رفتن به مطلب

داستان سکسی دخترعموی وحشی


behrooz

ارسال‌های توصیه شده


دختر عموی وحشی - 1

سلام و عرض ادب خدمت عزیزان خوبم دوستان عزیز…آرمان هستم ۱۹۰قد و۱۰۰کیلو وزن.تا دلت بخواد خوش کیرم رک بگم.خدادادیه.اصلا هیچوقت سیاسی نبوده و نیستم.اصلا حوصله این کوسشعرها رو هم ندارم.ولی ماجراهای من همه زندگی نامه وخاطرات خودمه.و کم و کاستی نداره.یه سری بدشانسی و خوش شانسی های عجیب و غریب،،در ضمن اسامی و بعضی موارد کم مستعاره…سال۸۸بعداز انتخابات همه یادشونه که چی بلبشویی شد بقولی اغتشاشات شد.اون موقع خونه ما فردیس کرج بودمن۲۵ساله بودم و مجرد در آستانه کار و ازدواج…من تازه لیسانس فیزیک گرفته بودم و اون موقع کلاس خصوصی خوب داشتم و درآمدم برای مجرد بد نبود.ولی دوست داشتم استخدام بشم.خودم طالب دختر داییم بودم اما بابام دختر عمو رو برام مدنظر داشت.مادرم براش فرقی نمی‌کرد.میگفت فقط عروس باشه.ولی دختر داییم مشهد بودن.البته چون عموم پولدار بود.خیلی وضع مالیش از بابام بهتربود‌‌‌…تولیدی داشت.پرسنل زیاد داشت پسر هم نداشت.بابام میخواست اون ثروت به ماهم برسه.چرا چون که حق خودش هم میدونست.میگفت چون مجبور بوده حقشو اون زمان فروخته برادرش.اون میدونسته که این داداشش پول لازمه نداده بهش.بجاش سهمش رو خریده،بز خر هم کرده.میخواست منو بندازه به داداشش.البته من درس خونده و خوشتیپ بودم.ولی دخترش نوشین حتی دیپلم هم نداشت.حتی میگن گواهینامه رو هم بزور گرفته بود با پارتی بازی.من هنوز۴۰۵قراضه بابام رو سوار میشدم.اون همون موقع خودش زانتیا داشت.عمو که شاسی داشت.ولی خیلی زن عموی خوبی دارم.مهربون و خانوم.شب بود خونه ما توی خیابون اصلی بود.خیابونها هم داشت بدجور شلوغ میشد فحش و شعار و…بماند دیگه…عموم اینا فک کرده بودن تهران اینجوریه اومده بودن خونه ما نگو اینجا بدتر بود.‌ماشین‌ها بیرون بود.حیاط خونه ما بزرگ.همه رو آوردم داخل‌مادرم گفت آرمان بدو تا مغازه نبسته نوشابه بگیر با یک بسته نون.دوییدم اون سمت خیابون هایپر مارکت بود‌.ولي باور کنید هنوز پول نداده بودم جماعت ریختن توی خیابون ما شد.ظهر عاشورا.باسنگ چوب وچماق تا دلت بخواد همه چی رو شکستن و غارت کردن.آخه نصف اون جماعت لات و لوت بودن.برای دزدی یا بقولی از آب گل آلود ماهی میگرفتن.آقا ماهم توی مغازه با پرسنل خودمون رو قایم کرده بودیم.یک کمی که جو آروم شد‌مأمورا ریختن و تا دلتون بخادکتک زدن وبازداشت کردن‌.من بدبختو هم بایک کیسه نایلونی که داخلش نوشابه دوتا یک بسته نون بود بازداشت کردن.مثلا مدرک جرم گرفتن.آقا چند روزی حسابی حال منو گرفتن .کمکم اوضاع آروم شد.ونگو خانواده دنبالم بودن.بالاخره ثابت شد من خونه مون روبرو بوده اومدم خرید اونجا موندم.دوربینها هم ثبت کرده بودن.ولی فقط بگم همچی بود که کونم نذاشتن.چند وقتی گذشت منتظر استخدام آموزش پرورش بودم.که حتی حق التدریسی هم استخدام نشدم.پشمام فر خورده بود‌آخه منه بدبخت که کاری نکرده بودم.سابقه سیاسی هم به کونم بستن.توی این گیر ودار چون کلاس خصوصی داشتم اندازه خودم پول درمی‌درمیاوردم اما کافی برای زندگی نبود.اونم دختر عموی فیس و افاده ای من.رفتم خونه دیدم همه جمعند و خانواده عمو هم بودن و عمو رک گفت پسر جان دختر عموت خواستگار داره اگه نمیخوایش بدمش یارو.من ساکت بودم بابام بلند گفت مبارکه.دیگه گفتن برین صحبت کنید با هم سنگاتون رو وا بکنید. گفتم بیا بریم بالا اتاق خودم روی پشت بوم یک اتاق بزرگ که نه یک سوئیت خوشگل برای خودم ساخته بودم و با جیمی سگ قشنگم و چندتا کبوتر اونجا زندگی میکردم.رفتیم تا رسیده نرسیده نوشین خانوم سیگار درآورد و با فندکش روشن کرد و بمن هم تعارف کرد.گفتم نمیکشم.ولی توهم ترک کن.گفت الان بگم من که۲۰سالمه۶ساله سیگار میکشم و نمیتونم ترک کنم.خرجش باخودمه. تو نمیخواد هزینه این چیزها رو بدی.راستش من ازت خوشم نمیاد فقط چون بابام مجبورم میکنه میخوام باهات ازدواج کنم. گفتم اتفاقا من هم مثل تو هستم بابام بیشتر از من دوستت داره.خندید.گفت ببین آرمان بیا باهم قرار بزاریم من بامهریه۱۴تاسکه زنت میشم ولی بعد یکسال میرم خارج طلاقم بده.پول مهریه رو خودم بهت میدم پولم بهت میدم.فقط کاری به کار هم نداشته باشیم.گفتم نمیشه آبرو داریم.تو میخوای فقط رسمی باشی هر کاری کردی بگی شوهر دارم.گفت آفرین.خوب زرنگی.گفتم نه نمیشه.خلاصه که چند تا پیشنهاد مالی خوب بهم داد و من یکی رو انتخاب کردم و رفتیم پایین.با پدرش صحبت کرد وباهمون۱۴تاسکه بخرج عموم با جهیزیه خوب وبا کادوی درجه یک عمو.ویک عروسی بزرگ با اون همه کادو که بابام بالا کشید و فقط پول پیش خونه رو داد داماد عمو شدم.شب اول بود بعد مهمونی توی خونه بزرگ عمو سوییت نوشین بودیم پایین فقط مامان و باباهامون بودن خانوم لخت شد پرده نداشت میگفت حلقوی هستم.گفتم این اینقدر گشاده که کله ادم توش جا میشه خندید چی بگم دیگه.خودم خواسته بودم.تا من لخت شدم کیر گنده منو دید گفت ایوالله پسرعمو تاحالا کجا بودی قربون شومبول طلای شوهر خودم برم چقدره.ایوالله.لاتی بود برای خودش.

بی پدر یک ساکی برام زد که نگو دو دقیقه ای آبم اومد.گفت ای وای لقی که.گفتم لق چیه دیوونه اول بارمه. من فقط فیلم دیدم جق زدم.مست خندید گفت پس تو باکره ای نه من.رفت یک قرص آورد بهم داد.گفت بخورش.بعد هم خودش مشروب داشت یک نیم لیوان بهم داد.من قبلنا خورده بودم ولی اینقدر یکجا نه.مجبوری خوردم که نگه چقدر پاستوریزه است.ولی عجب بدنی داشت.سفید و سینه گنده ولی ۲۰سالش بود معلوم بود زیاد داده چون سینه هاش لق بود کوسش گشاد.گفت حیف این کیرت نیست به این گندگی ازش کار نکشیدی.ولی ازین به بعد خودم میدونم باهاش چیکار کنم. بعد چند دقیقه گفت نوبت تو.گفتم چیکار کنم. گفت بیا کوسمو بخور دوست دارم.اولش اکراه داشتم اما وقتی دیدم اون حتی آب کیرمو هم خورد.منم شروع کردم خوردن.ولی مست بودم اونم همینطور.کله هامون داغ داغ.کیرم شق شق شده بود‌داگی کرد گفت با قدرت بکن.هیچچی دیگه کیرم رفت توی کوسش تازه فهمیدم من تاالان از چه نعمتی محروم بودم‌.تمام کیر فرو شد داخلش.مست تر میشدم کله ام داغ تر شده بود.به چی بگم قسم که ملت پایین منتظر عروس داماد بودن.ما مشغول سکس.یکجور توی کوسش تلمبه میزدم که کیف می‌کرد.جیغ میزد.نگو اونها فک میکردن دردش میاد.ولی این مث خر کیف می‌کرد.بیشتر از ۲۰دقیقه کوس میکردم.من که تاالان کوس نکرده بودم وفیلم که میدیدم ۵دقیقه نشده آبم میومد.نزدیک۲۰دقیقه رگباری تلمبه میزدم.دهن کوسش اندازه دهن خودش باز مونده بود.برگشت فرغونی توی بغلم.لنگا بالا لب تو لب چقدر حال میداد.چشمای قشنگش شهلا بودن.مست بود برق میزد چشماش لب میداد وکوس میداد.میگفت لامصب تا الان کجا بودی،چقدر بابا میگفت شوهر بهتر از آرمان گیرت نمیاد من باور نمیکردم.بکن شوهر خوشگلم بکن کوس دختر عمورو. مال خودته بکنش.لامصب روحیه هم میداد.من هم می بردمش بیرون تا ته محکم کردم داخلش اونم جیغ میزد.چنددقیقه بعد آبم اومد.ولی حواسم جمع بودکه توش نریزم ریختم روی شیکمش.پرتاب شد تا توی صورتش خندید.گفتم من همیشه بار دوم آبم کمتر بود این دفعه بیشتر شد.گفت خوشگل پسر قرصش اصله.یکدونه اش۵۰۰آب خورده…خلاصه که با خجالت رفتیم پایین و کم کم داشتم حواسمو جمع میکردم.وقتی بابا مامان رفتند‌به عمو گفتم ولی فک نکنی هالو گیر آوردی ها عموجان.دخترت کارکشته است.سرشو پایین انداخت.گفت همین که آبرومو نبردی پیش بابا مامانت برات تلافی میکنم.خداییش چند روز بعد یک پارس صفر بنام خودم برام گرفت.گفت نده بابات چون ازت میگیره مث کادوها میشه دادم بهش که بهت بده برداشت برای خودش.گفتم اشکال نداره بابامه دیگه.گفت دمت گرم برعکس داداشم تو بی معرفتی. هوای نوشین رو داشته باش.بهت میرسم.این مال برای شماهاست.گفتم ولی نوشین سیگاریه مشروب خوره لاته.از من توقع نداشته باش که آدمش کنم.فقط اسمم روشه.اون بهم باج نمیده.گفت میدونم ولی فقط برای آبرو باش.گفتم چشم.استخدام تولیدی خودش شدم.کوسکش کار خر رو ازم میکشید.حسابداری خرید هاش همه با من بود فقط فروشش با خودش.میدونست که من توی کارم لایی کشی ندارم.ولی کوس باز تیری بود.بی پدر زن به اون خوشگلی داشت دوستهای دختراش رو می‌کرد.چند تا از رفیقای نوشین دائم ویلا پیشش بودن.زن عموم طفلی۴۰سالش نبود.و خیلی خیلی زیبا بود.همین دخترش هم مث خودش بود.ولی دریدگیش مث باباش بود.شبها نگم هرشب.ولی یکشب درمیون.کوس میکردم.سیرهم نمیشد قرص بهم میداد.بالای۲۰دقیقه میگاییدمش.چون کیرم کلفت و بزرگ بود.خوشش میومد.نمیدونم چی میداد که خون بیشتر می‌رفت توی کیرم و گنده تر میشد.دوماه نبود که توی کارگاه بیهوش شدم بردنم.بیمارستان.گفته بودن سکته قلبی کرده.آقا الکلی الکی سکته ای شدم.تا به دکتر قضیه رو گفتم.گفت مرد حسابی از اون قرص فقط ماهی گاهی یکبار باید مصرف کنی نه هفته ای چند بار.گفت فقط ورزش و داروی تقویتی و استراحت.اصلا اون قرصها ممنوع.گفتم چشم.برگشتم خونه فقط به توصیه پزشک عمل کردم.به حرف نوشین هم گوش ندادم.یک ماه گذشت گفت رک بگم آرمان من دختر حشری وداغی هستم از وقتی که باتو ازدواج کردم اصلا باهیچکسی سکس نداشتم.چون هم خوشتیپی هم شوهرمی هم خوش کیری.خوبم میکنی.راضیم ازت.ولی بخدا الان دلم کیر میخاد زیادم میخاد.اونشب کردمش کم هم نکردم ولی راضی نبود.باخوردن و دیلدوی خودش کارش راه افتاد.تقریبا حالم خوب شده بود.خداییش عمو ونوشین برام خیلی هزینه کردن.کلاسهای ورزش وداروهای تقویتی.زن عمو با دم نوش. یک شب نوشین گفت آرمان بیا روی تراس.رفتم اونجا با چیزی که دستش بود.که فهمیدم پایپه فندک زیرش شروع کرد کشیدن‌.هرکاری کرد نکشیدم.ولی خودش کشید بعدشم رفت فضا و چرت و پرتش شروع شد.اون شب با هر گیر وگوری بود کوس وکونش وگاییدم.اولین بارم بود کون میکردم چقدر لذت داشت.وقتی می داد یک‌جوری باهم صحبت می‌کرد حال میداد که نگو نپرس.ولی من فردا صبحش که سر صبحونه بدهم به عموم گفتم هم زن عمو.گفتم این معتاده شیشه هم میزنه توهمی هم هست.زن عمو گریه کرد ولی عمو فقط سر خر رو تاب میداد.

چند وقت بعدش کم کم دیگه توی تمام خرید و فروش و همه کارهای عمو وارد شده بودم.خانوم دلش بچه می خواست گفتم چرت و پرت نگو تو معتادی بچه میخوای چیکار.لج کرد بهم بد فحش داد ادای لات‌ها رو در آورد حتی روم چاقو کشید میزنمت فلانت میکنم.گفتم نوشین نزار من دیوونه بشم گوش نداد‌خودش اول حمله کرد.باچاقو هم حمله کرد.یکجوری زدمش صدای سگ میداد.مادرش جرات نکرد بیاد جلو.عمو اومد گفتم بخدا دخالت کنی یک‌جوری میزنمت که گوه پخته پخته بالا بیاری.کوسکش دختر جنده معتادت رو بهم انداختی هیچچی نگفتم الان دختره جنده هرجایی دلش بچه میخواد.گفتم که تا ترک نکنه بچه خبری نیست.بدبختی دختر دیگه عمو شیرین هم داشت معتاد میشد.ولی خوب شد حساب کار دست همه اومد.تازه نوشین فهمید من دلم میخواد باهاش بد رفتاری کنم.نه که نمیتونم خودم نمیخوام.بردیمش جای دکتر آشنای خودشون بود.دکتره فهمید من زدمش.چون دماغش خونی بود توی بدنش دست و پاهاش مخصوصا زدم توی ساق پاش جای ضربه بود.زنگ زده بود اورژانس اجتماعی.اونا با مامور اومده بودن.خشونت خانگی ثبت شده بود.دماغش توش پنبه بود.عمو بیرون بود من واون پیش دکتر.مامورا که اومدن منو ببرند.بلایی سر دکتره آورد که آدم سر سگ بی صاحاب نمیاره.گفت کوسکش این شوهرمه.خودم مقصر بودم عصبی بودم‌ بهش با چاقو حمله کردم.فک میکردم بی عرضه است که هیچی بهم نمیگه.نگو دوستم داره که منو تاالان تحمل کرده چیزی نگفته.من ازین کتک کیف کردم.اونوقت تو خایمال زنگ زدی ۱۱۰.آقامن که تا اون موقع به این وکارهاش هیچچی نمیگفتم خداییش برای این بود که اصلا این برام مهم نبود.از اولش هم باهم سر پول قرار داشتیم که قبل رفتنش به خارج هرچی از عمو گرفت نصف کنیم.یعنی فقط برای پول بود حرف عاشقی نبود.که.این کوس مشنگ اشتباهی برداشت کرده بود.تازه فکر هم کرده بود من بی‌عرضه هستم و نمتونم درگیر بشم ولی من بی خیالی طی میکردم میگفتم پول روعشقه کار رو عشقه داشتم جای عمو پولدار میشدم.بابام برام خونه اجاره کرده بودعموم کرایه اشو میدادولی اصلا اونجانبودیم دایم خونه عمو بودیم که بعدچندماه دیگه خونه رو پس دادیم بابام میخواست پول پیشش رو ازم بگیره عمو دعواش کرد داد خودم.چون داشتم پولدار میشدم برام این چیزها وکارهای این مهم نبودخرج خونه همه با عمو بودحتی نوشین پول تو جیبی از باباش میگرفت نه ازمن…بعدشم یعنی بچه فردیس و سرآسیاب کرج باشی سالی چندتا دعوا نکرده باشی که کرجی نیستی.من درس خون بودم اما خیلی هم رفیق باز بودم و هستم.توی کف کوچه بازار بزرگ شدم دیگه.فقط چون بابام پولدارتر از بابای رفیقام بود بیشتر مواظبم بود.پرونده نداشتم.ولی شهربازی دوست داشتم.تازه داییهام همه کوسخول وقلچماق هستن.یکیشون سن وسال دار تره که دخترشو میخوام مشهده.بقیه اسمی پردیس هستن.بعدا فهمیدم که چون دایی کوچیکه احمق توی اغتشاشات بوده فهمیدن.فک کردن من بدشانس هم با اون بودم.باور نمیکردن.ولی چون بابام چندساله با اون قهره ما رفت و آمد باهاش نداریم.طی تحقیقات دیگه بیخیال من شدند.خلاصه کلام که عمو و من از رفتار دخترش شوکه شدیم و کف کردیم.مامورا صورت جلسه کردن و طبق کلام عروس خانوم معلوم شد خودش دعوا رو شروع کرده ومقصره.امضا واثر انگشت گرفتن رفتن.موقعی که ازپیش دکتر میومدم بهم اشاره کرد برگرد،رفتم پیشش گفت پسر جان این دختره توهمی و دیوانه بود الان عاشق هم شده الان بهترین وقته که ترکش بدی گناه داره.تو رو دوست داره فک کنم به حرفت گوش بده ببرش بزار ترک کنه.چند ساله درگیره من و باباش نتونستیم کاری براش بکنیم.گفتم تا ببینیم چی میشه.گفت نه این آدرس یک مرکز درمانی ترک اعتیاده باباش خر پوله بگو ببرش اونجا خوب میشه ولی۶ماه طول میکشه.،،،،توی راه خونه تو ماشین عمو بودیم من دیدم خیلی با عمو بی ادبی صحبت کردم ازش خیلی معذرت‌خواهی کردم.از دلش در آوردم.نوشین ساکت بود بهش گفتم نوشین جون منو ببخش بد عصبی شدم.باور کنید من تا اون شب هنوز بهش خانومم عشقم گلم و عزیزم نگفته بودم.فقط نوشین یا نوشین جون صداش میکردم.ولی کم کم از رفتارش می‌فهمیدم این دیوونه داره عاشق و گرفتار من میشه.ولی من فقط داشتم پول جمع میکردم که اینکه رفت خارج سریع برم سراغ دختر دایی مشهد.با جیب پر هم برم.رسیدیم خونه توی دماغش پنبه بود.خوب نمیتونست حرف بزنه.زن عمو اومد پرسید چی شده.عمو گفت میگم برات.ولی نوشین محکم دستمو کشید برد بالا توی سوئیت خودش.محکم بغلم کرد محکم ازم لب گرفت.گفت تو بوسم نمیکنی یعنی اصلا یه ذره دوستم نداری.ببین من دارم یعنی نمیدونم ها داره ازت خوشم میاد.ولی تو اصلا هیچی بهم نمیگی.گفتم چی بگم.قرار ما یکسال بود بعدش تو بری خارج من سهممو بگیرم برم پی زندگی خودم.نه اینکه بچه دار بشیم.چی شد حرفات یادت رفت.گفتم خودت شرط کردی دیگه.آرمان من نمیدونستم زندگی زناشویی چیه من اصلا فک نمیکردم عاشق بشم.بعضی شبها که روی تخت خودمو میندازم بغلت محکم بغلم میکنی کیف میکنم.یک حس قشنگی بهم میده.

ولی تو توی بیداری از این کارها نمیکنی.رفیقم منیره همون پولداره بهم گفت خارج ریدن برات مگه.وقتی شوهر به این خوشگلی داری میخوای بری خارج چکار کنی.دیدم راست میگه.دیگه نمی خوام برم خارج میخوام ترک کنم.بخدا ترک میکنم.من اراده قوی دارم.میخوام مادر بشم.محبت کنم.محبت ببینم.گفتم چی میگی کوسخول شدی.تو داری سرم کلاه میزاری.چسبید بهم بغلم کرد.گفتم ولم کن بابا.ریدی به جوانی و زندگی من.وقتی زنم شدی نه باکره بودی نه ساله.معتاد و مفنگی بودی.با داروهای لعنتیت کار منو به دکتر و سکته کشوندی.الان عاشق شدی.گوه خوردی شدی.دستاشو از دور کمرم ول کردم کاپشن رو برداشتم رفتم پایین.ماشین خودمو روشن کردم زدم تو دل خیابون‌ها.هرچی گوشیم زنگ می‌خورد جواب نمی‌دادم.پدرم مادرم عمو زن عمو هرکی زنگ میزد رد میدادم.دم صبح بود توی بام تهران بودم.توی ماشین پیش یک یارو ون داشت جیگر میخوردم.چندتا دختر وپسر دیگه هم بودن.از شانس گوه من یک دختره اومد جلو گفت آقا گوشی کارتون داره.گفتم کدوم گوشی…گفت مال من.گفتم گوشی شما با من کار داره؟،گفت آره مگه شما آقا آرمان نیستی.گفتم بله هستم.گفت پس صحبت کن.جواب دادم الو بله، ،دیدم نوشینه.گفت آرمان جون پسرعموی گلم شوهر خوبم.بخدا اگه تا لحظه طلوع آفتاب برنگردی بهت قول میدم رگ دستمو بزنم.قول میدم.من دوستت دارم عاشقتم.تو دوستم نداشته باش ولی کنارم باش.گفتم چی میگی بابا.گوشی دختره رو بهش دادم.گفتم خانوم مگه شما فضولی که منو اینجا دیدی آمار منو بهش دادی.اصلا تو یک دختری اینوقت اینجا چکار میکنی.گفت شما منو یادت نمیاد توی عروسی تون بودم.من زنگ زدم به نوشین بخدا فک کردم کنارتونه یا باشما اومده همین دور رو اطرافه.نمیدونستم مشکل خوردین.ولی بخدا میدونم اگه برنگردی خودشو میکشه اون دیوونه ولجبازه.درضمن چندوقته پیش ما ها هم نمیاد میگه شوهرم ناراحت میشه.من دیگه ازدواج کردم.میخام زندگی کنم.برگرد خونه گناه داره هیچوقت دل یک دختر رو نشکون. گفتم پس دل من چی از اول بهم دروغ گفته. گفت تو رو خدا برو پیشش.اینقدر همیشه ازت تعریف میکنه.نمیدونم راسته یا دروغه اما میدونم حرفها رو از ته دلش میگه…برگشتم سمت خونه گوشیم تند تند زنگ می‌خورد.یا بابام بود یا باباش بود.جواب دادم.مادرم بود.گفت پسرم قربونت بشم زودی برگرد.این دختره دیوونه رفته توی اتاقش در رو بسته میخواد خودشو بکشه.بخدا آفتاب در بیاد بمیره خونش گردن ماست.گفتم بخدا توی راهم.زنگ زدم به خود نوشین تا بوق خورد برداشت.گفتم همین دیوونه بازیهاته که نمیزاره عاشقت بشم.ببین من زن لات نمیخوام زن معتاد و لاشی و سیگاری میخوام.من زن آروم میخوام که بچه امو بزرگ کنه.مادر خوبی بشه.خونه رو بهم نریزه.گفت تو برگرد پیشم من همونی میشم که تو میخوای.گفتم پس برو الان پایین پیش بقیه من چندتا نون بگیرم بیاییم دم صبحه صبحونه بخوریم.تا تصمیم بگیریم.گفت اگه نیومدی چی.گفتم اگه نیومدم حتما یا مردم یا اتفاقی برام افتاده.چون الان هم توی راهم.پشت گوشی گریه میکرد.گفتم لباس خوشگل بپوش صورتتو بشور که دماغت خونی نباشه.تمیز باش من اومدم.گفت باشه عشقم.گازش رو گرفتم.دیدم عمو زنگ زد.گفت بخدا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم.من این دختر رو از همه دنیا بیشتر دوستش دارم.اگه طوریش میشد من هم باهاش میمردم.گفتم الان میام نگران نباشید.چندتاسنگ گرفتم برگشتم خونه شلوغ بود‌‌.خونواده ما بودن.حتی چندتا از دوستاش هم بودن.وقتی رسیدم.پرید بغلم.گفتم حالا دیگه بدبخت شدم رفت.باید به پاش بشینم.بغلش کردم توی بغلم خودشو لوس کرد گریه هم کرد.خودم برای اولین بار بوسیدمش.بخدا بغیر شب اول توی عروسی وتوی حجله که مجبور بودم ادا در بیارم هیچوقت خودم پیش قدم بوسیدنش نبودم.تا بوسیدمش لباشو جلوی همه گذاشت توی لبام محکم بوسم کرد.لبامو که ول کردبرای اولین بار بهش گفتم عشقم خانوم جان زشته بخدا خجالت میکشم.طفلکی از بغلم اومد پایین دویید سمت اتاقش.مادرش و دوستاش رفتن بالادنبالش من وبابا با عمو مات رفتارش بودیم.بابام گفت بریم بالا کار دست خودش نده.دیدم دمرو رو تخت دراز کشیده سرش روی بالشه داره زار میزنه گریه میکنه.دوستش منیره گفت چی شد. ها چی شده نوشین بگو دیگه جون به سر شدیم.با گریه گفت بخدا برای اولین بار بهم گفت عشقم و خانومم.دلم داشت میترکید.اگه بهم نمی‌گفت برگشتنش برام فایده ای نداشت.خدا دلش نخواست من بمیرم.چون با خدا عهد کردم اگه مهر منو به دلش نندازه خودمو راحت میکنم.سریع رفتم بغلش کردم نمی‌دونست من اونجام.فک کرد فقط رفیقشه.بوسیدمش حتی باباش هم گریه میکرد.محبت چیز خوبیه.وقتی دنیا مال تو باشه محبتی توی کارت نباشه هیچی دوست داشتنی نیست.باید خوب بخوای که خدا خوبیتو بخواد.وقتی بلندش کردم از روی تخت دوبار اومد بغلم.گفتم پاشو من دوستت دارم خیلی هم زیاد.تو منو دوست نداشتی.خودت شب اولی که باهم صحبت کردیم گفتی.من طبق نظر تو رفتار کردم.گفت ببخشید بخدا اشتباه کردم.

خلاصه که فرداش بردیمش مرکز ترک اعتیاد.خیلی مجهز بود.اکثرا دکترها و کارشناساش خانوم بودن.مسئول روان پزشکیشون خانم دکتری بود.بهم گفت اگه میخوای روحیه داشته باشه و واقعا ترک کنه زود زود بهش سر بزن.این حتی بخاطر تو سیگار هم نمیخاد بکشه.خیلی روحیه اش حساس شده.باور کنید اگه هر روز نمی‌رفتم دیدنش.هفته۳بار حتما میرفتم.خیلی لاغر شده بود.نمیدونم چرا.ولی کمتر حرف میزد.تقریباده روزی بود اونجا بودم که نمیدونم چیکار میکردن.ولی وقتی دیدمش رنگ و روش زرده زرد بود.میگفتن خونش رو تمیز کردن خون تعویض کردن.نمیدونم خیلی کارای روحی روانی کردن.حرف نمی زد.توی باغ بودیم حتی نمیتونست خوب راه بره.پرسیدم این چش شده چرا اینجوریه.،،؟گفتن طبیعیه نترسید انشاالله خوب میشه.هرجا راه میومد کنارم بود یک پرستار خانم هم بود.نشستیم روی نیمکت دستاشو گرفتم پرسیدم خانوم گل بهتری یا نه…بخدا راستی از ته دل میخواستم ترک کنه.نه برای اینکه زن من یا دختر عموی من بود برای اینکه واقعا چون جوون بود.حیف بود.مث این چندتای دیگه هم بودن‌.یعنی زیاد بودن همه هم بچه پولدار بودن.تا بهش گفتم خانوم گل برگشت طرف من لبخند زد.گفتم چیه.به چی میخندی؟آروم حرف میزد.گفت منو مسخره میکنی.گفت چرا مسخره کنم.گفت من الان شبیه چه گلی هستم.گفتم شبیه گل مریم که بهش آب نرسیده پژمرده شده.قشنگ خوشبو اما خسته.ببین اگه من میخوام تو باشی دوست دارم پاکه پاک کنارم باشی.بعدشم تو الان اینجوری هستی بهت قول میدم از یکماه دیگه که ورزش و تقویت دارویی رو شروع کنی چون خونت پاک میشه اینقدر دوباره خوشگل بشی که باز کار منو به سکته بکشونی. سرش و گذاشت روی شونه من.دیدم آروم گریه میکنه.گفتم گریه ات برای چیه؟گفت الان که من نیستم تو چیکار میکنی؟گفتم مث خر برای بابات کار میکنم که اون پولدارتر بشه.توی گریه هاش خندید.آب چشم و دماغش قاطی شده بود خنده دار بود.گفتم میخندی بایدم بخندی.اسمم مثلا دوماد سرخونه است.شدم آچار فرانسه بابات.خیلی هم نمیبینم.گفت بخدا بیام بیرون جبران میکنم.همون موقع عمو زن عمو هم رسیدن.خیلی خوشحال شدن کنارش بودم.این بی پدر خیلی باباشو دوست داشت تا باباهه رو دید بغضش بدجور ترکی بغلش کرد و بوسیدش یک‌کم پیشش بودیم و برگشتیم. زن عمو و شیرین خیلی ازم تشکر کردن.با پول پیش خانه و فروش ماشینم و کمکی که عمو برای جبران محبتی که به دخترش کردم تونستم یک آپارتمان ۲خواب برای خودم بخرم میخواست ماشینم رو عوض کنه ولی گفتم میخوام آپارتمان بخرم خوشحال شد بیشتر هم کمک کرد.بردم تمام جهیزیه نوشین رو که داشت توی انباری خاک میخورد اونجا خالی کردم و دیدم.بعدش از زانتیای نوشین استفاده میکردم.هنوزم همچین دلگرم نوشین نبودم.فک نمیکردم ازش زنی برای من بیرون بیاد.کلا عجیب بود‌.بیخود گریه میکرد بیخود لات بود.بیخود میخندید.فقط امیدم به ترک کردنش بود.توی این گیر و دار که کارهای عمو رو میکردم داشتم توی تمام مواردش اوستا میشدم.فقط فکر پول جمع کردن وپس انداز بودم.برای بعضی چیزها توی خرید پول خوبی برام باقی میموند.عمو میدونست اما از زرنگیم خوشش میومد.شب بود دیر وقت بود توی کارگاه بودم شماره ای بهم زنگ زد.دختری پشت خط بود.گفت شما آرمان هستی گفتم بله…گفت زودتر خودتو برسون به این باغ توی شهریار.تا شیرین بدبخت نشده.براش همون نقشه ای رو دارند که سر نوشین آوردن.آدرس گرفتم و با سرعت رفتم اونجا.دم در راهم نمیدادن.از پشت باغ که خیلی هم بزرگ بود.رفتم روی سقف ماشینم.بزور بالا رفتم دیوار بلند بود رفتم روی پشت بوم ویلا صدای موزیک زیاد بود.شیشه در پشت بوم رو شکستم.یک کیسه گونی چندلایه دور دستم پیچیدم بامشت زدم شکست خدایا شکر آسیبی ندیدم از بالای پشت بوم توی تاریکی بودم… پایین توی باغ رو نگاه کردم، اقلا۱۵۰تاجوون توی بغل هم میرقصیدن چندتا از دوستای نوشین هم بودن ولی شیرین نبود…رفتم توی ساختمون.۳تا اتاق داشت توی اتاقها دخترها میومدن میرفتن.همه رو نگاه کردم.شیرین نبود داخلشون. رفتم بالا به همون شماره زنگ زدم برداشت گفتم خانوم منو سرکار گذاشتی شیرین اینجا نیست که نه توی اتاقها نه توی باغ.گفت شما مگه اینجایی گفتم آره هستم گفت چطوری اومدی داخل.بهت گفتم وقتی رسیدی بهم زنگ بزن بیام دم در دنبالت.الان کجایی گفتم به تو چه ؟لعنتی دروغگو.گفت برو ته باغ پشت ساختمون جایی که ماشینهای خودشون پارک شده یک ون هست بردنش اونجا.میخوان بهش تزریق کنند.اما فقط ۱ساعت مهلت داری.بجنب…اخر پارتی که همه رفتن با چند تا از دخترها که پولدارترند. این کارو میکنن که وابسته بشن.گفتم ممنونم. از همون بالا پریدم روی پشت بوم انباری ارتفاع بین دو تا سقف دو متر نبود راحت بود.از روی پشت بوم انباری ته باغ دیده می‌شد.واقعا دوتا ون بایک شاسی مشکی پارک بود.یک میلگرد هم.برداشتم.توی ون اولی تاریک بود.ولی ون دوم روشن بود.واقعا شیرین روی یک تخت کوچیک خوابیده بود.شکر خدا کسی نبود اونجا.هرچی صداش زدم بیدار نشد ولی نفس میکشید.

با خودم گفتم خدایا الان چیکار کنم.که یکی پشتم گفت زود بردارش بریم بیرون.فقط نباید بفهمند.دلم میخواست بترکه.برگشتم دیدم همون دختره اون شب توی بام تهرانه.گفتم دختر تو چقدر فضولی.گفت این جای تشکرته. خبر نمیدادم خوب بود.اینم معتاد میکردن خوب میشد.گفتم الان چکار کنم.گفت ته باغ او سمت دیگه یک در کوچیکه مال باغبونها. از اونجا ببریمش‌.گفتم من میزارمش روی دوشم تو برو درست طرف برعکس همین دری که گفتی ماشین زانتیای نوشین پارکه از پشت بیارش همونجا تا سوارش کنیم.گفت پس من از در اصلی میرم.گفتم باشه.خودم هم شیرین رو بغلش کردم بردمش توی تاریکی سمت در کوچیکه.خیلی درخت بود.خیلی هم ترسناک بود.صدای سگ هم میومد.چراغ قوه گوشی رو روشن کردم جلوی پامو ببینم.شیرین که بغلم بود.با لباس مجلسی بود.دامن تنش بود جوراب داشت اما زانو بالا لخت بود.اینقدر نرم و نازک بود.عین پر کاه توی بغلم بود.دستام روی کپلهای کونش بود.نرم و قشنگ.تند تند راه رفتم خیلی گشتم تا در رو پیدا کردم.رسیدم دم در.دیدم ماشین و آورده.انداختمش صندوق عقب نشستم پشت فرمون.دختره گفت میتونم من هم بیام.گفتم آره چرا نه.گفت ولی جا ندارم ها شب باید پیشت بمونم.گفتم این دیگه سخت شد.گفت من کسی رو ندارم چند وقته تهرانم.با چندتا پسر دوست بودم شبها پیش اینا بودم.ولی الان همه ازم میخوان سواستفاده کنن با نوشین و شیرین توی پارتیها آشنا شدم…دلم نمیخواد اینجوری زندگی کنم.منو ببر با خودت.صبح فکری میکنم.گفتم بشین.قبل حرکت چرا دروغ زنگ زدم ۱۱۰مکان باغ رو لو دادم.حتی جریان ون رو هم گفتم.رسیدیم تهران.گفتم خدایا الان چیکار کنم.کجا ببرمشون.برم خونه عمو بفهمه حساب این دختر رو میرسه.چون برعکس نوشین عمو با شیرین لج بود.‌وزیاد دعوا داشتن.یادم اومد خودم که آپارتمان دارم.بردمش اونجا.سرایدار شب منو نمیشناخت.خودمو معرفی کردم.گفتم پارکینگ رو بازکنه.تاماشینو بیارم داخل.بهش شیرینی۳۰۰ دادم.تا بیخیال بشه.آخه شیرین بی هوش بود.بغلش کردم.اون دختره که اسمش رو نمیدونستم.ازش پرسیدم گفت پرستو.گفتم دروغ یا راست.گفت بخدا اسمم پرستو.بیاکارت ملی همراهمه.گفتم ولش کن.ولی کیف اینو با مال خودت بردار بریم بالا.با آسانسور بردمش بالا.ورفتیم داخل.خونه خالی بود خوردنی توش نبود.انداختمش روی تخت.گفتم میتونی بری سر خیابون مقداری خوردنی نوشیدنی بگیری شام نخوردم تا اینو بیدارش کنم.گفت پول ندارم که.گفتم بهت میدم.رمز کارتو گفتم و فرستادمش رفت.توی کارتم تقریبا۲۵ تومن بود.این کارت خرید خونه بود.کارتی بود که یارانه و حقوقم روعمو توش می‌ریخت.ولی کارت اصلی پس اندازم نبود.ولی میدونم راحت۲۵تومن توش بود.یکساعتی گذشت‌.نیومد.کارتی هم نکشید.سریع با همراه بانکم. ۷تومنی که میشد رو انتقال دادم حساب دیگه.گفتم تا۱۲شب بشه انتقال بعدی یکوقت نره منو بگابده.ندیده نشناخته پولم بپره بیخود کارتو دادم بهش.دیدم آره مانده حساب زد برام۱۸ونیم.بازهم خوب بود.که ۷انتقال دادم.غنیمت بود.تا۱۲شب بشه کار داشت.یکباره دیدم پیام بانکی اومد.۵۰۰ کشید بعدش ۷۵۰کشید.بعدش دوباره ۱۲۰۰کشید.گفتم دهنم رو داره میگایه.رسید ۱۲شب.نیومده بود.سریع۷دیگه انتقال دادم.ته کارتم مونده بودتقریبا۹تومن.یه کم بیشتر.دیدم اینکه بیدار نمیشه.اصلا فکر اون نبودم.خرخر می‌کرد خوابه خواب بود.بیشتر فکر کارتم بودم.دیدم پیام موجودی حساب اومد.گفتم چی پررو موجودی هم میگیره.گفتم بزار چایی دم کنم اقلا.دو ساعت بیشتر بود نبود.دیگه ناامید شدم.که دیدم زنگ زد گفت در پایین و بزن بیام بالا.دلم آروم شد.پولی برای الان نیست.اما اون موقع حقوق یک ماه خرحمالی برای عموم بود.اومد بالا دستش پر بود.گفت آقا آرمان ببخشید دیر شد.گفتم کجا بودی تو.مگه. گفت رفتم برای خودم جنس گرفتم.بخدا ۵۰۰اول رو برای خودم کشیدم.معذرت میخوام.برات تلافی میکنم.گفتم چی بگم بهتون.مگه چند سالتونه که همه معتادین‌.گفت اینها معتادمون می کنند که وابسته بشیم بهشون.گفتم بیا شام بخوریم سرد میشه‌.نشستیم شام خوردن گفتم.پرستو این نمیره؟گفت نترس اون داروی خواب آور خورده تا دوساعت دیگه مست خوابه بعدش بیدار میشه سردرد شدید میگیره. براش قرص خریدم.تو شامتو بخور.چایی رو زدیم بر بدن.سریع سیگار رو چاقید.بلند شد مانتوشو در آورد.با یک ساپورت تنگ و یک مینی تاب کوچولو بود.ناف خوشگلش که روش پیرسینگ زده بود دیده می‌شد.توی خونه مث شاپرک میچرخید.گفت بیا لباس اونو در بیاریم.بلند بشه حالت تهوع شدید میگیره.زیرش ملحفه پهن کن.چون تشک و روتختی رو به گند میکشه.منو بغل کردم شیرینو.اون لباس مجلسی رو درآورد.چقدر بدن نازی داشت فقط شورت و سوتینش موند.اونها هم مجلسی پوشیده بود.شورته رو که نمیپوشید بهتر بود.تمام کوس ناز وکوچولوی شیو شده اش دیده می‌شد.لخت خوابوندمش روی تخت.پتو کشیدم روش.رفتیم توی حال.نشسته بودم روی کاناپه که گوشیم زنگ خورد.زن عمو بود.گفت آرمان جون کجایی؟گفتم اومدم خونه خودم.گفت میتونی برگردی.گفتم نه. حوصله ندارم.گفت تو هم نیستی

امشب نمیدونم این شیرین ذلیل شده کجا رفته گوشیش خاموشه جواب نمیده.باباش میپرسه کجاست نمیدونم چی بگم.هر دو داریم دیوونه میشیم.گفتم به من زنگ زد گفت میخوام برم پارتی.بابا نمیزاره برم.با رفیقش رفته.بمن خبر داد.گفت ماشین پدرشو برده خبری از هیچ کدوم نیست.گفتم وای نه.گفت بخدا.با خودم گفتم کلک عمو کنده است.گفتم به عمو بگو بره سریع اعلام سرقت کنه نگه دخترم ماشینو برده.بدو زن عمو.گفت چرا.گفتم بدو دیگه.گوشیو داد عمو گفتم عمو به خانومت نگو.شیرین رو برده بودن پارتی بهش تعرض کنند ولی یکی از دوستای نوشین بمن زنگ زد آدرس باغ رو داد.من رفتم آوردمش.الان پیش منه.خوابه.ولی نمیدونستم ماشینت اونجاست.الکی برو توی خیابون داد و بیداد کن که ای وای ماشینمو بردن فلان و فلان.زنگ بزن۱۱۰.بگو از اول شب بیرون توی خیابون بوده.جایی رو بگو که دوربین نباشه چک کنند.گفت باشه.میدونستم که پلیس بره اونجا ماشینو با خودشون می‌برند پارکینگ.دیگه کاری بود که شده بود.رفتم سراغ شیرین هنوز خواب بود.توی هال رو کاناپه نشسته بودم.پرستو اومد پیش من گفت رفتم خریدها رو چیدم یخچال.چرا خونه سوت وکوره.گفتم کسی اینجا نیست که.نوشین کمپ ترک اعتیاده.قبلشم ما خونه باباش بودیم.اینجا رو تازه خریدم خالیه.گفت آها.رفت دوتا دلستر آورد.گفت آبجو پیدا نکردم.ساقی خودمم نداشت.گفتم آبجوهم میخوری…گفت هرچی باشه هم میکشم هم میخورم.گفتم ای وای چرا آخه.گفت مجبورم با پسرپولدارا که میرم مهمونی برای اینکه پولی بگیرم هرچی بگن باید گوش بدم.هر نوع سکسی بخوان انجام میدم.همون لحظه کاندوم انداخت روی میز گفت دوست داری بکنی.حاضر شم.برم دوش بگیرم بکن.گفتم نمیدونم.چندوقته نوشین نیست رابطه نداشتم.گفت پس حتما خیلی دلت میخاد.گفت ولی من فقط با کاندوم میدم .بدون کاندوم اصلا.گفتم خب بهتر.رفت دوش بگیره.تنها شدم تحریک هم شدم.رفتم سراغ شیرین.خواب بود‌.آروم شورت کوچیکش رو زدم کنار.دیدم وای چه کوس نازی داره این.لای کوس رو باز کردم هنوز باکره بود.باخودم گفتم کاش این زن من بود.انگشتمو خیس کردم با آب دهنم.کردم کونش چقدر تنگ بود.ولی تا ته دادم توی کونش تکون خورد ترسیدم بیدار شه سریع پتو رو کشیدم روش.چقدر کون تنگی داشت سوراخش به انگشتم فشار آورد.رفتم گوش وایستادم.دیدم هنوز آب بازه.برگشتم دوباره دیدم حالت خوابیدنش عوض شده چرخیده طرف راستش.گفتم شاید بیدار باشه.اگه بفهمه با این رابطه داشتم.ممکنه به نوشین بگه بعد برام بد میشه.چند بار تکونش دادم صداش زدم.لخت بود.لامصب الان کونش قشنگ معلوم بود.کمر باریک کون ناز تپل و متوسط.دوباره انگشتش کردم و چند بار کردم توش در آوردم مطمئن شدم که خوابه خوابه.کوسخول شدم کیرم شقه شق بود.درش آوردم گنده و کلفت.آروم گذاشتم لای کونش.خم شدم سوراخشو لیسیدم چقدر خوشبو بود.کیر رو خیسه خیس کردم.سرشو فشار دادم کونش نرم بود شل بود.چون خواب بود سفتش نکرده بود.با یک فشار زیاد چون نمی‌رفت توش که محکم فشارش دادم.نصف کیر رفت توش.تکون شدید خورد ازش در اومد بیرون.کونش.دیگه مست کونش بودم.دمرو هم شده بود.قشنگ پاهاشو باز کردم.تف زدم.دوباره فشار دادم کونش.رفت توش.چندتا تلمبه زدم.نق ونوق کرد.ولی آبم زود اومد.درش آوردم پاشیدم توی کشوی میز کنار تخت.چکار کنم جا نبود.سریع دنبال دستمال گشتم نبود‌.کیرمو توی سینک شستم.با حوله خشکش کردم همه چیز و مرتب کردم.برگشتم سراغش دیدم وای از سوراخ کونش خون زده بیرون.از کشوی لباسها یک تیشرت در آوردم کونشو تمیز تمیز کردم.شورتشو کشیدم بالا.روش پتو کشیدم.رفتم توی حال.تیشرته یک کوچولو خونی بود.انداختمش توی سینک آب گرفتم روش.این دختره اومد بیرون.گفتم چه عجب کشتی مارو.گفت خیلی بدنم عرق داشت و ترسیده بودم.در ضمن با اجازه ات من ژیلت گرفته بودم.شیو کردم.گفتم ایوالله. خندید.همون موقع شانس من عمو زنگ زد.گفتم بله گفت بازکن در رو پایین هستیم.گفتم باشه دستپاچه شدم ترسیدم.گفتم ولی چکار کنم میگم این هم باما فرار کرده.سریع دختره لباس پوشید و عمو وزن عمو اومدن بالا.در رو باز کردم.زن عمو گفت نوشین کجاست.گفتم الان چند ساعته خوابیده.یعنی داروی خواب آور بهش دادن.بیدار نشده هنوز‌.این رفیقش میگه تا صبح بیدار میشه.بعدش سردرد و حالت تهوع میگیره.الان روی تخته.این خانوم لباساشو در اورده چون میگه بلند شه بخاطر دارو بدجور بالا میاره.عمو میزد به سر و کله اش.گفتم عمو ناراحت نباش.الان که طوری نشده.گفت اگه بهش تعرض شده باشه چی.گفتم کاریش نمیشه کرد.اونجا۱۰۰تا پسر بودن.من به نوعی به کمک این خانوم شیرین رو دزدیدیم.این همون خانومه که اونشب آمار منو داد به نوشین که منو پیدا کردن.دوست نوشینه. اینو دیده شناخته.بهم زنگ زد.شماره منو هم چون من شب بعد اون ماجرا بهش زنگ زدم تشکر کردم و چون بهش بدوبیراه گفتم معذرت‌خواهی کردم.برای خودش نگه داشته.بهم زنگ زده.شانس شیرین بود…برده بودنش توی یک ون ته باغ.

پیداش کردیم نجاتش دادیم.عمو جون دوتا دختر تو مدیون این دختری.گفت براش جبران میکنم.گفتم هروقت گفتم بعد عجله نکن.بااین پرستوخانوم کار داریم زیاد.پرستوگفت چیکار،گفتم بعدا میفهمی.تا نزدیک صبح بیدار بودیم که زن عموم گفت این بهوش نیاد بیدار نمیشه ببریمش دکتر.گفتم عجله نکن کوچولو بوده حتما دز دارو رو بهش زیاد زدن.خوبه.نگران نباش.چند دقیقه بعد صدای سرفه اومد‌.دختره درست میگفت.بدجور حالت تهوع گرفته بود.بلند شده بود.فک کرده بود کجاست.جیغ جیغ می‌کرد.تا رفتیم توی اتاق صورتش و پتو و ملحفه زیرش کثیف بود.مادرش بغلش کرد گفت نترس دخترم خونه ای.پیش مایی.آرمان نجاتت داد.دوباره بالا آورد مادرش با پرستو بردمش زیر دوش حمام چند دقیقه بعد مادرش اومد گفت آرمان جون حوله داری گفتم زن عمو لباسها و حوله حموم نوشین داخل کمده دیواریه.رفت برداشت لباس تنش کردن.تا اومد بیرون باباش کوبید زیر گوشش.گفتم عمو خواهش میکنم جوونه گناه داره تندی نکن.ساعت ۸بود رفتیم طرف خونه.پرستو هم رفت دنبال زندگیش‌.تا رسیدیم دم خونه.مامورای آگاهی اومدن پیش ما.گفتن ماشین پیدا شده.رفتیم آگاهی تهران.خیلی زرنگ بودن.گفتن خودتون راستش رو بگین.گفتم راست چی رو.گفت اینکه شما زنگ زدی ۱۱۰شماره شماست دیگه.بعدشم اعلام سرقت کردین.مجبور شدم بدون کم وکاست تمام چیزها رو گفتم.گفت اون خانوم الان کجاست.بعدشم دخترتون باید بره پزشکی قانونی.گفتم دختره صبح رفت.از ما جدا شد.گفت شماره اش.گفتم توی گوشی منه که دم در ازم گرفتین.گوشیمو آوردن دیدم چندتاپیام بانکی دارم.یادم اومد کارتم دستشه.همین‌جوری داشت خرج می‌کرد.خورد خورد.گفتم آهان بیا ببین کارتم از دیشب که رفته خرید مونده دستش داره خرج میکنه.گفت زنگ بزن بهش.چندبار زنگ زدم و رد داد.پلیسه گفت مهم نیست الان دستگیرش میکنیم.خلاصه که از روی همون کارت بانکی و جاهاییکه کارت میکشید.تونستن تاظهر بگیرنش.و به من گفتن اگه شکایتی ازش داری بگو.فقط چون من جای پارتی رو گفته بودم کاری بهمون نداشتن.عمو هم چندتاآشنای کلفت داشت بعد از طی مراحل قانونی ول کردنمون.ماشینم دادن.ولی شیرین رو بردن معاینه پزشکی و گفتن.هنوز باکره است.ولی زخم شدید مقعد داره.حتما بهش تجاوز شده.ازش بازجویی کردن معلوم شد نفهمیده و توی خواب بوده.دل من داشت مث سیر وسرکه میجوشید.عمو برای تجاوز شکایت کرد.تمام اونهایی که دستگیر شدن اعتراف کرده بودن.پرستو هم شهادت داده بود.چند وقتی ماجرا ادامه داشت.عمو اینقدر که رفت و آمد خسته شد وکیل گرفت.دختره توی بند بود.از اونجا بهم زنگ زد.آرمان من بهتون خوبی کردم شما منو انداختین حبس.من کسی رو ندارم به دادم برس.به عمو گفتم بنده خدا سریع کارهاشو کرد بیرونش آورد.همون شب اول دوباره بهم زنگ زد.ارمان کجایی.گفتم پرستو خانوم من متاهل هستم خونه خودمم.امروز هم خسته ام.پیش نوشین بودم.سر کار بودم.پول میخوای.میتونم برات یک تومن بزنم.ولی دیگه بهم زنگ نزن.گفت بخدا پول که لازم دارم.ولی الان جای موندن ندارم.همه رو گرفتن بقیه هم فراری هستن.توی خیابون موندم فقط با یک کارت ملی.گفتم کجایی.گفت نشستم ضلع غربی میدون آزادی.گفتم الان میام دنبالت.رفتم آوردمش مستقیم بردمش پیش شیرین.دیگه نوشین حالش داشت خوب میشد.نمیخواستم با این تنها باشم.چون میدونستم کار دستم میده.اینو بگم این دختره سبزه رو بود.کون بد بزرگی داشت.سینه های محشری داشت.فقط یک‌کم زیادی قد بلند بود.موهای مشکی خیلی بلندی داشت.به عمو زن عمو گفتم جریان رو.در ضمن قبلش مواد گرفت کشید.گفتم مگه توی زندان ترک نکردی گفت.اونجا از بیرون مواد بیشتره.رفتیم خونه شام خورد.دوش گرفت.رفتن اتاق شیرین.در ضمن عمو از اون روز خیلی بیشتر به کارهای شیرین نظارت داشت.به من هم گفت حواست بهش باشه چندباری با شیرین بیرون رفتم.داشت بهم عادت میکرد.خداییش قبلش رابطه ما فقط در حد سلام وعلیک بود نه بیشتر یا سر سفره.یا تفریح روز جمعه توی ویلا…ساعت۱۲شب رد بود بهم اس داد.ممنونتم اینقدر مهربونی.تنهام نزاشتی.گفتم قابلی نداشت فقط بخواب آروم باش.شیرین کنارته.فکر بد میکنه.گفت میخای وقتی شیرین خوابید بیام اتاقت.گفتم نه خواهش میکنم.کار دستم نده.اگه میخواستم باهات کاری کنم.میبردمت آپارتمان خودم.گفت نترس دیگه.میام پیشت.چیزی نگفتم.تا۲ونیم هم بیدار بودم دیدم نیومد.گفتم گوهی خورده الانم خوابیده.سر کاریه.خوابم برد.توی خواب متوجه شدم کسی داره با کیرم بازی میکنه.توی اتاق خودم روی تخت بودم.باشلوارک گشاد بودم.ورکابی تنم بود.دیدم پرستو دستشو از لای پاچه شلوارکم برده داخل کیرمو میماله.بیدار شدم خندید.گفتم چکار میکنی دیوونه.گفت هیس.فقط دراز بکش.راحت باش.کیرمو در آورد.گفت آفرین عجب کلفته.خوش بحال نوشین.گفتم چرا دیگه دنبال سکس با غریبه ها نیست.نگو اینو داره،دیگه چی میخاد از سکس.دمتگرم.گذاشت دهنش و عجب خوردنی کرد از کیر وخایه.خیلی وارد بود.جیگر کیرمو در می‌آورد.بلندشد لباساشو در آورد.وای عجب کوس گنده ای داشت.

عجیب بود.لبه دار سیاه بود.ولی خیلی گنده.گفت میخوریش گفتم نه زیاد لبه داره.اینجوری دوست ندارم.کوس کوچولو میخوام.گفت مث مال شیرین.گفتم اونو که ندیدم.گفت چرا دیدیش.اون شب دیدی.گفتم کم دیدم.گفت یک کمی بخورش دوست دارم.بخدا نگاه کن دوباره شیو کردم توی حموم.تمیز شستمش.گفتم باشه.لامصب کوس بزرگ از دور بیریخته ولی وقتی میخوریش چقدر گوشتیه مث کالباس میمونه.ورقه ورقه.داشت حال می‌کرد دستشو گذاشته بود روی دهنش صداش بیرون نره.گفت کاندوم بزن بکن.گفتم باشه.کاندوم داشتم خونه کشیدم روش.گفتم داگی شو برگشت.دمشگرم.برعکس کوس بیریختش. ولی عجب کونی داشت.تپل و سوراخش یکمی باز.معلومه کیر کم ندیده.گفت بکن این کوسو.چندوقته کیر به خودش ندیده.کردم داخلش کیر به این بزرگی تا تهش رفت داخلش.کمرشو گرفتم رگباری زدم.خودش دهنشو گرفته بود.دمر شد افتادم روش سنگین گاییدمش.گشاد بود اما خوب بود.از قدیم میگن کاچی به از هیچی.گفتم شل کن بزارم کونت گفت بزار که دوست دارم.فرو کردم کونش تا نصفه دادم توش.جیغی زد.که اگه دهن خودشو نگرفته بود حیثیتم رفته بود.چند تا تلمبه دیگه زدم.آبم اومد توی کاندوم توی کونش خالی کردم.گفت چرا بوسم نکردی.گفتم تو که عشقم نیستی بوست کنم.گفت وای یعنی چه.گفتم یعنی که فقط بوس ماله عاشقاست. نه چیز و کس دیگه.ولی یکدونه لپش رو بوسیدم.گفتم برو اتاقت میخوام دوش بگیرم صبح زیاد کار دارم.گفت باشه بداخلاق خب منو هم ببر با خودت دوش بگیرم چی میشه مگه.گفتم اذیتم نکن.کسی میفهمه آبرو ریزی میشه.برو اتاق شیرین دوش هست.اون رفت من سریع لخت شدم رفتم زیر دوش داشتم شامپو میزدم چشام زیر آب بسته بود پشتم به در.صدای در اومد گفتم لامصب برگرد اتاقت.عجب غلطی کردم ها.از پشت محکم بغلم کرد.دستاش سرد و کوچولو بود.دور بدنم بزور می‌رسید.برگشتم دیدم شیرینه.لخته لخت.گفتم وای شیرین جون دختر عمو تو رو خدا برو بیرون…سرشو آورد بالا قدش کوتاه بود من بلند.گفت بلندم کن بغلم کن ساکت باش.گفتم شیرین تو رو خدا منو وابسته خودت نکن.تو خواهر زن من هستی.گفت خودت میدونی نوشین زن زندگی نیست‌.نمیشه. لیاقت تو رو هم نداره.تو باید منو میگرفتی نه اونو.گفتم الان که شکر خدا داره خوب میشه.گفت به همین خیال باش.اون بیست بار خواسته ترک کنه و رفته کمپ و بیمارستان ولی هنوز به ماه نکشیده دوباره مصرف کرده.گفتم شیرین جون دختر عمو تورو خدا منو تحریک نکن.تو دختری حیفی.گفت یعنی ازین پرستو هم کمترم. گفتم میگم حیفی پرستو برای رفع نیازم بود.بعدشم من نخواستم اون اومد.گفت اون شب چی کونمو جر دادی ولی به هیچکس نگفتم.توی بغلم بود.خیلی خجالت کشیدم. گفتم مگه بیدار بودی.گفت اولین انگشت که رفت توی بدنم دردش بیدارم کرد.ولی خیلی نامردی.اینو به این بزرگی تا ته کردی تو بدنم.داشتم از درد میمردم.توی خواب و بیداری بودم…دوبار رفتم دکتر گفت سر آلت گنده بوده تموم مخاط و لوله داخلی بدنت رو پاره کرده.آسیب دیده.ولی من به هیچکس چیزی نگفتم.چون دوست داشتم و دارم.گفتم شیرین جان دختر عمو جانم.تو رو خدا آخه نمیشه که.نوشین بفهمه دیوانه میشه گناه داره.به عشق من داره ترک میکنه.گفت زهر مار دخترعمو.نوشین نوشین.بخدا اون دیوونه است.قبل تو با۳نفر دیگه نامزد کرده و بهم زده.آخرین بار سقط کرد.پسره در رفت بابا بستش به ریش تو.ولی این دیوونه نمیدونم چطوری گرفتار تو شد.اون به هیچی پابند نیست.تو چرا کاسه داغ تر از آشی.گفت حالا بیدارم توی بغلتم. اسم اون دیوونه رو دیگه نیار چندساله زندگی ما رو به گوه کشیده.خودش چی لبی داد.بی شرف عین پری کوچولو بود.ریزه میزه عین برگ گل زیر دوش خیس بودیم.لب می‌گرفتیم.نازش میکردم.موهای خوشگلی داشت تازه کوتاهشون کرده بود دو رنگ هایلایت زده بود.سبک بود و مهربون. هنوز خوب بلد نبود بوس بده معلوم بود تازه کاره.بیشتر بلندش کردم.سینه هاش رسید دم دهنم کوچولو سفت بودن.خوردمشون نوکشون بزرگتر شد.گردنشو مک زدم ناله کرد.گفت مرسی عشقم آخ چه حالی دارم نمیدونم چم شده.دستمو بردم دوتا لپ کون کوچولوش رو گرفتم توی دستام بلندترش کردم بوسیدمش.نمیدونستم سینه هاشو بخورم یا گردنشو یا لبهاشو.گفت بزارم پایین.شامپو بدن برداشت ریخت روی کیرم تند تند تمیزش کرد.آب گرفت روش نشست به خوردن…دندون میزد.گفتم خانوم گل دندونات دردم میاره.گفت گنده است توی دهنم جاش نمیشه.گفتم خب مگه مجبوری.گفت آره عاشق قد وبالاتم.نگاه کن اندازه ساعد دستمه.نامرد گذاشتمش توی پشتم.هنوزم ازش میترسم.دوباره بغلش کردم خم شدم بوسیدمش.بقران نمیتونستم ازش دل بکنم.خیلی خانومه.تازه فهمیدم عشق چیه…واقعا این یکی بی‌نظیر بود.رفتارش زمین تا آسمون با نوشین فرق داشت…نشستم پایین زیر پاهاش…گفتم بچرخ…چرخوندمش.از شیار کونش تا کوس نازش چنان لیسی زدم که صدای ناله قشنگش حموم رو برداشت.همش میگفت آرمان آرمان بخورشون.وای چرا تا الان با من نبودی.اه وای خداجونم چقدر خوبه.خودش کمرشو سرپا قوس داد.کونش قنبل شد.زبونمو دادم داخلش

گفت مرسی توش میخاره کیر کلفتتو میخواد بی‌حیا دلش درد می خواد.گفتم نه گناه داره با زبونم میکنمش.گفت آره خیلی خوبه.کون خوشگلش الان دیگه معلوم بود قبلا کیر دیده از بغل سوراخ کونش یک قلمبگی کوچولو زده بود بیرون.زبون و لوله کردم فشار دادم توی سوراخ تنگ و قشنگش آه کشید تا زبان رو از کونش کشیدم بیرون زدم کوسش توی دهنم آبش اومد.به اون کوچولویی چقدر آب داشت.گفت آخ.گفتم جانم.بغلم کن بلندم کن آرمان.تنمو بگیر توی دستات.خسته شدم.گفتم پس من چی؟گفتی میخوای دوباره بکنی توی کونم پاره شه،اونوقت تمام این حس از سرم میپره.گفتم نه خوشگله من،میخوام بزارم لای کوس کوچولوت.گفت وای نه میگن درد داره.گفتم عزیزم میکنم لاش،، نه که توش.بغلش گرفتم کشیدمش بالاکیر رو شامپو بدن زدم لیز شده بود از جلو لای کوس کوچولوش کردم.آه و ناله قشنگی میکرد لب میداد دست خودش نبود میگفت آرمان چه حس قشنگی بهم میده.وای وقتی تکون میدی لای پاهام قلبم میاد توی دهنم…برگردوندمش کردم دوباره لای کونش میترسید.گفتم عشقم نترس خانوم گل،نمیزارم داخلش.برگشت لباشو داد بهم گفت قول.گفتم قول…با خیال راحت از پشت لایی کردمش.از جلو با دست سر کیرمو میمالید.آبم ریخت توی دستش.گفت وای این چی بود چندشم شد.گفتم نازی جونم من آبتو خوردم تو میگی چندشم شد.؟؟گفت ببخشید بخدا من تا الان ندیده بودم.گفتم اشکالی نداره.شستمش آوردمش بیرون.گفت میخام پیش تو بخوابم.گفتم خواهش میکنم تو رو خدا نکن اینکارو.گفت مگه دوستم نداری.گفتم من دیوونه تو هستم تازه امشب فهمیدم عشق چیه دختر چیه.زن ناز و خوب چیه.ولی نمیتونم نوشین هم هست.بهش متعهدم.گفت عه عه نوشین نوشین.بدم میاد ازش.رفت اتاقش…خسته بودم با شورت بدون رکابی زودی خوابم برد.دیدم کسی آروم تکونم میده بیدار شدم چشم باز کردم.دیدم این روانی شیرین باشورت وسوتین توی بغلم خوابه مث بچه گربه خودشو لوس کرده توی بغلم.مادرش داشت بیدارم می‌کرد.بلندشدم.وای ازخجالت آب شدم.گفتم بخدا زن عمو نمیدونم این کی اومده توی بغلم.با انگشت بهم اشاره کرد هیس.گفت پایین منتظرتم.دست وصورت شستم رفتم پایین.گفت ببین آرمان عمو اومد بالا بیدارت کنه.دید خوابید چیزی نگفت.خودشم گفت این دختره ذلیل مرده چنان خوابیده توی بغل آرمان که انگار ۲۰ساله زنشه. گفتم بخدا نمیدونم کی اومده توی بغلم.گفت اینو رفتی کارگاه به عمو بگو.من حرفتو باور میکنم.عمو گفت به آرمان بگو اشکالی نداره بزار پیشت باشه بهت پناه آورده.یه وقتی مث نوشین نره بیرون خراب بشه.گفت فقط مواظبش باش دختره آسیب نبینه.گفتم چشم.ولی خب…گفت ولی نداره…صبحونه خوردم بلند شدم برم که دیدم گوشیم نیست.رفتم بالا اتاقم.دیدم ناز خوابیده.خم شدم لبهای قشنگشو بوسیدم گوشیمو برداشتم.اومدم بیام طرف در اتاق زن عمو اونجا بود. نگاهم کرد گفت چه عاشقانه بوسیدیش.دوستش داری.گفتم از جونم بیشتر.زن عمو خداییش این حق من بود نه نوشین.گفت میدونم.ولی قسمته دیگه.اومدم کارگاه به عمو گفتم بخدا عمو نمیدونم کی پیش من خوابیده.گفت اینم بدبختی منه دیگه.ولی تا وقتی نوشین بیاد مواظب این باش تا ببینم چکار میکنم.گفتم عمو یک خواهشی ازت دارم گفت چیه.گفتم تو که ماشالله داری وضعت خوبه بیا این دختره پرستو رو هم بزار مرکز ترک اعتیاد پیش نوشین هزینه اشو بده بزار ترک کنه.از صدتا حج که نام‌نویسی کردی بهتره ها.گفت اشکالی نداره.این کارت من اینم هزینه اش.ببرش اونجا بزار ترک کنه.گفتم دمت گرم.برگشتم خونه به بهانه ملاقات با نوشین اون وشیرین رو بردمشون کمپ.کمپ نیست ها مرکز بزرگه توی شمال تهران مث بهشته باغش اینقدر بزرگه.نمیخواست وایسته.باهاش صحبت کردم ازش خواهش کردم.قبول کرد.نوشین رو دیدم بوسیدمش حالش داشت خوب میشد.ولی هنوز خیلی زیاد باید اونجا میموند.با شیرین برگشتیم.رفتیم کافی شاپ.نشستیم.نزدیک ظهر بود.خیلی آروم حرف میزد.گفت بریم جایی تنها باشیم.گفتم تنها بودن با تو کار دستم میده.گفت نمیخوای تنها باهم باشیم.گفتم میدونی یکی از آرزوهام چیه.گفت نه…گفتم اینکه با هم چند روزی تنها توی یک ویلا یا کلبه جنگلی تنهای تنها باشیم.گفت خب خوبه که. بابا یک ویلای ساحلی توی یکی از روستاهای نزدیک آستارا داره توش فقط کیوی داره.اینقدر قشنگه فقط دوره.گفتم قربونت بشم تو که مال من نیستی.تو میوه ممنوعه منی.نمیشه تو رو چیدت وخوردت.گفت بخدا اگه اسم اون نوشین دیوونه رو بیاری خودمو میندازم جلوی ماشین.اون آبروی خانواده مارو برده.روانی دیوانه…گفت به اون امید نداشته باش.یه وقت خر نشی براش بچه بسازی ها اون میخواد جا پاتو سفت کنه تو بچه بزرگ کنی اون بره گوه خوری.نمیگم با من باش ولی تو خوبی با اون اصلا نباش.هرچند بابا هم میدونه اون درست بشو نیست.اما چدن خودشو مقصر نمیدونه.و بهت دروغ گفته در مورد نوشین.این بار هم بخاطر تو گذاشتم ترک کنه.گفتم این هم شانس منه.رفتیم دور دور کردن.گفت زرنگ باش مخ بابامو بزن الکی بگو ماشین نوشین خرابه بزار برات یک ماشین کلاس بالا بخره کارش دستت گیره.

…واما بعد…اون برای کنترل نوشین بهت احتیاج داره.نگی من گفتم.خودش میگفت حتی با پول هم شده باید این پسره رو نگه دارم.توی دلم گفتم باشه چشم.بردمش آپارتمان خودم.خندید گفت کار بدی نکنی باهام دردم میاد ها.گفتم خودت اومدی پیشم ازم میخوای تنها باشیم.پس اومدیم اینجا برای چی.خندید.گفتم جانم قربون خندهای قشنگت.همون لحظه عمو زنگ زد.آرمان کجایی.گفتم توی یدک کش با شیرین نشستیم.فک کنم این ماشینه ایندفعه موتور تعطیل شد.دیگه.گفت میدونم اون نوشین وحشی دائم کار خر رو ازش میکشه.اونو پیست میبره.بذار درستش کنند.گفتم باشه.ولی هزینه اش بالاست‌.گفت الان فعلا۱۵میزنم کارت.گفتم باشه فاکتور برات میارم.گفت لوس نشو خجالت بکش.تو الان پسر خودمی نه دامادم.میخوام برات یک شعبه بزنم شرق تهران.برای تولید.میخوام ببینم چند مرده حلاجی.گفتم عمو قربونت.من الان برای تعمیر یک ماشین موندم.وسیله زیر پام نیست.اونوقت بشم مدیر تولید شرکت با موتور سیکلت بیام برم.خونه.گفت لوس نشو کلک هم نزن.اینا زرنگی های اون شیرین ذلیل مرگ شده است…عصری برو نمایشگاه حاج یوسف.ببین چی آورده یکی قولنامه کن.اینم کادوی تولدت.چون خیلی ازت خوشم اومده.دیگه دامادم نیستی پسرمی. گفتم نوکرتم به مولا.گفت اونم نمیخواد ببری تعمیر.پولو میزنم کارتت‌…ولی اون ارزش تعمیر نداره.بزار همونجا بفروشدش.گفتم باشه.قطع کردم.شیرین خندید.بغلم کرد.گفت دیدی گفتم. بیا کیف کن.اون روز خیلی حال کردم.هم با شیرین هم عمو.ولی شیرین گفت ماشین نوشین رو نبر نمایشگاه بزار همین پارکینگ.اون روانی عاشق اینه.میگه توی سرعت ماشین نیست اینو بگیره.داده براش تقویتش کردن.آهان گفتم چرا اینجور تیزه و تنده.گفت آره دیگه.ولی خوب شد به حرفش گوش دادم ماشین رو نبردمش. عصری این شیرین دهن سرویس اومد رفت یک شاسی مشکی خوشگل انتخاب کرد.گفتم دیوونه این زیاده.گفت تو خنگی.قولنامه کن.هیچچی نمیگه.خلاصه که دوباره ماشین دار شدم.چند وقتی زندگی آروم بود.شبها بیشتر مواقع بغلم گرم بود.شیرین پیشم بود.ولی بدیش این بود که گرفتار و عاشق هم شده بودیم.ترس توی وجود من و عمو وزنش بود.چون نوشین خوبه خوب شده بود.ورزش می‌کرد دوره نقاهتش تموم بود.عمو میگفت بخدا این نوشین با تمام نوشینهایی که توی عمرش بود فرق داره.عمو بخاطر نوشین داشت شیرین رو می فرستاد اوکراین.اون موقع جنگ نبود.دو ماه نشد نوشین اومد بیرون سرحال و قبراق…شیرین با تمام غم و غصه داشت می‌رفت اوکراین.گفت آرمان اگه برم تاروزیکه نوشین هست دیگه برنمیگردم.چون اون مانع زندگی منه.گفتم شاید اونجا رفتی تونستی یک پسر خوبی پیدا کنی عاشقش بشی.منو فراموش کنی.گفت آرمان.تو مال منی و من مال تو.به بابا هم گفتم خیلی مواظبت باشه تو نباشی من اصلا نیستم.منو نمیبینه.اون ماشین و اون تولیدی رو بابا بخاطر فشارهای من برات خرید.چون میخوام مال خودت باشی.نه مال بابا و نوشین.کم کم ولشون کن.گفتم تو برو من به بهانه خرید جنس سالی یکی دوبار میام دیدنت.بوسم کرد.و چند وقت نکشید رفت دل منو هم با خودش برد.

اما برگردیم سراغ نوشین…شب اولی که برگشت جشن داشتیم مهمون بود.وقتی رفتن پیش هم بودیم.دراز کشید پیش من.گفتم خوبی گفت آره خیلی.گفتم خداراشکر.برگشتم طرفش خوشگل مشگل و سفید شده بود کمی هم چاق شده بود که خیلی بهش میومد.آروم لباشو بوسیدم.منو نگاه کرد…گفت ببین تمام این سختی‌ها فقط بخاطر تو بود.ببین منو آرمان.من تا الان بهت خیلی بد کردم خودم میدونم.ولی از این لحظه ازین شب به اون طرف دیگه نمیخوام نوشین سابق باشم.میخوام آدم دیگه ای باشم. چون دوستت دارم.الان که منو بوسیدی فهمیدم تو هم منو دوسم داری حالا زیاد نه ولی کم دوستم داری.گفتم نه بخدا دوستت دارم گفت چقدر؟اندازه شیرین که دوستم نداری.میدونم قاپت رو دزدیده تمام رفیقای مشترکمون بارها شما رو باهم دیدن.نگو نه که ناراحت میشم چون اونوقت فک میکنم داری با هوش وذکاوت من قمار میکنی گفتم هر دوستی و رابطه ای که نمیشه عشق و عاشقی…در ضمن ازین به بعد رفتار تو خیلی برام مهمه خواهش میکنم دیگه اذیتم نکن.دیوونه بازی نکن.رفیقاتو بزار کنار.بخدا من زندگی راحت میخوام چی با تو چی بدون تو.گفت.تو چیکار میکنی گفتم زندگی،،گفت یعنی شیرین رو از زندگیت حذف میکنی.گفتم بستگی به تو داره.حالا که رک گفتی و دوست ندارم که بهت دروغ بگم.من هم راستشو میگم.من وتو خودت میدونی به اصرار والدین مون باهم ازدواج کردیم.ولی نمیدونم چی شد که تو زیر قول و قرارمون زدی و تیپ و تار عاشقی برداشتی.چون قرارمون یکسال بود.الان یکسال و نیم رده.من الان پیش تو هستم چون سلامتی تو برام مهمه نجات جون یک جوونه حالا خواسته ناخواسته همسرم هم هست.پس مهمه…چون واقعا اراده کردی و بقول خودت بخاطر من ترک کردی من با تو ادامه میدم.اگه نه الان میدونم قبلا۳بار نامزد کردی بچه سقط کردی.چه کارهایی کردی.حالا پدرت که عموی من هم هست با پول و شرکت و ماشین واینجور چیزها منو نگه داشته.من هم الان همه شما رو دوستتون دارم.پیش تو هستم.ولی آیاپابند ترک کردنت هستی دوباره لغزش نمیکنی.چون دیگه بقول خودت تولد دوباره باید زندگی پاک دوباره ای باشه.گذشته ها گذشته.ولی آینده چی.گفت بهت قول میدم. همونی بشم که میخوای… شیرین بهت گفت سقط داشتم.گفتم حالا بماند.گفت فقط اون و پدر مادرم می‌دونستن.هیچکسی خبر نداشت.بخدا دهنشو جر میدم.گفتم مگه قرار نبود ازین به بعد من فرق داشته باشه.گفت آره.گفتم آخه نداره.میخوام آروم باشی.زندگی کنی.مهربون باشی.مث شیرین مث مامانت.مث همه.تو آروم باشی مهربون باشی.خوشگل هستی پولدار هستی خوش تیپ هستی.مگه من یا هر مرد دیگه از زن و طرف مقابلمون چی می خوایم.گفت خداییش من خوشگلم.گفتم خیلی مخصوصا که الان چاق و تپل هم شدی خیلی نازتر شدی.گفت نه میخوام لاغر کنم.گفتم اگه برای منه که من عاشق این تپل مپلی هات شدم.اروم رفتم پایین ساپورتشو در آوردم نگاهم کرد ساکت بود.تازه صاف کرده بود.بدون مو کوس سفید قشنگ.گفت امشب برات سورپرایز دارم.گفتم باز چیه قرص و شربتی که قرار نیست بخورم.خندید گفت نه ترسو.لطفا دستمال برام بیار.دادم بهش گفت نه توی کشو دستمال پارچه ای نرم گذاشتم.گفتم سفیده گفت آره.اون ژل روان کننده رو هم بیارش.گفتم چشم.گفتم بخورمش گفت امشب نه.بعدا.ژل زد کوسش گفت آروم بزار توش تنگه ها.گفتم میدونم چند ماه رابطه نداشتن.گفت خیلی تنگه.کیرت گنده است میترسم.خندیدم.گفت دیگه نخندی ها بهم ب میخوره.گفتم ببخشید.ژله کیرمو عین دنبه لیزش کرده بود.گذاشتم دم سوراخ کوسش خودش با دستش گرفته بود گفت بکنش.فشار دادم نرفت توش.کشیدم عقب محکمتر ضربه ای فشار دادم توش جیغ زد.دهنشو گرفتم گفتم لامصب آبرومون رفت.گفت ببینش چکارش کردی. در آوردم دیدمش خونیه خونیه.گفتم چی شد.؟گفت بهت نگفتم مامانم میدونست رفتم ترمیم کردم.برام پرده گذاشت.الان پاره اش کردی بی‌رحم محکم کردی دردم اومد.نگاه کن اشکام میاد.گفتم خب قربونت بشم تو که بهم نگفتی.فک کردم مث قبله.بوسیدمش.با دستمال پاکش کرد.گفت این هم بخاطر تو.بعدش دیگه آروم کردمش خون واقعی بود.ترمیمش کرده بود چقدر تنگ بود.کیرم واقعا توش جاش نمیشد.گفت بکن ولی آروم بکن.خیلی بزرگه دمت گرم.لامصب سینه ها رو هم درست کرده بود.گفتم تو کی این کارا رو کردی گفت دوماهه بیشتره.از فرصت استفاده کردم. چون بعد این ترمیم ها نباید چند وقتی رابطه داشته باشی.من هم که اونجا بودم.چندباری با مامان و منیره دوستم رفتیم دکتر درستشون کردم.خوشت میاد گفتم دمتگرم عالی هستن.کوبیدی از نو ساختی.زرنگ بود دیگه نمیذاشت با شیرین تنها باشم.فهمیدم گوشیمو چک میکنه.خط و گوشی دیگه گرفتم.من هم گرفتار شیرین بودم اصلا نمی تونستم ترکش کنم.اون پریزاد قصه های هزار و یکشب من بود.مجنونش بودم.روزها تا شب توی کارگاه همش باهم توی گوشی مشغول بودیم اون به بهانه درس میرفت کتابخانه یا بیرون از خونه.اون هم زرنگ بود.یک گوشی دیگه داشت تا کسی متوجه نشه.تا اینکه عمو مجبورش کرد رفت اوکراین دل منو خون کرد رفت.ولی روزقبل آخری تا شب با من بود.

مهمانی خداحافظی گرفت و رفت.پاییز بود هوا سرد بود.وقتی می‌رفت توی فرودگاه فقط با همه دست داد حتی پدر و مادرش.ولی به من که رسید جلوی خواهرش وهمه که زیاد بودن.محکم از ته دل بوسم کرد.نمیدونم چی شد چنان اشکام می‌ریخت که دیگه فکر اینکه کسی میبینه یا نه نبودم.همه فهمیدن چیزی بین دل من و اون هست.رفتم دستشویی صورتمو شستم.بدون اینکه به کسی بگم. حتی نوشین رو هم برنداشتم برگشتم کارگاه خودم.توی حال خودم بودم.گوشیم زنگ خورد نگاه نکردم کیه.گوشی کارگاه زنگ خورد.منصور سرکارگرم برداشت شنیدم گفت آره خانوم آقا اینجاست.مشغول کاره.سرش شلوغه.پسر خیلی زرنگی. فهمید حوصله جواب دادن ندارم.من هم الکی خودمو مشغول کردم.نیمساعتی نبود.دیدم نوشین اومد داخل.اولین بار بود میومد کارگاه من.قسمت تولید مرد بودن و بسته بندی خانوم.همه جا رو دید.من هم انگار نفهمیدم اون اومده.سلام داد.گفت کجا رفتی نامرد.تنهام گذاشتی خجالتم دادی.ساکت بودم.گفت سرتو بیار بالا منو ببین.خوردم کردی.هیچی نگفتم.گفت دیگه رفت راحت شدم.لعنتی بری که دیگه برنگردی عفریته فضول.داشت غر غر می‌کرد.و بهم چرت و پرت میگفت.برگشت گفت لامصب تو رو بوسید گریه کردی.؟پس من کجایه دلتم.عصبی شده بود.چند تا سیلی محکم بهم زد هیچی نگفتم همون موقع بابا مامانش هم رسیدن.ولی دیر رسیدن داد زد بی‌شعور بگو چرا گریه کردی عاشقشی.اره عاشقشی.لعنتی چنان با این جای چسب نواری که نمیدونم اسمش چیه کوبید توی سرم.که فقط شنیدم مادرش گفت وای خدا مرگم بده.وقتی چشم باز کردم توی بیمارستان توی آی سی یو زیر دستگاه بودم.پرستاره اومد دید لبخند زد.رفت دکتر رو آورد.خیلی معاینه ام کرد.گفت شکر خدا حال عمومیش خوبه تا صبح بزارید توی آی سی یو باشه فردا اگه حالش ثابت بود یا انشالله بهتر شد بره توی بخش.گفت فعلا به خانواده اش چیزی نگید.بزارید مطمئن بشیم بعد.صبح از زیرکاور بیرونم آوردن چند تا پزشک معاینه کردن.بردنم عکس وسی تی اسکن کردن.مادر پدرم بودن.خانواده خودم بودن.عمو زن عمو نبودن…بردنم توی بخش بابام برام اتاق خصوصی گرفته بود.همه چی رو میدیدم میشنیدم.اما هر کاری میکردم نمیتونستم حرف بزنم.دستهام درد میکرد کمرم همینجور.پشتم زیر کمرم میخارید.پاهام کرخت شده بود.دکتره چندتا سوال پرسید گفت با چشمات جواب بده.ابرو بالا و پایین.بهش فهموندم دستهام درد داره پاهام ناگیره. نمیتونستم صحبت کنم.مادرم فقط اشک می‌ریخت.پدرم بوسم کرد.دکتر که رفت اتاق خالی شد.مادرم گفت بیا برو کنار پیش پسر من واینستا. بدبختم کردین.شانس آوردین برگشت نمرد‌.بخدا برنمیگشت تو رو اون داداشت ودخترشو بادستهام پاره پاره میکردم.به برادرم گفتم بخدا پسرم بمیره همتون رو خانوادگی تیکه تیکه میکنم.من تاحالا مادرم رو اینقدر خشن ندیده بودم.بابام بدجور ترسیده بود.مادرم اصالتا کرمانشاهیه.عصبی که میشه لهجه هم میگیره.میدونستم دایی‌ هام دنبال بهونه هم بودن یک زوری به عمو وزن عموی من وبابام بدن.ولی نه اینجوری.هرکاری میکردم زبونم باز نمیشد.دکتر به مادرم گفته بود تا میتونی ماساژش بده.تا جون بگیره مشغول بود طفلی ماساژ میداد و کردی برام حرف میزد.خیلی داشت حالم بهتر میشد…یک ساعت رد شده بود.که یک پرستار مرد با یک زن اومدن.گفت نترس کمکت میکنیم خودتم همت کن بلند شی زخمتو پماد بزنیم…با خودم گفتم زخم چی رو.مرده بلندم کردچرخوندم زنه دم کونمو پماد زد.عصبی شدم.تکون خوردم گفت خواهش میکنم آقا.زخم بستر داری اگه نزنم بدتر میشه.گفتم خدایا مگه چند وقته اینجام که زخم بستر گرفتم.اونها رفتن.گریه ام گرفت پیش مادرم باهام اینکارو کردن.اشکم میومد.اقا این ننه ما تا اشک منو دید منو بغلم کرد زار میزد.دکتره با پدرم اومدن اتاق گفت خانوم خانوم اون نباید استرس بگیره باید آروم باشه تا خوب شه باید بره گفتار درمانی تازه‌تابهتر بشه.کار شما بدترش میکنه.پدرم گفت بیا بریم خونه موندنت بدتره.آقااین شد بدبختی بابام.بخدا عین پلنگ چسبید بهش.بابام شانس آورد دکتر وپرستار ها اونجا بودن صورتشو یک‌جور پنجه کشیدکه مث پلنگ جای ۴تا ناخون روی صورتش بود.من چنان خندیدم.که دکتره کیف کرد.گفت آها حالاشد دعوای بابا مامان برات خوب شد.خندیدی.آفرین پسر.مادرم بابامو ول کرد بوسم کرد.پدرم گفت بله بایدم بخندی۳ماهه خون به جیگر ماکردی.مادرم گفت این کرده یا اون جنده دخترداداشت.بدبخت بچه نازنینت داشت ازبین می‌رفت.میمیری برای پول بدبختش کردی.زدن توی سرش خونریزی مغزی کرد.۳ماهه هرشب روی سرش دارم دعا میخونم.بی پدر پسر جوونم زخم بستر گرفته الان آمدن پماد بزنند از خجالت گریه میکرد. بابام از حرفهای مادرم خجالت کشید رفت بیرون.۲روزبودتوی اتاق بودم جون گرفته بودم.کم کم دست وپاهام تکون میخوردن.کمکم میکردن بلند میشدم راه میرفتم.غروب بود مادرم رفت خونه.نشسته بودم با خودم فکر میکردم.خودمو تکون تکون میدادم که همون لحظه عمو و زنعمو داخل شدن.تا منو دیدن گریه شون گرفت.تا حالا گریه عمو رو ندیده بودم.

زن عمو بوسم کرد.چقدر خوشگله این زن.چی نازنینیه.عموبغلم کرد.حرف بابامو زد.پسر خون جیگرمون کردی که.میخواستم حرف بزنم زبونم نمی‌نمیچرخید. گریه ام گرفت زن عموبغلم کرد منو چسبوند خودش.اینقدر ادکلنش بوی خوب میداد.کیف کردم چقدر بدنش نرم بود.آخه جوونه تازه۴۰رو رد کرده.مادرم هیچوقت با این مشکلی نداشت ولی به هر حال جاری هستن دیگه.توی بغلش گریه میکردم دلم نوازش میخواست.زبونم بند بود.خیلی بوسم کرد اشکامو پاک کرد.وای همون لحظه مادرم برگشت گوشیش مونده بود روی میز کنارم.تا اینها رو دید.خیلی عصبی شد و پرخاشگری زیاد شد. هرچی دهنش میومد به عمو زن عمو میگفت.دیگه اینجا جاش نیست که بگم.اینها هم سرشون پایین بود.ناخودآگاه دهنم باز شد زبونم چرخید.گفتم مامممااان بسسسه ددیییگگه.همه برگشتن نگاهم کردن.چقدر مامانم خوشحال شد.با زن عمو اینقدری بوسیدنم که نگو.عمو زنگ زد بابام گفت بیا پسره زبون باز کرد.تونست حرف بزنه.خطر رفع شد.زنگ زدن دکتره اومد.گفت پسر شانس آوردی که با دارو این یک لخته خون کوچیک که از عمل سرت مونده بود خوب شده که زبون باز کردی اگه نه باید حتما میرفتی خارج و شاید خوب میشدی.اونشب جو آروم شد.دکتره گفت فقط مجله میخونی و مطالعه میکنی نه بلند بلند بلکه زمزمه میکنی برات لازمه.همه رفتن تنها بودم.پدرم پیشم بود.حرفی نمیزد.ساعت۱۲بودهنوز بیدار بودم زخم بسترم خوب شده بود دوش می گرفتم جای زخم و عمل سرم هم خوب بود موهای سرم رو که تراشیده بودن بلند شده بود.چون ۳ماه بیشتر بود بیمارستان بودم.خصوصی بود عمو تمام خرجشو داده بود.رفتم زیر دوش بدنم گرم شد.برگشتم بیرون دیدم بابام نیست.در اتاق رو زدن تازه لباس پوشیدم اومد داخل زن عمو بود.گفتم چرا اومدین.البته بزور حرفم میزدم.دفترچه وخودکار بهم داد گفت عزیز دلم پسرم برام بنویس جواب بده.حرف نزن که عصبی بشی.ببین انشالله چند روز آینده مرخص میشی.مادرت وکیل گرفته از نوشین شکایت کرده.چند روزی بازداشت بود.بعدش عمو وکیل گرفت به قید سندآزاد شد.میخواست از ایران بره.گرفتنش.چون اجازه همسررو نداشت واومد قاچاقی بره لب مرز گرفتنش…مادرت همینو بهانه کرد وکیلش هم به جرم اقدام به قتل عمد وفرار از محاکمه دوباره گرفتنش و الان زندانه.دیگه نمیشه سندگذاشت وآزادش کرد.تا روزمحاکمه…گفتم الان من بایدچکار کنم،می‌نوشتم… گفت زن عمو جون زود خوب شو بیا بیرون رضایت بده بیاد بیرون دادگاه منتظر خوب شدن تو هستن.نوشین زندانه اگه دوباره معتاد بشه دیگه راهی برای خوب شدنش نيست. نوشتم من دیگه کاری به کارش ندارم.بین من واون همه چی تمومه.خواهش میکنم.دیگه اسمشو پیش من نیارید.گریه کرد گفت گناه داره عزیزم.اون از حسادت و دوست داشتن زیاد دیوانه شد.آخه اون احمق جلوی این همه تو رو بوسید توهم براش اشک ریختی و نوشین رو تنهاش گذاشتی این هم خجالت کشید. بخدا خلبان هم فهمید شما هم رو دوست دارید.این که جای خود داره.بعدشم تو که نبودی روز قبل با شیرین بودی برگشتیم خونه. اینها توی خونه دعواشون شد بدجور زدن تیپ و تار هم.اون هم به این گفت تمام روز با تو بوده عکسارو همه رو نشون این داد.وقت رفتن با هم قهر بودن.گفتم از شیرین چه خبر؟گفت اصلا نمیدونه تو اینجوری شدی‌.گفتم مگه میشه.گفت آره ما بهش گفتیم نوشین ناراحته نمیزاره تو باهاش حرف بزنی.گفتم الان چکار کنم؟گفت مامانت اومد راضیش کن رضایت بده ما که نتونستیم.بابات مثل چی ازش می‌ترسه.دایی هات یکبار اومدن کارگاه عمو همه رو کتک زدن میخواستن کارگاه رو آتیش بدن ۱۱۰اومد نذاشت.ولی عمو شکایت نکرد.قربونت بشم…ببین عمو میدونست تو به شیرین تعرض کردی اما بهت هیچچی نگفت.گفت جوونه اشتباه کرده.چون دکتر بهش گفته بود زخم خیلی تازه است.عمو توی جریان باغ شهریار بخاطر اینکه پای تو وسط نیاد به همه رضایت داد.دید مرد کاری و مهربونی برات کارگاه زد ماشین و خونه خوب خرید.همه رو هم بنام خودت زد.تو هم این بار دوباره بزرگی کن.نوشتم باشه فقط بخاطر شما وعمو. ولی من طلاق نوشین رو میدم.نمیخوامش.گفت وای خاک توسرم. اون یا دوباره معتاد میشه یا خودکشی میکنه.نوشتم به درک مگه دیوونه ام که دوباره باهاش زندگی کنم این بار بزنه منو بکشه‌.قبلا هم با چاقو بهم حمله کرد.این بار دوم بود‌حتما بار سوم کلک منو میکنه.تمام چیزهای عمو مال خودش بگو دوسال جوونی منو مث قبل بهم پس بده.سکته ای شدم.بدبخت شدم آبروم پیش خودم رفت.زن عمو من میدونم این قبلا۳بار نامزد کرده قبل ازدواج با من سقط کرده.من هم خیلی چیزها میدونم.باکره نبود معتاد بود.رفته ترمیم برای من پرده مصنوعی ساخته.دختره خر شرفت رو هم میتونی ترمیم کنی مگه.گفت همه اینها رو شیرین گفته بهت.گفتم آره.من فقط زمانی رضایت میدم که عمو اجازه ازدواج با شیرین بهم بده اونم محضری و میرم اوکراین عقدش میکنم.واینو طلاقش میدم.مال خود عمو.مال بد بیخ ریش صاحبش.تموم.برین فکراتون رو بکنید.زن عمو خیلی دوستت دارم حیف تو با این دختر دیوونه ات.

گریه میکرد میگفت من میدونم دیگه فاتحه نوشین خونده است.اون دیوانه وار عاشق تو شده.گفتم عشقش از نوع جدیده‌میخاد سر به تن معشوقه اش نباشه. کدوم عشق اصلا قراری که خودش با من گذاشت یکساله بود که من بهش اجازه خروج ازکشور بدم اونم بهم پولی بده.دیگه کدوم عشق؟بهر حال من دیگه کاری بهش ندارم.اون رفت با دل خونین.چند روز بعد مرخص شدم.ماشینم خونه عمو بود.کارگاهم ولی به راه بود.عمو نذاشته بود درش بسته بشه.حتی نذاشته بود بابام دخالت کنه.گوشیمو گرفتم روشنش کردم.اونقدر پیام و میس کال داشتم که نگو.منصور کارگرم باریک الله تمام فروش رو زده بود توی حساب خودم حتی به عمو هم نداده بود.چند روزی گذشت داشتم برمیگشتم مث قبل میشدم.زبونم بازتر شده بود.رفتم خونه عمو ماشینو بردارم.زن عمو گفت بیا داخل.گفتم نه ممنونم باید برم خونه مادرم تنهاست منتظرمه.گفت دیگه پیش ما نمیای بخدا بهت عادت کرده بودیم.گفتم نیام بهتره.من و نوشین دیگه نباید هم رو ببینیم.گفت نمیری ملاقاتش.گفتم کدوم آدم عاقلی میره ملاقات قاتل خودش.و دیدن ضارب خودش که من دومی باشم.ماشین رو برداشتم رفتم بیرون.گوشی دوم رو برداشتم باطریش خوابیده بود.رفتم موبایل سازی و یک باتری جدید انداختم روش.تا روشن شد تمام پیام‌ها و زنگهای ۳ماهه بیشتر شیرین بالا اومد.اولش چقدر قربون صدقه من رفته بود.بعدا چقدر زنگ زده بود و چقدر گلایه کرده بود که چرا جوابشو نمیدم.بعدشم دیگه هر روزی چند بار زنگ زده بود تا که گوشی باطریش تموم شده بود…رفتم کارگاه خودم توی دفترم بودم.هنوز ننشسته بودم.که گوشیه زنگ خورد.بدون معطلی برداشتم.یک دختری بود…گفت آقا آرمان با لکنت گفتم بببللهه.گفت من رویا هستم دوست شیرین.خیلی حالش بده افسردگی گرفته سرکلاسها نمیاد.تازه گیها مشروب میخوره گناه داره جوابشو بدین.گفتم بخدا من تازه از بیمارستان اومدم.الان گوشیمو روشن کردم.از روزیکه اون رفته اوکراین من توی کما بودم.تازه به هوش اومدم.گفتم حتما بهش بگین.دلتنگشم دارم دق میکنم.گفت باشه باشه.فقط گوشیتون رو خاموش نکنید در دسترس باشه.گفتم مرسی ممنونم.قطع کرد…گفتم منصور یک قهوه بهم بده.گفت اوستا برات خوب نیست.بهت چایی میدم.گفتم هرچی میدی بده.فقط برام چیزی بیار که دارم میترکم.ظهر ردشده بود ناهار هم نخورده بودم.منتظرتماس بودم.خودم چندتا زنگ زدم برنداشت…منصور برام ناهار آورد گفتم اشتها ندارم.گفت باید بخوری تقویت بشی.قرصاتو بخوری تا خوب شی.اوستا زنت یک‌جور زد توی سرت.کله ات صدای خربزه مشهدی داد.قاچ خورد.واینجا پر خون شد.باباش اون روز جلوی همه بدجور کتکش زد و فحش ونفرینش داد.تا آمبولانس اومد همه فکر کردیم تموم کردی…من نزاشتم تا خوب شدنت در اینجا رو ببندن.برات نگهش داشتم.گفتم ممنون دمت گرم.همونجا بهش ۲۰تومن چک دستخوش دادم.کیف کرد.یکمی ناهار خوردم.ولی اشتها نداشتن استرس داشتم.غروب شد هرچی زنگ زدم برنداشت.زنگ زدم همون دختره.اون برداشت.جریان رو گفتم.اون بهم گفت بخدا همون موقع رفتم بهش خبر دادن که تو گوشیو برداشتی جوابمو دادی منتظر زنگش هستی.ولی فقط گریه کرد.گفتم وای قربون اشکاش برم من.کاش میتونستم بیام دیدنش.زبونم خیلی می‌گرفت… نمیتونستم خوب حرف بزنم.گفتم تو رو خدا مواظبش باشین.تا من خوب بشم بتونم بیام پیشش.گریه ام گرفت.منصور پیشم بود.گفت اوستا جون خواهش میکنم گریه نکن برات خیلی بده.همون لحظه اونور خط صدای ناز و قشنگش اومد.حرف زد گفت فدات شم چیکارت شده چرا نمیتونی خوب حرف بزنی.تاصداشو شنیدم.بدبختی لال لال شدم هیجان بهم دست داد.دادم منصور گوشیو.نوشتم جواب بده بگو دوباره هیجانی شده زبونش بند اومده.آقا این کوسخول هم گوشیو گرفت صحبت کردن.زده بود رو آیفون که من هم بشنوم جوابشو بنویسم این بخونه بگه…این هم گوشی رو گرفت از لحظه ورود نوشین به کارگاه تا ضربه به سر من همه رو تعریف کرد.تا اومدم بنویسم همه چی رو نگو.حتی گفت۳ماه توی کما بوده تازه به هوش اومده.دیدم اون طرف صدای گریه هاوجیغ داد شیرین اومد.میگفت الهی فدات شم که بخاطر من اون دیوونه اون بلا رو سرت آورده.تو رو خدا حرف بزن.تو رو خدا.هرچی میخواستم جواب بدم نشد.که نشد.فشار آوردم مغزم.دوباره بیهوش شدم.وقتی بهوش اومدم.دوباره زیر کاور و تحت نظر دکترها بودم.خودم زبونم باز بود.رفتم دکتر دکتر.همون لحظه پرستار رسید و همه رو صدا زد.دو روز دیگه آی سی یو بودم.بازم بردنم همون اتاق قبلیم.توی اتاق که بردنم.سون که بهم وصل بود رو کندن.تونستم نشستم.سرم باندپیچی بود.یادم اومد چی شده.همون لحظه مادرم و زنعمو رسیدن.ولی آروم بودن.بعدا فهمیدم دکتر گفته که هیجان واسترس براش سمه.سلام دادم ساکت بودن. گفتم من چکارم شده.دوباره.مادرم گفت هیجان زده که شده بودی اون لخته خون توی سرت.بیشتر شده بود و حرکت کرده بود.مجبور شدن دوباره عملت کنند.و لخته رو در آوردن.شکر خدا خوب شدی.گفتم از شیرین چه خبر.گفت وای مادر جون تو اینقدر از اینها بدی دیدی هنوزم چشمت دنبال دختر عموته.زن عموی طفلی

خجالت کشید.ولی مادرم ادامه داد.برات خبر خوبی دارم.گفتم چی.گفت بگو کی اومده الان دیدنت.که دوستش داری،گفتم کی بگو دیگه.گفت خودت حدس بزن.گفتم شیرین برگشته.مادرم گفت شیرین کیه دیگه.زن عمو خنده اش گرفته بود.مادرم گفت نیلوفر دختر داییت از مشهد اومده.پایان ترمش بود از باباش اجازه گرفتم.فرستادش تهران.گفتم اشتباه کردی.مادر جون.گفت چرا.گفتم بیین عزیزم مامان خوبم.تو رو از هرچی توی دنیا هست بیشتر دوستت دارم. ولی من توی این دنیا فقط یکی رو عاشقشم اونم شیرینه.گفت توی فرودگاه فهمیدم تا دختره خیر ندیده تو رو دید.هیچکس رو نبوسید بتو که رسید.چنان بوسیدت. که حافظ شیرازی هم فهمید این بوس چی بوده.گریه تو هم به همه فهماند.که دلت چی میگه.ولی یکبار بزار نیلوفر بیاد ملاقاتت.گفتم قدمش روی چشم.رفتن بیرون نیلوفر اومد تو.سلام داد.دو سال بیشتر بود ندیده بودمش.حتی عروسیمون نیومد.منو دید نگاهش کردم.اونم توی چشمام نگاه کرد. گریه کرد گفت آرمان چت شده چرا.بلند نمیشی.کو اون قد و بالای مردونه ات.تو که اینجوری نبودی چقدر لاغر شدی.اومد جلو دستم گرفت توی دستای ناز و کشیده اش.من یک زمانی چقدر اینو دوست داشتمش.کشته مرده نیلوفر بودم.چیزی نگفتم.چقدر دختر محجوبی بود.ساکت بودم نمیدونستم چی بگم.گفت ‌‌‌‌الان حالت چطوره. گفتم بهترم تو رو دیدم بهتر شدم. دلم برات تنگ شده بود.خوب شد اومدی.همه این بدبختی‌بدبختیهام فقط برای تو بود.گفت عه وا چرا من؟گفتم بی پول بودم بیکار بودم.میخواستم استخدام بشم.گرفتار یک مسئله سیاسی شدم بهم کار ندادن…مجبور شدم بخاطر پدرم و بخاطر پول که بدست بیارم برای ازدواج با تو با یک دختر دیوونه ازدواج کنم.جوونیم و زندگیم هدر شد.ولی دارم طلاقش میدم راحت میشم.گفت بعدش چی.گفتم چند وقتی میخوام توی تنهایی خودم باشم.سرشو انداخت پایین.نگفتم شیرین رو دوستش دارم.نگفتم از غم دوری معشوقم دارم دیوانه میشم…چند دفعه‌ای تا وقتی تهران بود آمد ملاقات من.بعد هم رفت.من مرخص شدم و این دفعه حالم شکر خدا بهتر بود.وقتی اومدم خونه دنبال گوشیم بودم…به منصور گفتم …گفت اوستا مادرت همون روز ازم گرفتش.‌‌…سریع رفتم سراغش نمی خواست گوشیو بده…گفتم مادرمن میفهمی عشق چیه…میدونی اونقدری دوستش دارم که وقتی بعد از چند ماه صداشو شنیدم از خوشحالی لال شدم.پس اذیتم نکن…زمانی که نیلوفر رو دوست داشتم بخاطر پول منو فروختین به عمو…اونو برام نگرفتین…میتونستین اما نکردین…الان چیکار به کار من دارین…گفت من فروختمت یا پدرت.گفتم تو میتونستی جلوش رو بگیری ولی نگرفتی،چطور اون روز توی بیمارستان حسابشو رسیدی…میخواست اون موقع اینکارو بکنی…گفت پسرم بابات گرفتار بود.به پول احتیاج داشت.شرط عمو برای پول ازدواج شما بود…تازه فهمیدم واقعا منو فروختن…رفتم خونه عمو تمام وسایل شخصی خودمو برداشتم…همه چی رو برداشتم،از زن عمو هم تشکر کردم…گفت میدونم اصرار من فایده ای نداره خوش باشی هرجا هستی.‌گفتم زن عمو برای رضایت با عمو صحبت کن…فرقی نداره بخاد یا نخاد من با شیرین ازدواج میکنم.اون ۲۰سالش شده.ولی من نوشین رو طلاقش میدم…بعدشم رفتم خونه مادرم اونجا هم هرچی بود برداشتم.رفتم آپارتمان خودم.دیدم تنها نمیشه.رفتم سراغ پرستو دیگه اونم خوب شده بود ترک کرده بود.خودم هزینه اش رو دادم آوردمش خونه خودم.کارهامو که می‌کرد.جا هم نداشت از خدا میخواست بساط کوس که جور بود دختر خوبی هم بود خوب شده بود اعتیاد نداشت توی سکس هم اصلا کم نمیذاشت خودشو مدیون من هم میدونست…من هم فعلا نگهش داشته بودم.خونه مادرم هم نمی‌رفتم بشدت از دستشون ناراحت بودم.چون پدرم با علم براینکه میدونسته نوشین چطوری بوده و عمو بهش گفته بوده.فقط بخاطر پول با آینده وسرنوشت من بازی کردن.پس چرا مادرم اگه منو دوست داشت اون زمان بهم هیچی نگفت و گذاشت ازدواج کنم،پس اونم پول رو از من بیشتر دوست داشت…نمیدونم چه زمونه ای شده.مگه پول چقدر خوبه که عزیزترین کس و شخص زندگیت رو به پول بفروشی.

اما ازماجرا دور نشیم چون درد و دل کردم براتون…وقتی برگشتم آپارتمان خودم.سریع گوشیو زدم شارژ و توی همون شارژ شماره شیرین رو گرفتم…خیلی گرفتم جواب نداد…شماره رفیقش رو گرفتم برداشت گوشیو گفتم سلام من آرمان هستم چند روزیه دوباره حالم بد بوده والان باز هم تازه از بیمارستان خارج شدم.میتونی گوشیو بدی شیرین.گفتم هرچی زنگ میزنم جوابمو نمیده…گفت بخدا ازش خبری ندارم.گفتم دروغ نگو شما هم اتاقی هستین چطور ازش خبری نداری.گفت راستش خدا منو ببخشه…شیرین دیگه نمیتونه باهات حرف بزنه.گفتم چرا چکارش شده مگه…گفت هیچی بخدا سالمه…ولی مث اینکه از طرف خانواده تحت فشار شدیده…پدر مادرش بهش گفتن اگه با شما حرف بزنه دیگه هزینه و مخارجش رو نمیدن…گفتم به درک که نمیدن.پس من اینجا چی هستم.برو گوشیو بده بهش…بخدا دلم داره میترکه.من مسافرت کردن مخصوصابا هواپیما برام خوب نیست…اگه نه میومدم پیشش…هنوز تازه داره حالم خوب میشه.حتی با گوشی هم صحبت کردن زیاد برام خوب نیست اما فدای سر شیرین…گفت باشه بهش میگم.گفتم میدونم گوشیت روی آیفون بود کنارت بود.داشت گوش میداد‌.من صدای نفسهای قشنگش رو که وقتی استرس داره میشناسم… همین که صداموشنید و صداشو شنیدم.خیالم راحته…گفتم قربون نفس کشیدنت.نازنین من.دلم برای شنیدن صدای قشنگت تنگ شده…خداحافظ…تا میخواستم قطعش کنم…گفت قطع نکن آرمان…فدات شم…خوبی گریه میکرد و میگفت.گفتم شیرین اگه گریه کنی من هم گریه ام میگیره.برام بده دوباره از هوش میرم. اونوقت الان توی آپارتمان خودم تنهام…کسی نیست نجاتم بده…بعدا دیگه برای همیشه از شرم راحت میشی ها…گفت خدا نکنه.باشه گریه نمیکنم.دلم برای حرف زدنت تنگ شده بود.خدا لعنتش کنه اون نوشین دیوونه رو…گفت آخه چرا تنهایی؟من هم تمام ماجرا رو خلاصه بهش گفتم…گفتم من چی باتو ازدواج کنم چی نکنم…ولی صددرصد اون روانی رو طلاقش میدم…گفت آرمان مسئله بابای من پول نیست…بابا میگه اگه تو با آرمان ازدواج کنی…وآرمان که لج کرده صددرصد نوشین رو طلاق بده.ومیده…اون دیوونه تر میشه…اون یا دوباره معتادمیشه…یا حتما خودکشی میکنه یا کار بدتر میکنه…تو یا آرمان رو میکشه…اون دیوونه است حتما اینکار رو میکنه…گفتم مهم نیست…من میام اوکراین پیشت…اونجا ازدواج میکنیم…هیچکس هم نمی‌فهمه… توهم لازم نیست که درس بخونی…بعدش میایم ایران یک خونه می‌خریم آدرسش رو هم به کسی نمیدیم…با هم زندگی می‌کنیم… گفت نه من میترسم اون خیلی دیوونه است…گفتم گوه میخوره…مگه الکیه…گفت تو اونو نمیشناسیش…روانش پاکه…اینقدر شیشه زده مخش بهم ریخته…

چند روز بعد جلسه اول دادگاه بود.بعد از۴ماه توی دادگاه دیدمش…وکیل مادرم هم بود…که وکالت منو به عهده داشت…عمو دم دربهم گفت آرمان.رضایت بده بیاد بیرون…تنبیه شده…ببین خیلی ها توی زندون معتاد نشده چیزی نکشیده…گفتم عمو بزار کنار این بازی کثیفو خسته شدم دیگه.مگه چقدر عمر میکنم و چقدر جوونم که اینقدر بدبختی میکشم.توی این دوسال با دختر روانی تو چند بار کارم کشیده بیمارستان…من جدای اون پرونده‌اي که مادرم شکایت کرده بود.تمام پرونده و اتفاقات گذشته رو مو به مو دادم به وکیل همه رو نوشت و صورت جلسه کرد داد قاضی.‌.وقتی با وکیل رفتم توی اتاق.اول عمو زن عمو رفتند.داخل بعدش پدر ومادرم.بعد منو وکیلم…تا رفتم داخل سلام دادم…نوشین بلند شد…اومد طرفم…سرباز باهاش بود…لباس و چادر زندان داشت…حتی پابند و دستبند هم داشت…ارمان ارمان.اینا منو گرفتن ولم نمی‌کنند… همه میگن تو هم شکایت کردی…آره آرمان تو از من شکایت کردی…بابام میخواست دیه سر تو رو بده عمو رضایت بده.ولی عمو گفت خودش شاکیه… آرمان جون تو از من شاکی شدی…اصلا هیچچی نگفتم…آقا این کوسخول شد.دادزد لعنتی تو از من شاکی شدی.چرا آخه چرا…من هیچچی نگفتم.چون همه گفتنی‌ها داخل پرونده بود.و قاضی شاهد قضیه بود…قاضی چند بار بهش گفت خانوم ساکت باش حرف نزن نوبتت بشه ازت سوال میکنم…برگشت به قاضی گفت تو گوه نخور کوسکش شوهرم داره از دستم میره…این اگه طلاقم بده.من اول شیرین رو میکشم بعد خودمو…بابا بهت قول میدم…امروز توی دادگاه بهت گفتم…حالا ببین.میخوای باور کنی میخوای نکنی قاضی دستور داد ببرندش بیرون.گفتم خواهش میکنم جناب بزارید باشه‌‌من عذرخواهی میکنم…مادرم گفت ببینش آقای قاضی این رفتار این دختره…شما باشی چیکار میکنی…بلند شد طرف مادرم گفت…تو اگه مادر خوبی بودی روزی که خونه شما بودیم آرمان نبود…همه براش تصمیم گرفتیم…شما با عمو آرمان رو با پرداخت تمام قرضهای عمو فروختینش به من وبابام.یادته…اونجا چرا بفکر آرمان نبودی…آرمان بابات ۷۰۰میلیون قرض داشت بابام قرضشو داد…تا من که حامله بودم…ولی خودم بچه رو عمدا سقطش کردم برای اینکه آبروی بابا نره داماد خوب میخواست توی بدبختو خریدنت…حالا مهربون شده…مادرم لال لال شد…گفتم آقای قاضی من شکایتی ندارم…به شرطی رضایت میدم.که حکم طلاق منو صادر کنی…ببینید توی دادگاه داره منو همه رو تهدید به مرگ میکنه‌‌…در ضمن آقای قاضی شما اقرار این خانوم رو شنیدین…من از پدرم و مادرم و عموم شکایت دارم چون برام تصمیم نادرست گرفتن.و برای منافع خودشون جون وآینده منو به خطر انداختن…مخصوصا والدین خودم…قاضی گفت میتونید شکایت کنید…پدرم تا بلند شد مادرم گفت والله حق داره.بخدا حق داره.‌…سگ برای این دختره زیاده چی برسه به پسر نازنین من که دبیر ریاضی وفیزیک بود.خاک تو سر من …خاک عالم تو سر من وپدرت پسرجان…من تا روز قیامت پدرتو نمیبخشمش…حق داری شکایت کنی…ولی اینو رضایت ندی…این دختره خراب وحشی بی آبرو…بدبختت میکنه…رو به پدر نوشین گفت…تو هم پشتش رو نگیر. بزار توی زندان بپوسه…بیادبیرون اون دختر دیگه ات رو به اون خوبی میکشدش…اون دفعه دیدی چی میگفت…راستی آرمان میدونستی این سلیته برای اینکه شیرین از خودش بدتر بشه…ادم فرستاده اونو الکی دعوت کرده به اون مهمونی تا بهش تجاوز کنند تا معتادش کنند.توی کمپ بوده اما برای اینکه خودش نیست و اینکه یه وقت تو با اون نباشی…چون اون طفلکی توی خونه همیشه پشتیبان تو بود…اون حتی ما رو دعوا می‌کرد که تو که نیستی برای تو تصمیم نگیریم.وقتی اداره آگاهی اونا رو میگیرن اون شب که تو نجات دادی شیرین رو…همه اعتراف کردن.چند میلیون پول از این عفریته گرفتن…که اونو گولش زدن معتاد و بدبختش کنند…حالا آقای قاضی شما خودت تصمیمت رو بگیر.‌ببین صلاحه این پسر با این دختر زندگی کنه…رفتم طرف نوشین…گفتم نوشین مادرم راست میگه تو واقعا میخواستی اینکارو با خواهرت بکنی…نوشین هر چی بود دروغگو نبود‌.گفت آره…چون چشمش دنبال تو بود.‌دیدی که آخر هم تو رو ازم گرفت…چنان با مشت کوبیدم توی دهنش که هیچ وقت هیچ کسی رو حتی توی باشگاه و توی دعوا هم اینجوری نزده بودم…اقلا میتونم قسم بخورم…که بالای ۴تادندونش افتاد و خورد زمین دهن مهنش پر خون شد…قاضی سربازا رو صدا زد منو بازداشت کردن…بردنم بازداشتگاه…ولی نیم ساعت نشد ولم کردن…فهمیدم هم خودش هم پدرش رضایت دادن…رضایت که نه اصلا شکایت نکرده بود…تازه گفته بود قربون مشت شوهرم برم که اینقدر زورش زیاده.‌به شما چه شوهرمه داش خواست زنشو بزنه…بخدا داشتم دیوونه میشدم…همش میگفتم خدایا شر این دختر رو از زندگی من کم کن…ودوباره که رفتم توی اتاق قاضی…برده بودنش درمانگاه…قاضی گفت اولا که این دخترازنظر دادگاه روانی محسوب میشه وباید بره درمانگاه روانی زندان تحت نظر باشه اون هم بمدت ۲سال…شما میتونی طلاقش بدی…دادگاه حکم ازدواج مجدد بهت میده

میتونی با هرکی خواستی حتی همون خواهر زنت بعد از طلاق این خانم ازدواج کنی که به نظر من حقت هم هست…در مورد ضربه وارده به سرت میتونی دیه بگیری…ولی خانواده خانوم نمیتونند ازت مهریه بگیرند.چون هم دختر هم پدرش اعتراف کردن که سرت کلاه گذاشتن…عقد در اصل باطله.مهم نیست چند سال گذشته اعتراف خودشون بوده…میتونی از پدر و مادر خود شکایت کنی چون اینها هم اعتراف کردن برای منافع خودشون.سر تو معامله کردن. فقط شانسی که آوردی اون خانوم ازت شکایتی نداره…اگه نه برای ضرب و شتم باید سند میزاشتی تا روز دادگاه و اعلام خسارت دیه… حکم بصورت کتبی تحویل وکیل میشه…گفتم یعنی چی گفت یعنی در اصل با توجه به اعترافات همه متهمین اینجا خوده دختر خود والدینش و والدین خودت…چون نمیدونستی بهت دروغ گفتن…عقد باطله لازم به طلاق نیست فقط مراحل قانونی داره که باید طی بشه.وقتی توی قباله و دفترچه ازدواجت شرایط رو نمیخونید اما امضا میکنید.اون همه امضا اینجوری میشه دیگه…یکی از شرایط ضمن عقد همینه دیگه که زوجین باید بهم دروغ بگن از نظر عرفی شرعی به زبون ساده بگم سر هم کلاه نگذارند. در غیر اینصورت عقد باطله…خندیدم.گفت برو خدارو شکر کن.فعلا حکم اولیه اش.دوسال زندان در بیمارستان روانیه…طلاق به نفع شما…در مورد ضربه شما مقدار دیه معلومه.پرداخت کرد از زندانیش کم میشه.پرداخت نکرد معادلش باید زندان باشه…رفتم بیرون پدرم فکر می‌کرد می خوام ازش شکایت کنم…برگشتم گفتم…من که تو رو هیچوقت نمیبخشمت ولی شکایتی هم ازت نمیکنم…اون پولی رو هم که بخاطر من گرفتی…راضی نیستم…وتو عمو…از شر این دختر دیوونه ات راحت شدم…مونده اون نازنین توی اوکراین…بیا و برای اینکه ببخشمش راضی شو من باهاش ازدواج کنم…گفت بخدا آرمان شر میشه ها…این بفهمه دودمان همه رو به باد میده…گفته میرم اسلحه میخرم…میزنم میکشم اون شیرین بدبخت رو…نکن این کارو…گفتم ببین رضایت بدی ندی من میگیرمش. من یک رگم کرمونشاهیه…لج بازم…پس خودت گناه تو کم کن…گفت باشه پس تو هم رضایت بده بهش…گفتم باشه…مادرم گفت نکن اینکارو…بیا بریم با دختر داییت صحبت کردم…اون رو برات بگیرم…گفتم مامان جون…حتی اگه بدونم میخوام فردا بمیرم…ولی اینقدر که شیرین رو دوستش دارم.یک شب هم مال من باشه برام مهم نیست…پدرم گفت این کوسخول شده حرف گوشش نمیره…داداش بده بهش دختره رو…قال قضیه رو بکن…‌خلاصه که بعد از چند وقت که خیلی هم طول کشید و مراحل قانونی تموم شد…بالاخره من با شیرین ازدواج کردم…خیلی زود بچه دار شدیم…هیچ خبری از نوشین نداشتم.و برام مهم هم نبود…وضع مالیم از خوب بهتر بود…عمو کامل سهم والارث شیرین رو داد…گفت برین برای خودتون زندگی کنید این آزاد بشه فاتحه همه خوندست…با پدرم قهر کامل بودم ولی مادرم و شیرین مجبورم کردن آشتی کنم…یادمه غروب تولد ۳سالگی دخترم بود‌‌…مهمون زیاد داشتیم…شیرین با دختر کوچولوم آرایشگاه بودن‌…زنگ زد برم دنبالشون…وقتی رسیدم… دم آرایشگاه شلوغ بود.‌گفتم چی خبره گفتن میگن یک زنه با اسلحه خواهرش و بچه خواهرش رو گروگان گرفته…منتظره شوهر خواهرش برسه داره دادو بیداد میکنه…گفتم وای خدا بدبخت شدم این دیوونه آزاد شده.‌پلیس خیلی بود.ماشین رو وسط خیابون ول کردم و درهاشو بسته نبسته رفتم طرف آرایشگاه…پلیس جلوی منو گرفت…همون موقع پدر زن ومادرزنم…با پدر مادر خودم رسیدن…گفتم آقا من شوهر و پدر اون بچه هام…پلیس گفت نمیشه بری داخل میخاد تورو بکشه…چندتا تیر هم زده…تا اینو گفت پلیسه رو هلش دادم رفتم داخل…دیدم همه سالم هستن چند تا خانوم هم بودن که سر لخت بودن‌.‌یکی شون طفلکی از ترس شاشیده بود خودش…دخترم گریه میکرد…این نوشین دیوونه اسلحه رو گذاشته بود روی سر شیرین.‌من رفتم جلو پلیسه گفت نرو میزنه…گفتم بزار بزنه راحت بشم.چند سال از دست این آرامش ندارم.ادعا داره عاشقه. کدوم عاشق با معشوقش این رفتارو میکنه که این دیوونه میکنه.من دیگه خسته شدم…جلو رفتم گفت بخدا جلوتر بیایی.میزنمت…گفتم دارم میام جلو که بزنی راحتم کنی…گفت اول شیرین رو میزنم…گفتم نه اول منو بزن تا نبینم…عشقمو میزنی…گفت پدرسگ عشقت منم نه این…گفتم نه تو از اولش فقط دروغ گفتی…اصلا عاشق نبودی…بخدا بزن راحتم کن…ولی اول بزار دخترم بره بیرون…نترسه…گفت بزار بره بیرون…گفتم شماها چرا نشستین…برین بیرون…اونها هم رفتن.بیرون…من موندم و دوتا خواهر…گفت آرمان اینو طلاقش بده بیا پیش خودم.به خدا من هنوزم پاکم دیگه بخاطر تو لب به هیچی نزدم…گفتم نوشین بسه دیگه برو دنبال زندگیت بزار ماهم زندگی کنیم…چقدر تو مایه رنج و عذابی…چند ساله همه رو میرنجونی…این چه زندگی کثیفی داری.خب تو هم برو مث آدم یک گوشه این دنیا زندگی کن.پول داری سالمی…تو هم خوش باش…میدونی تو منو دوست نداری فقط هم با خودت هم با همه لج کردی…چون من تو رو از اول دوست نداشتم…حسودی میکنی.

گفت نه نه. اگه دوستت نداشتم میرفتم سختی میکشیدم…ترک میکردم…رفتم برای تو ترمیم کردم…گفتم لعنتی کاش اخلاقتو ترمیم میکردی…الان اینکاره میکنی…از خواهر آدم عزیزتر هم مگه هست اسلحه گذاشتی روی سرش…گفت حقشه…عشق منو ازم گرفته…گفتم من هیچوقت عشقت نبوده و نیستم…چرا باور نداری…الان هم میخوای بزنی بزن…ولی اول منو بزن…چون صددرصد بعدش من خودم و میزنم…گفت جراتش نداری گفتم کی ازم دروغ شنیدی…رفتم جلوتر…شیرین رو ولش کرد…گفت بیا با هم بمیریم گفتم باشه بزار شیرین بره بچه داره گناه داره.گفت باشه.برو گمشو جنده ۷خط…محکم منو بغل کرد…اسلحه گوشه سرم بود…واقعا برام فرقی نداشت فقط میخواستم شیرین نجات پیدا کنه…شیرین نمیخواست بره.با چشمک بهش اشاره کردم…زود رفت بیرون…تا رفت بیرون مادرم خودشو انداخت داخل پلیسه طفلکی پرید بغلش کرد…این لعنتی مادرمو با تیر زد اگه پلیسه نبود بهش خورده بود…افتادن زمین…من سریع اسلحه رو که یک کلت کوچیک بود ازش گرفتم.محکم زدم توی سرش…بیهوش نشد اما سرش شکست.‌.پلیسه با مادرم بلندشدن شکر خدا سالم بودن…این دیوانه رو هم گرفتن بردنش…به جرم گروگان گیری و شلیک تیر…به ۲۵سال زندان محکوم شد.‌نه پدرش نه مادرش نه من ونه هیچکسی که ازش شکایت کردن…رضایت ندادن…والان شکر خدا زندانه تا انشالله موهاش مث دندوناش سفید بشه شایدم بمیره راحت بشیم از دستش‌‌.‌به پدرش گفتم دیدی این زر زر میکنه…اصلا جرات خودکشی نداره…فقط لوس شده.هرچی خواسته دم دستش بوده…این کلت رو ده ساله خریده بوده از قبل داشته…الان دیگه رفته جائیکه عرب نی انداخت…من هم تمام کارهامو کردم میخوام با اهل خانه مهاجرت کنم.اروپا…تا راحت بشم…

نوشته: آرمان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.