رفتن به مطلب

داستان سکسی برادر چشم چران و خواهر شیطون گوگولی


poria

ارسال‌های توصیه شده


خواهر شیطون و برادر هیز - 1

من دخترم و 20 سالمه یک برادر دارم که دو سال ازم بزرگتره خب بریم سراغ داستانم،
اواخر سال ۹۸ بود، دقیقا اسفند ماه ک اعلام کردن کرونا هست و مدارس تعطیل شد برادرم گوشی داشت و درساش رو با گوشیش پیش می برد سال آخر مدرسش بود کلاس دوازدهم.اما من نه گوشی داشتم نه تبلت پس گوشی مامانم رو گرفتم برای ارتباط با مدرسه و معلما از طریق واتساپ،
همه ما فکر میکردیم این ویروس چند روزی هست و بعد تموم میشه اما خب برعکس شد ، مامانم گوشیش رو لازم داشت و به خاطر شرایط کرونا برایم یک گوشی شیائومی خرید که بتونم باهاش درسام رو بخونم ، راستی اون موقع که کرونا اومدش و کم کم پای اپلیکیشن مزخرف شاد باز شد که هم دوره های من میدونن چی میگم از بس این برنامه کند و لاکپشتی بود. اون روزی که مامانم گوشی خرید برام گفت با نظارت خودش باشه و حق نصب تلگرام و اینستا و… ندارم خب اوایل راضی بودم ولی کم کم دوست داشتم که این برنامه هارو روی گوشی داشته باشم ، به هر حال با کلی اصرار و التماس رضایت داد که نصب کنم اما بازم با نظارت خودش.
دیگه تابستون شده بود و من سرگرمی ای نداشتم ، برادرم راحت میتونست بره بیرون با دوستاش بچرخه اما من نمیتونستم پس رو آوردم به تل و اینستا اوایل خب سخت بودش همش مدام گوشیم رو چک میکرد ولی کم کم که مطمئن شد من با پسری حرف نمیزنم و سروگوشم نمیجنبه بیخیال نظارتش شد و منم راحت بودم خب تابستون روزای آخرش بودو و مدرسه جدید و دوستای جدید اما مجازی ، ی چند نفری از مدرسه قبلیم بودن ولی بقیه جدید بودن کم کم آشنا شدیم باهم و گروه زدیم تو تل و اینستا برای همدیگر چیزمیز میفرستادیم،
کم کم پای رمان ها و داستان ها هم به گروهمون باز شد ولی رمان و داستان از نوع خوبش که +18 نبودن و سرگرمش بودیم،
خلاصه که تو گروهامون هی تکست میفرستادیم و عکس و داستان و رمان منم خب درس خون بودم و بیشتر اوقات فراغت رو رمان میخوندم و دنبال میکردم گاها 50 قسمت و یا بیشتر هم بودن ی رمان که خوندم اسمش دخترعمو پسرعمو بود فکر کنم خیلی قشنگ بود داستانش و خب شبیه اینا میخوندم که سکسی بودن کم کم برای ادامه رمان ها باید عضو چنل دیگ میشدم تا بتونم قسمت های جدید رمان و داستانها رو از ربات مخصوصش بگیرم که چنل های مختلفی رو باید جوین میشدم و یکی از چنلا داستان های عجیبی داشت که محتوای سکسی داشت و تم واقعی داشت داستان ها منم شروع کردم خوندن داستان های اون چنل که داستان کوتاه بودن و رمان چندین قسمتی نبودن،
با خوندن اون داستانا که روابط دختر خاله پسر خاله ، دختر عمو پسر عمو ، دوست پسر دوست دختر و… بودن منم شهوتی میشدم و با امر جق زدن هم به لطف دوستان آشنا شده بودم همش خودم رو با داستان هایی ک میخوندم میمالیدم و بیشتر وقتاهم شب ها این کارو میکردم،
کم کم‌ با داستان هایی با محتوای جدید آشنا شدم که در من حس جدیدی به وجود آورد و اون محتوای سکس خواهر و برادری بود (مثل داستانهایی که تو چنل گذاشتم و در ادامه هم خواهم گذاشت) من کم کم جذب این داستانا شدم و برادر هم داشتم ولی نمیدونستم چجوری بهش بگم آخه اون ازم 2 سال بزرگتر بود،
تو خونه متوجه شده بودم که برادرم جق میزنه و بیشتر وقتا هم حموم که میرفت جق میزد از وقتی که مجازی شده بود زمانی که پدر و مادرم سرکار بودن ( پدر و مادرم هر دو شاغل هستن و تقریبا هم دیر میان خونه) داشتم میگفتم وقتی خونه نبودن میرفت حموم و گوشیش هم میبرد با خودش و دیر هم میومد بیرون و من میفهمیدم که جق زده تو حموم ولی نمیتونستم چیزی بهش بگم چون ازش خجالت میکشیدم،
از وقتی این داستانا رو میخوندم نگاهم به برادرم عوض شده بود دائما نگاهم به شورتش بود و شاید برادرم هم متوجه زاویه نگاهم شده بود اما از اون جالب تر وقتایی ک تنها بودیم خونه اون هم دائم نگاهش ب من بود مخصوصا وقتایی ک تو آشپزخونه مشغول داغ کردن ناهار بودم منو دید میزد منم زیر چشمی حواسم بود،
مدتها گذشت و ما هیچ حرکتی بینمون انجام نشد جز همون نگاه کردنا که کمرنگ تر هم شده بود از سوی برادرم و دیگ کمتر منو نگاه میکرد کم کم داشتم ناامید میشدم و این مدت هم تقریبا یک سالی گذشت و حالا بجای یک چنل سکسی چندتا داشتم و تمام داستان هارو دنبال میکردم و روز به روز شهوتی تر میشدم ،
دائم دنبال ساخت سناریو بودم تا بهش بگم من چی میخوام که بالاخره فهمیدم،

من و برادرم اتاقامون جدا از هم هستش و همینطور که گفتم کلاس همچنان مجازی بود و برادرمم مجازی کلاس های دانشگاهش رو می رفت، اوایل سال تحصیلم بود بارون های پاییزی شروع شد و هوا بسیار بد بارندگی بود شب موقع خواب بود که صدای آسمون در اومد، همون رعد و برق منظورمه و من از رعد و برق میترسم اون اوایل بچگی میرفتم پیش مادر و پدرم میخوابیدم ولی بعدا فهمیدم مزاحمشون میشم،
خلاصه ک رعد و برق بود و من میترسیدم ناچارا رفتم پیش برادرم از خواب بیدارش کردم و غرغر کرد چرا بیدارش کردم منم گفتم میترسم از رعد و برق بذار پیشت بخوابم اولش بازم غر زد که تخت یک نفرست و جا نمیشیم و اینا ولی رفت کنار ک پیشش بخوابم، کم کم کم آروم شدم به فکرم اومد ک با این روش میتونم بهش نزدیک بشم اون شبو کنارش خوابیدم کم کم ک هوا آروم شد رفتم سرجام خوابیدم چون مدام بیدار بودم ولی برادرم خواب بود چون کلاس آنلاین داشت صبح،
چند روزی هوا آروم بود و منم ناراحت تا اینکه دوباره هوا بارونی شد اما عصری بود ک بارونی شد و رعد و برقی شد منم خوشحال ک امشبم پیش برادرم میخوابم ولی بعد ک شب شد هوا ساکت شد و منم ناراحت شدم ولی حدود 11 , 12 شب بود که دوباره بارش بارون با رعد و برق شروع شد و منم سریع بالش و پتو رو برداشتم و رفتم پیش برادرم بیدار بود تو گوشیش بود بهش گفتم بازم میترسم ی چشم غره ای رفت و بعدش رفت کنار تا برای من جا باشه منم خوابیدم کنارش و خوابم برد دوباره با صدای وحشتناکی ک اومد از خواب پریدم و فکر کردم ک تنهام‌ بعدش فهمیدم ک کنار برادرم خوابم ، دیدم دقیقا پشت من خوابه منم خودمو چسبوندم بهش و خوابیدم ،
گرمای تنش باعث شد صدارو فراموش کنم و زود خوابم ببره، صبح که شد بیدارم کرد و رفتیم پای کلاسای آنلاینمون،
ساعت ۹ بود که زنگ تفریح من بود و استراحت بین کلاس برادرم ، رفتم سراغ آماده کردن صبحونه ، اومد و صبحونه رو خوردیم هی بمن نگاه میکرد از همون نگاه های معنی دار ک قبلا میکرد منم ی چیزایی فهمیدم ک نقشه‌ام گرفته،
از شانس بد برادرم و شانس خوب من بازم هوا بارندگی بود وقتی پتو بالشم رو برداشتم برم اتاقش انگار ک آماده بود من بیام چون خودش رفته بود کنار منم ی لبخند ریزی زدم و رفتم پیشش تو تخت ، جامو درست کردم و خوابیدم و ی دستی اومد روی گونه ام ک نوازش میکرد منو این حرکت برادرم منو متعجب کرد و بهم میگفت نترس و ترس نداره این صدا که ی رعد و برق سادس ولی اگر میترسی و نمیتونی بخوابی بیا پیشم و اینا، یه جورایی داشت نصیحت میکرد منم خیلی خوشحال بودم که رفتارش داره باهام بهتر میشه…

نوشته: دیاکو

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


خواهر شیطون و برادر هیز - 2


خلاصه که تا داشتیم از لحاظ عاطفی خوب میشدیم باهم آسمون خشک شده بود و چند روزی خبری از بارون نبود اما بازم رفتارمون بهتر شده بود ، صبحا تو صبحونه درست کردن و میز چیدن کمکم میکرد و کمی مهربون شده بودیم باهم ولی بهونه ای نبود جز رعد و برق که برم پیشش که فکری به سرم زد با بهونه خواب بد برم پیشش که شب بود و نصفه شد با بهونه خواب بد دیدن رفتم پیشش کمی هم چشمام رو خیس کردم ک مثلا گریه کردم، تا منو دید ک ترسیدم بغلم کرد و پیش خودش خوابیدم ولی روبروی هم بودیم بهش گفتم نفست میخوره بهم گرمم میشه ، میشه برگردم و بخوابم ک دستشو شل کرد و منم برگشتم و به پشت رفتم تو بغلش ی مدتی گذشت ی حسی کردم پشتم انگار ی چیزی داره سفت میشه منم بیدار بودم و داشتم کیف میکردم که خودشو کشید عقب انگار ک پشیمون شده باشه منم بی حرکت می خواستم به خوابم ادامه بدم تازه چشام گرم شده بود که دوباره چسبید بهم و دوباره اون چیز سفت رو پشتم احساس کردم که کمی هم داغ بود و خودمم داشتم داغ میشدم ،
خوشحال چشمام رو بستم و تو فکر فرو رفتم و اصلا نفهمیدم کی خوابم برد و صبح بیدار شدم اما برادرم خواب بودش انگار شب زیادی بیداری کشیده بود، صداش کردم پاشو تنبل خان و خندید و بیدار شد و رفتیم پای کلاسامون، دیگ نمیشد هر شب خواب بد دید که صبر کردم تا یکی دو شب بگذره و به بهونه خواب بد بازم رفتم پیشش امشبم مطمئن بودم بازم کاری میکنه ،پس چشام رو سریع بستم که فکر که خوابم برده یکی دو ساعت که گذشت منو صدا کرد دید که جواب نمیدم بعدش دوباره اون چیز سفت و گرم رو حس کردم ، خیلی دوست داشتم دستم رو ببرم عقب بمالمش اما نمیشد و میترسیدم، پس با همون گرما و مالیده شدنش رو کونم رو ابرا بودم، چند شبی که فرصت می شد به همین منوال ادامه داشت انگار قصد نداشت بیش از این پیش بره من باید حرکتی میزدم اما خب چه کاری باید میکردم؟؟؟
که به ذهنم رسیدم ی شب بازم ب هوای خواب ترسناک دیده باشم برم اتاقش اما زیر شلوار خونه شورت نپوشم، این کار باعث شد که کیر سفت و گرمش رو بهتر حس کنم و حتی متوجه شده بودم که جسور تر شده و خودشم شورت و شلوار خودش رو میاورده پایین و بهم میمالیده ینی تنها مانع بین ما فقط شلوار من بود ک باعث میشد حال کمتری بکنیم،
ی مدتی زمستون شد و هوا سرد شد و دیگه خبری از بارش های پاییزی نبود و فقط ب هوای خواب ترسناک اونم چند وقت یکبار که باعث نشه شک بکنه بهم میرفتم پیشش اما خب با همون شلوار میرفتم ولی شلوار نرم و نازک میپوشیدم و قشنگ شلوارو میدادم لای قاچ کونم تا بهتر بتونم حسش کنم ، فردای روزای مالیده شدن که از خواب بیدار میشدم اول شلوارم رو چک میکردم که بیشتر وقتا آب کیرش کمی روی شلوارم مالیده شده بود ، به همین منوال گذشت تا اینکه…
کم کم جرات پیدا کرده بود و با من جق میزد و تایم حموم رفتنش کمتر شده بود چون که شبها پشت من اینقد میمالید که آبش میومد و بعضی شبها ارضا شدنش رو حس میکردم و حتی صدای دستمال کاغذی که سریع می برد زیر پتو تا آبش نریزه روی تخت و شلوارم،
چند روزی به عید بود ،تخت من کمی کوچیکم شده بود و جیر جیر میکرد که مادر پدرم قصد عوض کردنش رو داشتن و منو بردن مغازه تا یکی انتخاب کنم، انتخاب کردیم و گفتن فلان روز میاریم براتون ، مادرمم آدم عجولی بود به پدرم گفت که امروز تختش رو میارن ما ک انباری نداریم باز کن تختو سریع بذاریم تو دیوار فروش بره، قبل باز کردن پیچ های تخت عکس گرفتیم ازش و آگهی کردیم دیوار ،دیگ باز کردیم تخت رو و تیکه های تختو تو اتاقم گذاشتیم چند نفری زنگ زدن ک یکیشون اومد و تخت رو پسند کرد و بردش، بابامم زنگ زد به مغازه چون قرار بود امروز تختو بیارن ک مغازه داره گفت شب بار میرسه آقا،
خلاصه شب شدو و بابام بازم تماس گرفت ک گفتن آماده نیست امشب انشالله فردا ، فردا کی بودش ، دقیقا یک روز قبل سال تحویل، ک بازم نیاوردن تخت و بهونه آوردن و گفتن بعد تعطیلات اولین تخت رو واسه شما میارم با کلی عذرخواهی، من بیچاره بدون تخت بودم و اتاقمم هیچی دیگ نداشت ،
میخواستن جامو تو پذیرایی بندازن ک مخالفت کردم گفتم جامو اتاق داداش بندازین ، اتاق داداشم گرم تر بودش ، پذیراییمون شبا خیلی سرد میشه و هنوزم هوا سرد بود، خواستم بخوابم که اصلا عادت نداشتم رو زمین بخوابم از بچگی همش رو تخت خوابیدم هی تکون میخوردم تو جام و کلافه بودم ک صدای داداشمم در اومد گف چقدر وول میخوری تو چته؟!
گفتم عادت ندارم رو زمین بخوابم ک کمی فکر کرد و گف بیا بالا پیشم بخواب منم گفتم ببخشید و اومدم کنارش خوابیدم ولی متوجه نشدم ک کاری برادرم کرد یا نه اونقد خسته بودم ک سریع خوابم برد.
عید شده بود ولی بخاطر کرونا دید و بازدیدا خیلی کم بود، این چند شب هم پیش داداشم میخوابیدم و گاهی از اون اتفاقا که میخواستم میوفتاد و گاهی هم خبری نبود و بالاخره 5 فروردین تخت من اومد و نصب کردن و رفتن و چند شبی خواب راحت داشتم و بعدش هم ک امتحانای میان ترم و ترم دوم بودش من بخاطر خوب بودن درسم و اینکه همیشه جز شاگرد اولا بودم دی ماه که ترم اول باشه و اردیبهشت و خرداد که ترم دوم باشن خوب درس میخوندم و از شهوت فاصله میگرفتم،
خلاصه که امتحانا تموم شد و هوا گرمممم و منم رفتم لباسای تابستونی بپوشم کمی لختی تر باشم تو خونه، و اوایل تابستون هنوز گاهی بارون های بهاری میادش ک چاشنی رعد و برق داشته باشم این بار با شلوارک نازک و بدون شورت رفتم و دنبال راه حل جدید بودم اما پوشیدم دامن برای من تو خونه یجورایی ممنوع بودش، ی سری آزادی ها داشتم که راحت باشم ولی دامن امکانش نبود پس تصمیم گرفتم ک شب لباسم رو عوض کنم،
شب که همه خوابیدن دامن پوشیدم و ی شورت نازک کشی داشتم اونم زیرش پوشیدم و بازم ب بهانه خواب بد دیدن رفتم پیشش ، ولی پتوم رو جلوم گرفته بودم که معلوم نشه چی پامه ، جامو درست کردم و خودمو به خواب زدم و منتظر بودم تا بیاد سراغم بالاخره لحظه موعود رسید و شروع کرد به مالیدنم منم کیف میکردم ی چندباری همین روش رو انجام دادم تا اینکه ی شب ب خودم گفتم بیا زیر دامن هیچی نپوش و اون شبم خیلی گرم بود و خوب بهترین فرصت بودش منم هیچی نپوشیدم زیر دامن و رفتم پیشش ی کمی طول کشید نسبت ب قبل ولی شروع کرد تا اومد شروع کنه ی چیز جدید جفتمون حس کردیم ی لحظه تعجب کرد منم هم ترسیده بودم و هم خندم گرفته بود ولی ترسه غلبه کرده بود به خنده، ی 10 , 15 ثانیه ای مات و مبهوت بود برادرم ی جورایی هنگ کرده بود،
بعد چند ثانیه که دیدم کارش رو شروع کرد منم خوشحال که ب آرزوم رسیدم ی لحظه دست از کار کشید و نفسش رو روی صورتم حس کردم و ترسیدم ولی چند ثانیه بعد برگشت سرجاش و صدایی اومد و بعد دوباره مشغول به کار شد تازه فهمیدم چیکار کرده برادرم منو نگاه کرده بود که بیدارم یا ن ک متوجه هم نشد ک بیدارم یا شایدم فهمیده بود بعدش تف زده بود که راحت تر انجامش بده منم رو ابراااا بودم و باورم نمیشد که بالاخره حسش دارم میکنم ی چیز سفت و داغ بین پاهام عقب و جلو میشد ولی ی ترسی وجودم رو فرا گرفت اونم کصم بود که نکنه پردم رو آسیب بزنه ولی برادرم با ملایمت و یواش کارش رو انجام داد و لاپایی میزد وقتی کیرش لای رون پام عقب و جلو میشد کیف میکردم و خیلی زودتر از مواقع دیگ ارضا شد و رفت کنار،
صبح ک بیدار شدم خیلی خوشحال بودم که تونستم بالاخره انجامش بدم و میخواستم دوباره انجام بدم ولی خب ب این زودیا نمیشد چند روزی گذشت و خواستم دوباره اون کارو بکنم که از بد روزگار بد موقع پریود شدم و اخلاقم سگی شد و برادرمم به خودش ریده بود ک نکنه ب مادر و پدرم بگم چه اتفاقی افتاده تو مدت پریودی هوام رو داشت ولی نمیدونست که پریودم خلاصه این چند روز سخت رو پشت سر گذاشتم و شهوتم چند برابر شده بود، رفتم شب پیشش و دوباره همون داستان پیش اومد منتها این بار سعی داشت ک بکنه تو کونم ولی خب نمیشد ، کون تنگ من کجا و کیر اون کجا ، انگشتش رو آورد و سعی کرد انگشت کنه ک بازم نشد یعنی من نتونستم دردم میومد و بخاطر ترسی ک داشتم و نمیتونستم حرفی بزنم گذاشتم هر کاری میخواد بکنه ولی اگر انگشت میکرد قطعا صدام در میومد،
اون شبم با مالیدن و اینا ارضا شد ، من ناراحت از این موضوع که نذاشتم و اینا ، با خودم تصمیم گرفتم خودم رو انگشت کنم تا شاید بشه،
وازلین و دستمال آوردم تو اتاقم و شبونه وقتی همه خواب بودن شروع کردم ، شب اول پشیمون شدم چون درد داشت و منم تجربه نداشتم و وازلین رو قایم کردم و خوابیدم ، فرداش بازم دلم خواست،
شب شد و بازم همه خواب بودن من شروع کردم این بار هم دردم اومد ولی تحمل کردم با ملایمت انجام دادم کمی راحت بود ی انگشتم رو تونسته بودم بکنم تو کونم ک دیگ خوابم گرفته بود ، تر و تمیز کردم و رفتم خوابیدم و فرداش دوباره انجام دادم ولی اینبار ی خیار تقریبا نازک و کوچیک هم کنارم بود بعد اینکه یک انگشتی و دو انگشتی تموم شد رفتم سراغ خیار و خیار هم با کمی درد قشنگ رفت تو کونم ، شب بعدی راحت تر انجام دادم و درد کمتری داشت، شب بعدی ی کم زودتر خودمو ب خواب زدم ، وقتی بقیه ام رفتن بخوابن کمی گذشت ک مطمئن شم خوابن، رو تخت شروع کردم ب انگشت کردن و بعد دو انگشتی و بعدش خیار ، خیار امشبم ی کمی بزرگتر از دیشبی بود چون قبلی هم کوچیک بود و هم پلاسیده شده بود ، یواش یواش فرو کردم تو کونم چند بار درآوردم دوباره وازلین زدم و گذاشتم بره تو و خیار رو نگه داشتنم تو کونم تا جا باز کنه وقتی موقعش شد خیارو در آوردم و کمی دور سوراخ رو با دستمال تمیز کردم و رفتم پیش برادرم خوابیدم با دامن و بدون شورت ، ی مدت گذشت و شروع کرد به مالیدن و فشار دادن ، سوراخم تفریبا بخاطر خیار باز بود ولی مدتی ازش گذشته بود کمی جمع شده بود ولی بازم کامل بسته نشده بود ، بازم اون نفس هارو رو صورتم حس کردم که اینبار با دقت بیشتری نگاهم کرد و بعدش ک خیالش راحت شد رفت سراغ کونم انگشتش رو تو دهنش کرد و صدای تفی شدنش اومد برد پایین که انگشت کنه ولی من کمی استرس گرفتم و سفت کردم خودمو اونم شروع کرد انگشت کردن ، انگشتش از انگشتای من بزرگتر بود،
فهمیده بود که خودم یه کارایی با کونم کردم ولی به روم نیاورد، کم کم بند اول انگشتش وارد کونم شد و هی بیشتر داخل میرفت ، تف با وازلین باقی مونده تو کونم قاطی شده بود و خیلی روان حرکت می کرد، آب کس منم راه افتاده بود از خوشحالی این اتفاق ، کلی بازی بازی کرد و حسابی روان شده بود دلم میخواست با صدای بلند بگم کیرتو بکن تو کونم اما بی حرکت و بی صدا بودم ،
دیگ‌ رفت سراغ انگشت دوم و تقریبا اندازش با خیاره یکی بود ولی اگ با خیاره یکی بود پس کیرش چقد میتونه باشه ، استرس گرفتم ، کمی زمان برد ولی دو انگشتی هم با زحمت تمام شد ،
ی صدای تف غلیظ اومد و بعد صدای مالیده شدنش رو کیر و نزدیک شدنش ب سوراخم وقتی سر کیرشو حس کردم ی لحظه سوراخمو ی ریزه جمع کردم و بعدش دوباره رها کردم خودمو،
آروم کیرشو آورد رو سوراخم گذاشت مدام با حرکت یواش عقب و جلو میکرد لای کونم و کمی فشار میداد اینقد این کارو تکرار کرد ک بالاخره کلاهکش کمی رفت تو و من درد و سوزش شدیدی گرفتم و خودمو کشیدم جلو از درد ی جورایی پشیمون شده بودم اما از طرفی دلم میخواست که انجامش بدم ،
داداشم اومد جلو بوسم کرد و معذرت خواهی کرد و قربون صدقم رفت منم بدنمو دادم عقب، دوباره شروع کرد انگشت کردن و بعدشم دوباره کیرش رو گذاشت پشتم تو گوشم گفت خودت بیا عقب ، با دستم تنظیم کردم رو سوراخم و یواش یواش خودمو عقب جلو میکردم سرش رفت تو و درد و سوزش داشت اما نه به اندازه دفعه اول کمی صبر کردم و دوباره کمی خودمو دادم عقب ک دردم گرفت و خودمو دادم جلو کیرش اومد بیرون، دوباره شروع کردم و خودمو دادم عقب و کیرشو تنظیم کردم و با فشار اولی ک خودمو به عقب دادم سرش رفت تو کونم اما هنوز کامل کلاهک نرفته بود، کمی بازی بازی عقب جلو کردم خودمو که کلاهک کامل وارد کونم شد قشنگ حسش کردم با سوراخ کونم که از کلاهک گذشت، کم کم شروع کرد ب حرکت عقب جلو رفتن ولی خیلی یواش و آروم جوری ک من دردم نمیگرفت ، البته دروغ چرا درد داشت ولی چون عاشقش بودم درد رو فراموش میکردم و لذت میبردم ، حس کردم ک کمی بیشتر اط کلاهک کیرش رفته تو ، یجورایی کلفتی رو میشد حدس زد ک از خیار دومی کلفت تر بود ولی طولش رو نمیتونستم حدس بزنم حتی با اینکه لمسش کرده بودم و خیلی لاپایی زده بود بهم بازم کنجکاو طول کیرش بودم، خیلی وارد تو حرکت دادن کیرش بود، یواش یواش حرکت میداد و ی کم بیشتر داخلم میکرد دیگ منم داغ کرده بودم آمپرم چسبیده بود بالا و نمیشد بدون حرکت و صدا باشم کم کم دیگ صدام در اومد بردارم ی لحظه صبر کرد ک بهش با صدای لرزون گفتم ادامه بده داداش من میخوامش ولی بیشتر از این نمیتونم بیشتر نکن تو ،همینطوری ادامه بده اونم در گوشم گفت چشم عشقم و ادامه داد ولی با حس و حال بهتر، اومد گوشم رو گاز گرفت و گونه‌ام رو بوسید و شروع کرد ب لب گرفتن منم بلد نبودم ولی همراهیش میکردم ک آه و ناله میکردم از درد و لذت ک دستش رو برد پایین و شروع کرد ب مالیدن کصم ک آتیش بود ، ی آتیشی ک خیس آب بود ، مالید و مالید تا ارضا شدم، اگ جلو ذهنم رو نگرفته بود جیغ میزدم از ارضایی ک داشتم ، میتونم بگم بهترین ارضام بود.
ی کمی ک حالم اومد سر جاش و حس و حال نابی داشتم ک‌ چند مین بعد گفت داره میاد و کیرش رو درآورد و تو دستمال ارضا شد،
خودش رو ک جمع و جور کرد منو رو ب خودش کرد من جرات نگاه کردن تو چشماش رو نداشتم ، اونم مدام قربون صدقه من میرفت و بوسم میکرد و با دستش سوراخم رو ماساژ میداد، دلم میخواست ی بار دیگ ام امتحانش کنم اما کمی درد و سوزش داشتم که با ماساژ دادنش بهتر شدم، تو بغلش خوابم برد و صبح بیدار شدیم و اصلا رومون نمیشد تو صورت همدیگر نگاه کنیم ، کم کم برادرم این سکوت رو شکست و با حرفای بی ربط شروع کرد ب حرف کشیدن از من تا اینکه از دیشب هم صحبت کرد و گفت ک چقد بهش خوش گذشته و از این رابطه راضی هست و البته اگر منم راضی باشم و اجباری هم نکرد برای صحبت منم چند دقیقه ای کلنجار رفتم با خودم ک‌‌ جملات‌رو چجوری بچینم کنار هم بالاخره به حرف اومدم و اعلام رضایت کردم و اونم قبول کرد و گفت هر وقت خودت خواستی این رابطه رو داشته باشیم بگو و اینا،
من خب خجالت میکشیدم ی دو سه باری با همون روش قبلی پیش رفتیم یعنی تو تاریکی منتها دیگ خبری از خیار نبود و از اولش خودش شروع کرد ب باز کردن سوراخ با انگشت و بعدشم ادامه کارا ، ولی من خب دلم میخواست ببینم کیرشو همش تو تاریکی انجام می دادیم چون از بدن لخت هم دیگه خجالت می کشیدیم ، تو تاریکی میرفت زیر پتو برام میخورد تا ارضا بشم و من از ساک زدن بدم میومد و برادرمم زیاد اصرار نکرد ک من اذیت نشم ولی با خودم کنار اومدم و چندتا فیلم دیدم و یه شب گفتم میخورم تو تاریکی رفتم بخورم ولی خب زیاد خوب بلد نبودم انگار دندون زدم چندباری و اوق زدم و اینا حالم بد شده بود ک بیخیال شدش ، تا اینکه خودش ی بار گفت میای وقتی صبح تنهاییم و مامان و بابا سرکار هستن انجام بدیم بازم میریم زیر پتو اگر خجالت میکشی ولی کمی نور باشه که من ببینم تو چی داری اون زیر که کمر نذاشته برام ، خندیدیم و قبول کردم و فردا صبح رفتیم برای عشق و حال زیر پتو…

نوشته: خواهر دیاکو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.