رفتن به مطلب

داستان گی


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


خوش مرام

۱۹ سالم شده بود و باید میرفتم سربازی بعد از اینکه با صمیمی ترین دوستم تصمیم گرفتیم بریم سربازی قرار شد دفترچه هامونو با هم پست کنیم تا باهم ی جا باشیم.
اما متاسفانه اون دو ماه از من زودتر جوابش اومد و رفت من دو ماه بعد از اون .
میرم سر داستان اصلی.
اسمم آرشه الان ۲۵ سالمه داستان برمیگرده به ۴ ۵ سال پیش ک من باید میرفتم سربازی من ته تغاری ی خونواده ۵ نفره بودم ی قیافه تو دل برو و هیکل متناسب‌ یکم ریز جثه تر از هم سنام با ی روحیه شاد.
اون روز قرار بود اعزام بشیم همه ما رو ی جا جمع کردن تا با اتوبوس بفرستن مرکز آموزش و داشتن مارو توجیه میکردن ک اون افسری ک داشت حرف میزد از بین همه ی نفر رو صدا زد همه نگاه ها ب سمتش برگشت ی پسر با قد و قواره درشت هیکل ورزیده موهای فر بلند سبیل داشت اما ریشش رو زده بود از همه ما سنش بیشتر میخورد اما این فقط در ظاهر بود و سنش فقط یکی دو سال از من بیشتر بود اما وقتی نگاش میکردی انگار حداقل ۷ ۸ سال بزرگتره
افسره بهش گفت چرا موهاتو نزدی یا حداقل کوتاه نکردی آخه خیلی موهاش بلند بود و فرفری همون لحظه فرستادش داخل ی اتاق ی نفرم فرستاد با ماشین موزر موهاشو بزنن اونم انگار که به غرورش برخورده باشه با یه قیافه درهم راه افتاد رفت وقتی اومد دیدیم هم سبیلشو و هم موهاشو زدن سوار اتوبوس ک شدیم مادرم اومده بود بدرقه وایستاده بود بیرون داشت واسم دست تکون میداد دیدم یه نفر زد رو شونم نگاه کردم دیدم همون پسره اس گفت اینقدر مامانی نباش خدمت بهت سخت میگذره بعدم نشست صندلی کناریم حالم خیلی گرفته بود تا اون موقع از خانوادم دور نشده بودم
اتوبوس حرکت کرد تو راه سعی داشت با شوخی کردن حال منو بهتر کنه که موفق هم شد اسمش علیرضا بود فهمیدم خونشون تا خونه ما راه زیادی نیست از همونجا با هم صمیمی شدیم تو آموزشی خیلی هوای منو داشت نمیذاشت کسی اذیتم کنه واقعا مثل یه داداش بزرگتر هوامو داشت
من کم کم داشتم وابستش میشدم خیلی پسر خوب و آقایی بود آموزشی تموم شد ما تقسیم شدیم خوشبختانه هردومون باهم افتادیم نزدیکترین مرز. تا اینجای کار علاقه ما در حد دو تا رفیق بود هرچند روحیات من با اون خیلی فرق داشت اون سختی کشیده بود دستش تو جیب خودش بود اما من نه کاملا وابسته خانواده و از لحاظ مالی هیچی کم نداشتم پس نیاز داشتم یکی تو خدمت هم حمایتم کنه
خلاصه امریه هامونو دادن دستمون و باید بعد یک هفته میرفتیم سر خدمتمون اومدیم شهرمون شماره به هم دادیم قرار شد دو روز بعد همو ببینیم و بریم خونه پدر بزرگ علیرضا تو روستا یکی دو روز اونجا باشیم و برگردیم دو روز گذشت من در مورد علیرضا به برادر بزرگترم که ازدواج کرده بود گفتم اونم قبول کرد که برم اما گفت بعدم باید حتما ببینمش منم گفتم باشه
منو علیرضا راهی روستا شدیم ی جای خوش آب و هوا بود اون روز رو خوابیدیم شبشم رفتیم ی دور زدیم و با دوستای علیرضا آشنا شدیم باهاشون واسه شب بعد قرار گذاشت که خونه یکیشون جمع شن که یه کم مشروب بخورن فردا علیرضا پیشنهاد داد بریم باغشون ک ی استخر داره ی کم شنا کنیم اون شب کنار هم خوابیدیم و فردا ساعت ۱۱ رفتیم باغ من با خودم لباس بر داشتم رفتیم اما وقتی رفتیم دیدم استخرش واقعا عمیق بود گفتم من نمیتونم علیرضا گفت سوسول بازی در نیار خودم هواتو دارم نترس قبول نکردم ترسیدم علیرضا لخت شد وقتی لخت شد اولین بار بود بدن لختشو میدیدم رونای پر سینه پهن و پشمالو با ی شرت رکابی مشکی و زرشکی واقعا دیدنش داشت حالمو ی جوری میکرد پرید داخل خیلی خوب شنا میکرد تو آب بود ک گفت بیا ضدحال نزن اما من ترجيح دادم بشینم و فقط اونو تماشا کنم گفت نیای بخدا به زور میارمت تو آب گفتم نميام نمی‌تونم از آب اومد بیرون اومد طرفم خواستم فرار کنم که گرفتم گفت حالا میای یا بغلت کنم ب زور ببرمت از پشت بغلم کرده بود کیرش که کلفتیش تو حالت خوابم قشنگ معلوم میشد به کمرم چسپیده بود
داشتم خودمو میکشیدم که فرار کنم اما زورم نمی‌رسید محکم نگهم داشته بود تو بغلش بودم لحظه آخر گفتم باشه خودم میام فقط بذار لباسمو در بیارم گفت نمیخواد خودم در میارم از پشت تیشرتمو در آورد شلوارمو خودم در اوردم تا بدنمو دید ب وضوح دیدم حالش ی جوری شد بعد به شوخی گفت عجب بدنی داری هنوز تو بغلش بودم سفتی کیرشو حس کردم بخاطر اینکه متوجه نشم خودشو پشت سرم میگرفت خلاصه منو برد تو اب ی لحظه هم دور نمیشد ازم کیرش دیگه واقعا شق شده بود اما حد و مرز رو رعایت میکرد خودمم نمیخواستم ک مرز بینمون برداشته بشه هر چند ازش خوشم میومد
بعد ک برگشتیم نهارو خوردیم رفتیم خوابیدیم تا دم غروب غروبم رفتیم خونه رفیقش بعد شام بساط مشروب آوردن نشستن ب خوردن ۳ نفر بودن با من ۴ نفر من تا ب حال نخورده بودم علیرضا گفت میخوری؟ گفتم نخوردم تا حالا ی وقت حالم بد میشه گفت بیا کنار خودم هواتو دارم منم رفتم پیشش برام می‌ریخت میخوردم کم کم ک داغ میشدم دستم تو دست علیرضا بود هرچی می‌گذشت فشار دستشم بیشتر می‌شد تا اینکه ب من گفت تو دیگه نخور منم گفتم چشم اما حالم اصلا خوب نبود با اینکه کمتر از همه خورده بودم علیرضا به رفیقش گفت مارو برسون خونه اونم مارو برد نمیتونستم راه برم علیرضا از در ماشین تا تو خونه بازومو گرفته بود که یه وقت نخورم زمین پدر بزرگشم بنده خدا خواب بود مادر بزرگشم زمینگیر بود تو اتاق خودشون بودنو کاری ب ما نداشتن تا رسیدیم سریع لباس اورد داد ب من گفت تا تو عوض میکنی منم جاهامونو پهن میکنم حیاط پشتی تو هوای آزاد بخوابیم حالت بهتر بشه اون رفت برگشت دید من دراز کشیدمو لباسمو عوض نکردم لباسمو برداشت دست منم گرفت برد تو حیاط من ولو شدم رو تشک خودش اومد پیرامون در اورد شلوارمم در اورد ی شلوارک پام کرد خودشم با ی شلوارک خوابید جفتمون فقط شلوارک پامون بود پتو گرفتیم رومون چند دقیقه سکوت بود من ی کم لرزم گرفت گفتم ی پتو دیگه بنداز روم اما منو کشید تو بغلش گفت بیا اینجا حالم دست خودم نبود همینجور از پشت تو بغلش بودم کیرش رو باسنم اما تکون نمی‌خورد منم شق کرده بودم نمیفهمیدم چکار میکنم رومو کردم طرفش دستمو برم رو سینش با موهای سینش بازی می‌کردم اگر تو حالت عادی بود هیچوقت این کارو نمیکردم چشمام رو ک بسته بود رو باز کردم دیدم اونم داره نگام میکنه زبونمو کردم تو دهنش اونم منتظر همین بود تا با ولع زبونمو میک بزنه نا خدا گاه ی آه کش دار گفتم ک اونم در جوابم گفت جوووووون قربونت برم عزیزم دست میکشید ب کمر و سینم و گردنمو می بوسید چشمامو می‌بوسید منم همراهیش میکردم دستمو بردم کیرشو گرفتم تو دستم کلفتیش رو دوس داشتم گفت دوس داری بازی کنی باهاش گفتم خیلی شلوارکشو در اورد با شرت دستمو بردم تو شرتش درش اوردم اونم شلوارکمو در اورد شرتمم درآورد دستشو برد لای باسنمو سوراخمو با انگشت می‌مالید قربون صدقم میرفت سرمو بردم جلو کیرش خیلیی داغ شده بودم کارام دست خودم نبود کیرش ۱۷ سانتی میشد و کلفت نوکشو بوسیدم خواستم بخورم براش سرمو گرفت تو دستش منو اورد بالا شروع کرد لب گرفتن گفتم چرا نمیذاری گفت عزیز دلم مطمئنی گفتم اره خودم میخوام بهت بدم گفت بعدا ازم ناراحت نشی ک بگی تو مستی ازم سواستفاده کردی تو الان مهمونمی
گفتم تو دوس نداری با من حال کنی گفت بخدا من از خدامه از روز اول که دیدمت تو کف کردنت بودم اما چون رفیقم بودی این کارو نکردم گفتم الان من با کمال میل میخوام ک بهت بدم اینو ک گفتم منو خوابوند اومد روم کیرشو گذاشت زیر خایه هام لبامو شروع کرد ب خوردن گفتم بسه کیرتو بده بخورم گفت چشم مال خودت از این ب بعد این کیر صاحبش خودتی کیرشو اورد جلو صورتم نوکشو کردم تو دهنم سرشو زبون میزدم براش حسابی ساک زدم تو حال خودمون نبودیم من زیر بودم اون رو حالت شنا گرفته بود و تو گلوم تلمبه میزد صورتم خیس خیس شده بود برم گردوند ی تف انداخت لای باسنم باسنام خوش فرم بودن رونامم تقریبا تو پر همش میگفت عجب کونی داری گفت بکنم داخلش گفتم نه امادگیشو ندارم خوابید روم و گردنمو بوس کرد گفت چشم عزیز دلم لا پا میزنم اما باید قول بدی بذاری بعدا بکنمت گفتم چشم ۲۰ دقیقه لاپایی زد بعد که حسابی تو بغلش منو چلوند ابشو ریخت رو کمرم با آب خودش دستشو خیس کرد واسه منم جق زد آب منم اورد بعد منو تمیز کرد و تا صب تو بغلش خوابیدم.
داستانمون ادامه داره اگه استقبال بشه ادامشو واستون میذارم مرسی ک خوندید و ببخشید ک طولانی بود .

نوشته: آرش

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.