رفتن به مطلب

داستان سکسی دوست دختر خوب


minimoz

ارسال‌های توصیه شده


دختری که مسیر زندگیمو عوض کرد - 1
 

وسط بهمن ماه ۱۳۹۹ بود خیلی هوا سرد شد بود بعد از چند روز باریدن برف شدیداً هوا صاف شده بود از صبح خونه بودم دیگه مغزم نمی‌کشید فضای خونه رو تحمل کنم زنگ زدم به دوستم گفتم سعید آماده شو میام دنبالت بریم یه چرخی بزنیم.
از خونه زدم بیرون ساعت ۹ شب بود رفتم دنبال سعید سوارش کردم می‌خاستیم یه گلی بزنیم و بریم سمت شهرک غرب یه چرخی بزنیم پشت چراغ تجریش بودیم که سعید گفت مهراد بریم تا خونه داداشم ازش یکم شراب بگیریم تو این هوا میچسبه بعدش گل بکشیم.
رفتم سمت خونه علی داداش سعید که خودشم اومد پایین و با اصرار مارو برد بالا نشستیم حسابی شراب خوردیم با شکلات و داغ شدیم حسابی بعد یکم حرف زدن و خندیدن زدیم بیرون خونه علی داداش سعید توی علامه شمالی شهرک غرب بود از کوچشون که اومدیم بیرون سعید گفت مهراد من خیلی شراب خوردم یجا نگه دار هم گل و بپیچ هم اینکه شاید یهو من یه تگری بزنم ماشین کثیف نشه
چند تا کوچه بالاتر پیچیدم توی یه کوچه یه جا موندم و شروع کردم به پیپر کردن گل. چسبشو خیس کردم و پیچیدم داشتم میکوبید که یهو دیدم از دور دوتا دختر دارن میان با هم حرف میزننو میخندن و تلو تلو میخورن تا از کنار ماشین رد شدن دیدم به به یکیشون به طرز عجیبی زیبا و خواستنیه. سریع دور زدم رفتم کنارشون سلام کردم جوابمو داد.
+این وقته شب پیاده کجا داری میری؟
-کلانتری یا مفتش؟ با کلی خنده
+هیچکدوم عزیزم حالت خیلی خوبه نمی‌خوام اصلا بد فازت کنم شمارمو میزنی توی گوشیت اگه دوست داشتی بهم یه پی ام بدی؟
-رو دل نکنی یه وقت نشستی توی ماشینت میخوای شماره دکتر مملکتو ازش بگیری؟ پیاده شو مثل یه جنتلمن خواستتو بگو شاید فکرامو کردم
ماشین و زدم کنار پیاده شدم رفتم سمتش منو که دید گفت:
-ماشالا چقدر درازی پسرم
+آره چند سالی والیبال بازی میکردم دیگه خدا منو دراز آفریده با خنده. حالا شمارتو بهم میدی عزیزم؟
-توی این سرما جای اینکه بگی بیا برسونمت میگی شمارتو بده واقعاً که
+ای وای ببخشید من خیلی شراب خوردم پاک یادم رفت بفرمایید هرجا میری برسونمتون
اومدن نشستن بعد اینکه پرسیدم وقت دارید رفتم سمت یادگار جنوب که یه چرخی بزنیم. سعید ازشون پرسید که دود سیگار اذیتتون نمیکنه؟ که گفت اگه بوی گل شمارو اذیت نمیکنه بوی سیگارم مارو اذیت نمیکنه. منم گفتم به به گل داری گفت آره گفتم بذار تو جیبت من توی کوچه وایساده بودم پیپر بپیچیم که شمارو دیدمو رولو دادم دستش روشن کرد و چرخوندیم حسابی حالمون خوب بود که بهش گفتم من اسمم مهراده اینم دوستم سعید اونم گفت منم اسمم مهرناز دوستشم گفت الهامم. حسابی گرم صحبت بودیم و مهرناز از خودش می‌گفت که دکتر دارو سازم تازه ۵ و ماه هستش که درسم تموم شده و فیلیپین درس می‌خوندم تازه برگشتم ایران و…
الهام گفت منو میرسونید سرم درد می‌کنه گفتم کجاست خونتون گفت همون علامه شمالی رفتمو الهامو رسوندم یکم دیگه چرخیدیم ستایی که مهرناز گفت میشه منم برسونی خونه گفتم حتما کجا باید برسونمت گفت خونم آتی سازه ممنون بردم رسوندمش شمارشو گرفتم ازش یه زنگم زدم شمارمو داشته باشه پیج اینستاشم ازش گرفتمو فالو کردیم همو.
ساعت نزدیک ۲ بود سعید و رسوندم رفتم خونه یکم عکساشو نگاه کردم دیدم به به این مهرناز خانوم چه کون خفنی داره. هیکلش لاغر و کشیده با یه پوست سبزه و واقعا لوند و جذاب. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم دیدم مهرناز داره بهم زنگ میزنه جواب دادم
-مهراد خوابی؟
+سلام جانم؟ نه دیگه بیدار شدم. چیزی شده ساعت چنده؟
-نه راستش خوابم نمیبره گفتم شاید بیدار باشی بگم بیای دنبالم
+نگاه کرد دیدم ساعت ۴:۱۰ صبح گفتم کجا بریم این ساعت؟
-اگه میای بیا یه کاری میکنیم
زدم بیرون از خونه ۲۰ دقیقه بعد رسیدم آتی ساز زنگ زدم بهش که گفت ماشین و توی محوطه پارک کن بیا بلوک … واحد…
رسیدم دیدم در نیمه بازه دوبار آروم زدم رو در که گفت بیا تو دیدم که لباس گشاد پوشیده یه پتو دورش پیچیده گفت تنها حوصلم سر رفت خواستم بیای باهم فیلم ببینیم من نشستم روی کاناپه جلو تلویزیون مهنازم رفت توی آشپزخونه بعد چند دقیقه با دوتا نسکافه اومد نشست کنارم
با اینکه خیلی دوسداشتم بکنمش ولی گفتم چون تازه آشنا شده بودیم بهتر بود خودمو بزنم به اون راه که نگه کس ندیدست و خوشش نیاد گفتم خلاصه این فیلیپین زندگی کرده و الآنم که من توی خونشم پس بهتره هول بازی در نیارم که خوشش بیاد از رفتارم.
فیلم میدیدمو نسکافه می‌خوردیم که یه لحظه دیدم مهرناز لیوان نسکافشو برگردوند روی شلوارم سریع پاشدم گفتم وای سوختم گفت ای وای ببخشید. سریع شلوارمو در آوردم ازم عذر خواهی کرد گفت الان شیرینش باعث میشه پات چسبناک بشه برو حموم منم الان شلوارتو میندازم توی لباس شویی تا تو بری یه آب به خودت بزنی منم برات حوله میارم.
زیر دوش بودم داشتم میشاشیدم توی راه آب یهو فکرم رفت به این سمت که انگار این دختره از عمد نسکافه رو ریخت روی من گفتم بذار تستش کنم حوله که آورد در حمومو کامل باز میکنم لخت وامیستم جلوش ببینم واکنشش چیه بهم تو همین فکرها بودم که یهو دیدم داره صدام می‌کنه(فکر کردن به این قضیه باعث شده بود یکم کیرم سفت شه)
درو باز کردم و لخت جلوش وایسادم یه نگاهی کردو گفت ای وای من حوله از دستش افتاد خندیدمو خم شدم حوله رو برداشتم ولی نپیچیدم دور کمرم شروع کردم به خشک کردن موهامو بدنم دیدم داره نگام می‌کنه گفتم ترسیدی؟ چشماشو ریز کرد گفت زر نزن خودتو خشک کن بیا توی اتاقم فقط بیا زود. منم سریع خودمو خشک کردم دوییدم توی اتاقش دیدم اه اه این مهرناز خانوم یه جنده درست حسابیه دو طرف تختش به دیوار آینه زده و کاملاً یه سکس روم درست کرده واسه خود. دستشو گرفتم بردمش روی تخت لباسشو در آوردم.
با دیدن سینه های ۸۰ و شرت سفید روی تنه برنزش کیرم حسابی راست شده بود لبشو یه گاز آروم گرفتم و رفت سراغ سینه هاش حسابی خوردمشون دیگه اصلا تو حال خودش نبود فقط صدای نفس زدناش میومد لبه شورتشو گرفتم که دیدم خودش کونشو بلند کرد از رو تخت تا راحت در بیارمش یه جوووووووونه کشدار گرفتمو شروع کردم به لیس زدنه چوچولاش انگشتمم کردم تو کصش حتی نزاشت به یه دقیقه برسه لیس زدن گفت لطفاً بکن توش تحمل ندارم.
کله کیرمو گذاشتم روی سوراخ کصش انقد خیس بود که با یه فشار تا ته جا شد توی کس داغ و آتیشیش جلو عقب میکردم و لبو گردنشو میمکیدم مهرنازم فقط زیرم ناله میکرد می‌گفت جرم داری میدی چقدر کیرتو دوست دارمممممم محکم بکن منو توله سگ منم قدرت تلمبه هامو بیشتر میکردم بهش گفتم جوووون کیرم خوب جرت میده؟ گفت آره. گفتم خوب میگاد کصتو؟ گفت دارم جررررررر میخورم مهراد. گفتم پس این کیرو بخور که بهتر بگامت سکسیه من.
دراز کشیدم روی تخت اومد لای پاهام نشست شروع کرد به خوردنه کیرم. عالی ساک میزد خیلی حرفه ای و با ریزه کاری با زبونش کیرمو توی دهنش لمس میکرد. ولی اصلاً به تخمام لیس نمی‌زد فقط با دست میمالوند برام تخمامو کیرمو پر تف می خورد و از توی آینه های کنار تخت خودشو نگاه میکرد که داره ساک میزنه و هر لحظه بیشتر شهوتی می‌شدیم بلندش کردم خوابوندمش به بغل خودمم از پشت چسبوندم بهش کیرمو کردم تو کصش سینشو گرفتم دستم میمالیدمو محکم میگاییدمش بعد چند دقیقه دیدم خودشو محکم فشار داد بهمو کصش خیس خیس شد شروع کرد به لرزیدن که یهو آب منم سرازیر شد تو کصش هردو بی‌حال افتادیم کنار هم چند دقیقه بعد آروم شروع کردم دست کشیدن روی پوست نرمش اونم خودشو جا کرد تو بغلم و چشماشو بست گفت مرسی از لذتی که بم دادی از فردا قراره کارایی و با من تجربه بکنی که دوستشون داری حتماً. منم یه بوس کوچولو گذاشتم روی بازوش
سقفو نگاه میکردمو با خودم مرور میکردم که چی گذشت از دیشب تا الان بهم ولی نمی‌دونستم که با این عروسک سکسی چی در انتظارمه…
اگه قلممو دوست داشتین و خوشتون اومد با لایک و کامنتاتون بهم بگید تا بقیه ماجرا هامو با این دختر حشری براتون بگم

نوشته: مهراد

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - 2

حدود چند ماهی بود که با مهرناز یه رابطه خوب داشتیم با هم حسابی جور شده بودیم.
سکس خوب و تفریحات مشترک ما دوتارو حسابی به هم نزدیک کرده بود بیشتر وقتمون با هم می‌گذشت روزا با هم بیرون شبا همخونه مهرناز.
روزا همینجوری می‌گذشت هرچند روز یه فانتزی جدید بین ما دوتا پیش میومد. دیگه کاملاً کیرو خایمو داده بودم به مهران و کس و کونشو ازش گرفته بودم.
توی مغازه نشسته بودم نزدیک غروب بود بابام سرم غر میزد و شاکی بود که چرا شبا اصلاً خونه نمیای. منم که فقط گوش میکردم ولی توجهی بهش نمی‌کردم که یهو ویبره گوشیم باعث شد حرف بابامو قطع کنم، مهرناز بود.
+جانم
-عزیزم خسته نباشی. خوبی؟
+آره خوبم خودت خوبی؟
-مرسی، مهراد دوستم باران از کیش اومده زنگ زد که شام بریم بیرون من گفتم بیاد خونه میشه شب داری میای غذا بگیری از بیرون؟
+باشه عزیزم حتماً ، چیز دیگه ایم اگه خواستی بهم تکست بده بگیرم بیارم با خودم.
راه افتادم سمت خونه تو این فکر بودم که یعنی باران چه شکلیه واسه خودم تصویرسازی میکردم، توی مسیر سه تا پیتزا با یکم میوه و هله هوله خریدم رسیدم درو که باز کردم رفتم تو با یه دختر ۳۰ ساله روبرو شدم بعد از سلام و احوالپرسی نشستیم دوره میزو شروع به غذا خوردن کردیم.
اگه بخوام براتون از باران بگم یه دختر با ۱۶۵ قد سینه های بزرگ پروتزی کون گنده سکسی بود ولی سلیقه من نبود چون خیلی زیاد عمل کرده بود و از نوع رفتاراشو شخصیتش معلوم بود که مثل مهرناز از یه خانواده سطح بالا نبود.
همینجوری که غذا می‌خوردیم بحث این شد که باران می‌گفت خیلی وقته شمال نرفته و خیلی دوست داره که یه شمال بره که مهرنازم بهم گفت مهراد منم خیلی وقته شمال نرفتم بریم با هم؟ گفتم باشه عزیزم چرا که نه فردا هماهنگ میکنم با بابا کلید ویلارو میگیرم بریم.
شبمون به حرفهای مسخره و خنده و شوخی گذشت و موقع خواب که رسید منو مهرناز رفتیم توی اتاق و بدون اینکه سکسی پیش بیاد گرفتیم خوابیدیم.
صبح از بابا کلید ویلارو گرفتم و ظهر راه افتادیم سمت رامسر با دوستم هومنم هماهنگ کردم که برام ویسکی و گل بخره تا برم ازش بگیرم.
ساعت ۸ غروب بود که رسیدیم رامسر وسایلو از هومن گرفتم رفتیم هایپر کلی خرید کردیم رفتیم گذاشتیم ویلا ( ویلای ما تو رامسر توی یه شهرکیه به اسم توتستان که یه شهرک کوچیکه با ۱۴ تا ویلا که قرار گرفته بین فرودگاه و هتل کوثر رامسر. و چون از دو طرف محیط ساحل بستس یه ساحل کوچیکه اختصاصی داره)
بعد یکم استراحت آماده شدیم که بریم یه شام بزنیم از در ویلا که بیرون اومدم دیدم آقا عزیززاده که همسایمون بود و آخرین ویلا رو توی شهرک داشت داره با بنزش رد میشه که تا منو دید ترمز کرد پیاده شد و شروع کرد به سلام کردن و حال بابامو پرسیدن که بابا اومده گفتم نه والا من با دوتا از دوستام اومدم که یهو مهرناز و باران با تیپ و استایل وسوسه انگیز شون اومدن بیرون و سلام کردن.
عزیززاده تا چشمش به اینا افتاد با یه لبخند بهم گفت ماشالا چه دوستای با برکتی داری منم یه خنده کردمو گفتم خلاصه آقا عزیززاده اینجوریاس دیگه. عزیززاده گفت مهراد من دارم میرم شام بخورم اگه دوست دارید شما هم بیاید با هم بریم منم یکم با شما جوونا بشینم هم از تنهایی در بیام هم این که حالو هوای قدیمو جوونی کنم. از مهرناز و باران پرسیدم که دیدم اونام اوکی هستنو نشستیم توی ماشین عزیززاده و رفتیم شام خوردیم و کلی با بچه ها صحبت میکرد و از زمان قبل انقلاب و سفراش به کشورهای مختلف تعریف میکرد براشون.
عزیززاده یه مرد ۶۰ ساله بود که خانوادش و فرستاده بود کانادا خودشم ۳ ماه سال می‌رفت کانادا ۹ ماه دیگه هم ایران بود و توی رامسر یه طلا فروشی باز کرده بود از شلوغیه تهران زده بود بیرون و رامسر زندگی میکرد واسه همین ویلاشو هم خیلی لوکس بازسازی کرده بود یه استخر خفنم توی حیات دست و پا کرده بود .
برگشتیم از رستوران از عزیززاده که دیگه کلی باهاش راحت شده بودیم و فریبرز صداش میکردیم تشکر کردیم و رفتیم ویلای خودمون یکم ویسکی ریختیم و خوردیم بعدشم یه گل پیچیدیمو رفتیم کنار ساحل کشیدیم. دیگه حسابی نگاهم روی مهناز سکسیم سنگین شده بود. بهش گفتم عشقم تیز بریم ویلا که می‌خوام جرررررت بدم. اونم گفت چه خوب و راه افتادیم سمت ویلا از کنار ویلای فریبرز که رد شدیم دیدم توی استخر داره شنا می‌کنه.
رسیدیم مهرناز و بردم توی اتاق جوری شهوت زده بود به سرم که اصلا حوصله هیچ کاریو نداشتم فقط میخواستم اون لحظه کیرم توی کصش باشه دستاشو گذاشتم روی دیوار شلوارشو تا زانوهاش کشیدم پایین خودمو یکم کشیدم پایین و کیرم تا دسته جا کردم الان نکن کی بکن هیچ توجیهیم به سرو صدا و آرومتر گفتنای مهرناز نمی‌کردم با دستام دو طرف کمرشو گرفته بودم و فقط تلمبه میزدم مهرنازم که فهمید من دیوونه شدم دیگه شل کرد و فقط داشت ارگاسم میشد.‌بعد یه ربع که گاییدمش آبمو تا ته توی کصش خالی کردمو کشیدم بیرون ساعت نزدیک ۱۲ شب شده بود. رفتیم با هم حموم اومدیم یکم پسته و شکلات بخوریم که دیدم باران اومد گفت ماشالا تون باشه یکمم به این فکر کنید یکی‌دیگه توی این خونه هست مهرناز خانم صداتو انداختی تو سرت و داری هوار می‌کشی این مهرادم که انگار تا حالا دختر ندیده چیکار می‌کنی با دوستم بابا نفس بچه رفت؟
خندیدم و گفتم باران جون من چیکار کنم آخه تو کیفیت کارو ببین چجوری این گوشت به این خوبیو نکنم. یه نگاه با اخم کرد و گفت باشه حالا حق میدم بهت اما دیگه سروصدا نکنید می‌خوام بخوابم کاری نکنید که خوابم بپره.
نمی‌دونم تو وجود این مهرناز چی بود که اصلا خسته نمی‌شدم ازش اصلاً تکراری نمیشد برام تا رسیدیم به اتاق یه لبه کوچیک ازش گرفتم نشوندمش جلوم موهای لختو صاف رو جمع کردم توی دستام کیرمو فرستادم جایی که غم نباشه یعنی ته حلقش مهرنازم با حرص ولع ساک میزد عاشق این بود موقع ساک زدن خودشو ببینه واسه همین دوربینه گوشیمو گذاشت روی سلفی‌ خودشو توش نگاه میکرد ساک میزد وقتی خودشو میدید حرصش بیشتر میشد. بلندش کردم داگی نگهش داشتم رو تخت شروع کردم به خوردن کس تمیزش بهش امون نفس کشیدن نمی‌دادم با زبونم کص کونشو بهم متصل کرده بودم تمیزیه این دختر باعث میشد لذت ببرم از لیسیدنش.
پاشدم از پشت آروم گذاشتم توی کس خیسش و با انگشتم راه آنال مهرناز و باز کردم و وسط تلمبه زدنام توی کصش یهو کلشو گذاشتم رو سوراخ کونشو و با یه فشار نصفه کیرمو جا کردم توش خیلی مداوم و آروم بدون هیچ وحشی بازی ایی کونشو روی یه ریتم گاییدمو بعد اینکه ارگاسم شد کیرمو در آوردم دادم دستش مالید برامو آبمو ریختم رو گردنو چونش کلی عشق بازی کردیم و توی بغل هم خوابیدیم.
چقدر خوبه تو هوای لطیف رامسر تا لنگ ظهر بخوابی پاشدم بعد شستن دست و صورت و خوردن یه چای زدم بیرون از ویلا رفتم تا دوباره از فریبرز بابت پذیرایی دیشب تشکر کنم.
+آقا فریبرز سلام
-سلام مهراد خوبی
+فدات بشم آقا دیشب خیلی زحمت دادیم ببخشید شرمنده کردی مارو اگه قابل بدونی من گوشت خریدم امشب یه بساط کباب راه بندازم قدم بذار رو چشم ما بیا پیشمون
-نزن این حرفو مهراد منو بابات رفیقای قدیمی هم هستیم. راستش من که از بودن با شما جوونا سیر نمیشم. ولی تو بساط کباب و بیار همینجا تو ویلای من به راه کن استخرم که هست هنوز دریا آبش سرده شب یه شنایییم بکنیم.
+آخه اینجوری بازم مزاحم شما میشیم که
-دیگه داری ناراحتم میکنیا بهت یاد ندادن رو حرف بزرگتر حرف نزنی؟
+چشم آقا فریبرز پس ما دم غروب میایم چی بگیرم از بیرون؟
-هیچی لازم نیست همه چیز هست فقط گوشتی که آماده کردیو با خودت بیار. آها ذغالم بگیر
+چشم. پس فعلاً
اومدم پیش بچه ها گفتم فریبرز گفته شب بریم ویلاش و بساط کباب مونو اونجا به راه کنیم. استخرم هست یه شنایی هم میکنیم. مهرناز و بارانم گفتن آدم باحالیه بریم فقط مهرناز شروع کرد به غر زدن که من مایو ندارم با تاپ شلوارک توی آب نمی‌رم.
با هم رفتیم مرکز خرید آرامش روبروی کاخ رامسر مهرناز یه مایو یه تیکه زرد خرید بارانم یه مایو خرید که من ندیدم چی بود و چه شکلی و رفتیم آماده شیم برای یه شب باحال.
ادامه دارد …
دوستای عزیزم این داستان قرار مسیری که مهراد و مهرناز باهم رفتن رو براتون بازگو بکنه.
توی این داستان قرار نیست که مهراد مهرناز و بده اینو اون بکنن یا خودش کیرشو بگیره دستش به هر دختری که رسید بکنه توش.
من اینجا قراره به شعور مخاطبام احترام بذارم نه اینکه فضارو براتون شبیه پورن هاب کنم و بگم مادرمو داشتم میگاییدم که خواهرام اومدن گفتن پس ما چی‌؟ یا اینکه زنمو سوار مترو کنم که مردای دیگه از پشت بچسبونن بهشو آبکیر بریزن روش توی مترو😂😂😂. اگه دنبال ایناییی شرمنده
قرار با هم یه داستان بخونیم که جالب باشه ریزم توش قسمت‌های سکسی داشته باشه.
توی قسمت اول گفتم اگه دوست داشتید لایک کنید دیدم استقبال خوب بود سریع نوشتم قسمت دومش رو براتون. مطمئن باشید اگه دوست نداشته باشید قلم منو دیگه نمینویسم براتون. وقت شما از هرچیزی برای من با ارزش تره پس اگه لایک های این قسمت به ۶۰ تا رسید به احترام شما قسمت بعد رو مینویسم

نوشته: مهراد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - 3

ساعت ۸ شب بود با ظرف گوشت رفتم خونه فریبرز عریززاده
اولین بار بود که اینقدر باهاش معاشرت میکردم برام جالب بود اینکه با یکی همسن بابام دارم عشق و حال میکنم تا رفتم گفت پس دخترا کجان؟
گفتم داشتن آماده میشدم من زودتر اومدم ببینم اگه کاری داری انجام بدم. گفت نه کاری نیست بیا این سیخ تا گوشت رو سیخ بزنی منم باربیکیو رو آماده میکنم مهراد جان.
داشتم گوشتارو سیخ می زدم که از صدای توی حیاط ویلا فهمیدم مهرناز و باران اومدن.
رفتم بیرون دیدم بله بساط ویسکی رو فریبرز به راه کرده و تا منو دید یه شات داد دستم منم گفتم اینو میخوریم گول نخوریم رفتم بالا گوشتارو گذاشتم روی آتیش و اومدم چنتا شات پشت هم رفتم بالا.
دخترا هم گرم بحث سیاسی با فریبرز بودن.
غذا و آماده کردم آوردم سر میز شروع به خوردن کردیم یه موزیکم پلی کردیم و منو مهرناز مثل دوتا عاشق دل باخته هم و نگاه میکردیم فریبرز یهو گفت سلامتی عشق بینتون همه زدیم زیر خنده …
فریبرز و باران لباسشونو در آوردنو با مایو رفتن توی استخر منو مهرنازم چوپوقو پر گل کردیم و چنتا کام محکم گرفتیم به درو دیوار می‌خندیدم که یهو فریبرز با آب ریختن رومون گفت پاشید بیاید بابا بیاین که اینجا حرام تو آب نیومدن شروع به کندن لباسام کردم که مهرناز بهم گفت مهراد من اگه دوست نداری من جلو فریبرز با مایو باشم‌ میخوای من نیام تو آب عزیزم؟
آروم لباشو بوسیدمو گفتم عزیزم اگه خودت معذب میشی منم نمی‌رم پیشت می‌شینم که گفت نه قربونت برم فقط نخاستم که تو یه در صد حس بد داشته باشی وگر نه که فریبرز آدم چشم پاکیه تا الان حس بدی ازش نگرفتم یا نگاهش روم سنگینی نکرده.
خلاصه ما ام تنمونو به آب رسوندیم شنا میکردیم مهرناز توی بغلم بودو فریبرزم کنارمون واستاده بودو از من پیش مهرناز تعریف میکرد که مهراد تا بحال دختر اینجا نیاورده و من ندیده بودم اینجا تنها بیاد (راستم می‌گفت چون همیشه میرفتم ویلای هم خدمتیم کیوان که توی سرخ رود بود) بارانم داشت تلاش میکرد بتونه روی آب بخوابه.
نیم ساعتی بود که توی آب بودیم فریبرز رفت بیرون از استخر یه حوله هم انداخت روی دوشش چنتا شات ویسکی زد ما هم سه تایی توی آب با هم حرف می‌زدیم من باران و مهرناز و اذیت میکردم که یهو فریبرز منو صدا زد.
-مهراد میشه چند لحظه بیای یه کمکی بهم بکنی؟ بعدشم رفت توی ویلا
رفتم توی ویلا دنبالش.
+جانم آقا فریبرز؟
-بیا آشپز خونه
+چشم
رفتم دیدم داره میوه می‌ریزه توی یه ظرف
-از توی کابینت چنتا پیشدستی بردار
+بروی چشم آقا فریبرز
-مهراد اگه از نظرت اشکال نداره من میتونم یکم به باران نزدیک بشم؟ نمیخام انرژی بد بهت بدم صدات کردم بیای ازت بپرسم. خیلی اندامش خوبه یکمم توی آب باهاش حرف زدم بنظرم میتونم باهاش ارتباط بگیرم
+آقا فریبرز این چه حرفیه شما صاحب اختیاری نه باران بچس نه اختیارش دست من هستش خودتون با هم اوکی بشید آقا من چیکاره ام‌این وسط
-خلاصه گفتم اول از تو بپرسم. بعد اینکه مهراد من تو این سن کسی بهم نه بگه حالم گرفته میشه تو خودت بسنج ببین چجوریاست برم سمتش یا نه؟
+گفتم باشه من میرم بیرون با میوه ها شما یکم لفتش بده بعد بیا من ببینم مزه دهنش چیه
اومدم بیرون دیدم مهرناز و باران از استخر اومدن بیرون با حوله نشستن و سردشونه گفتم بیاید بریم تو که گفتن نه همینجا خوبه.
مهرناز و بغل کردمو آروم توی گوشش ماجرا رو گفتم اونم سریع باران و صدا زد جلوی من بهش گفت. بارانم یه خنده ای کردو گفت متوجه شدم که با خجالت نگام میکرد مهراد تو تاییدش می‌کنی مریضی چیزی نداره تا اومدم چواب بدم مهرناز بهش گفت کسخلی تو مرده بوی ادکلنش همه جا پیچیده معلوم خیلی به خودش میرسه. بارانم گفت اگه مودم باهاش خوب باشه باهاش کنار میام بگو راحت باشه.
گفتم به به عروس خانم خلاصه توی استخریو مرسدس بنزشم تو دیده خوبه دیگه کارو در میاره اونم یه بیشعور بهم گفت و ستایی زدیم زیر خنده همون لحظه صدای فریبرزم اومد که می‌گفت به به جوونا همیشه بخنده مارو هم بازی بدید بگید ما هم بخندیم نشستیم دور همو یه چشمک به فریبرز زدم با حرکت سرم بهش فهموندم حله برو توی کارش.
حرف می‌زدیم منم حسابی حالم خوب بود همسایه هارو مسخره میکردم اداشونو در میاوردم حسابی می‌خندیدم که یهو باران گفت واقعا الان توی این حالمون می‌چسبید چنتا لاین کوکایین می‌زدیم خیلی دوست داشتم الان بود.
هنوز حرف از دهن باران در نیومده بود که فریبرز گفت مهراد از کجا میتونیم بخریم؟ بریم بخریم بیایم.
من که یکم خندم گرفته بود گفتم بذار به هومن زنگ بزنم من جز هومن کسیو نمی‌شناسم توی رامسر ببینم کسی داره اینجا گفت آره زنگ بزن ساعت ده و نیم شب اگه کسی داره بریم بگیریم زود.
زنگ زدم به هومن گفت یکیو میشناسم توی شهسوار بذار زنگ بزنم ببینم داره یا نه که بعد از چند دقیقه زنگ زد گفت داداش داره گرمی دو ملیون و هفتصد گفتم اوکی بگو دو گرم بذاره بریم بگیریم که فریبرز گفت نه بگو پنج گرم بذاره باشه شاید باران بازم خاست. هومن گفت آماده شو من یه ربع دیگه میام دنبالت بریم بگیریم.
فریبرز گفت منم باهات میام با هم بریم بگیریم بارانم گفت پس تا شما برید بیاید ما هم لباس عوض می‌کنیمو اینجارو ترو تمیز و مرتب میکنیم.
رفت و آمد مون تقریباً یه ساعت زمان برد وقتی وارد ویلا شدم اول بارانو دیدم که یه تاپ سفید تنگ تنش بود که اگه نمیپوشبدش سنگین تر بود چون کل ممه های گندش معلوم بودو نوکشم زده بود بیرون از زیر تاپ یه شلوارک جینه خیلی کوتاهم پوشیده بود از کنارش رد شدم و با خنده گفتم آیا وکیلم بنده منو زد گفت کصکش نباش لاشی رفتم دیدم مهرناز لوندمم یه تاپ شلوارک کرم پوشیده که از هر لحظه دیگه جذاب تر شده و با چشای همیشه خمارو کشیدش گفت عشقم اومدی بیا بغلم کن.
سریع یه آینه کوچیک آوردم جنسو ریختم روش و با کارت بانک پاسارگادم(چون رنگ کارت پاسارگاد سیاهه همیشه با اون لاین میکنم خوشم میاد)شروع کردم به لاین کردن. اول باران با نی اومد چهارتا خط دمماغی زد. بعدش خودم رفتم چنتا لاین بالا بعدش مهرناز زد که بعد دوتا لاین گفت من نمی‌زنم. فریبرزم گفت بده منم بزنم جوووووون. اونم یکم زدو موزیک گذاشتیم به رقصیدن بارانو منم ریز لاین می‌زدیم ولی برام عجیب بود که چرا مهرنازی که همیشه پایم بود چرا نمیزنه باهام.
چند بار ازش پرسیدم چرا نمی‌زنی گفت عشقم الان حالم خوبه فقط کیرتو می‌خوام منم بهش میگفتم الان میرم ویلای خودمون شیرتو میکشم.
تو همین حرفا بودیم که یهو مهرناز گفت عشقم اونجا رو باش نگاه کردم دیدم فریبرز و باران لب تو لب شدن چنتا سرفه کردم زدن زیر خنده یه پاکت سیگار و یه بطری آب برداشتن رفتن طبقه بالا تو اتاق. فریبرزم به منو مهرناز گفت عشقای من هرجا که دوسدارید تو هرکدوم از اتاقا که خواستید بخوابید.
تا پشتشونو کردن بهمون من و مهرنازم با هم لب تو لب شدیم شاید سه دقیقه ام طول نکشید که کیر منو در آورده بودو می‌مالید منم سینشو میمکیدم مهرناز سرشو گذاشت روی شکمم و شروع کرد به خوردن کله گرد کیرم.
چشم یهو خورد به تلئلو آب استخر خورد گفتم عشقم بریم توی آب ولی دیگه منتظر جواب مهرناز نموندم شلوارکو شرتشو در آوردم بغلش کردم بردمش تو حیاط و توی استخر. چسبوندمش به دیواره یه استخر لبامو توی لبای مهرناز قفل کردم کیرم و با یه هل تا ته فرو کردم توی کصش. اولین واکنشش این بود که سریع پاهاشو دوره کمرم حلقه کردو شروع کرد به خوردن گردنم منم خیلی ملو توی کصش تلمبه میزدم. خودشو چسبونده بود بهم گردیه سینه هاشو روی سینم حس میکردم همینجوری که داشتم تلمبه میزدم لرزش مهرناز و توی بغلم حس کردم فهمیدم ارگاسم شد شروع کردم به قربون صدقش رفتن آنقدر احساس بینمون توی این مدت قوی شده بود که کاملا عاشقانه با هم سکس میکردیم. از آب در اومدیم رفتیم توی ویلا لباسامونو جمع کردیم رفتیم توی اتاق خواب من دراز کشیدم روی تخت مهرناز کیرمو روی کص گوشتیش تنظیم کرد و نشست روش دیگه قشنگ صدای آه و ناله های باران میومد توی اتاقمون مهرناز شروع به کمر زدن کرد روی کیرم اننقدر شهوتی بودم بعد چند دقیقه کشیدمش روی خودمو کیرمو در آوردم آبمو ریختم روی لوپ کونش. خودمونو با دستمال تمیز کردیم و توی بغل هم خوابیدیم.
صبح که بیدار شدم دیدم مهرناز لخت توی بغلمه رفتم پایین دیدم فریبرز با لبخند گفت چه خبر پهلووون بچه هارو بیدار کن ساعت یک و نیم شده بریم بیرون ناهار بخوریم منم مهرناز و بیدار کردم گفتم عشقم باران و بیدار کن آماده شید بریم ناهارو بزنیم بعد از ظهر بریم تهران.
بچه ها آماده شدن نشستیم تو ماشین من و راه افتادیم سمت رستوران که یهو فریبرز خطاب به مهرناز گفت: دختر جون چرا دیشب کوکایین نزدی که مهرناز گفت چون خیلی نا خالص بود ۶۰% کتامین بود 25% کک 15% قرص واسه همین نزدم من خلاصه من دارو سازم آقا فریبرز اگه ندونم که دیگه هیچی.
فریبرز که دهنش باز مونده بود از تعجب و حیرت گفت باریکلا دختر یعنی تو انقدر سردر میاری و میفهمی که مهرناز گفت من میتونم همینو بسازم حتی بهتر از اینی که دیشب زدید در میارم.
فریبرز فقط سر تکون میداد و منم با لذت به دوس دختره دارو سازم نگاه میکردم.
ناهارو خوردیم تو راه برگشت ویلا ام فریبرز مخ باران و زدو راضیش کرد دو روز رامسر بمونه پیشش.
ما ام وسایل رو جمع کردیم که بیایم سمت تهران که موقع اومدن فریبرز به منو مهرناز گفت من سه روز دیگه خودم بارانو میارم تهران با شما دوتا هم کار دارم یه فکرایی توی سرم هست که میام بهتون میگم…
ادامه دارد…
قسمت بعد قرار خیلی جالب تر بشه کلی داستانمون قشنگ تر بشه.
من به احترام کسایی که لایک میکنن و با کامنتاشون انرژی میدن با عشق مینویسم قسمت قبلم بهتون گفتم یه داستان کلیه که قرار اتفاقات زندگیه مهرادو مهرناز و تعریف بکنه با اندکی چاشنیه سکس پس عزیزانی که دوسدارن بشینن وقتشونو بذارن که یه کص مغز بیاد بگه مامانمو گاییدم زنمو دادم دو نفر بگان دیدم زنمو میگان آبم اومد وقتشونو واسه این داستان ندارن.
خیلی برام جالبه یه دوستی دارم یه جنده می‌شناسه دو سال میگم ردیفش کن ما رو هم ببر پول بدیم بکنیم اینقدر تعریفشو می‌کنی مارو نمیبره حاجی ما ایرانیا مدلمون اینه که جندرو هم به هم روا نداریم هاهاهاهاها
ولی اینجا پر شده از کسایی که زنشونو میدن رفیقشون بگاد.
#به_شعور_هم_احترام_بذاریم
ببینید اسمش روشه داستانه زاییده ذهن نویسنده هستش ولی کیرم تو ذهنت که بهت میگه بیای بنویسی اینجا خواهر خودتو میگایی ۲۰۰ نفرم لایکت میکنن.
با لایک و کامنت های قشنگتون بهم انرژی میدید برای ادامه داستان. مرسی بابت وقتی که میزارید

نوشته: مهراد

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.