dozens ارسال شده در 15 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی من و میترا یک روز چهارشنبه همه خونه ما جمع بودن برادر زنم با زن و بچهاش و میترا خواهر زنم که تنهایی از اصفهان اومده بود. راجع به خواهر زنم که چهل و پنج سالشه باید اینو بگم که اون و شوهرش هر دو مهندس ساختمونن و تو کار ساخت و ساز هستند ولی چند سال پیش شوهرش موقع ساخت یک برج از بالای طبقه دوم سقوط کرد و متاسفانه معلول شد برای همین زنش مجبوره تنهایی کارا رو انجام بده و اون روز از اصفهان اومده بود تهران تا توی جلسهای شرکت کنه شب که دور هم جمع بودیم برادر زنم پیشنهاد کرد فردا شب جمعه بریم باغ . یه باغ داره حوالی ورامین. قبول کردیم فقط من گفتم که من فردا پنجشنبه تا ساعت ۴ باید سرکار باشم اگه بشه بعد از اون بریم میترا گفت من هم فردا باید ساعت ۱۰ توی جلسه شرکت کنم فکر کنم تا بعد از ظهر طول میکشه ولی بقیه مخالفت کردند. گفتن ساعت ۴ تا حاضر بشیم و بریم شب میرسیم ورامین و خیلی دیره قرار شد اونها با ماشین برادر زنم برن و من بعد از تموم شدن کارم برم و میترا رو از شرکت بردارم. فردا سر کار بودم که زنم ساعت ۹ زنگ زد که ما الان وسایل رو برداشتیم و داریم حرکت میکنیم سر راه میترا رو هم میذاریم شرکتش شما هم بعد از ظهر بیاید ساعت حدودای ۱ بود که میترا زنگ زد گفت فهام من زودتر کارم تموم شده هر وقت تونستی بیا دنبالم بریم گفتم یه لحظه صبر کن منم الان حرکت می کنم پرسیدم کجایی گفت سر میدون کاج میایستم بیا سوارم کن . رفتم سوارش کردم که بریم تو راه گفت فهام من باید هم کیفمو از خونه بردارم هم باید یه دوش بگیرم بهتره اول بریم خونه قبول کردم رفتیم خونه اونم رفت لباساشو درآورد و رفت داخل حمام .خونه خالی و یک زن لخت داخل حمام , داشت منو وسوسه میکرد نمی دونستم چیکار کنم هزار جور فکر به مغزم میرسید بعد از چند لحظه رفتم در حمومو زدم گفتم میترا چقدر دیگه طول میکشه میترا جواب داد فکر کنم یه ربع دیگه میام. خواستم امتحانش کنم ببینم برخوردش چه جوریه گفتم میخوای بیام پشتتو بکشم گفت خاک تو سرت خفه شو کمی ناامید شدم تصمیم گرفتم یه جوری خودمو سرگرم کنم تا از این افکار شیطونی بیام بیرون. رفتم داخل آشپزخونه و سعی کردم اونجا برای خودم قهوه درست کنم چند لحظه بعد میترا از حموم خارج شد و با حولهای که دورش پیچیده بود به اتاق خواب ما رفت و در رو بست دوباره با دیدنش وسوسه شدم آروم رفتم پشت در و از سوراخ کلید نگاه کردم چیزی که دیدم باعث شد کیرم راست بشه و شدیداً هوس کنم میترا حولشو باز کرده بود و داشت با حوله لای پاشو خشک میکرد روش به من بود و چون سرشو خم کرده بود و موهاش آویزون بود ، راحت نمیتونستم کسش رو ببینم چند لحظه بعد برگشت و رو به آینه ایستاد و سعی کرد موهاشو خشک کنه با دیدن کونش دیگه طاقتم تموم شد گفتم هر چه باداباد درو باز کردم و وارد اتاق شدم و از پشت بغلش کردم اصلاً باورش نمیشد از آینه منو دیده بود و انگار شوکه شده باشه فقط یک جیغی زد و ولو شد رو زمین با خودم گفتم خاک بر سرت این چه کاری بود کردی با پنجاه سال سنت عقلت نمیکشه چه رفتاری انجام بدی . اگه سکته کنه چی انگار بیهوش شده بود حوله رو برداشتم و انداختم روش. نشستم کنارش و موهاش رو از رو صورتش زدم کنار و گفتم میترا جون ببخشید غلط کردم شیطون گولم زد ببخشید تو رو خدا نتونستم طاقت بیارم ببخشید ولی جوابی نداد ترسیدم نفس نکشه گوشمو به صورتش نزدیک کردم ولی داشت نفس میکشید بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش . گفتم الان میرم برات آب قند درست میکنم تو رو خدا کاریت نشه که بدبخت میشم . بعد سریع رفتم داخل آشپزخونه و یک لیوان آب قند درست کردم و شروع کردم هم زدن و همونطور با میترا هم صحبت میکردم گفتم میترا جون الان برات آب قند درست میکنم میخوری حالت خوب میشه میریم. داشتم به طرف اتاق خواب میرفتم که یه دفعه از آینه یه چیزی دیدم که درجا خشکم زد .من توی آینه میترا رو میدیدم ولی میترا قادر به دیدن من نبود چون رو تخت به حالت دراز بود . میترا نیم خیز شده بود و داشت به در نگاه میکرد و وقتی صدای منو شنید که دارم به طرف اتاق خواب میام سریع سرشو رو بالش گذاشت و پشتشو کرد و پتو رو کشید روش ولی قسمت کونش رو لخت گذاشت یعنی پتو رو کمی کشید بالاتر تا کونش دیده بشه باورم نمیشد پس اونم دوست داشت و داشت با این کارش به من پیام میداد که احمق نترس. با آب قند وارد اتاق شدم لیوان رو روی پاتختی گذاشتم و پشت سرش روی تخت نشستم و گفتم میترا جون برات آب قند آوردم پاشو بخور و شروع کردم نوازش کردن شونههاش آروم آروم پتو رو از روش زدم کنار و پشتش رو نوازش کردم دستمو هی میبردم تا پایین نزدیکهای کونش ولی به کونش نزدیک نمیکردم دوباره برمیگردونم به طرف بالا تا ببینم عکسالعملش چیه هیچ عکس العمل خاصی نداشت مدتی نوازشش کردم و حرفهای عاشقونه براش زدم بعد کم کم جریتر شدم و کنارش دراز کشیدم آروم دستمو بردم و روی سینههاش و بغلش کردم و شروع کردم گاز گرفتن شونههاش که ناگهان اونم دستمو گرفت و به سینههاش فشار داد دیگه کیرم داشت منفجر میشد شروع کردم بازوهاشو لیسیدن و همینطور اومدم تا پهلوهاش تا رسیدم به کونش بعد پاهاشو باز کردم و شروع کردم کسش رو خوردن حالا دیگه طاق باز خوابیده بود فقط یک بالش گذاشته بود رو صورتش و آروم ناله میکرد ولی من دیگه نگران نبودم راحت کسس رو خوردم هرچی بیشتر زبون میزدم به کسش نالههاش و صداش بلندتر میشد آخ که کس بعد از حموم خوردن داره بعد از مدتی بلند شدم لباسامو در آوردم و رفتم روش خوابیدم و آروم کیرم رو فشار دادم داخل کسش خیلی کیف داشت ولی هنوز بالش رو صورتش بود به آرومی بالش را از روی صورتش برداشتم موهای خیسش ریخته بود رو صورتش و چشماشو باز نمیکرد لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم مکیدن اونم دستاش حلقه کرد دور گردنم کیرم تا ته رفته بود تو کسش و ناله میکرد و مشخص بود که داره لذت میبره بعد دستمو بردم پایین و شروع کردم مالیدن کونش جنده دقیقه بعد کردن کامل از صداش مشخص بود که نزدیک ارضا شدنشه چون هم صداش بلندتر شده بود و هم محکم منو به طرف خودش فشار میداد فقط با آرامش میگفت آخ فهام جون آخ فهام آخ فهام نزدیک بود که آبم بریزه که لباشو گرفتم و حسابی خوردم و بعد ارضا شدم مطمئنم اونم ارضا شده بود مدتی همینطور که کیرم داخل کسش بود رو هم خوابیدیم بعد آروم بلند شدم حالا احساس شرمندگی میکردم این چه کاری بود من کردم آدم وقتی هوس داره متوجه نمیشه که چه کاری داره میکنه رفتم حموم شروع کردم دوش گرفتن وقتی اومدم بیرون دیدم میترا لباسشو پوشیده و جلوی آینه ایستاده و داره سشوار میزنه منم لباسمو پوشیدم و رفتم داخل اتاق و آروم سرمو بردم بیخ گوشش و گفتم میترا جون ببخشید دست خودم نبود همونطور که پشتش به من بود گفت نه دست تو نبود دست عمت بود حالا که کار از کار گذشته دیگه زود باش حاضر شو بریم لباسامو پوشیدم و اومدم کفشامو از جاکفشی بردارم بپوشم میترام همون لحظه اومد پیش من و شروع کرد پوشیدن کفشهاش. هر دو که حاضر شدیم میترا گفت بریم فهام ؟گفتم آره بریم گفت مطمئنی؟ گفتم آره دیگه مگه قرار نبود بریم الان اونا منتظرن گفت اونا که ساعت ۴ منتظرن هنوز ساعت دو و نیمه گفتم خب باشه زودتر میرسیم من احمق حالیم نبود که داره چی میگه میترا گفت چقدر خنگی ماشالله یهو دوزاریم افتاد گفتم ای وای واقعا که خاک بر سر من حق با توئه من خیلی خنگم کفشامو درآوردم و بغلش کردم و بردمش تو اتاق خواب رو تخت خوابوندمش و شروع کردم درآوردن لباساش. هر تیکه از لباساشو که در میآوردم یه جای بدنشو میمکیدم کاملاً که لختش کردم لباسهای خودم رو هم درآوردم در همین لحظه میترا چرخید و پشتشو کرد به من فهمیدم که دوست داره از پشت بکنمش آروم روش خوابیدم و شروع کردم گاز گرفتن شونههاش و صورتش بعد کیرم آروم فرو کردم تو کسس آهی کشید و گفت فهام جان محکمتر بیشتر همینطور که داشتم به کارم ادامه میدادم میترا گفت میشه از روم بلند شی کیرم درآوردم و از روش بلند شدم میترا زانوهاشو خم کرد و کونش رو داد عقب و گفت حالا بکن عجب منظره قشنگی بود دوباره کیرم گذاشتم رو کسس و فشار دادم با دو دستم کونش رو گرفته بودم و محکم میزدم به کیرم صدایی که میداد خیلی لذت بخش بود میترا هم همینطور بلند بلند داد میزد و ناله های عشوه آمیزی میکرد آخرای کار بود که نزدیک بود هر دومون ارضا بشیم دوباره میترا دراز کشید و من روش خوابیدم دستمو آوردم و شروع کردم مالیدن شونه ها و گردنش و گاز گرفتن لاله های گوشش یهو میترا دستمو گرفت برد جلو دهنش و انگشت کرد تو دهنش و شروع کرد مکیدن این کارش چنان هوس انگیز بود که در همون لحظه هر دومون با هم ارضا شدیم و آبمون ریخت این یکی از قشنگترین خاطرات سکس من با میترا بود از اون به بعد هر وقت که با هم تنها میشدیم باز هم سعی میکردیم خاطره بازی کنیم.ولی هیچ کدوم به شهوتناکی همراه با ترس و هیجان بار اول نبود نوشته: فهام لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده