رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی زن مذهبی من و رفیق کیر کلفت


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


سکس زن مذهبیم و دوست کیر کلفتم - 1
 

با سلام
اسم من ایمان ۳۸ سالمه و اسم زنم مهین هس ۳۲ سالشه
یه زن فوق العاده زیبا و سفید و همچنین اندام خیلی سکسی داره ولی خیلی سخت گیر و مذهبی هستش اندامش یه جوریه وقتی مانتو میپوشه تپلیش به دل میشینه آدم میگه فقط بگیرم بغلم بچلونمش

یه دوستی دارم که از زمان بچگی باهام دوست بودیم اسمش بهنام هستش خیلی هیکل درشت و یبارم تو استخر که باهام بودیم نگاه شرتش کردم دیدم چه کیری داره زیر شرتش باد کرده بود
من با بهنام خیلی راحتم و بیشتر وقتا باهم راز هامونو میگیم بهم و مثلا اکثرا بهنام میگه چجور زنارو میکنه که زیرش به التماس میفتن و یا مخشون رو میزنه
خب بالاخره خوشتیپه جذبش میشن ولی من بهش نگفته بودم ازدواج کردم دوست نداشتم در مورد زندگی شخصیم رو با بقیه مطرح کنم
یه روز داشتیم با مهین سکس میکردیم یه لحظه مهین داگی شد هیکل ریزه و تپلش منو تو فکر فرو برد گفتم اگه بهنام یهو از پشت بزاره توش مهین میتونه تحمل کنه یا در میره از زیرش که محکم از پشت بغلش کردم و سینه هاشو گرفتم و چپوندم توش که آه مهین در اومد و گفت اههههه یواش چه خبرته
با خودم گفتم زیر این کیر اه نالت دربیاد زیر یه کیر حسابی بری چی میکنی تووو
چند ماهی همش مهین زیر بهنام تصور میکردم ولی میدونستم زنم هیچ وقت وا نمیده به بهنام کوس بده و همچنان رفته بود تو مخم بهنام چجوری اه ناله مهین رو در میاره
بهنام که ماشالله وضعشون خوبه تو کار لباس مجلسی و مهمونی زنونس و اکثرا مشتریاشو مخشونو میزنه میکنه
یروز یه فکری به سرم زد که بریم از بهنام اینا خرید کنیم و بهشون نگیم که زن و شوهریم و ببینم نظر بهنام راجب به مهین چیه
یه ماه مونده بود به نامزدی خواهر مهین که مهین گیر داد لباس ندارم فلان منم گفتم الان نمیشه و فلان که بحثمون شد که شبش به سرم زد نقشه بکشم ببرمش از بهنام اینا واسش بگیرم و ببینم عکس العملش راجع به بهنام چیه
که بهش گفتم میبرمت بخریم ولی از مغازه آشنام ولی نگی ها ازدواج کردیم و خانوم منی چون اونا بدونن ازم شیرینی میگیرن و منم فعلا پول ندارم واس این مفت خورا شیرینی حسابی بخرم یجور برخورد کن انگار فامیلمی که با اکراه قبول کرد
فرداش رفتم پیش بهنام اینا گفتم لباس واس مهمونی دارین گفت اره نکنه میخوای زن بگیری گفتم نه بابا واسه یکی از زن های فامیلمون میخوام دارین بیایم بعدظهر خرید گفت آره بابا راحت باش
خلاصه بعد ظهر رفتیم از بهنام اینا بخریم که ماشالله جای بهنام اینام خیلی بزرگه آدم توش گم میشه که دوتا طبقس تقریبا که رسیدیم و با بهنام حال احوال پرسی کردم گفتم لباس عروسی هاتون کجاست که گفت طبقه بالا با مهین رفتیم بالا که دیدم بهنام چه نگاهی میکنه به مهین بالا لباسارو پسند می کردیم که خانومم یه لباسی پسند کرد گفت بپرس ببین رنگ صورتی رو ندارن که من رفتم پایین از بهنام بپرسم که گفت چرا داریم و حین حرف زدن گفت ایمان این کیه عجب تیکه یه گفتم خفه بابا این مذهبیه خودتو مفتی نکش گفت کیرم براش بلند شد بده یه دور ازش سواری بگیرم گفتم نمیده مفتی دلتو خوش نکن گفت خوب بزار یه امتحانی بکنم دا گفتم باش ولی تابلو نکن ها گفت خیالت راحت
خلاصه من لباس صورتی رو گرفتم بردم بالا و گفتم زنم بره پرو کنه
اومدم پایین یا بهنام حرف میزدم که گفتم چرا مشتری ندارین فلان گفت بابا گرونی بازارمون کساده که یه لحضه مهین صدا زد اقا ایمان یه لحظه میاین که خواستم برم بهنام گفت بصبر من برم ببینم میتونم مخشو بزنم
که از مانیتور نگا کردم ببینم میخاد چیکار کنه که دیدم رفت بالا گفت ببخشید ایمان با تلفن میحرفه امر بفرماین مشکلی داره لباس که دیدم مهین یکم سرخ شد درسته لباس مجلسی پوشیده بود ولی چون چسبان بود زنم خجالت کشید گفتش که هیچی فقط این لباسه سایزش کوچیکه انگار که بهنام گفت خانوم جسارت نباشه ولی یه دیقه بیاین بیرون اکه بد باشه یکی دیگشو بدم که زنم اروم نصف دیگه بدنشو از اتاق پرو اورد بیرون و بهنام گفت بی زحمت بچرخین که وقتی مهین چرخید بهنام گفتش ماشالله خوش اندامین بهتون میادش فقط انگار یکم زیادی بلنده که مهین گفت واقعاااا بهنام گفت بله ملاحضه بفرماین از جلو یکم بلنده و بی زحمت بچرخین که مهین وقتی چرخید بهنام گفت یه دیفه وایستین بگم چقدرم از پشت بلنده که دیدم یه دستی به کیرش کشید خم شده تا اضافه لباس اندازه بگیره وقتی خواست بلند شه دیوص از قصد یکم رفت جلوتر که وقتی مهین چرخید پیشونیش دقیقا خورد به پایین سینه بهنام و وقتی چشاشو بلند کرد از پایین به سمت بالا نگا کرد و با بهنام چش تو چش شدن یجورای ترکیب اندام ریز مهین و اندام درشت بهنام خیلی سکسی بود که وقتی پیشونی مهین خورد به سینه بهنام یه هین کشید و که بهنام گفت شرمنده و مهین گفت عب نداره صبر میکنم اقا ایمان بیاد که یکم دیگه بهنام اومد پایین گفت وای پسر عجبه تیکه یه گفتم چیشد مخشو زدی گفت نه ولی باید روش کار کنم گفتم کارم کنی مفتی وقتتو هدر میدی گفت حالا برو بالا ببین چیکارت داره
رفتم بالا که مهین دلخور بود گفت چرا منو تنها گذاشتی گفتم ببخش زنگ زدن چیزی شده مشکلی پیش اومده که گفت نه این لباس چجوریه گفتم محشره که پسند کردیم و پایین بهنام یه تخفیف حسابیم داد و گفت امیدوارم مورد پسندتون باشه و دفعه بعد یم بیاین از ما خرید کنین و تشکر کردیم و رفتیم یکم بعدش بهنام بهم زنگ زد گفت وای پسر دلم پیش اون زنه موند شمارشو بده من گفتم زشته روانی چته این همه زن گفت وای نمیدونی چه کون تپلی داره گفتم ول کن حالا باز میارمش فرداش بیرون بودم که مهین زنگ زد گفت این لباسه رو پوشیدم خیلی تنگه توش راحت نیستم خواهرمم پسند نکرد بیا بریم پسش بدیم اولش خواستم بگم باشه ولی یه فکری زد به سرم گفتم من بیرونم خودت برو پسش بده بگو فامیل ایمانیم چیزی نمیگه که با کلی غر زدن قبول کرد
بعدش زنگ زدم به بهنام گفتم اون خانومه داره میاد لباس عوض کنه عب نداره که گفت نه بابا چه عیبی تازه دلمم میخواد بیاد مخشو بزنم گفتم نمیتونی دلتو مفتی خوش نکن گفت حالا بشین نگاه کن
خلاصه نزدیکای غروب بود رفتم یه سلامی به بهنام بکنم و کنجکاو بودم ببینم چیکار تونسته بکنه رفتم یکم حرف زدیم گفتم چیشد تونستی مخشو بزنی بکنیش بهنام گفت نه بابا طرف آدم حسابی که من خندیدم گفتم چی شد محل سگم نذاشت که بهنام گفت نه اونجوریام نیست پیجشو گرفتم پیج فروشگاه فالو کرد بالاخره مخشو میزنم البته ایمان خیلی روش کار کردم فک میکرد اول کاری هول بازی در بیارم ولی اونقدر مودب رفتار کردم بیچاره دلش رفت طفلکی نمیدونس قراره کوسش یروزی جر بخوره گفتم بابا طرف میشناسم مذهبی وا نمیده گفت قول میدم جیغشو در بیارم بشنوی گفتم محاله گفت سر چی گفتم سر یه سفر به شمال به تمام مخلفات گفت نامردی اگه بزنی زیرش که گفتم حالا امروز تونستی بمالی لااقل گفت نه بابا البته موقعیتش بودا ولی خودم یجور رفتار کردم چش پاک ببینه اعتماد کنه گفتم چطور مگه
گفت وقتی لباس آورد پس بده با کلی عذرخواهی اومد ولی من گفتم هیچ عیبی نداره با کلی ادب تحویلش گرفتم یکی دیگه پرو کرد که از قصد یکی که مورد داشت رو دادم و وقتی صدا زد این ایراد داره رفتم گفتم امکان نداره کجاشه که با خجالت در اتاق پرو رو وا کرد گفت اینجاش که دقیقا یکم پایین تر از رونش بود که وقتی چرخید با کلی ادب معدرت مثلا دس زدم و همش سعی میکردم دستم بهش نخوره اونم خیلی تشکر کرد از ادب و معرفتم و گفت به ایمان نمیاد دوستای با شخصیتی داشته باشه گفتم اختیار دارین و کلی تعارف تیگه پاره هم کردیم و پیجمونو موقعه رفتن دادم گفتم لطفا در مورد لباسمون نظر بدین نظر خانم محترمی مثل شما خیلی مهمه برامون که گفت والا زیاد سر در نمیارم ولی حتما میگم نطرمو و به دوست آشناهامم میگم چقد با شخصیتین در مورد مشتری مداری و تشکر کرد رفت که گفتم کو پیجش که پیج فروشگاهو وا کرد گفت ببین ایناها درخواست فالو داده قبولش کردم و منم باش فالو دادم گفتم خب چرا پیام ندادی بهش گفت خنگه هنوز زوده باید یکم صبر کنم از اونجا فهمیدم خیلی حرفه ای این پدر سوخته که بعدش خداخافظی کردم اومدم خونه و با مهین شام خوردیم کلی حرف زدیم گفت این دوستت چقد با شخصیت و چشم پاکه گفتم چطور مگه گفت لباس بردم پس بدم اصلا نق نزد و کلی تحویلم گرفت و با ادب رفتار کرد تازه پیجشونم گرفتم لباسای جدیدشونو ببینم و گفت نگفته بودی اینجور دوست با ادبی داری( تو دلم گفتم اکه بدونی واسه گذاشتن تو کوس تپلت چقد هوس داره اینجور نمیگی) بعدش گفت چرا نمیگی بهش من زنتم یه شیرینه دا گفتم بابا پولم کجا بود این بدونه به بقیم میگه که حسابی تو خرج میفتم و اون شب اصلا نگفت لباس پرو کرده و بهنام دیدتش که منو یکم تو فکر فرو برد

یکی دو روز گذشته بود که دیدم زنم خیلی سرش تو انیستاس که گفتم چخبرته گفت عزیزم خیلی از لباسای پیج اقا بهنام اینا خوشم اومده نگا چقد قشنگن گفتم چخبرته خب این همه نگا میکنی یکی خریدی تازه خب گفت اره ولی اینارو میخام ببینم و خوباشو انتخاب کنم که گفتم اخه کی باشی خوب بدشو انتخاب کنی و خندیدم که مهین یه حالت اخم نگام کرد و گفت نظر من خیلی مهمه گفتم اره حتما واس گربه های محل که گفت خیلی بیشوووری خلاصه دم غروب از سر کار برمیگشتم رفتم یه سری به بهنام بزنم احوال پرسی کردیم گفتم چخبر مخ یارو رو زدی گفت تا حدودی گفتم چطور مگه گفت ببین همه لباسا نظر میده و منم تشکر میکنم اینا گفتم خره این شد مخ زدن گفت عجله نکن شب میکشونمش تو دایرکت گفتم اووو مجازیم شد مخ زدن گفت ایمان اینو میکنمش بهت قول میدم خیلی اندام نابی داره گفتم بابا اون بهت پا نمیده این وسط خراب میشیا گفت خواهیم دید و شبش برگشتم خونه شام رو خوردیم یکم با مهین حرف زدیم که من گفتم خوابم میاد زنم گفت نخواب بیا سریال ببینیم گفتم ولش بابا من میخوابم که فرداش صبح بیدار شدم دیدم صبونه حاضره و زنم شنگوله گفت ها چیشده گفت هیچی میخام همیشه پر انرژی باشم گفت ای خدا کنه که ختدید خلاصه رفتم سر کار و ظهرش گفتم ببینم این بهنام ناهار خورده یا باهم بریم بخوریم که گفت نخوردم و بیرون داشتیم ناهار میخوردیم که گفتم کار و بارت چجوریه گفت کار بار ول کن فامیلتو دیشب تا نزدیکای صبح بیدار نگه داشتم گفتم چجوری گفت تو انیستا میحرفیدیم گفتم نه بابا الکی نگو گفت بیا نگا دیدم بله دیوس چندتا عکس لباس عروسی گذاشته استوری و از مخاطبا خواسته نظراتشونو بگن که این وسط مهینم گفته خوبه

بهنام: عه شما که ازتون بعیده همچین نظر کوتاهی بدین نکنه خوب نیستن لباسا
مهین: ن بابا این چه حرفیه خیلیم قشنگن
بهنام : اگه قشنگ بودن نظر بیشتری میدادین

که دیدم کلی در مورد لباسا حرف زدن گفتم که چی همش در مورد لباسه که گفت عجله نکن ادامشو بخون
بهنام : شاید لباسی که خریدین خوشتون نیومده بخاطر اونه
مهین: نه اتفاقا دومیه خیلیم خوب بود دستتونم درد نکنه
بهنام: مگه اولی چش بود
مهین: خب خیلی تنگ بود که
بهنام: خانم اندام شما تپله تقصیر ما چیه😅
مهین : نخیرررر اندام خیلیم خوبه اقاا
بهنام: من نگفتم که بده از نظر من خیلیم عالی هستین که
مهین: واقعاااا
بهنام: بله شما خیلی فوق العاده این البته نمیدونم لباسه براتون چجوری شد ولی از نظرم من حتما خوب بوده
مهین: وای ممنون خیلی خوب بود همه تعریفشو کردن
بهنام: اگه خوب بوده میخواین عکستونو با همون لباس بزاریم واسه مدل تو پیج
مهین: نههههه شوهرم دوس ندارههه
بهنام: عه چه سخت گیره الان همه میزارن که
مهین: شوهر من دوس نداره
بهنام: حیف شد که کاش لااقل میدیدم اگه خوب بود برای مشتری های دیگم سفارش میدادم
مهین: اخههه
بهنام: خیالتون راحت اگه اطمینان ندارین میتونین پاک کنین بعدا
مهین: باشه ولی خجالت میکشم اخههه
بهنام: خجالت نکشین این یه چیز عادیه

که اون شب بهنام تونسته عکس مهین بگیره و کلی از اندامش تعریف کرده بود که مهینم خیلی خوشش اومده بوده پایینتر نگاه کردم دیدم…

بهنام: واقعا شما یدونه این هم از لحاظ شخصیتی و هم اندامی کاش مجرد بودین
مهین: وااای ممنونم شما خودتونم خیلی خوش اندامین معلومه بازو های قوی دارین خوشبحال دوست دخترتون
بهنام: ممنون ولی من دوست دختر ندارم
مهین: واقعاا چرااا
بهنام: خب هر دختری به دل نمیشینه که خانوم…
مهین: خب چشونه مگه خب اونام مثل من هستن شما گفتین خوبه رفتار و اندامم . مهین هستم
بهنام: نه بابا شما یدونه این شما کجا دخترای الان کجا خووش مهین خانوم چه اسم قشنگی
مهین: واقعاااا من فک کردم تازگیا بد اندام شدم که ممنون شما اسمتون چیه
بهنام: نه بنظرم خیلیم خوب شدین البته عکستون از جلو انداخته بودین من که خیلی خوشم اومدم ولی کاش کامل بود بهنام هستم
مهین: آخه از پشت عکس نگرفتم تو عروسی که خوش اقا بهنامم
بهنام: خب یکی دیگه بفرستین فرق نداره که ممنون
مهین: اخه هیچ عکسی از پشت ندارم
بهنام: عه چه بد حیففف
مهین: ناراحت نشییین خب
بهنام: کنجکاو شدم آخه
مهین: خب زودتر میگفتین میگرفتم من چه بدونم آخه
بهنام: خب الان بگیرین
مهین : الاااان اخه الان فقط بلوز شلوار تنمه
بهنام: خب چه فرقی داره بگیرین
مهین: اخهههه خب یکم صبر کنین

که دیدم بله از پشت که تپلی باسنش معلومه از اونم عکس گرفته و بهنام کلی تعریفش کرده بود

بعدش بهنام گفت دیدی تپلی کونشو قراره به داداشت سواری بده هاا
گفتم چرت نگو بابا یارو متاهله
بهنام: آقا ایمان خواهیم دید این خانم شوهر دار چطوری جیغشو در میارم
که منم گفتم الکی نگو بابا طرف دو تا باهات چت کرده فک کردی اون کارس
که بهنام گفت خواهیم دید

بعدش رفتم دیگه و کلا تو فکرم بود بهنام واقعا مهین میکنه یعنی مهین پا میده مگه

ساعت ۸ بود رسیدم خونه که دیدم مهین خیلی سرحاله و بعد شام رفتیم تو تخت مهین همش دس به بازو هام میکشید میگفت برو باشگاه بازوهات بزرگ باشن گفتم الان مگه خوب نیست گفت چرا خوبه ولی میخوام تو بغلت مثل یه جوجه باشم که فهمیدم دلش میخواد مثل بهنام اندامم هیکلم بزرگ باشه
حدود ساعت ۱۲ بود تموم شدیم که رفتیم دوش گرفتیم و اومدم خوابم برد یکی دو روز همینجوری میرفتم سر کار و میومدم و گاهی میدیدم شبا مهین سرش با گوشی گرمه خب اونجوری نیستم گیر بدم ولی کنجکاو بودم
ولی خب یکم سرم شلوغ بود یه ۱۰ روزی نمیتونستم خبری بگیرم از بهنام
یروز رفتم مغازشون گفتم چخبر عجب رفیقی هستی نمیگی برم ببینم مرده یا زندس گفت والا منم سرم شلوغه
یکم خوش بش کردیم چی شد تونستی مخ یارو رو بزنی گفتش اره بابا داریم با پیج خودم میحرفیم دیگه و کلی عکس ازش دارم که گرفتم عکسارو دیدم بله مهین کلی عکس اندامی بهش داده ولی عکس زیاد لختی نبود گفتم بابا اینا که همش عکسه فک کردم بابا مخشو زدی گفت زدم دیشب مجازی ترتیبشو دادم موند فقط یک روزی بیارمش بکنمش گفتم الکی نگو گفت بیا اینم پیامای دیشبه

بهنام: ماشالله عکس آخری اندامت عالیه بیا به عنوان مانکن واس ما کار کن

مهین : وااای خیلی ممنون اونقدرام خوب نیستم که
بهنام: نه اختیار دارین آرزوی هر پسری کنار شما بودن
مهین: واقعاا یعنی از دوست دخترتون خوشگلترم خخخ
بهنام: من که دوس دختر ندارم یه مدتیه گفتم که ولی اره از همه بهتری
مهین: عه خودم پیدا میکنم براتون
بهنام: مثل خودتون خوشگل نباشه نمیخوام که
مهین: خیالت راحت یکی خوشگلش رو پیدا میکنم
بهنام: نه عین شما میخوام
مهین: عین من نیست کههه دوقلو ندارم کههه
بهنام : تقصیر خودتونه یکم کم دل مارو ببرین خب
مهین: وااا من کجا بردم
بهنام: از بس ناز و خوشگلین بردین خب دل ماروو
مهین: واییی ممنون لطف دارین
بهنام: فدای اندامت ماااچ
مهین: خدا نکنه شمام اندامتون خوبه زورتونم حتما زیاده

بهنام : زورم که اره معمولا وزنه هارو برمیدارم
مهین: چند کیلو میتونین ور دارین
بهنام: تا ۱۰۰ کیلو راحت
مهین : اووو ماشالله به اون هیکلت میتونی راحت یه آدم از زمین بلند کنین
بهنام: مونده چند کیلو باشه
مهین : مثلا ۷۰ باشه
بهنام: اره راحت برش میدارم
مهین: وااای چه خوب فقط بعدش آروم بزارش زمیناااا
بهنام: چرا نکنه خودت ۷۰ کیلوی میترسی مهین
مهین: اره تازگیا شدم ۷۰ فک نکنم بتونی منو ورداری هااا
بهنام: اره ماشالله خوب تپل شدی نه راحت میتونم بلندت کنم
مهین: خب اگه خسته شدی چی پرتم نکنی زمین
بهنام: نه دیوونه میزارمت بغلم خستگیم در رفت باز بلندت میکنم
مهین: خب اگه حواست نبود از بغلت سر خوردم پام شکست چی
بهنام: نترس میزارمت وسط تو بغلم محکم میگیرمت
مهین: اخههه وسط خطر داره
بهنام: نترس نشستن که داره نداره خخخ
مهین: خیلی بیشعوری
بهنام: بیا بشین حالا
مهین : نه نمیتونم خودت ورم دار
بهنام: اووف گذاشتمت تو بغلم با باسن پهنت خوب جا شوو
مهین: اخخخخ صبر کن خودم خوب بشینم بغلت باسنم پهنه فقط کمرم نصف کمر تو نمیشه کهه
بهنام: اره با باسن پهنت بشینی رونات میزنه بیرون تو بغلمم دستامو گذاشتم رو شونه هاات فشارت میدم تو بغلممم
مهین: ایییی یواشتر زورت زیاده از پایینم به بالا فشار میدی اخخ
بهنام: جووون برگرد اون لباتو بخوورمم اووف
مهین: اخخ برگشتم وای من لباتو دوس دارم هممم
بهنام: جوون لبات محشرن بیفتی دستم حسابی میخورمت اون سینه هاتوووو
مهین: اخخخ یووااش کبودشون نکنی
بهنام: نترس نوک سینتو میزارم دهنممم اووم گاااز میگیرم
مهین: اخخخ میترسم ببینیشون هوش از سرت بپره
بهنام : اووف بفرس ببینم اون انار های خوشمزتوو
مهین: نه دیگه شلوغ نشوو
بهنام: خب دلم خواس
مهین: نه آقا بهنام دوست ندارممم
بهنام: اووف قربون اون دهن کوچیکت که بزارم توش نتونی حرف بزنی
مهین: وااای هوممم یهو نکنش تو دهنم بزار اماده شم خب
بهنام: موهاتو گرفتم و دارم تو دهنت تلمبه میزنممم
مهین: آیییی اووووم یواش خب
بهنام: جوون یه روز بیفتی دستم حسابی کوس تپلتو جر میدممم
مهین: اخخخ میترسم منو بکشی زیرت
بهنام: نترس خوشگلممم

با خوندن این چت ها دیدم بله تا صبح سکسی حرف زدن و مهین یجورای خواسته یه مرد قوی مثل بهنام ترتیبشو بده

بعد خوندن چت ها گفتم خب شاید بهنام داغ بوده مجازی حرف زده تو واقعیت فک نکنم پا بده با توجه به اینکه عکس سینشم نداده و لختی عکس نداده
بهنام گفت نه میکنمش ولی حق با تو یکم تو داره و مذهبیه ولی ایمان این بیفته دستم باور کن جرش میدم

گفتم از کجا معلوم حاضر باشه بهت بده

گفت اونم میده ولی زمان میبره فقط ایمان شوهر این ادم دردسر سازی نیست که ها
گفتم نه بابا ولی زنه خیلی با حیاس
بهنام گفت جوون جیغ این خانوم با حیا رو در میارم
گفتم حالا دلتو خوش کن ببینیم چی میشه راستی اگه خبری شد به منم بگو ها
بهنام گفت خیالت راحت منو تو این حرفارو نداریم که اصلا میخوای بیارمش دوتای بکنیمش
گفتم نه دیونه ولی اگه جور شد قبلش به من بگو تا من باشم آخه این خانوم خیلی ادعاشه که اهل این کارا نیس البته یجور که اون نفهمه ها منم هستم
بهنام گفت خیالت راحت داداش حتما خبرت میکنم
بعدش خداحافظی کردم رفتم خونه
یکی دو روز همین جوری از سرکار برمیگشتم خونه گاهی میدیدم مهین سرگرم چت کردنه و تا منو میدید سعی میکرد یجور جلوه بده که مثلا داشته یه پست تو اینستا میدیده یروز نمیدونم چند روز بعد دیدن چت های سکسی مهین با بهنام بود که ظهرش گفتم برم خونه یکم استراحت کنم برم به کارام برسم اروم رفتم تو گفتم شاید خواب باشه گناه داره بزار بخوابه که رفتم تو پذیرای دیدم صدای اههه ناله مهین از اتاقمون میاد
باخودم گفت ای دل غافل چه زود تونست این پسره رو بیاره خونه اون همه حیا کجا رفت اروم رفتم از کنار در دیدم تنهاست کسی نیست ولی همچنان می گفت اوووف قربون کیرت اخخخ
که دیدم تلفنی میحرفه که دونستم بعله بهنام شمارشم گرفته و دارن تلفنی حال میکنن

من رفتم بیرون با سروصدا اومدم تو که مهین اومد بیرون یکم پریشون بود گفت عه عزیزم چه عجب ظهر اومدی
گفتم خسته بودم بخاطر اون چته پریشونی چیزی شده
گفت نه خواب بودم بخاطر اون
تو دلم گفتم اره جون خودت
و رفتیم ناهار باهم خوردیم یکم حرف زدیم
بعدش خواستیم یکم چرت بزنیم

دوستای عزیزم این قسمتم دیگه زیاد شد بقیش بمونه برای قسمت بعدی

نوشته: عرشیا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


سکس زن مذهبیم و دوست کیر کلفتم - 2

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
در ادامه داستان بگم که یکی دو روز بود شاهد چت های دیر وقت مهین بودم ولی خب گفتم چند تا چته چیزی نیست که سر اون بحث کنم
یه روز که رفته بودم از ساندویچی نزدیک بازار یه چیزبرگر بگیرم دیدم بهنامم اومده اونجا اومده چون معمولا ناهار میاد اونجا البته من گاهی فقط فست فود میخورم سلام و احوال پرسی کردیم که گفت خیلی بی معرفتی چند روزیه نیستی خلاصه گفتم درگیرم والا کارا خوب پیش نمیره و یکمم از کار و کاسبی اونا حرف زدیم که بازار اونا از ما بهتر بود بعد حرف زدن اروم گفتم از آشنایی ما چخبر در چه حالین که گفت اووف پسر نگم برات عجب تیکه ایه فقط هر چه میکنم بیرون نمیاد کاش یروز بیاد مغازه تنها بشم باهاش میدونم چطور اون کون تپلشو زیرم بچلونم گفتم به یادم که تو نمیتونی بالاخره مشتری میاد و میره گفت تو یه کاری کن بیاد اونجاش با من تازه شیرینی توم با من اصلا شمالم خودم میبرمت گفتم ببینم میتونم بیارمش یروز

چند روزی تو فکر بودم با چه فکری مهین ببرم و نزدیک بهنام کنم تا ببینم کاری از این بهنام بر میاد یا نه شبش که که خیلی حشری بودم با مهین رفتیم رو تخت حسابی خوردمش اه و نالش رفت بود بالا شروع کردم تلمبه زدن ۵ دیقه زدم آبم خیلی با فشار اومد که مهین گفت عههه چه زود اخه چته اخه ناراحت شد ازم و میگفت تو بلد نیستی منو نمیتونی من تحت کنترلت در بیاری ضعیفی باید سیرابم کنی کلی اخم کرد یه دونه زد در کونش گفت باید یه کاری میکردی این زیرت جر بخوره و عصبی شد ولی ناز کردن ارمش کردم که دلخوریش بره ولی میدونستم دلخوره چند روزی بود اخم میکرد
خلاصه بعد چند روزی فکری زد به سرم گفتم برای آشتی میخوام یه مانتوی شیک بخرم برات از بهنام اینا ولی دیگه اخم نکن که خیلی خوشحال شد پرید تو بغلم و حسابی از هم دیگه لب گرفتیم و قرار شد فردا چون تعطیل بودم بریم برا خرید شبش به بهنام اس دادم و گفتم قضیه رو و تو کونش عروسی بود انگار گفت بیارش که بخاطرش دو هفتس به کمرم میرسم
خلاصه فرداش با مهین رفتیم سمت بازار که مثل همیشه مهین با چادر اومد و زیرش یه مانتو کرمی پوشید که حسابی فرم کونش نشون میداد بعد گذراندن چندین مغازه رسیدیم پیش بهنام و سلام و احوال پرسی گرمی کردیم که دیدم بهنام کم مونده با چشاش مهین بخوره که گفتم عزیزم تو به مانتو ها نگاه کن ماهم یکم میحرفیم یکم که مهین دور شد بهنام دست به کیرش کشید گفت اووف اگه اینو جر ندم میمیرم دیدم از زیر شلوار چه بزرگم هس کیرش گفتم من که اینجام نمیشه که بهنام گفت من یه نقشه کشیدم قبل اومدنتون و فقط نرین توش ها گفتم چیه بگو حالا گفت شریکم میاد نقش یه مشتری بازی میکنه و من قراره برم انباری و تو رو بزارم جا خودم گفتم خب باقیش که مو به مو اروم تعریف کرد
منم رفتم پیش مهین مدلارو پسند میکردیم که دیدیم سرو صدا و بحث میکنن یکی با بهنامم منو مهین کنجکاو شدیم ببینیم چیه که رفتیم جلو دیدم بهنام با یکی سر یه مانتو بحثشون شده که فک کنم همون شریکش نوید بود

بهنام: آقا خب شما دیروز این مانتو رو بردین پسند کردین خوب الان چیه اوردنش برش گردونم

نوید: من نمیگم برش گردون فقط میگم دو سایز بزرگترشو بده خانومم راحت نیست اذیت میشه

بهنام: خب برادر من دقت میکردم الان از این اینجا نیست من چطور برم از انباری بیارم تازه شریکمم اینجا نیست برو غروب بیا

نوید: نه آقا من تا مانتو رو نبرم خانومم منو خونه نمیزاره قرار بعد ظهر بریم مهمونی

که در همین حین منو مهینم اضافه شدیم که مهین گفت اقا بهنام خب شما برین بیارین منو بهنام تا شما بیاین حواسمون هس که امیر گفت خدا رفتگانتونو بیامرزه و گفت ایمان من میرم همون انباری کنار انباری اقا کریم اینا ته بازار اون دالان اخر زیر زمین بزرگه حواست باشه تا میام که بعد رفتنش ۱۰ دیقه گذشت ولی خبری نشد که مشتری شاکی شد همون نوید ای بابا چیشد په کجا رفت نکنه رفت سفر قندهار منم گفتم اروم باشین ۵ دیقه صبر کنین میادش گفت باشه ۵ دیقم بخاطر گل روی شما یربع بعدش دیگه واقعا شاکی شد گفت اقا یه زنگ بزن این اقا دیره من کار دارم که مهین گفت راس میگه زنگ بزن ببین کجا موند اخه این طفلکیم کار داره لابد گوشی ورداشتم زنگ بزنم که گفت در دسترس نیس که مشتری عصبی شد ای بابا عجب گیری کردیما مهین استرس گرفت و گفت چه کنیم منم گفتم میتونی پشت صندوق وایسی من برم دنبالش که مهین گفت ننن ننن ننن من چه بلدم اخه با این کارتخوانا و دستگاها کار کنم نخیر نرو که در حین بحث ما مشتری شاکی شد گفت تو رو خدا یکاری کنین که مهین گفت بهم چیکار کنیم من استرس گرفتم گفتم لااقل برو انباری این بهنام پیدا کن بیار مهین گفت بلدم نیستم اخه ادرسشو که گفتم همون ادرس که بهنام گفت همونه دیگه و براش گفتم دوباره که کفت خب خب باشه باشه شما وایستادین من زود برم خبرش کنم بیارمش

۱۰ دقیقه بود که مهین رفته بود که نوید گفت اوووف بهنامم کوفتت بشه گفتم چرا گفت حتما اونجا تو انباری لنگای این خوشگلو داده بالا گفتم نه بابا فک نکنم که گفت من اینجام بیا این کلید انباری نترس بزرگه انباری تو برو ببین خبری شد بیا به منم بگو گفتم باشه و راه افتادم که بزور رفتم ته بازار و دالان اخری که خیلی ساکت بود پیدا کردم و اروم اروم رفتم به یه انباری خیلی بزرگ رسیدم و اروم گوشمو رو در گذاشتم که خبری نبود اروم کلید در اوردم رفتم تو که دیدم هیچ خبری نیست و اروم از پله ها رفتم پایین که دیدم تاریکه اروم اروم رفتم پایین دیدم صدای مهین و بهنام میاد

مهین: عه اقا بهنام شما یه ساعته اینجایین خب بیاین مشتری شاکی شده

بهنام: ببخشید والا شما رو هم تو زحمت انداختم
مهین: خواهش چه زحمتی کو مانتوی کجاست
بهنام: والا اینجا بزرگه دارم دنبالش میگردم
بی زحمت شمام اگه میشه قفسه اون پشت نگا کن تو یه پلاستیک سیاه بزرگه به شماره ۱۴
مهین: بااااشه و اروم چادرشو از سرش درآورد گذاشت یه گوشه و رفت اون پشت قفسه هارو نگا کنه

یکم دیگه بهنام اروم اروم رفت طرفش اون پشت پیشش که من دید نداشتم فقط صداشون میشنیدم

بهنام: مهین خانوم اون ردیف بالا رو هم یه نگا بنداز
مهین: عه شما هم اومدین اخه من اون بالا دستم نمیرسههههه صندلی ندارین
منم اروم اروم حین حرفاشون جامو تغییر دادم و رفتم دیدم مهین قفسه وسط نگاه میکنه و بهنامم هم پشت سرشه
بهنام خب شما قفسه پایین نگاه کن منم بالارو اگه دستتون نمیرسه
مهین: باشه فقط زود باشیم پیدا کنیم بریمممم
مهین خم شد ردیف پایین نگاه کنه که با این کارش کونش قشنگ مقابل بهنام قرار گرفت و دیدم بهنام کیرشو از زیر شلوار گرفت تو دستشو قشنگ به طرف لای باسن مهین گرفت

مهین: عهههه ببخشید خوردم به شما
بهنام: عب نداره منم میام جلو قفسه بالا رو نگاه کنم با این حرفش خواست بگه اگه بیشتر بهش چسبید به خاطر دیدن ردیف بالاس بهنام رفت یکم جلو با این کارش کیرش درست رفت از پشت لای باسن تپل مهین

مهین: ایواییییی خیلی اومدین جلوووو
بهنام: اره ببخشید من باید یکم بپرم اون ردیف بالا رو ببینم تکون نخورین که سرتون نخوره به قفسه ها البته من مواظبتونم با دستم حواسم هس که تکون نخورین آماده این

مهین: باااشه فقط زوووود

که دیدم بهنام دستشو گذاشت رو کمر مهین و آروم بالا پایین پرید که شکل تلمبه بود با این کارش کیرش فک کنم تا تهش باسن مهین میرفت

مهین: اااااا تموم نشدددد
با این حرف مهین بهنام با دو دستش دو تا پهلوی مهین گرفت و کامل از پشت کون تپلشو بغل کرد و اروم در گوشش نمیدونم چی گفت که آروم حرف میزدین من نمیشنیدم یکم که گذشت صداشو بلند شد

مهین: واااای نه نمیشه اینجا الان مغازتون منتظر ما هستن

بهنام: بغلش کرد و گردنشو بوس کرد و گفت عزیزم مگه نمیخواستی باهم باشیم خب موقعیت جوره وقت هدر ندیمممم

مهین: اخخخخ خب اینجا نمیشه همش لباسه

بهنام: بیا اون پشت تختم هست نگران نباش فرشته ای من مااااچ
مهین: اخخخخ باااشه فقط زود باااش که نفهمن کو کجاست
بهنام مهین یهو گرفت بغلش بلندش کرد و تو بغلش بردش پشت اون یکی قفسه اا و گفت بریم تا ببینی عزیزم

مهین: ااااای بزارم زمین چه زورتون زیاااده مهین دست بهنام مثل یه تیکه گوشت ول میخورد

من یکم بعد رفتن اونا رفتم جلو تا ببینم میتونم ببینم چیکار میکنن که یواش از شکاف قفسه ها دیدم مهین کنار تختی که انگار برا استراحت بود بیشتر فک کنم شبا گاهی وقتی جنس جدید میومد و دیر وقت می شده اینجا میخوابیدن خلاصه دیرم مهین زانو زده و داره کمربند بهنام وا میکنه و بهنامم دستش رو سر مهینه

مهین: ایواااای چه کلفتهههههه فک نکنم تو دهنم جا شه کههه و خودشو لوس کرد
بهنام: عزیزم وا کن اون دهنن مثل غنچتو جا میشه جاش میکنم و اینو به صورت آمرانه گفت
مهین: اااا خب بیا ببین نمیشه
که بهنام مثل یه آدم قوی یهو کیرشو جا کرد تو دهنش نصفشو
مهین: اوووومم اوووم و دوباره از دهنش اومد بیرون ببین نمیشه کلفته کلاهکش

بهنام انگشت اشارشو گرفت جلو دهنش و به نشانه ساکت شو و حرف نزن بخورش گفتتتت شووووووش🤫 نبینم از دهنت در بیاریش هااا که باز فرو کرد تو دهن مهین این دفعه با فشااار بیشتر

مهین: اوووم اوووم امممم
بهنام: جووون این شد هااا افرین
مهین: اووووم اوووووم
بهنام: اووووف بخور بخووور
مهین: اووووم هممممممم که خواست سرشو جدا کنه نفس بگیره آخرین لحظه بهنام نزاش و و با دستای قویش سر مهین گرفت تند تند تلمبه زد تو دهنش

مهین: اوووم اوووم اییییی
بهنام: ااااا اووووف بخورر ااااا
با سرعت زیادی داشت دهن مهین میگاید
که یهو سر مهین گرفت فشار داد و تا تهش نگه داشت تو دهنش و جداش نکرد
که دیدم مهین سرخ شد و اشکش در اومد و چشاشو به طرف بالا گرفت و با چشماش التماس میکرد ول کننن تو رو خدااا و با دستاش به رونای بهنام میکوبید که ولش کن سرشو که یه دیقه بعد دیدم سرشو ول کرد و مهین شبیه اونای که زیر آب موندن یهو میاد بالا و نفسش در نمیاد حرف میزد

مهین: هییییییی هیییییین چیکار میکنین کم بود خفه شم و سرفه میزد
بهنام رفت جلو و گردنشو بوس کرد و با دستش یه سیلی زد در کون مهین گفت اروم باش خوشگل خانوم تو خیلی حیفی که ازت خوب بهره نبرم با این حرف بهنام مهین فک کنم حساب کار دستش اومد انگار فهمید بهنام مثل من نیس اروم باشه و نمیتونه از پس بهنام بر بیاد
مهین: وااای اقا بهنام شما ادم خیلی تحت فشار میزارین و کیرتونم خیلی کلفته اخهههه
بهنام: اروم باش مهین جان و بغلش کرد و هلش داد رو تخت و مهین ولو شد و بهنام مانتو و لباس های مهین شروع کرد به درآوردن
و مهین اروم فقط تو چشای بهنام خیره میشد و میدونس نمیتونه جلوش چیزی بگه و فقط لبشو گاز میگرفت یهو بهنام سوتین مهین با زور کند که مهین جا خورد و جیغ آرومی کشید واااای چتونه که به سرعت فهمید نباید حرف بزنه و بزاره بهنام کارشو بکنه
بهنام سرشو خم کرد و افتاد به جون سینه های مهین
چنان میخورد انگار هزار ساله چیزی نخورده این بشر
یجور میخورد که مهین گاهی یه جیغ کوچیکی میزد و لبشو گاز می گرفت که جیغ های مهین یکم که بلند شد یهو بهنام سرشو بلند کرد و اخم تو چشمای مهین زل زد و چیزی نمیگفتن فک کنم مهین فهمید نباید چیزی بگه و با اخم بهنام مثل یه آهو گرفتار در چنگال شیر مظلومانه سرشو پایین انداخت و بهنام یهو کیرشو کرد باز دهن مهین و به شدت تلمبه زد مهین حسابی خیس عرق شده بود و فک کنم میدونست دیگه کارش امروز مقابل این شیر نر خیلی سخته چون با قدرت و زور مهین گرفته بود تو چنگش
آروم آروم رفت پایین و شورت مهین کشید پایین و پاهای مهین باز کرد سرشو برد لای کوس مهین که اه بلند مهین در اومد
مهین: اهههههههه وااااای باز بهم دیگه خیره شدن انگار با نگاه با هم حرف میزدن که مهین دستشو گذاشت رو سر بهنام و فشارش داد به سمت کوسش و خیره به چشم بهنام فهموند که ماده شیری نیس که زود تسلیم شه مقابلش و بهنام یهو افتاد به جون کوسش چنان میخورد که سرو صدای خوردنش تو انباری پخش شده بود مهین دیگه طاقت نیاورد و دستشو از سر بهنام کشید و با آه و نالش خواهش میکرد بسه ولی بهنام ول کن بود مگه که یهو بغض مهین ترکید و گفتتت ااای غلط کردم بسهههه چشممممم آقا بهنام دیگه دستور نمیدم بهتون که به نام یهو سرشو بلند کرد و خیره شد تو چشم مهین با یه ابهتی که مهین مثل یه شیر ماده که دیگه رام شیر نر شده با مظلومی سرشو انداخت پایین که بهنام با انگشتش چونه مهین بلند کرد و کیرشو گرفت جلو لب مهین و بهم دیگه خیره شدن
فک کنم مهین اینجا فهمیده بود باید رام بهنام شه و آروم لبشو وا کرد و خودش با ولع شروع کرد به خوردن تا حالا با این شدت خوردن مهین ندیده بودم
مهین : اووووم هوووممممم
اووووم امممممممم هوووووووم
بعدش مهین سرشو بلند کرد که بدونه تونسته بهنام راضی کنه و با یه نگاه مظلومانه به چشای بهنام خواس بگه تموم تلاششو کرده که بهنام یه لبخند ریز زد که فک کنم از رضایت خوردن مهین بوده و اروم رفت جلو مثل یه شیر پاهای مهین گرفت رو شونش و لبای مهین خورد اووووومممم
بعدش سر کیرشو تنظیم کرد رو کوس مهین و با چشاش نگاه مهین کرد و انگار میگفت با چشماش آماده ای کوس تپلتو بگام که مهین سرشو بدون حرفی به معنی تایید اورد پایین
بهنام سر کیرمو گرفت دستش و فشار داد سرش بره تووو کوس مهین که با مهین چشم تو چشم بودن مهین قرمز شد و لبشوووو گاز گرفت و بهنام نگاه تو چشمای مهین کرد از پایین فشار بیشتر کرد که مهین دهنش باز شد و میخواست جیغ بزنه که بزور خودشو کنترل کرد و لبشو گاز گرفت اروم زیر لب گفتت امممممم بهنام با شنیدن این صدا فشار بیشتر کرد و زل زد تو چشاش و با یه اوبهت خاصی داد توووش و چونشو با دست گرفت گفت اووووم
مهین امممممم
بهنام اووووووم
یهو مهین دیگه طاقت نیاورد و گفت
مهین: اااای ااااااای اخخخخخخخ مردممممم
بهنام : فشاااار
مهین: ااااخ ااااااخ آی مامان جوووون مردمممممم با جیغ میگفت اینارو
که بهنام یهو سرشو بلند کرد و با اخم خیره شد تو چشای مهین
چیزی نگفت به مهین ولی نمیدونم چیشد که مهین گفت

مهین: خب اخممم نکن کلفتیییی برام
بهنام: خیره شد تو چشای مهین و اروم فشارشو بیشتر کرد
مهین با فشار بهنام با خیره به چشای بهنام لبشو گاز گرفت و گفت ای مامان جووون و فهمید قراره حسابی جر بخوره
بهنام : اووووف خیلی تنگی تووووو
مهین: اخخخخ شما خیلی کلفتییییی تو رو خدا ارومترررر
بهنام: اوووف چیشد په اون همه میگفتی تو بغلم دووم نمیاری و ابت زود میاد هااا فشاااار
مهین: ااااای اخخخخخ نمیدونستم انقد سخته زیرت بودن اااای ارومتر جان منننن
بهنام: اوووف تو چشات هنوز غرور میبینم میدونم چطور رامت کنم صبر کن فشاااار
مهین: ااااای من جلوی تو نمیتونم دووم بیارم غرورم برا شوهرمه نمیتونه سیرم کنه شما که منو میچلونی اااای
بهنام: الان نشونت میدم مهین جووون با کی طرفی و شروع کردن تلمبه زدن و هی سرعتشم بیشتر میشد
مهین: اااای ااااای نههههه غلط کردم بسه بسههههه
بهنام چنان میزد که مهین خیس عرق شده بوده
بهنام: اوووف تند تند فشاااار هااا چته به نفس زدن افتادی کو اون حرفات پشت گوشی گفتی من خستت میکنم کو هااا فشااار
مهین: اااای ااااخ وااای مامان جون اقا بهنام شما خوب بلدین از آدم کار بکشین اخخخخ منو تحت کنترل خودتون در آوردین نمیتونم کاری کنم رامتم شیر مننننن فقط یوااااش
بهنام: جووون چنان ازت سوار بگیرم تا بدونی صاحبت کیه
مهین : اااای ایییی صاحبم تویییی

با نگاه به اینا واقعا تو حیرت بودم واقعا هیکل درشت بهنام و بدن ظریف مهین که زیر بهنام گیر افتاده بود واقعا مهین از نفس انداخته بود در حالی که من هیچوقت نتونسته بودن یک صدم اینم از مهین کار بکشم تو سکس واقعا همدیگه میومدن
با نگاه های که حین دادن مهین به بهنام میکرد معلوم بود با خودش میگفت لیاقت صاحب شدن من بهنام داره

بعدش دیدم مهین قمبل کرده و داره داگی میده و سرو صداش اونجا رو برداشته بود

مهین: اااااای اااااای مردممممم یواشتر بزن لامصب
بهنام: اوووف فشاااار فشاااار گایدم اخرررر این کوستووووو از بس ازم در میرفتیییی
مهین: اخخختخخ بازم کردی یکم فرصت بده یه نفس بگیرم آیییی مامان
بهنام چنان خیمه زده بود رو مهین که معلوم بود نمیتونه از زیرش در بره و اونم چنان میگاید که ذره ای هم زیرش مهین در امون نبود

