migmig ارسال شده در 10 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی خاله و دختر خالم - 1 سلام . مستقیم میرم سر اصل داستان . من مهرانم ۳۰ ساله و متاهل . هیکل معمولی و چهره جذاب . سایزم ۱۸ من سه تا خاله دارم که کوچکترین اونا خاله مهتاب هست که ۴۰ سالشه و دو تا بچه داره . بچه بزرگش دختره به اسم مهسا و ۱۹ سالشه که براش خواستگار اومد و همه چی اوکی شد . مراسم عقد رو تو خونه خالم گرفتن که طبقه ششم یک مجموعه آپارتمانی هست تو بالای شهر . یه واحد ۱۸۰ متری . مجلس زیاد شلوغ نبود ، فقط فامیلهای درجه یک از طرف عروس و داماد دعوت شده بودند . یه کم بخوام از خالم بگم یه زن زیبا با قد ۱۷۰ ، سینه های ۸۰ ، کمر باریک و باسن جگر خون کن که من از بچگی روش کراش داشتم . در دوران نوجوانی هی دور و بر خاله مهتاب زیاد میچرخیدم و بارها خودمو بهش مالیده بودم و خودش خوب میدونست ولی هیچوقت به روم نمی آورد . تو فامیل رابطه ام با این خاله ام بیشتر از بقیه بود ، خلاصه شب عقد حدود دو ساعتی از اومدن مهمونا گذشته بود که یهو برقا قطع شد . همه جا تو تاریکی فرو رفت ، یه نفر در واحد رو باز کرد و به لابی نگاهی انداخت ، چراغ لابی روشن بود و گفت فقط برق این واحد رفته ، من مهندس برق هستم و خودم شرکت دارم ، یهو خاله مهتاب گفت مهران عزیزم ببین میتونی درستش کنی ؟ من : خاله تابلو برق تون کجاست ؟ مهتاب : تو پارکینگه بیا نشونت بدم دوتایی رفتیم پارکینگ ، دیدم فیوز مینیاتوری پریده ، زدم نگه نداشت ، داغ کرده بود ، گفتم خاله فیوز یدک تو خونه ندارید ؟ گفت : فیوزمون کجا بود ؟ مگه ما از این کارا سر در میاریم ؟ گفتم پس فعلا به خاطر مهمونی مستقیمش میکنم ولی فردا باید عوض بشه ، از ماشین خودم جعبه ابزار رو برداشتم و مشغول کار شدم ، حین کار با خاله مهتاب صحبت می کردم … باز کرمم گرفته بود باهاش لاس بزنم 😁 گفتم : خاله امشب ترسیدم داماد تو رو با مهسا عوضی بگیره کار دستمون بده . مهتاب : خخخخخخخ بی شعورررر ، یعنی اونقدر خوشگل شدم ؟ من : از اولش بودی و هستی … پرنسس مجلس تویی مهتاب : خیلی زبون بازی من : والا جدی میگم ، میدونی که من اهل تعارف نیستم ، همیشه هر چیزی رو راستشو میگم مهتاب : بعله میدونم ، ولی تو هم چون منو دوست داری خوشگل میبینی وگرنه بالا پر جیگره من : از نظر من فقط یه جیگر وجود داره اونم مهتاب جونه ، از اولش هم اینجوری بوده مهتاب : بعله در جریانم، نگاه های هیز و مالیدن هات یادم نرفته خخخخخخ من : خب چیکار کنم دوستت دارم مهتاب : حالا زود باش کارتو بکن تا بهمون شک نکردن این حرف خاله یهو شاخکهای منو تیز کرد ، یعنی خاله چراغ داد ؟ کی میخواد به ما شک کنه ؟ خواستم ببینم فاز خاله چیه واسه همین گفتم : خاله ما که هنوز کاری نکردیم بخوان شک کنن … تازه بچه نیستیم که یه جوری رفتار کنیم بقیه بفهمن ، اینجام که کسی نیست ، نهایتش بعد از تموم شدن کار ، بابت دستمزد یه بوس ازت میگیرم باقیش رو بعدا حساب میکنم مهتاب در مقابل حرفم بجای عکس العمل تند یا اعتراض ، مثلا از سر عجله و استرس گفت : باشه حالا ، تو زود اینو درستش کن ، مهمونا تو تاریکی موندن ، بعدش هر جور خواستی حساب کن … وااااای داشتم از خوشحالی بال در میاوردم… خاله چراغ کامل رو داد … بعد از سالها داشتم به آرزوم میرسیدم ، کار تموم شد ، گفتم حله … برقا وصل شد … خاله خواست راه بیافته سمت آسانسور که یهو گفتم : کجا ؟ پس دستمزد من چی میشه ؟ با بی حوصلگی برگشت سمت منو گفت : امان از دست توی هول… باشه بیا ، فقط حواست باشه یهو کسی نیاد . خدای من ! خاله دیگه رسما پا داده بود و من به این درجه از خوشبختی هنوز باور نکرده بودم ، رفتم جلو بغلش کردم و با احتیاط لبامو گذاشتم رو لباش ،این اولین تماس جنسی نزدیک من با خاله مهتاب بود ، یه لحظه خاله سرشو کشید عقب و با کمی ناز گفت : هووووی از اونجا ؟ گفتم : پس چی ؟ دستمزد اینجوری مزه میده و دوباره چسبیدم به لباش . جالب بود برام که بلافاصله مهتاب هم همکاری کرد و شروع کردیم به خوردن لبای هم . این همکاری خاله باعث شد جسارتم بیشتر بشه و دستامو گذاشتم رو باسن قشنگش و شروع کردم به فشار دادن و چنگ زدن و هم زمان کیر سیخ شده ام رو به شکمش فشار میدادم . خاله یه پیراهن بلند مجلسی تنش بود که باعث شد نتونم دستم رو ببرم زیر لباس و کونش رو لمس کنم ، بعد از چند ثانیه ، خاله خودشو عقب کشید و گفت : بسته دیگه … یه کم دیگه ادامه بدی شلوارت پاره میشه ، خودتو جمع و جور کن بریم . تا این حد پیشرفت برام موفقیت بزرگی بود و نخواستم خرابش کنم ، واسه همین زود جعبه ابزار رو انداختم تو ماشین و با خاله سوار آسانسور شدیم . تو آسانسور با حالت شوخی به مهتاب گفتم : خاله بقیه دستمزدم رو کی میدی ؟ مهتاب : حالا پررو نشو … ببینم بعدا چی میشه باورم نمیشد که خاله داره چراغ پشت چراغ میده … برای اینکه محکم کاری کنم گفتم : خاله لبات عالی بودن ، مست شدم … مهتاب در جواب با حالت شوخی گفت : تو هم کارت بد نبود ، معلومه زنت خیلی چیزا بهت یاد داده … خلاصه اون شب در شرایطی تموم شد که من در خلسه اتفاق پارکینگ مست بودم و اصلا حواسم به مراسم عقد نبود و حتی چند بار زنم و یکی دو نفر از فامیل بهم گفتن معلومه حواست کجاست ؟ موقع خداحافظی آخر شب که همه مهمونا رفته بودن و ما هم دیگه داشتیم می رفتیم ، خاله مهتاب گفت : مهران جان فردا فرصت داری بیای یه کمک کنی وسایل سفره عقد رو ببریم تحویل بدیم ؟ منم گفتم خاله تا ظهر تو شرکت کار دارم ولی سر ظهر میام . اینجوری گفتم چون شوهر مهتاب معمولا برای ناهار میاد خونه ، بقیه از جمله زن خودم یهو شک نکنن . نصف شب به مهتاب چت دادم علت حرفم رو بهش توضیح دادم و گفتم هر وقت خواستی زنگ بزن تا بیام و براش یه استیکر 😘 فرستادم . بلافاصله اونم جواب داد گفت : باشه عزیزم خبرت میکنم و برام یه قلب فرستاد … وااااای از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم… صفحه جدیدی تو رابطه من و خاله مهتاب باز شده بود که سالها آرزوشو می کشیدم . اون شب هر چند زنم خیلی خسته شده بود و میگفت حال نداره ، ولی من از شدت حشریت ولش نکردم و حسابی گاییدمش ، حتی وسط سکس گفت : چته ؟ خیلی حشرت بالاست … منم گفتم : عشقم امشب حسابی سکسی شده بودی ، عجله داشتم بیاییم خونه تا ترتیبت رو بدم … اونم حسابی خرکیف شد ، غافل از اینکه موقع تلمبه زدن داشتم تصور میکردم که خاله مهتاب زیرم خوابیده . صبح شرکت بودم که مهتاب زنگ زد و گفت میتونی ساعت ۱۰ اینجا باشی ؟ منم گفتم شما جون بخواه عزیزم ، چشم سر ساعت میام . خاله با خنده گفت : امان از دست توی زبون باز ، پس منتظرم … ساعت ۱۰ رفتم خونه مهتاب ، آیفون رو زدم بدون صحبت در باز شد و من نفهمیدم آیا کسی خونه هست یا نه ؟ رفتم بالا ببینم چه خبره و وسایل رو چجوری باید ببریم ولی ته دلم خدا خدا میکردم خاله تنها باشه بلکه بتونم یه حالی بکنم … رفتم بالا دیدم در واحد بازه … با صدای بلند سلام گفتم و رفتم تو ، صدا خاله از اتاق اومد که بیا تو ، تو هال بودم که خاله از اتاق خارج شد و سلام داد . گفتم خاله بقیه کجان : گفت سیروس ( شوهرش) که مغازه است ، مهسا پیش پات با نامزدش رفتن بازار خرید داشتن ، ماهان (پسرش) هم که رفته مدرسه … یه نگاه انداختم دیدم همه وسایل سفره عقد بسته بندی شده و فقط آماده بردن هستن … تو کونم عروسی بود ولی باز محض احتیاط و سنجش فاز مهتاب گفتم : خب خاله من در خدمتم ، چیکار باید بکنم ؟ گفت : حالا از راه رسیدی ، وقت زیاد داریم ، بشین یه چیزی بیارم بخور ، بعدا اینا رو ببریم تحویل بدیم ، گفتم چشم … خاله با خنده گفت : چقدر هم بچه حرف گوش کنی هستی . منم گفتم : خاله تا حالا شده من حرف تو رو گوش نکنم ؟ گفت : خداییش نه … تو از اولش پسر خوبی بودی و همین اخلاقت هم باعث شده که تو فامیل تو رو بیشتر از همه دوست داشته باشم … منم بلافاصله گفتم : منم تورو بیشتر از همه دوست دارم ، یهو خاله برگشت با حالت شیطنت گفت : یعنی حتی بیشتر از عاطفه ؟ ( زنم ) … واااای داره کار خوب پیش میره ، بلافاصله با حالت اخم گفتم : مهتاب جونم ؟؟؟ اون که یه تار موی تو نمیشه ! مهتاب : اوووووه پس خوشبحال من اینو گفت و رفت سمت آشپزخونه ، منم دنبالش راه افتادم … تعلل جایز نبود ، دنبال اولین فرصت بودم که به خواسته دیرینه خودم برسم ، تا تنور داغ بود باید میچسبوندم… خاله رفت سراغ یخچال و پرسید چی میل داری ، منم که رسیده بودم پشت سرش گفتم : فقط تو رو … و از پشت بغلش کردم … همینطور جلوی یخچال بدون هیچ عکس العملی ایستاد گفت : دیشب که دستمزدت رو گرفتی ، دیگه چی میخوای ؟ با حالت لوس بازی در حالی که دستامو دور کمرش حلقه کرده بودم و به سمت خودم فشارش میدادم گفتم : خاله ؟؟؟ اون که پیش پرداخت بود … نامرد نباش ، زیر حرفت نزن … و لبامو رو گردنش گذاشتم . واااای بوی عطر تن خاله مستم می کرد ، چقدر این زن خواستنی و تو دل برو بود … بلافاصله کیرم سیخ شده بود و به کون خاله فشار میآورد و من ذره ذره گردن و لاله گوش مهتاب رو غرق بوسه میکردم و گاهی زبون میزدم تا حشری بشه و اینم شد … نفسهای خاله تند شده بود و صدای آه ریزی از دهنش خارج میشد ، همچنان بی حرکت ایستاده بود و به من اجازه داده بود که کارمو بکنم ، رفته رفته منم داغ تر می شدم و دستهام روی تن قشنگش شروع به حرکت کرده بودن . خاله یه شلوار تنگ خونگی با یه تاپ آستین کوتاه تنش بود که تنگی لباسا همه قشنگی های وجودش رو به نمایش گذاشته بود . چند بار از روی لباس سینه هاشو فشار دادم و از روی شلوار کصش رو مالیدم و با سکوت رضایتش و صدای ناله هاش فهمیدم که اجازه دارم پیشروی کنم ، پس دستامو بردم زیر لباسا … یه دستم زیر سوتین داشت ممه های درشت خاله رو فشار میداد و دست دیگم رفته بود زیر شورت و کس ناز و خیس مهتاب جون رو میمالید، بعد از کمی مهتاب یه دستش رو آورد پشت و از روی شلوار کیرم رو گرفت و اونم مشغول مالش شد … دیگه تکلیف روشن بود و هر دو میدونستیم قراره چه اتفاقی بیافته … یه لحظه مهتاب رو برگردوندم و لبامون چسبید به هم . هر دو حشری شده بودیم و زبون هامون تو دهن هم میچرخید . دستام از پشت رفته بود زیر شورت و لپ های کون خاله رو فشار میدادن … بعد یه لب بازی عالی و عاشقانه در سکوت مطلق ، دست مهتاب رو گرفتم و به سمت اتاق خوابشون حرکت کردم … خاله دستمو به سمت خودش کشید و من برگشتم ، با چشمای خمار گفت : میشه ازت یه چیزی بخوام ؟ من : تو جون بخواه عشقم مهتاب : همیشه دلم میخواست اولین سکسم با تو ، اینجا تو آشپزخونه و سرپایی باشه ، اینم فانتزی من بود من : واااای مهتاب منم عاشق این فانتزی هستم ولی دوتا فانتزی دیگه هم دارم که باید قولشو بهم بدی مهتاب : چیه فانتزیات عزیزم ؟ در حالیکه دوباره بغلش کردم و دارم کونش رو میمالم گفتم : یکیش اینه که یه شب تا صبح رو تخت شما حال کنیم و بغل هم بخوابیم ، دومیش هم اینه که تو حموم زیر دوش بکنمت خاله یه آهی کشید و گفت : حتما عشقم … تازه منم فانتزی های زیادی دارم که بعدا بهت میگم ، حالا وقت نداریم بیا اولین فانتزی منو اجرا کنیم دوباره لبهامون به هم گره خورد و همزمان با لب بازی همدیگر رو لخت کردیم ، من از لبهای مهتاب با بوسه و لیسیدن و خوردن مسیر رو به پایین رو پیش گرفتم و از گردن رسیدم به ممه های خوش فرم و ایستاده مهتاب با نوک قهوه ای روش و سیخ شده ، به محض اینکه نوک یک ممه شو به دهن گرفتم ، یک آه کشدار با صدای بلند از حلقومش خارج شد و سر منو به سینه اش فشار داد ، فهمیدم مهتاب رو سینه هاش حساسه و تو اون ناحیه بیشتر باید مانور بدم … بعد از ده دقیقه خوردن ممه هاش که حسابی چشماش رو خمار کرده بود ، حرکت به سمت پایین رو ادامه دادم تا رسیدم به کس نازش ، وااااای یه کس تپل و سفید صاف بدون حتی یک پرز کوچیک ، یه خط صاف لای پاهاش بدون حتی ذره ای بیرون زدگی لبه ها … اول یه بوسه عاشقانه به کصش زدم و بعد در همون وضعیت که جلوی پاهاش زانو زده بودم نزدیک ترین صندلی دور میز غذا خوری رو نزدیک کشیدم با حرکت دست فهموندم که یک پاشو بذاره روی صندلی … واااای غنچه کص عشقم شکفت و صورتی لای کصش خودنمایی کرد … داشتم از این همه زیبایی دیوونه میشدم … با عطش و اشتیاق غیر قابل وصف شروع کردم به خوردن و لیسیدن کس مهتاب ، صدای آه و اوه مهتاب فضای خونه رو پر کرده بود آب شهوتش هم دهن منو … مدام آبش رو به دهانم می کشیدم و قورت میدادم و مهتاب از شدت حشر مرتب سرم رو به کصش فشار میداد طوری که گاهی حالت خفگی بهم دست میداد… بعد از مدتی خوردن کس لذیذ مهتاب جونم ، عقب کشید گفت : پاشو … من بلند شدم و اینبار مهتاب در مقابلم زانو زد و کیر بزرگ و رگ دار منو در حد قورت دادن تا ته حلقش وارد دهانش کرد … خدای من ! تو عمرم کسی اینجوری برام ساک نزده بود . من عادت دارم حین سکس حرف بزنم … حرفای سکسی رکیک منو بیشتر حشری میکنه ، زنم به این موضوع عادت داره ولی در مورد مهتاب شک داشتم و احتیاط میکردم ، ولی دیگه طاقت نیاوردم و برای امتحان کردن عکس العملش ، دستامو گذاشتم پشت سرشو در حالیکه کیرم رو به حلقش فشار میدادم گفتم : عشقم اجازه میدی دهنتو بگام ؟ خیلی دوست دارم … مهتاب با علامت سر جواب مثبت رو داد و دهنش رو کامل باز کرد و من شروع کردم به تلمبه زدن و نا خودآگاه صدای آخ و اوخ منم بلند شد … مهتاب تو چشمام زل زده بود و از لذت بردن من ، با حالت نگاهش رضایتمندی خودش رو اعلام می کرد . منم دیگه شروع کرده بودم به حرف زدن و حرفهای سکسیم کم کم رکیک تر میشد … دیدم اگه به تلمبه زدنم ادامه بدم آبم میاد واسه همین از دهنش بیرون کشیدم و بلندش کردم و دوباره از هم لب گرفتیم … گفتم مزه کیر هم بد نبوده هاااا … که یهو مهتاب گفت : اوووووف عاشقتم ، با این حرفش یه لحظه این حس بهم دست داد که این زن انگار فانتزی های زیادی تو کله داره و حشری تر از اونی هست که من فکرش رو بکنم … گفتم : نفسم دوست داری چه پوزیشنی بکنمت ؟ دستاشو گذاشت رو اوپن آشپزخونه و خم شد و گفت : اول این … بکن توش که خیلی وقته منتظر این لحظه ام … مجالش ندادم … از پشت چپوندم تو کس داغ و خیسش … واااای چقدر تنگ بود کصش ! مهتاب با تمام وجود آخ کشید گفت یواش عشقم ، کصم تنگه … آروم شروع به تلمبه زدن کردم و باز که حشرم اوج گرفت زبونم به حرفای سکسی باز شد . گفتم خیلی وقت بود دلت کیرمو میخواست ؟ هوس کیرمو کرده بودی ؟ چرا تا حالا نمیگفتی جنده ؟ میدونی چند ساله تو آتیش هوس کس و کونت دارم میسوزم ؟ مهتاب همراه با آه و ناله : منتظر بودم خودت پا پیش بزاری ولی دیدم عرضه شو نداشتی ، از طرف دیگه هم خروس بودن شوهر عوضیم دیگه فشار حشرم رو خیلی بالا برد تا اینکه دیشب تصمیم گرفتم چراغ بدم و حالیت کنم که میخوام باهات رابطه داشته باشم … آهههههه … بزن … بزن … حال میده… وااااای … چه کیری داری … شوهر خاله عوضیت دیگه حال سکس نداره … از کار افتاده شده … تازه ببینی میگی این دودوله، کیر نیست … وااااای مهتاب هم زبونش باز شد … عین خودمه… منو باش که می ترسیدم حرف بزنم من : اینا رو ولش کن … جنده من کیه مهتاب : من … من جنده تم … تو هم دیوث خودمی … بکن خودمی … کونی خودمی وااااای با این حرفا حشرم طغیان کرد … من : جنده داره آبم میاد مهتاب : بریز تو کصم … کصم رو پر کن … خیلی وقته آب مرد ندیده … اووووووف … آییییییییی یهو آبم پاشید تو اعماق وجود مهتابم… همزمان صدای اونم در اومد و شروع کرد به لرزش … خدای من ! به آرزوی دیرینه زندگیم رسیدم … تو عمرم اینجوری حال نکرده بودم … هر دو غرق عرق بودیم و داشتیم نفس نفس میزدیم و من از پشت گردن مهتاب رو غرق بوسه کرده بودم در حالیکه کیرم هنوز تو کصش داشت نبض میزد … من : مرسی عشقم … تا آخر عمر نوکرتم … خیلی دوست دارم … بیا قول بدیم تا آخر عمر برای هم باشیم مهتاب : بی شرف میدونی چند وقته منتظر این لحظه ام ؟ بعد از این دیگه کونت پاره است … دیگه شوهرم تویی … حتی اون زن جنده تو با اجازه من باید بکنی … اگه پسر خوبی باشی برات همه جوره پایه ام من : فرمانده تویی … هر چی بگی چشم … حاضرم بخاطر تو از همه چی بگذرم مهتاب : همه چی ؟ من : آره عشقم … آدم جنده ای مثل تو داشته باشه دیگه از دنیا چی میخواد ؟ بدون اینکه حواسمون باشه دو ساعت مشغول عشق و حال بودیم … سریع لباس پوشیدم و مشغول بردن وسایل سفره عقد به ماشین شدم که در حین کار شوهر خالم از راه رسید و ازم کلی تشکر کرد و منم تو دلم همش بهش فحش میدادم و میخندیدم که دیوث تا الان زنتو حسابی گاییدم و جنده خودم کردم ادامه دارد… نوشته: مهران لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده