رفتن به مطلب

داستان سکس با خواهر زن خوش هیکل


migmig

ارسال‌های توصیه شده


اشتباه مهران
 

خودم:
سلام به پسر ودختران خوب ایران زمین…مهران هستم الان۳۲سالمه و۴ساله ازدواج کردم.و خانمم سمیه الان ۲۸سالشه…خیلی هم رو دوست داریم و هیچ کم وکسری هم نداریم نه مالی نه جنسی نه جسمی. اون معلمه و من کارمندم.شکر خدا کم وکسری نیست و الان هم خانوم بارداره…اما منه احمق و کودن خطا وخبطی توی زندگیم کردم که نگو ونپرس…سال اول ازدواج من و سمیه بود.خواهرش نامزد بود.ما که ازدواج کردیم دوماه بعد اون جدا شد.به دلایلی که به ما مربوط نیست…اسمش سمیرا بود.وهست…ببخشید اسامی رو مستعار کردم…سمیرا جدا شد و خیلی هم عصبی شد…نزدیک عید بود،پدر بزرگ خانومم که پیر بود بالای۹۰سال داشت جوون مرگ شد و فوت شد…من گاه ‌گداری خونه پدر خانومم شبها میخوابیدم…رابطه فقط دهانی و مالیدنی بود.دو سه باری از پشت کردم خیلی دردش میومد بهم لذت نمی‌داد.چون نمیزاشت خوب فرو کنم توی کونش…وقتی پیری فوت شد‌.آنها رفتند مراسمات کفن و دفن رو انجام بدن.همون روزها خانوم من پریود بود و هر وقت پریود میشه درد شدید داره و قرص هم میخوره…معمولا ژلوفن.ولی بعضی وقتها استامینوفن کدئین هم روش میخوره و مث خرس خوابش میبره…پدر زن مادر زنم رفتند.خانوم من مریض بود بهانه گرفت نرفت…اون یکی سمیرا هم که چشم نداشت پدر مادر خودشو ببینه چی برسه به مردن پدر بزرگش…کلا چون پیر بود وداراییهاش رو همه رو داده بود پسرش تمام دخترها و نوه های دختریش بدشون میومد از این پیرمرده…سمیرا هم نرفت.موند پیش ما.شب بود و کلا خانمها پریود میشن هورمونها بهم میریزه عصبی میشن.‌.این هم بدتر.من مونده بودم وسط دوتا ماده پلنگ خشن…اینها حتی باهم هم به زور حرف میزدن.کلا دوتا بچه هم هستند…مادرشون اینها رو به من سپرد…شام خوردیم سمیه ظرفها رو شست و قرص خورد و کمرش رو با شال بست خوابید‌من موندم و سمیرا…گفتم قلیون میکشی.گفت مونده بود با تو بکشم…گفتم سمیرا ببین من همیشه بهت احترام گذاشتم و کاری به روابط تو وخواهرت نداشتم پس احترام منو داشته باش…نمیکشی نکش اما بی احترامی نکن.من شوهرت نیستم که…اون رو فراری دادی…از دستت در رفت…به من بد بگی بد میشنوی…مامان بابات هم نیستم که خودتو لوس کنی و قهر کنی برام مهم باشه. به تخمم هم نیست.‌الان هم برو بخواب قیافه تخمیت رو نبینم…خیلی بهش برخورد.ولی از خودم خوشم اومد که زدم توی راه گوزش…میمون پررو…فک می‌کرد از دماغ فیل افتاده…ولی خداییش هم خوشگله هم خوش استیله.‌در ضمن مدرک تحصیلی بالا هم داره…نمیگم چکاره است…فقط بگم یکی از دلایل جداییش همین قیافه گرفتناش بود.‌.رفت اتاقش من برای خودم تنقلات و میوه و چایی ردیف کردم دوسیب رو هم چاق کردم مشغول کشیدن بودم تقریبا ساعت۱۱و نیم رد بود.که زلزله اومد.زیاد نبود اما ترسناک بود.‌…زود لرزوند و تموم شدو رفت …مهلت فرار هم نداد…اما اون سریع از اتاقش زد بیرون دوید توی حیاط خونه ویلایی بود.‌.شکر خدا از پله ها که ۳تا هم بیشتر نبود پاش لیز خورد و افتاد پایین کیف کردم و خوب خندیدم…ولی خدا شاهده بد خورد زمین خیلی بد صدا داد.یعنی به حالت سرنگونی کامل مث ماشین چپ میشه اون شکلی خورد زمین بد خندیدم ها خیلی بد‌.دیدم داد میزد گریه میکرد…شتر مث گاو میخندی پاشو بیا کمک دارم میمیرم…گفتم به درک که میمیری از من خیال سگ مرده…دوباره خندیدم…این بار با گریه گفت…مهران داداش بیا بخدا فک کنم پام شکسته…دوییدم طرفش پاش ورم کرده بود از مچ پا اندازه کدو تنبل شده بود…گفتم چکار کردی با خودت…ریدی به پات که دختر‌‌…حالا چکارت کنم میتونی بلند شی…؟؟گفت گورم میتونم بلند شم دارم میمیرم…بد گریه میکرد…ای مامان.وای پام…گفتم خب چکار کنم.گفت مث چنبر خیار وایستادی نگاهم میکنی کمکم کن…اصلا نمیتونست بلندبشه…گفتم ببین بغلت میکنم…ولی فکر بد نکنی خب…گفت باشه هر کاری میکنی فقط زود…ماشین توی حیاط خونه بود…درش رو باز کردم…و این هم با بلوز دامن بود…البته شال سرش بود…زیر دامنش شلوار نداشت وقتی بغلش کردم متوجه لختیش شدم…گفتم بلندت میکنم دستاتو قلاب کن گردنم نیفتی خب…گفت باشه…بلندش کردم‌…چقدر ناز بود توی چشماش اشک و گریه بود وآخ آخ می‌کرد… بردمش بزور روی صندلی عقب نشوندمش‌.گفتم برم مانتو برات بیارم.گفت سمیه رو بیدارش نمیکنی…گفتم دو تا آرامبخش خورده مث خرس که توی زمستون می‌خوابه خوابش برده…زلزله و خنده من گریه تو بیدارش نکرد…چطوری من بیدارش کنم…بریم اورژانس پاتو نشون بدیم.ببندیمش برمیگردیم…نترس طوریش نمیشه…گفت اگه زلزله اومد دوباره چی؟گفتم من نمیدونم ببرمت یا نه؟چکار کنم.من نمیتونم اون رو بیدار کنم…گفت پس بریم…ماشین رو روشن کردم و در های خونه رو قفل کردیم دو نفری رفتیم اورژانس.‌پاش از مچ بدجور در رفتگی داشت…عکسبرداری شد و دکتر جا انداخت و پاش رو بستن.دوباره بغلش کردم.دکتر گفت معلومه خیلی دوستش داری ها…خب ویلچر هست که چرا زور میزنی‌‌…

وقتی هم اوردیش باید با ویلچر میاوردی…سمیرا زد توی پیشونیم گفت خیلی ناکسی…دکتر گفت چی شد…گفتم دکتر بیا خوبی کن…دکتره گفت‌ خانوم خبر آقا دوستتون داره نمیخواد زجر بکشی…خیلی سریع براتون.همه کاری کرد…عکس برداری و همه دارو و بانداژ و غیره. قدرش رو بدون…گفتم کی قدر بدونه…خندید آروم گفت سمیه بدونه که از مردی میندازدت.خلاصه که اجبارا رابطه من و سمیرا اون شب شکل گرفت…و باهم خوب شدیم…رسیدیم خونه در حیاط و بازش کردم و با ماشین رفتم تا دم پله ها…گفتم میتونی بیای پایین…گفت بخدا نمیتونم کمکم کن…گفتم خب چرا قسم میخوری.‌بدو بیا بغل دایی…خندید گفت خیلی لوسی…گفتم محکم منو بغلم کن از پله ها نیفتیم گفت باشه…موقع بغل کردنش اون سینه های سفت و قشنگش بهم می‌خورد… دیگه خیلی حال میداد…گفتم کجا ببرمت…گفت توی اتاقم…گفتم ببین باید تا صبح توالت و فلان خودتو نگه داری ها.من نمیتونم تو رو ببرمت توالت…خندید.گفت مهران منو بزار اینجا روی کاناپه…گفتم باشه…گفت مهران بوی قلیونت اون‌موقع میومد برام یکی چاق میکنی.‌گفتم چشم…تنقلات هنوز به پا بود چایی سرد سرد بود…سمیه خوابه خواب…کلا چرتی بود وهست…قلیون چاقیدم سمیه توی همون اتاقش مست خواب بود…من و سمیرا قلیون می‌کشیدیم و شو تصویری ماهواره می‌دیدیم… گفتم سمیرا اگه کاری داری بگو انجامش بدم…میخوام برم بخوابم.گفت تو رو خدا پیش من باش من بخوابم بعد برو بقران میترسم…اگه دوباره زلزله بیاد با این پام چطوری فرار کنم…گفتم بخدا اگه سمیه بلندبشه…من و تو رو اینجوری ببینه…دودمان مون رو به باد میده…گفت برو یک پتو بیار بنداز زیرم یکی هم برای روی من بیار.گفتم نوکر بابات غلام سیاه بود که اونم مرد…گفت تو رو خدا دیگه بخدا پام درد میکنه…میخام همینجا زیر مبل بخوابم.گفتم باشه آخرین کاره ها دیگه هیچ‌کاری نمیکنم…براش جای خوب و گرم ونرم درست کردم.رفتم به سمیه سر کشیدم…توی خواب بوسیدمش…بخدا خیلی خانومه مهربون و دوست داشتنی…برگشتم…این هنوز قلیون میکشید و پرتقال و انار پوست می‌کندو می‌خورد… گفتم خیلی انار میخوری ها.‌معلومه بدنت انار لازمه…گفت خیلی دوست دارم…گفتم حتما بدنت نیاز داره…گفت خیلی…خندیدم…گفت برای چی خندیدی…گفتم هیچچی…گفت بگو دیگه.گفتم هیچچی میگم بدنت انار لازم داره میگی خیلی…گفت خب مگه حرف بدیه.‌گفتم نه چرا بد،؟،رفتم توالت برگشتم گفت خیلی حیوونی…عوضی تازه منظورت رو فهمیدم…نفهم خجالت نمیکشی…باخنده گفتم مگه چی گفتم…خندیدگفت پفیوس تو منظورت خاصیت تنگ کنندگی انار بود.خندیدم.گفت مرگ دیگه اینجوری بهم نخند عصبی میشم…با یک پرتغال زد توی شیکمم…من هم پوستش کندم خوردمش…گفتم هرچه از دوست رسد نیکوست…گفت یعنی الان من دوستتم…گفتم از اول هم بودی.تو خودت زندگی رو سخت گرفتی…شوهرت رفت دیگه اصلا فک کن مرده.‌خوش باش بچسب به زندگی.چرا هم خودتو اذیت میکنی هم اطرافیانت رو…حیف دختری به خوشگلی تو نیست‌‌…گفت واقعا من خوشگلم…گفتم نیستی؟چرا لوس میشی.از خوشگلم اونورتری. یعنی نمیدونی من باید بگم…هم خوشگل هم خوشتیپ…مث ببری…گفت چرا ببر.همه میگن.پلنگ تو میگی ببر…گفتم چون ببر خوشحال و خوشتیپه…ولی اخلاقش گوهیه. تو هم همینجوری…گفت خیلی پفیوسی…لاشی به من میگی بداخلاق…تو خودت خوبی…یکبار شده توی این چندماه که با خواهرم ازدواج کردی من مجرد بود.یکبار منو هم باخودتون بیرون ببری یا حتی تعارف کن.‌خسیس می‌ترسی برام خرج کنی…گفتم نفهم مگه خواهرت میزاره تو رو هم ببریمت. من میخام یک پریزاد ببرم خب دوتا میبرم.مگه بدم میاد…اون نمیزاره…گفتم من بعد تعارفت کردم.ناز نکنی ها بدم میاد.گفت الکی کوچولو ناز کنم.گفتم تو عقده ای هستی…دیوانه مگه من شوهرتم یا دوست پسرتم. گفت خب من تنهام گناه ندارم.گفتم دختر خوب خواهرت گناه نداره…گفت آره راست میگی‌.گفتم خدا بزرگه اما اخلاقتو خوب کن بخدا شوهر خوب گیرت میاد…الانم بخواب دیگه من هم بخوابم صبح باید برم اداره…رفتم توی اتاق بخوابم…گفت تو رو خدا امشب اون بالا روی کاناپه بخواب من میترسم…گفتم ای وای تو چقدر ناز داری. بخدا ناز نمیکنم میترسم…گفتم باشه بخواب…بلند شدم لامپ رو خاموش کنم.نذاشت گفت میترسم…لامپ روشن گرفتیم خوابیدیم…نزدیک صبح بود آفتاب نبود…ولی روشن بود.من این سر هال پذیرایی خوابیده بودم.درشت اندام هستم خیلی روی کاناپه خسته شدم…بلند شدم آروم برم…همین دوساعت مونده روی تخت بخوابم…وقتی بلند شدم چی دیدم.جل الخالق چی کون سفید و ناز چقدر گنده و قشنگ…خاک تو سر شوهر این که اینو طلاقش داد…خانوم من سبزه و ترکه است خوشگل و ناز ولی این بی پدر سفید گوشتی خوشگل…دامنش رفته بود بالا…با همون پای در رفته و بسته یک‌جوری خوابیده بود یکوری دامنش جمع شده بود بالا.رونهای ناز و تپلش دیده می‌شد…شورت ناز و سفید سبز قشنگی پاش بود.کون قشنگش رو پوشونده بود…گوشیم رو در آوردم چندتا عکس قشنگ

ازش گرفتم…رفتم بخوابم نتونستم…برگشتم توی هال پیش سمیرا…روی دست راستش یا همون روی شانه راست خوابیده بود.کونش سمت من.بود…آروم چندبار دست کشیدم روی کون قشنگش…چقدر نرم بود…دامنش رو قشنگ دادم بالا.خوشگل باشورت پیشم خوابیده بود…خم شدم.کونش رو بوسیدم…واقعا جای بوس داشت…گفتم خدایا چی خلقت کردی.همون لحظه برگشت طرف من…وبه پشت رو بروی من خوابید.بخدا پاها باز با شورت…کوس قلمبه کلوچه نبود که خدا شاهده اندازه کیک تولد بود…تپل تپل…چی بگم خب…چطوری وصفش کنم…بخدا خم شدم به احترامش بوسیدمش…آروم روی کوس رو چندبار بوسیدم و گاز گازش کردم…گفتم به درک دیگه هرچی میخاد بشه بشه…آروم گوشه شورت رو زدم کنار…جمال زیبای یار نمودار شد.قربون اون تپلیش برم.چقدر بوی خوبه کوس میداد…که عاشقشم.شورت کنار بود.زبون بلند وقشنگمو انداخت لای کوس مستقیم دادم توی کوس چوچوله رو با دم و بازدمم می‌کشیدم توی دهنم و ولش میکردم…چقدر من کوسش رو لیسیدم و بوسیدم…چقدر آب میومد از کوسش…خودش آروم و با درد پا برگشت مث دمرو بشه اونجوری شد…من هم قشنگ شورتو کامل از پاش در آوردم…دمرو بود زبون رو فیتیله کردم فرو کردم توی کونش.متوجه شدم محکم خودشو داد عقب که زبون خوب بره توی کونش…از کون تا کوس رو میلیسیدم…دستامو بردم توی تی شرتش سینه های سفت و بزرگش رو در آوردم بیرون…نوکشون رو مالیدم وفشار دادم.گفت آخ گفتم جانم خوشگل من…آروم گفت ولشون نکن منو بخور…مال خودتن بخور تموم نمیشن…گفتم چشم عزیزم…یکدستی روی کوس بردم از زیر شکمش. بادست دیگه سینه رو مالوندم.نااه می‌کرد… زبونم رو که میدادم توی کونش خودش کونش رو هول میداد عقب.تپلی های کونش رو گاز میگرفتم…دستامو در آوردم بیرون دو تا لپ کونش رو باز کردم فقط زبون رو لوله وار توش میکردم و در می‌آوردم… برگشت نگاهم کرد گفت بیا بغلم کن.گفتم جانم اومدم… رفتم بالا فقط لبهاش رو آورد جلو باور کنید دلش نمیخواست لباشو از روی لبهام برداره…چقدر شهوتی و احساسی بود…گفتم دوستت دارم چقدر تو خوبی.دوباره لب دادن رو شروع کرد. خودش دستشو برد پایین کیرمو گرفت دستش.گفت اوه چی کلفته ببینمش.شلوارمو درش آوردم.گفتم بخورش…گفت بیا بالابشین روی مبل پام درد میگیره.بتونم راحت بخورمش…نشستم رو مبل خودش شورت رو کشید پایین.گفت کوفتت بشه…سمیه…گفتم نگو گناه داره… مال تو هم هست…برای هر دوتون بس میشه.کیرمو داد بالا خایه ها رو دید.گفت ماشالله چقدر گرد وبزرگ هستن…میگن مردهایی که تخماشون بزرگه دیر ارضا میشن.گفتم بخورش ببینیم کی ارضا میشه…چقدر وارد بود…چی ساکی میزد…گفتم میشینی روش بکنم توی سوراخ گرم ونرمت یانه…گفت دراز میکشم بکن توش.کیرت گنده است.من کون زیاد دادم ولی کیرت خیلی پهنه…دردم میاد.اروم بکن…خب.عزیزم.گفتم چشم…برگشت خوشگل خودش با دستش لای کون رو باز کرد‌…آروم تف زدم کردم.توی سوراخش…چندبار دادم داخلش و کشیدم بیرون.اخ آخ می‌کرد… خوشگل بغلش کردم.چندبار محکمتر فشار دادم توی سوراخش.یکبار بیشتر رفت گفت اوی وحشی جرش دادی آروم… چندبار دیگه هم محکم کردمش…گفت در بیار خیسش کن…در آوردمش خودش کونش رو تف زد منم کیرمو…گفتم محکم بکنم.گفت بکن ولی خوب خیسش کن.گفتم چشم آهو بره خوشگل من تو تا الان کجا بودی؟خندید.کیرمو خیسش کردم و محکم گذاشتم دم کونش و محکم فشار دادم.فشار دادن همان و کیرم لیز خورد و سریع و بافشار و محکم رفت تا ته کوسش جر دادش و باکره گیش به گای سگ رفت…جیغ زد.گفتم چته آروم باش دیگه…خودت گفتی محکم بکن…گریه کرد…گفت بدبختم کردی لامصب رفت جلوم.کوسم جر خورد.گفتم نه…با گریه گفت بخدا…مهران دردم میاد آروم در بیارش.تا کشیدم بیرون چقدر خون اومد.شانس گوه من.کیرم تا خایه تو کوس رفته بود…کیرم خونی بود.بوسش کردم.گفتم ببخشید عزیزم خیس بود نفهمیدم قربونت بشم.میبرمت دکتر ترمیمش میکنیم…گفت نمیشه مگه میشه آبروم رفت…گفتم مواظب باش کسی نفهمه بخدا اگه نه،هم من،هم تو،هم خواهرت بدبخت میشیم.نترس خب عزیزم.بخدا عمدی نبود.گفت مهران خون میاد دردم میاد.برو ازون نوارهای سمیه بیار شورتمم بیار بپوشم…فوقش میگم پادرد داشتم شب هم ترسیدم توی خواب پریود شدم.بدو دیگه الانه که بیدار بشه.دم صبحه باید بره کلاس…چشم تندتند کارها رو کردم…گفت من خودمو به خواب میزنم شما بلند شید برین سرکار…گفتم باشه.تو دیگه الان خانوممی خب.هر چی خواستی و هر کاری داری بهم زنگ بزن.نوکرتم.گفت برو مهران بزار به درد خودم بمیرم…گفتم خدا نکنه.اروم باش.بخواب…گفت بیا وای جیش دارم برم دستشویی. گفتم باشه زود باش…بلندش کردم.زیر بغلش رد گرفتم بردمش توی دستشویی.گفتم روی یک پا بشین من محکم از پشت نگهت میدارم تو جیش کن خودتو بشور نگاهت نمیکنم…گفت باشه…دو دقیقه نشده کارش تمام شد.توالت فرنگی نبود.ایرانی بود…بردمش سر جاش تا بوسش کردم اونم منو بوس کرد.گفت برو عشقم به کارت برس نترس من به کسی چیزی

نمیگم.ولی تورو خدا حواست به من هم باشه تنهام.گفتم من بعد تنها نیستی…بهت قول میدم.حتی خودم شوهرت میدم.گفت میخوای عشقتو بدی دیگران…گفتم عزیزم میدونی که سمیه هم هست…حرف مردم رو چکار کنیم.گفت نگران نباش بهت قول میدم هیچ کس،هیچ وقت چیزی نفهمه.من میخوام خونه بگیرم و برم تنها زندگی کنم.تو دیگه میتونی راحت بیای پیشم و بری.گفتم باشه…تا ببینیم خدا چی میخواد…گرفت خوابید…من رفتم سمیه رو بیدار کردم…به زور بلند شد و زود رفت دستشویی برگشت کیفش رو باز کرد تا نگاه کرد گفت تو دست زدی کیف من…گفتم نه مث اینکه خواهرت هم پریود شده نوار برداشت.گفت اون که الان وقتش نیست…چرا اینجا خوابیده…گفتم تو دیشب خواب بودی کلی اتفاق افتاد نفهمیدی…گفت چی شده مگه…تمام جریان رو از زلزله گفتم تا وقت خوابیدنمون…گفت بدبخت اینقدر ترسیده پریود شده…کمر درد نگیره خوبه…گفتم الان بلند شو دیر شد بریم برسونمت سر کار.رفتم سر کار سریع مرخصی ساعتی گرفتم و برگشتم…خواب بود…آروم رفتم پیشش دراز کشیدم…گفتم سمیرا جون نازنازی بلند شو.پتو رو بشورم زشته خونیه…گفت تویی مهران…گفتم آره… گفت مهران کو بیا نگاهش کن ببین چم شده دردم میاد.گفتم باشه بشین روی مبل نشست. دامنش رو داد بالا.اروم شورت رو کشیدم پایین.وای طفلکی کوسش انگار داخلش نارنجک منفجر شده بود.گفتم جر خورده بدجور.گفت میری واسم نوار بخری.گفتم بروی چشم.هرچی میخوای بگو.گفتم عسل دوست داری واست بخرم.گفت آره خیلی.گفتم باشه…من رفتم و ازون به بعد هر وقت هرچی خواست براش گرفتم و هر کاری خواست انجام دادم.اشتباه بزرگم هم این بود که به جای اینکه رابطه جنسیم رو باهاش قطع کنم بیشترش کردم…والان عین زن دومم شده.بدبختی تازه فهمیدم که از نظر شرعی هرکی با خواهر زنش رابطه داشته باشه زنش بهش حروم میشه،ولی چیکار کنم.دیگه کاریه که شده و این هم الان عاشقم شده…خلاصه که چی بگم.نمیدونم که چی بگم.دوستی و عشق منو این شروع شد والان۳سال و نیمه که ادامه داره شوهر نمیکنه.خواستگار داره درآمدش خوبه…پولداره خوشگله…ولی فقط میگه من تورو دوستت دارم.گفتم تو حیفی ازدواج کن بچه دارشی. گفت نه نمیخوام.من هر چند روز یکبار میرم پیشش.گوشه گیر شده…فقط با منه…الکی به عنوان ماموریت هر چند وقت یکبار به زنم دروغ میگم اینو میبرم می‌گردونمش. یا مسافرت میبرمش…الان زنم حامله است.میگه من هم بچه میخوام…بخدا نمیدونم باید چکار کنم.گناه داره اگه بزارمش کنار دلش میشکنه…ممکنه کار دست خودش بده…خیلی هم خوبه.همه جوره از زنم مهربونتر و بهتره.دلمو زدم به دریا دیگه بخوام هم نمیتونم ولش کنم.توی چشمای خوشگلش یک غم وعشق قشنگی داره که نگو…فقط خدا کنه کسی نفهمه.اگه نه دیگه کل زندگیم بهم میریزه.

نوشته: مهران

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.