که حین کردن دیدم با انگشتش کون مهینو میمالید مهینم با شدتی که میداد فک کنم متوجه انگشت کردن کونش نبود
که سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد و یهو دو انگشتشو کرد تو کون مهین با اینکار یهو مهین ارضا شد و با سرو صدا انگار از هوش رفت با این کار بهنامم یکم دیگه انگار دست از تلمبه کشید و همینجور که کیرش تو کوست مهین بکد خوابید روش و کیرشو نگه داشت داشت پشت گردن مهین بوس میکرد یهو مهین با صدای ضعیفی و با ناله گفت اااااااای گاییدیممم بهنام همش توووشه تکونش نده دردش زیااااده ک بهنام یکم نگه داشت بعد درش اورد و کون مهین بوسش میکرد مهین بی حال بود و با زور میگفت اخخخ نهههه اونجا نهههه و دستشو برد پشت تا سر بهنام جدا کنه و دیگه نخوره که بهنام دست مهین گرفت و بهش فهموند که لای باسنشو با دستاش وا کن مهینم کامل رامش شده بود و اینکارو کرد و با دستاش لای باسنشو وا کرد بهنام سر کیرشو یه تف زد و اروم گذاشت در کون مهین و گفت نمیتونم ازش بگذرمممم اااوف فشااار

مهین: ااااای اییییییی وای مامان جوووون جر خوردمممم
بهنام: جووون چه کونی داری باید پلمپشو این کیر من بزنه
مهین: اخخخ اااااای واااای جر خوردمممم جرم دادیییی
بهنام: جووون دیگه نبینم پشت تلفن برام قیافه بگیری موقع سکسی حرف زدن
مهین: اااییی اااااای چشمممم چشمممم هر چی تو بگیییی
تو رو خدا پارم نکنننن امروز نمیتونم برم خونه اینجوری معلوم میشهههه
بهنام: اوووف حیف امروز وقت کمه وگرنه این کون تپلتو حسابی بازش میکردم ولی باید قول بدی حال این کونو ببرم و لذتشو بببرممم فهمیدی

مهین: اااااخ ااااای چشم چشمممم حالا درش بیااااار تورو خداااا
بهنام:اوووف بااااش بفرمااااا اووف درش اوردم
مهین: اااای خیلی کلفتی من زیرت دووم نمیارم بد جور سواری میگیریییییی
بهناممم: اوووف سرشو کردم تووو کوستتتت فشااار
مهین: اخخخخ اخخخخخ حالا که تونستی رامم کنی کوسم مال تووو لذتشو ببر در اختیارتممممممم

بهنام: جووون چشمممم زیرمو دوس داری
مهین: اخخخخ اره خوب بلدی کوسمو سیراب کنی اخخخخ ولی یواش تو رو خدا

با شنیدن این حرف بهنام چنان سرعتشو زیاد کرد که پاهای مهین خم شد و یه لحظه جیغ و دادش افتاد اونجا و مرتب میگفت ااای ااااای بسسسه جر خوردم
بهنام زد در کونش گفت اینو زیرم جر دادم فهمیدییی
مهین اخخخ چشممم آقا بهنام
که بهنام یهو همشو فشار داد و مهین جیغ کشید پاهای مهین کامل دیگه باز شد و بهنام افتاد روش
بهنام: اوووف فشااار که مهین ارضا شد

مهین: اخخخخ واااای سیرم کردی اخخخ قربون کیرت

یهو بهنام پاشد کرد تو دهن مهین و چنان تلمبه زد که اشک مهین در اورد و یهو چنان نعره ای زد و سر مهین چسبوند به ته کیرش و نزاشت سرشو جدا کنه فک کنم تموم ابشو ریخت تو دهن مهین و چنان با اخم مهین نگاه کرد که مهین فهمید باید همشو قورت بده بعدش سرفه کرد و گفت خیلی داغ بودد
بهنام نوش جووونت کوس تپل من

دیدم اینا ارضا شدن من سریع برگشتم فک کنم یه نیم ساعتی بود اونجا بودم و تو راه که برگشتم پیش نوید گفت چی شد گفتم من که نتونستم اونجا رو پیدا کنم نوید گفت خاک تو سرت ادرسش سر راسته که حالا که نتونستی پیدا کنی من میگم اینجا بودی ببینم اینا کی میان ۱۰ دقیقه بعد سر و کله بهنام و مهین پیدا شد که اومدن تو نوید برا اینکه نقششون معلوم نشه داد و بیداد راه انداخت مثلا شما هم رفتین ایشون رو بیارین ۴۰ دقیقس مارو کاشتین اینجا مهین با صدای که توش درد بود گفت اقاااا خب منم خودم اینجا مشتریم معطل شدم و حتی پامم کوبیدم اونجا به قفسه ها سر عجله کردن و اومدن به اینجا بخاطر شما و لنگان لنگان رفت سمت مانتو ها ته فروشگاه تا به مدلاش نگاه کنه

مهین یکم که دور شد نوید گفت خب چیشد شیری یا روباه بهنام
بهنام با یه غرور خاصی گفت اختیار داری تا حالا دیدی اهوی از زیرم در بره
منم گفتم یعنی ترتیبشو دادی گفت کوری نمیبینی لنگ میزنه چون اون لنگاش بالای شونه داداشت بوده حسابی ترتیبشو دادم شوهر این بلد نیست از این کار بکشه که و گفت ایمان اینو ببرش خونشون گناه داره طاقت موندن سر پارو نداره که من گفتم باش بعدا تعریف کن واسم گفت برو حالا چشم میگم بهت رفتم به مهین گفتم عزیزم امروز دیر شد بیا بریم فردا میایم باز
مهینم با صدای دردآلودی گفت باشه عزیزم پامم درد میکنه بریم که تو رفتیم خونه گفت من سر درد دارم میخوام بخوابم گفتم بخواب منم میرم واسه ناهار یه چیزی بگیرم ساعت ۴ هیچی نخوردیم که مهین رفت تو اتاق منم اروم مثلا رفتم پذیرای و در بستم یعنی رفتم گفتم ببینم چیکار میکنی که یکم‌منتظر موندم دیدم خبری ازش نیست گفتم نکنه چیزیش شده که رفتم کنار اتاق دیدم آروم با خودش میحرفه

مهین: ااااخ مامان مردمممم بیشرف حسابی پارم کرد
بی ناموس بلد بود چطور کار بکشه ازم اخخخخ کوسم این ایمان بدبخت نصف این اگه عرضه داشت چی میشد وااای
یه دونه زد رو کونش گفت ایمان بدبخت جر دادن یعنی این چنان کردم کوس و کونم یکی شد چنان بالا پایینم کرد که صدام برید اخخخ که زیرش چقدر ضعیف بودم بکننن یعنی این نه اون ایمان بدبخت که دیدم بعدش صداش دیگه نمیاد فهمیدم خوابش برده و رفتم نهار بگیرم

پایان

نوشته: ایمان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.