رفتن به مطلب

داستان عشق و خیانت


chochol

ارسال‌های توصیه شده


عشق یا خیانت
 

سلام دوستان،خیلی وقته به این سایت سر میزنم،تصمیم گرفتم اتفاقی که زندگیم رو تغییر داد واستون به اشتراک بگذارم.امیدوارم توهین نبینم
اسمم سمانه قدم ۱۷۰ وزنم ۶۰
سایزمم ۸۰ متاهل و ۳۹ ساله
بریم سر اصل ماجرا
ما اسباب کشی کرده بودیم به خونه جدید ی سری وسایل کوچیک بود و دوتا تخت که قرار شد داداشم امیر بیاد و ببریم از اونجایی که به شوهرم مرخصی نمیدادن دیگ ، و چیزی هم نبود وسایل قرار شد با امیر ببریم
،روز موعود رسید زنگ زدم ب امیر و نیم ساعت بعد دیدم اومد خب من چون فکر میکردم تنها میاد مث همیشه آرایش ملایم ی لگ مشکی و تیشرت پوشیده بودم خب ناخونم کاشته بودم زرد و لاک پاهامم زرد بود وقتی ک اومد دیدم با یکی از دوستاش هست که زیاد نمی‌شناختم ولی آورده بود ک مثلا کمک کنه و زودتر تموم بشه که آقا زیاد کار نکنن،نمیدونست قراره چه اتفاقاتی بیفته
اینم بگم دوستش نیما حدود ۳۲،۳۳ ساله بود که بعد فهمیدم ۳۳ سالشه، هم خوشتیپ هم خوش فیس
اومدن زنگو زدن درو باز کردم.رفتم آشپزخونه دیدم صدام میکنه گفتم بیا تو دیگ
برگشتم دیدم دوستشم هس.ک خودش سریع گفت آجی نیما دوستمه آوردم ک هر چی هست ببره
نیما هم زل زده بود ب من ک یهو گفت چشم هر چی باشه رو کولم می برم.منم خندم گرفت گفتم مرسی
لگم واقعیتش خیلی جذاب بود و تیشرتم داشتم قشنگ نافم مشخص بودم رفتم اتاق ی مانتو فقط پوشیدم اومدم.نیما گفت خب سمانه خانم از کجا شروع کنیم که گفتم کارتن کردم همه رو بزارید دم در امیر قراره ماشین بگیره،بگیره و ببریم
ی سری وسایل شکستنی و چینی داشتم ک هنوز آماده نکرده بودم.اون رو داشتم میزاشتم داخل کارتن ک دیدم نیما اومد و گفت بذار کمکت کنم.باهم می‌میچیدیم توی کارتن ک امیرم اومد کمک کنه، نیما گفت امیر تو اگ میخوای کمک کنی کارتن آماده رو ببر بزار دم در
امیرم گفت عه شما دوتا خسته نشین،که نیما گفت نه امیر جان نگران نباش خلاصه از این حرفا
بچها ی لحظه نگاهم افتاد به شلوارش کیرش میخواست انگار شلوارو پاره کنه چیزی نگفتم سعی کردم خودمو دور کنم پاشدم رفتم چایی بریزم ک نیما گفت سمانه جان زحمت نکش و نمیدونم ما تا تموم نشه چیزی نمی خوریم و از این حرفا
داشتم چایی میریختم، ک دیدم بی‌شعور از پشت چسبوند بهم و کارتن دستش بود گفت اینو پر کردم آماده است کجا بزارم،ک ی اخم کردم گفتم بیا تو دم در بده ، یهو جا خورد گفتم برو عقب دیدم رفت عقب، گفتم بزار رو اپن ک گذاشت
اصلا یه جوری شدم، بهش گفتم میشه برید به امیر کمک کنین خودم میچینم
ک یهو گفت ببخشید و معذرت می خوام،منظوری نداشتم و مظلوم نمایی کردن
ک هیچی نگفتم
التماس ک بزار کمکت کنم گفتم باشه فقط پرو نشو همینطور ک داشتیم کارتنا میچیدیم گاهی وقتا ب دستم دست میزد چند باری که یهو اومدم داد بزنم سرش خندید نمیدونم خودمم خندم گرفت، گفتم اومدی کمک کنی یا خواهر دوستتو بمالی، ای کاش اینو نمیگفتم.ک شروع کرد ب حرفای چرت زدن ک تو خیلی خوشگلی خوش اندامی خیلی خانمی
گفتم خیلی خب بسه
پاشدم ی سری وسایل از بالای کابینتا بیارم ک اومد محکم چسبوند بهم و ی سری وسایل تزئینی بود آورد پایین ، قشنگ بزرگی کیرشو این سری کامل حس کردم،بهش گفتم برو عقب امیر میبینه چقد تو هولی
انگار دیگه همه چیز اوکی بود
گفت میشه امیرو بفرسی بره
نمیدونم یهو گفتم یعنی چی کجا بفرستم بره شک میکنه این حرفا چیه
ت رو خدا بس کن.
امیر صداش زد رفتن ک تختو جابجا کنن، گفتم تا نیس سریع برم انباری ی سری وسایل هس بیارم تا نیومده اونجا.نگو بی شرف داشته نگات میکرده کجا میرم
توی انباری بودم ک یهو دیدم یکی چسبوند بهم و دستامو گرفت اومدم برگردم نشد، گفتم احمق بی‌شعور چیکار میکنی گمشو الان امیر میاد
یهو سینه هامو گرفت توی دستش اومدم برگردم نشد مدام در گوشم میگفت ت بهترینی تو خدای زیبایی هستی، اونقدر مست بود ک میگفت میپرستمت .و سینهام می‌مالید ی لحظه شهوت وجودمو گرفت چیزی نگفتم، ولی خب می ترسیدم، گفتم آقا نیما ولم کن توروخدا ک صدای امیرو اومد، سریع ولم کرد ی کارتن برد بیرون منم اومدم بیرون
نمیدونستم واقعا چیکار کنم.
یهو به امیر گفت ماشین هماهنگ کردم فقط باید بری دنبالش چون پیرمرد و اینجاها رو بلد نیست
امیر گفت کییه.کی آماده کردی ک گفت اشناس و از این حرفا هزینه هم کم میگیره چون اشناس
امیر بهش گفت خب خودت برو دنبالش آخه منو ک نمیشناسه
ک ب امیر گفت من میرم تا سر عابر بانک کار دارم و توهم برو بیارش، به هم میایم خونه
خب خیلی خوشحال شدم گفتم میره شرش کم میشه،امیرم گفت اوکی.طرف اومده ک گفت اره تو برو من هماهنگ میکنم
دوتایی زدن بیرون، نگاه کردم ک کلا برن خیالم راحت بشه
داشتم کارام میکردم ک یهو دیدم یکی از پشت بهم چسبید،سریع برگشتم دیدم نیما،گفتم چجور اومدی داخل،امیر کجاست،مگه نگفتی کار دارم،دیدم کلید خونه رو ک روی اپن بود برداشته بود نگو آقا از قبل برنامه ریخته بود،سرشو آورد جلو ک گفتم ول کن بی‌شعور محکم بغلم کرد گفت نمیتونم، دارم میمیرم، گفتم بمن چه، گمشو ک برم گردوند محکم سینهام گرفت و نوکشونو شروع کرد مالیدن منم التماس که نکن، بخوام داد بزنم صدام همسایه ها میشنون زشته و از این حرفا ولی کار خودشو می‌کرد یواش گردنمون بوسه میزد گفتم نکن کبود میشه شروع کرد لیس زدن پشت گردنم،لیس زدن کامل گوشام دیگ کم کم داشتم شل میشدم ، کصم خیس شده بود،دستشو کرد داخل یواش یواش چوچولمو میمالید،ی جورایی دلم راضی شده بود ب هیچیم فک نمیکردم انگشتشو کرد توی کصم یواش یواش بازی می‌کرد با سینهام با چوچولم،برگشتم،یهو لبشون گزاشت رو لبم شروع کردیم لبای همو زبون همدیگه رو خوردن یهو گفت دهنتو باز کن ،باز کردم آب دهنشو ریخت توی دهنم دوباره لبشو گذاشت رو لبم منم میخوردم مست شده بودم
دستمو گرفت برد سمت کیرش بهم گفت زانو بزن جنده خانم، منم یهو نشستم،گفت شلوارم باز کن،باز کردم رونای سفید بدون مو،شورتشو کشیدم پایین باورم نمیشد ی کیر دراز قلمی افتاد بیرون موهامو گرفت گفت یالا خانمی ببینم چیکار میکنی ی نگاش کردم،گفت بخور دیگ ،سر کیرش کردم دهنم شروع کردم ساک زدن ایقد شل شده بودم ک فقط میخوردم هیچی مهم نبود
گفتم بزا تخماش بمالم یکم حال بهش بدم آبش بیاد
شروع کرد به لیسیدن تخماش و مالیدن کیرش خیلی خوشش اومده بود گفتم آبتو بیار ، گفت نه اول آب تو،گفت وای چقد قشنگ میساکی سمانه جووون مث پورنا میخوری اخ فداتشمممم دورت بگردم نفس منی دیگ
منم محکم تر میخوردم،یهو بلندم کرد ی لب ازم گرفت گفت آماده ای،هیچی نگفتم بغلم کرد برد گذاشت روی اپن لگمو درآورد تا نصفه،گفت حیف این کصو آدم نخوره گفتم بکن تمومش کن ت رو خدا
فقط میخواستم تموم بشه ک سرشو کرد لای پام شروع کرد ب خوردن وای بچها خیلی خوب می‌خورد محشر بود نتونستم خودمو کنترل کنم گفتم بزار شلوارمو در بیارم گفت نمیخوام اینجوری بهتره
اهم بلند شد دیگ مدام اه میکشیدم ک یهو ارضا شدم محکم سرشو با پاهام چسبوندم ب کصم حسابی خوشش اومد اومد بالا دهنمو باز کرد آب دهنشو با آب کصم ریخت توی دهنم با هم لب گرفتیم، گفت آماده ای گفتم آره
پاهام جفت کرد روی هم گزاشت
باسنمو چرخوند طرف خودش شروع کرد ب لب گرفتن کیرش دم در کصم بود ، در گوشم گف بکنم،گفتم بکن دیگه دارم میمیرم،دوباره لبام خورد گفتم بکن توش لامصبو بکن دیگ لاشی
یهو تموم کیرشو کرد تو کصم ک اه بلندی کشیدم گفتم اووووووف یووووواش
شروع کرد ب تلمبه زدن وای خیلی حال میداد
نیما: وای امیر میدونه الان سمانه داره بهم کس میده
سمانه: مهم نیس دیگ کاش نیاد
نیما: نمیاد حالا حالا
گفتم چطور ، گفت یارو ماشینو هماهنگ کردم ک بگه خرابه و امیر کمکش کنه همه چیز هماهنگ شده نگران نباش
تا اینو گفت
گفتم جوووون پس بزن
نیما: ت. ک نمیخوای چی شده حالا
سمانه: اوووف مگه میشه این کیه رو نخواست
نیما: سمانه دیگ مال خودمی
سمانه: چشممم فداتشممم بزن
کیرش قشنگ تا معدم حس میکردم
مدام میگفتم بکنن بکنننن سمانه رو جر بده، خوشت میاد دوس داری نیما
نیما: الهی فداتشممم عالیه تو بهترینی
نیما بریم رو تخت
بربم
نذاشت لگمو در بیارم میگفت دوست داره اینجوری بکنه
داییم کرد و می‌کرد
وای جرم داد موهام گرفت شروع کرد رو باسنم زدن چیری نگفتم فقط ناله میکردم عرق کرده بودیم
گفتم نیما عرقمو درآوردی جر خوردم تمومش کن لعنتی زود باش
دیگ واقعا خسته شده بودم
یهو مچ پاهام گرفت ب طرف بالا وای خیلی وحشتناک بود و شروع کرد ب تلمبه زدن تا ته میرفت تو کصم تا حالا همچین حسی تجربه نکرده بودم یهو ی داد محکم زد بغلم کرد
داغ شدم گفت ریختم توش،دراز کشید روم
گفتم فدای سرت قرص دارم میخورم
روم دراز کشیده بود،بلند شد آب کیر از کصم می‌ریخت گفتم لگمو دربیار درآورد رفتم دستشویی اومدم بیرون بغلم کرد تشکر کرد همو بوسیدیم
نمیدونم چیکار کنم ولی خب گفتم بیخیال دیگ شده
دیدم درو میزنن آیفون نگا کردم دیدم امیره سریع لباس پوشیدم.نیما هم گفتم بخواب که بگم اومدی خوابت برد چون واقعا نمیشد کاری کرد
نیما هم جا خورد
درو زدم امیر اومد بالا …
و ادامه ماجرا
اگ خوشتون اومد بقیشم مینویسم
مرسی

نوشته: سمانه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.