رفتن به مطلب

داستان سکسی دختر خاله بابام یه میلف همه چیز تمام


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


دختر خاله بابام - 1
 

اسم من بهمن هست.۳۷ سالمه متاهل.بابام ی دختر خاله داره اسمش ناهیده.۴۷سالشه دوتا دختر داره که بزرگه زن پسر عمه ام هست کوچیک هم نامزد کرده.شوهر ناهید ۲۰سال پیش تو تصادف فوت کرد.خب بریم سر داستان.من خودم کارم پخش مواد غذایی هست.ی روز پسر عمه ام که دختر ناهید زنشه بهم زنگ زد که اگه ۲تا روغن گیرت آمد ببر واسه ناهید.این حرف مال وقتی هست که روغن داشت گرون میشد و تو بازار گیر نمیومد.گفتم چشم.عصرش بعد کار ۲تا روغن بردم.در زدم ناهید آمد کلی سلام و احوالپرسی کردیم.گفت از این برا.گفتم پسر عمو گفته برا مادر زن جان اگه داری روغن ببر.گفت خدا خیرش بده که بهت گفته خودم خجالت میکشیدم بهت بگم.چند روزه روغن نداریم گیر نمیاد.گفتم شما هر وقت چیزی خواستی تعارف نکن بگو اگه موجود باشه براتون میارم.گفتم من برم دیگه گفت لحظه وایسا.رفت داخل خونه و برگشت ۱۰۰تومن پول دستش بود گفت بفرما.گفتم این چیه گفت پول روغن ها دیگه.گفتم زشته.گفت نگیری نمی برم.منم ۱۰تومن برداشتم گفتم برا اینکه ناراحت نشی.گفت اینجور زشته خب.گفتم مگه چی بوده.کلی تشکر کرد.چند روز بعد بهم زنگ زد گفت خواستی بری خونه ی سر بیا تا دم در.بعد کار رفتم ی ظرف دلمه درست کرده بود گفت اینو خودم درست کردم ببر خونه با خانواده بخورین.گفتم این چه کاریه اخه.گفت حالا ببر اگه دفعه دیگه چیزی خواستم لااقل روم بشه بهت زنگ بزنم گفتم خجالت زده کردین.گذشت تا بعد چند وقت ی پیام تو واتساپ امد که سلام‌.خوبی آقا بهمن.کم پیدا.حتما ما باید چیزی بخواییم که شما رو زیارت کنیم.چون شماره اش نداشتم نفهمیدم کیه.گفتم شما.گفت خاله ناهیدم.چون ما بهش خاله میگفتیم.نوشتم من خدمت شما ارادت دارم خاله.شما دستور بده.نوشت فقط میخواستم حالت بپرسم نگی بی معرفت هست.وقتی چیزی میخواد سفارش میکنه.گفتم من چنین جسارتی نمیکنم.نوشت شما آقایی.یهو چند تا استیکر خنده فرستاد گفت حالا خاله اگه روغن بود ی ۲تا برا من بزار کنار.منم استیکر خنده گزاشتم گفتم به چشم.فرداش بعد کار بردم براش.کلی تشکر کرد گفت خاله میگن سلام گرگ بی طمع نیست حالا شدم من.گفتم ۲تا روغن که این حرفا رو نداره.گفت وایسا تا پولش بیارم گفتم اگه میخوای پول بیاری روغن ها رو بده میبرم.۲تا روغن یه که دیگه من از شما پول بگیرم.گفت آخه زشته.گفتم بلانصبت شما زشت پیر زنه.گفت خاله دیگه بلا نسبت نداره ما هم پیریم دیگه گفتم بزنم به تخته ماشالله شما خانم زیبا و خوش بر رو هستید.خندید گفت شما مرد ها زبون نداشتین چه میکردین.خدا برا زن و بچه ات ناگه ات داره.گفتم شما هم زنده باشی خاله.ی ماه گذشت و تو این مدت من ی خونه بجز خونه ای که داشتم خریدم.بعد ی مدت از خریدخونه ناهید تو واتساپ پیام داد سلام خوبی بچه ها خوبن خونه نو مبارک.نوشتم سلام ممنون.شما از کجا خبردار شدید.گفت شهر کوچیکه خبرا زود میپیچه.بسلامتی که خریدی.خیلی خوشحال شدم.شیرینی ما فراموش نشه‌.نوشتم شیرینی چه قابلی داره.نوشت شوخی کردم خاله‌.انشالله بهترین ها نصیبت بشه.نوشتم ممنون.شب ی جعبه کاکائو برداشتم از مغازه بردم در خونشون.امد دم در غافلگیر شد گفت چه عجب از این برا.گفتم آمدم ی سلامی کنم و ی شیرینی کوچولو بهتون بدم و کاکائو رو بهش دادم.گفت خاله بخدا شوخی کردم.گفتم میدونم.خودم دوست داشتم.گفت من همینجوری هم شرمنده شما هستم گفتم این حرفا چیه خودم دوست داشتم.فردا تو واتساپ نوشت خیلی شرمنده ام کردی انشالله جبران کنم.نوشتم خودم دوست داشتم.بخاطر حرف شما نبوده.نوشت خاله بعد مدتها ی نفر هم به من شیرینی هدیه داد و کلی استیکر خنده گذاشت.منم به شوخی نوشتم اگه خوشحال میشی خب بگو تولدت کی هست تا خودم برات هدیه بگیرم که خوشحال بشی.نوشت ای خاله دیگه از ما گذشته.گفتم یه جوری میگی که انگار ۷۰ساله هستی.گفت وقتی ۲۰سال شوهر نداشته باشی و ۲تا بچه رو دستت باشه که بزرگش کنی چند برابر سنی که داری پیر میشی.گفتم خدا سایه بچه هات رو نگه داره.اره سخته.خواستم جو عوض بشه.نوشتم ولی خدایی هم جوانی هم خوشکل.گفت اگه تو تعریف کنی.نوشت من چیزی که دیدم گفتم.نوشت چی دیدی مگه با استیکر خنده.گفتم همین که همه می بینن.گفت پسری دیگه و استیکر خنده گزاشت.نوشتم حالا که ما چیزی بیشتر از بقیه ندیدیم.یهو ی عکس آمد ی لباس بلند بدون آستین که چاک سینش کامل معلوم بود و ارایش غلیظ داشت فرستاد.انگار تو عروسی گرفته بود. به دقیقه نکشید پاک کرد.اصلا هنگ کردم.نوشتم آیه احسن الخالقین واسه شما صدق میکنه.کلی استیکر خنده گزاشت نوشت برو مسخره خودت کن.نوشتم مسخره چیه ماشالله ماشالله اینی که من دیدم شاخ هرچی دختر امروزی هست رو میشکونه.نوشت اگه تو تعریف کنی.نوشتم حالا من هر چی میگم تو جدی نگیر ولی خیلی خودتو دست کم گرفتی.نوشت حالا قشنگ یا زشت کی دیگه ما رو میخواد بعد پیری و ۲تا بچه بزرگ.نوشتم ی چی بگم ناراحت نمیشی.گفت باهات راحت بودم که عکسم فرستادم گفتم چرا با کسی نیستی؟یکی که باهاش باشی بگردی خوش بگذرونی؟هر چی باشه شما هم به یکی نیاز داری که باهاش حرف بزنی بیرون بری تا روحیه ات باز بشه.نوشت همین مونده تو این شهر کوچیک دیگه یکی بفهمه آبرو برامون نمونه.گفتم اینجور بخوای فکر کنی بقیه عمرت هم باید ت تنهایی و حسرت ی بگو و بخند تموم بشه.نوشت منم بخوام.نمیتونم که برم داد بزنم من یکی میخوام که با هم باشیم.تازه حالا معلوم نیست اونی که بیاد جلو منو بخواد یا فقط برای رابطه.گفتم هر رابطه ای همه چی توش هست و اگه آدم مطمئنی باشه چه اشکال داره نیازهای روحی و جنسی هم رو تامین کنید.چند تا استیکر خنده گذاشت گفت حالا که اصلا کسی ما رو نخواسته چه برسه که مطمئن باشه یا نباشه.بازم با خنده نوشت حالا اگه دیدی سلام مارو بهش برسون بگو ما هم ی خاله داریم.نوشتم ی سوال.اگه واقعا کسی باشه که مطمئن باشه دلت میخواد پا پیش بزاره؟؟نوشت نمیدونم.من تا امروز بجز بچه ها به هیچی فکر نکردم.نوشتم با خنده پس نگو سلام برسون.نوشت حالا تو بهش بگو من ببینم شاید قبول کردم.نوشتم جدی؟؟نوشت حالاااااااا.اصلا تو این فکر نبودم که خودمو بخوام بهش نزدیک کنم چون متاهل بودم و دوست نداشتم زندگیم خراب بشه.ی مدت شاید نزدیک دوهفته گذشت اصلا این موضوع رو فراموش کردم.ی روز تو واتساپ دیدم پیام داده سلام خوبی بچه ها خوبن چخبر.انگار تحویل نمیگیری خاله؟؟نوشتم سلام خوبی نه بابا این حرفا چیه سرم شلوغ بود کوتاهی از ماست.نوشت حتما خیلی درگیری که یادی از ما نکردی گفتم اره.با استیکر خنده نوشت نمیخواد دنبال کسی باشی.البته به شوخی.منم نوشتم من خو شاه ماهی رو به همه معرفی نمیکنم با خنده.نوشت واویلا.یعنی انقدر شاه ماهی.نوشتم اونی که من دیدم شاه ماهی بود.نوشت تو که چیزی ندیدی.گفتم همین بس که تا تهش بدونم چیه.خندید.گفت خاله شوخی کردم باهات.نمیخواد به اینچیزا فکر کنی.نوشتم پس سر کار بودم.من هر روز دارم میگردم دنبال ی کیس خوب با شما با استیکر خنده فرستادم.گفت خاله از ما گذشته.گفتم خودت نمیخوای.وگرنه ادم خوب هم پیدا میشه.گفت ما که کسی ندیدیم.اگرم باشه میخواد ازت سواری بگیره با خنده.گفتم دیگه حالا خوش بر رو بودن این دردسرا هم داره.گفت خوشم نمیاد کسی بخواد ازم سو استفاده کنه بعد ولم کنه بره.گفتم خو ازدواج کن.گفت دوست ندارم.مرد خوب کمه.به شوخی گفتم مثل خودم باشه خوبه.گفت شما که آقایی.گفتم پس ملاک من با خنده.خندید گفت آفرین آقایی مثل خودت پیدا کردی خبرم کن تا نظر بدم.اینجا بود که واقعا دلم لرزید.اولین بار بود.با اینکه اون نمیدونست من دلم براش لرزیده.گذاشتم ی هفته شد.بهش پیام دادم بعد سلام و احوال پرسی گفتم خاله؟نوشت جانم.گفتم یکی آقا پیدا شده.با استیکر خنده نوشت واویلا.در کل هر حرفی میزدیم به حالت خنده و مسخره بود ولی در باطن انگار میخواست خودش هم.گفت حالا اون آقا کی هست.گفتم آدم خوب مطمئن فقط از شما کوچیکتره و متاهل هست.چیزی ننوشت.نوشتم چی شد پشیمون شدی؟؟بازم هیچی نگفت.دیگه قضییه از حالت شوخی و خنده آمد بیرون.چون می دونست خودم رو دارم میگم.اینجا واقعا خودمم کپ کردم گفتم نکنه بدش آمده باشه و هر چی گفته شوخی بوده.یهو نوشت خودت رو میگی؟؟اینجا من بودم که نمیدونستم چی بهش بگم.نوشتم فرض کن اره.نوشت حالا فرض کنم یا واقعی فکر کنم؟؟؟نوشتم شما حالا فرض کن.نوشت فرض کن موافقم.نوشتم کوچکترم متاهل هستم اقوام هستیم باهاش مشکلی نداری.نوشت نمیدونم.فقط میدونم اگه بخوام ی روز با کسی باشم اخلاق و رفتار شما داشته باشه قبول میکنم.نوشتم ببخشید میتونم رک باشم.نوشت بگو.نوشتم حاضری با من با این شرایطی که دارم باشی؟؟نوشت تو واقعا از من خوشت اومده؟؟؟نوشتم اره.نوشت جدی میگی.نوشتم شوخی که ندارم.نوشت چی بگم.نوشتم حرفت بزن یا بگو اره اگه دلت میخاد یا بگو نه تا همین جا تمومش کنیم.نوشت تموم تموم؟؟؟نوشتم اره.من کسی نیستم که بخوام برا شما دردسر بشم.نوشت نمی ترسی؟؟نوشتم ترس هم داره ولی تو این مدت دلبسته شدم الان هم شما نخوای به نطرتون احترام میزارم.نوشت منم بهت عادت کردم.نوشتم عادت کردی یا دوستم داری.نوشت حالا دیگه.نوشتم حرفت رو بی پرده بزن.نوشت اگه بخوام با کسی باشم آدمی مطمعن تر از تو پیدا نمیکنم که هم بهم احترام میزاره هم دوستم داره هم آبروی منو آبروی خودش میدونه.ولی از این میترسم که برا خودت مشکلی پیش بیاد و زندگیت بخاطر من خراب بشه.نوشتم حالا اونا به کنار حاضری با من باشی؟؟نوشت تو خودت مطمئنی؟؟؟نوشتم مطمئن نبودم که پیشنهاد نمیدادم.حالا نظرت چیه؟؟؟نوشت کی بهتر از تو فقط میترسم کسی بفهمه.نوشتم بچه که نیستیم شرایط همدیگه هم میدونیم.قبوله؟؟؟نوشت نمیدونم.نوشتم پس ولش کن.نوشت چه زود جا بدی.نوشتم ۲ساعته دارم التماس میکنم که من تو رو دوست دارم تو همش میگی نمیدونم.نوشت ولم نمیکنی؟؟؟نوشتم نه.نوشت منو بخاطر بدنم نمیخوای؟؟؟نوشتم اول من که هنوز چیزی ندیدم بعدش هم بخواد رابطه ای باشه باید هر دو طرف راضی باشن و هیچی رو به اجبار نخواستم و نمیخوام و تا خودت نخوای من چنین چیزی رو درخواست نمیکنم.نوشت فقط ی شرط من زود دل می بندم ولم نکن.پیشم بمون.باهام سازش کن.بزار بهت اعتماد کنم.بزار بعد این همه مدت که میخوام یکی کنارم باشه بهم آرامش بده.نوشتم من آدمی نیستم که بخوام سرکاری کسی بزارم یا از کسی سو استفاده کنم.شما منو میشناسی.با آدم ناشناخته طرف نیستی.گفت ی چیز دیگه گفتم جانم.گفت از حالا بهم بگو ناهید جون.گفتم پس قبوله.گفت اره.گفتم هوراااااا.گفت بیشعور و خندید.گفتم عروس خانم نمیخواد ی عکس نشون آقا داماد بده گفت داماد باید براش ی چیزی بخره ناسلامتی عروس داری میبری و استیکر خنده گذاشت.بعدش ی عکس با تاپ و شلوارک پوشیده بود که تو ی تولد بوده فرستاد…ادامه ماجرا در قسمت بعد

نوشته: هیچکس

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


دختر خاله بابام - 2

سلام.تو قسمت اول ی آشنایی و اینکه چطور این رابطه بوجود آمد رو توضیح دادم.بریم ادامه ماجرا.فردا تا آمدم سرکار ساعت های ۹بود که براش زنگ زدم.سلام ناهید خانوم حال شما خوبه؟سلام آقا بهمن خوبین.شما خوبی.خانواده خوبی.از صداش معلوم بود یجور احساس خجالت میکنه.گفتم قرار شد از حالا من بگم ناهید جون شما هم بگو به من.گفت حالا من یه چیزی تو واتساپ نوشتم.پس الکی بود میگفتی بگو ناهید جون.خنده اش گرفت.گفت حالا هر جور راحتی صدام کن.گفتم دوست دارم اینجوری که تو دوست داری.ناهید جون میشه ی نیم ساعت طرف های ظهر بریم بیرون.گفت خیره کجا چیزی شده.گفتم نه میخوام لااقل عروس رو درست ببینم.بازم خندید و گفت باشه فقط قبلش که خواستی حرکت کنی ی پیام بده که آماده باشم.انگار داشتم واسه بار اول سر ی قرار میرفتم.یه جوری بودم.ترس استرس هیجان همه چی باهم قاطی بود.چون اهل اینکارا نبودم.مخصوصا که متاهل بودم.زودتر از عمده فروشی بیرون آمدم رفتم ی طلا فروشی و ی قلب با زنجیرش گرفتم.حالت فانتزی داشت.از نظر مالی آنچنانی بودم که میشد اینجور خرجی کرد.البته گرون هم نشد.تو ی جعبه خوشگل گذاشتم.بهش پیام دادم دارم میام.کنار گل فروشی وایسادم ی شاخه رز برداشتم و برام تزیین کرد.زنگ بهش زدم که من رسیدم.ده دقیقه طول کشید تا اومد.ناهید ی زن چادری هست.در ماشین باز کرد نشست داخل.ماسک هم زده بود.سلام آقا بهمن خوبی.خنده ام گرفت گفت چرا میخندی.گفتم بزار از اینجا برم بهت میگم.حرکت کردیم.اقا بهمن چرا خندیدی.گفتم قرار شد بگی بهمن جون ولی نمیتونی بگی.از این خنده ام گرفت.گفت خجالت میکشم.مگه دختر ۱۷ساله ای که خجالت میکشی.نه دختر ۱۷ ساله نیستم.ولی تا حالا با کسی قرار نرفتم بلد نیستم.گفتم شوهر که داشتی.گفت حالا سعی میکنم بگم بهمن جون.چرا حالا ماسک زدی.گفت کسی میبینه زشته.گفتم غریب که سوار نکردم دختر خاله بابام هسی.رفتیم بیرون شهر ماسکش رو از صورتش برداشت.ناهید ی زن قد متوسط تپل هست.ماسکش که برداشت بواسطه اریش کمی که کرده بود قشنگتر شده بود.وای چه قشنگ شدی.گفت قشنگ بودم کسی دیگه ما رو جز ادم حساب نمیکنه.گفتم اینجوری نفرمایید.ی جا وایسادم ی شاخه گل رو از پشت صندلی برداشتم گرفتم جلوش گفتم تقدیم با احترام.وای ممنون چقدر قشنگه زحمت کشیدی خودت گل بودی چرا زحمت کشیدی.همینجور که داشت تشکر میکردم جعبه طلا رو گرفتم جلوش.این چیه دیگه.درش باز کردم گفتم تقدیم به شما.مگه نگفتی عروس زیر لفظی میخواد.ازم گرفت با تعجب نگاش کرد.گفت این برا منه.گفتم کسی دیگه میبینه.ی حالت هیجان و ذوق ذوق با گریه امد تو صورتش.دستش گرفت جلو صورتش گریه کرد.چرا گریه میکنی ناهید.هیچی همینجوری.من کادو هم گیرم نمیومد چه برسه یکی بهم طلا کادو بده.دستش رو از صورتش جدا کردم اولین بوس رو لپش کردم و گفتم شما برام عزیز بودی که اینکارو کرد.گفت دوست ندارم از زن و بچه ات بخای خرج من کنی خجالت میکشم.گفتم اول هر کاری کردم با میل و رغبت خودم بودم بعد هم من از زن و بچه ام خرج کسی نمیکنم.خدارو شکر اینقدر هم دارم که در توانم باشه که ی خرج ناقابل برا کسی که ارزشش بالاست انجام بدم.نمیخوای گردن کنی.چرا گردن میکنم.بادخنده گفتم میخوای خودم گردنت کنم.نه خجالت میکشم.گفتم دوباره شد دختر ۱۷ ساله.با خنده گفت بزار حالا که برا یکی ارزش داریم ی خورده هم ناز کنیم براش.گفتم ناز کن خریدارم.زنجیرش باز کرد و کرد زیر رو سرش بست و انداخت جلو لباسش.گفتم خوشگله فقط یه چیزی.رو لباس قشنگ نیست.باید رو سینه باشه.گفت با خنده میخوای لخت بشم بندازم گردن ببینی.اگه اینجور کنی حرف نداره لااقل عروس رو درست می بینیم.با مشت زد تو باروم گفت درست میگن نباید رو به این مردا داد.گفتم خو تو دیگه مال خودمی مگه نیستی.گفت حالا.انروز ی ۲ساعتی بیرون شهر چرخیدیم و ی چیزی خوردیم.چون باید میرفتم خونه رسوندمش در خونشون.پیاده که خواست بشه دستش رو گرفتم و بوسیدم.خندید گفت خدا کنه همیشه همینقدر با احساس باشی.فردا که آمدم سر کار تو واتساپ پیام داد.سلام خوبی کجای.نوشتم سلام مغازه ام.یهو دیدم داره عکس میفرسته.ی چند تا عکس بود که ارایش کرده بود و ی تاپ رنگی خوشکل که بالای سینه هاش بیرون بود و قشنگ معلوم سینه هاش بزرگ هست.نجیر رو انداخته بود گردن .گفت بفرما اینم زنجیر.خیلی خشکله.ممنون از هدیه ات.گفتم چه خوشکلی تو.بزنم به تخته.نوشت چشمات خوشکل میبینه.نوشت شیطون دیروز هم تا من شوق و ذوق کادو داشتم از فرصت استفاده کردی بوسم کردی.نوشت ی بوس حق ما نبود.یهو استیکر قلب با بوس فرستاد.نوشتم این بدرد خوردت میخوره.نوشت اقایی خیلی دوست دارم.خیلی میخوامت.ارتباط ما بیشتر به واسطه شهری که داریم تلفنی بود و حضوری خیلی کم در حد این بود ی سر برم در خونشون.چون مادر شوهر پیری داشت که با اون زندگی میکرد.رابطمون هر روز صمیمی تر میشد و راحت تر می شدیم.ی روز تو واتساپ که داشتیم حرف میزدیم گفتم چند تا عکس بفرست ببینمت کلی وقته ندیدمت.چند تا عکس با لباس معمولی فرستاد.گفتم اینم عشق ما‌.گفت چیه.گفتم بی سلیقه منو دوست داری یا نه.گفت خیلی.گفتم این چه جور عکس فرستادن هست.چادر هم بپوش تا دیگه هیچی معلوم نباشه بعد عکس بگیر با خیال راحت.نوشت قهر نکن حالا.نیم ساعت بعد دیدم داره کلی عکس میفرسته.ارایش کرده بود غلیظ.اولش با چند تا تاپ بود که خیلی خوشگلش کرده بود بعد با سوتین گرفته بود.واقعا سینه هاش بزرگ بود که تو سوتینش هم جا نمیشد.نوشتم جوووووون.مال خودمه.نوشت سینه هام بزرگه دوست ندارم.میخواست نناز کنه ببینه من چی میگم.گفتم دلت میاد.محشره اینا رو فقط باید خورد.گفت پرررووو.نوشتم مال خودمه.نوشتم پایین چی.نوشت دیدی خیلی پررو هستی.گفتم نگفتم که بیا میگم عکس.گفت نمیشه.چرا نمیشه.چون حالم خوب نیست.بدنم درد میکنه.میخواست بهم بفهمونه که پریوده.دوست داشت باهام راحت باش ولی روش نمیشد.گفتم پریودی.گفت بگو عادت ماهیانه.خندیدم.گفتم باشه از شما که به ما چیزی نمیرسه.۳روز بعد تو واتساپ که داشتیم حرف میزدیم گفتم بهتر شدی گفت نه خیلی کمرم درد میگیره اینجور که میشم.منم با خنده گفتم فقط ی ماساژ خوب حالت جا میاره.بادخنده نوشت شاید ماساژورش هم تو هستی.گفتم کی بهتر از من.گفت حالا فک کن من قبول کنم شما بخوای ماساژ بهم بدی.میخای کجا ماساژم بدی.گفتم همون خونه که جدیدم خریدم.فعلا اجاره ندادم دارم بازسازی میکنم.گفت شیطون از قبل برنامه چیدی.گفتم مگه بده ی ماساژ خوب هم گیرت میاد.گفت بیشتر که جلو نمیره.گفتم اون بستگی به خودت داره.گفت پس جور کن بریم.گفتم عصر بریم.گفت چه دست به نقدی تو.باشه آقایی.بعد مغازه دوباره رفتم طلافروشی ی انگشتر کم وزن که قیمتش زیاد نباشه خریدم.رفتم دنبالش.سوار ماشین که شد ی حالت استرس داشت.گفتم چرا استرس داری.گفت چیزیم نیست.منم چیزی نگفتم دیگه.رسیدیم اول خودم رفتم داخل بعد گفتم تو بیا.خونه خالی بود.وقتی آمد در حیاط رو قفل کردم.رفتم تو حال.فقط ی زیر انداز آنجا بود و خودم بساط قلیون تو ماشین داشتم.تو هال که رفتیم فورا بغلش کردم امد ناز کنه و مقاومت کنه محکم گرفتمش و لبم رو چسباندم به لبش و شر و کردم زبون زدن به لباش.با ناز و عشوه میگفت نکن یجوری میشم حالم بد میشه.ناهید یعنی دوست نداری.دوست دارم ولی خجالت میکشم.بعد این چند ماه ازم خجالت میکشی.اخه میدونی چیه من بجز شوهرم با کسی نبودم.یعنی حالا پشیمانی اینجایی.نه نیستم.از وقتی اومدی تو زندگیم حالم خیلی بهتر از قبل هست.ازش جدا شدم رفتم که بساط قیلونم رو بیارم.وقتی برگشتم رو زیر انداز نشسته بود داشت با گوشیش ور میرفت.بهمن میخوای چیکار کنی.میخوام قلیون درست کنم.امدی قلیون بکشی یا منو ماساژ بدی.گفتم شما حاضر شو تا من بیام.گفت من حاضرم.یعنی میگی با لباس میخوای ماساژت بدم.گفت آره پس چی.گفتم منو مسخره کردی یا خودتو.گفت چطور.گفتم تو منو میخوای دوستم داری.گفت اره هم دوست دارم هم میخوامت.گفتم جلو شوهرت هم با لباس بودی.گفت خجالت میکشم.رفتم جلو رو سریش رو در اوردم گفت نکن خجالت میکشم.گفتم هیس هیچی نگو.دکمه های مانتوش رو باز کردم در اوردم.گفتم بلند شو گفت میخوای چکار کنی من پریودم.گفتم هیچی نگو لطفا.بهمن من تا اینجا هم دارم از خجالت آب میشم.دستش گرفتم بلندش کردم.اول لباسش در اوردم.ولی سوتینش نه بعد شلوارش در اوردم.دست گذاشته بود رو چشماش میگفت من دارم آب میشم.ناهید سینه هاش بزرگ و رو فرم بود.شکم داشت ولی نه جوری که تو ذوق بزنه.کونش واقعا بزرگ بود سفید.گفتم حالا رو شکم بخواب و حرف نزن.وقتی خوابید آروم شروع کردم به ماساژ دادن کمرش.گردنش رو آروم ماساژ میدادم تا پایین.ی ده دقیقه با حوصله کمرش ماساژ دادم.بعد رفتم سراغ پاهاش و شروع کردم ماساژ دادن پاهاش.پاهاش سفید بود و تپل.از پایین ماساژ میدادم تا کنار شرتش ولی دست به شرتش نمیزدم.نمیخواستم حالا که بهم اعتماد کنه و آمده تو بار اول کاری باهاش کنم.چون دوست داشتم هم تشنه بشه و هم با رضایت کامل خودش باشه…ادامه در قسمت بعد

نوشته: هیچکس

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


دختر خاله بابام - 3

تا اینجا رسیدیم که رفتیم تو خونه ای که مال من بود و خالی که آنجا من ی ماساژ به ناهید بدم.حالا ناهید لخت با شورت و سوتین رو شکم جلو من خوابیده و من دارم به حساب ماساژ میدم.آروم آروم کمرش تا پاش رو ماساژ میدادم تا کنار شرتش ولی زیر شرتش دست نمیزنم چون دوست داشتم خودش هم ی جوری علامت بده که میخواد.همینجور که ماساژ میدادم کنار گوشش گفتم چجوره.گفت خوبه.فقط همین ناهید.خوبه؟؟خب چی بگم؟؟؟بگو عالیه.تا لااقل خستگی هم از تن ماساژور در بیاد.بهش گفتم برگرد.برگشت.حال نمی دونست دست بزار رو چشماش یا رو شورتش.بهش با اخم گفتم چرا اینجوری میکنی.گفت مگه چکار کردم.گفتم خودت نمیدونی.تو نمی دونستی که داریم میام خونه تنها باشیم.چرا همش رو میگیری.چرا جوری رفتار میکنی که انگار الان با زور اینجایی.مگه من با زور تو رو وادار به کاری کردم.اگه منو دوست نداری یا نمیتونی بلند شو بریم.تو هم شرایط منو میدونستی هم خودت.ما الان چند ماهه با همیم ولی امروز جوری رفتار میکنی که من واقعا حس میکنم تو نمیتونی تو اینجور رابطه ها باشی.با ناراحتی از کنارش بلند شد وسایل قلیون رو که آورده بودم بردارم ببرم تو ماشین.بلند شد اومد کنارم گفت مگه من چی کردم.خب به زمان نیاز دارم من واقعا تا امروز با کسی نبودم که بخوام باهاش راحت باشم.گفتم اگه ۳ ماه پیش رفته بودیم عقد کرده بودیم هم تا امروز اینجور رو میگرفتی از من .خندید گفت حالا چه بهت هم بر میخوره.خوبه زن داری بهت میرسه.همونجور که کنارم ایستاده بود آمد تو بغلم خودش اینبار لبش رو گذاشت رو لبم و شروع کرد باهام لب بازی.حالا من تو بغل ناهیدی هستم که فقط با شرت و سوتین تو بغلم آمده و داره با هام لب بازی میکنی.ی حال عجیبی برام داشت لب خوردن ناهید.میشه ناهید بریم رو زیر انداز اینجوری ایستاده اذیت میشی.اره عشقم بریم.کنار هم خوابیدیم.ناهید گفت نمیخوای لباسات در بیاری.بلند شدم پیراهن و شلوارم بیرون اوردم.فقط شرت و ی رکابی بیرون نیاوردم.چرا رکابی رو بیرون نمیاری؟؟؟گفتم مگه تو سوتینت بیرون اوردی.گفت خیلی پر رو هسی.گفتم تو راحت نیسی من راحت باشم.گفت بیا بازکن.براش که باز کردم ۲ تا سینه سفید تپل که ادم رو دیونه میکنه نمایان شد.اووووف.اینا چیه ناهید.یجورایی داشت خجالت میکشید.کشیدمش سمت خودم که بیاد تو بغلم.تا امد تو بغلم سرم رو بردم وسط سینه هاش.ی بویی میداد که ادم رو روانی میکرد.شروع کردم سر یکی از سینه هاش رو خوردن.اونم رکابی رو از تنم بیرون آورد.حالا فقط یه شورت پامون بود.سرم رو بردم زیر گردنش شر و کردم خوردن گردنش.ناهید دیگه شل شده بود.فقط خوابیده بود و چشماش رو بسته بود.یهو گفت جاش نزاری.گفتم مال خودمی هر کاری دوست داشته باشم میکنم.دوباره گرفتمش تو بغل و پام رو کردم وسط پاش و نگاه تو صورتش کردم.گفتم تو منو واقعا میخوای؟؟ گفت نمیخواستم اینجوری تو بغلت نبودم.لب تو لب شدیم و زبونم رو کردم تو دهنش و اونم زبونم رو مک میزد.دوباره رفتم سراغ سینش و لیسیدن اون تا طالبی ها خوشبو و خوشمزه.ناهیید میشه رو شکم بخوابی؟ میخوای چکار کنی؟؟تو بخواب.وقتی خوابید موهای پشت گردنش رو زدم کنار و از پشت گوشش شر و کردم خوردن.معلوم بود داره لذت میبره چون بدنش رو تکون ریز میداد آروم از گردن با حوصله خوردن رو ادامه دادم تا کمرش.همه جاش الان خیس آب دهن من بود.خواستم شورتش رو کنار بزنم یهو دستش گذاشت گفت جدا پریودم دوست ندارم اینجوری.اینجا رو بیخیال شو.ی کم ناراحت شدم بلند شدم رفتم سراغ قلیون.برگشت نگام کرد گفت ناراحت شدی.من واقعا پریودم.دوست ندارم اینجور ببینی.اگه دوستت نداشتم و نمی خواستمت که الان لخت کنارت نبودم.چیزی نگفتم و قیلونم آماده کردم آمدم کنارش نشستم.بهمن چقدر منو دوست داری؟؟گفتم انقدری هست که الان تو رو مثل خانواده خودم میدونم از خودم میدونم مال خودم میدونم.بهمن تنهایم نمیزاری؟؟؟نه ولی باید مراقب باشیم که دردسری نه برای تو نه برای من بشه.همونجور که نشسته بودم و داشتم قلیون میکشیدم سرش گذاشت رو پام و با ناخن دستاش رو پام میکشید.منم دستم تو موهاش بود.سرش دقیقا رو شرت من بود.همینجور که خوابیده بود دست کرد کیرم رو از تو شرت در آورد.و بالا و پایینش کرد.گفتم قشنگه دوسش داری؟؟اره. ی چند تا بوس ریز از سر کیرم کرد.لباش رو گذاشت رو کیرم و کرد داخل دهنش.وقتی اینکارو کرد کل بدنم جام کرد.اصلا انگار منو برق گرفت .دیگه حتی نمیتونستم قلیونم بکشم.دستم تو موهاش بود و ناهید به ریلکسی تمام داشت کیرم رو میخورد.بهش گفتم دوست نداری مجبور نیستی اینکارو کنی.چیزی نگفت.در عوض بیشتر کیرم رو مک زد.ی ده دقیقه که خورد آبم داشت میومد گفتم ناهید داره آبم میاد بلند شد کنارم نشست سینش رو بهم چسباند.دستش تف زد گذاشت رو کیرم شروع کرد برام تند تند جق زدن و همزمان گردنم رو خوردن.طولی نکشید آبم با فشار اومد بیرون.آبم رو دستش بود کشید رو سینش.گفت میگن برا پوست خوبه با خنده.بلند شد رفت دستش رو شست.و برگشت لباساش بپوشه.گفت بلند شو آماده شو بریم.گفتم چی شد.گفت حالم خرابه.چون نتونسته بود ارضا بشه بهش فشار آورده بود.قلیونم جمع کردم و با احتیاط از خونه آمدیم بریم تا همسایه ای ما رو نبینه‌.تو ماشین که حرکت کردیم ی جا وایسادم گفتم ناهید چشمات رو ببند وقتی بست انگشتر رو کردم تو دستش.دیوانه تو بازم رفتی طلا خریدی.اصلا ی شوقی داشت که نگو.گفتم نباید ی انگشتر از من داشته باشه که بدونه دیگه صاحب داره.داشت گریه میکرد.گفتم من واقعا دوست دارم و دل بهت بستم.امد تو بغلم و لبش رو چسباند به لبم و ی لب اساسی گرفتیم.ی ۴ روزی از این ماجرا که گذشت همینطور که داشتیم حرف میزدیم تو واتساپ نوشت بهمن فک کنم ی ماساژ لازم شدم با خنده.نوشتم فقط ماساژ؟؟نوشت حالا تو جور کن بریم ماساژ.نوشتم ناهید چرا اینقدر از من رو میگیری.مگه من دوست نداری.مگه منو از خودت نمیدونی.نوشت هم دوست دارم هم بهت دل بستم هم بهت نیاز دارم.نوشتم پس لطفا با من راحت حرف بزن.بعد این همه مدت هنوز با من راحت نیسی.نوشت خجالت میکشم.نوشتم ببین تو مال منی منم دوست دارم روحت جسمت مال منه.دوست دارم باهام اینقدر راحت بشی که هر چی میخوای بی پرده بگی.مگه باید واقعی زن و شوهر باشیم تا راحت باشی.نوشت سعی میکنم.دوباره نوشت حالا کی بریم؟نوشتم بریم چکار؟؟نوشت بریم عشق بازی.گفتم فردا اکی میکنم بعد نهار بریم تا شب.فردا که رفتیم تا داخل شدیم شروع کردیم لب خوری.خیلی راحت تر شده بود باهام.گفتم تا زیر انداز رو میندازی تا من ی قلیون بزارم.دور قلیون درست کردن بودم که دیدم با شرت و سوتین امد کنارم گفت چطوره.جدید خریدم برا تو.ی شرت و سوتین قرمز توری.خیلی خوشکل بود.گفتم خیلی بهت میاد محشر شدی .ی تراول ۵۰ تومنی از جیبم در آوردم گذاشتم تو شرتش.گفتم این برا چشم نخوری.خندید گفت تو چقدر بی شرفی.قلیونم آوردم کنارش نشستم گفت لباست در بیار.لباسمو در اوردم جز شرت پام.گفت اونم در بیار دیگه.گفتم مگه تو بیرون آوردی.گفت تو باید برام بیرون بیاری.اول سوتینش باز کردم که دو طالبی افتاد بیرون بعد هم شورتش در اوردم .ی کس شیو شده تپل سفید نمایان شد.ناهید این چیه بیشرف.گفت از حالا مال تو هست.گفتم یه لحظه بخواب زووود.تا خوابید سرم کردم وسط پاش.شروع کردم به خوردن کصش.ناهید میگفت نکن خجالت میکشم.سرم بلند کردم گفتم ساکت باش و لذت ببر.تو از حالا جنده منی.زبونم میکردم تو کسش و چرخ میدادم.اونم داشت به خودش میپیچید.ی کس سفید تپل آبدار.ناهید گفت کیر میخوام لطفا بیا بزار توش.کیرم رو تنظیم کردم از بس کصش آب انداخته بود راحت سر خورد رفت توش.بغلش کردم و محکم گرفتمش تو بغل و باشد تو کصش تلمبه میزدم.همزمان داشتم ازش لب میگرفتم.یهو مثل ی انقباض شدید دور کیرم حس کردم.کصش داشت به شدت نبض میزد خیلی حال میداد.داشت ارضا میشد دیدم همینجور که دارم میکنمش دیگه بدنش شل شد گفتم ارضا شدی با سر گفت اره.کیرم کشیدم بیرون آمدم رو شکمش کیرم گذاشتم وسط سینه اش.ناهید سینه اش رو بهم چسبوند و من عقب و جلو کردم.با فشار آب کیرم زد بیرون وسط سینه اش.گفت اینهمه آب از کجا آوردی. خیلی بهمون حال داد …ادامه در قسمت بعد

نوشته: هیچکس

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


دختر خاله بابام - 4
 

سلام.اول چند تا نکته بگم.اول که من نویسنده نیستم که نگارش داستانم بدون ایراد باشه.ی خاطره ای پیش آمده دوست داشتم اینجا بزارم تا شما هم لذتش رو ببرید و ممکنه غلط املایی و نگارشی هم داشته باشه.من خاطره ام رو میگم شما نگرد دنبال این که من دروغ میگم یا راست شما لذت خواندنش رو ببر.من هر چی داستان خوندم آخرش آمدن نوشتن ساخته ذهن مریض.پس اگه اینجور هست پس اصلا کسی سکس نداشته که بخواد بیاد تعریف کنه و هیچ کس تا حالا کس نکرده.داستان منم دوست داشتم با جزئیاتش بگم همونجور که برام پیش آمده تازه بازم کلی ازش زدم.بریم سراغ داستان.من و ناهید بعد اولین سکس کمی که باهم داشتیم دیگه با هم راحت تر شده بودیم.من که راحت بودم اونم روش بازتر شده بود.بیشتر تماسی که با هم داشتیم تو واتساپ بود.چون بخاطر کوچکی شهر و آشنا بودن همدیگه نمیشد ریسک کرد زیاد همدیگه رو دید.صبح که سرکار میرفتم ی پیام تو واتساپ براش می فرستادم اون دیگه بهم پیام میداد.ولی بازم اون رو گرفتن و خجالتی بودن رو داشت.ی روز تو واتساپ براش نوشتم خدایی تا کی تو با من راح راحت میشی.گفت راحت هستم دیگه.دیگه مگه جایی بوده که ندیدی یا کاری بوده که نکردی.گفتم من که هنوز کاری نکردم ولی دوست دارم جوری باهام راحت باشی که مثلا اگه نیاز داری خودت بهم بگی.برام لوندی کنی.بی حیا بشی.پررو باشی.لوس باشی.گفت زمان میبره.گفتم ما الان چندین ماهه با هم در ارتباطیم.یعنی بیشتر از این.نوشتم ی سوال.اصلا تو اینجوری بودن رو دوست داری؟؟ادم داغی هستی؟؟دلت میخواد تحریک بشی؟؟نوشت من چندین ساله بدون شوهر بودم.فقط دور بزرگ کردن بچه ها بودم و اصلا به اینچیزا فکر نمیکردم ولی زمانی که شوهرم بود جوری بودیم که هرشب کنار هم لخت میخوابیدیم حتی اگه کاری نمی کردیم.نوشت من خیلی داغ بودم ولی وقتی اون مرد دیگه مجبور شدم با شرایط کنار بیام.نوشتم حالا من که هستم.برا من اینجور باش.لباس خوب بپوش به خودت برس لوندی کن اصلا تو جنده من باش.نوشت بیشعورررررباخنده.گفتم ببین من میخوام تو همه جوره مال من باشی پس دیگه کاری نکن هر روز بخوام برات توضیح بدم و تو رو قانع کنم منم همه جوره هستم البته تا جایی که خطری برامون نباشه.نوشت حالا آقای شوهر اگه خانمت نیاز داشته باشه و سیر نشده باشه چطور باید بگه که آقایی نیازش برطرف کنه.نوشتم به راحتی به آقایی بگه که کصش خارش پیدا کرده.چند تا استیکر خنده گذاشتم.گفت تو خیلی پررویی.گفتم جنده خودمی دوست دارم هر جور دلم میخواد باهات حرف بزنم با خنده.نوشت از دست تو.بعد نوشت آقایی روم نمیشه بگم ی درخواستی دارم نزار پای پررویی.گفتم جانم بگو.گفت میشه اگه تو فروشگاه برنج قیمت مناسب دارید برام بیارید گفتم اینم دیگه رو میخواد چشم.(الان خیلی ها میگن داشته ازت میخورده.اول واقعا شرایط مالی خوبی ندارن.بعدش هم نمیشه که با یکی خوابید و ازش استفاده کرد ولی تو براش فایده ای نداشته باشی).ظهر رفتم در خونشون زنگ رو زدم اومد دم در.قبلش بهش میگفتم دارم میام.در رو باز کرد ی چادر پوشیده بود زیرش یه تاپ سفید که فقط سینه های بزرگش رو به زور توش جا داده بود با ی شرتک قرمز با ی ارایش ملیح که جلو من خوشکل بنظر بیاد گفتم ببین عروس ما چه کرده.خندید گفت صاحب اختیاری.برنج رو براش گذاشتم تو حیاط گفت وایسا تا برم پول بیارم.گفتم من مثل شوهرت هستم میخوای بهم پول بدی گفت آخه زشته.گفتم کی میخوای تو با من راحت بشی با خنده.گفت پس ی لحظه صبر کن.رفت تو خونه نگاه کرد آخه با مادر شوهرش زندگی میکرد که پیر بود و نمیتونست راه بره.رفت تو خونه و آمد ی اتاق بود که تو حیاط بود مثل انباری.درش باز کرد گفت برنج رو بیار بزار اینجا.گفتم خودت ببر من دیگه نمیام تو .زشته.گفت ی لحظه بیار.رفتیم تو انباری برنج رو که گذاشتم چادرش رو گذاشت کنار اومد تو بغلم لبش رو چسبوند به لبم و شروع کردیم به لب خوری .منم دستم رو از پشت کرده بودم تو شرتکش و کونش رو میمالیدم.در گوشم گفت اینم بابت برنج.گفتم تسویه نشد باید بیای ی دل سیر بکنمت.گفت تو که سیر بشو نیسی.گفتم مگه بده گفت نه منم دوست دارم.گفتم عصر بریم.گفت بعد نهار ردیف کن بریم.ازش جدا شدم و رفتم خونه.ناهار که خوردم از خونه زدم بیرون و براش زنگ زدم گفت بیا تو فلان خیابون منتظرم.اول رفتم داروخانه ی قرص سیلو نافیلد۱۰۰گرفتم با ی قرص اورژانسی برا احتیاط با اسپری تاخیری.داخل ماشین که شدم گفت اینا چیه.گفتم تاخیری برا اینکه بیشتر بکنمت.اورژانسی برا احتیاط.بعدش هم رفتیم سپوری کلی تنقلات خریدیم.همونجا با ی آبمیوه قرص رو انداختم بالا.داخل خونه که شدیم گفتم تو برو زیر انداز بنداز تا من قلیون و مسائل ها از تو ماشین بیارم.وقتی وارد شدم دیدم لباساش در آورده و ی لباس مشکی توری سکسی که خیلی بهش میومد پوشیده و داره ارایش میکنه.گفتم ببین چه کرده خانم.گفت مگه نمیگی راحت باش.خب منم میخوام راحت باشم و برا عشقم جندگی کنم.گفتم افرین راه افتادی.گفت من راه بیوفتم تو کارت سخت میشه.گفتم تو راه بیوفت سختی راه با من‌.وسایل رو آوردم گزاشتم و رفتم ی قلیون ردیف کنم آخه خیلی حال میده قیلون کنار ی زن سن بالا.لباسام در اوردم و فقط با شرت بودم.نشستیم کنار هم شروع کروم قلیون کشیدیم.ناهید هم لبش گذاشت رو گردنم و لیس میزد.اصلا ی حالی داره که نگو.آمد رو به رو ی کمی سر سینه هام میزاشت تو دهنش و مک میزد.بهمن شورتتو در بیار.خندیدم گفتم به چشم.آمد وسط پام که نشسته بودم شروع کرد به ساک زدن کیرم.انگار قحطی زده ها.تا تهش می کرد تو دهنش و جوری مک میزد که میخواست جونم بیاد بالا.همزمان منم داشتم قلیون میکشیدم و کیف میکردم.سرش رو آورد بالا با خنده گفت حالا راضی شدی خاله ات جنده کردی.گفتم مگه بده جنده من شدی.گفت تو ولم نکن دوستم داشته باش من تا همیشه برات جندگی میکنم دوباره سر کیرم رو کرد تو دهنش با شدت تمام مک میزد.گفتم اینجور میکنی من زود آبم میاد ی نفسی بکش بین کار با خنده.لباس توری رو از تنش بیرون اوردم.خوابوندمش رو شکم.شروع کردم به لیسیدن گردنش و آروم آروم به کمرش رسیدم.کون تپلش رو با دست از هم باز کردم زبونم رو دور سوراخ کونش میکشیدم.اونم مثل مار داشت به خودش می پیچید از فرط شهوت.برش گردوندم گفتم چطوره.گفت عالی.گفتم مونده هنوز صبر کن.کنارش خوابیدم شروع کردم خوردن سینه های بزرگش اونم کیرم رو تو دستش گرفته بود باهاش بازی میکرد.گفتم ناهید چه حسی میده با کوچیکتر خودت تو رابطه ای.گفت اصلا حس نمیکنم تو کوچکتر من باشی ولی خیلی دارم حال میکنم.پاهاش رو از هم باز کردم و رفتم سراغ خوردن کسش.دیگه صداش در آمده بود جوری زبون میکردم داخل کسش که با فشار پاهاش رو به سرم میزد.اسپری تاخیری برداشتم زدم به کیرم.چون با قرص تنها نمیشد دوام آورد.روش خوابیدم و کیرم راحت رفت تو کسش چون آب انداخته بود حسابی.اروم تو کسش عقب و جلو کردم.به شوخی گفتم چه خوبه که خاله ناهید جنده منه.گفت عزیزم تا هر وقت بخوای من برات جندگی میکنم فقط ازم سیر نشو.گفتم مگه میشه از تو جنده سیر شو.دیدم محکم بغلم کرده میگه تندش کن.چند لحظه بعد همونجور که داشتم تو کسش تلمبه میزدم دیدم شل شد گفتم ارضا شدی با سر گفت اره.از روش بلند شدم رفتم ی آبی به صورتم زدم تا شهوتم بخوابه آمدم کنارش دیدم بی حاله.چیزیت نیست ناهید .نه عزیزم خوبم.پس چرا اینجوری.گفت بعد مدتها اینجور ارضا شدم انگار کل بدنم خالی کرده.گفتم ی آبمیوه بخور.ی کمی خورد.گفتم رو شکم بخواب.شروع کردم ماساژ دادن به کمرش.ی ده دقیقه ماساژش دادم.گفتم بهمن برو کیرت بشور بیا.گفتم برا چی گفت میخوام بخورم گفتم خوردی دیگه نیاز نیست گفت خودم دلم کشیده.شستم آمدم کنارش خوابیدم گذاشت تو دهنش و با حوصله میخورد انگار داره ی حال خوب بهش میده.با تخمم هم با دستش بازی میکرد.ناهید بهم کون میدی.گفت به شوهرم میدادم.ولی الان نمیدونم دردش چقدره .ولی اون موقع خودمم دوست داشتم.گفتم روغن چیزی داری.گفتم روغن آرگان سر دارم.برداشتم گفتم به پشت بخواب.کونش باز کردم دور کونش چرب کردم.گفت فقط آروم و با حوصله بکنم.بزار منم لذتش ببرم زیاد درد نکشم.گفتم هر جا درد داشتی بگو.ی کمی اسپری تاخیری به کونش زدم دادش رفت هوا.گفت وای این چی بود بدی دارم میسوزم.😂.حالا هم خندم گرفته هم نمیدونستم چیکار کنم خودش بلند شد رفت با دستمال مرطوب کشید پاک کرد ولی بازم سوزش داشت.گفتم ببخشید عشقم الان کم میشه.ی کمی دیگه کمرش رو لیس زدم تا شهوتی بشه.کیرم رو تنظیم کردم آروم فشار میدادم که بره تو.هی که فشار میدادم میگفت بسه دردم میاد.شروع کردم با انگشتم با سوراخ کونش بازی کردم.همینجور که داشتم انگشتش میکردم گفتم کی فکرش میکرد که ی روز خاله ناهید بیاد اینجا بخوابه من انگشت کونش کنم که بخوام کونش بزارم.خندید و گفت بیشرف دوست داری وسط کار تحقیر کنی گفتم نه ولی دوست دارم بکنمت و بهت بگم خاله.گفت آزادی عشقم من جنده خودت هستم.دوباره بعد کلی انگشت کردن آمدم روش سر کیرم رو گذاشتم رو سوراخش و آروم فشار دادم بره تو.خودش هم ۲بر کونش رو گرفته بود تا باز تر بشه .آروم سرش رفت داخل ولی معلوم بود داره درد میکشه.گفتم ناهید درد داری میخوای بیرون بیارم.گفت نه آروم بکنم خودم هم دوست دارم.اروم روش خوابیدم و جلو عقب میکردم.در گوشش میگفتم خاله جون چرا زودتر نیومدی جلو اونم با حالتی که درد داشت گفت تو باید مخ میزدی نه من.انگار اسپری رو کونش اثر گذاشته بود چون دردش کمتر شده بود.گفتم چطوره درد که نداری گفت نه خوبم .بهمن کیرت در بیار دوباره بکن داخل اینجوری دوست دارم گفتم به چشم.ی چند دقیقه که گذشت گفتم من دارم میام.گفت عشقم خالی کن تو کونم.با فشار خالی کردم.بی حال روش افتاده بودم.از روش بلند شدم کنارش خوابیدم کمی لب بازی کردیم.و آماده شدیم که بریم.این داستان ی قسمت دیگه داره که بعد مدتها از رابطه ما میگذره.ناهید ی دوست داشت که همه چی براش تعریف میکرد از کادو های که گرفته و رابطه ای که ما با هم داریم ولی نگفته بود آشنا هست.اینو تو قسمت بعد میگم…

نوشته: هیچکس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.