arshad ارسال شده در 23 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی اولین سکس در دوره دانشجویی من دانشجوی ریاضی بودم اما فقیر و بی چیز، سال اول از وام دانشگاه برای گذران زندگی استفاده میکردم اما به شدت بی پول بودم و دنبال کار می گشتم ، یک روز معلم دوره دبیرستانم را در خیابان دیدم و ایشان ازم پرسی چکار میکنی گفتم دانشجوی ریاضی هستم و او خیلی خوشش آمد و به من گفت اگر مایل باشی شب ها در آموزشگاه ما بیا چند ساعت ریاضی درس بده، خدا دنیا را به من داد و من از آنروز در آموزشگاه شبها مشغول تدریس شدم و ماهانه پول خوبی در میاوردم تا اینکه یک شب بمن گفت یک خانمی داره کلاس ششم دبیرستان رشته طبیعی میخونه ( نظام قدیم) و به یک معلم نیاز داره بعضی روزها بره خونش و با او ریاضی و فیزیک کار کنه و ساعتی ۵۰ تومن حاضره بده اگر شما میخوای بش زنگ بزنم و معرفیت کنم ، با خوشحالی گفتم باشه، ایشون زنگ زد و من را معرفی کرد، روز بعد من شیک پوشیدم و عطر زدم و به آدرس این خانم رفتم در خانه را زنگ زدم خانم مُسنی آمد و در را باز کرد، ابتدا از داخل یک حیاط پر گل و زیبا رد شدم و پس از عبور از راهرو با راهنمائی آن خانم مُسن وارد اتاق گیتی خانم شدم، عجب تیپی، عجب قیافه ای و عجب خانم زیبا و خوشگلی، قدی متوسط با پوستی سفید چشمانی آبی و موهائی سشوار کرده و صاف، عطر تحریک کننده فضای داخل اتاق را پر کرده بود و من ابتدا کمی مکث کردم و زبانم بند آمده بود، گیتی از پشت میز بلند شد و یک صندلی آورد و پس از خوشامد گوئی و احوال پرسی تعارف کرد و من نشستم، درسته که شهرستانی و بچه دهات بودم اما چهره و تیپ خوبی داشتم. خیلی جدی برخورد کردم و ابتدا از وضعیت درسی و پیشرفت در دروس از ایشان پرسیدم، گیتی هم گفت کارمند اداره ای است و باید دیپلم بگیره و… خلاصه از این صحبت ها در مورد درس، من ابتدا از رسم یک منحنی شروع کردم دیدم خیلی ضعیفه پس ناچار از اول کتاب براش شروع کردم و حتی از اتحاد ها و جمع جبری و از این صحبت ها جلسه اول حدود دو ساعت یا بیشتر تموم شد و من یک برنامه با گیتی خانم تنظیم کردیم و گفتم در این ساعت ها در خدمت هستم، جلسات بعدی نیز با جدیت انجام شد و چند جلسه پشت سر هم میرفتم و با ایشان ریاضی کار میکردم و نمیدانستم گیتی شوهر نداره،یک روز من پرسیدم آقاتون کجاست؟ لبخندی زد و گفت کدوم آقا گفتم شوهرتان ، گفت رفته مسافرت حالا حالا هم نمیاد، بعدا گیتی به من گفت پنج سال پیش شوهر کرده و طلاق گرفته و هیچ بچه ای هم نداره. یه شب معلم سابقم در آموزشگاه بمن گفت خانمی که درس میدی زنگ زده و از من تشکر کرده و کلی از شما تعریف کرد و گفت دیگه دارم کم کم توی ریاضی قوی میشم خلاصه من هم دیگه ته جیبم پول خرد جمع شده بود و بهتر به درسهام میرسیدم و گاهی به چلوکبابی لوکس میرفتم و شکمی از عزا در میاوردم و آبی زیر پوستم آمده بود و میدونید شکم که سیر شد یه جای دیگه فریاد میزنه من گرسنمه به من برس، منم که خجالتی بودم و مثل بچه های تهرون بلد نبودم از آن همه دخترهای قشنگ دانشگاه یکی رو پیدا کنم با او دوست بشم یعنی بی عُرضه و بی دست و پا و له له میزدم و منتظر بودم فرشته ای از آسمون بیفته و بیاد توی بغل من، زهی خیال باطل!! و اما یک روز که برای تدریس به منزل گیتی خانم رفتم دیدم مینی ژوپی زیبا و پیراهنی نازک که با دو نوار پارچه ای از جلو گره زده بود پوشیده و موهای افشان روی شانه و ساق های سفید و صاف که گویا این ساق ها را تراشیده اند، بدنم شروع کرد به لرزیدن و آب دهنم را نمی توانستم قورت بدم ، نشستم و خواستم شروع کنم گفت آقا چه خبرته چرا اینقدر عجله، به شوخی گفت به قیافت نمیاد از پشت کوه اومده باشی، منم گفتم چرا از پشت کوه اومدم ، قاه قاه زد زیر خنده و گفت می بینم خیلی بی توجهی، من ریاضی خوان با هوش بودم گفتم من به پیشرفت درسی شما توجه دارم بازم خندید گفت ضرر میکنی به جاهای دیگر هم توجه کن، همین موقع خانم مسن که گویا خدمتکار گیتی بود با چای و شیرینی آمد داخل، گیتی بهش گفت ننه جان ممنون دیگه نیا ما حواسمون توی درس پرت میشه اگه خسته ای برو بخواب و استراحت کن. جانم برای شما بگه رفتم به تمرین هائی که داده بودم نگاه کنم یهو دفتر رو از دستم قاپید و انداخت کنار، پرسید ببینم چند سالته ؟ منم که فهمیدم موضوع از چه قراره با او رفتم توی مزاح و گفتم چند سالم باشه خوبه؟ گفت ۶۰ تا ۷۰ این حدود ها ، برای اولین بار توی خونه گیتی خانم بلند زدم زیر خنده و گفتم یعنی اینقدر پیرم؟ گفت این طوری نشون میدی، گفتم ۲۴ سالمه گفت پس ۲۴ ساله باش، بعد پرسید ازدواج کردی یا نامزد و دوست دختر داری؟ گفتم نه اصلا، گفت می بینم چرا اینقدر جدی و خشک و بی روحی، گفتم لطف شماست. گفت آقا معلم امروز درس تعطیله میخوام یک کم با هم صحبت کنیم، کتاب و دفتر رو از روی میز برداشت و گفت چائیتو بخور تا استکان ها رو از روی میز برداریم و رفت یک شیشه شراب آورد با دو لیوان و کمپوت گیلاس، توی دلم خدا را شکر کردم و در دل گفتم این همان فرشته ای بود که منتظرش بودم، گیتی خانم پرسید تا حالا شراب خوردی گفتم نه فقط یک بار آبجو خوردم، گفت بریزم برات گفتم بریز. از ترس و خجالت بیرون آمدم اما نمیتوانستم خواسته شهوتی را به او یک طوری بفهمانم، خود گیتی این رافهمیده بود و سر به سرم میذاشت و از سادگی و بی زبانی من کیف میکرد اما میدانست چیز نابی نصیبش شده و همچون بازی که پرنده ای را در چنگال بگیرد من را مست و مدهوش و شیدای خودش کرده بود، من که تا آنروز شراب نخورده بودم با دو لیوان به آسمان پر ستاره رفتم و سینه های بلورین گیتی و ساق پای مرمرینش و موهای بلند و خوشگلش شیدا و دیوانه ام کرده بود، صندلیش را به کنار صندلی من چسباند و با پر روئی تمام با دست گوشم را پیچاند، ترس را کنار گذاشتم و در جوابش به موهای زیباش دست کشیدم، یهو بلند شد و زد پشت دستم ، خجالت کشیدم و معذرت خواستم اما نمیدانستم او از من بیشتر حشری شده و با این کار داره منو اذیت میکنه و لذت میبره، بلند خندید و نشست و زیر چشمی نگاهش به شلوارم بود که کیرم بلند شده و تا سر زانوم شده و داشت از شلوار بیرون میزد،پرسید در چه حالی داری چکار میکنی هاا؟ گفتم بخدا هیچی باز خندید تو گوئی با من بازیش گرفته بود، ناگهان لبم را گرفت و شروع کرد به مکیدن ، لذتی بی حد و حصر بمن دست داد اما در دل به خودم گفتم خنگول تو مردی؟ تو باید شروع میکردی نه اینکه بازیچه این زن زیبا بشی، کمرش را گرفتم ودستم رفت روی رانش یک تیکه آتش بود بعد سینه هاش بیرون افتاد از لبش جدا شدم و رفتم به مکیدن سینه های دست نخورده، بلورین و لیموئی اش داشت روی دستم غش میکرد به تندی بلند شد و من را به اتاق دیگر که اتاق خوابش بود برد و ابتدا در حالی که از شهوت میلرزید و من از او بدتر بودم کراوات و پیراهنم را در آورد بعد دست برد به کمربندم خودم کمک کردم و کمر بند و شلوارم را در آوردم خودشو پرت کرد روی تخت و مینی ژوپ و شورتش را بسرعت در آورد و گفت بیا و زود باش نشستم روی تخت ابتدا ساق های بلورینش را میلیسیدم بعد رفتم بالاتر و می بوسیدم م میلیسیدم و بالاتر به نقطه هدف ، نصف کسش را توی دهن گرفتم و صدای رعشه از من بلند میشد و گیتی میگفت زود آخ آخ زود بیا بالا زود، رفتم بالا عجب بهشتی و پاهای زیبای گیتی رفت بالا و من تا گذاشتم دم کُس قشنگ و آماده اش گیتی کمرم را گرفت و دو ساق پاش را دور کمرم کره زد ، فشاری دادم و کیرم را یواش یواش به داخل کُس داغ و لزج گیتی فرو بردم، لذت دنیا تما م وجودم را کرفته بود بویژه که گیتی صدای مخصوص شهوتی بلند و بلند از خودش در میاورد ، ناگهان لرزید و به اُرگاسم رسید من هم بعد از و آبم آمد و دست خودم نبود و ریختم داخل کُسش و حدود چند ثانیه روش دراز کشیدم و گیتی سفت و محکم منو گرفته بود تا نفس راحتی کشیدم و گیتی بلند شد شروع کرد به گریه کردن. پرسیدم منو ببخشید منو ببخشید بخدا دست خودم نبود توی گریه زد زیر خنده و گفت نه عادت زنانه اتفاقا لطف کردی منو عاشق خودت کردی میمیرم برات. بعد از تمیز کردن خودمون و لباس پوشیدن رفتیم به اتاق درس در حالی که من باز هم دلم میخواست با گیتی یک سکس دیگه داشته باشم اما چون اولین بارم بود نمیدونستم چه جوری دو مرتبه روی شکم برش گردونم و عملیات را شروع کنم، در دفعات بعدی این کار را با کمک خود گیتی انجام میدادم و حتی تا سه بار با او یکجا سکس میکردم، یک روز گیتی بمن گفت اگه بتونی منو حامله کنی زنت میشم و نصف این حیاط و باغ کرج رو به نامت میکنم، ولی سرنوشت جور دیگری رقم زد. از این که حوصله کردید و داستان واقعی و درست من را مطالعه کردید سپاسگزارم. نوشته: MADB200 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده