gayboys ارسال شده در 2 بهمن اشتراک گذاری ارسال شده در 2 بهمن فریبا و هواپیما - 1 قمار بدی کرده بودم وقتی از زندانی که بابت شرکتم در تظاهرات بابت فوت مهسا امینی رفته بودم آزاد شدم به خاطر سابقه داربودنم دیگر جایی بهم کار نمیدادند ، یکی از بچه های قدیمی رو تو خیابون دیدم ، بعد چند تا ملاقات منو با افرادی آشنا کرد که قرار شد به نام من دسته چک بگیرند و یه کلاهبرداری در بازار انجام بدیم و منم یه پولی بابت این کلاه برداری بگیرم دیگه نگم که در آخر داشتم بگا میرفتم ، نفهمیدم یکی از کسانی که چک بی اعتباری بهش دادیم آدرس و شماره منو از کجا آورده بود و منو تهدید به ردیابی و دستگیری کرد فقط با پول دوتا سیم کارت ۹۱۲ به فکر مهاجرت افتادم ، البته بخاطر زندان سیاسی که رفته بودم قصد مهاجرت و پناهندگی داشتم پس سریع با پول کم دوتا سیم کارت یه بلیط به ترکیه و ۵۰۰ دلار خریدم و راه افتادم سمت فرودگاه تو دلم آشوب بود که بخاطر چکهای برگشتی خروج ممنوع نشده باشم روز قبل پرواز چون استرس داشتم نتونسته بودم غذای درست و حسابی بخورم توی فرودگاه حسابی گرسنم شده بود رفتم رستوران و یه و آخرین وعده غذایی رو خوردم تو رستوران یه خانمی اومد و چون جا نبود ازم اجازه گرفت سر میز من نشست یواش یواش سر صحبتو باهاش باز کردم اسمش فریبا بود و ۳۵ سالش بود اتفاقاً اونم مسافر ترکیه بود و میگفت که اونجا داره درس میخونه و پارسال از شوهرش بعد چند سال جدا شده ، ظاهراً فریبا به قول زنهای قدیمی اجاقش کور بود و شوهرش و خانوادش چون بچه دوست بودند و بچه میخواستند قرار بود شوهرش یه زن دیگه بگیره اما چون فریبا با این موضوع مخالفت کرده بود از شوهرش جدا شده بود فریبا پروازش سر ساعت من بود بهش گفتم که قراره پناهندگی بگیرم البته داستان کلاهبرداریمو نگفتم بعد ناهار از هم جدا شدیم ، فریبا شمارشو بهم داد و گفت که اگر مشکلی برام پیش اومد باهاش تماس بگیرم من دلشوره خروج ممنوعی داشتم و دیگه حواسم زیاد به فریبا نبود تو گیت اول فهمیدم که خروج ممنوع نیستم اما نمیدونم چرا دلشوره داشتم ، من تو یه خانواده مذهبی رشد کرده بودم و هنوز یه کم ریشه های مذهبی تو وجودم هست تو سالن انتظار که بودم اذان مغرب شد و فقط دو رکعت نماز خوندم ، نمیدونم ولی نمازه دلشورمو ازم جدا کرد تو سالن انتظار فریبا رو ندیدم با موبایل و تبلت خودمو سرگرم کردم تا اینکه گیت ورود به هواپیما باز شد و جزو اولین کسانی بودم که سوار اتوبوس و هواپیما شدم از روی شماره کارت پروازم فهمیدم که باید کنار پنجره بشینم وسایلمو جز موبایل و تبلت توی کابینهای بالا گذاشتم و بعد مدتی فریبا رو دیدم که اومد داخل ، شاید باورتون نشه ولی فریبا صندلیش کنار من بود و کنارمون هم کسی نبود (چون صندلی ها دو ردیف سه تایی بود ) دوباره صحبتهامون گل کرد تا اینکه فریبا خواست کنار پنجره بشینه ، بلند که شدیم یه لحظه کیرم به کون فریبا مالیده شد بعد شام فریبا گفت که میخواد یه چرتی بزنه ، چون از مرز هوایی ایران رد شده بودیم فریبا شالشو برداشت موهاشو طرح پسرونه زده بود ولی چیزی که خوشگلش کرده بود رنگ موهاش بود که قرمز شرابی بود ، واقعاً دلم براش رفت فریبا سرشو هی عقب و جلو میکرد ، معلوم بود که زیاد راحت نیست آروم دستمو از پشت بردم و سرشو گذاشتم روی شونم فریبا همونجور که سرش روی شونم بود داشت چرت میزد اما من داشتم راست میکردم . پیش خودم گفتم بذار ببینم فریبا اهل برنامه هست یا نه ؟ همونجور که با دست چپم بغلش کرده بودم و با موهاش بازی میکردم آروم دستمو آوردم پایین و از بغلش شروع کردم پستونشو مالیدن ، چیزی نمیگفت و حرکت یا حرف اعتراضی نمیکرد ، به خودم بیشتر اجازه مالیدن پستونشو دادم ، پستونش نرم بود ، همونطور که داشتم پستونشو میمالیدم که حس کردم فریبا دستشو گذاشت روی کیرم و شروع کرد به مالوندن کیرم ، کیرم واقعاً بدجور بلند شده بود خوبی هواپیما این بود که کسی کاری به کارمون نداشت البته منم سویشرتمو انداخته بودم روی پاهام تا کسی نبینه که فریبا داره کیرمو میماله تو همین احوال بودیم که فریبا زیپ شلوارمو باز کرد و دستشو کرد توی شلوارم ، من معمولاً شورت پام نمیکنم ، فریبا آروم و با خنده گفت : خاک تو سرت چرا شورت پات نیست -چون پاهام عرق سوز میشه برا همین شورت پام نمیکنم فریبا شروع کرده بود به مالیدن کیرم حس میکردم ترشح کیرم شروع شد فریبا آرو کنار گوشم گفت حواست باشه کسی نیاد آروم سرمو به دور و اطراف چرخوندم همه یا خوابیده بودند و یا غرق موبایل بازی بودند از مهمانداران هم خبری نبود ، فریبا سرشو برد پایین و شروع کرد برام ساک زدن واااااای چقدر خوب و عالی ساک میزد ، بعد ۵ دقیقه آب اومد و فریبا هم تمام آب منو خوردش آروم سرشو آورد بالا و یه دستمال کاغذی که از شام باقی مونده بود دهنشو پاک کرد و دوباره سرشو گذاشت روی شونم -چطور بود ؟ درحالیکه داشتم کیرمو تو شلوارم میکردم جواب دادم : -خیلی عالی بودی دیگه به اون صورت کاری نکردیم و تا رسیدن به فرودگاه استانبول باهم خوابیدیم ادامه دارد… نوشته: ناشناس لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده