رفتن به مطلب

داستان منشی شرکت


arshad

ارسال‌های توصیه شده


منشی کونی شرکت - 1
 

سال‌ها پیش من بعنوان مسئول تبلیغات تو یک شرکت مشغول به کار شدم ۲۶ سالم بود و مجرد البته دوست دختر داشتم که مطلقه بود و هر بار آخر ای وقت میومد پیشمو با هم می‌رفتیم دور دور آخر شب هم از اونجایی که کلید شرکت رو داشتم میپیچیدیم تو دفتر رو یه حال مشتی میکردیم و می‌بردم میرسوندمش دم خونشون القصه چند وقتی همه چیز رو روال بود و عشق و حال به راه ، گذشت و منشی شرکت ازدواج کردو رفت و مسئول شرکت گفت آگهی کنید برای منشی از فردای اون روز کلی دختر و زن اومدن و رفتن تا اینکه یه دختر چادری انتخاب شد و قرار شد از فردا مشغول به کار بشه فردای اون روز خانم منشی که اسمشو میزارم مژده آمد شرکت و منم اطلاعات لازم رو در اختیارش گذاشتم تا هر چه سریعتر سوار کار بشه از اونجایی که خانم لیسانس حسابداری هم داشت یه سری کارهای حسابداری رو هم انجام میداد البته قرار شد بعد از ساعت کاری شرکت ، چند روزی گذشت و من و دوست دخترم ساعت ۴ بعد از ظهر از شرکت زدیم بیرون و چون چند وقت بود که سکس نکرده بودیم هر دوتامون شدیداً سکس لازم بودیم ، رفتیم فرحزاد و یه قلیون کشدیمو و یه عصرانه مختصر هم خوردیم و راهی دفتر شدیم ساعت حدودا ۷ شب میشد قبل از ورود به دفتر یه چند باری تلفن شرکت و گرفتم و کسی جواب نداد ما هم با خیال راحت رفتیم داخل و به محض ورود چسبیدم به نگار دوست دخترم و شروع کردم به خوردن لباش و چند لحظه بعد هم نشستم روی مبل و از کون چسبوندمش به خودم شال و روسری مانتو و شلوار شرت و سوتین نگار تو کسری از ثانیه از بدنش خارج شدو منم لخت مادر زاد داشتم برنامه میکردم که یه لحظه احساس کردم نور داخل سالن زیاد شد وسط عشق و حال یه دلشوره ایی گرفتم و کیر به دست برگشتم به سمت اطاق حسابداری که دیدم بعله مژده خانم تو چهار چوب در با دهن باز و چشمای از حدقه بیرون زدش زل زده به ما ، بنده خدا مژده تا متوجه صحنه شد سریع مانتو و شو کشید روی خودشو یه جیغ ریز هم کشید منم حیرون مونده بودم وسط شرکت و نفسم بالا نمیومد ، مژده منشی شرکت با صدای ریز و جیغ مانندش گفت معلوم هست اینجا چه خبره ، منکه تازه ویندوزم بالا آمده بود سریع لباسام و برداشتم و پیچیدم تو اطاق کنفرانس و سریع لباس پوشیدم و برگشتم پیش نگار تو سالن دیدم اونم لباساشو پوشیده و با موهای آشفته کاملآ سرخ شده و زل زده به زمین بلند گفتم مژده خانم ساعت ۷ شبه شما چرا نرفتی گفت کارم طول کشید و داشتم میرفتم ولی شما … نزاشتم حرفش تموم بشه و با شیطنت گفتم والا ما کار داشتیم ، گفت بعله دیدم کارتون منم باز با خنده گفتم از شوخی گذشته بیرون بودیم منم باید صبح اول وقت میرفتم اداره تربیت بدنی اومدم مدارک لازم و از شرکت بردارم تا فردا صبح علاف الکی نشم آمدیم داخل که دیگه حالت ازدواج بهمون دست داد ، ببخشید انشالله قسمت شما البته با خنده میگفتم تا جو سنگین دفتر یک کم عوض بشه بازم ببخشید خلوت شما رو بهم زدیم ما الان میریم ، فقط خواهشا شتر دیدی ندیدی ، اون شب گذشت و فرداش با حول و ولا رفتم شرکت با خودم میگفتم حاجی این دختره برای خود شیرینی هم که شده زیر آب ما رو میزنه ولی بر خلاف تصورم خیلی دختر با معرفتی از کار در امدش و یه چند ماهی گذشت و من و مژده حسابی با هم رفیق شده بودیم قرار شد بچه های شرکت لباس فرم یکدست بپوشن و مژده هم به ناچار باید مانتو میپوشید لباسها تهیه شدند و هر کس سایز خودش دو دست تحویل گرفت آقا فرداش تا رفتم شرکت کلا پرام فر خورد تا مژده رو دیدم هیکل ساعت شنی کون نگم چی بود لامصب داشت مانتو شو جر میداد رفتم پیشش و بدون اینکه تابلو بشه گفتم مژده ماشاالله دختر پاشو برای خودت یه اسپندی دود کن ، اینطوری لباس بپوشی دیگه نمیشه تو شرکت کار کرد که آدم همش هی باید به سقف نگا کنه و هی بگه استقفر الله خدایا این چشمای پاک رو از ما نگیر مژده که از این همه تعریف و تمجید حسابی حال کرده بود گفت مرض تو که همش تو حالت ازدواجی خسته نمیشی ، با خنده گفتم نه والا از امروز تجدید نظر کردم دیگه نگار تموم شد فقط خودتو عشقه ، آقا زبون بازی ما هر روز ادامه داشت تا اینکه یه روز وقت نهار داشتم تو آشپزخونه شرکت غذا مو گرم میکردم که مژده گفت بی زحمت غذای منم بزارید روی گاز تا گرم بشه منم در یخچال و باز کردمو نفهمیدم کدوم غذاش ، گفتم چیزی پیدا نکردم اینجا سه تا پلاستیک سفیده کدومشونه ، چند لحظه بعد خودش آمد داخل آشپز خونه و از اونجایی که واقعا آشپزخانه شرکت کوچیکه تا آمد داخل من خواستم رد بشم تا اون به کاراش برسه که پشتش و کرد به منو منم نا خواسته یه جوری از لای کونش رد شدم که طفلکی آقا زادم بدجوری از خواب بیدار شد با اون شلوار پارچه آیی لخت شرکت مگه میشد مهارش کرد مجبور شدم تو چهار چوب درب وایسم ولی کون مژده بد جوری رو مخم بود حالا که عمیق حسش کرده بودم کاملآ دلم براش پر میکشید به بهانه هم زدن غذام باز از پشتش رد شدم در حالی که دو طرف کمرش رو گرفته بودم قشنگ کیرمو لایه چاک کونش گذاشتم و یه کم مکث کردم آماده بودم یه عکس العمل بد از خودش نشون بده که بازم سورپرایز م کرد و قشنگ خودش رو تو بغلم جا کرد دلم نمی‌خواست زمان تموم بشه و اون حالت بهم بخوره ولی با به صدا در آمدن زنگ تلفن شرکت همه چیز خراب شد ولی خوب تازه قصه شروع شد در ادامه کلی مطلب دارم براتون که حتما براتون تعریف میکنم

نوشته: هیچ کس

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 4 هفته بعد...


منشی کونی شرکت 2

 

در ابتدا تشکر ویژه دارم از دوستانی که با لایک کردن هاشون از قسمت اول این داستان حمایت کردند و دوستانی هم که باب میل و طبعشون هم نبود هر چند کامنت های خوبی نداده بودند ولی نظر هر کس برای خودش قابل احترامه
این قسمت سرشار از توضیحات ریز از تجربیات سکسی من و مژده است البته تمام خوانندگان محترم بطور حتم در این زمینه دستی بر آتش دارند ولی توضیحات من بیشتر جنبه بازگویی اتفاقات مون رو داره .
سر شوخی با مژده تازه باز شد و ما داشتیم کارمون و میکردیم ، بد جوری فکرمو مشغول کرده بود لامصب تا لب چشمه می رفتم و تشنه برمی گشتم ولی عطش سکسم هر روز بیشتر و بیشتر میشد تقریبا هر روز هر جایی که می‌رسید یه حال ریزی میکردیم ولی خوب اصلأ موقعیت خوبی مهیا نمیشود تا حال اساسی رو ببرم بیشتر عصبی تر میشدم و شق درد حتی از شانس بدم دیگه آخر وقت ها هم تو شرکت نمی موند و هر کاری هم میکردم تا یکبار بمونه یا بیرون باهاش قرار بزارم انگار کرم داشت و از بازی دادنم لذت میبرد ، با خودم گفتم باشه تو کوچه ما هم عروسی میشه اونجاست که یه جوری بکنمت که برات خاطره بشه دو ماه به آخر سال شده بود و منم دیگه اصلا مثل قبل از خودم حول بازی در نمی آوردم و خیلی معمولی برخورد میکردم البته با نگار دوست دخترم اوکی بودمو بیشتر اوقات باهم بودیم ، البته بگو بخند و مسخره بازیمون سرجاش بود ولی دیگه دستمالی و این حرکت‌ها تعطیل شده بود و اونم تا میومد سمتم من خودمو جمع و جور میکردم و بدون تماس بدنی از کنارش رد میشدم تا جایی که سر و صداش در آمد و تیکه مینداخت که حالت ازدواجت خاموش شده ، بدبخت پیر شدی و داداشی شدی برامون و از این داستان ا ،ولی درونم مثل کوره می‌سوخت و دنبال موقعیت بودم ، شرکت برای حسابرسی آخر سال یه تیم حسابرس آورده بود ،دو روز در هفته از ساعت ۴ بعد از ظهر میومدند و تا ۷ و ۸ شب بودن مژده هم وارد بازیشون شد ، قرار شد منم به هوای طراحی سر رسید و هدایای تبلیغاتی بیشتر تو شرکت باشم روزای یکشنبه و چهار شنبه ها تا ۸ شب میموندم تو شرکت، تا اینکه یه روز مژده خانم با یک ساک بزرگ پر از لباس تشریف آوردن شرکت و گفتند امروز باید زود برن چون تولد بچه خواهرشونه و ساعت ۲ بعد از ظهر مرخصی ساعتی گرفتو رفت منم باید تا ۷ و ۸ شب میموندم شرکت ، ساعت نزدیک ۷ بچه های حسابرس رفتند و منم آماده رفتن شدم تا سوار ماشینم شدم دیدم مژده تماس گرفت و گفتش میخواد بیاد شرکت گفتم برای چی گفت باید یکسری دفاتر رو ببره خونه تا کارشون و انجام بده منم گفتم دیگه دیر وقته خودم برات میارم کلی تشکر کردو برام لوکیشن فرستاد خونشون سمت بلوار فردوس بود و زیاد از محل شرکت دور نبود تا رسیدم جلو در خونشون بهش زنگ زدم و گفت تو راهه منم یه جای پارک پیدا کردمو تو ماشین منتظرش شدم نیم ساعت گذشت و خانم تشریف آوردن و جلو ساختمونشون بهم زنگ زد که من نمیتونم وایسم بی زحمت بیاین طبقه دوم رفتم بالا و زنگ زدم ، درو باز کردو تو چهار چوب در ظاهر شد یه تیشرت گشاد و دامن بلند پوشیده بود که البته اصلا موفق نشده بود تا برجستگی های بدنشون کم رنگ کنه بوی عطرش یه جوری مستم کرد که در کسری از ثانیه کیرم راست شد گفت بفرمایید داخل و منم تشکر کردمو گفتم نه دیر وقته و مزاحم خانواده نمیشم ، گفت نه تنها م پدر و مادرم موندن منزل خواهرم اینا و شب اونجا ن تا اینو گفت ، با یه لبخند مسخره گفتم با احساسات پاک یک پسر بازی نکن ، گفت بیا تو یواشتر همسایه هامون میشنون وداستان میشن منم تو هوا بودم و فکر میکردم خوابم سریع پیچیدم داخل و از پشت چسبیدم بهش در حالی که سعی میکرد از بغلم فرار کنه گفت چته؟؟ وحشی نشو ، وحشی نشو آرامش تو حفظ کن !!؟؟ ولی اصلا خون به مغزم نمی رسید دمای بدنم بشدت بالا رفته بود و صدای ضربان قلبم و کاملا احساس میکردم ، تنها صدایی که نمیشنیدم صدای مژده بود ، هم زمان یه دستم لای پاش بودو یه دستم روی سینه هاشو و آقا زاده هم از پشت شورتو شلوار و دامن مژده با تمام نیازش دنبال سوراخ کون مژده میگشت همون طوری افتادیم روی کاناپه بدون توجه به حرفهای مژده سرمو کردم زیر دامنشو صورتمو بردم لای پاهاش شرتشو گرفتمو دادم بغل و لبه های کوس سفید ش که مثل برف سفید بودن و مثل ژله نرم و بوی خوبی هم داشت هوش از سرم برده بود زبونمو از پایین کوسش تا روی چوچولش کشیدمو با نوک بینیم قشنگ می‌کشیدم روی چوچولش نفسم که بهش میخورد سرمو با دو تا دستاش محکم به خودش فشار میداد پاهاشو دور گردنم قفل کرده بودو تو چند لحظه تمام کوسش خیس شدو و صدای آه و اوهش ، تو گوشم می‌پیچید، با سختی زیاد گردنمو از فشار پاهاش آزاد کردمو انگشت فاکمو خواستم بکنم تو که یهو با صدای که بشدت می‌لرزید گفته نه تور خدا داخلش نکن من دخترم تازه اونجا یه خورده انگار آرومتر شدمو با احتیاط بیشتری شروع کردم به خوردن کوسش ، دستمو رسوندن به سینه اش و خودمو کشیدم بالا سرمو از پایین تیشرت گشادش کردم داخل و از روی نافش شروع کردم به لیسیدن زبونمو دور سوراخ نافش میچرخوندمو تا زیر سوتینش رفتم بوی عرق تنش داشت روانیم میکرد سرمو از توی تیشرتش در آوردم چشماشو بسته بود و کوسشو می‌مالید و آه و اوه میکرد گفتم پاشو لباساتو در بیار با زحمت چشمای خمارشو نیمه باز کرد گفت دیونه بامن چیکار کردی دارم میمیرم ، وای که زیر لباسش و اون سوتینش چه سینه آیی بود من که داشتم میمردم از شدت هیجان و شهوت از پشت دمرش کردم روی دسته کاناپه که خیلی هم ابری و نرم بود دامنشو دادم بالا و با سر رفتم لای چاک کونش بی اختیار زبونم و رو سوراخ کونش می‌کشیدم و از زیر کوسش تا روی سوراخ کونشو قشنگ خیس کردم هم زمان دستش روی چوچولش به سرعت حرکت میکرد و سوراخ کونش به شدت نبض میزد و سر و صداش همه جا پیچیده بود با انگشت شروع کردم به آماده کردن سوراخ کونش و بعد از یه مدت که احساس کردم وقتشه آروم کیرمو لای چاکش گذاشتم و رگ کیرمو روی سوراخ ش می‌کشیدم با شصتم کلاهک کیرمو تنظیم کردم روی سوراخش و کم کم فرستادمش داخل ، معلوم بود بشدت اینکارست و بدون اعتراض و سر و صدا قشنگ کیرمو داخل کونش جا داد ، کونش مثل یه حلقه تنگ به کیرم فشار می‌آورد و بعد از چند بار جلو عقب کردن با تمام لذت خالی شدم توش به شدت عرق کرده بودمو خودم با بوی بدنم حال میکردم ولی واقعا نمی‌تونستم روی پاهام وایسم کف سالن ولو شدم و اونم آمد کنارم دراز کشیدشو کون نرمشو چرخوند سمت من و ، منم از پشت بغلش کردم . ده دقیقه بعد بشدت سرویس لازم بودم وقتی از دستشویی برگشتم دیدن این حجم از برجستگی کون واقعا حیرونم کرده بود دمرو خوابیده بود و هی با خودش ور میرفت بلندش کردم ، رفتیم روی تخت یک نفرش واقعا دست خودم نبود بعد از چنتا کمر زدن روی باسنش باز هم خالی شدم تو سوراخ کونش دیگه اصلا نا نداشتم ، هیچوقت اینقدر زود ارضا نمی‌شدم ولی هیجان اون رابطه بی اختیارم کرده بود و اصلا کنترلی روی خودم نداشتم تا صبح چند بار دیگه هم ارضا شدم ولی زمان بیشتری تو رابطه بودیم بعد از حمام کردن دیگه سر کیرم آزرده شده بود حتی لمس کردنش هم درد آور شده بود برام ، از اون شب به یاد موندنی رابطه آنال مژده شد پای ثابت سکسمون و بیشتر از یک سال این رابطه ادامه داشت البته استفاده از کاندوم احتمال ریسک بیماری مراقبتی رو کاملاً کنترل میکرد بیشترین و باحالترین سکس های زندگیمو با مژده تجربه کردم دختری بشدت حشری و مهربون و کون گنده ، برای تک تکتون همچنین لعبتی رو آرزومندم خوش باشید و ایام بکام تون باشه

نوشته: هیچ کس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.