gayboys ارسال شده در 22 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی سکس یواشکی منو خواهرم - 1 از سرکار اومدم خونه خیلی خسته بودم تو مسیر که میومدم چندتا کس خوشگلم دیده بودم حسابی حشری شده بودم. رسیدم خونه درو باز کردم رفتم داخل دیدم سمیرا رو شکم خوابیده سرش روی بالشت در حال درس خوندن خوابش برده. یه شلوار خونگی آبی که نه تنگ بود نه گشاد ولی کونش رو خیلی قشنگ انداخته بود بیرون. جوری که هرکی میدید راست میکرد. جای که دراز کشیده بود نزدیک در اتاق من بود. یه فکری به سرم زد. اول یواش صداش زدم ابجی ابجی؟؟؟ دیدم خواب خوابه . رفتم داخل اتاق لباسامو در اوردم با یه شرت و رکابی رفتم بالا سرش. قبلش در خونه رو قفل کردم. دولا شدم یکم دست زدم به کونش خیلی اروم دیدم نه خواب خوابه. کیرمو از بغل شرتم دراوردم دوتا دستامو گذاشتم کنار بدنش پاهامم گذاشتم کنارش جوری که خودم بهش برخورد نکنم فقط کیرمو گذاشتم روی کونش وااااایییی خدا چه حالی میداد . داشتم سکته میکردم از هیجان . یکم فشار دادم لای کونش انقدر نرم بود که اگه بیشتر فشار میدادم نصف کیرم از رو شلوار لای کونش جا میشد. همینجوری یه خورده کردمش یدفه دیدم یه تکون ریز خورد. منم ترسیدم زود پریدم تو اتاق . بعد یواشکی نگاه کردم دیدم هنوز خوابه ولی دیگه خایه نکردم برم سمتش . همونجا تو اتاق نشستم کونشو نگاه کردم و جق زدم . وقتی ابم اومد انگار که ده تا کس کرده بودم. خلاصه اون روز گذشت و من تو کف سمیرا بودم که بتونم بکنمش یا حداقل بمالمش . سمیرا ۱۷ سالش بود منم ۱۹ سالم بود جفتمون تو اوج شهوت بودیم. یه حسی بهم میگفت سمیرا اون روز بیدار بوده . اخه چند روز بعدش دوباره به همین شکل رفتم خونه تا درو باز کردم احساس کردم سمیرا خیلی زود به همون شکل دراز کشید و خودشو زد به خواب . من که این صحنه رو دیدم رفتم تو فکر که واقعا بیدار بوده اون روز؟ یعنی دوباره دلش میخواد؟ خلاصه دلو زدم به دریا دوباره مثل اون روز رفتم سراغش . این دفعه کنارش دراز کشیدم و خیلی آروم دستمو از زیر کش شلوارش کردم تو تا به چاک کونش رسیدم. همینم برا من خیلی باحال بود و حشریم میکرد. یخورده دستمو لای کونش بالا پایین کردم خیلی اروم بعد دستمو در اوردم دوباره مثل اون روز کیرمو گذاشتم روی کونش . این دفعه جراتم بیشتر شده بود رفتم دستمال کاغذی اوردم نشستم بغلش کونشو میمالیدم و جق میزدم. اون روزم ابم اومد با کون خوشگل سمیرا. چند روز بعدش تو خونه تنها بودیم جمعه بود سر ظهر سمیرا گفت من یه چورت میزنم ساعت ۴ بیدارم کن اگه خواب نبودی. گفتم باشه. بالشت اورد خوابید وسط حال . هر جوری می خوابید کونش تو چشم بود. ایندفعه به پهلو خوابیده بود. یه خورده که گذشت رفتم بغلش دراز کشیدم اول چسبوندم به کونش یه خورده کیرمو مالیدم روی کونش بعد خیلی اروم دستمو کردم زیر شلوارش. خیلی دوست داشتم کونشو ببینم. واسه همین خیلی آروم شلوارشو کشیدم پایین . شاید ۲۰ دقیقه طول کشید تا یه طرف شلوارش که لپ بالای کونشو پوشونده بود دادم پایین. ولی اون طرف که رو زمین بود گیر کرده بود بین کونش و زمین . داشتم سعی میکردم که اون طرفش هم بکشم پایین که یدفه سمیرا خیلی اروم خودشو داد بالا که من بتونم شلوارشو بکشم پایین. چند ثانیه هنگ بودم که سمیرا کونشو گذاشت زمین دوباره. من یکم ترسیده بودم. ولی دوباره دستمو گذاشتم رو کش شلوارش دوباره سمیرا کونشو داد بالا منم سری تا زیر کونش کشیدمش پایین. وااااییی خدا آخه چجوری بگم بهتون. داشتم میمردم واقعا. قلبم تند تند میزد. کیرمو دراوردم دوباره خوابیدم پشت سمیرا اول کیرمو گذاشتم روی کونش یه خورده همینجوری فشار دادم . بعد با دست چپم اون لپ کونش که بالا بود گرفتم کشیدم بالا تا لای کونش باز بشه. بعد سر کیرمو گذاشتم لای کونش درست رو سوراخ کونش. انقدر نرم بود که نگو. یخورده همونجوری کردم بعد کشیدم بیرون توف زدم سر کیرم دوباره گذاشتم لای کونش. این دفعه لیز شده بود خیلی حال میداد. یخورده عقب جلو کردم ابم داشت میومد زود کشیدم عقب آبمو ریختم توی دستم رفتم دستشویی خودمو شستم برگشتم دیدم سمیرا همونجوری خوابیده. رفتم خیلی آروم شلوارشو کشیدم بالا خودمم انقدر راحت شده بودم که خوابم گرفته بود . منم بغل سمیرا یه بالشت گذاشتم و خوابیدم. ساعت ۶ غروب بود که سمیرا صدام زد . داداش داداش؟؟ مگه من نگفتم منو ساعت چهار بیدار کن؟ گفتم ببخشید خیلی خسته بودم خوابم برد. با تیکه گفت بله خوب منم جای تو بودم خسته میشدم. بعد خندیدو منم خندیدمو اون رفت حموم که بره بیرون خونه دوستش. منم هنوز تو کف اون اتفاق بودم. اما دلم میخواست کیرمو بکنم تو کونش. دنبال فرصت بودم که دوباره اون اتفاق بیوفته و با خودم میگفتم این دفعه دیگه میکنم تو کونش. تا بالاخره اون روز رسید. البته اون شب. وقتی رفتیم تو اتاق تا بخوابیم . اتاقمون یکی بود. مامان بابا هم تو حال میخوابیدن بیشتر شبا. در اتاقم باز بود . ولی جوری نبود که منو سمیرا معلوم باشیم. منتظر شدم تا همه خوابشون برد. سمیرا یه متر اونور تر از من خوابیده بود. وقتی رفتم تو رخت خواب سمیرا که کارمو شروع کنم همش استرس داشتم که نکنه مامان بابام بیدار شدن مارو ببینن نکنه سمیرا پا نده. خلاصه دلمو زدم به دریا دست به کار شدم. دوباره مثل اون روز شروع کردم اول از رو شلوار بعدم شلوارشو کشیدم پاین وقتی سمیرا همکاری کرد کونشو داد بالا تا شلوارش در بیاد انگار دنیارو بهم دادن. منم خیلی زود کیرمو دراوردم یه تف زدم رو کیرم یه خورده ام مالیدم لای کون سمیرا. کیرمو گذاشتم لای کونش یه خورده بالا پایین کردم تا سوراخشو پیدا کنم. بعد گذاشتم رو سوراخش خیلی آروم عقب جلو میکردم و فشارمو بیشتر میکردم. انگار سمیرا فهمیده بود میخوام بکنم تو کونش. چون اونم همکاری میکرد و کونشو میداد سمت من . انقدر این کارو کردم تا نفهمیدم چی شد یدفه کله کیرم یه جای تنگ ولی روون رو حس کرد. همین که سر کیرم رفت تو جفتمون بی حرکت موندیم در حد ۳۰ ثانیه. بعد من آروم فشار دادم سمیرا هم همکاری می کرد. اصلا نمیتونم اون لحظه رو براتون تعریف کنم. یواش یواش کل کیرم رفت توی کون خواهرم. نزدیک ۱ربع داشتم میکردمش از کون. معلوم بود قبلا خیلی کون داده . ولی واقعا نرم بود. مثل پنبه بود لامصب. اصلا دوست نداشتم کیرمو در بیارم یا ابمو بیرون بریزم. نزدیک بود آبم بیاد. برای اولین بار بود که میخواستم باهاش حرف بزنم. خیلی آروم گفتم ابجی؟؟ جواب نداد. دوباره گفتم ابجی؟ جواب نداد. در گوشش گفتم میشه بریزم تو ابمو؟ باز هیچی نگفت. دیدم جواب نمیده . در گوشش گفتم من میخوام ابمو بریزم تو کونت اگه نمیزاری بهم بگو. اگرم میزاری بریزم که هیچی. دیدم هیچی نگفت منم یکم دیگه کردم به زور ابمو نگه داشته بودم. ولی بالاخره آبم اومد و کیرم چند بار تو کون سمیرا دل دل زد و کل ابمو ریختم تو کونش. بعد پاشدم شلوارشو کشیدم بالا رفتم دستشوی برگشتم خوابیدم تو جام. بعد چند دقیقه سمیرا پاشد رفت دستشویی. وقتی داشت آبمو از تو کونش خالی میکرد یه صدای تر تر میومد که من ترسیده بودم گفتم نکنه یه وقت مامان بابام بفهمن. نوشته: عرفان واکنش ها : dozens 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
dozens ارسال شده در شنبه در 10:19 اشتراک گذاری ارسال شده در شنبه در 10:19 سکس یواشکی منو خواهرم - 2 اون شبی که سمیرا رو از کون کردم خیلی حس خوبی داشتم و خیلی خوشحال بودم . فردای اون روز خیلی از هم خجالت میکشیدیم. ولی من بازم دلم میخواست که بکنمش. تو هفته ای که پیش رو بود سه شنبه تعطیلی رسمی بود و پدم پیشنهاد داد که تا آخر هفته بریم شمال. یکی از دوستای دامادمون یه ویلا تو شمال داشت که بابام به دامادمون گفت و کلیدش رو گرفت و با اون یکی خواهرم یعنی ساناز و شوهرش رفتیم شمال دو تا ماشین شدیم و راهی شمال شدیم. ساناز و شوهرش با ماشین خودشون بودن منو بابا و مامانو سمیرا هم با ماشین خودمون. تو راه که میرفتیم چون سمیرا پیش من نشسته بود وقتی رون پاهاش رو می دیدم راست میکردم ولی خوب کاری نمیشد کرد. خلاصه بعد از کلی عشق و حال تو جاده شب رسیدیم ویلا و خسته او مرده خوابیدیم. فرداش بیدار شدم ساعت ۱۱ اینا بود دیدم هیچکس خونه نیست. زنگ زدم به سمیرا گفتم کجا رفتین شما؟ گفت صبح هرچی صدات زدم بیدار نشدی منو ساناز اومدیم بیرون بگردیمو خرید کنیم که ظهر ناهار درست کنیم بریم تو جنگلی جایی بخوریم مامان بابا هم رفتن با همدیگه بگردن گفتن ظهر میان خودشون امیر هم رفته ماشینش رو درست کنه انگار خراب شده . منو سانازم داریم میایم ویلا. گفتم باشه بیاین. رفتم یه آب به دستو صورتم زدم اومدم نشستم رفتم تو اینستا یه خورده درو داف دیدم شهوتم زد بالا. تو این فکرا بودم که جق بزنم که یدفه سمیرا و ساناز درو باز کردنو اومن تو. منم خیلی حالم گرفته بود. نمیدونستم چکار کنم از طرفی ام نمیشد با سمیرا کاری کنم. خلاصه یه خرده گذشت و اونا هم در حال اماده کردن ناهار بودن. داشتم به این فکر میکردم که چجوری به سمیرا بفهمونم حالم بده که بذاره باهاش حال کنم. خلاصه دلو زدم به دریا بهش پیام دادم گفتم سمیرا ؟؟؟؟ دید گوشیش پیام اومده رفت گوشیشو برداشت تا پیامو خوند یه نگاه به من کرد بعد جواب داد بله؟ چرا پیام دادی دیوونه؟ براش نوشتم یه چیزی میخوام بهت بگم ولی روم نمیشه. گفت چی؟ گفتم حالم خوب نیست. گفت یعنی چی؟ گفتم هیچی ولش کن. گفت لوس نشو دیگه بگو . گفتم حالم بده یعنی زده بالا. بعد دو تا استیکر میمون که خجالت کشیده دستشو گذاشته رو چشمش برام فرستاد. بعد گفت خوب چکار کنم الان؟ گفتم نمیدونم یه کاری بکن توروخدا. خلاصه گذشت ظهر شد همه اومدن و جمع کردیم رفتیم بیرون. امیر بردمون یه جای که خیلی بکر بود. جنگل سرسبز که رودخانه داشتو خیلی با صفا بود. ماشین رو پارک کردیمو رفتیم تو جنگل چند تا خانواده همون اولای جنگل نشسته بودن. مادرم گفت بیابن همینجا بشینیم که امیر گفت نه بیاین بریم جلوتر که کسی نباشه راحت باشین. خلاصه رفتیم و خیلی با اون خانواده ها فاصله گرفتیم. یه جا پیدا کردیمو زیرانداز پهن کردیم و نشستیم. ناهار مونو خوردیم یخورده بازی کردیم خسته شده بودم بابام گفت همین جا یه چرتی بزنیم. خلاصه همه داشتن دراز میکشیدن که یه چرت بزنن که سمیرا گفت داداش من میخوام برم اون جلو ها ببینم چجوریه میای بریم؟ اولش نمیدونستم داستان چیه گفتم نه بابا حال ندارم . بعد سمیرا گفت بیا بریم دیگه زود میایم. یه چشمک بهم زد که تازه فهمیدم منظورش چیه. گفتم باشه بیا بریم. مادرم گفت مراقب باشین زود برگردین. خلاصه راه افتادیم رفتیم از لای درخت مرختا تا دور شدیم ازشون. گفتم سمیرا کجا داری میری خسته شدم وایسا دیگه. گفت من به خاطر تو دارم این همه راهو میام. گفتم آخه اینجا نمیشه که. گفت چرا نمیشه؟ گفتم اگه کسی این طرفا باشه چی؟ گفت نمیدونم خودمم خیلی میترسم. میخوای برگردیم؟ گفتم اره بابا ولش کن منم خیلی میترسم بیا برگردیم. داشتیم برمیگشتیم که من چشمم خورد به کون سمیرا دوباره حالم بد شد پیش خودم گفتم اگه اینجا کاری نکنیم دیگه نمیشه. تقریبا نصف راهو رفته بودیم. گفتم سمیرا؟ برگشت نگاهم کرد گفت چی شده؟ گفتم بیا همینجا یه کاریش کنیم من خیلی حالم بده. گفت مسخره کردی منو؟ این همه راهو برگشتیم نزدیک شدیم میگی بیا؟ گفتم هنوزم خیلی فاصله داریم ازشون کسی فک نکنم بیاد. گفت باشه بیا زود. یه درخت بزرگ بود یه تخته سنگم بغلش بود گفتم بیا بریم اونجا. رفتیم اون پشت سمیرا پشت کرد بهم منم شلوارمو در اوردم گفتم بکش پایین دیگه. سمیرا شلوارشو باز کرد کشید پایین تا زیر کونش. یخورده توف زدم رو کیرم یخورده ام زدم رو سوراخ کون سمیرا یخورده انگشتش کردم کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه فشار دادم سری رفت تو. یه دو سه دقیقه ای بود داشتم میکردم که سمیرا میگفت داداش زود باش زودباش. گفتم باشه دیگه هیچی نگو تا ابم بیاد بریم. تو حال خودم بودم داشتم حال میکردم تو کون سمیرا تلمبه میزدم که یدفه دیدم یکی گفت خدا مرگم بدههههه وووااااییی. یدفه جفتمون برگشتیم دیدیم ساناز پشت سرمونه. وای خدا مارو میگی. داشتیم سکته میکردیم. زود کیرمو کشیدم بیرون گفتم ساناز توروخدا دادو بیداد نکن سمیرا هم همین را میگفت سانازم دستشو گذاشته بود جلو دهنش داشت با تعجب مارو نگاه میکرد. گفتم ساناز توروخدا اروم باش گوه خوردیم به خدا چیزی نگی به کسی. سمیرا گفت ابجی غلط کردیم ببخشید به خدا دیگه تکرار نمیشه. ساناز گفت بیشورا شما دوتا خواهر برادر هستین این چه کاریه که میکنید؟ میدونید اگر به جای من مامان یا بابا اومده بود چه خاکی تو سرمون میشد؟ سمیرا گفت ابجی حالا که نیومدن تورو خدا توام به کسی چیزی نگو. ساناز گفت اصلا باورم نمیشه شما دوتا دارین باهم سکس میکنین. به سمیرا گفت مگه تو پرده نداری؟ مگه دختر نیستی؟ سمیرا چیزی نگفت سرشو انداخت پایین . گفت با توام سمیرا مگه تو پرده نداری؟ گفت تو پردشو زدی داداش؟ گفتم نه ابجی اصلا از جلو کاری نکردیم. گفت پس چی؟ سمیرا گفت از پشت میکنه به خدا. ساناز گفت چند وقته این کارو میکنید؟ سمیرا گفت به جون مامان دومین باره. یه خورده نشستن رو زمین خیلی ناراحت بود. گفت خودتونو جمع جور کنید کارتونو بکنید برگردیم. گفتیم چشم داشتیم شلوارمونو درست میکردیم که ساناز گفت اگه کارتون تموم شده ؟ سمیرا یه نگاه به من کرد بعد سرشو انداخت پایین به ساناز گفت نه . بعد گفت به خدا داداش حالش خیلی بد بود به خاطر اون مجبور شدیم بیایم اینجا این کارو بکنیم. ساناز گفت خوب زود باشین من مراقبم کسی نیاد کارتونو تموم کنید ولی قول بدین آخرین بارتون باشه. جفتمون گفتیم چشم ابجی به خدا آخرین باره. ساناز یخورده رفت اونور تر که ما راحت باشیم . ماهم شروع کردیم دوباره. داشتم سمیرارو میکردم که ساناز اروم گفت کی کارتون تموم میشه؟ گفتم الان تموم میشه اجی . یدفه ساناز گفت میشه بیام ببینمتون؟ سمیرا گفت اخه رومون نمیشه ابجی. گفت باشه نمیام راحت باشین. بعد من به سمیرا گفتم بزار بیاد ببینه اشکال نداره. گفت تو خجالت نمیکشی؟ گفتم اون که دیگه دیده بزار بیاد ببینه دیگه. گفت باشه. صداش زدم گفتم ابجی ؟ گفت بله ؟ گفتم اگه میخوای بیای بیا. اومد پیشمون داشت نگامون میکرد منم دستمو انداخته بودم دور شکم سمیرا خیلی آروم عقب جلو میکردم ساناز هم نگامون میکرد. با تیکه به من گفت حال میکنی؟ هیچی نگفتم بعد خودش خندش گرفت ماهم خندمون گرفته بود. که یدفه گوشی ساناز زنگ خورد. نگاه کرد گفت اوه اوه ساکت مامانه. جواب داد مامان گفت چیشد پس کجاید؟ پیداشون کردی؟ گفت اره مامان داریم میایم. بعد قطع کرد به ما گفت زود باشین دیگه. منم یه خورده دیگه کردم ابم داشت میومد سمیرارو کشیدم سمت خودم فشار دادم تو کونش و آبمو ریختم تو کونش. سمیرا که فهمید ابمو ریختم تو کونش گفت بیشعور برا چی ریختی تو ابتو؟ الان من دستشوی از کجا پیدا کنم. ساناز گفت اشکال نداره بیاید بریم همین نزدیکیا یه دستشویی هست. خلاصه کشیدم بیرون شلوارمونم درست کردیم راه افتادیم سمت مامان بابا اینا. تو راه که داشتیم میرفتیم سمیرا به ساناز گفت ابجی تورو خدا بین خودمون باشه ها. ساناز گفت دیوونه ها ابروی شما ابروی منم هست خیالتون راحت. خلاصه رسیدیمو وسایل رو جمع کردیم راه افتادیم رفتیم نزدیک دستشویی بودیم که ساناز گفت سمیرا بیا بریم دستشویی با هم دیگه. رفتیم دستشویی انقدر شلوغ بود که نگو . من رفتم تو مردونه دستشویی کردم برگشتم بیرون منتظر شدم تا ساناز و سمیرا بیان. ساناز اومد بیرون گفتم سمیرا کوش پس؟ با تیکه او خنده گفت داره اب داداش جونشو از کونش خالی میکنه الان میاد. من سرمو انداختم پایین. ساناز گفت یه وقت خر نشی بکنی جلو داداش؟ من که میدونم بازم باهم حال می کنید ولی مراقب باش. یه وقت خدای نکرده آبتو بریزی توش حامله بشه پردش پاره بشه بیچاره میشیم. گفتم نه خیالت راحت باشه. خلاصه اون روزم بخیر گذشت و برگشتیم ویلا. شب نشسته بودیم دور هم میگفتیمو میخندیدیم که من دوباره کیرم راست شد . انقد که کون سمیرا خوشگل بود دوست داشتم همش بکنمش. از وقتی ام که ساناز سکسمون رو دیده بود خیلی بیشتر بهم حال میداد. خود ساناز هم هیکل خوبی داشت یخورده از سمیرا تپل تر بود کونشم گنده تر بود. تو خونه همش به هم نگاه میکردیم یه حالی داشت. سمیرا نشسته بود بغلم دستمو انداختم دور گردنش در گوشش گفتم سمیرا انقد این کونتو جلو من نمایش نده . بعد دوتایی خندیدیم ساناز نگامون کرد یه چش غره رفت بهمون با لبخند بعد اومد نشست پیش ما اروم گفت چیه کثافتا به چی دارید میخندین؟ نکنه دوباره میخوای بپیچین برین یه جایی حال کنید؟ سمیرا بهش گفت من که نه ولی این داره منو گول میزنه. ساناز گفت خاک تو سرتون کنن . بعد من گفتم ابجی یه کاری کن دیگه. گفت واقعا میخواین برین حال کنید؟. گفتم اگه بشه اره. گفت خفه شید بشینید سر جاتون ببینم. بعد رفت تو اشپزخونه. بعد چند دقیقه اومد به منو سمیرا گفت میاید بریم تو حیاط بشینیم یه خورده؟ به امیرم گفت امیر گفت من حالشو ندارم مامان بابامم که پای فیلم بودن . منو سمیرا گفتیم باشه بریم. هم سمیرا هم ساناز لباس راحتی پوشیده بودن شلوار خونگی گشاد که من خیلی دوست داشتم. جفتشون کونشون گنده او خوشگل بود سمیرا رفت جلو ساناز پشت سرش منم پشت ساناز از پله ها رفتیم پاین من کون ساناز رو که دیدم به ساناز هم حس پیدا کردم دوست داشتم اونم بکنم. سمیرا داشت میرفت سمت حیاط که ساناز خیلی آروم گرفتشو گفت کجا میری بیاید برید پایین. طبقه پایین یه سوئیت خالی بود که بیشتر شبیه انباری بود یه خورده خرتو پرت توش بود. رفتیم اونجا اروم درو بست گفت فقط ارومو بی سرو صدا کارتونو بکنید. ساناز گوشیشو دراورد نور انداخت منو سمیرا هم مشغول شدیم. داشتم سمیرارو از کون میکردم ساناز گفت یه دیقه وایسین یه چیزی پیدا کنم بندازم زیرتون سرپای خسته میشین. نور گوشی رو از رو ما برداشت و رفت که یه زیر اندازی چیزی پیدا کنه. منم سرمو گذاشته بودم رو کمر سمیرا از پشت چشمامو بسته بودمو اروم تو کون سمیرا عقب جلو میکردم . چند لحظه بعد ساناز برگشت گوشی رو داد به من گفت نگه دار تا من اینو پهن کنم. پهنش کرد گوشی رو از من گرفت گفت برید رو این راحت کارتونو کنید. از این که ساناز انقد با ما راحت شده بود خیلی خوشحال بودم. سمیرا خوابید رو زمین ساناز نشست بغلش نور گوشی رو گرفت رو کون سمیرا منم اومدم نشستم پشت سمیرا که بکنم تو کونش ساناز گفت وایسا ببینم منم. گفتم چیو؟ اشاره کرد به کیرم یه خورده برگشتم سمتش سمیرا نگاه کرد کیرمو . بعد رفتم جلو یه توف کردم رو سوراخ سمیرا کیرمو گذاشتم رو سوراخش کردم تو کونش داشتم تلمبه میزدم به ساناز نگاه کردم خندم گرفته بود ساناز گفت زهرمار بیشعور به چی میخندی زود باش دیگه. همینجوری که داشتم میکردم یه دفعه ساناز گفت خوش بحالت سمیرا. سمیرا گفت برا چی؟ ساناز گفت منم انقد دلم میخواد از پشت بدم. ولی امیر دوست نداره. شاید سالی یکی دوبار از پشت بکنه منو. بعد سمیرا با خنده گفت خوب این که ناراحتی نداره بخواب تا داداش تو رو هم بکنه. بعد سه تامون خندمون گرفت ساناز گفت زهر مار نخندین صداتون میره بالا. بعد سمیرا گفت خوب راست میگم دیگه. ساناز گفت اخه زیادی خوشبحالش میشه هم تو رو بکنه هم منو. وایییی منو میگی. تو دلم داشتم میگفتم خدا کنه ساناز بگه بیا منم بکن. یه چند لحظه سکوت شد بینمون . کل این اتفاقات تو ده دقیقه افتاده بود . من داشتم میکردم سمیرارو که ساناز گفت چند دقیقه میتونی بکنی ؟ گفتم نمیدونم چطور مکه؟ گفت آبت کی میاد ؟ گفتم یه چند دقیقه دیگه . گفت من برم یه سرو گوش اب بدم زود میام. ساناز رفت بیرون به سمیرا گفتم به نظرت ساناز دوس داره من بکنمش؟ گفت نمیدونم مگه تو دوست داری بکنیش؟ گفتم اره بدم نمیاد. گفت خوب بهش بگو . گفتم من که روم نمیشه تو بگو دوباره ببین چی میگه. تو همین فاصله ساناز رسید اومد بغل ما گفت همه چی آرومه امیر خوابیده مامان بابا هم تو نخ فیلمن. من نزدیک بود آبم بیاد کشیدم بیرون کیرمو ساناز گفت چی شد چرا درآوردی؟ گفتم ابم داره میاد دراوردم که زود نیاد. بعد سمیرا گفت میاوردی دیگه آبتو کونم درد گرفت. ساناز بهش گفت من از خدامه امیر منو اینجوری از پشت بکنه بعد تو میگی زود باش دردم گرفته؟ سمیرا گفت اخه امروز دومین باره داره منو میکنه . اگه راست میگی خودت بهش بده ببین چقد درد داره. ساناز گفت تو دیگه نمیدی بهش؟ گفت اخه ابشو نمیاره که دردم گرفته. گفتم باشه بخواب زود میارم ابمو. دوباره خوابیدم رو سمیرا داشتم میکردمش که شروع کرد غر غر کردن که دردم میاد زود باش زودباش. ساناز گفت تحمل کن دیگه یخورده. گفت به خدا کونم داره میسوزه اجی . ساناز گفت الهی بمیرم من در بیار دیگه مگه نمیبینی درد میکشه. کشیدم بیرون سمیرا زود بلند شد شلوارشو کشید بالا گفت بریم دیگه . گفتم نامرد من هنوز آبم نیومده حداقل بیا بخواب لاپایی بکنمت. گفت نه نه اصلا نمیتونم. گفت جق بزن تا ابت بیاد. منم از سر ناچاری شروع کردم جق زدن. داشتم جق میزدم که ساناز گفت میخوای منو لاپای بکنی؟ یدفه ته دلم خالی شد. گفتم نمیدونم. خوابید رو زمین نور گوشی رو داد دست سمیرا گفت شلوارمو بکش پایین فقط حواست باشه یه دفعه نکنی جلو آبتو بریزی تو بدبختم کنی. وای خدا منو میگی. داشتم سکته میکردم. رفتم شلوارشو تا زیر کونش کشیدم پایین لای کونشو باز کردم بهش یه توف زدم کیرمو گذاشتم لای کونش جوری که زیر کیرم روی سوراخ کونش بالا پایین میشد. یخورده که کردمش سمیرا گفت نمیزاری بکنه تو کونت ابجی؟ ساناز گفت خیلی وقته کون ندادم اگه آروم میکنی بکن. خیلی خوشحال شدم اومدم عقب لای کونشو باز کردم یه توف زدم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش فشار دادم رفت تو ساناز گفت اروم اروم سمیرا هم نشسته بود نور گوشی رو انداخته بود رو ما نگامون میکرد. یخورده عقب جلو کردم تا کیرم کامل رفت تو کون ساناز یخورده عقب جلو کردم نتونستم خودمو نگه دارم آبم داشت میومد بهش گفتم آبم داره میاد بریزم تو کونت؟ گفت بریز وقتی داشتم فشار میدادم تو کونش که آبمو خالی کنم ساناز هم کونشو میداد بالا فشار میداد منم فشار میدادم و جفتمون نفس نفس میزدیم . تو اون چند ثانیه که فشار میدادم تا ابم بیاد به هزاران چیز فک میکردم . یکیش این بود که همزمان دو تا خواهرمو دارم از کون میکنم . وقتی فشار میداد کونشو بالا من خیلی لذت میبردم انقد حالمون بد بود انقدر نفس نفس میزدیم که سمیرا فهمیده بود خیلی حالمون بده اومد جلو بهمون میگفت توروخدا اروم باشین صداتون میره بالا. ولی تو اون لحظه نه من می فهمیدم نه ساناز. انگار کون خواهر بزرگترم بیشتر بهم حال میداد. با این که سمیرا خواهر کوچیکم بود سنش کمتر بود ولی ساناز کونش یه چیز دیگه بود. سمیرا گفت داداش بسه دیگه من میترسم تمومش کن زود بریم. ساناز با همون حالش گفت نه بزار بکنه گفتم نمیتونم اجی ابم داره میاد. دیگه هیچی نگفت منم دوباره فشار دادم اونم کونشو داد بالا انقدر فشار میداد که کل کیرم تو کونش بود احساس میکردم به ته کونش رسیده . یدفه ابم با فشار تو کونش خالی شد وقتی کیرم داشت تو کونش دل دل میزد داشتم از دنیا میرفتم. وقتی کل ابم خالی شد تو کونش شل کردم ساناز هم خودشو شل کرد جفتمون بیحال بودیم خوابیده بودم روش. سمیرا گفت اومد ابت؟ با بیحالی گفتم اره. گفت خوب پاشو دیگه. پاشدم کیرمو کشیدم بیرون دو سه دقیقه همینجوری نشستیم بعد ساناز گفت پاشید بریم بالا زود. خودمونو جمع جور کردیم رفتیم بالا. نوشته: عرفان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده