رفتن به مطلب

داستان سکسی زن همسایه


minimoz

ارسال‌های توصیه شده


شیدا زن همسایه - 1
 

این ماجرا خرداد ماه امسال (۱۴۰۳) اتفاق افتاد. ساعت 7 عصر بود که از فرودگاه رسیدم خونه. زنم مهشید رو رسونده بودم فرودگاه تا بره شهرشون پیش مادر پیرش. این اواخر مادرش زمین گیر شده بود و مهشید با خواهرها و برادرش قرار گذاشته بودن که به نوبت از مادرشون نگهداری کنن. اینجوری هر 4 هفته یک بار نوبت مهشید بود که یک هفته بره اونجا. و این دومین باری بود که نوبتش می‌شد.
با توجه به اینکه فردا تعطیل بود حوصله نداشتم برگردم نمایشگاه. (من با برادرم مشترکا نمایشگاه ماشین داریم). زنگ زدم به داداشم و بهش خبر دادم که نمیام. بعد از اینکه دوش گرفتم، تلویزیون رو روشن کردم. چند تا کانال رو که عوض کردم دیدم برنامه جالبی ندارن. تلویزیون رو وصل کردم به لپ تاپم تا برم سراغ فیلمهایی که تازگی دانلود کرده بودم. هوا گرم بود. تیشرتم رو درآوردم و فقط با شلوارک نشستم به تماشای فیلم. همزمان آبجو هم از یخچال آوردم و ذره ذره میخوردم. اواسط فیلم که یک صحنه سکس روی تخت خواب روی صفحه تلویزیون بود، یک نفر در خونه رو زد. دکمه pause رو زدم. ساعت 8 و نیم بود و اول فکر کردم سرایدار ساختمون اومده زباله ها رو جمع کنه. (برنامه ساختمان ما اینه که هر شب سرایدار بین ساعت 8 و نیم تا 9 زباله ها رو جمع می کنه.) رفتم دم در تا بهش بگم که امشب زباله نداریم. امّا از چشمی در که نگاه کردم دیدم شیدا زن همسایه مونه. شیدا یه زن خوشگل 35 ساله (هم سن خودم) است که با شوهرش حمید (40 ساله) واحد روبروی ما زندگی می کنن. حمید پزشکه و خیلی از شبها کشیک بیمارستانه. طی 5 سالی که من و مهشید، بعد از ازدواجمون، تو این ساختمون زندگی می‌کنیم، رابطه خوبی با اونها برقرار کردیم. البته بیشتر این رابطه بین مهشید و شیدا بوده. شیدا حسابداره امّا زن من که 32 سالشه، خانه داره. چون هیچکدوم از دو تا خانواده بچه ندارن، بین مهشید و شیدا بطور طبیعی یک دوستی پایدار شکل گرفته. بیشتر وقتها که هر دو خونه هستن، یا شیدا میاد خونه ما یا مهشید میره پیش شیدا. البته من و حمید کمتر درگیر این دورهمی های زنهامون هستیم. کلا شاید دو یا سه بار مهمونی خانوادگی با شرکت من و حمید داشتیم، و بقیه موارد زنهامون با هم دیگه هستن. یا تو خونه گپ میزنن، یا با هم میرن گردش و خرید و اینجور کارها.
با توجه به اینکه شیدا خبر داشت که مهشید برای یک هفته تهران نیست تعجب کردم که این موقع چه کاری ممکنه داشته باشه. چون لباس مناسب تنم نبود لای در رو باز کردم. که یک دفعه گفت: “آقا رضا بزارید بیام تو” بعد هم در رو هل داد و اومد داخل آپارتمان. تا اومد تو در رو بست.
هاج و واج مونده بودم که چی شده و شیدا برای چی این کار رو کرد. قبل از اینکه حرف بزنم، توجهم به لباس شیدا جلب شد. لباسش یک سر همی بود که دامنش تا وسط های رون پاش بود. این لباس آستین حلقه ای با یقه باز بود. در همون چند لحظه نگاهم به شکاف پستونش جلب شد. جنس پارچه لباسش خیلی نازک بود و با توجه به اینکه سوتین نپوشیده بود برجستگی و نوک پستوناش کاملا معلوم بود. شیدا نفس نفس میزد و اول حواسش نبود که با چه وضعی جلوی من وایساده، بعد که متوجه نگاه من شد، گفت: “خدا مرگم بده. آبروم رفت.” بعد با یک دست سعی کرد جلوی پستوناش رو بپوشونه و دست دیگه اش رو هم گذاشت جلوی کسش. نگاهی به پایین تنه اش که انداختم متوجه شدم که گویا شورت هم تنش نبود چون بدنش زیر پارچه نازک لباسش کاملا معلوم بود.
هاج و واج مونده بودم. بالاخره به زبون اومدم و پرسیدم که چی شده. توضیح داد که اومده بود قبل از آمدن سرایدار کیسه زباله رو بذاره دم در واحدشون. امّا چون پنجره خونه باز بوده، یک لحظه باد زد و در رو پشت سرش بست. (این رو که گفت یادم اومد که چند لحظه قبل از اینکه شیدا زنگ خونه رو بزنه، صدای محکم بسته شدن در رو شنیده بودم.) مثل اکثر آپارتمانها، در خونه اونها هم ضد سرقت بود و در این موارد اگر صاحبخونه کلید همراه نداشته باشه حسابی به دردسر میوفته تا بتونه بره داخل خونه.
در حالی که شیدا این توضیحات رو میداد من نمیتونستم از بدنش چشم بردارم. راستش همیشه از هیکل خوش فرمش خوشم میومد امّا بخاطر اینکه همسایه بودیم و در عین حال دوست زنم بود هیچوقت سعی نکرده بودم به سمتش حرکتی بکنم. خودش هم با اینکه مقید به حجاب و اینجور چیزها نبود، امّا هر وقت که من رو میدید سعی می‌کرد خودش رو بپوشونه. مثلا وقت هایی که ما خونه اونها بودیم یا اونها خونه ما، شلوار یا دامن بلند میپوشید. گاهی پیش میومد که وقتی من میومدم خونه و شیدا خونه ما بود یا با مهشید تو راهرو حرف می زدن و شیدا اگر دامن کوتاه یا شلوارک داشت سریع خودش رو از من قایم می‌کرد، در حالی که من مطمئن بودم که زن من در مقابل شوهر اون اینقدر خودش رو نمی پوشوند. بهر حال الان اولین بار بود که در موقعیتی قرار گرفته بودم که هیکل سکسی شیدا تا اندازه‌ای جلوی چشم من قرار گرفته بود و من با بی پروایی بهش خیره شده بودم. البته این بی پروایی احتمالا تا اندازه‌ای هم ناشی از آبجوهایی بود که خورده بودم و سرم تا اندازه‌ای گرم شده بود.
تو این فکرها بودم که شیدا دیگه عصبانی شد و گفت: “اگر اشکال نداره و دید زدنهات تموم شد ممنون میشم یکی از مانتوهای مهشید رو برام بیاری بپوشم تا بعد ببینم چه خاکی باید به سرم بریزم.” تا فهمیدم که چه گافی کردم. ازش عذرخواهی کردم و رفتم یکی از مانتوهای مهشید رو آوردم. البته مانتوهای مهشید همه کوتاه هستن. و با توجه به اینکه شیدا قد بلندتر از مهشیده، عملا بیشتر رونهای خوشگلش در معرض دید باقی مونده بود.
مانتو رو که پوشید کمی آروم تر شد. ازم تشکر کرد و بعد گفت: “آقا رضا حالا چکار کنم؟ باید کلیدساز بیاریم؟”
بهش گفتم که احتیاجی به این کار نیست. در مواقعی مثل این که در با کلید قفل نشده باشه با یه چیزی مثل فیلم رادیولوژی که محکم و در عین حال قابل انعطافه میشه در رو باز کرد. بعد اضافه کردم که “الان برات درستش میکنم.” امّا مهشید گفت: “نه. صبر کن. سرایدار هر لحظه ممکنه بیاد و دوست ندارم ببینه شما داری در خونه ما رو باز میکنی. آدم دهن لقیه و اون وقت همه اهالی ساختمان موضوع رو می فهمند.”
گفتم: “خوب ما که کار خاصّی نمیکنیم.”
شیدا: “این رو من و تو میدونیم، امّا اهالی این ساختمون فقط منتظرن خبری بشه تا پشت سر همدیگه صفحه بذارن. صبر کن سرایدار بیاد زباله ها رو ببره و چند دقیقه بعدش بریم در رو باز کنیم.”

گفتم “باشه” بعد ازش دعوت کردم بیاد روی مبل بشینه. وقتی نشست روی مبل، نگاهی به صفحه تلویزیون و همینطور قوطی‌های آبجوی روی میز انداخت. در حالی که سعی می‌کرد رونهاش رو با کوسن روی مبل بپوشونه، خنده ای کرد و گفت: “خوب مثل اینکه چشم مهشید جون رو دور دیدی و داری حسابی شیطنت می کنی.”
من: “ای بابا اینها که شیطنت نیست. اینجور فیلمها رو با مهشید با هم می بینیم و مهشید هم خودش حسابی اهل آبجو و مشروبه.”
شیدا: “آره. برام تعریف کرده.”
ازش پرسیدم چیزی میخوره براش بیارم یا نه که گفت وقتهایی مثل الان که خیلی اضطراب داره نمیتونه چیزی بخوره.
تلویزیون رو خاموش کردم و بعد رفتم دنبال چیزی بگردم که باهاش بتونم قفل در خونه اونها رو باز کنم. چند دقیقه بعد که برگشتم دیدم شیدا دم در خونه داره از چشمی به راهرو نگاه میکنه. رفتم پشت سرش و پرسیدم: “چی شد؟ سرایدار اومده؟”
گفت: “آره. امّا هنوز نرفته. داره آینه راهرو رو تمیز میکنه.”
وقتی که برگشت سمت من، چون خیلی نزدیک بهش وایساده بودم تنه هامون به هم خورد. یک دفعه هول شد و اومد دستش رو حائل کنه تا به من نخوره، که دستش رو گذاشت روی سینه من. دستای لطیفی داشت. من تازه یادم افتاد که تمام این مدت همچنان فقط با یه شلوارک پیش شیدا بودم. تماس دستش خیلی حس خوبی برام داشت. همزمان چون دستاش رو به سمت من گرفته بود، جلوی مانتو رو ول کرده بود و در نتیجه همون لباس و بدن سکسیش دوباره در معرض دید من قرار گرفت. بدنهامون فقط 20 سانت با هم فاصله داشتن. از این فاصله کاملا گرمای تنش رو حس می‌کردم. از آهی که شیدا کشید متوجه شدم اون هم احساس مشابهی بهش دست داده. از اینکه زیادی بهش نزدیک شدم ازش عذرخواهی کردم و بعد رفتم عقب تر. این بار فقط من نبودم که به طرف مقابل خیره شده بودم، بلکه شیدا هم داشت چهارچشمی به بالاتنه لخت من نگاه می‌کرد. من از 18 سالگی مرتب ورزش کردم و الان هم هفته ای دو بار میرم باشگاه. بهمین خاطر هیکل و بقول معروف سیکس پک خوبی دارم.
وقتی نگاه شیدا رو دیدم، گفتم “عذر میخوام اصلا حواسم نبود. باید میرفتم یه چیزی میپوشیدم.”
شیدا: “نه اشکال نداره. مهشید راست می گفت. هیکلت واقعا خوشگل و جذابه.”
من: “ممنون. البته من هم باید از هیکل خوشگل تو تعریف می‌کردم.”
لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت: “وای تو رو خدا یادم نیانداز. وقتی یادم میوفته از خجالت آب میشم.”
وقتی دیدم که از این لاس زدن بدش نمیاد، گفتم: “خوش بحال حمید که همچین خانم خوشگل و خوش هیکلی رو کنارش داره.”
شیدا: “کاش یکی باشه که قدر بدونه.”
شیدا تو این چند دقیقه که این کلمات به صورت نجوا بینمون رد و بدل می‌شد (چون سرایدار هنوز تو راهرو بود و ممکن بود صدامون رو بشنوه) دیگه لبه مانتو رو ول کرده بود و هیکل خوشگلش تو اون لباس نازک و سکسی جلوی چشم من بود. الان حتی تصویر محوی از کسش رو هم می دیدم. نگاه خریدارانه ای به تنش انداختم و گفتم “مگه میشه مردی باشه که قدر همچین فرشته ای رو ندونه.”
شیدا متوجه مسیر نگاهم شد امّا تلاشی برای پوشاندن خودش نکرد. برای چند لحظه تو چشمای هم خیره شدیم، تا اینکه سرایدار زنگ خونه من رو زد. شیدا یک لحظه از جا پرید و اگر خودش جلوی دهنش رو نگرفته بود مطمئنا جیغ میزد. من چند لحظه صبر کردم بعد در رو باز کردم و بهش گفتم که ما زباله ندارم. وقتی رفت، من و مهشید 4 تا 5 دقیقه صبر کردیم تا سرایدار بره طبقات دیگه. بعد من رفتم یک تکه پلاستیک محکم رو که پیدا کرده بودم آوردم. با احتیاط تو راهرو رو نگاه کردیم تا مطمئن شیم کسی نباشه (ساختمون ما دو واحدیه یعنی تو هر طبقه فقط تو واحد آپارتمان هست. درهای آپارتمانهای هر طبقه روبروی همه و جوری طراحی شده که کسانی که از راه پله تردد میکنند به ورودی آپارتمانهای ما دید ندارند مگر اینکه از راه پله وارد راهرو شوند. یجورایی دو تا واحد حریم خصوصی داشتن.) وقتی خیالم راحت شد رفتم جلوی در خونه مهشید و کارم رو شروع کردم. چند دقیقه ای طول کشید تا تونستم در رو باز کنم. وقتی که در باز شد، شیدا که کنار من وایستاده بود، از شوق من رو بغل کرد و لپم رو بوسید. موقعی که بغلم کرد تماس پستوناش خیلی بهم حال داد. بعد ازم تشکر کرد، و رفت تو. من هم رفتم تو آپارتمانم و هنوز در رو نبسته بودم که شیدا دوباره در رو باز کرد و گفت: “راستی یادم رفت اینو بهت بدم.” بعد مانتو رو درآورد و داد بهم. این بار چشم‌انداز زیبایی از هیکلش رو می دیدم. من معتقدم که زنها با لباس سکسی و نازک خیلی سکسی تر از زمانی هستن که کاملا لخت میشن. الان شیدا با یک لباس نازک روبروی من بود که تمام هیکلش از جمله پستونها و کسش رو به نمایش میگذاشت. تشکر کردم امّا همچنان وایساده بودم و اون صحنه سکسی رو تماشا می کردم. شیدا بجای اینکه در اون حالت در رو ببنده، برگشت و پشت به من کرد و داخل خانه اش شد. اینجوری از پشت سر هم تونستم اون کون زیبا و قلمبه اش رو در زیر پارچه نازک لباسش ببینم. من تا الان با زنهای زیادی وارد رابطه بودم و سکس داشتم امّا از دیدن هیچ زنی به اندازه این چند دقیقه که با شیدا بودم در این فرصت کم تحریک نشدم.

