dozens ارسال شده در 19 اسفند، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، 2023 شوگر مامی × داستان شوگر مامی × سکس شوگر مامی × سکس با شوگرمامی × پایان کاتانا - قسمت اول سلام اشکان هستم امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد. نظر همه دوستان برام قابل احترامه -پسره حیوون کارش شده الواتی رفته دوچرخشو تبلتشو فروخته پولشو بزنه ب الواتی +میخوام با پولم کار کنم -با یازده تومن چ گوهی میخوای بخوری؟ +ی فکری به حالش میکنم حالا چرا الکی داد میزنی -20 میلیون پول به مدرست دادم حیوون جا اینکه هرشب بری بیرون بچرخی هرشب یه شغالی سیاه مست جلو خونه پیادت کنه بشین بخون ی گوهی بشی +بابا زندگیم همینه مجبوری همینجوری که هستم بخوای منو -یبار دیگه اینجوری گوه بخوری ی بلایی سرت میارم که تا عمر داری اسمم اومد بشاشی تو شلوارت.یه کاریت میکنم که هرجا باشی نه اسمت به کارت نه لقبت نه غد بازیات بابام راست میگفت ابتداییمو تو غیرانتفاعی خوندم و درسم خدایی خوب بود.راهنماییم با پول نمونه ثبت نامم کرد که بخونم ولی درست همون موقع بود که پام به قهوه خونه ها و کلوپایی باز شد که کمترین جرم توش قمار بود.از 14 سالگی کارد کنار کمرم بودو پشت به داداشم گرم.رفیقام شده بودن زندگیم ولی خب بچه 14 ساله هرجایی که بودم راس 9 باید خونه می بودم.همین پشت گرم به رفیقام و داداشم که خیلی از گنده های شهر پشتشو داشتن تو 17 سالگی کارمو رسوند به دعوا با ی پسر 26 ساله قمه کشی روش.فردای اون ماجرا حرف دعوامون تو محل پیچیدو بهم لقب کاتانا دادن. همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه به خاطر دختری که دوسش داشتم و ازم گرفتنش با سه تا از رفیقام خیابون ورودی محله دختره بستم.دختری که یروز تو بغل منه وحشی که فقط پیش اون خودمو لوس میکردم منی که همیشه پیک آخرم سلامتی چشماش بود دختری که بهم میگفت اشکان کاش جونمو بگیرن ولی تورو نگیرن خودش با دستایی که رو قلبم میذاشتم شماره 110 گرفت.همون رفیقایی که ادعای داداش بودن داشتن فرار کردن که گشت نگیرشون و موندم من.من تنها.شبو تو بازداشتگاه بودم.به جرم ایجاد رعب و وحشت و نزاع دسته جمعی دادگاهیم کردن و 6 ماه تعزیری بردن ولی همون شب اول تو بازداشتگاه موهامو با ماشین زدن. چشم ابروم مشکیه و موهام حالت داره و تا سر شونه هام بود از همون بچگی باشگاه کاراته میرفتم و یک سالی میشه بدنسازی کار میکردم.مث بعضی دوستان هادی چوپان نیستم و بدنمم حجم خاصی نداره ولی رو فرمه و اوکیه فیسمم خوبه اگه اون دماغ بی پدر نمی شکست. روزی که از دادگاه برگشتم تو خونه دعوای بدی درست شد بابایی که منو آق کرد داداشی که سر من با بابام دعواش شد و مادری که بی اعتنا به همه موارد در حال اشک ریختن و ظرف شستن بود تا اینکه بابام گف نمیخوام درس بخونی و الاف باشی برو دفترچتو پست کن و برو سربازی تو شونه من راه پیدا نمیکرد برم سربازی به بابام گفتن من سربازی برو نیستم حالا حالا هستم باید تحملم کنی با صدای کشیده بابام کنار گوشم خونه ساکت شد بلافاصله به سمت اتاقم رفتم ساک باشگامو برداشتم توش لباس ریختمو شارژ گوشیمو برداشتم و به سمت در خونه رفتم.مادرم اومد جلومو بگیره بغلش کردم و باهاش خداحافظی کردم و رفتم که بابام اومد تو حیاط گفت پاتو از در بزاری اونوری حق نداری برگردی.گفتم پس دیدارمون سر قبرم… تو فکر اینکه چه غلطی بکنم به سمت سوپری محله رفتم… +سلام عمو اکبر -به کاتانا چخبر +نوکرم.عمو ی پاکت وینستون لایت بده داشتم حساب میکردم که تلفنم زنگ خورد.داداشم بود. -الو -جان بهنام -اشکان لج نکن برگرد +بهنام تمومه دیگه -بیا درستش میکنیم +چیزی نیست که درست بشه -برگرد اشکان ناموسا برگرد به خاطر من بیا به خاطر مامان به خاطر فائزه +مامان اگه میخواست منو جلوشو میگرفت -فائزه چی به اون بچه رحمت بیاد مث ابر بهاری داره گریه میکنه +9 سالشه بزرگ میشه یادش نمیاد اصن داداشی به اسم اشکان داشته -الو داداش +جانم عزیزم داداش فدای چشمای قشنگت بشه عزیزم بغضمو قورت دادم که صدام نلرزه -داداش برگرد توروخدا +نمیشه فائزه جونم نمیشه عزیز دلم الان ی جای دورم ولی قول میدم وقتی برگردم بیام پیشت بریم باهم بیرون نمیتونستم به این مکالمه ادامه بدم دلت اگه حتی سنگ به درد میاد و آب میشد گوشیو قطع کردم که دیدم دوباره بهنام زنگم زد گف 5 تومن تو کارتم دارم همرو برات میزنم مراقب خودت باش داداش کوچیکه بعد خدافظی گوشیو قطع کردم و 5 دقیقه بعدش اس ام اس واریزش برام بود منه 19 ساله خونه رو ترک کردم و تو خیابون سرگردون بودم و سیگار میکشیدم.منی که از سیگار و مواد متنفرم بودم سیگار با سیگار روشن میکردم هرجوری بود یکماه گذروندم و خونه مجردی این رفیق و اون رفیق میگذشت.شامم بیسکوییت نمکی مینو بود که بتونم پولامو حفظ کنم یکماه بعد: خونه مجردی 35 متری ایمان شغال بودم لیوان عرق دستمو سیگار بین انگشتام.ی جنده پاره داشت کنارم گل میکشیدو خودشو بهم میمالید. به خودم اومدم گفتم من کیم،چرا اینجوری شدم،اشکان ی نگاه به خودت بنداز،تو همونی بودی که داداشت میگه هرگوهیم بخوره دمخور حیوونا نمیشه،حالا شدی هم پیک ایمان؟! سیگارمو با پشت دستم خاموش کردم و از خونه زدم بیرون اخلاقای خاص خودمو داشتم دعوا میکردم قمه میکشیدم دختر میکردم ولی هیچوقت سمت پسر و کسی که ازم کوچیکتره نرفتم.به خاطر فیسم که هم ریش داشتم هم به چهرم سن بالا میخورد و قد بلند و سرشونه پخشی که داشتم همیشه دخترایی که باهام بودن ازم بزرگتر بود از خونه زدم بیرون و رفتم آرایشگاه موهام تقریبا بلند شده بودن دور موهامو و ریشمو برام سایه زد،انگار یه آدم دیگه شده بودم.یاد یکی از اکسام افتادم که آرایشگاه زنونه داشت زنگش زدم گفتم باید ببینمت گفت 9 شب بیا 9 رفتم پیشش بعد صحبت کردن و گفتن ماجرا گف اگه میخوای شب میتونی اینجا بمونی منم از خدا خواسته شبو اونجا موندم و از حموم اونجا استفاده کردم فرداش سوار اتوبوس شدم بعد از 12 ساعت راه به تهران رسیدم 4روز اونجا دنبال کار گشتم و شبا تو پارک میخوابیدم دمش گرم جلال موتوری اونجا ساقی بود من میشستم ترکش اون جنسشو میفروخت منم محل به محل دنبال کار میگشتم تا بالاخره تو یه فست فود در شهرک غرب مشغول به کار شدم شام و ناهارمو میدادن جا خوابم داشتن حقوقمو اکثرشو پس انداز میکردم و یکمم به خودم میرسیدم شبا وقتی دستشویی های فست فودو میشستم همونجا به سختی با شیلنگ آب دوش میگرفتم هشت ماه اونجا کار میکردم تا یشب ساعت 11.5 دختر جوونی که به چهرش میخورد 22-23 سالش باشه با خانومی که حدس میزدم مادرش باشه اومدن دختره چهره قابل قبولی داشت ولی آنچنان خوب نبود اما مامانشششش اووووف چ مامانی داشت.رفتم که سفارش بگیرم +سلام خیلی خوش آمدید.مجموعه ما از شما سپاس گزاره که مارو انتخاب کردید -خیلی ممنون +چی میل دارید سرکار خانوم -عااااام من دراگون میخوام با سیب زمینی +حتما نوشیدنی چی؟ -دلستر لیمو +به روی چشم.و شما خانوم -نمیدونم بخدا.خودتون چی پیشنهاد میدید +والا اگه ساندویچی میخواید زغالی برگر.اگه پیتزا میخواید مخصوص اینجارو انتخاب کنید -خب پس همون پیتزا مخصوص مجموعه +چشم سفارش گرفتم و به بچه ها سپردم یکم بیشتر هوای این سفارشو داشته باشن و پر موادتر باشه دمشون گرم کم لطفی نکردن و سفارشو حاضر کردن و بردم براشون غذاشونو که خوردن رفتن که غذاشونو حساب کنن منم تلفنم زنگ خورد و رفتم بیرون تا صحبت کنم.مهدی رفیقم بود دعواش شده بود و دنبال پشت میگشت بعد اینکه فحشش دادم و قطع کردم برگشتم که دیدم پشت سرمن مادر دختره صدام زد -آقا،آقا +با منید؟ -بله +جانم بفرمایید -از کارتون اینجا راضی اید +شکر خدا همین که سرپناه موندنه و ته جیبم پره خوبه -بچه شهرستانی؟چقدر بهت حقوق میده؟ +بله بچه شهرستانم -خیلیم عالی،نگفتی چقد بهت حقوق میده +8 تومن ولی دروغ گفتم 9.5 میداد بهم -عام میشه شمارتونو داشته باشم +با خنده جواب دادم چرا -گفتن حالا شمارتو بده الان صاحاب کارت بهت گیر میده فردا صبح بهت زنگ میزنم +مشکلی نداره یادداشت کنید.093… -آقای؟ +اشکان هستم -من صبح تماس میگیرم +پاسخگو هستم -خداحافظ +بدرود شب تا صب تو فکرم بود که چی میخواد بهم بگه خودمونیم یه دستی ب کیرم کشیدم منی که ماهی حداقل سه بار سکس میکردم الان حتی جق زدنم به زور بود دیدم کیرم پاشد ی فیلم سوپر میلف گذاشتم جق زدم شب خوابیدم و صبح با زنگ گوشی بیدار شدم کف فست فودو طی زدم و آماده شدم که دیدم گوشیم زنگ خورد.شماره ناشناس بود،حدس میزدم خودش باشه -سلام آقا اشکان +سلام بفرمایید -مولوی هستم دیشب شمارتون گرفتم +بله بجا آوردم خوب هستید -خیلی ممنون.زیاد مزاحمتون نمیشم.راستش دیشب که اومدید سفارش گرفتید از طریقه ارتباط گیریتون با مشتری خوشم اومد.من تو قیطریه بوتیک زنانه دارم و خب دخترم که مدرسس خودمم دست تنهام از طرفی دیگه حال و حوصله مغازه داری ندارم اگه مشکلی نیست قبول زحمت کنید بیاید جای ما حشر زد به بشرم ولی خب پول برام مهم تر از کص بود +میشه یه قرار بزاریم کافه درباره شرایطش صحبت کنیم؟ -حتما.امروز ساعت6؟ +اوکیه فقط من جایی بلد نیستم میشه بیاید دنبالم -حتما شبو مرخصی گرفتم و خانوم مولوی اومد دنبالم واقعا جای بچش بودم مخصوصا که فهمیدم دخترش مدرسه ایه و دیگه خیلی بزرگ باشه یه سال ازم کوچیکتره ماشینش هیوندا بود حداقل 3 میلیارد قیمتش بود سوار شدم و یکم از زندگیش گفت و منم ماجراهایی که برام اتفاق افتاده بود گفتم.شوهرش یه سرمایه دار کلفت بوده و از نظر مالی وضعیتش توپه ولی 3 سال قبل میمیره اینم ی بوتیک میزنه و میره سرکار.البته کار براش بیشتر کصکلک بازی بود و هرچی از بوتیک درمیومد میداد به دخترش که بگا بده.از جلو محله خونش رد شد.عجب محله ای! رفتیم و بوتیکشو نشونم دادم دوروبر 300 متر بوتیکش بود دو طبقه لباسا همه برند و دکور خیلی شیکی داشت. بعد اینکه دیدم اینارو رفتیم کافه و سفارش دادیم.تو حین آماده شدن سفارشمون از شرایط کاریش گفت: -ببین صبحا ساعت 10 باید بیای تا ساعت 9 شب یکسره وایسی اینجا مث فست فود خبری از شامو ناهار نیس ولی برا موندنت من خونم تو یه ویلا سوبلکسه تو حیاطش یه خونه کوچیک داره که برا نگهبان بوده که الان خالیه میتونی اونجا بمونی.حقوقتم که ثابت 11 تومن بهت میدم ولی پسری از جنسا هستن جایزه دارن اگه بتونی اونارو رد کنی از رو قیمتش درصد میگیری +یعنی چی؟ -ینی قیمتش هرچی بیشتر بدی بره تعدادش هرچی بیشتر رد کنی پول بیشتری میگیری +عا فهمیدم.بعد چرا فک میکنید من میتونم مثلا یه تیکه لباسو مثلا پنج شیش میلیون رد کنم؟ -عزیزم پنج شیش تومن برا مشتریام هیچی نیستن برو بالای 15 تومن +خو دیگه بدتر -میتونی بابا چارتار میلف پولدار هول پسرای جذاب کم سن میشن تو کونم عروسی بود که یکی از همین میلفا ازم تعریف کرد +خانوم مولوی یدفه وسط حرفم پرید -نفس صدام کن +نفس خانوم خونتون یکمی دوره فقط 4 تومن پول اسنپمه ک -گواهینامه داری؟ +نه ولی بلدم ماشین بردارم -اوکیه بعد اینکه بستنیمو خوردم رفتیم سوار ماشین بشم که گفت تو بشین پشت فرمون تخمام تو گلوم بود با این ماشین آخه؟ فاز شوماخر برداشتم و نشستم.دست فرمونم خوب بود.گف فردا برو ثبت نام کن گواهینامه بگیر از کارتم استعفا بده قبول کردمو از کارم استعفا دارم و رفتم بوتیک خانوم مولایی… ببخشید طولانی دوست داشتم ادامه بدم تا به جاهای قشنگش برسه ولی خدایی کتفام افتادن ایشالا تو پارتای بعدی براتون جبران میکنم. نوشته: ashkan_katana واکنش ها : chochol و minimoz 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
minimoz ارسال شده در 25 اسفند، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، 2023 قسمت دوم ... همینجا به خاطر تاخیر تو ارسال داستان از همتون معذرت میخوام عزیزان دلیل تاخیر صادقانه میگم که اسمی که برای داستان گذاشتمو فراموش کرده بودم نفهمیدم شبو تا صب چجوری سر کردم از یک سمت شرایط شغلی بهتر از یک سمت موهای بلوند نفس صبح با آقای صادق زاده صحبت کردم برا استعفا و قرار شد یک هفته دیگه بعد از ظهر ها کار کنم پیششون تا بتونن یکنفرو پیدا کنن منم از فرصت استفاده کردم رفتم دوره آموزشی اجباری گواهیناممو گذروندم و آیین نامه امتحان دادم و بالاخره بعد از دوماه تونستم گواهینامه بگیرم تو این مدت هر روز ساعت ۱۰ میرفتم بوتیک نفس و شب ها ساعت ۹ با خود نفس برمیگشتم خونشون واقعا خانوم با انصافی بود صبح ها که مجبور بودم خودم برم بوتیک پول اسنپمو حساب میکرد بعد از گذشت دو ماه تقریبا مشتریاش باهام آشنا شده بودن و منم می شناختمشون از حق نگذریم چه مشتریایی!هم پولدار بودن انقدری که میتونستن خود منم بخرن و اگه سنشونو فاکتور بگیریم بی نقص بودن. تو این مدت به همه نصیحت های نفس گوش میکردم برای فروش و چون از بچگی کنار دست بابام کار میکردم فروختنو بلد بودم.نفس راست میگفت فقط کافی بود یکم با مشتریاش که اکثرا همشون شوهر داشتن و بالا ۴۰ سال سنشون بود لاس بزنم تا یک دفعه ای ۶۰ میلیون تو پاچشون کنم! وضعیتم تو بوتیک همینجوری ثابت بود و حقوقم متغیر اما بعد سه ماه حقوق ثابتمو به ۲۰ تومن افزایش داد دستم به دهنم میرسید دیگه به سر و وضعم میرسیدمو خونه ای که نفس بهم داده بود بشینمو براش وسایل میخریدم و نصیحت معلم کسخلم یادم بود و عملیش میکردم.مرتیکه کصخل با همه مادرجنده بازیاش یکبار حق نوازی کرد و بدردم خورد که باعث شد همیشه ی بخشی از حقوقمو ی تیکه النگو طلا بخرم باقیشم خرج میکردم اواخر شهریور بود دختر نفس که اسمش مانلی بود تازه کلاس دوازدهم شده بود و اوج خوندنش برا کنکور مانلی دختر خوشگلی بود ولی هم کلاسیاش به خاطر سطح مالی بالایی که مامانش داشت اذیتش میکردن.و چه بهانه ای بهتر از اینکه تو با هیچ پسری نمیتونی ارتباط بگیری. -اشکان +جان خانوم -چیکار میکنی +اتیکت قیمتارو آپدیت میکنم -ی لحظه میای کارت دارم +جانم -به نظرت این لباس بهم میاد؟ +نمیدونم بخدا خو تن بزنید تو آینه ببینید دیگه -عقل کل چرا فک میکنی خودم شعورم به این نکشید +نفس جون این به شعور ربط نداره ک -وقتی صدات میکنم بیای یعنی اینکه میخوام بدونم از چشم یه پسر جذابه یا نه +آهااااا.خب شخصا این سلیقه من نیست -به نظرت کدوم یکی ازینا جذاب تره؟ +حقیقتش نفس خانوم این لباس آبی کاربونیه که پارچه ترکه اون زده مهناز پوشید تنها عیبی که داشت قیافش بود نفس شروع کرد به خندیدن -دهنت سرویس…زنیکه بی حیا نظرم میخواد ازش -اشکان پس شد این؟ +نظر من آره ولی خب به چهره هم باید بیاد دیگه.برا خودتون؟ -عام نه.راستش برا مانلی +خب چرا نمیاد خودش بپوشه -درس داره +خب الان چرا پس من نظر بدم شاید دوست نداشته باشه -راستش تو باید بپسندی اخمام ناخودآگاه تو هم رفت نمیدونستم چرا و چی میخواد ازم +چرا؟ -ببین راستش مانلی دوساله تو مدرسشونه و با هیچ پسری ارتباط نگرفته و خب کلاسشون اذیتش میکنن و هرچی دلشون میخواد بهش میگن ناخودآگاه حالم بد شد.تو مدرسه خیلیا این مدل حرفارو پشت سرم میزدن.یارو لاته باهاش دهن به دهن نزارید.کصخل ردی نمیشه باهاش شوخی کرد و هزارتا حرف دیگه فقط خبرش میرسید که پشتم میزدن +نگاه وضع به کجا رسیده که یه مشت جن… حرفو خوردم و بعد ادامشو با تغییر گفتم +ببین وضع چجوریه که یمشت دختر خراب به آدم سالم میگن اسکل -حالا ولش کن اونارو.همکلاسیش میخواست تولد بگیره و تولدشونم مختلطه به مانلی گفتن میای یا نه گفته آره ولی یکیشون مسخرش کرده و گفته راهت نمیدن اونجا همه کاپل میان.حالا توهم یه لطفی بهش کن امشب باهاش برو. +عام خب من بازیگر خوبی نیستم ها -عب نداره بابا.میخواستم به پسرخالش بگم ولی خود مانلی گف طاها نه قیافه داره نه قدو هیکل بیشتر مسخرم میکنن.بهش گفتم اگه میخوای به اشکان بگم که قبول کرد.الان مونده فقط تایید تو… یکم مِن مِن میکردم راستش نمیدونستم چیکار کنم -اشکان اگه در حد لطف نمیخوای باشه میتونم هزینشو بدم ها +دستت درد نکن نفس خانوم حالا شدم اجاره ای دیگه! -خب حالا حرفم تا به جا بود ولی قبول کن دیگه +اوکیه تولد کی هستش حالا؟ -امشبه.اگه میخوای الان برو که بتونی آماده بشی +مشکلی نیس… به تلفن خونشون زنگ زدم.مانلی گوشیو برداشت بعد سلام احوال پرسی تم مهمونیو ازش پرسیدم قرار شد با هم لباسامون ست باشه.رفتم یک دست کت شلوار سرمه ای با پیرهن سرمه ای براق و کفش و کمربند مشکی و ژیله و کروات تقریبا میشه گفت رنگ جیگری خریدم و رفتم آرایشگاه اصلاح کردمو رفتم خونه دوش گرفتم که آماده بشم… ساعت۶ عصر: +الو مانلی خانوم من آمادما بیا بیرون تا اسنپ بزنم -اومدم بابااااا -آقا اشکاااااان بیا لطفا اینو بگیر +بده من -اسنپ ک نزدی؟ +زدم.براچی -کنسلش کن با ماشین من میریم +مگه رانندگی بلدی؟ -من نه ولی تو ک بلدی در پارکینگو با ریموت زد سوییچ ام وی امشو داد و سوار شدیم تو مسیر که میرفتیم باهم یکم صحبت کردیم که اگه صحبتی شد سوتی ندیم و قرار شد اون مانلی جان یا عزیزم باشه من عشقم و جوجو کوچولو به مقصد رسیدیم وارد باغ شدیم همه چشما رومون بود که در کمال تعجب من مانلی دستشو دور بازوم حلقه تا چشم همشونو درآره حق داشت و من کاملا از حرکتش خوشم اومد خودمونیم با سر تو کوزه عسل بودم هم خوشگل بود هم تک فرزند هم پولدار تو مهمونی منو با دوستاش آشنا کرد و منم که یکسالی میشد چشمم به عرق و الکل نخورده بود مث این قحطی زده ها رفتم دور میز نمیدونم چ کشوری بود هرچی میخوردم گرم نمیشدم ساقی مادرقحبه بهشون آب قرص انداخته بود فک کنم تو حال خودم بود که دیدم مانلیو داره اون وسط میرقصه محو شده بودم تو عشوه های ریزی که میومد کاش میتونستم حداقل بغلش کنم خیلی وقت بود که این حسو تو وجودم نداشتم برگشتم و خودمو با ی شات دیگه سرگرم کردم بالاخره یکم گرم شدم به یاد قبلا میخواستم برم وسط برقصم که دیدم مانلی با ی پسر دیگه میرقصه همزمان فشار میخوردم و نمیخواستم این حالو ازش بگیرم تا دیدم پسره داره لیوان میده بهش اگه واقعا همون قدر ک مامانش میگه آفتاب مهتاب ندیده باشه نمیدونه چ بلایی ممکنه سرش بیاد بدو بدو رفتم پیشش لیوانو از دستش گرفتم و سرشو گذاشتم رو سینم شروع به رقصیدن کردیم.بوی الکل میداد… +مانلی مستی؟ -آره حالا کاملا هم سطحیم +دیوونه چرا مست کردی نباید این آشغالارو میخوردی -هیچی نگو اشکان بزا از بغلت لذت ببرم +مانلی جریان ما که میدونی چیه -اشکان من تاحالا با هیچکس نبودم چون میترسیدم همه بخوان یه چیزی ازم بکنن.این سری برام مهم نیست حاضرم باشی حتی اگه کل زندگیمونو ببری +مانلی جان الان مستی حالیت نیست -دیدی بهم گفتی مانلی جان +مانلی این کار اشتباهه مامانت شاید ناراحت بشه -کون لق دنیا فقط آب باش رو آتیش وجودم سکوت کردم و گذاشتم تو بغلم آروم باشه و برقصیم اولین بار که انقد انسان بودم کاتانا قدیم با همون جمله اول دختره رو کرده بودش و بعدم دکمه خدافظیشو میزد.شاید واقعا کاتانا تو من مرده بود -اشکان سرم گیج میره +طبیعیه مانلی به خاطر این کوفتیه -چشامو نمیتونم وا نگه… هنوز جملش تموم نشده بود که دیدم جلو دهنشو گرفت و به سمت محوطه باغ دویید داخل باغچه بالا آورد ولی پشت سرش رو زمین غش کرد سریع بغلش کردم و بردمش یکی از اتاقای خالی سعی کردم روش آب بپاشم به هوش بیاد که دیدم نشد خیلی ترسیده بودم سریع رفتم حموم و دوش آب سردو باز کردم بغلم گرفتمش و با هم رفتیم زیر دوش آب سرد که دیدم چشماشو وا کرد دونه های آب رو صورت زیبا و ظریفش مثل شبنم رو گلبرگ شمعدونی های خونمون بود برای چند ثانیه مبهوت تماشای چشماش و صورتش شدم چقدر زیبا بود چشاش مثل آینه ای بود که خودمو خیلی بهتر از خودم بهم نشون میداد -مثل مال بابامه +جانم؟ -چشامو میگم +خدابیامرزش -دلم خیلی براش تنگ شده بعد گفتن این جمله شروع کرد به گریه کردن منم سرشو رو سینم فشار دادم تا صدای هق هقش بیرون نره +مانلی چی خوردی که اینجوری شدی؟ فقط مشروب؟ -من خودم نخوردم همون پسره فواد برام آورد +لیوانو یادته کجا گذاشتی؟ -نه بخدا یه جایی گذاشتم دگ +عب نداره.پشت سرم درو قفل کن دوش بگیر میرم از ماشین لباس برات میارم -خیسی سرما میخوری +عادت دارم مهم نیست -باشه با عصبانیت از پله ها پایین رفتم ساک لباسای مانلیو برداشتمو برگشتم تو اتاق بهش دادم و از اتاق خارج شدم که راحت باشه از پله ها داشتم میومدم پایین و فوادو دیدمش که داشت ب ی دختر دیگه هم مشروب میداد رفتم جلو لیوانو از دست دختره گرفتم جلو فواد بو کردم داخل شو بوی تند تری نسبت به اونای تو مهمونی داشت +آخییییی به این میگن عرق کجا بودن تا حالا ندیدمشون -برا مهمونای ویژن دختررو فرستادمش اونور.دستمو دور گردن فواد انداختم و باهاش شروع به راه رفتن کردم +راس میگی داداش یادم رفته بود من کص ندارم -چرا کسشر تف میدی بسیک بینم حال و حوصلتو ندارم لبخند کجی رو لبم نشست و تو همون شلوغیه سالن پامو جلوی پاش اهرم کردم و با ی فشار از پشت پخش زمین شد +حرومزاده دخترای مردمو چیز خورشون میکنی…امشب تو همین ویلا یه جوری میگامت ندونی کار خر بوده یا انسان -چی گوه میخوری مادرجنده نفهمیدم دیگه چی شد فقط داشتم میزدمش حتی نمی شنیدم داره فحش میده یا التماس میکنه من فقط میزدم بی ترس مث کاتانا قدیم تا وقتی که دستیو رو گردنم حس کردم که داره منو عقب میکشه مانلی بود! -اشکان بسشهههههه اع +هیس کارمون به تسویه حساب رسیده -اصن برا چی دعوا میکنی باهاش +چون یه چیزی میده به دخترا که فیلو از پا میندازه مرتیکه جلو چشمام بی ناموس بازی میکنه -چون جلو چشات بی ناموس بازی کرد زدیش یا چون قصدشو با من داشت؟ چشماش برق میزد و منتظر جوابی بود که من اصلا نمیخواستم بدم اما چه کنم چیزی بود که تو مهمونی موقع رقص خودم شروعش کردم و زیر دوش حمام اون حکم تایید داد راه برگشتی نبود +مانلی دوسم داری؟ -اشکان روانی سوال با سوال جواب میدی تو همین حس خوب بودم که با یه لیوان شیشه ای از سمت فواد رو به رو شدم سرو صورتم همه خونی شده بود از شدت عصبانیت هیچی نفهمیدم و مستقیم سمت چاقوی روی میز رفتم برداشتمش و دنبال فواد افتادم مانلی سعی داشت جلومو بگیره اما نمیتونست جمعیت همه داشتن مارو نگاه میکردن تا اینکه چاقورو پرت کردم خورد به پشت پای فواد و افتاد رفتم رو شکمش نشستم +میخوام بهت یه یادگاری بدم خوشگله که یادت نره کی و کجا بی ادبی کردی لباسشو زدم بالا و رو شکمش با چاقو نوشتم K مانلی مات نگاه کردن بود که وقتی از روی پسره پاشدم نزدیکم شد صورتمو نگاه میکرد و فقط یک کلمه گفت -بریم تو ماشین فقط فکرم این بود که چرا اینکارو کردم و هرچی مانلی میگفت حواسم نبود -اشکان بزن کنار +چشم -ببینمت.چقد داغونه وضع صورتت بریم بیمارستان +نمیخواد بابا -بریم میگمت اع بی تفاوت به حرفاش راه افتادم به سمت خونه جلو در خونشون که رسیدیم گفت چرا اومدی خونه و شروع کرد غر غر کردن +پیاده شو سلیطه خانوم -بیا خونمون ببینم چی شده پانسمان کنم حقیقتا تو کونم عروسی شد رفتیم خونشون که گف اشکان از طبقه بالا صدا میاد آروم آروم داشتم میرفتم بالا که گفت وایسا منتظر بودم که دیدم رفت و با یه وینچستر اومد با تعجب نگاش میکردم -چیهههههه مال من که نیست مال بابام بود آروم رفتیم بالا و به به عجب صحنه ای نفس خانوم در حال سکس با یه آقایی بود که نه من میشناختمش نه مانلی وینچسترو پایین گرفتم و مانلی رفت تو اتاق برنامشون به هم ریخت نفسم که منو دید با اون سرو وضع که فقط یدونه پتو دورش پیچیده بود خیلی خجالت کشید بزارید نفسو توصیفش کنم بدنش فوق العاده سفید هر و گوشت به تمام معنا شما مگان فاکسو دیدی انگار خودشه ممه هاش راحت سایز 80 بود کصشم نتونستم ببینم ولی ای کاش میشد دیدش حالا همچین تیکه ای داره داگ استایل میده منم راست کردم نگاه سنگینی روم حس کردم و فهمیدم مانلی نگاش مستقیم رو کیر منه بعدا ازم گله کرد که چرا رو مامانم راست کردی منم کصشر گفتم مست بودم حالیم نبود بگذریم یارو رو کون لخت تو حیاطش کردم اونم بدبخت تخم کرده بودا نفسم با مانلی دعوا میکردم که اشکان اینجاست چرا اصلا حواسش به صورت خونی من نبود تا دقت کرد گفت وای خدا مرگم بده چی شده؟ منم بعد دیدن کون لختش روم یکم باز تر شده بود بی ترس گفتم با مانلی رل زدیم رفتیم رو تخت سرم لای پاش زبونم رفت یه جایی یه چیزی رو پاره کرد خون اومد دیگه فضای خونه از شوخی کیری ایم ساکت شد که مانلی گف دعوا کرد تو مهمونی برا همین زودتر اومدیم و برنامه هات بهم ریخت از لحنش مشخص بود خیلی از مامانش ناراحته داشتن کل کل میکردن که من خدافظی کردم که در بیام دیدم مانلی گف منم با اشکان میرم چشم غره مامانشو که دید فهمید اشکان بی اشکان خلاصه که درومدمو رفتم تو خونه زخم صورتمو شستم که دیدم خیلی خورده شیشه داره خیلی آروم برا اینکه سوژه خنده نشم در اومدم و رفتم بیمارستان برام بشورن همش فکرم پیش مانلی بود شاید واقعا برام شده بود مث مهدیس نوشته: ashkan_katana واکنش ها : mohsen و chochol 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
chochol ارسال شده در 1 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین پایان کاتانا - قسمت سوم صورتم نیاز به بخیه نداشت فقط زخم بود برگشتم خونه و خوابیدم صبح ساعتای 8 بود که بیدار شدم و پیاده در اومدم میدونستم دعوایی که دیشب راه انداختم بد بود و احتمال زیاد مانلی ازم ناراحت شده.دلم نمی خواست خود قبلیمو جلوش جلوه بدم از طرفیم که نفس خانوم که مشخص بود بعد شوخی تخمی دیشبم ازم واقعا ناراحته. اسنپ زدم رفتم به سفره خونه ای که موقع فست فود میرفتم پیشش دو کیلو حلیم گرفتمو برگشتم پیش مادر و دختر +نفس خانوم منم -بله بهتری؟ +آره مرسی.حلیم گرفتم صبحانه باهم بخوریم اگرم دیشب بی ادبی کردم ازم دلخور نباشید حالیم نبوده -بیا تو…مانلی اشکانه میخوایم با هم صبحانه بخوریم بیا میزو بچین +مانلی خوبه؟ فک کنم ازم ناراحته -نه اوکیه دیشب باهاش صحبت کردم.یه چیزی فقط +جانم -دخترم بعد این همه مدت از اینکه بغلت کرد خوشحاله خواهش میکنم ازت این خوشحالی رو ازش نگیر +نفس خانوم من آدم رابطه های طولانی نیستم -از چهرت معلومه ولی لطفا بهش آسیب نزن هر کاری خواست براش بکن.خوشحال نگهش دار +نفس خانوم منی که درآمدم کلا رو هم 20 تومنه هزینه زندگی و خرج خودم اینجا هست چجوری میتونم خوشحال نگهش دارم اصلا منه بچه شهرستان چجوری میتونم دختری که حداقل تو ماه 80 تومن به حسابش می ریزی و خوشحالش کنم نفس چیزی نگفت داشت با خودش فکر میکرد -دیشب باهام صحبت از احساسش بهت به من گفت.دختر کمبود پدرشو حس میکنه من هیچوقت نمیتونم براش مثل یه کوه باشم که بهم تکیه کنه هرچقدم که هواشو داشته باشم،ولی دیشب با رفتاری که داشتی بهش امید دادی و این حسو داشته +خوشحالم تونستم این حسو بهش منتقل کنم ولی از اول پسری بودم که غرورم برام حرف اول میزد.اگه الان اینجام فقط به خاطر همین غرور مسخرم جلو بابام بوده.من آدمی نیستم که سوار ماشین دوست دخترم بشم یا یه رستوران میریم اون حساب کنه.همچین دختریم که نمیتونم ببرم فلافلی! -پس توام از مانلی خوشت میاد فقط همه بحثت مثل جوونای الانه.مشکل مالی! بالاخره شعور نفس کشید.آخه یکی نیس بهش بگه چجوری میشه دختر تو دوسش نداشت.بزارید توصیفش کنم مانلی موهاش بلند بود تا روی زانوهاش.موج دار و مشکی بود موهاش قدش تقریبا 165 میشد و خب اندام خیلی خوبی داشت.اصلا چاق نبود ولی خیلی لاغرم نبودش یه چیز متعادل فیسشم ساده بود هیچوقت آرایش زیادی نمیکرد که خیلی داف بنظر بیاد و سادگیش صورتشو زیبا کرده بود +دقیقا نفس خانوم و به خاطر همین مشکل منه کبوتر نمیتونم با باز شما بچرخم -ازین ماه بهت 25 حقوق میدم.شماره یه کارت دیگه بگو یه بخشی از سود پولای حاجی خدابیامرزم هرماه برات میریزم فقط دخترم خوشحال باشه بهانه میگرفتم که قبول نکنم آخه مگه با سود پولای مرحوم چه غلطی میشد کرد تازه با یه بخشیش! صدای مانلی حواس جفتمونو جمع کرد دیگه بحثمونو ادامه ندیم -سلام اشکان چه باحال دیگه هیچ پیشوندی بکار نبرد +سلام مانلی خانوم -چرا مانلی خانوم مگه ما استارت رابطمونو دیشب نزدیم یه نگاه به صورت نفس کردم ملتمسانه نگاهم میکرد که قبول کنم +شروع کردیم ولی خب خجالت میکشم جلو مامانت نفس با خیالت راحت که قبول کردم شروع کرد بینمونو گرفتن و صحبت کردن اصلا نمیشد درک کنم چه اتفاقی بین نفس و مانلی افتاده دیشب که نفس برای اینکه با دخترش باشم داشت التماس میکرد -پس خجالت میکشی جوجوووو وضعیت مارو نگا ی محل عکسام با قمه و شمشیر و نشون طرف دعواشون میدادن میگفتن کاتانا پشت ماس بعد حالا ی دختر بچه 17 ساله بهم بگه جوجو +اگه باعث میشه بیشتر ازین اذیتم نکنی بهت میگم مانلی -آفرین دیگه بچه خوب من شدی این سری جوابی ندادم رفتیم و صبحانمونو خوردیم -مانلی مامان ظرفارو بشور من با اشکان باید برم بوتیک -مامان جمعس ها -کار داریم خب تو ماشین بودیم که نفس جلو پارک وایساد -بیا یکم راه بریم صحبت کنیم -حالا که قبول کردی با دخترم باشی باید شرایطم بدونی +هنوز کامل قبول نکردما گوشیمو درآوردم گفت شماره کارت بده و منم بهش دادم درجا اس ام اس واریز 90 تومن اومد به حسابم.دستو پام شل شد -برای نداشتن غرور کاذب کافیه؟ زبونم بند اومده بود مگه حاجی چقد برا اینا گذاشته بود که 90 تومن یه بخشی از سود پولشه +چرا من نفس خانوم -فقط چون دخترم میخوادت وگرنه منم راضی نیستم.حالا قبوله پیشنهادم؟ +اوهوم.شرایطتون چیه -ببین آمارتو درآوردم اشکان کاتانا.با دختر منی لات بازی نداریم نمیخوام پای خانوادم به این عربده کشی هات باز بشه +بخدا دورانم تموم شده -میدونم…دایی رضای خدا بیامرز من رو شکم اون پسره با چاقو اول کاتانارو کشید -دخترم هیچی درباره گذشتت نباید بدونه.آمار تمام لاشی بازیات تو شهر خودتونو دارم خاطراتت با هر دختری که بودی چال میشن.ازین ببعد شغل اصلی تو دختر منه باید همه جا و همه وقت حواست بهش باشه.قهر کردنتون به خودتون مربوطه ولی حداکثر بعد 2 روز باید منت کشیشو بکنی که آشتی بکنه.هرطور که بلدی.مورد آخر هیچ جوره نمیخوام دخترمو درگیر رابطه جنسی بکنی.اگه یه روزی با دخترم بهم بزنی شاید ببخشمت و همه چیزی که بهت دادمو حلالت کنم ولی حتی اگه تو رابطه باشید و بفهمم باهاش سکس داشتی پولایی که بهت دادم میشه پول دیه تو ذهنم حرفاشو مرور میکردم با همه چیش اوکی بودم جز مورد آخر +نفس خانوم هم من و هم اون یکسری نیاز های جنسی داریم و بعضی وقتا نمیشه سرکوبش کرد شما که دیگه اینو درک میکنید -به من هیچ ربطی نداره ازین ببعد من بهت سرمایه میدم توام دخترمو خوشحال نگهش میداری زنیکه منو مث یه جنده میدید نمی خواست رابطه داشته باشیم که بکارت دخترشو بهانه ازدواج نکنیم فقط براشون ی خوشحالی گذرا بود.ولی خب تو اون گله ای که این خانوم بزرگ شده بود من آلفا بودم +قبوله شرایطتون رابطه منو مانلی روز به روز جدی تر میشد و با گذشت یکماه حالا دیگه حس میکردم واقعا میخوامش از رو پولایی که نفس میداد ی خونه اجاره کردم بیشتر مکان بود که بتونم توش دور از چشم مادر دختر با رفیقام یه عرقی بخوریم یا اگه جور میشد دختر ببریم بکنیم. هنوز وقتش نشده بود که با مانلی بخوام کاری کنم… حدود دوسال از تهران بودنم و 5-4 ماه از رابطم با مانلی گذشته بود و نفسم واقعا باهم خوب شده بود.آخه هم کار میکردم همه دخترش خوشحال بود هم اینکه از چارچوب قوانینش خارج نشده بودم تلفنم زنگ خورد.شماره آشنا بعد دوسال… -سلام داداش +به به آقا بهنام چطوری.یاد من افتادی -زنگ زدم ببینم داداش کوچیکم زندس یا نه بد کردم +نه بابا صاحب اختیاری. -چیکار میکنی اونور.فک میکردم بعد دوسال حداقل یی سر به من بزنی +ای داداش ی رفیق پیدا کردم اینجا ساقیه با اون پنج تومنه وقتی اومدم گفتم ی دبه هم برا من بندازه با نون مستی ملت شبارو تو خونه همین رفیقم سر میکنیم دگ -پس هنوزم دنگ عرقتو خودت نمیدی مفت میخوری +آره دیگه -اشکان نمیخوام مامان و فائزه با سر وضع داغون ببیننت بزا ذهنیت خوبی ازت داشته باشن +مگه قراره ببینن؟ -آره.زنگت زدم بگم که باید بیای اینجا +چرا اونوقت؟ -وقتی بیای بهت میگم فقط گفته باشم اگه معتاد شدی و ولگردی اونور فقط به خودم میگی بیام دنبالت که کسی نبینتت آبرومون بره +باشه داداش فقط من یه دوس دختر دارم مصرفمون با همه نمیتونم اینجا ولش کنم با اون میام -پول ندارم خرج یکی دیگم بدم +میارمش دیگه… گوشیو قطع کردم.مانلی امتحانای خردادشو داده بود بهش گفتم دارم میرم شهرمون و طبق انتظارم از مامانش اجازه گرفت و قبل من چمدون بست منم که فقط به قصد کیر کردن بابام و داداشم هرچی بازیکن رو نیمکتم بود میخواستم بریزم داخل زمین… -اشکان جان +جانم مامان نفس -اگه پول میخوای بگو برات بریزم هرچقدر خواستی میتونی بمونید فقط دیگه تاکید نکنم چشمت به بچه محلات افتاد برنگردی به تنظیمات کارخانه.تو جاده هم حواست جمع کن مراقب مانلیم باش. +چشم.شما جون بخواه.راستی مامان اگه میخوای شما هم بیا -نه بابا من هستم اینجا بیام چیکار +ای شیطوووون باز میخوای مانلیو ببرم تنها چیکار کنی شروع کرد به خندیدن و بدون جواب دادن رفت جلو پله ها تا چمدون مانلیو بیاره که بزارم تو ماشین.بدو بدو رفتم چمدونو از دستش گرفتم +مامان میشه با ماشین شما بریم؟ -چرا ماشین من؟ +آخه تو جادس امنیتش بیشتره -آره مامان بزا سوییچو میارم فقط یکم کثیفه دیگه +عب نداره مانلی هنوز حمومه تا موقع میبرم کارواش و تعمیرگاه ی چک بکنن -باشه سوییچو گرفتم و زدم بیرون.کارواش و تعمیرگاه رفتم ماشینم بنزین زدم و برگشتم دنبال مانلی و راه افتادیم کارایی که همیشه میکرد و داشت تکرار میکرد.با سرو صورت من ور میرفت ویدیو میگرفت.دابسمش میره با آهنگا و اینجور کارا.جاده خلوت بود منم خر بازی میکردم.جریمه که مال نفس بود پس کس خواهرش پامو میذاشتم رو گاز با 170 تا میرفتم یجام ی لایی خطرناک کشیدم که داشتیم بگا میرفتیم و بعدش دیگه آروم شدم.تو تا شاهرود بدون وقفه امیدم.مانلی برام از کتلت هایی که درست کرده بود لقمه میگرفت و من میخوردم.به شاهرود که رسیدیم وایسادیم که هم یه دستشویی بریم هم یکم استراحت کنم من.دراز کشیده بودم تو ماشین ک دیدم مانلی هی نخ میده.پشتشو بهم میکنه و خم میشه.اعتنایی به این کاراش نمیکردم تا دیدم خیلی یهویی روم خم شد و ازم ی لب چند ثانیه ای گرفتم +مانلی جریان چیه -مگه حتما باید جریانی باشه که عشقمو ببوسم +نه ولی اگه هوا انقدر گرمه کولر بزنم -خیلی خرییییییییی مگه ربطی داره به هوا +تو اگه بخوای من ربطش میدم برات سوار ماشین شدیم تو جاده بودیم که مانلی بحثو شروع کرد -اشکان بیا تا میرسیم باهم بازی کنیم +چ بازی -جرات حقیقت +مگه وقتشه -نه ولی حوصلم سر رفته خوووو هنوزم سه ساعت راه داریم +نه حواسم پرت میشه ی بلایی سرمون میاد مث بچه ها قهر کرد و پشتشو بهم کرد +مانلی جونممممم.عزیزم.فداتشم من قهر نکن دیگه بیا بازی اوکیه -نمیخوام دیگه +بیا بازی کنیم دیگههههه.اگه بیای بازی برسیم اونجا قول میدم ببرمت کویر -قول؟ +اوهوم -بش.اول من میپرسم حست بهم واقعیه؟ چی باید جوابشو بدم.یعنی دلیل شروع رابطمونو فهمیده بود.خو اگه میفهمید که الان اینجا نبود باهام +آره عزیزم.چ سوال مسخره ای بود اینکه واضحه دیگه -خب حالا تو بپرس +عاااا چرا این سوالو پرسیدی.در ضمن دروغگو رو سگ میخورشاااا -آخه حس میکنم هیچ جذابیتی برات ندارم.برای چی حتی تا حالا ازم یدونه نود نخواستی چ برسه به اینکه بخوای لمسم کنی وجود مانلی آتیش بود.نمیدونست منم عجیب دلم میخواست جاهای دیگه ای به جز لباشم امتحان کنم ولی نمیتونم +چون قول دادم -به کی +به مامانت.اون روز جمعه که گف میریم مغازه منو به این بهانه کشوند بیرون گف رضایت میدم باهم باشید فقط به این شرط هایی که من میگم -شرطاش چه بود؟ +گفت که رابطه جنسی نداشته باشیم.خوشحال نگهت دارم و به گذشتم برنگردم -و در قبالش چی بهت داد؟! +دخترشو.نور چشمشو داد که الان بشه نور چشم من -فقط همین؟ +نه حقوقمم افزایش داد که دستم به دهنم برسه که بتونم خوشحالت کنم -حدس میزدم آخه وضعت یه دفه از این رو به اون رو شد -راستشو بگو به خاطر پول باهامی؟ببین فقط حقیقتو میخوام من یبار دیگم گفتم حاضرم باشی حتی اگه دنیامو بگیری. +اولش از داشتن رابطه باهات میترسیدم چون خیلی بالاتر بودی ازم ولی وقتی مامانت گفت قرار نیست این اختلاف رابطتونو خراب کنه دیگه ترسی نداشتم و به عشقم جواب دادم -خوشحالم که خودت اینارو بهم گفتی +حالا نوبت منههههههه -آره.بپرس +اونشب که از مهمونی اومدیم ب مامانت چی گفتی که رضایت داد با من باشی؟ -فقط حس واقعیم و اون حس بهت مربوط نیستتتتتتت -حالا منم.تو اصلا کیر داری؟ تعجب کردم از سوالش +آره خوبشم دارم -ایحححح پس چرا حتی تو حرفاتم نمیشه حسش کرد +میخوای حس کنی مگه بدون اینکه جواب سوالمو بده جورابشو درآورد و پاهای ظریف و سفیدشو آورد سمت کیرم.حتی ناخنای پاشم کاشت بود. +مانلی چیکار میکنی -میخوام همه دوس پسرمو حس کنم همه چیز عشقمو ی چشمم به جاده بود و یه چشمم به پاهای زیبای مانلی که از مچ به پایین دیده میشد فرم پاهاش واقعا داشت دیوونم میکردم انقد سفید بود که رگ هاش از زیر پوست دیده میشد اومدم تو لاین راست جاده سرعتمو کم کردم.مانلی همچنان به کارش ادامه میداد قصد کرده بود که این بی صاحاب راستش کنه و موفق شد… -عاااااهاااا دارم ی چیزی حس میکنم +یا نکن یا درش بیار که تو این شلوار واقعا داره دردم میاد -من تاحالا از نزدیک ندیدم با انگشت شصتم آروم گونشو نوازش کردمو گفتم: +پس مال من اولیش مانلی که از شدت داغی آروم آروم کمرشو قوس میداد و با ی شیطنت خاص ناخون دستشو می جوید بعد از اینکه اجازشو بهش دادم کش شلوارمو انداخت زیر تخمام و کیرم در اومد… -یچیزی بگم ناراحت نمیشی +جانم -همین؟ شروع کردم به خندیدن +نه عزیزم درسته راسته ولی کش شلوارم زیرشه و خیلی ازش اون پایینه حالا بزا برسیم اصلیشو نشونت میدم دستمو گذاشتم رو پاش و آروم آروم به سمت کصش میبردم تا دستم به کصش خورد و صدای آهش بلند شد -کی میرسیم +یک ساعت دیگه همینجوری من از رو شلوار و اون بدون شلوار داشتیم همو میمالیدیم که دستمو بردم سمت سینش و از یقه لباسش دستمو بردم داخلو سوتینشو انداختم زیر سینش شروع کردم به مالیدن سایزش حدود 70 بود ولی فوق العاده خوش فرم دستمو رسوندم رو نوک کوچیک سینش و شروع کردم مالیدن +تو همین چندوقت که تهران نیستیم 5 سایز بزرگشون میکنم خنده های شیطنت آمیزی میکرد که در لحظه دیدم خم شد و کیرمو بوسید… -بقیش بمونه برا اونجا من با ایشون کار دارم حالا حالا ها +میخوای اینجوری ولم کنی دختر؟! -حیح میدونی که چقد کرم دارم.من میخوابم اونم خودش میخوابه پشتشو کرد بهم و سرشو گذاشت بین صندلی و در تا بخوابه ولی مگه میذاشتم.بازیم که خودش شروع کرده بود منم هی انگشتش میکردم از پشت -ایحححح اشکان نکن دیگه هی میخوام بخوابم هی موتورم روشن میکنی +تا کیر من نخوابه توام حق نداری بخوابی دوباره پشتشو بهم کرد که یه اسپنک بهش زدم +این کون مال کیههههههه -اگه بزاری بخوابم شب که برسیم انرژی دارم اون وقت صاحابشو بهت معرفی میکنم +میشه صاحاب بقیه شون هم بهم معرفی کنی.لطفااااااا -حالا هیس باش تا لالا کنم دیگه صدام درنیومد شیشه ها یکم پایین بود دادم بالا تا بتونه بدون سروصدا جاده بخوابه کولر براش زدم و یه آهنگ ملایم هم گذاشتم که دیدم مثل بچه های کوچیک کنارم خوابش برد… ادامه دارد نوشته: ashkan_katana واکنش ها : mohsen و minimoz 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mohsen ارسال شده در 2 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین پایان کاتانا - قسمت چهارم سلام به همه کاربران عزیز کونباز. خیلی ممنون از عشقی که تو اولین سابقه داستان فرستادنم بهم دادید.این 2 پارت آخر این داستانه برا همین یکمی طولانی میشه ممنون از وقتی که صرف میکنید.اگه مایل باشید ادامه این داستانو در قالب مجموعه (شب تیره) مینویسم +الو بهنام من رسیدم کجا ببینمت -وایسا دور میدون ورودی تا بیام -اشکان رسیدیم؟ +آره عزیزم.خوش اومدی -اصلا بهش نمیخوره شهرستان باشه ها +اوهوم.خیلی بزرگتر از شهرستانه حالا بریم داخل بیشتر بهت نشون میدم شهرو.برا داداشم بیاد ببینم چه مرگشه جفتمون مشغول ور رفتن با موبایلامون شدیم که داداشم گف من ترمینالم کجایی گفتم جلو ورودی ترمینال منتظرم وایسه.حتی فکرشم نمیکرد با همچین ماشینی باشم -به میبینیم آدم شدی داداش با ماشین خارجی تشریف میارید +دلم برات تنگ شده نامرد.بقیه هیچی تو نباید میومدی ی سر به داداشت میزدی؟ -فک نمیکردم اونجا آدم شده باشی گفتم اگه بیام باید باهات تو پارک بخوابم #سلام -سلام خانوم خوبید شما +مانلی جان بهنام داداشم هستن و داداش مانلی رلم #خوب هستید آقا بهنام -متشکرم خانوم بفرمایید توروخدا معطلتون نکنم مانلی سوار ماشین شد… -که ی دوس دختر داری مث خودت معتاد؟! +اصلا فکرشم میکردی من به اینجا برسم؟ -عرضه خودت بوده اگه بابا میدیدت افتخار می کرد بهت +هه بابا.بهنام نقطه مشترک من و مانلی نداشتن پدر بود برا همین درکش میکنم و باهامه -چقده باهمید؟ +5 ماه تقریبا -پایدار بمونید +ممنون.داستان چی بود زنگم زدی -دلشو داری بشنوی؟ +بگو دیگه ناموسا.کسی چیزیش شده -نه.دارم داماد میشم.بابا هم فکرش درموردت مث من بود با این تفاوت که میگفت تو نباید باشی تو مراسم باعث آبروریزی میشی ولی من اصرار داشتم برادرم پشتم باشه +مبارکه باشه داداش.عروسمون کی هست.میشناسمش؟ -خوشبختانه نه نمیشناسیش از حرفی که زد خندم گرفت ی زمانی سایز سینه حداقل 30 درصد دخترای شهرو میدونستم -دختره اسمش رویاس.دختر حاج مصطفی بهروزی. +بهروزی…همونا که فرش فروشی داشتن جای مغازه -آفریییییین.همونا ولی اون حسین این دختر داداش کوچیکس. +آمار داری ازشون؟ -تاحالا که بدشو نگفتن +شکر خدا داداش +حالا کی هست مراسم -والا قراره پس فردا بریم خواستگاری.مامان با خاله رفتن خوششون اومد.جلسه بعدیم منو بابارو بردن.بعدشم یبار اونا اومدن خونه ما که خانوادشونو آوردن آشنا بشیم +پس بله برونه دیگه -آره به نوعی -اشکان میای خونه؟ +با مانلیم نمیتونم خونه بمونم.شاید فقط در حد سر زدن -درباره دختره چی میخوای بگی.میدونی که بازم دردسر میشه +نمیدونم تو نظری داری -مامان که عادت داره به این کارات منو فائزم هیچی فقط میمونه بابا.اونم مشکلی نداره مگه از رو عصبانیت بهتون چیزی بگه +خو بابا رو چیکارش کنم. -بنظرم برو در مغازه ببینش.باهاش صحبت کن از دلش دربیار +مانلیو چیکار کنم تو ماشین که نمیتونه بمونه -بده من میبرمش پیش رویا میخواد بره بازار خرید کنه باهم برن +اوکیه بزا هماهنگ کنم باهاش +مانلی جان من باید تا مغازه بابام برم از دلش دربیارم رفتار دو سال پیشمو.شاید یکم طول بکشه تو ماشین بمونی اگه راحتی ک هیچ اگرم میخوای بهنام ببرت پیش خانومش با هم برید خرید. -نه بابا میمونم تو ماشین مزاحمشون نمیشم.راستی چیکار داشت باهات؟ +میخواست خبر دامادیشو بهم بده.نامرد نگفت حداقل ی دست لباس بیاریم -دامادی؟!منم باید باشم؟ +آره دیگه.پس چی تو مهمون منی اونجا -من هیچی ندارم کههههههه +مراسمشون بله برونه بعدم عقد فقط خانواده نزدیک دوتا طرف هستن حالا اگه میخوای برو خانومش مغازه هارو ببین. -اوکیه فقط میشه منو ببره یه جایی بتونم آماده بشم؟ +بهنام.داداش مانلی کجا میتونه بره آماده بشه؟ -ببرش خونه خودمون بابا هنوز مغازس +بیا بریم خونه خودمون هم آشنا میشی با مامانم و خواهرم هم آماده میشی اگه خواستی برو بازار اگرم خواستی بمون استراحت کن تا فکر جا باشم برا موندن -خو خونه خودتون میخوابیم دیگه +یادت نره که میخواستی صاحب این کونو بهم بگی.خونه خودمون نمیشه از بهنام خدافظی کردم رفتم سمت خونه -بله +مادر باز کن پسرتم -بیا مادر بنده خدا فکر میکرد بهنامم صدامون شبیه هم بود قد و هیکلمونم همینطور فقط بهنام یک وجب بلندتر بود ازم +یالله -بیا تو جلو در ایستاده بود.صداش در نمیومد فقط بغضشو میخورد که منفجر نشه شیرینی و کوله ای که دستم بود جلو در حیاط گذاشتم و بدو بدو رفتم بغلش کردم دلش طاقت نیاورد و شروع به گریه کردن کرد +مادر فدای اشکات بشم گریه نکن دیگه الان پیشتم -چرا یادم نیفتادی.چرا یه زنگ بهم زنگ نزدی.نگفتی منه مادر مگه دلم سنگه منی که وقتی همه بچه هام پیشمن تو نیستی حالم داغونه.چرا نیومدی ببینی منو. +به خدا به خاطر بابا بود -بابات بدتر از من ولی غرور مردای این خانواده حال بهم زنه.التماسش میکردم برت گردونه گوش نمیداد.امیدی به دیدن دوبارت هیچکدوم نداشتیم فک نمیکردم عاقبت به خیر بشی.بعد دوسالو خورده ای اومدی… صحبتاش تموم نشد که صدای جیغ فائزه اومد… -اشکاااااااااااااااننننننن دویید بغلم و فقط گریه میکرد بعد اینکه اونم آرومش کردم برگشتم که مانلیو معرفیش کنم دیدم اونم داره گریه میکنه. اونم تو بغلم گرفتم و معرفیش کردم و گفتم از زمانی که تهران بود پیش مامان مانلی کار میکردم.همه چی بهم داد و منم خب با مانلی رابطمون یکم بیشتر از دوست دختر دوست پسریه یدفه فائزه شروع کرد به حرف زدن -داداش سالمی +آره قشنگم براچی -ولی بهنام میگفت یا برمیگردی یا ایدز میگیری برمیگردی +مگه تو میدونی ایدز چیه بچه -فقط میدونم ی مریضیه که میکشتت.تازه اونم بهنام گفت که اذیتم کنه +ای بابا خوشبختانه مامانم مانلیو سرگرمش کرده بود و حواسش پیش ما نبود مادرم چای آورد و نشسته بودیم چای با شیرینی میخوردیم +فائزه نمره هات چند شدن -همه خیلی خوب. +اوهوع مگه ازین کارام بلدی فسقلی -پس چی انتظار چیز دیگه ای داشتی +آره.فک میکردم تا الان دیگه اخراجت کردن بخاطر تنبلی اخماشو توهم کرد فهمیدم دلش نمیخواد آبروش جلو مانلی بره رفته بود پیش مانلی لاکاشو آورده بود مانلی براش لاک بزنه خوشحال بودم که خانوادم اینجوری از دختری که دوسش داشتم پذیرایی میکردن آمار عروسیه بهنامم خوب در اوردم و خستگیمو گرفتم یه کوچولو هدیه برا فائزه و مادرم آورده بودم بهشون دادمو از خونه زدم بیرون جعبه دیگه شیرینیو برداشتم و وارد مغازمون شدم.یاد خاطراتم افتادم #من این حرفا حالیم نیست حاج محمود این چک باید همینجا پاس بشه وگرنه خودتو که راهی بیمارستان می کنم مغازتم شیشه هاشو میارم پایین صدای دعوای طرف بود با بابام فک کنم یارو شرخر بود. قدمام تندتر برداشتم رسیدم جای میز بابام +هررررررر.صداتو بیار پایین.اینجا آبرو داریم #بکش کنار بچه خوشگل بهت مربوط نیست قیافشو که دیدم شناختمش.بنیامین کاظمی.خواهر مملکتو نبودم اینم لات شد +از بنیامین که لات درنمیاد صداتو بیار پایین #زبون نفهم یجور دیگه باید باهات حرف بزنم چاقوشو از تو جیبش دراورد ضامنشو وا کرد +پیرزنو از کیر کلفت نترسون.محل من فقط کسی حق داره چاقو بکشه که صفرشو یک نکرده باشن بچه کونی #نشونیتو بده بچه خوشگل بعد محلم محلم کن.گنده اینجا منم -اشکان بسه #کاتانا؟ +اگه شناختی بسیک تا زنگ نزدم بکنای قدیمت بیان ببرن یه دست دیگه ترتیبتو بدن #به ولله منم گیرم مجبورم شرخری کنم +کدوم صد پدری چک بابامو داده دست شرخر؟بده ببینم +فردا پاسش میکنم.بزن ب چاک همین که از مغازه بیرون رفتم به سروکله بابام پریدم مثل بچگیام طاقت نیاورد بابام و بعد کلی گوه خوردن پیشش راضی شد و منو بخشید از کارایی که میکردم پرسید منم همه چیو براش جز مانلی! نمیدونستم چجوری بگم بهش +بابا راستیتش من تنها نیومدم +صاحب کارم که گفتم خانوم مولایی -خب +یه دختر داشت بعد ما پنج ماهه با همیم.اونم با خودم آوردم برعکس انتظارم خیلی خوب رفتار کرد -عکسش داری؟قیافش خوبه؟آخه از بچگیت که 4 سالت بود هرچی دختر خوشگل بود بیخیال میشدی میرفتی با سیاهترینو زشت ترینشون بازی میکردی نمونش نگار هم کلاسی مهدکودک +یادم نیست هیچکدومو.مهدیسو چی میگی پس اون ک خوب بود -همون دختره که بگا دادت؟ +راهمو برای رفتن باز کرد -باباش عروسش کرد +مبارکش باشه شوهرش کیه -نمیشناسمش +عاو +بیا بابا اینه دختره -خوبه بد نیست +خوشگله ک -آره از بقیه ی آب پاک تره +جریان این یارو چکه چی بود -بازار قفله هیچی فروش نمیره عروسی داداشتم هست 30 تومن چکش مونده +من پرمیکنم ردشو. باشه جبران همه زحمتایی که برام کشیدی و من کنار دستت نبودم کمکت باشم -نمیخواد خودم ی تیکه فروش بره میدم +خواسته قلبی خودمه دیگه مکالمه ای بینمون ردوبدل نشد قرار شد برم بیرون ببینم مانلی کجاست یکم دور بزنیمو ببرمش خرید خونه مونده بود رفتم دنبالش از دست فائزه فراریش بدم که دیدم کنار مامانم داره غذا درست میکنه دلم میخواست در لحظه عقدش کنم تو فاز ازدواج داداشمم بودم این مدت میتونم بگم نفس هر سه چهار ساعت زنگمون میزد ساعت یازده ظهر بود که با مانلیی رفتیم بیرون یکم خرید همینجوری که شهر رو بهش نشون میدادمو جاهای مختلفو میدید یکم خرید برا خونه مامانم کردم از میوه و گوشت و مرغ و اینجور چیزا برگشتیم خونه ناهار خوردیم بابامم با مانلی آشنا شد و رفتیم اتاقم استراحت کنیم که بهنامو خانومشم اومدن که منو مانلی با رویا آشنا شدیم.چهرش خیلی آشنا میزد دیگه یکم با رویا مشغول گپ زدن شدم و بعد کلی فک کردن یادم اومد کجا دیدمش رویا دخترخاله همون اکسم بود که آرایشگاه داشت و به بهانه اون میموند آرایشگاه که من برم بکنمش اونم مطمئنم منو میشناخت ولی هیچی ازون اتفاقا بینمون بیان نشد فائزه تو حال دراز کشید مامان بابام اتاق خودشون منم اتاق خودم و بهنام و رویا اتاق فائزه هنوز از اتفاقای سر صبح تو ذهنم بود لعنتی مگه میذاشت بخوابم کیری که هفت صب راست بشه تو یادش میمونه چ قول قرارایی بوده از پشت مانلی بغل کردم کیرمو چسبوندم به کونش دستمو گذاشتم رو سینش دوتا تقه آروم زدمو… +تق تق مهمون اومده درو باز کن -مهمون؟شما خودتون صاحب خونه اید برق از سرم پرید -ولی الان وقتش نیست کرکره بدم پایین ممکنه کسی بیاد حرفش تموم نشده بود که بهنامو درو وا کرد -هیچی ندیدم ببخشید.میشه بیای بیرون اشکان -نره خر اینجا آخه؟ +از خردسالی مشکل مکان داشتم -ی خونه پیدا کردم میگه شبی 400 اوکیه؟ +دیدی خونشو مناسبه؟ -آره.درسته همه چیزشم نوعه فقط تک خوابه متراژشم کمه +اوکیه همون باهاش صحبت کن کلید بگیر رفتم تو اتاق درم بستم -داداشت یاد نداره در بزنه؟! +معذرت خواهی کرد فک کرد مثل قبل تنهام -یعنی باور کنم هیچکسو تو این اتاق نیاوردی +گذشته هارو ول کن دیگههههه اع -اوکیهههه ولی سوال بود دیگه پیشونیشو بوسیدم و بغلش کردم چشامو بستم ی استراحت و خواب دو ساعته کردیم و حدود ساعت های پنج زدیم بیرون +مانلی چیا لازم داری بگیری برا بله برونشون و عقدشون -بله برون که چیزی نمیخوام ولی عقدشون هم لباس لازم دارم هم یه خورده اکسسوریو این چیزا آرایشگام باید برم +اوکیه پس اول بریم برات یه ست طلا بگیرم برا بهنامشونم بگیرم یه تیکه پول برا مامانش بود ولی به نام من تموم میشد.خیلی حال میداد خدایی خلاصه که برای مانلی یه ست طلا خریدم برا بهنام و خانومشم دوتا زنجیر ست خریدیم با خرید اینا کل پولی که نفس برام ریخته بود بگا رفت مجبور شدم برم سراغ پس اندازم رفتیم و برا مانلی لباس واسه عقدشون خریدیم و خودمم دو دست کت شلوار یکی برا عقد و یکی برا مراسم فرداشون برداشتم.یکی طوسی که با زرد بپوشم و با مانلی ست باشم و یکی هم مشکی که با کراوات سبز بپوشم آرایشگاه رفتم و از دخترخالم پرسیدم و ی آرایشگاه خوب برا مانلی وقت گرفت که برا عقدشون بره و اماااااا شب رفتیم خونه ای که کرایه کرده بودیم مانلیو بغلش کردم و از پشت بهش چسبیدم +هنوزم میخوای بدونی برام جذابی یا نه -نه از سردی لجنش حس کردم ی اتفاقی افتاده +چرا چی شده سرشو برگردوند و شروع کرد به گریه کردن -پریودشدم میخواستم عالم و آدمو فحش بدم ولی نمیشد ک +فدای سرت عزیزم چیزی نشده که -آخه برا امشب کلی برنامه داشتیم و ممکنه دیگه پیش نیاد +چرا پیش نیاد عزیز دلم تو هر وقت آمادگیشو داشتی هرجا که بودیم بهم بگو تا شرایطشو اوکی کنم مکالممون زیاد طول نکشید و جفتمون خوابیدیم مراسم فردا هم گذشت و منو مانلی باهم دیگه هرکاری که فکر کنید میکردیم جز رابطه جنسی تا اینکه بعد 10 روز شب عقدشون رسید همه مشغول شادی بودن و مست میکردن،میرقصیدن،مسخره بازیای پسرخاله هام و کارای همیشگی طبق رسمی که داریم هرکدوممون که داماد بشه بقیه انگشتش میکنن و بهنامم ازی قائده مستثنا نبود همه چیز خوب بود تا زمانی که عاشق و دلباخته قبلی رویا سروکلش پیدا شد.برای اینکه مراسمو بهم نریزه بردمش بیرون و دیدم خیلی پیلس با پسرخاله هام مثل سگ زدیمش و فراریش دادیم ساعت 4 صبح بعد از مراسم عقد خونه کرایه ای: -اشکان کمکم میکنی زیپ اینو باز کنم +آره عزیزم -آییییی پام +حسابی خسته شدیا زیپ لباسشو که باز کردم برای اولین بار بود که تنشو لخت میدیدم نور مهتابی اتاق رو اتاق مثل بازتاب نور ماه بود تو آب زلال -میرم دوش بگیرم +میشه بیام منم؟ کوچکترین صدایی ازش در میومد فقط با یه لبخند دستمو گرفت و کشوند من سمت حمام مثل یه برده رامش شده بودم و دنبالش میرفتم بالاخره وقتش شده بود یکبار نتونستم با کسی که دوسش دارم بخوابم،این یکیو از دست نمیدم.همه برا رفع نیاز بودن ولی الان حسم متفاوت بود انگار همه دنیا یه طرف و مانلی یکطرف دیگه شیر آب داخل وان یک نفره حمامو باز کرد یکم شامپو داخل آب ریخت تا خوب کف کنه لباسمو دراوردم فقط با یه شورت بودم دقیقا مثل مانلی دستمو رو شونش گذاشتم و چرخوندمش.چند ثانیه چشم تو چشم شدیم +امشب تا آخر عمر تو یادمه.میخوام تو یاد توام بمونه -میمونه نفسام تند تر میشدن و سریعتر حرف میزدم +امشب فقط بین خودمون دوتا میمونه -میمونه سرمو بردم کنار گوشش و آروم زمزمه کردم +برا بودنت هر کاری میکنم.برا بودن هر کاری میکنی -میکنم فقط دستمو رو لباش گذاشتم +هیششششششش و لباش شروع کردم به خوردن تا حالا تماس لبمون به هم فقط یه بوسه عادی بود اما الان دیگه در حد یه بوسه نبود لبامو نمیتونستم از لباش جدا کنم انگار لبای من قطب منفی و مال اون مثبتن نفسمون بند اومد که جدا شدیم ی دستمو گذاشتم پشت سرش و یکی جلو گردنش هولش دادم زیر دوش آب و چسبوندمش به دیوار و باز هم از همدیگه لب میگرفتیم.تو این حال حتی خدا هم توانایی جدا کردن منو اونو نداشت سرمو آوردم زیر گلوش و شروع کردم به مکیدن.نفس هاش تندتر شده بود و این باعث میشد مثل اسب ها رم کنم و افسار بندازم. دستاشو تو موهام حلقه کرده بود و من همزمان با خوردن گردن کتفشم سینه هاشو فشار میدادم. صدای ناله هاش توی گوشم مثل پیچیدن باد بهاری توی دشتی بود که نوید بهار و به گل ها میداد.همونقدر خوشایند.همونقدر امیدوار کننده.با همون تن خیس و شیر آب باز حموم در اومدیم و خودمونو به تخت رسوندیم از مکیدن سینه هاش شروع کردم و مثل اتوبان مستقیم با بوسه اومدم سمت پایین.از روی شورتش زیر شکمشو بوسیدم و شورتشو از پاش دراوردم باورم نمیشد بعد از اینهمه کس کردن این تنها کسی بود که واقعا با تمام وجود دلم میخواست بخورم لاشو باز کردم و دیدم به شدت خیسه و صورتی بدون کنترل سرمو بردم لای پاش و شروع به لیسیدن کردم دست راست مانلی داخل موهام قفل شده بود و دست چپش ملحفه روی تختو فشار میداد زیر چشمی به صورتش نگاه کردم چشماشو بهم فشار میداد و سرشو به عقب خم کرده بود و بدنشو قوس میداد بعد از گذشت دو سه داشت ارضا میشد و خیلی تکون میخورد سعی داشت فرار کنه.دستامو دورش قفل کردم و با شدت بیشتری کلیتوریسش که دیگه پیدا کرده بود میمکیدم و لیس میزدم که بدنش لرزید و بیحال شد. بلند شدم و شورتمو دراوردم روی مانلی خم شدم جوری که کیرم دقیقا جلو سراخ کصش بود -مواظب باش نره داخل +حواسم هست +حال داد؟ -اوهوم شروع کردم به لب گرفتن اما نه طولانی مدت که این بار رو دوزانو نشستم و کیرمو به کصش میمالیدم تا دوباره ناله هاش شروع شد دستمو زیر کمرش گرفتم و بلندش کردم رو زمین دراز کشیدم و مانلی هم روی من دراز کشید و لب میگرفتیم و همزمان کصشو میمالیدم تا اینکه انگشت فاکمو بردم داخل کونش که صدای آهش را شنیدم فهمیدم که دلش میخواد خودش انگشت کناریمم داخل کردم و آروم باهاش بازی میکردم.کونش تنگ بود انگشت اول راحت رفت داخل ولی دومی به سختی.از اونجایی که داخل کونش تمیز بود حدسم رفت رو اینکه با فشار آب شسته داخلو برا همین اونطور که انتظار داشتم تنگ نبود.بلند شدیم و وایسادیم سرش رو شونم بود و گردنمو می مکید و منم به کونش اسپنک میزدم با هر اسپنک من رد دستم رو پوست سفیدش میموند و کونش میلرزید دوباره شانسمو امتحان کردم و دوتا انگشتمو فرستادم داخل کونش و دوباره آه کشید حس کردم آمادست برای رابطه یکبار دیگه ازش لب گرفتم +مانلی میشه بکنم؟ -باکرم نه +از عقب با تردید جواب داد و فهمیدم فقط باید اصرار کنم -نه درد داره +آروم میکنم و قول میدم هر زمان دردت گرفت تمومش کنم -اشکان بزرگه کیرت پاره میشم +تو که گفتی کوچیکه الانم پای حرفت بمون -شوخی بود خووووو نذاشتم ادامه بده و دستمو رسوندم لای پاش و کصشو میمالیدم که حس کردم دوباره ارضا شد ی نفسی گرفت و دوباره پرسیدم +مانلی بکنم؟ -بکن عشقم زانوهاش رو زمین بود خمش کردم رو تخت خودمم رفتم پشتش.کیرم و کونشو وازلین مالیدم و آروم آروم کیرمو هل میدادم داخل.اول تا نصفه های کیرم کردم داخل و همونجوری تلمبه میزدم و آه آه میکرد.یکم که جا وارد بلندش کردم همزمان که لب می گرفتیم رفتیم سمت میز آشپزخونه و یه پاشو گذاشت بالا و دوباره کیرمو فرستادم تو کونش.اینسری کیرم تا آخر کردم داخل که ی آییییی خفیفی گفت منم برا اینکه عادی بشه آوردم یکمشو بیرون و باز دوباره با شدت بیشتری کردم.ستون فقرات شو میبوسیدم و مانلی هم داشت حال میکرد.برگردوندمش پاهاشو گذاشتم رو شونه هام.دست چپ من با دست راست اون توهم گره بود -اشکان داره دردم میاد دیگه بسه +دو دقه دیگه فرصت بده عزیزم که منم ارضا بشم -اوکیه سرعت تلمبه زدنمو بیشتر کردم با دستم راست کصشو میمالیدم که مانلی یکبار دیگه ارضا شد و منم بعد ارضا شدنش با اختلاف چند ثانیه ارضا شدم و آبمو ریختم رو شکمش. با دستمال تمیزش کردم و بغلش کردم و رفتیم تو وان ساعت حدودا پنج ونیم صبح بود پاهای مانلی دستم بود و داشتم براش ماساژ میدادم ی دفعه ای حالتشو عوض کرد و اومد پهلو به پهلوم نشست.سرشو گذاشت رو سینم و شروع کرد به حرفای عاشقانه زدن -کاش هیچ کس مارو از هم نگیره +الان دیگه مرگ منم نمیتونه تورو ازم جدا کنه. منتظر جواب از سمت مانلی بودم اما بدون پاسخ بلند شد و بدنشو آب کشید و رفت.وقتی رفت خواب بود.تا حالا هیچوقت تا این حد از دیدنش لذت نمیبردم تیرگی شب برای منو مانلی به اتمام رسیده بود و حالا دیگه صبح بود… نوشته: ashkan_katana واکنش ها : minimoz 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
minimoz ارسال شده در 3 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین پایان کاتانا - قسمت آخر بریم برای پارت آخر… حدود ساعت دو ظهر بود که از خواب بیدار شدم.پتو مانلی از روش کنار رفته بود با یه نیم تنه و شورت خوابیده بود.ترسیدم اگه روش پتو بندازم از خواب بیدار بشه برا همین بخاری اتاقو زیادتر کردم و رفتم خودمو مشغول چای دم کردن و صبحانه آماده کردن کردم.از سروصدای سماور و بشقابا مانلی بیدار شده بود و صدای خوابالودش اومد -اشکان پاشدی؟ +آره.خوبی فداتشم؟ -آره ولی حس میکنم نمیتونم راه برم +وقتی میخوای ببینی کیر دوست پسرت چقدره این اتفاقام میفته دیگه -اعععععععع یادم ننداز خجالت میکشم. +چشم بابا -گشنمه اشکان +دارم صبحانه آماده میکنم -الان ک ظهره +دو لقمه بخور تا بریم خونه مامانم ناهار بعدشم یکم چیزی برا مامان نفس بخریم بریم تهران نون پنیر و گردو براش بردم تو تخت چای هم بهش دادم.داشتیم صبحانه میخوردیم یکدفعه ای صدای گوزیدن مانلی اومد. +چی بوووووود -کوووووووفتتتتتت ای کوفففففففففففففت نتونستم کنترلش کنم خب داشتم از خنده پاره میشدم.که دیدم اشک تو چشماش جمع شده.سریع خودمو کنترل کردم و رفتم بغلش کردم +عب نداره پرتقال کوچولو من -چرا اینجوری شد +اصطلاحا کنترل ریدن نداری الان عشقم.مراقب باش -به خاطر دیشبه +اوهوم -بار آخری بود که اجازه دادم دستت به در عقب بخوره باهم دیگه شوخی میکردیم و میخندیدم.حالا دیگه تمام سختی های گذشتمو فراموش کرده بودم.خانوادم با مانلی اوکی بودن.خودمم دیوونه وار میخواستمش. +مانلی تو پیاده شو جای مامانشون باش من تا پیش رفیقم بره تازه سربازیش تموم شده مهمونی گرفته ی سر میزنم زود میام مانلیو پیادش کردم و ماشینو پارک کردم با موتور رفتم جلو مغازه حامد رفیقم تا با ماشین اون بریم تو دل بیابون تلفنم زنگ خورد مانلی بود: -الو اشکان سلام +سلام عزیزم جانم -مامانم زنگ زد دیگه داشت پارم می کرد یک هفته و نیم میشه اینجاییم. +بگو فردا صبح زود راه میفتیم -باشه پس زودتر بیا که بتونی خرید کنی +اوکیه.فلن تو ماشین بودیم با رفیقام چهار نفر ما بودیم یه ماشین دیگم دنبالمون هوا کم کم داشت تاریک میشد که وایسادیم و ضبط ماشین زیاد کردیم و شروع کردیم عرق خوردن.تو اون جمع چون باید با مانلی میبودم نخوردم من.همه رو هم هفت نفر بودیم *سبحان رفیق حامد:تا دیروز به آب قرص حمله میکردن میگی ننشو انگشت کرده الان میگن نمیخوریم +ما از اول سر سفرمون عرق بود سبحان خان از یجا ب بعد میفهمی با هرکسی نباید بخوری #حمید داداش حامد:منظورت از هرکسی ماییم دیگه کاتانا دم شما گرم +بی منظور گفتم داداش.اگه اینجام به خاطر خودتو حامده.شغالو که تو باغ وحشم میبینم _امیر رفیق سبحان:ادب مدبم که تو کونت کردی نمیتونی درش بیاری بهنام داداشم زد رو پام که ادامه ندم علی رفیق مشترک منو حامد:کاتانا ثابت شدس.روزی که شمشیر کشید سر ناموس مردم شماها داشتید تو همون خرابه ها کون کونک بازی میکردید +علی سیاه مستن ادامه نده علی:کیر تو اول آخرشون.کیر تو زنده مردتون کیر تو زیرخاکی و تو راهیتون.پشت داداشی من گوه میخوری امشب سرتو میبرم.با خون خودتون دیوارای خونتون میشورم با بهنام علیو گرفتیم تو ماشین کردیم و حامد هم نشست منم رانندگی میکردم اومدیم سمت شهر +علی چی یه دفعه قاطی میکنی میگم سیاه مستن ول کن داستان نکن _مهم نیس دگ #مهمه کصخل ریده شده هم به جشن حامد هم نمیخوایم دم عروسیم داستان درست کنید _نه داداش بهنام میگم مهم نیست چون آدرس فرستادن *اینم از ما که خواستیم یه سفره ای باشه مثلا _اشکان برنامت چیه به کی میگی بیاد +به منچه.من با کسی دعوایی ندارم توام نداری علی اونایی که دارن بیان محل جهت دست بوسی مو به موی حرف های ماشینو حامد به داداشش گفته بود و اون کصمغز مستم تو اون ماشین گفته بود… -الو اشکان +جان علی -رفتن جلو در خونه بهم ریختن امشب خون داره +علی شر درست نکن -حواست باشه گفتن جلو خونه شمام میایم +خودت ادبشون کن من نمیتونم درگیر بشم ی مشکلی دارم -حله داداش.تو قرار بشون میگم تو کاره ای نیستی +نوکرتم داش علی.اگه دیدی آدم آوردن زنگ بزن یسر تا قهوه خونه جوادشون برو هماهنگ میکنم بچه ها بیان باهات دیگه خبری ازشون نشد فقط آمار دادن که علی رفته قهوه خونه و 10-15 نفر با چوب و شمشیر دنبال خودش کشونده برده منم ساعت 9 با مانلی رفتیم که سوغاتی بخریم تو ماشین: +خوش گذشت مانلی خانوم اینجا؟ -اوهوم عالی بود.اشکان تو که خیلی خانوادت خوب بودن چرا هیچوقت ازشون هیچی نگفتی +خانوادم از تو خوششون اومد وگرنه همیشه اینجوری نبودن. طفلک از کثافت کاریای منو داداشم و اخلاقای تخمی بابام هنوز هیچی نمیدونست -مهمونی چطور بود +اوکی بود چیز خاصی نبود حس کردم دوتا موتوری دارن تعقیبمون میکنن بدون اینکه مانلی متوجه بشه از ماجرا خودمو زدم به حواس پرتی و دور میدون دو دور زدم و شک به یقین تبدیل شد +مانلی بهم اعتماد داری؟ -بیشتر از چشام +میخوام وسط خیابون ترمز بزنم پیاده بشم بدون اینکه از ماشین پیاده بشی درو بعد من قفل میکنی پاتو میذاری رو گاز از رو مپ برات آدرس میزنم مستقیم مغازمون پیش بهنام. تو مسیرم بهش زنگ میزنی -چیشده مگه +نپرس ازم فقط برو وسط خیابون ترمز زدم و از ماشین پیاده شدم خودم به مانلی یاد داده بودم چجوری ماشین راه ببره ولی هنوز تو شهر برنداشته بود اونم شب جمعه خیابون شلوغ… مانلی حرکت کرد و رفت سعی کردم جلو هردوشونو بگیرم اما موتوری دو ترکه ایستاد و اونی که فقط ی راننده رفت دنبال مانلی سمتش آجر پرت کردم اما نرسید بهش داشتن همین خایه باز کار دستم داد من با دست خالی و اونا قمه فقط تونستمو سرو صورتمو بگیرم که به اونجا نزنن ولی بدنم پاره پوره بود پلیس اومد و اونا فرار کردن منم بردن بیمارستان بخیه زدن بعد بردن کلانتری.گفتم نمیشناسمشونو این چیزا.تنها چیزی که باعث شد باور کنن حرفمو این بود که مست نبودم. از کلانتری در اومدم دیدم بهنام 14 تا میس کال انداخته +الو بهنام چیه اعصابم کیریه هی زنگ میزنی -کدوم گوری +کلانتری 111 -بیا بیمارستان نیستان +چیشده؟ -مانلی تصادف کرده سرش خورده به فرمون بیهوش بود بردنش بیمارستان من اینجام الان با رویا +زنگ بزن داداشش بیاد دنبال رویا ببرش خونه دارم میام با لباسای خونی و دربو داغون تا خیابون بالایی که بیمارستان بود فقط دوییدم +خانوم،مانلی عباسیان کجاست -خوبید آقا +کجاست میگم -اتاق 119 خودمو به سرعت رسوندم بهش دیدم به هوشه و بهنام بالاسرشه فقط گوشه پیشونیش بخیه خورده بود -چیشده اشکان خوبی؟ از اینکه یکی واقعا انقدر نگرانمه خوشحال بودم +من خوبم تو چیکار کردی چی شد -هیچی ی موتوری اومد کنارم ی دبه چهار لیتری دستش بود ریخت رو ماشین.فک کردم اسیده ترسیدم زدم به ماشین کناری اینجوری شدم سرمو تکون دادم +بهنام پیش مانلی میمونی به ناصر و جوادم بگو بیان اینجا باشن -بگیر بشین بابا فاز گرفت باز +ببند بهنام زخم رو پیشونیش ببین.چی جواب مادرش بدم؟ +حالا دیگه بیناموسا منو تهدید میکنن از بیمارستان زدم بیرون +الو علی.هر جا که هستی سریع 12-13 نفر جمع کن بیا دور هفت تیر -چخبره +اشکان نیستم اگه مادر این سبحان و امیرو نگام تلفنو قطع کردم سریع رفتم که تاکسی بگیرم آخرین چیزی که دیدم نور چراغ ماشینی بود که بهم زد و پخش زمین شدم 3 روز تو کما بودم و وقتی خارج شدم هیچکس تو اتاق نبود.خبر به هوش اومدن مو که دادن اولین نفر مادرمو دیدم با داداشم. سراغ مانلیو گرفتم که فهمیدم نفس اومده اینجا و بردش تقریبا مطمئن بودم دیگه قرار نیست هیچ کدومشون ببینم +علیشون چیکار کردن -علی داخله +چرا -من فک کردم کار سبحان شونه زدن بهت فرار کردن.با علیشون ریختیم هفت تیر گردوخاک کردیم.علیم با تبر زد کل صورت امیره رو آورد پایین طرفم شاکی شد +حله.کی میتونم مرخص بشم -چهار پنج روز دیگه روزام تو بیمارستان به سختی میگذروندم همش امید داشتم بتونم برگردم و دختری که عاشقشم به دستش بیارم. از دیدگاه مانلی: +مامان توروخدا بزار حداقل زنگش بزنم ببینم حالش چجوریه -حرفشم نزن +برای آخرین بار.توروخدا -نمیخوام دیگه در موردش بحث کنیم مانلی اشکان تموم شد +چطور میتونی همچین حرفی رو بزنی اونم الان که من وابستش شدم.یادته خودت این بازیو شروع کردی؟ تورو روح بابا بزار باهاش صحبت کنم -نمیشه گفتم.اشکان قرار بود فقط اسباب بازی باشه برا سرگرمیت یادته؟ +حالم ازین دیدگاهت بهم میخوره -اگه بهم میخوره همون روزی که بهت پیشنهادشو دادم قبول نمیکردی +قبول کردم چون نمیزاشتی هیچ پسری نزدیکم بیاد -الان دیگه مهم نیست.از خط قرمزام خیلی گذشتید.همین که آدم نمیفرستم ادبش کنن به خاطر اینه که خدا زدش دیگه نیاز به کار من نیست وقتی اومد دنبالم حدس زده بود ی خبراییه برا همین یه دستی درباره سکسمون زد و منم ساده همه چیو لو دادم.بعدشم که فهمید اشکان دعوا کرده زخم پیشونیم به خاطر اینه که تهدید شدم به اسید پاشی،گوشیمو گرفت و بهم نمیداد.دلم میخواست فقط یکبار دیگه صداشو بشنوم.حتی نمیدونستم از کما در اومد یا نه.دلم آشوب بود هیچی نمیخواستم از خدا.فردا آخر هفته تولدمه شاید بتونم با گوشی یکی از دوستام زنگش بزنم ولی کیه که تا اون موقع آروم بشه.اصن کی حوصله بودن تو تولد داره. +مامان فقط بزار ببینم خوب شده یا نه.با خودش حرف نمیزنم با داداشش -هیچی گفتم.گمشو تو اتاقت.دو هفته پاشدید رفتید بهتون اعتماد کردم هیچی نگفتم.دیدم افسرده ای حالت با این پسره لاشی خوبه .دوتا پسرم پسرم بهش گفتم بهم میگفت مامان نفس هوا برتون داشت.جواب اعتمادمو این جوری دادید.هر خط قرمزی که براش کشیدم رد کرد +مگه همش کار اون بوده چرا قضاوتش میکنی -ببند دهنتو میخوای بگی خودت خواستی جندگی کنی؟! +دست از سرم بردار نمیخوام دیگه صداتو بشنوم اشکان هیچوقت لاشی نبود منم هیچوقت جنده نبودم و نمیشم -عمه من رفته به کسی که تاکید کردم مراقب باش آیندتو ندزده کون داده پس +دقیقا.همون عمت که بکنشو همین اشکان کون لخت تو حیاط میچرخوندش.یادته که؟! بدون هیچ حرفی شروع کرد به زدنم -گمشو از جلو چشمام دختره بی حیا جنده +جنده تویی که معلوم نیست این دو هفته کی تختتو پر میکرده باز دوباره شروع کرد به کتک زدنم تا حالا نه مامانم نه بابام دست رو دراز نکرده بودن و واقعا درد داشت بعد این مکالمه رفتم اتاقم و دراز کشیدمو گریه کردم.4 روز تمام فکرم پیش اشکان بود نمیدونستم به هوش اومده.اصن دنبالم هست یا نه.فقط به خودم امید میدادم… 5 روز بعد امروز تولدم بود و هیچ کاری برا تولد نکردم فقط آرزوم بود دوباره ببینمش… عصر: صدای پنجره اتاقم اومد.اشکان بود -مانلی روانی چرا گوشیت خاموشه؟ +وای اشکان جون مانلی بیدارم؟ -بیداری خره.گوشیت چرا جواب نمیدی؟نمیخوای ببینیم؟ +هیسسسسس مامانم نشنوه صداتو.ازم گرفته گوشیو انقدر خوشحال بودم از دیدنش که اشک تو چشمام جمع شده بود و با بغض حرف میزدم +اشکان جون مانلی خوبی؟ -جون مانلی عالیم -دوساعت دیگه میام منتظرم باشیا +کجا -میام میگم و منتظر نموند و فقط دویید از دیدگاه اشکان: به نزدیکترین موبایل فروشی رفتم براش یه موبایل ارزون خریدم و یه سیم کارتم گرفتم روش انداختم رفتمو از پنجره بهش دادم +اینو بگیر تلگرام آن شو پیامم بده من میرم دردسر نشه -اوکیه منتظر باش +حله رفتم و تو ماشین بهنام نشستم منتظر پیامش بودم که رسید بهم -سلام +سلام دورت بگردم بی مقدمو حرفمو میزنم +مانلی حسابت چقدر داره؟ -در دسترس40 تومن ولی فردا 18 سالم میشه میتونم برم بانک همشو جا به جا کنم +همش چقده؟ -شاید رو هم 750 میلیون +بهنام انقد کافیه؟ #خودت چقد داری؟ +400 #ی بخشیشم از بابا میگیری به نظرم بسه برات +مانلی دوسم داری؟ -چ سوالیه دیوونه من روانیتم +یعنی تا تهش باهامی؟ -منظورت از تهش چیه؟ +ینی آخر عمر -من آره ولی مامانم اصلا نمیزاره +مهم نیست -من اهل فرار نیستم +منم نمیخوام فرار کنی رابطمون یکماه مجازی ادامه پیدا کرد نفسم کمتر بهش گیر میداد و از خونه در میومد ولی موبایل هنوز تعطیل. بالاخره بعد یک ماه میخواستم ببینمش… از دیدگاه مانلی: میدونستم وقتی میاد یک ساعت وقت داریم و شاید آخرین بار باشه که همو میبینیم.دلم واقعا تنگ شده بود و میخواستم این دل تنگیمو با سکس برطرف کنم.ست شورت و سوتین سرمه ایمو پوشیدم و ادکلن ویکتوریامو به کل بدنم زدم.لباس حریر مشکیمو رو پوشیدم و منتظر نشستم تا آیفون خونمون به صدا درومد… اشکان بود.تا از در وارد شد پریدم بغلش.گل رز سرخی که برام آورده بود و گذاشتم رو جاکفشی و بدون مقدمه به لباش چسبیدم.این پسر برام هیچ وقت قدیمی نمیشد حتی با اینکه یکبار دیگه هم امتحانش کرده بودم.با ولع هرچه تمام تر لباشو میمکیدم و مثل قحطی زده به پشتش چنگ میزدم گردنشو میبوسیدم.اونم کارشو بلد بود و نقطه ضعف منو میدونست.سینه هام! انقدر با نوک سینه هام بازی کرد که موتورم روشن شد و دیگه هیچی دست خودم نبود و سپردم خودمو به اشکان -دیقه وایسا +چیکار میکنی جواب حرفمو نداد و پریز آیفونو قطع کرد و دوباره شروع کرد لب گرفتن و مالیدنم منو چرخوند و از پشت بغلم کرد کیرشو بین کونم حس میکردم.برای اولین بار واقعا دلم میخواست کیر ساک بزنم ولی روم نمیشد بهش بگم.یواش یواش کرم میریختم که خودش ازم بخواد ولی انگار نه انگار،منم دیگه بیخیال فکر کردن به خواستم شدم و سعی کردم لذت ببرم فقط.اشکان از بین کتفم تا کمرمو میبوسید و با دندونش هرسری کش شورتمو پایین تر میبرد به اندازه ای رفت پایین که دیگه به راحتی کونمو گاز میگرفت و کبودش میکرد.شورتمو از پام دراورد و از بالاترین قسمت کصم تا سوراخ کونمو یه لیس طولانی زد و شروع کرد کونمو لیسیدن.لذت وصف ناپذیری برام داشت.مثل سری اول افتاد به جون کصم.با زبونش آروم به سوراخم فشار میاورد.جوری که دلم میخواست با سر بره تو کصم ولی خب این امکان پذیر نبود.علاوه بر سکس خوبی که داشت تو لیسیدن واقعا حرفه ای بود زیر سی ثانیه کلیتوریسم پیداش میکرد و از دقیقه اول به بعد همه کاری که میکردم لذت بردن بود رو دسته مبل خمم کرد کیرشو به کصم کشید.انقد خیس شده بودم که سر کیرش کامل خیس شد خم شد روم و آروم با نفس های تند در گوشم زمزمه کرد: -مانلی دیگه برگشتی نیستا… +یعنی چی -تا آخر باهامی؟ میدونستم ازم سکس از جلو میخواد تا بهانه کنه برا مامانم ولی نمیتونستم ریسک کنم چون قطعا اجازه نمی داد مامانم.بریده بریده حرف میزدم که پرید وسط حرف -یک کلمس باهامی یا نه از جدیت صداش حس اعتماد گرفتم +باهاتم کیرش جلو کصم بود و با یک حرکت کمر کیرشو تا آخر تو کصم فرستاد و در گوشم زمزمه کرد -خانوم شدنت مبارک عزیزم اشک تو چشمام حلقه زد.حالا دیگه خودمو همسر اشکان میدونستم.کیرشو دراورد و با دستمال خیس هم کس من و هم کیر خودشو تمیز کرد و دوباره شروع به کردن من کرد.وسط سکس بودیم و تو اوج لذت که صدای کلید انداختن در حیاطمونو شنیدم +اشکان مامانمه بدو قایم شو -بیا باهم بریم اتاقت. مردد بودم که چیکار کنم.هول شده بودم -بیا دیگههههه باهم رفتیم اتاقم و نمیدونم چجوری منو درازم کرد خودشم روم بود پتو کشید رو جفتمون.سعی میکردم حالیش کنم که مامانمه اما انگار نه انگار فکر کنم شهوت چشمشو کور کرده بود و گوششو کر… از دیدگاه اشکان: -اشکان پاشو قایم شو وقت برا سکس هست پاشووووو مامانمه +هیششش اعتماد کن صدامو بردم بالا که قطعا نفس صدامو بشنوه ناگهان در اتاق باز شد.نفس جلو در اتاق بود و مامور کلانتری هم پشت سرش صدای مامورو که شنیدم بلند شدم و روی مانلیو پوشوندم مانلی گریه میکرد.فکر میکرد دنیا براش تموم شدس خم شدم و در گوشش گفتم +نترس عزیزم.بازی دست ماست اعتماد کن فقط یادت نره ازم شکایت کنی! از حرفی که زدم چشمای مانلی گرد شد.لباسمو پوشیدم و پلیس داشت دستبند بهم میزد منم داد زدم که مانلی بشنوه: +تا تهش هستما.فقط کاری که گفتم بکنم نفس قلبشو فشار میداد.مامور منو برد و بیرون وایسادن تا مانلی لباس بپوشه و با مامانش بیاد نفس هنوز فکر میکرد همه چی تقصیر منه و این تجاوزه تا رابطه دو طرفه تو مسیر که داشتن داخل ماشین پلیس میزاشتنم بهنامو دیدمش و با لبخندم ازش تشکر کردم… تو این مدت بهنام با همون گوشی مخفی به مانلی همه چیو توضیح داد: از دیدگاه بهنام: +سلام آبجی بهنامم -سلام آقا بهنام جریان اینا چیه مامانم هیچی نمیگه فقط میگه نگران نباشم.وکیل میگیرم کارات درست میشه.از ی طرفم اشکان که گفت بازی دست ماست +راست گفته خب.ببین اشکان میخواد عقدت کنه ولی قطعا مامانت نمیزاره.برا همین قرار گذاشت باهات که بیاد شما رابطه داشته باشید و بکارتتو بگیره.منم زنگ زدم پلیس و گزارش دادم اونام اومدن کسی درو وا نکرد برا همین تماس گرفتن با مامانت که بیاد کلید بندازه و درو باز کنه. -چرا اینکارو کردی.اگه اشکان بفهمه چی؟! +خودش میدونه. -یعنی چی؟ +الان تو اگه شکایت کنی و پای حرفت وایسی و مهریتو بخوای دادگاه یک دست و یک پای اشکانو مهریت میکنه.اون موقع هیچ کس نمیتونه دخالت کنه تو عقدتون.تو اگه بله بگی برای همدیگه اید اگرم نه که رضایت دادی دختر خوب. -بعد اگه قبول کنم چی؟ +دادگاه همونجا عقدتون میکنه ولی وقتی بیاید بیرون میریم ی محضر یه نامه می نویسیم که مهریتو میخوای عوض کنی و به جاش سکه مینویسیم.بعدم که میرید سر خونه زندگیتون.تو پول داری اشکانم داره رو هم ی خونه و ماشین میشه.سرمایه اولی برا کار هم که بابام به اشکان میده.زندگیتونو میکنید -نباید بهم میگفتید؟شاید راضی نبودم +اشکان سه بار ازت پرسیده که تا آخر عمر باهامی یا نه گفتی آره.مگه اینکه پشیمون شده باشی -نشدم و سر حرفمم هستم +حواست باشه فقط،وکیلتون و مامانت شاید سعی کنن نزارن این اتفاق بیفته و شکایت کنن برا تجاوز.اولا که پیش قاضی بگی تجاوز نبوده و توام مایل به رابطه بودی و خودت به اشکان گفتی که بیاد خونتون اما قرار نبوده بکارتتو بگیره.اینجوری درنهایت همه چیز نظر خودتو.اگه این اتفاقا افتاد و مامانت نخواست طبق قانون پیش برید تو دادگاه سرتو بالا بگیر و مستقیم بگو من میخوام این آقا عقدم کنه مهرمم مطابق قانون باشه -چشم +چتامونم پاک کن که چیزی لو نره.خدافظ زن داداش! از دیدگاه مانلی: اصلا فکرشم نمیکردم اشکان همچین کاری بکنه.همه اینا به خاطر من؟! خودشو بدبخت کرد اسمش ثبت شد.دادگاهی شد یکماه بازداشت بود.به خاطر رعایت نکردن قوانین تو رابطه نامشروع 70 ضربه شلاقم بهش دادن که خوشبختانه وکیلشون تعذیریش کرد حکمو.دیوونه وار این مردو دوسش داشتم.برعکس دوس پسرای رفیقام واقعا مرد بود… تمام کارهایی که بهنام گفته بودو مو به مو تو دادگاه انجام دادم و اشکان به ظاهر اجبارا منو عقدم کرد.مامانمم جز ماشینم که به نام خودش بود هیچی دیگه بهمون نداد و خبریم ازش ندارم.انتخاب من اشکان بود رفتیم شهر خودشون و اونجا یه واحد آپارتمان 180 متری سه خواب تو یه محله خوب گرفتیم.از رو پولی که داشتیم و کمکی که بهنام کرد و باباش و وامی که برداشت یدونه موتور خرید ماشین منم که بود و بوتیک خودشو زد و درآمد خوبیم داشت. اما همه این زندگی خوب برای منو اشکان 8 سال طول کشید… پایان داستان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده