رفتن به مطلب

داستان دختر خاله


chochol

ارسال‌های توصیه شده


رسیدن به خاطره پس از سالها
 

این داستان واقعی و در مورد خاطره، دختر خاله ام هست. دختری بسیار زیبا. با چشمان و ابروهایی سیاه که نظر هر کسی رو جلب میکرد. هیکل بسیار خوب. پاهای کشیده و سینه های ۸۰ -۸۵. اولین دختری که شدیدا بهش علاقه مند شدم و روزها و شب های بسیاری در حسرت داشتنش و آغوشش حسرت خوردم.

خاطره رو از ۱۵ سالگی دوست داشتم. تمنای داشتنش رو داشتم ولی پسری بودم با اعتماد به نفس پایین و خیلی خجالتی.
روزها و شب ها گذشت تا اینکه دانشگاه قبول شدم. کمی اعتماد به نفس بهتری پیدا کرده بودم و کم کم به فکر گفتن احساسم به خاطره افتادم. کرمان زندگی می کردیم و من در رشته ی حقوق در شهر سمنان دانشجو بودم. باید بگم که خانواده ی خاطره، بازاری بودن و وضعیت مالی به مراتب بهتری از ما داشتن. در هر صورت یک شبی در سمنان و در خانه ی دانشجویی همه ی دل و جراتم رو جمع کردم و تصمیم گرفتم تماس بگیرم و احساسم رو بگم. در اون سالها تازه موبایل آمده بود و خبر داشتم که خاطره هم موبایل خریده. تماس گرفتم، کمی حرف های روزمره زدیم و در نهایت گفتم خاطره من میخوام چیزی بهت بگم. من از بچگی بهت احساس داشتم و ادامه ی ماجرا. جواب خاطره اما شوکه کننده بود. گفت تو مثل برادرم هستی. آب یخی بود روی همه ی تصوراتم. و در ادامه حرف هایی زد که خیلی خیلی تلخ بود. در مورد وضعیت مالی خانواده ی من و اینکه من هیچ آینده ای ندارم و … گفت که هیچوقت دوست نداره با آدمی ندار مثل من زندگی کنه…
تا چند روز بعد باز هم تماس گرفتم و اصرار کردم که شانسی به من بده که قبول نکرد و اصرارهای من باعث شد این قضیه رو به خانواده اون یکی خاله ام بگه. گفته بود رضا مزاحمم شده… از خجالت تا مدت ها در سمنان موندم و به شهرمون نرفتم، جوری که صدای خانواده ام در اومد که چرا بهشون سر نمیزنم…

سالها گذشت، من بعد از فارغ التحصیلی در رشته حقوق.تصمیم گرفتم در رشته ای مهندسی هم تحصیل کنم. حرف های خاطره در تمام این سالها در ذهنم تکرار میشد. خیلی دوست داشتم موفق باشم و این را به خاطره نشان بدم. در آخرین ترم دانشگاهیم شنیدم که خاطره داره ازدواج میکنه. عمیقا ناراحت شدم و مدت ها دچار افسردگی بودم. تصمیم گرفتم برای رهایی از عشق خاطره با دختری دوست بشم. با یکی از همکلاسی های دانشگاه دوست شدم و خیلی زود ازدواج کردم. دو سه سال بعد شنیدم خاطره جدا شده. من آدم مقید و خانواده دوستی بودم. تصمیم گرفتم که به زندگیم پایبند بمونم. خاطره بعد از جداییش چند بار به من پیغام داد و حتی از من پول قرض گرفت و همیشه بهش کمک میکردم . چون خانواده اش بعد از جدایی به هیچ وجه حمایت مالی نمیکردن. سنتی بودن و طلاق براشون شکلی از بی آبرویی داشت. به خصوص برای دختر…

مدتی بعد همسرم دچار افسردگی شدید شد و دو سه سال بعد از هم جدا شدیم. حالا من یک مهندس مکانیک بسیار موفق بودم که شرایط زندگی بسیار خوبی داشتم. خاطره خبر جدایی ما رو شنید و با مکر حیله کاری کرد که تمام عشق سوزان گذشته برام یادآور بشه. مدتی چت میکردیم. کار به سکس چت هم کشید. اون کرمان بود و من تهران زندگی میکردم.

بهش گفتم بیا با هم بریم سفر شمال. قبول کرد ولی گفت به یک شرط، که با هم سکس نداشته باشیم فعلا. خیلی بهم برخورد ولی چون دوسش داشتم قبول کردم. کارهای سفر رو انجام دادم. سفر رفتیم و در خانه ای که اجاره کرده بودم هر کدام در اتاقی جداگانه میخوابیدیم.

سفر تمام شد و خاطرات خوبی به جا موند ولی متوجه شدم خاطره با رغبت کمی من رو میبوسه و یا اجازه نمیده بوسه های من طولانی بشه. کلا حسی داشتم که شاید فقط به خاطر موقعیتم به سراغم اومده. هرچند خودش مدعی بود که دوستم داره. روابط ما ادامه پیدا کرد تا اینکه من دوباره پیشنهاد سفر دادم به شمال و گفتم اینبار بدون هیچ قید و شرطی. گفت: قبول و ادعا میکرد دفعه ی قبل هم میخواست به شناخت برسه …

قرار شد من برم شمال و اون هم از کرمان بیاد. غروب رسیدم و بعد از یکی دو ساعت منتظر بودن در ترمینال، خاطره هم رسید. کلی بغلش کردم و بوسیدمش. هیچ علاقه ای از سمت او نمی دیدم ولی به این فکر میکرد که حداقل میتونم این بار یه دل سیر بکنمش.

رفتیم رستوران و شام خوردیم و رفتیم خونه. هر دو دوش گرفتیم ولی خاطره گفت امشب خیلی خسته ایم بخوابم و شب های بعد با هم سکس کنیم. باز هم رفتاری از خودش نشون داد که هر آدم عاقلی می تونست حدس بزنه که کاملا بی میل هست.

شب نتونستم بخوابم. من و خاطره روی یک تخت خوابیده بودم. او راحت خوابید ولی من به شدت هیجان زده بودم و شهوت سراسر وجودم رو گرفته بود. به گردن و سینه های درشت خاطره نگاه میکردم. به رون پر و هیکل به شدت سکسیش. به موهای بلندش که تا بالای کونش رسیده بود.

در نهایت رفتم توی یک اتاق دیگه و دم دمای صبح خوابم برد. ساعت ۱۰ صبح بود که خاطره اومد و دید من اونجا تنها خوابیدم. اومد توی بغلم و سعی کرد از دلم در بیاره. بیدار شدم. خاطره فکر میکرد که تا شب از دستم قسر در میره و خبری از سکس نیست. رفتم حمام. یه دوش دیگه گرفتم. مسواک زدم و اومدم بیرون. خاطره داشت لباس می پوشید که بریم بیرون برای صبحانه.

رفتم روی تخت دراز کشیدم. خاطره گفت رضا مگه نمیخوای بریم بیرون. با انگشت اشاره کردم که بیا اینجا. متوجه شد که میخوام بکنمش. چیزی نگفت. اومد کنارم دراز کشید. چشماش رو بست و خودش لبش رو گذشت رو لبم. زبونش رو ناشیانه توی دهان من میچرخوند. باز هم این حس به من دست داد که هیچ میلی به من نداره و از سر ناچاری داره بهم میده. نمیدونم چرا ولی این حس اون، من رو برانگیخته تر کرد.
کمی لب گرفتم و چرخیدم روش خوابیدم. شلوار کیرم به حالت انفجار در اومده بود. دقیقا روی کسش بود. لباس بندیش رو دادم پایین و شروع کردم به خوردن سینه هاش. خیلی خوش فرم بود ولی نرم تر از چیزی بود که فکر میکردم. گردنش رو میخوردم و باز برمیگشتم به سمت سینه هاش. هیچ حرفی نمیزد، به من نگاه نمیکرد. چشماش رو بسته بود ولی نفس نفس میزد. کمی از خوردن سینه هاش گذشت. دستش رو گرفتم و زیر شلوارم هدایتش کردم که کیرم رو بگیره. خیلی ناشیانه کیرم رو میمالید. معلوم بود خیلی کم سکس داشته. قبلا گفته بود که شوهر سابقش خیلی بی توجه بوده به اون و مثل خروس زود ارضا میشده. بر خلاف من که خیلی دیر ارضا هستم.

کمی بعد خودش کمک کرد که کاملا لباسش رو در بیارم. حالا بالاتنش کاملا لخت بود و در پایین فقط یک شورت قرمز داشت. شورت توری قرمزش رو هم در آوردم. کمی بوش کردم. بوی خوبی داشت. هیچوقت البته دوست ندارم کس بخورم. کمی انگشتش کردم. کاملا خیس بود. کس زیبایی داشت. هیچ بیرون زدگی نداشت. تپل و خوش فرم بود. تنها جایی که به من نگاه کرد جایی بود که شرتش رو آوردم. میخواست ببینه از کسش خوشم میاد یا نه. من اهل حرف زدن توی سکس نیستم. ولی از نگاهم متوجه شد که خیلی شکل و رنگ کسش رو دوست دارم.

کیرم رو گذاشتم وسط پاش. طوری که بالای کیرم به کسش بخوره. بهش گفتم پاهاش رو بچسبونه به هم. میخواستم کمی بیشتر تحریکش کنم. کمی لا پایی کردمش طوری تحریک شده بود که یواش در گوشم گفت: نمیخوای بکنی؟‌
پاش رو باز کردم. بوی خیسی و عرق کسش خیلی تحریکم کرد. بوی بدی نمیداد.

کیرم رو کردم توش. روش خوابیدم و شروع کردم به تلمبه زدن. با یک دست کونش رو هم فشار میدادم و با دست دیگه یکی از سینه هاش رو. همزمان اون یکی سینه اش رو هم میخوردم. غرق لذت بودم. تمام فکر و خیالی که سالها داشتم رو انجام میدادم…

قبلا بهم گفته بود که پوزیشن مورد علاقه اش اینه که من بخوابم و بیاد روش بشینه. در گوشش گفتم میخوای بیای روش بشینی گفت آره. همونجوری که کیرم تو کسش بود چرخیدیم. کمی باعث خندمون شد. حالا اون بالا بود و من پایین. من به حالت نشسته در اومدم جوری که بتونم با بالا پایین شدن اون سینه هاش رو بگیرد و بخورم. حین تلمبه زدن اون، میخواستم لبش رو بخورم ولی روش رو میگرفت از من. بعد میگفت تو سکس نگاهت یه جوریه و ازت میترسم… ولی همه ی اینا دلیلش این بود که هیچ رغبتی به من نداشت و تنها از سر درماندگی و موقعیت خوب من، وارد رابطه شده بود. دلم می سوخت براش که تنش رو اینطوری در اختیار من قرار داده در حالی که روحش هیچ تعلقی به من نداشت…

ولی من دیوانه وار داشتم میکردمش. کمی گذشت. شل شد و افتاد روم. متوجه شدم که به ارگاسم رسیده. از روم بلند شد و روی شکم خوابید تا من هم بکنمش و ارضا بشم. یه بالش گذاشتم زیر شکمش. کسش مثل یه غنچه ی گل زده بود بیرون. سر کیرم رو خیس کردم و گذاشتم توی کسش. کسش خیلی تنگ بود و مطمئن تر شدم که خیلی کم سکس داشته…

کردم توی کسش. روش خوابیدم. کل بدنش رو زیر بدنم حس میکردم. عرق کرده بودم. بدن اون هم کمی خیس عرق بود. روی بدنش سر میخوردم. نرمی کونش با هر تلمبه حس میشد و بوی کس و کونش هم با هر تلمبه بلند میشد که دلپذیر بود و حس فوق العاده ای میداد. دست کردم سینه هاش رو گرفتم. میکردم و سینه هاش رو فشار میدادم و گردنش رو میخوردم و گاهی بازوش رو که خیلی سفید و سکسی بود.

آبم داشت میومد. از قبل قرار گذاشته بودیم که با کاندوم سکس کنیم ولی من از فرط هیجان فراموش کرده بودم. ولی خوب دختر خاله ام بود و هیچ دوست نداشتم بی آبرویی به بار بیارم. کشیدم بیرون و روی کمرش ریختم. دریایی از آب. خاطره باورش نمیشد که اینقدر زیاد آبم اومده…

در اون سفر ده روزه هر شب میکردمش. هرچند، هر بار میگفت که کسم زخم شده و من اینقدر نمیتونم سکس کنم و…

سفر تمام شد. برگشتم تهران، اون هم برگشت کرمان. از اونجایی که واضح بود که دوسم نداره، مدتی بعد با احترام ازش جدا شدم و قضیه ما برای همیشه تمام شد. اما خاطرات شمال محاله یادم بره، اون همه شور و حال محاله یادم بره .

قربان شما

نوشته: رضا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.