نیست که مهراد مهرناز و بده اینو اون بکنن یا خودش کیرشو بگیره دستش به هر دختری که رسید بکنه توش.
من اینجا قراره به شعور مخاطبام احترام بذارم نه اینکه فضارو براتون شبیه پورن هاب کنم و بگم مادرمو داشتم میگاییدم که خواهرام اومدن گفتن پس ما چی‌؟ یا اینکه زنمو سوار مترو کنم که مردای دیگه از پشت بچسبونن بهشو آبکیر بریزن روش توی مترو😂😂😂. اگه دنبال ایناییی شرمنده
قرار با هم یه داستان بخونیم که جالب باشه ریزم توش قسمت‌های سکسی داشته باشه.
توی قسمت اول گفتم اگه دوست داشتید لایک کنید دیدم استقبال خوب بود سریع نوشتم قسمت دومش رو براتون. مطمئن باشید اگه دوست نداشته باشید قلم منو دیگه نمینویسم براتون. وقت شما از هرچیزی برای من با ارزش تره پس اگه لایک های این قسمت به ۶۰ تا رسید به احترام شما قسمت بعد رو مینویسم

نوشته: مهراد

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - 3

ساعت ۸ شب بود با ظرف گوشت رفتم خونه فریبرز عریززاده
اولین بار بود که اینقدر باهاش معاشرت میکردم برام جالب بود اینکه با یکی همسن بابام دارم عشق و حال میکنم تا رفتم گفت پس دخترا کجان؟
گفتم داشتن آماده میشدم من زودتر اومدم ببینم اگه کاری داری انجام بدم. گفت نه کاری نیست بیا این سیخ تا گوشت رو سیخ بزنی منم باربیکیو رو آماده میکنم مهراد جان.
داشتم گوشتارو سیخ می زدم که از صدای توی حیاط ویلا فهمیدم مهرناز و باران اومدن.
رفتم بیرون دیدم بله بساط ویسکی رو فریبرز به راه کرده و تا منو دید یه شات داد دستم منم گفتم اینو میخوریم گول نخوریم رفتم بالا گوشتارو گذاشتم روی آتیش و اومدم چنتا شات پشت هم رفتم بالا.
دخترا هم گرم بحث سیاسی با فریبرز بودن.
غذا و آماده کردم آوردم سر میز شروع به خوردن کردیم یه موزیکم پلی کردیم و منو مهرناز مثل دوتا عاشق دل باخته هم و نگاه میکردیم فریبرز یهو گفت سلامتی عشق بینتون همه زدیم زیر خنده …
فریبرز و باران لباسشونو در آوردنو با مایو رفتن توی استخر منو مهرنازم چوپوقو پر گل کردیم و چنتا کام محکم گرفتیم به درو دیوار می‌خندیدم که یهو فریبرز با آب ریختن رومون گفت پاشید بیاید بابا بیاین که اینجا حرام تو آب نیومدن شروع به کندن لباسام کردم که مهرناز بهم گفت مهراد من اگه دوست نداری من جلو فریبرز با مایو باشم‌ میخوای من نیام تو آب عزیزم؟
آروم لباشو بوسیدمو گفتم عزیزم اگه خودت معذب میشی منم نمی‌رم پیشت می‌شینم که گفت نه قربونت برم فقط نخاستم که تو یه در صد حس بد داشته باشی وگر نه که فریبرز آدم چشم پاکیه تا الان حس بدی ازش نگرفتم یا نگاهش روم سنگینی نکرده.
خلاصه ما ام تنمونو به آب رسوندیم شنا میکردیم مهرناز توی بغلم بودو فریبرزم کنارمون واستاده بودو از من پیش مهرناز تعریف میکرد که مهراد تا بحال دختر اینجا نیاورده و من ندیده بودم اینجا تنها بیاد (راستم می‌گفت چون همیشه میرفتم ویلای هم خدمتیم کیوان که توی سرخ رود بود) بارانم داشت تلاش میکرد بتونه روی آب بخوابه.
نیم ساعتی بود که توی آب بودیم فریبرز رفت بیرون از استخر یه حوله هم انداخت روی دوشش چنتا شات ویسکی زد ما هم سه تایی توی آب با هم حرف می‌زدیم من باران و مهرناز و اذیت میکردم که یهو فریبرز منو صدا زد.
-مهراد میشه چند لحظه بیای یه کمکی بهم بکنی؟ بعدشم رفت توی ویلا
رفتم توی ویلا دنبالش.
+جانم آقا فریبرز؟
-بیا آشپز خونه
+چشم
رفتم دیدم داره میوه می‌ریزه توی یه ظرف
-از توی کابینت چنتا پیشدستی بردار
+بروی چشم آقا فریبرز
-مهراد اگه از نظرت اشکال نداره من میتونم یکم به باران نزدیک بشم؟ نمیخام انرژی بد بهت بدم صدات کردم بیای ازت بپرسم. خیلی اندامش خوبه یکمم توی آب باهاش حرف زدم بنظرم میتونم باهاش ارتباط بگیرم
+آقا فریبرز این چه حرفیه شما صاحب اختیاری نه باران بچس نه اختیارش دست من هستش خودتون با هم اوکی بشید آقا من چیکاره ام‌این وسط
-خلاصه گفتم اول از تو بپرسم. بعد اینکه مهراد من تو این سن کسی بهم نه بگه حالم گرفته میشه تو خودت بسنج ببین چجوریاست برم سمتش یا نه؟
+گفتم باشه من میرم بیرون با میوه ها شما یکم لفتش بده بعد بیا من ببینم مزه دهنش چیه
اومدم بیرون دیدم مهرناز و باران از استخر اومدن بیرون با حوله نشستن و سردشونه گفتم بیاید بریم تو که گفتن نه همینجا خوبه.
مهرناز و بغل کردمو آروم توی گوشش ماجرا رو گفتم اونم سریع باران و صدا زد جلوی من بهش گفت. بارانم یه خنده ای کردو گفت متوجه شدم که با خجالت نگام میکرد مهراد تو تاییدش می‌کنی مریضی چیزی نداره تا اومدم چواب بدم مهرناز بهش گفت کسخلی تو مرده بوی ادکلنش همه جا پیچیده معلوم خیلی به خودش میرسه. بارانم گفت اگه مودم باهاش خوب باشه باهاش کنار میام بگو راحت باشه.
گفتم به به عروس خانم خلاصه توی استخریو مرسدس بنزشم تو دیده خوبه دیگه کارو در میاره اونم یه بیشعور بهم گفت و ستایی زدیم زیر خنده همون لحظه صدای فریبرزم اومد که می‌گفت به به جوونا همیشه بخنده مارو هم بازی بدید بگید ما هم بخندیم نشستیم دور همو یه چشمک به فریبرز زدم با حرکت سرم بهش فهموندم حله برو توی کارش.
حرف می‌زدیم منم حسابی حالم خوب بود همسایه هارو مسخره میکردم اداشونو در میاوردم حسابی می‌خندیدم که یهو باران گفت واقعا الان توی این حالمون می‌چسبید چنتا لاین کوکایین می‌زدیم خیلی دوست داشتم الان بود.
هنوز حرف از دهن باران در نیومده بود که فریبرز گفت مهراد از کجا میتونیم بخریم؟ بریم بخریم بیایم.
من که یکم خندم گرفته بود گفتم بذار به هومن زنگ بزنم من جز هومن کسیو نمی‌شناسم توی رامسر ببینم کسی داره اینجا گفت آره زنگ بزن ساعت ده و نیم شب اگه کسی داره بریم بگیریم زود.
زنگ زدم به هومن گفت یکیو میشناسم توی شهسوار بذار زنگ بزنم ببینم داره یا نه که بعد از چند دقیقه زنگ زد گفت داداش داره گرمی دو ملیون و هفتصد گفتم اوکی بگو دو گرم بذاره بریم بگیریم که فریبرز گفت نه بگو پنج گرم بذاره باشه شاید باران بازم خاست. هومن گفت آماده شو من یه ربع دیگه میام دنبالت بریم بگیریم.
فریبرز گفت منم باهات میام با هم بریم بگیریم بارانم گفت پس تا شما برید بیاید ما هم لباس عوض می‌کنیمو اینجارو ترو تمیز و مرتب میکنیم.
رفت و آمد مون تقریباً یه ساعت زمان برد وقتی وارد ویلا شدم اول بارانو دیدم که یه تاپ سفید تنگ تنش بود که اگه نمیپوشبدش سنگین تر بود چون کل ممه های گندش معلوم بودو نوکشم زده بود بیرون از زیر تاپ یه شلوارک جینه خیلی کوتاهم پوشیده بود از کنارش رد شدم و با خنده گفتم آیا وکیلم بنده منو زد گفت کصکش نباش لاشی رفتم دیدم مهرناز لوندمم یه تاپ شلوارک کرم پوشیده که از هر لحظه دیگه جذاب تر شده و با چشای همیشه خمارو کشیدش گفت عشقم اومدی بیا بغلم کن.
سریع یه آینه کوچیک آوردم جنسو ریختم روش و با کارت بانک پاسارگادم(چون رنگ کارت پاسارگاد سیاهه همیشه با اون لاین میکنم خوشم میاد)شروع کردم به لاین کردن. اول باران با نی اومد چهارتا خط دمماغی زد. بعدش خودم رفتم چنتا لاین بالا بعدش مهرناز زد که بعد دوتا لاین گفت من نمی‌زنم. فریبرزم گفت بده منم بزنم جوووووون. اونم یکم زدو موزیک گذاشتیم به رقصیدن بارانو منم ریز لاین می‌زدیم ولی برام عجیب بود که چرا مهرنازی که همیشه پایم بود چرا نمیزنه باهام.
چند بار ازش پرسیدم چرا نمی‌زنی گفت عشقم الان حالم خوبه فقط کیرتو می‌خوام منم بهش میگفتم الان میرم ویلای خودمون شیرتو میکشم.
تو همین حرفا بودیم که یهو مهرناز گفت عشقم اونجا رو باش نگاه کردم دیدم فریبرز و باران لب تو لب شدن چنتا سرفه کردم زدن زیر خنده یه پاکت سیگار و یه بطری آب برداشتن رفتن طبقه بالا تو اتاق. فریبرزم به منو مهرناز گفت عشقای من هرجا که دوسدارید تو هرکدوم از اتاقا که خواستید بخوابید.
تا پشتشونو کردن بهمون من و مهرنازم با هم لب تو لب شدیم شاید سه دقیقه ام طول نکشید که کیر منو در آورده بودو می‌مالید منم سینشو میمکیدم مهرناز سرشو گذاشت روی شکمم و شروع کرد به خوردن کله گرد کیرم.
چشم یهو خورد به تلئلو آب استخر خورد گفتم عشقم بریم توی آب ولی دیگه منتظر جواب مهرناز نموندم شلوارکو شرتشو در آوردم بغلش کردم بردمش تو حیاط و توی استخر. چسبوندمش به دیواره یه استخر لبامو توی لبای مهرناز قفل کردم کیرم و با یه هل تا ته فرو کردم توی کصش. اولین واکنشش این بود که سریع پاهاشو دوره کمرم حلقه کردو شروع کرد به خوردن گردنم منم خیلی ملو توی کصش تلمبه میزدم. خودشو چسبونده بود بهم گردیه سینه هاشو روی سینم حس میکردم همینجوری که داشتم تلمبه میزدم لرزش مهرناز و توی بغلم حس کردم فهمیدم ارگاسم شد شروع کردم به قربون صدقش رفتن آنقدر احساس بینمون توی این مدت قوی شده بود که کاملا عاشقانه با هم سکس میکردیم. از آب در اومدیم رفتیم توی ویلا لباسامونو جمع کردیم رفتیم توی اتاق خواب من دراز کشیدم روی تخت مهرناز کیرمو روی کص گوشتیش تنظیم کرد و نشست روش دیگه قشنگ صدای آه و ناله های باران میومد توی اتاقمون مهرناز شروع به کمر زدن کرد روی کیرم اننقدر شهوتی بودم بعد چند دقیقه کشیدمش روی خودمو کیرمو در آوردم آبمو ریختم روی لوپ کونش. خودمونو با دستمال تمیز کردیم و توی بغل هم خوابیدیم.
صبح که بیدار شدم دیدم مهرناز لخت توی بغلمه رفتم پایین دیدم فریبرز با لبخند گفت چه خبر پهلووون بچه هارو بیدار کن ساعت یک و نیم شده بریم بیرون ناهار بخوریم منم مهرناز و بیدار کردم گفتم عشقم باران و بیدار کن آماده شید بریم ناهارو بزنیم بعد از ظهر بریم تهران.
بچه ها آماده شدن نشستیم تو ماشین من و راه افتادیم سمت رستوران که یهو فریبرز خطاب به مهرناز گفت: دختر جون چرا دیشب کوکایین نزدی که مهرناز گفت چون خیلی نا خالص بود ۶۰% کتامین بود 25% کک 15% قرص واسه همین نزدم من خلاصه من دارو سازم آقا فریبرز اگه ندونم که دیگه هیچی.
فریبرز که دهنش باز مونده بود از تعجب و حیرت گفت باریکلا دختر یعنی تو انقدر سردر میاری و میفهمی که مهرناز گفت من میتونم همینو بسازم حتی بهتر از اینی که دیشب زدید در میارم.
فریبرز فقط سر تکون میداد و منم با لذت به دوس دختره دارو سازم نگاه میکردم.
ناهارو خوردیم تو راه برگشت ویلا ام فریبرز مخ باران و زدو راضیش کرد دو روز رامسر بمونه پیشش.
ما ام وسایل رو جمع کردیم که بیایم سمت تهران که موقع اومدن فریبرز به منو مهرناز گفت من سه روز دیگه خودم بارانو میارم تهران با شما دوتا هم کار دارم یه فکرایی توی سرم هست که میام بهتون میگم…
ادامه دارد…
قسمت بعد قرار خیلی جالب تر بشه کلی داستانمون قشنگ تر بشه.
من به احترام کسایی که لایک میکنن و با کامنتاشون انرژی میدن با عشق مینویسم قسمت قبلم بهتون گفتم یه داستان کلیه که قرار اتفاقات زندگیه مهرادو مهرناز و تعریف بکنه با اندکی چاشنیه سکس پس عزیزانی که دوسدارن بشینن وقتشونو بذارن که یه کص مغز بیاد بگه مامانمو گاییدم زنمو دادم دو نفر بگان دیدم زنمو میگان آبم اومد وقتشونو واسه این داستان ندارن.
خیلی برام جالبه یه دوستی دارم یه جنده می‌شناسه دو سال میگم ردیفش کن ما رو هم ببر پول بدیم بکنیم اینقدر تعریفشو می‌کنی مارو نمیبره حاجی ما ایرانیا مدلمون اینه که جندرو هم به هم روا نداریم هاهاهاهاها
ولی اینجا پر شده از کسایی که زنشونو میدن رفیقشون بگاد.
#به_شعور_هم_احترام_بذاریم
ببینید اسمش روشه داستانه زاییده ذهن نویسنده هستش ولی کیرم تو ذهنت که بهت میگه بیای بنویسی اینجا خواهر خودتو میگایی ۲۰۰ نفرم لایکت میکنن.
با لایک و کامنت های قشنگتون بهم انرژی میدید برای ادامه داستان. مرسی بابت وقتی که میزارید

نوشته: مهراد

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - 4

سلام به همه دوستای عزیزم
امیدوارم حالتون خوب باشه
خب امشب خواب از سر من پرید گفتم قسمت جدید رو براتون زودتر بنویسم.

تو مغازه بابام مشغول ارسال بار به خونه مشتری بودم و چون تو کار لوسترو وسایل آنتیک منزل هستیم با ظرافت خاصی داشتم بسته های مشتری رو آماده میکردم که بابام اومد تو گفت مهراد کاسبی چطور بود؟ گفتم شکر خدا بد نبود رفتی دفترخانه؟ چیشد کارخانه ستارخانو انجام دادی؟
آره پسرم فقط اینکه مرده میخواد قسمتی از پول خونه رو یه پرادو بده اگه دوس داری قبول کنم بدمش به تو اگه نه که بگم فقط پول. بابا مرسی ممنونم ازت من با همین ماشینم راحتم همینم از شما دارم. هههه آقا حسام میبینی این مهرادو بهش میگم ماشینو بردار میخوای ببین چی میگه به من( حسام یه پسر ۳۴ ساله که ۷ سال بود فروشنده بود تو مغازه ما) والا چی بگم حاج آقا. آقا مهراد با ماشین انگار حال نمیکنه.
نه بابا حسام جون اتفاقا خیلی ام حال میکنم کدوم پسری هست که با ماشین جدید حال نکنه ولی آخه می‌دونی داستان چیه؟ داستان از این قراره که بابای عزیز من هیچوقت هیچی کم نمیزاره واسمون ولی خب روزی ۴۰ بار باید بگه تا صبحش شب بشه. الانم پدر عزیزم من که از خدامه پرادو رو بدی به من ولی اگه میشه کمری پولش مال خودم باشه لازم دارم و روزی ۴۰ بارم خرید ماشین جدید و بروی من نیار.
نه پسرم ما با هم توافق مون جور در نمیاد. باشه بابا من که خیلی وقته حرفی از پولو ماشینو خونه مجردی جلوت نمی‌زنم خودت حرفو پیش کشیدی. ماشین جدید نخریده عزیزی همینام که دارم از خودته. وسایلمو جمع کردم و زدم بیرون با لبخند. ولی از تو عصبی و کلافه نشستم تو ماشین سیگارو روشن کردم راه افتادم سمت خونه مهرناز. دوتا پک از سیگار زدم که دیدم این خارکسه ام تو هوای تهران حال نمیده مخصوصاً وقتی تازه از هوای سکسیه رامسر اومدی تهران خاموشش کردم سیگارو. رسیدم آتی ساز رفتم بالا کلید انداختم مهرناز داشت با دوستش حرف میزد رو کاناپه نشسته بود.
حتی سلامم نکردم بهش با یه اخم که انگار ناراحتم از دستش نگاش کردم و رفتم دستامو شستم. اومدم سمتش تیشرتمو در آوردم نشستم جلو کاناپه لایه پاش داشت با تلفن حرف میزد هاج و واج داشت نگام میکرد منم اخم کرده بودم عصبی طور نگاش میکردم یه لباس یکسره آبی آسمونی تنش بود تا بالای زانو. با دست بهم اشاره کرد که چیه ؟ یه خنده کردمو لباسشو زدم بالا شرتشو کشیدم کنار چوچولشو کردم دهنم که چشاش رفت شروع کردم کصشو خوردن شکمش بالا پایین میشد جلو چشام. نمی‌دونم چه حکمتی بود که هر حالی داشتم هر چقدر خراب تا بوی تن این دختر بهم میخورد همچیو یادم می‌رفت. زبونمو رو کصش با آرامش تکون میدادم دیگه نمی‌توانست اصلا حرف بزنه فقط دوستش حرف میزد و مهرناز می‌گفت اوهوم رونشو میمکیدم کصشو میمالیدم تا زبونمو کردم تو کصش و دیگه دیوونه شد گوشیو بدون خداحافظی قطع کرد و گفت عشقم چته؟ چی شدی؟ انقدر دلت مهرناز تو می‌خاست جوووووون وحشیه من موهامو گرفت تو مشتش منم با چشام نگاش میکردم و کصشو میلیسیدم.
کشیدمش لبه کاناپه کیرمو در آوردم زانوهامو گذاشتم لبه کاناپه کیرمو کردم تو کصشو لباشو می‌خوردم آروم تلمبه میزدم لبه شرتش میخورد به کنار کیرم داشت اذیتم میکرد با دستم گرفتم کشیدم کنارو نگهش داشتم تلمبه میزدم مهرنازم بند لباسشو انداخت روی بازوش یه سینشو در آورد و می‌مالیدو زیر کیرم ناله میکرد.
صدای ناله های باعث شد بی رحم بشمو دیگه محکم بگامش دستمو گذاشتم روی گردنشو گلوشو فشار میدادم و جوری میگاییدمش که انگار من یه سرباز اسرائیلی ام و مهرناز یه دختر بی پناه از نوار غزه که غنیمت جنگیمه یهو صدای زنگ گوشیم دراومد ولی کیرم تو کس عشقم بود پس مهم نبود کیه که زنگ میزنه بعد چند دقیقه صدای گوشیه مهرناز در اومد ولی ما مست عشق و سکسمون بودیم. لایه تلمبه زدنام دیدم الناس که آبم بیاد گفتم عشقم آبم داره میاد گفت بریز روی سینم منم کشیدم بیرون و با فشار ریختم رو لباسو یه سینه مهرناز که بیرون آورده بودش. مهرناز گفت قربونت برم من که هولم شده بودی با انگشتش آبمو از رو سینش برداشت و لیس زد منم که این تصویرو دیدم شروع کردم به خوردن کصش چند دقیقه که خوردم سرمو فشار داد و ارضا شد گفت انقدر وحشی الهام سکس کردی من ترسیدم یهو ازت نتونستم ارضا شم‌ آبت که اومد دیگه گفتم ولم می‌کنی ولی مرسی که برام خوردیشو ارضام کردی عشق من و بلند شد رفت حموم.
منم رفتم یه لیوان آب ریختم خوردم اومدم یه سیگار روشن کردم گوشیمو چک کردم ببینم کی زنگ زده بود که دیدم فریبرز بود . سریع گرفتمش
+سلام مهراد جون
-سلام آقا فریبرز خوبی؟
+مرسی خوبم آقا منو باران گچسرو رد کردیم داریم میایم تهران. شب باران میخاد بیاد پیش مهرناز می‌بینمت اونجا
-والا آقا فریبرز من امروز یکمی با بابام داستان داشتم میخوام شب برم خونه که فردا برام قیافه نگیره اگه اشکالی نداره و بی ادبی نمیشه فردا غروب بیام روی ماهتو ببینم
+نه این چه حرفیه عیبی ندارد اصلا فردا خودم میام مغازه باباتم ببینم. فردا ماشین نبر من که اومدم باید باهم بریم یجای جالب دوتایی مردونه صفا کنیم. بارانم داد میزد که به مهرناز بگو بهم زنگ بزنه اگه چیزی میخواد
+باشه آقا فریبرز پس می‌بینمت فردا.
سریع رفتم تو حموم یه لب مشتی از مهناز گرفتم و پشتشو براش لیف کشیدم. گفتم مهرناز فریبرز بود زنگ زده بود گفت گچسره بارانو میاره پیشت می‌زاره می‌ره گفت باشه عشقم و حولشو پوشید رفت منم یه آبی به تنم زدم و اومدم بیرون.
مهرناز و که با موهای خیس می‌دیدم به سلیقه خودم افتخار میکردم. چشای خمارو قهوه ایش. خیلی دوست داشتمش از روزی که با هم اوکی شده بودیم آرامش تو زندگیم برقرار شده بود. انقدر حالم کنارش خوب بود که اصلا به گذشتش فکر نمی‌کردم کنارش شاد بودم آرومم بودم بهم وفادار بود و هر روز از روز قبل برام جذاب تر میشد دوست نداشتم کسیو حتی نگاه کنم. تو این تهران دودی با این همه دختر خوشگل انگار چشای من فقط مهرناز و میدید. البته که این حس بخاطر دو طرفه بودنش قشنگ بود چون جوری مهرناز با اخم با بقیه پسرا رفتار میکرد که کسی به خودش جرات نمی‌داد نزدیکش بشه.
تا موهاشو خشک بکنه و بیاد با حوله نشستم یه رول گل پیچیدم و کشیدیم قضیه صبح و با بابام براش تعریف کردم که گفت بابا ماشین میخوام چیکار اصلاً همینم بفروش من دیگه تو دامه تو ام پسر بیا باهام پیاده راه بریم از این به بعد. بعدشم خندید و گفت چه کس شعری گفتم آقا تو دامتم ولی دیگه از این دنیا یه ۲۰۶ که بهمون میرسه دیگه پیاده که راه نریم. دوباره خندید گفت بابا من عاشق شدم سر به هوا شدم پسر اصلا ماشین من که هست کلی دوتایی خندیدیم بعدشم زنگ زد سوپر یکم خرت و پرت سفارش داد منم گفتم میرم خونه فردام فریبرز گفت میاد دنبالم.
رسیدم خونه دیگه ساعت ۷ غروب بود سعید دوستم اومد پیشم یکم مورتال کمبت بازی کردیم و رفت منم خوابیدم صبح‌با اسنپ رفتم مغازه ساعت نزدیکای ۲ بود که دیدم فریبرز با یه جعبه شیرینی اومد کلی با بابام حال و احوال یه نیم ساعتی حرف زدن با هم از قیمت ملک تو رامسر بگیرید تا هر چی که فکرشو کنی بعدشم فریبرز رو به من گفت بریم آقا جون از بابام خدافظی کردیم و راه افتادیم سمت پارکینگ طبقاتی.
سوییچ رو داد بهم و گفت مسیرمون سمت دروسه منم راه افتادم سمت دروس کلی تو راه راجع به باران باهام حرف زد و خوشحال بود از اینکه چند روز باهاش بود و گفت بابت تشکر ازت میخوام ببرمت پیش یکی از دوستای خوبم پرچمتم بردم بالا پیش مهرناز دوست دخترت از مغازه یه گردنبند به باران دادم به سلیقه خودش یه دستبندم به عنوان کادو دادم بده به مهرناز. منم کلی ازش تشکر کردمو گفتم نیازی نبود واقعا ولی خب فریبرز انقدر پول داشت که این دستبند به هیجاش نبود. جلو یه خونه ویلایی گفت نگه دار زنگ زد با گوشیش که دیدم چراغ چشمک‌ زنه بالای در روشن شد و در خونه باز شد رفتیم تو ماشین و پارک کردم پیاده شدیم .
یه مرد میانسال خوشتیپ با سر تراشیده اومد استقبالمون فریبرز گفت مهراد جان آقا رضا دوست قدیمیه من رضا این پسر همونیه که بهت گفته بودم. رفتیم داخل خونه سفره غذا آماده بود نشستیم دور میز. فریبرز و رضا با هم حرف میزدن و ممنم ترجیحم این بود به که فقط شنونده باشم. بعد غذا اومدیم تو تراس خونه نشستیم روی میز صندلی بیرون مشغول صحبت که یه ماشین وارد خونه شد یه خانم خیلی خوش پوش با یه دختر ۱۲ ۱۳ ساله پیاده شدن اومدن سمتمون خانم تا فریبرز و دید سریع گفت چه عجب بابا دل کندی از رامسر با هم روبوسی کردن دختره ام گفت سلام عمو فریبرز بعدم خانم با من دست داد و گفت آرزو هستم همسر آقا رضا منم گفتم خوشبختم مهراد هستم. بعدم گفت من شما آقایون رو تنها میزارم ساحل مامان بریم تو ما
(-حرفهای من/+حرفهای فریبرز/*حرفهای رضا)
*مهراد از فریبرز شنیدم دوست دخترت یه نابغست
+بابا نابغه کمشه این دختری که من دیدم طلای خالصه البته خوبیشم اینه که عاشق مهراده
*آفرین این خیلی مهمه
-با یه گیجیه خاصی تو صدام گفتم فریبرز خان که همیشه به من لطف دارن شما هم شرمنده میکنید
*ببین پسر من زیاد اهله حاشیه رفتن نیستم پس صاف میرم سر اصل مطلب شنیدم مهرناز دوست دخترت دارو سازه و توی دوتا لاین تشخیص داده که کوکی که زد ناخالص بوده
+رضا تازه گفت که بهتر از اینو که زده می‌تونه عمل بیاره
*آره گفتی بهم. راست میگه آقا مهراد ؟ می‌تونه واقعاً؟
-والا آقا رضا چی بگم منم تعجب کردم اون روز اینجوری گفت تو جاده به سمت تهران ازش پرسیدم که بهم گفت عزیزم من درسشو خوندمااااا
*عالیه
+اگه نظر منو بخوای رضا من میگم مهرناز کارش درسته
*حالا عیبی نداره. ببین مهراد این دختر اگه واقعا این کاره باشه افتادی رو گنج. پاسپورت که دارید؟
-آره. چطور؟
*عجله نکن. فقط بدون که قراره اگه دوست دخترت کاری که ادعاشو کردن رو بلد باشه بتونی مخشو بزنی میلیارد برات میشه پول خورد.البته می‌دونم که لنگ پول نیستی ولی خب خلاصه کیه که از پول زیاد بدش بیاد.
+والا هیچکی من که هنوزم بعد این همه سال هنوزم عاشق پولم مخصوصا شمردنش
همه بلند خندیدیم بعدش رضا در یه کیف که جلوش بود و باز کرد و سه تا پک کوچیک کوکائین در اورد داد بهم رو هر کدوم از پکا یه ضربدر خورده بود ولی با رنگهای مختلف یکی با ماژیک سبز یکی آبی یکی قرمز
*مهراد اینارو بده مهرناز خانم تست بکنه بهش بگو میخوای بخری ببین به نظرت کدوم بهتره نظرشو بپرس هر چی که گفت رو مو به مو بیا به من بگو شمارمم فریبرز بهت میده یه پیام بده من شمارتو ذخیره کنم که بشناسم.
-چشم‌ آقا رضا فقط میشه یکم بیشتر بهم توضیح بدی من بدونم جریان چیه؟ این حرفا چه ربطی به پاسپورت داره؟ یکم گیج شدم من راستش
*مهراد قراره یه سفر چند ماهه بریم با هم اگه همچی درست پیش بره و مهرناز واقعا کاری که میگه رو بلد باشه قرار کلی پول در بیاریم حالا تو برو کاری که گفتم رو بکن به من خبر بده. ۴ روزه دیگه ام تولد دخترم ساحله از الآنم بگم که تو و مهرنازم دعوتید پس واسه جمعه شب جایی برنامه نذار. فریبرز توام لطفاً بمون تهران پا نشی بری رامسر که قاطی میکنما.
+باشه بابا هستم نگران نباش
اومدیم بیرون از خونه رضا. فریبرز زنگ زد به باران گفت آماده شید بریم یه کافه بشینیم…
شبم منو مهرناز و باران رفتیم خونه فریبرز ولی فریبرز بهم گفت که جلوی باران هیچ حرفی نزن پکا رو هم اصلا رو نکن مهراد شب من باران و نگه میدارم شما رفتید خونه نمونه هارو بده مهرناز ببین چی میگه.
مهرناز کلی از فریبرز تشکر کرد بابت دستبند و آخر شبم میخواستیم با اسنپ بریم خونه مهرناز که فریبرز گفت ماشین منو بردار ببر با خودت بعد میام ازت میگیرمش با این پکا درست نیست با اسنپ بری
ادامه دارد…
خیلی حال میکنم با اینکه میبینم لایک میکنید و دوست دارید داستانمو دمتون گرم انرژی میگیرم ازتون ❤️❤️❤️
آقایون ته این داستان و بستم براتون از نظر خودم جالب شده حالا زود زود براتون میزارم اگه دوست دارید قسمت‌های سکسی شو بیشتر کنم بهم بگید تو کامنت که بهش اضافه کنم. ولی خب بنظر خودم تا همین حدش باحاله. من نمیخوام با داستانم حق بزنید میخوام دنبالش کنید.
ضمناً تو قسمت قبل بهتون گفتم داستان زاییده ذهن نویسنده هستش ولی شخصیت مهرداد و مهرناز واقعیه
عکسیم‌که تو قسمت اول گذاشتم براتون عکس مهرنازه.
میخواستم عکس کیر خودمو تو قسمت دوم بذارم ولی راستش روم نشد آخه ۱۵ سانته گفتم یه وقت زشت نباشه عکس کیر ۱۵ سانتی بذارم‌ اینجا. آخه تو کونباز همه کیرشون ۲۰ سانتیه کلفته 🤣🤣🤣🤣🤣 لعنتیای کیر گنده
من چند بار میخونم قبل ارسال اگه غلط املایی داشته باشم درست کنم دیگه اگه جایی از دستم در رفت ببخشید به بزرگواریتون
ارادت

نوشته: مهراد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - پایانی

چاکره همه دست بکیر ها

تو راه خونه مهرناز بودیم ولی فکرم همه جا بود جز به رانندگی کردنم یعنی رضا و فریبرز میخواستن چیکار کنن. دل تو دلم نبود. تا رسیدیم خونه گفتم مهرناز میخوام یه خرید سنگین کوکائین بزنم واسه دوستم که بچه اهوازه ( میدونست که من قدرت خرید اینو ندارم که بخوام درگیر کوکائین بشم ماهی دوبار اونم با کلی چونه زدن دو گرم میخریدم ) ۳ تا نمونه بهم داده صاب جنس تست کنم برو لباستو عوض کن بیا ببین چی به چیه.
پکارو در آوردم صفحه گوشیمو تمیز کردم که دیدم مهرناز با یه نیم تنه سفید و شرت سفید کلوین کلین اومد رفتیم تو آشپزخونه گوشی رو گذاشتم روی کنسول آشپزخونه مهرنازم نشست لبه کنسول خیلی سکسی شده بود کلی لب بازی کردیم باهم کیرم راست شده بود اونم نوک سینه هاش سیخ شده بود کاملا از زیر نیم تنه سایه انداخته بود.
اول پکی که ماژیک سبز خورده بود و ریختیم رو گوشی تست کرد چند دقیقه بعد گفت این جنس خوبیه خالص نیست ولی جنس بدی نیست. خواست یه لاین دیگه بزنه که گفتم نزن اینو تست کن پکی ضربدر قرمز خورده بود و دادم بهش که تست کرد و خندید گفت این دیگه چه آشغالیه چرا مزه بیحس کننده دندون میده این که قطعا کنسله پک ضربدر آبی رو دادم یه لاین زد چیزی نگفت یکم مالید لثه گفت ٱه این دیگه چیه این عالیه خیلی خالصه اینو از کجا آورده توی ایران.
خلاصه همونو منم چندتا لاین زدم ازش حسابی حالم خوب شده بود توی دماغ و دهنم یه مزه تلخی عجیبی حس میکردم خیلی عالی بود لثه ام زدم کاملا بیحس کرد لثمو مهرناز بهم گفت می‌خوام امشب یه کار جالب بکنم برات کک و ریخت بالای سینشو گفت از اینجا بزن تو دماغ می‌خوام با بوی تن من نشئه کنی.
بعدشم یه پیپر گل زدیم و رفتیم جلو تلویزیون داشت جان ویک نشون میداد اون آدم میکشت ما می‌خندیدم سر مهرناز روی شونم بود و منم دستمو کرده بودم توی یقش و داشتم با نوک ممه بازی میکردم. یهو ازش پرسیدم مهرناز چجوریاس که انقدر سر در میاری از این چیزا میشه بهم بگی؟ خیلی کنجکاوم بدونم که شروع کرد به تعریف کردن.
مهرناز: وقتی واسه درس خوندن رفتم فیلیپین حتی سیگارم نمی کشیدم ترم اول که بودیم همش سرو کارمون با آزمایشگاه و اینجور چیزا بود اونجا همه همکلاسیام قرص می‌خوردن کلا تو بچه های رشته تحصیلی ما زیاد باب بود مصرف قرص دراگ بعضاً آیس. منم کم کم باهاشون همراه شدم. یه شب تو یه نایت کلاب با یه پسری آشنا شدم کلی اون شب با هم جور شدیم و با هم رفیق شدیم یه پسر فیلیپینی بود. بعد یه مدت فهمیدم پسر صاحب اون نایت کلاب هستش و کارش پخش کننده دراگ توی همون منطقه بود. راستش خیلی ترسیده بودم اولش ولی بعدش دیدم خیلی مهربونه با هم رابطه داشتیم ولی اینقدر کیرش کوچیک بود که من همیشه توی سکس باهاش فقط هورنی تر میشدم جای اینکه ارضا بشم. دیگه خسته شده بودم از این وضعیت و اصلا رابطمونو دوست نداشتم واسه همین یه مدت ازش دور شدم. تازه اینجا بود که فهمیدم چقدر زیاد درگیر جنس شدم واسه همین برگشتم به رابطه ولی دیگه اون رفتارش باهام تغییر کرده بود من دیگه دختر محبوبش نبودم چون میدونست فقط واسه دراگ کنارشم دوباره. واسه همین بهم گفت دیگه باید کنارمون کار بکنی من که فکر کردم ازم انتظار فروشندگی داره سریع مخالفت کردم ولی اون گفت باید کمک بکنی با مواد آزمایشگاهی خالص بودن جنسارو تشخیص بدی منم شروع کردم به تحقیق راجع بهش دیگه کم کم کار به جایی رسیده بود که خودم جنسارو ترکیب میکردم تا مقدارشون بیشتر بشه از همین راهم پول خوبی درآوردم این خونه ایی که میبینی و با همون پولا تونستم بخرم زمانی که اومدم ایران …
من کلاً دهنم باز مونده بود از چیزایی که داشتم از این دختر مامانی می‌شنیدم ولی فکر به سودی که رضا گفته بود به مغزم اجازه هیچ فکر دیگه ای نمی‌داد واسه همین خیلی روشن فکرانه رفتار کردم و شروع کردم به خوردن لباش اونم که دیگه دیوونه من شده بود همه جوره همراهیم میکرد. کیرمو در آورد و گذاشت دهنش خیلی حشری شده بود جوری کیرمو میخورد که یسره کله کیرمو توی حلقش حس میکردم خیلی حال خوبی بود بلندش کردم گردنشو خوردم حسابی همینجوری که رو کاناپه نشسته بودم گفتم بیا بشین روش. نشست خودشو چسبوند بهم منم از زیر تو کصش تلمبه میزدم بعد چند دقیقه دیدم صداش بلند شدو لرزید یکم توی کصش بی حرکت کیرمو نگه داشتم حالش که جا اومد بردمش توی اتاق رو تخت داگی نگهش داشتم کردم توی کصش کونشو فشار می‌دادمو جلو عقب میکردم تو کصش بدجوری سوراخ کونش تو چشم میزد اون شب ریز شروع کردم به مالوندن سوراخ کونش و تو کصش تلمبه میزدم کاملا صداش در اومده بود معلوم بود که خیلی تحریک شده بود.
انگشت شصتمو کردم تو کونش هماهنگ با با کیرم که توی کصش بود شصتمو توی کونش بازی میدادم.
یهو سرشو برگردوند گفت میخوای از کون بکنی منو؟ ددی مگه دختر بدی بودم که میخوای تنبیهم بکنی؟
این سوالات انگار تازه مغزمو آورد سر جای اصلی چون کاملا فکرم به حرفهای ظهر رضا بود و حرفهای آخر شب مهرناز اصلا حواسم به کس نابی که زیرم بود نبود.
کله کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش بدون رحم تا ته به بزور کردم تو که یهو یه جیغی کشید محکم گرفتمش توی بغلم که در نره بهش گفتم هر وقت دردت آروم گرفت خودت شروع کن بعدم شروع کردم به مالوندن کصش بعد چند دقیقه شروع کرد به تکون دادن خودشو فقط زیر لب می‌گفت میسوزه و جرم‌ دادی عشقم یه تف انداختم روی کونش و با دستم مالیدم‌دور کیرم. محکم تلمبه میزدم. سرو سینشو گذاشته بود روی تخت و فقط ناله میزد منم کصشو میمالیدم و کونشو با همه زورم داشتم جر میدادم. خیلی داشت بهم خوش می‌گذشت واسه همین مقاومتی نکردم که آبم نیاد و خودمو رها کردم که فقط لذت ببرم‌از گاییدن کونش واسه همین زیر ده دقیقه کل آبمو خالی کردم توی کونش. تا کشیدم کیرمو بیرون خودشو ول کرد روی تخت و گفت کشتی منو عشقم.
صبح از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۱۱ بود. ۸ بار بابام زنگ زده بود که بهش زنگ زدم گفتم من چند روزی نمیام مغازه یه پیامم از فریبرز داشتم که گفته بود بیدار شدی زنگ بزن. بهش زنگ زدم گفت بیا به لوکیشنی که بهت میدم داشتم لباس میپوشیدم که مهرناز بیدار شد گفت کجا میری گفتم میرم ماشین فریبرز و بدم گفت منم سر راه می‌بری باشگاه گفتم آره بلند شو برسونمت.
مهرناز و رسوندم رفتم پیش فریبرز داستان تست کوکایینارو بهش گفتم و گفتم کی به رضا زنگ بزنم بهش بگم که گفت من باهاش حرف زدم صبح نمی‌خواد بهش زنگ بزنی شب تولد با هم حرف میزنیم.
رفتم یه کت شلوار خیلی شیک با یه لباس شب دخترونه دلبر که مهرناز توش مثل مروارید تو صدف میدرخشید خریدیم و ساعتارو میشمردم تا برسه شب تولد تا برم ببینم داستان رضا و این کارش چیه یه دستبند و گوشواره خیلی شیکم‌با پی اندازم واسه کادوی تولد خریدم.
خلاصه شب موعود و تولد رسید…
یه جشن بزرگ ولی با تعداد آدمای محدود و فوق‌العاده شیک وارد مجلس که شدم رضا اومد استقبالمون جوری باهام برخورد میکرد که انگار ۱۰ سال باهام رفیقه مهرناز و تا دید گفت ماشالا تون باشه خانم احساس نمیکنی زیادی زیبایی و خندیدیم که یهو خانمش اومد سلام و احوالپرسی کرد خودشو معرفی کرد مهنازم خودشو معرفی کرد و گفت ببین دیگه دوست پسرتو ول کن بیا با من بریم و دستشو کشید و برد. رضا گفت بیا بریم با من که خیلی کار داریم. رفتیم طبقه دوم خونه در یه اتاق و باز کرد یه اتاق کار خیلی شیک بود که دیدم فریبرز هم اونجا نشسته سلام کردمو رضا گفت بگو ببینم چی شد.
مو به مو براش تعریف کردم همه حرفهای مهرناز و داستان فیلیپین بودنشو کارایی که اونجا کرده بود. رضا یکم فکر کرد رفت سمت کمد اتاق و رمز گاو صندوق و زد باز کرد با ۳۰ تا صد دلاری اومد سمتم گفت فردا صبح دوتا تیکت میگیری واسه استانبول به مهرنازم چیزی نمیگی بهش بگو میخوای ببریش مسافرت.
بعد ادامه داد که من ۵ سال توی کوش آداسی و آنالیا و آنتالیا کار میکنم یه شریک ترک دارم تهیه جنس با منه پخشش با اون شریکم فریبرزه توی این کار دوست دخترت واسه من مثل دلار میمونه من نیاز دارم بهش توی این کار توی ترکیه کتامین اصلا پیدا نمیشه چون جرمش خیلی سنگینه. ما نیاز به کسی داریم که از ایران کتامین مایع رو قاچاق کنیم ببریم اونور اون اونجا بتونه برامون تو آزمایشگاه پودرش بکنه کسی که برامون این کارو میکرد دیگه پول در آوردن دلشو زد خسته شد رفت دنبال زندگیش الان مهرناز برامون بهترین آدم هستش.
مهراد ماهی ۲۵ هزار دلار بهت میدم اگه بتونی مهرنازو راضی بکنی این کارو حداقل دو سال انجام بده برامون من کاری ندارم چقدر از این پولو میخوای بهش بدی فقط راضیش بکن یه خونه و یه ماشینم میزاریم‌ در اختیارت. من و فریبرز آدم دور زدن نیستیم دوست دخترته این هنر و داره ما ام کاری بهش نداریم دیگه راضی کردنش با خودته وقتی رسیدی استانبول داستان و بهش بگو بعد اونجا همو میبینیم. اگر راضی شد که شد اگه نتونستی حساب ما با هم ۳ هزار دلاره که بهم میدیو هرکی می‌ره دنبال کار خودش.
اومدم طبقه پایین دیدم مهرناز کلی با خانم رضا گرم گرفته و داره خوش میگذرونه رفتم پیشش گفت عشقم بیا دیگه منتظرت بودم بریم برقصیم با هم. هیچی حالیم نبود فکر میکردم لاتاری بردم مغزم هنگ کرده بود کلا هیچی‌تو‌سرم نبود جز فکر به پول …
تو راه برگشت به خونه به مهرناز گفتم عشقم می‌خوام ببرمت مسافرت استانبول اونجا برات چند تا سورپرایز خفن دارم. کلی خوشحال شد و گفت مرسی عشقم که بفکری.
چهارشنبه هفته بعد با مهرناز توی فرودگاه استانبول بودم یه تاکسی گرفتم سمت هتل توی مسیر به رضا پیام دادم که من رسیدم گفت مهرناز و که راضی کردی خبر بده تا بگم راننده بیاد دنبالتون.
ادامه دارد…
عزیزای دلم قسمت بعدی پایانی هستش مرسی که توی مسیر این داستان همراهیم کردید.
ببینید الان می‌دونم که می‌خواین بیاین بگین فاز الکاپو و پابلو اسکوبار برداشتی و …‌‌ حاجی حق دارید بهتون حق میدم ولی ببینید من یه جوون ایرانیم کلی زحمت کشیدم به خواسته هام برسم تو زندگی ولی همیشه انگار یه زندگیه لوکس سواره بود و من پیاده من ۵۰ میلیون پول جمع میکردم ماشین آرزوهام ۱۵۰ میلیون گرون میشد.
جون عزیزتون بزارید توی داستان حداقل خوش باشیم رویایی زندگی کنیم حاجی من یه نویسنده ام که هیچ چیز از نگارشو داستان بندی حالیم نمیشه به عشق خودتون دارم مینویسم احساسم میکنم نسبت به تعداد کسایی که داستانمو خوندن بازتاب خوبی گرفتم پس بعد، قسمت بعد که میشه قسمت آخر بازم شاید براتون داستان جدید نوشتم با اسم مهراد .
خلاصه که حاجی پرفروش ترین رمان داستانیه دنیا هری پاتر هستش که کلش زاییده ذهن نویسندس و همتون دیدید چقدر توش از تخیل استفاده شده پس کصشعر بارم نکنید.
دوستون دارم
با جنده ها مهربان باشیم با مادر جنده ها نا مهربان

نوشته: مهراد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.