(ادامه دارد)

نوشته: رضا

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


شیدا زن همسایه - پایانی

 

برگشتم تو آپارتمان خودم. میخواستم برم اتاق خواب و تا زمانی که خوابم ببره با لپ تاپ فیلم ببینم. اما حدود 10 تا 15 دقیقه بعد دوباره زنگ خونه به صدا در اومد. وقتی در رو باز کردم، شیدا بود. لباسش رو عوض کرده بود و یک تاپ و شلوار لی چسب پوشیده بود. اومده بود من رو دعوت کنه شام برم خونه اش. هم به این خاطر که دیده بود شام آماده نکردم و هم اینکه ازم بخاطر باز کردن در خونه اش تشکر کنه. من هنوز با شلوارک و بدون پیراهن بودم و نگاهش رو روی تنم حس می‌کردم. خواستم دعوتش رو رد کنم امّا وقتی اصرار کرد قبول کردم. هم بخاطر اینکه حسابی گرسنه بودم هم اینکه حس می‌کردم این شام ممکنه پایان خوشی داشته باشه.

وقتی که دعوتش رو قبول کردم، شیدا گفت “پس با خودت آبجو یا شراب هم بیار. چون ما خونمون نداریم و دلم برای این چیزها لک زده.” سری تکون دادم و گفتم “باشه”. بعد از اینکه لباس عوض کردم (تی شرت با شلوار جین) یک بطر شراب و دو قوطی آبجو برداشتم و رفتم زنگ خونه شیدا رو زدم. وقتی رفتم داخل، باهام دست داد و گفت: “راستش من امشب خیلی حوصله ام سر رفته بود. ولی با اتفاقی که افتاد و دیدم تو هم تنها هستی گفتم شاید بد نباشه با هم شام بخوریم و از تنهایی در بیاییم.”

شام خوشمزه ای تهیه کرده بود. من عاشق قرمه سبزی ام. متاسفانه مهشید با اینکه شاغل نیست و خونه داره، اما تو آشپزی مهارت چندانی نداره و بیشتر اوقات غذا از بیرون سفارش میدیم. با اینکه آبجو آورده بودم، اما فکر کردم بهتره در کنار غذا شراب بخوریم. شیدا می گفت که شوهرش اهل مشروب نیست بهمین خاطر معمولا تو خونه شون اینجور چیزها رو ندارن. فقط گاهی که میاد خونه ما با مهشید یه قوطی آبجو رو دو تایی باهم میخورن. از شرابی که آورده بودم خوشش اومد. نصف بطری رو دو نفری با شام خوردیم. بعد از شام کمکش کردم ظرفها رو جمع کرد و نشستیم روی مبل. همینطور که گپ میزدیم به خوردن شراب ادامه دادیم. من که عادت داشتم، اما شیدا معلوم بود که تا حدی مست کرده. با اینکه کولر روشن بود اما گرمش شده بود و با هر چیزی که دستش می رسید خودش رو باد میزد. بعد از چند دقیقه عذرخواهی کرد و رفت تو اتاقش. وقتی برگشت، دهنم از دیدنش باز موند. یه کراپ تاپ قرمز پوشیده بود با یه دامن چین چین کوتاه. وقتی نشست تا بیخ رون پاهاش بیرون بود. تاپش همبندی بودی بود و یقه باز داشت.

وقتی نشست گفت: “اووف. داشتم می مردم از گرما.”

از لباسش تعریف کردم.

شیدا: “جای مهشید جون خالیه ببینه شوهرش داره با چشماش من رو میخوره.”

خنده ای کردم و دوباره کمی شراب براش ریختم. دیگه بطری خالی شده بود. وقتی گیلاسش رو خورد، بطری شراب رو برداشت و گفت: “حیف که تموم شد.”

گفتم: “اگه مایل باشی میرم باز هم میارم.” حرفم رو تایید کرد. وقتی پاشدم برم خونه خودم مشروب بیارم، فکری به نظرم رسید. برگشتم بهش گفتم: “نظرت چیه بقیه این دور همی رو بریم خونه ما. اونجا میتونیم با هم بشینیم فیلم ببینیم. غیر از شراب، ویسکی و ودکا هم دارم. شاید دلت بخواد اونها رو هم امتحان کنی.”

خنده ای کرد و گفت: “ای شیطون. نکنه برام نقشه کشیدی؟”

گفتم: “نقشه که نه. ولی خوب حالا که شب نشینی داریم، چرا از فرصت بیشترین استفاده رو نکنیم.”

شیدا که از لحن صداش کاملا معلوم بود مست شده، بلند شد و گفت: “آره موافقم. تا حالا ویسکی نخوردم، بدم نمیاد امتحان کنم.”

برای اینکه یک وقت سوتی ندیم، بطری خالی شراب و قوطی های آبجو رو برداشتم. شیدا هم کلید خونه رو برداشت که دوباره پشت در جا نمونه.

همونطور که گفته بودم، شراب و ویسکی و ودکا به همراه مقداری چیپس و زیتون پرورده و مخلفات دیگه آوردم روی میز گذاشتم. یک فیلم از توی لپ تاپ پیدا کردم که میدونستم صحنه داره. میخواستم ببینم عکس العمل شیدا چیه. فیلم رو پلی کردم و برای هر دو مون دو تا شات ویسکی ریختم. البته برای شیدا کمتر ریختم. چند دقیقه از شروع فیلم نگذشته بود که ازم پرسید: “تو گرمت نیست؟ من که هنوز هم گرممه.” تی شرتمو در آوردم و نشستم. نگاهش مثل قبل روی هیکلم بود. هر دو روی یک کاناپه، ولی با فاصله، نشسته بودیم. موقع نشستن، دامن لباسش تا دم کونش بالا رفته بودو تمام رونش جلوی چشمای من بود. خط پستوناش خیلی سکسی و تحریک کننده بود. کیرم تو شلوارم مثل چوب سفت شده بود. فیلم یک صحنه سکسی داشت نشون میداد که زن و مردی توی تختخواب دراز کشیده بودن و پستونهای زنه بیرون افتاده بود.

شیدا گفت: “عجب فیلمی انتخاب کردی. دختره چه سینه های خوشگلی داره.”

یه شات دیگه ویسکی براش ریختم و گفتم: “مطمئنم مال تو از اون خوشگلتره.”

نگاهی بهم کرد و گفت: “راست میگی؟ مطمئنی؟”

سرم رو به علامت تایید تکون دادم. بعد اضافه کردم، البته اینطوری نمی تونم صد در صد بگم، باید درست و حسابی ببینم تا قضاوت کنم."

شیدا: “از اول میدونستم نقشه ات چیه. من رو آوردی اینجا لخت کنی. بذار مهشید رو ببینم بهش بگم چه شوهر هیزی داره.”

من: “فکر می کنی من از مهشید می ترسم. اگر بخوای حاضرم جلوی روش همین رو بهت بگم.”

شیدا: “خالی نبند. میدونم مثل سگ ازش میترسی. اما نگران نباش. من بهش چیزی نمیگم. بیا اگر میخوای نگاه کن.” بعد دستش رو کرد تو یقه لباسش و یکی از پستوناش رو درآورد.

گفتم: “جووون. عجب ممه نازی داری.” خنده ای کرد و دوباره پستونش رو کرد تو لباسش.

گفتم: “عه!! چی شد پس؟ چرا جمعش کردی؟”

گفت: “مثل اینکه تا منو نکنی ول کن نیستی. ممه میخوای؟ خیلی خوب بیا. این هم ممه.” با گفتن این حرف از روی مبل بلند شد، تاپش در آورد و دوباره روی مبل نشست. بعد پستوناش رو به طرف من تکون داد و گفت: “خوبه حالا راضی شدی؟”

رفتم کنارش نشستم،. یک دستم رو گذاشتم پشت گردنش، با دست دیگه هم پستوناش رو شروع به مالیدن کردم. اول لبش رو بوسیدم، بعد خم شدم نوک یکی از ممه هاش رو گذاشتم تو دهنم. از این حرکت من آهی کشید و گفت: “جووون. چه خوب میخوری. مهشید بهم گفته بود عاشق پستونی.”

گفتم: “یعنی زن من راجع به سکسمون با تو حرف میزنه؟”

شیدا: “من و مهشید هیچ مطلبی رو از هم پنهان نمی کنیم و همه حرفهای خصوصیمون رو به هم میگیم.”

گفتم: “خوب. این زن دهن لق من دیگه چه چیزهایی بهت گفته؟”

دستش رو از روی شلوار گذاشت روی کیرم و گفت: “خیلی از این تعریف کرده که چطور حالش رو جا میاره.”

چند دقیقه ای لب تو لب شدیم و همزمان که من پستوناش رو میمالیدم، شیدا هم کیرم رو از روی شلوار میمالید.

وقتی که لبهامون از هم جدا شد، به چشمهای هم خیره شده بودیم. برق شهوت تو چشماش موج میزد. میخواستم ببرمش اتاق خواب، اما قبل از انکه من کاری بکنم یا حرفی بزنم، شیدا به صفحه تلویزیون اشاره کرد که داشت صحنه سکس نشون میداد، بعد گفت: “بنظرم بریم اتاق خواب فیلم خودمون رو بازی کنیم.”

دستش رو گرفتم رو رفتیم اتاق خواب. جلوتر از من داشت میرفت. کنار تخت وایساد و دامن و شورتش رو با هم درآورد. هیکلش عالی بود. از پشت بغلش کردم، در حالی که بالا تنه های لختمون بهم چسبیده بود، با دستام پستوناش رو میمالیدم، سرش رو هم برگردوند سمت من و دوباره لبهامون به هم گره خورد. کونش رو به عقب و روی کیرم فشار میداد. بعد برگشت و از روبرو همدیگه رو بغل کردیم. پستونای شیدا برخلاف مهشید گرد و درشت و برجسته بود. پیش خودم میگفتم اگر مهشید هم هیکلی مثل شیدا داشت شاید هیچوقت بهش خیانت نمی کردم (در طول سالهایی که با مهشید بودم با چند زن ارتباط داشتم که یکی از دلایلش هیکل جذابشون بود).

تو این عوالم بودم که شیدا نشست لبه تخت طوری که صورتش مقابل کیرم قرار گرفت. در حالی که داشت دکمه و زیپ شلوارم رو باز میکرد گفت: “بذار ببینم این کیر که مهشید اینقدر ازش تعریف میکنه چجوریه.”

شلوار و شورتم رو با هم کشید پایین و کیر شق شده ام مثل فنر پرید بیرون. یک دستش رو برد زیر تخمهام و با دست دیگه اش تنه کیرم رو گرفت. من همیشه کیر و خایه ام رو شیو میکنم چون کلا از پشم کیر خوشم نمیاد. شیدا کله کیرم رو بوسید و گفت “جوون. همونجوری که مهشید میگفت تر و تمیزه.”

گفتم: “ای بابا. این مهشید هم همه اسرار خصوصی من رو افشا کرده.”

شیدا: “از الان ب بعد کیر تو جزو اسرار خصوصی خودمه. دلم میخواد امشب حسابی با این کیر خوشگلت ارضا بشم.”

بعد شروع کرد به ساک زدن. تو این کار حرفه ای بود. با اینکه زود ارضا نیستم، اما به قدری خوب کیرم رو میخورد که ترسیدم آبم زود بیاد. خوابوندمش روی تخت. رفتم لای پاهاش و شروع به خوردن کسش کردم. زبونم رو لوله می کردم تو سوراخش و چوچولش رو میمکیدم. بعد برگردوندمش و زیر شکمش بالش گذاشتم. پاهاش رو از هم باز کردم و از پشت مشغول لیسیدن سوراخ کس و کونش شدم. سوراخ کونش تر و تمیز بود. بعدا بهم گفت که همه بدنش رو لیزر کرده واسه همین اصلا مو نداشت. اونقدر براش لیسیدم که با صدای بلند ارضا شد. بعد من خوابیدم و شیدا اومد روی کیرم نشست. اولش فقط شکاف کسش رو روی تنه کیرم عقب جلو میبرد، بعد آروم کیرم رو کرد توی سوراخش. جوری روی کیرم بالا پایین میشد انگار داره اسب سواری میکنه. اصلا تو حال خودش نبود. چشماش رو بسته بود و از بالا پایین رفتن روی کیرم لذت میبرد.

کمی که خسته شد کنارم دراز کشید و این بار من رفتم روی کار. پاهاش رو مدل هفتی دادم بالا و مشغول تلمبه زدن شدم. اونقدر تلمبه زدم تا شیدا دوباره ارضا شد. برگردوندمش و دوباره بالش گذاشتم زیر شکمش و از پشت کردم تو کسش. همزمان با انگشتم با سوراخ کونش بازی میکردم. گاهی تف می انداختم روی سوراخ کونش تا لیز بشه. بعد همزمان با عقب جلو رفتن کیرم تو کسش، انگشت وسطم رو به اندازه یک بند انگشت کردم توی کونش. آهی کشید که بیشتر بنظر میومد از لذت باشه تا درد . حس میکردم قبلا از کونش کار کشیده اما نه خیلی زیاد. چون مطمئن نبودم توی کونش تمیز باشه، انگشتم رو بیشتر فرو نکردم.

دو سه دقیقه دیگه که گذشت حس کردم آبم میخواد بیاد. خوابیدم روش و در حالی که سرعت تلمبه هام رو بیشتر کردم، آبم رو خالی کردم تو کسش. شاید حدود بیست ثانیه پشت سر هم کیرم نبض میزد. تا چند دقیقه نا نداشتم از روش بلند بشم. وقتی که بلند شدم، سریع دستمال کاغذی گرفتم زیر کسش تا آبم روی ملافه نریزه. شیدا بی حال تر از من بود. به همون حالت نیم ساعت خوابش برد. وقتی بیدار شد و رفت دستشویی، برای هر دومون ویسکی آوردم. تازه شده بود ساعت 11. میدونستم تا صبح حداقل یک بار دیگه سکس خواهیم کرد. روی تخت کنار هم دراز کشیدیم و مشروب خوردیم و همدیگرو ناز و نوازش کردیم. شیدا به عکس عروسی من و مهشید که روی دیوار بود اشاره کرد و گفت: “مهشید جون مژده بده که از این ببعد کیر خوشگل شوهرت مال من هم هست.”

برای راند بعدی میخواستم کونش رو بکنم. یکی دو ساعتی تو بغل هم بودیم تا کیرم دوباره جون گرفت. بهش گفتم کونش رو میخوام. اولش ناز کرد. اما وقتی اصرار من رو دید، رفت دستشویی تا روده اش رو خالی و تر و تمیز کنه. من هم رفتم کرم آوردم. اولین بار بود که تو خونه خودم میخواستم کون بکنم واسه همین غیر از کرم تو خونه چیزی برای لیز کردن کونش نداشتم. (مهشید اصلا بهم کون نمیده، اما تو خونه مجردیم کون چند تا از دوست دخترام رو کرده بودم قبلا).

شیدا وقتی اومد، گفت: “رضا جون فقط تو رو خدا یواش بکنی.”

گفتم:“مگه تا حالا از کون ندادی؟ سوراخت رو که دیدم معلومه قبلا باز شده. در هر صورت نگران نباش، من بلدم چکار کنم.”

شیدا: “آره اما خیلی وقت پیش بود.”

در حالی که کونش رو میمالیدم و چرب میکردم، پرسیدم: “حمید کرده بود یا یه نفر دیگه کونت رو باز کرده؟”

شیدا: “نه. خوشبختانه حمید کون دوست نداره. اولین بار دوست پسرم قبل از ازدواج با حمید کونم رو کرد.”

گفتم: “از الان به بعد حق نداری به هیچکس غیر از من کون بدی. حتی اگر حمید هم خواست بهش نده.”

شیدا: “باشه عشقم. فقط تو رو خدا یواش بکن. الان تقریبا شش ماهه که چیزی تو کونم نرفته.”

گفتم: “جوون. بعدا باید داستان همه رابطه هات و دوست پسر هات رو برام تعریف کنی.”

تو این فاصله کونش حسابی چرب شده بود. یه انگشتم رو چرب کردم و فرو کردم تو سوراخ کونش. یکی دو دقیقه که اون تو نگه داشتم، بعد انگشتم رو درآوردم و اینبار دو تا انگشت رو یواش فرو کردم. آهی کشید. با ملایمت انگشتام رو عقب جلو میکردم. وقتی حس کردم که دردش کمتر شده، دستم رو درآوردم، کیرم رو چرب کردم و رفتم پشتش. ازش خواستم که لپهای کونش رو با دست خودش باز کنه. بعد کله کیرم رو گذاشتم روی سوراخش. با ملایمت هر چه بیشتر کیرم رو فشار دادم. آنقدر یواش اینکار رو کردم که شاید 5 دقیقه طول کشید تا سر کیرم بره داخل. با محو شدن کلاهک کیرم تو سوراخ کون شیدا، یکی دو دقیقه صبر کردم بعد دوباره به پیشروی ادامه دادم تا اینکه تمام کیرم رو تو کونش جا دادم. تو اون حالت کمی کیرم رو عقب جلو کردم، بعد درش آوردم. سوراخ کونش باز مونده بود. دوباره کرم زدم تا بیشتر چرب بشه و اینبار یک دفعه فرو کردم. آه کشید اما دردش زیاد طول نکشید. مشغول تلمبه زدن شدم. همزمان تو گوشش زمزمه میکردم: “دیگه کونی خودم شدی. این کون رو طوری میگام که تا چند روز نتونی درست بشینی. اگر شوهر کسکشت پرسید چی شده بگو همسایه مون کونم رو جر داده. شنیدی چی میگم جنده؟”

شیدا: “آره. جون. بکنم کونمو.”

من: “تو جنده کی هستی؟”

شیدا: “تو.”

من: “دقیق تر بگو. جنده کونی کی هستی؟”

شیدا: “من جنده کونی توام. رضا، شوهر مهشید. مهشیدم همینجوری میکنی؟”

من: “اون پتیاره رو فقط از کس میکنم. جنده خانم بهم کون نمیده. واسه همین دوست دخترامو از کون میکنم بجای اون. اما از الان ب بعد، فقط کون تو رو میکنم بجای مهشید.”

شیدا: “تو هم باید داستان دوست دخترات رو برام تعریف کنی. اما از الان ب بعد، حق نداری با کسی غیر از من و مهشید سکس کنی. اگر کون میخوای، باید کیرت رو فقط به ما دو تا بدی.”

همزمان با این حرفها، شیدا دستش رو برد زیر شکمش و ظاهرا چوچولش رو میمالید. کم کم متوجه تند شدن نفس هاش شدم. و بعد ارضا شد. من هم سرعتم رو زیاد کردم و وقتی متوجه شدم آبم میخواد بیاد، خوابیدم روش. در حالی که سرم رو کنار سرش روی بالش گذاشته بودم، آهی کشیدم و آبم رو توی کونش خالی کردم. بعدش اصلا نا نداشتم از روش بلند شدم. چند دقیقه گذشت تا کیرم شل شد و از کونش اومد بیرون. وقتی از روش بلند شدم دیدم آبم از سوراخ کونش سرازیر شده روی ملافه. یه دستمال گذاشتم روی سوراخش. شیدا وقتی بلند شد با خنده گفت: “جر خوردم اما خیلی خوب بود.” بعد نگاهی به ملافه کرد و گفت “بدبخت شدیم. مهشید وسواس داره و اگر بفهمه روی ملافه اش چه کثافت کاری کردیم کله هردومون رو می کنه.”

گفتم: “بذار هرچی میخواد بگه. هر اتفاقی بیوفته واقعا ارزشش رو داشت.”

خندید و رفت دستشویی. بعدش هم من رفتم و خودم رو تر و تمیز کردم. از شیدا خواستم شب پیشم بمونه اما گفت که گاهی وقتها شوهرش زود از بیمارستان میاد. و بهمین خاطر نمیتونه ریسک کنه. لباسهاش رو دستش گرفت، و همونجور لخت رفت سمت خونه اش. بخاطر وضعیت نسبتا اختصاصی راهرو مون، بعید بود کسی اونو ببینه. دم در دوباره بوسیدمش، در حالی که میرفت، با یه اسپنک به کونش بدرقه اش کردم.

این آغاز رابطه من و شیدا شد. از اون زمان ببعد دیگه تو خونه مون سکس نکردیم، اما تا حالا چند بار اومده خونه مجردیم و هر بار دو سه ساعتی پیشم مونده برای سکس. تو این رفت و آمدها راجع به مسائل مختلف صحبت کردیم و هر کدوم از ماجراهای همدیگه تعریف کردیم. اینجور که فهمیدم، غیر از روابطی که قبل از ازدواجش داشت، تا دو سه سال پیش کاملا به شوهرش وفادار بوده. اما با توجه به سردمزاجی حمید دیگه کم آورده و قبل از من با چند نفر رل زده. یکی از اونها برادر مهشید بود که با اطلاع و حتی هماهنگی مهشید با شیدا رابطه برقرار کرده بود. البته این برادر مهشید چند ماه بعد از دوستی با شیدا کار مهاجرتش جور شد و از ایران رفت. یک رابطه دیگه اش که برام تعریف کرد (در واقع به زور از زیر زبونش کشیدم) و کاملا باعث تعجبم شد، خود مهشید بود که ظاهرا با شیدا لز می کنن. الان که این مطلب رو می نویسم، یک هفته است که از این موضوع با خبر شدم و جزئیات رو بعدا تحت عنوان یک داستان دیگه خواهم نوشت. اما میخوام اگر بشه از این موضوع استفاده کنم و ترتیب یک سکس سه نفره با زنم و شیدا رو بدم. این تجربه ایه که تا حالا نداشتم و خیلی دوست دارم انجام بدم.

نوشته: رضا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.